کِرکپاتريک (1992، 1998و 1999 م)، نظريه دلبستگي «والد ـ فرزند» بالبي (1980 م) را به حوزه دين كشاند. در همين زمينه، او رويكردي براي ارتباط بين تحوّل اوّليه و دين و اشارات ضمني آن در زندگي دوران كودكي و بزرگ‌سالي تدوين كرد.

كرکپاتريک (1999 م)، شرح تجربيات ديني را با عباراتي مانند: يک دلبستگيِ ناگهاني، يک شيفتگي نسبت به چهره‌اي واقعي يا تصوّري که در زمينه‌اي از غوغاي هيجاني عظيم رخ مي‌دهد، توصيف نموده و معتقد است که دين و عشق، مشترکات مهمّي دارند (کِرکپاتريک و شيور،1996 م).

وي اعتقاد دارد که محوريت هيجان عشق، در سيستم باورهاي ديني و بخصوص در روابط ادراک شده افراد با خداوند، محوريت با هيجان عشق است. كِركپاتريک (1999 م) توضيح مي‌دهد تحقيقات در زمينه مسيحيت، نشان داد كه ارتباط دريافتي با خداوند، در قلب عقايد مذهبي قرار دارد و مردم مؤمن جهان با آيين‌هاي مختلف، با خدايان و چهره‌هاي مقدّس ديگر ارتباط دارند و بسياري از چهره‌هاي مقدّس، به عنوان چهره‌هاي شبيه دلبستگي، عمل مي‌كنند.

وي معتقد است که نكته مشخّص جهت كاربرد نظريه دلبستگي در دين، اهميت هيجان، دوست داشتن و صميميتي است كه در سيستم‌هاي اعتقاديِ ديني ديده مي‌شود. اغلب تجربيات عاطفي و هيجاني، در ارتباط با دين مطرح مي‌شوند. فرد نيايشگري كه در ارتباط با خدا، عشق و هيجان را تجربه مي‌كند، از لحاظ كيفي، با تجربه روابط عاطفيِ فرد بزرگ‌سال متفاوت است. در حقيقت، شكل تجربه عشق در ارتباط با خدا، دقيقاً شبيه دلبستگي «كودک ـ مادر» است.

كِركپاتريک (1994 م)، معتقد است که «خدا به عنوان چهره دلبستگي»، ويژگي‌هايي چون: «جستجو و حفظ مجاورت با خدا»، «خدا به عنوان پناهگاه مطمئن» و «خدا به عنوان پايگاه ايمني بخش» را دارد.

کِرکپاتريک (1989 م، به نقل از مختاري، 1379 ش)، به بررسي دقيق‌تر جهتگيري مذهبي پرداخت و نتيجه گرفت که مقياس E (مذهب بيروني)، دو عاملِ جدا دارد: E اجتماعي و E شخصي.

کرک پاتریک ( 1992 به نقل از آرجیل ، ترجمه انارکی و همکاران ، 1382 ) اظهار داشته است که رابطه با خداوند از طریق نیایش ، دعاهای خصوصی و تجارب مذهبی را می توان به همان صورت رابطه با انسانها ، تجربه کرد و به همان مزایای مشابه دست یافت . از میزان دعاهای شخصی به عنوان قوی ترین پیش بینی کننده سلامتی نام برده شده است .

مذهبي بودن براي مقاصد اجتماعي، همچون تماس با دوستان و ديگران در اماکن مذهبي، در عامل E اجتماعي است و استفاده از مذهب براي برآورده ساختن نيازها و امنيت شخصي، در عامل E شخصي، نشان داده مي‌شود.

جهت گيريِ مذهبيِ دروني در مطالعات مختلف، با سازه‌هاي شيوه تعامل رويارويي، تمرکز محوريِ معنادار براي زندگي، احساس يکپارچگي بين خود و محيط، مسئوليت‌پذيري و مهار خود، موفّقيت، ومَسند مهارگذاري دروني، رابطه مثبت، و با ترس از مرگ، رابطه منفي نشان داده است.

جهت‌ گيري مذهبيِ بيروني نيز با سازه‌هاي شيوه تعامل دنباله‌روي، روان آزردگي، دفاع عليه اضطراب، ترس از مرگ، و تعارض بين خود و محيط، رابطه مثبت، و با کارآمدي و هوش بالاتر، رابطه منفي دارد (تقي ياره، 1382 ش). تحقيقات جديدتر، نشان از رابطه مثبت بين جهت گيري مذهبيِ دروني و دنبال کردن هدف و معنا در زندگي دارد.

کیرك پاتریک ، کیفیت رفتار دلبستگی را در دورة کودکی، با شناخت خدا در سنین بالاتر مرتبط می داند. وي با توسعه مفهومی در نظریه دلبستگی، چارچوبی را براي درك رابطه هیجانی خانواده - کودك و شناخت کودك از خدا فراهم کرده است.

محتواي نظریۀ دلبستگی این نکته را القاء می کند که باید بر پاره اي از جنبه هاي پایدار رفتار (مواظبت از فرزندان، جفت گیري و دلبستگی فرزندان به والدین)، که ترجمان روشن جهان درونی فرد « بهنجارند » متمرکز شده و در نتیجه، نقطه نظري آینده نگر را برگزید. این نظریه، رفتار دلبستگی را به عنوان یک رفتار غریزي و از زمرة نیازهاي نخستین انسان لحاظ می کند. رفتار غریزي ارثی نیست، آنچه موجود به ارث می برد، یک ظرفیت بالقوه است که امکان تحول نظام رفتاري، یا راهبردها را بر مبناي اطلاعات دریافت شده از طریق اعضاي حواس، از منابع درونی یا بیرونی، یا هر دو فراهم می سازد ( منصور، 1383 ، ص 148 15 ).

