آلپورت و دين داري
گـوردون آلپـورت (1967ــ 1897) ، روانشـناس برجـسته آمريكـايي در گـسترههـاي شخصيت و روانشناسي اجتماعي است. وي عميقاً ديندار بود و گاهي نيز در خصوص نقش دين در زندگي مطالعه مي كرد. نظام دارترين بحث هاي او در اين حيطـه در كتـاب كوچكي تحت عنوان فرد و دينش گردآوري شده است .
آلپورت بر آن است كـه احـساسات دينـي نـه مـاهيتي صـرفاً عقلانـي دارنـد و نـه كـاملاً غير عقلانـي؛ بلكـه بيـشتر تلفيقـي از احـساس و تفكـر منطقـي اسـت. در واقـع دين داري، فلسفه اي از زندگي براي فـرد ارائـه مـي كنـد كـه نـه تنهـا مـاهيتي عقلانـي دارد، بلكـه بـه لحـاظ احـساسي و هيجـاني نيـز ارضـاكننده اسـت. بنـابراين، آلپـورت نتيجه مي گيرد كه تمـام اديـان بـزرگ دنيـا نـوعي جهـان بينـي بـراي پيـروان خـود بـه ارمغان مـي آورنـد كـه هـم سـادگي منطقـي دارد و هـم زيبـايي هارمونيـك. آلپـورت، در كتاب نام بـرده بلـوغ دينـي را نيـز مـورد بحـث قـرار داده اسـت.
بـه عنـوان مثـال، اظهار مي دارد كه ايمـان دينـي بالغانـه، بـه رغـم ماهيـت تقليـدي و اقتباسـي، خـصلتي پويا دارد. البتـه، بـه زعـم وي همـة ديـن داري هـا از عـدم بلـوغ روانشـناختي ـ يعنـي از مـشكلات جـسماني، تمـايلات خودمحورانـه، تفـسيرهاي كودكانـه و ... ــ ريـشه گرفته انـد؛ امـا آلپـورت معتقـد اسـت احـساسات دينـي مـي تواننـد در فرآينـد تحـول خــود بــر چنــين ريــشه هــاي نابالغانــهاي غلبــه يابنــد و برانگيــزه هــايي كــه از آنهــا سرچشمه گرفته انـد، چيـره شـوند. بـا وقـوع چنـين پديه اي، « ديـن انگيـزه برتـر» در زنــدگي فــرد مــي شــود. بــه عبــارت ديگــر، احــساسات دينــي بــه يــك كــنش وري خودمختار در چارچوب شخصيت دست مي يابند.
آلپورت توضيح مي دهد كه احساسات ديني بالغانه داراي پيچيدگي و غناي مفهـومي (با مؤلفه هاي به خوبي تمايز يافته و مشخص) هستند. علاوه بر اين، ايمان بالغانه با ثبات اخلاقي اي همراه است كه فلسفة جامعي براي زندگي عرضه مي كنـد و بـه سـمت يـك الگوي توحيد يافته هماهنگ سازمان بندي مي شود، و در نهايت باورهـايي راه گـشا را بـه فرد پيشكش مي كند. منظور از باورهاي راه گشا، فرضيات كارامد در عرصة حيات اسـت كه امكان عمل در شرايط مبهم و ترديدآميز را فراهم مي سازد.
بيشتر تحقيقات بعدي آلپورت صرف ساخت پرسش نامه اي بـراي سـنجش ديـنداري بالغانه و نابالغانه گرديد. چنين ابزاري امكان بررسي علمي اشـكال متمـايز تعهـد دينـي را فراهم مي كند. در راستاي چنـين هـدفي، آلپـورت و راس (1967) بـه ابـداع دو مقيـاس جهت گيري ديني پرداختند. مقياس «دينداري بيروني» با هدف ارزيابي آنچه آلپورت قـبلاً تحت عنوان دينداري نابالغانه شرح داده بود، طرح ريزي شد. افراد بـا يـك جهـت گيـري دين داري بيروني، به لحاظ نظري، داراي باورهاي دينياي هستند كه فقـط اهـدافي ابـزاري دارند. با چنين انگيزهاي، دين ابزار ارضاي نيازهاي اولية فرد خواهد بود؛ يعنـي، بـه تعبيـر متألهانه ديندار «بيروني» به سمت خداوند مي رود، بدون آنكه خود را فراموش كند.
شواهد جهت گيري دينداري بيروني احتمالاً زماني آشكار مي شود كه فرد بـا چنـين جملاتي موافق باشد: «كليسا مكان مناسبي براي شـكل گيـري روابـط خـوب اجتمـاعي است»، يا «آنچه دين براي فرد دارد، آرامشي است كه هنگام غم، بدبختي و مصيبت بـر فرد حاكم مي شود». يا جمله اي نظير «يكي از دلايلي كه عضو كليسا شده ام، ايـن اسـت كه اين عضويت به تثبيت فرد در جامعه كمك مي كند».
