از روانشناسی بالینی (Psychology Clinical) تعاریف متعددي به عمل آمده است. بعضی از این تعاریف به موضوع مورد نظر و برخی دیگر بر روش علمی مورد استفاده این رشته علمی تاکید دارند.

تعریف انجمن روانشناسی آمریکا از روانشناسی بالینی: هنر و فنی که با مسائل سازگاري انسان ها سر و کار دارد .

تعریف ربر (1985) : روانشناسی بالینی حوزه اي از روانشناسی است که با رفتارهاي ناسازگار و غیر عادي آدمی سر و کار دارد.

تعریف جی. اچ. رسنیک (1991) : رشته روانشناسی بالینی شامل تحقیق در مورد اصول، روش ها و رویه ها و تدریس این اصول، روش ها و رویه ها و ارایه خدماتی در رابطه با این اصول، روش ها و رویه ها است که امکان شناخت، پیش بینی و تسکین ناسازگاریها، معلولیت ها و ناراحتی هاي عقلی، هیجانی، زیست شناختی، روان شناختی، اجتماعی و رفتاري را فراهم می آورند و در مورد طیف گسترده اي از مراجعان کاربرد دارند.

از نظر رسنیک، مهارت هاي ضروري در روانشناسی بالینی عبارتست از: سنجش و تشخیص، مداخله یا درمان، تحقیق و کاربرد اصول اخلاقی و حرفه اي. وجه ممیزه روانشناسان بالینی، تخصص آنها در زمینه شخصیت و آسیب شناسی روانی و توانایی آنها در ادغام علم، نظریه و کار بالینی است.

به طور کلی روانشناسان بالینی باید در سه حوزه مهارت کافی داشته باشند:

   1. تشخیص : ایجاد و تکامل روش هایی براي شناخت علل، چگونگی شکل گیري علایم و سیر بیماریهاي روانی

   2. درمان : کشف و استفاده از روش هایی براي تغییر مطلوب در وضعیت روانی و رفتاري فرد؛

   3. پژوهش : برخورد علمی، آزمایشگاهی و یا کلینیکی براي پیشرفت و گسترش دانش بشري در زمینه رفتار انسان.

در میان کارهاي بالینی یاد شده ارزیابی، تشخیص و درمان از وظایف اصلی روانشناس بالینی می باشد. تعاریف یاد شده در بالا با تاکید بر موضوع روانشناسی بالینی این رشته را تعریف کرده اند.

اما برخی در تعریف این رشته بر روش مطالعه تاکید دارند و آن را به عنوان قطب مخالف روانشناسی تجربی تعریف می کنند. دادستان و منصور در مقدمه اي که براي ترجمه کتاب روانشناسی بالینی (پرون و پرون) نوشته اند، در این باره به نقل از لاگاش می نویسند:

روانشناسی تجربی و روانشناسی بالینی با دو طریقه مختلف براي رسیدن به یک هدف واحد اقدام می کنند و آن عبارت است از زیر نظر گرفتن شرایط رفتار. روانشناس تجربی تمام شرایط را خارج از دایره تغییرات قرار می دهد و به مطالعه یک متغیر مستقل می پردازد، در حالی که روانشناس بالینی به یک راهیابی و برداشت کلی و فردي شده مبادرت می ورزد. پس روانشناسی بالینی را می توان مانند روانشناسی تجربی به منزله روش و نه در حکم موضوع خاصی تعریف کرد.

آندره ري روانشناسی بالینی را یک آزمون گري سازمان یافته بر اساس مسأله اي که توسط فرد مطرح می شود می داند و آن را متکی به روش تحلیلی می داند یعنی با این که بر آزمونگري دقیقی تکیه می زند اما گسترده تر از هدف و نحوه عمل آزمون است و بنابراین وي روش بالینی را تحلیل تجربی تدریجی رفتار فردي می داند.

روانشناس بالینی با مشکلات روانشناختی افراد سر و کار دارد بنابراین بیشتر بر تفاوتهاي فردي متمرکز است تا بر شباهت ها.

روانشناسی بالینی رابطه بسیار نزدیکی با روانشناسی مرضی دارد اما به معناي آن نیست. بر اساس تاریخچه این رشته، با پیشرفت روانشناسی مرضی، روانشناسی بالینی نیز گسترش پیدا کرده است.

از طرفی حدفاصل بین روانشناسی بالینی و روانشناسی کودك نیز از جهات بسیاري نامشخص است. باید توجه داشت که روانشناسی بالینی در اصل به سبب علاقه به مسائل کودکان عقب افتاده به وجود آمد.