رفتار دلبستگی، که از نقطۀ شروع در کودك وجود دارد، به چهره هاي معین گسترش می یابد و در تمام زندگی پا برجا می ماند و تحت اشکال مختلف متجلی می شود . گاهی نیز تحت اشکال رمزي (نام هنگاري، ارتباط تلفنی)، به منظور تأمین تماس بروز می کند (همان).

رفتار دلبستگی که ناشی از یک نیاز فطري و اکتسابی است، دو چیز را در اختیار کودك می نهد:
1. ایمنی تأمین شده به وسیله مادر یا پرستار، که این فرصت را به کودك می دهد تا از مادر یا پرستار خویش، فعالیت هاي لازم براي ادامه حیات را بیاموزد؛ چراکه تجهیزات رفتار وي که از انعطاف لازم برخوردار است، به وي اجازه می دهد تا به تقلید بپردازد و سپس، به ابتکار دست زند؛
2. دلبستگی در جریان چرخه هاي زندگی از مادر به نزدیکان و سپس، به بیگانگان و بالاخره، به گروه هاي وسیع تري تسري می یابد و به عاملی مهم براي ساخت دهی به شخصیت در می آید؛ براي مثبت شدن این نقش اجتماعی، باید اولاً کودك اطمینان از سرگرفتن تماس با مادر در صورت تمایل داشته باشد. ثانیاً کودك بتواند یک هماهنگی صادق بین خواسته هاي واقعی خود و ظرفیت مادر، در پاسخ دادن مناسب با آن خواسته برقرار نماید (همان).

بنابراین، دلبستگی داراي کنش مضاعف است؛ کنش حمایتی که به کودك اجازه می دهد تا فعالیت ضروري را براي ادامه حیات بیاموزد؛ زیرا اجتماعی شدن منجر به ساخت دهی به شخصیت کودك می شود (همان).

از نظر کیرك پاتریک، رفتار دلبستگی اثري در سیستم شناختی - رفتاري - هیجانی کودك می گذارد که در سراسر زندگی وي، بر رفتار وي مؤثر است. این سیستم فعال است، یا حداقل به عنوان یک مدل کاري شماتیک از رابطۀ دلبستگی در دسترس است. پاتریک ، این ایده را براي درك کودك از خدا کاربردي کرده است. از نظر وي، در بیشتر ادیان خدا شکل ایدئال دلبستگی است. گویا خداوند شبیه والدین کامل است. خداوند، موجودي است شبیه والدین (به صورت لفظی یا معنوي) که ایمنی را فراهم می کند و شما را از خطرات حفظ می کند ( کیرك پاتریک، 1992 ، نقل از پالوتزیان ، 1996 ، ص 8 ).

هنگامی که والدین کودك، یا مربیان دینی یا معلمان در مدرسه، خداوند را به عنوان وال دین کامل معرفی می کنند، نظام شناختی - رفتاري - هیجانی کودك فعال می شود و تجربه هاي خود را از رابطۀ دوسویه با والدین به خاطر می آورد. کودك به تدریج این تجارب را به مفاهیم و تصاویر ذهنی کلی تبدیل می کند و به واسطۀ این تصاویر، تشبیه خداوند به والدین کامل را درك می کند. این فهم، لزوماً منطبق با مقصود والدین و یا مربیان نیست، بلکه بیشتر حاکی از رابطۀ دلبستگی گذشتۀ کودك است.

بر اساس نظریۀ دلبستگی، رابطۀ مطلوب بین کودك و نمادهاي دینی، مانند کلمات و هنرهاي بصري و اشیا به عنوان بخشی از رشد دینی، در دورة کودکی اولیه، به ویژه به خاطر نفوذ والدین معنادار می شود (همان).

همچنین نظریۀ دلبستگی، پاسخ هایی را براي درك چگونگی مواجهه نوجوان با پرسش ها و تردیدهاي دینی در اختیار می نهد. برطبق این نظریه، مواجهه نوجوان با پرسش ها و تردید هاي دینی، با رابطۀ دلبستگی در دورة کودکی ارتباط دارد. پالوتزیان، در این زمینه چند احتمال مطرح می کند: به نظر وي، تردیدها با یک رابطه دلبستگی ناامن با مراقب اولیه، ممکن است موجب دینی شدن کودك شود. این دینی شدن براي به دست آوردن پاداش است؛ یعنی اینکه خدا به عنوان یک شکل دلبستگی، که در پس زمینه غایب است، به کار می رود. متقابلاً، کودکانی با رابطۀ دلبستگی ایمن، یا حداقل کودکانی که والدین غیردینی دارند، احتمالاً به دلایلی، کمتر دینی می شوند (پالوتزیان، 1996 ، ص 88 ).

استدلال کیرك پاتریک نیز بیشتر شبیه یک ادعا و فرضیه است. وي فرض می کند که رفتار دلبستگی، تأثیر پایدار بر سیستم شناختی – عاطفی- رفتاري در سراسر عمر به جا می گذارد. زمانی که مربیان دینی، خدا را به عنوان شکل ایدئال دلبستگی معرفی می کنند، اثر موجود فعال می شود و کودك برحسب این اثر، خدا را درك می کند.

پاتریک، کیفیت فهم فرد را از آنچه در متون ادیان بزرگ در معرفی خداوند آمده است، با کیفیت ارتباط هیجانی خانواده - کودك در این دوره مرتبط دانسته، آن را برحسب اصول نظریۀ دلبستگی تبیین می کند ( پالوتزیان، 1996 ، ص 86 ).