در تمامي اين جملات و ديگـر موارد، مقياس دينداري بيروني، دين در واقع به صـورت ابـزاري بـراي دسـت يـابي بـه اهداف و ارزش هاي برتر از دين انگاشته شده است، همچون مقابله بـا مـشكلات و يـا پيشرفت در زندگي. در حقيقت ماهيت يك انگيزة ديـنداري بيرونـي ممكـن اسـت در مواردي چون «اگرچه به دينم معتقدم، اما احساس ميكنم چيزهاي با اهميت بيشتري نيز در زندگي وجود دارد» خود را نشان مي دهنـد. ديـنداري بيرونـي ابعـاد غيرروحـاني و سكولار زندگي را براي فرد مقدمتر از ابعاد روحاني و الهي آن مي گرداند.
مقياس «دينداري دروني» براي ارزيابي ايمان بالغانه طراحي شـده اسـت. در چنـين جهت گيري اي، دين كنش وري خودمختار و مستقلي مي يابد و انگيزة برتر مي شود. براي اشخاصي كه داراي دين داري دروني هستند، نيازهاي غيردينـي هرچقـدر هـم كـه مهـم باشند، اهميت غايي كمتري دارند. اين افراد مي كوشند تا آنجاكه ممكن است، اين نيازها را با باورها و تكاليف ديني خود هماهنگ سازند. معتقدبودن به يك آيين، فرد را بـراي دروني ساختن و پيروي كامل از آن برمـي انگيـزد. افـراد بـا چنـين انگيـزه اي از دينـشان استفاده نمي كنند؛ بلكه با آن زندگي مي كنند.
مقياس دينداري دروني موادي اين چنين دارد: « اين برايم مهم اسـت كـه بخـشي از وقتم را در تنهايي به تفكر و تأمل دربارة باورهاي دينـي خـود بگـذرانم ». ، يـا « مـن بـا جديث تلاش مي كنم دينم را با تمام رفتارهاي زنـدگي ام همـراه كـنم .» و يـا « باورهـاي ديني ام در واقع زيربناي اصلي روش من در زندگي هستند». بنابراين، در ايمان درونـي، ابعاد روحاني اوليه مي شود و فرد تلاش مي كند جنبه هاي غيرالهي و سكولار زنـدگي را با ايمان خود سازگار كند.
مقالـه آلپـورت و راس، خـط پژوهـشي اي را بـه وجـود آورد كـه در آن برخـي از روانشناسان در صدد برآمدند تا ابزارهاي بهتري براي سنجش دين داري بسازند (هوگ، 1972 / گورشو مك فرسول، 1989). از همه مهمتر اينكه بساري از دانـشمندان علـوم رفتاري شروع به استفاده از مقياس آلپورت و راس ، و ديگر مقيـاس هـاي مـشابه بـراي تعريف و تشريح همبسته هاي باورهاي ديني بيرونـي و درونـي كردنـد. در ايـن روش، افراد به مقیاس جهت گيري ديني و ديگر پرسش نامـه هـايي كـه بـا هـدف انـدازه گيـري جنبه هاي ديگري از كنش وري روانشناختي و اجتماعي طراحي شده اند، پاسخ مي دهند، سپس پاسخ هاي داده شده به تمامي پرسش نامه ها تحليل آماري مي شوند تـا همبـستگي اين دو انگيزه با سازش يافتگي روانشناختي و يا بازداري آن مشخص شود.
در اين مطالعات، ديدگاه آلپورت در خصوص ديـن بـيش و كـم تأييـد شـده اسـت. ادبيات پژوهشي مرتبط در اين زمينه بسيار گسترده است و تنها امكان استفاده از نمونه اي از پژوهش هايي كه مفهوم سـازي هـاي اوليـه آلپـورت را تأييـد كـرده انـد، وجـود دارد. بازبيني هاي وسيعتر در خصوص اين خط پژوهشي در مقالات متعـددي مـنعكس شـده است (از جمله بيتسون و همكاران، 1993 / دونايي، 1985 /هود و همكاران، 1996).
قيـاس ديـنداري بيرونـي، بـه طـور نظـري، ايمـان نابالغانـه را انـدازه مي گيـرد و بنابراين، بايـد سـطوح بـالاتري از كـنشوري روانشـناختي ناسـالم را بـه طـور نـسبي پــيش بينــي كنــد. در واقــع، تحقيقــات بــسياري نــشان داده انــد كــه جهــت گيــري ديـنداري بيرونـي بـا اضـطراب بيـشتر (كـوچتين و همكـاران، 1987) ، اقتـدارگرايي (كــائو، 1974) و باورهــاي غيرعقلانــي خاصــي (واتــسن، 1988) مــرتبط اســت.
از طـرف ديگـر، انگيـزة ديــنداري بيرونـي بايـد بـا ســطوح پـايين تـري از كــنش وري روانشــناختي ســالم ارتبــاط داشــته باشــد. در واقــع، محققــان بــه ارتبــاط معكــوس مقيــاس ديــنداري بيرونــي بــا پيچيــدگي اســنادي (واتــسن و همكــاران، 1990) ، مــسند كنتــرل درونــي (اســتيريكلند و شــافر، 1971) ، همــدلي (واتــسن و همكــاران، 1984) ، كارآمــدي عقلانــي (بــرگين و همكــاران، 1987) ، مــسئوليتپــذيري (كــائو، 1974) ، عــزت نفــس (واتــسن و همكــاران، 1985) ، و علاقــة اجتمــاعي (پــالوتزين و همكاران، 1978) دست يافته اند (بناكار حقيقي، 1387 ،ش 8 ص، 91).
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .