بدفهمی هایی درباره روانشناسی تکاملی
بدفهمی اول : رفتار انسان به طور ژنتیکی تعیین شده است.
جبرگرایی ژنتیکی آموزه ای است که مدعی است رفتار به طور کامل توسط ژن ها کنترل می شود، و عوامل محیطی و تربیتی بی تاثیر یا کم تاثیر هستند.بخش زیادی از مقاومت در مقابل بکار بردن نظریه فرگشتی در مورد رفتار انسان ، از این دیدگاه غلط ناشی می شود که نظریه تکاملی، به رفتار انسان نگاهی کاملا تعاملی دارد و مدعی است که در شکل گیری رفتار انسان وجود دو عامل ضروری است :
۱. سازگاری های فرگشتی
۲. عوامل محیطی که تکوین و فعال سازی این سازگاری ها را باعث می شوند.
به عنوان یک مثال فرآیند پینه بستن را در نظر بگیرید.برای اینکه پوست بدن قادر به پینه بستن باشد هم وجود یک سازگاری تکاملی در ارتباط با ایجاد پینه ضروری است ، و هم وجود یک عامل محیطی مثل ساییده شدن مکرر پوست.
بنابراین هنگام بکارگیری نظریهی تکاملی برای تبیین عمل «پینه بستن»، هرگز نمیتوان گفت که «در پینه بستن پوست، نیازی به وجود عوامل محیطی نیست چراکه این عمل بهطور ژنتیکی تعیین شده است.» واقعیت آن است که پینه بستن حاصل شکل خاصی از تعامل بین «عامل محیطی» (ساییده شدن مکرر پوست) و «سازگاری فرگشتی» است که نسبت به ساییده شدن مکرر پوست حساس است و ساختارهایی برای ایجاد سلولهای پوستی جدید و اضافی در چنین مواقعی در اختیار دارد.
درواقع دلیل فرگشت یافتن سازگاریها نیز همین است: آنها در حکم ابزارهایی هستند که به ارگانیسم کمک میکند با مسائلی که توسط محیط پیش کشیده میشود مبارزه کند.
بهاین ترتیب، مفهوم جبرگرایی ژنتیکی( این دیدگاه که ژنها رفتارها را باعث میشوند و عوامل محیطی بیتأثیرند) کاملاً غلط است و مطلقاً در نظریهی فرگشتی پذیرفته نیست.
بدفهمی دوم : اگر از فرآیند فرگشت ناشی شده است ، پس ما نمیتوانیم آن را تغییر دهیم.
دومین بدفهمی این است که نظریه فرگشتی به این معناست که رفتار انسانی غیرقابل تغییر است. دوباره مثال سادهی پینه بستن را در نظر بگیرید، انسانها محیط فیزیکیای ایجاد کنند که به طور نسبی خالی از هر نوع ساییده شدن پوست باشد ، و اتفاقاً همین کار را نیز میکنند. این محیط خالی از ساییدگی به این معناست که ما یک تغییر ایجاد کردهایم.
تغییری که از فعال شدن سازوکارهای مربوط به ایحاد پینه جلوگیری میکند. شناخت این سازوکارها و عوامل محیطیای که آنها را راهاندازی میکند ، به ما قدرت میدهد تا ایجاد شدن پینه تا حد زیادی جلوگیری کنیم.
به شکل مشابهی، شناخت ما از سازگاریهای فرگشتی اجتماعی-روانی و عوامل محیطیای که این سازگاریها را فعال میکنند به ما امکان میدهد تا رفتار اجتماعیمان را تغییر دهیم – البته اگر چنین هدفی داشته باشیم.
مثال مقابل را در نظر بگیرید: شواهد مدرکی وجود دارد که نشان می دهد مردان در مقایسه با زنان آستانهی پایینتری برای برقراری رابطه جنسی دارند.{ یعنی با سختگیری کمتری دست به رابطه جنسی میزنند – م } وقتی یک زن به یک مرد لبخند میزند، مردانی که این لبخند را مشاهده میکنند– در مقایسه با زنان– احتمال بیشتری وجود دارد که این لبخند را به معنای علاقه آن زن به ارتباط جنسی تلقی کنند .این تفاوت احتمالا بخشی از سازوکار روانی است که در مردان فرگشت یافته تا آنها را برای جستجوی روابط جنسی گذری و اتفاقی دارای انگیزه کند.
با این وجود ، شناخت این سازوکار به ما امکان میدهد تا در این موضوع تغییر ایجاد کنیم. برای مثال،میتوان به مردان آموزش داد که آنها برای تلقی جنسی از یک لبخند آستانهی پایینتری دارند. با استفاده از این آموزش میتوان دفعاتی را که مردان تلقی اشتباهی از معنی یک لبخند میکنند کم کرده و متعاقب آن تعداد دفعاتی را که زنان در معرض پیشرویهای جنسی ناشی از سوءتفاهم قرار میگیرند کاهش داد.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .