اصطلاح هیجان از ریشه لاتینEmovere به معنی حرکت، تحریک و حالت تنش مشتق شده است. هیجان در زبان متداول با شور، احساس، انفعال و عاطفه معادل است.

در حال حاضر دو نوع کاربرد برای این واژه وجود دارد:

1ـ اصطلاحی پوششی برای تعداد نامعینی از حالات ذهنی. این همان معنایی است که ضمن صحبت از عشق، ترس و نفرت مورد نظر است.

2ـ برچسبی برای زمینه‌ای از تحقیقات علمی که به بررسی عوامل محیطی، فیزیولوژیکی و شناختی این تجربیات ذهنی می‌پردازد.

علاوه بر این کاربردها، اصطلاح هیجان مفاهیم ضمنی دیگری نیز دارد:

حالات هیجانی به طور طبیعی، حاد تلقی می‌شوند و این حالات، تجارب ذهنی هستند که با احساسات تفاوت داشته و از نظر رفتاری با آشفتگی و اضطراب همراه هستند.

هیجان، حالت پیچیده روان‌شناختی است که شامل سه مولفه مجزا می‌باشد:

تجربه ذهنی، پاسخ هیجانی و رفتار آشکار حاصل از این تجربه. بر اساس مولفه‌های موجود، هیجان‌های اصلی شامل ترس، تعجب، خشم، نفرت، ناراحتی و شادی می‌باشند و نوع دیگر هیجان، هیجان‌های مرکب هستند که ترکیبی از هیجانات اصلی می‌باشند.

هیجان یک واکنش یا بازتاب فیزیولوژیکی است که مستقیما با رفتار هدف دار فرد ارتباط دارد. همچنین، هیجان، یک حالت عاطفی کوتاه مدت و زودگذر است که به محیط و شرایط بیرونی بستگی دارد. در روان شناسی، هیجان ها معمولاً به احساس ها و واکنش های عاطفی اشاره دارند. پژوهشگران حالات هیجانی مختلفی را برای مصرف کنندگان تعریف کرده اند که ده حالت هیجانی متداول آن عبارتند از: عصبانیت، تحقیر، نفرت، درماندگی، ترس، گناه، علاقه، لذت، شرم و تعجب. بنابراین، هیجانات مختلف پیامدهای رفتاری متفاوتی خواهند داشت.

هیجانات درک کاملی ازنیات خرید را فراهم می آورد و ممکن است تحریک کننده اصلی رفتار مصرف کننده باشد. تحقیقات نشان داده است که درک قیمت ناعادلانه منجر به نارضایتی مصرف کننده می شود که واکنش آن، احساس منفی عصبانیت است. بنابراین شناخت قیمت نابرابر ممکن است منجر به نا امیدی، عصبانیت یا بی عدالتی شود. معمولا، مصرف کنندگان دوست ندارند احساس کنند که فریب خورده اند. بنابراین، هیجانات آنی و زودگذر بر رضایت خریداران و نیات خرید آنان در آینده تأثیر می گذارد.

مطالعه و بررسی هیجان در روان شناسی به بیش از صد سال پیش بر می گردد. دو رویکرد اساسی در مورد هیجان وجود دارد:

رویکرد اول، طبق یافته های پیشین، پیدایش آن در بین محققان علوم رفتاری که معمولا پارادایم محرک- پاسخ را به کار می برند. به این امید که از طریق واکنش های رفتاری هر فرد هنگام روبرو شدن با محرک به درک مکانیزم های ذهن احساسی پی ببرند.

رویکرد دوم، منشاء آن را در سیستم عصبی و فیزیولوژیکی دریافتند و سعی کردند رفتار انسان را درک و پیش بینی کنند تا بتوانند توضیح دهند چگونه مغز انسان زمانی که با یک محرک معین مواجه می شود، عمل می کند.
پژوهش های رفتاری به نتایج و پیامدهای رفتاری محرک بستگی دارد و به صورت غیر مستقیم درباره مغز انسان پیش بینی یا استدلال نظری می کند. ولی سیستم عصبی، مستقیما با درک و مشاهده مغز انسان در ارتباط است (Blossom، 2001، 22).

اجزای هیجان

هیجانات از سه جزء تشکیل شده است:
1- تکان شدید برای عمل
2- یک الگوی تغییر جسمی یا بدنی
3- ارزش یابی ذهنی متداول که به حالت عاطفه برگشت داده می شود. (Roos & Friman، 2008، 285)

هر هیجان شامل شناخت‌ها، اعمال و احساسات می‌باشد و تمامی هیجانات این مراحل را طی می‌کنند.

1ـ احساس درون‌ذهنی

2ـ تحریک دستگاه خودکار

3ـ ارزیابی شناختی از موقعیت

4ـ ابراز هیجان

5ـ واکنش عمومی

6ـ گرایش عملی که مقدار هیجانی که از احساسی ناشی می‌شود و به صورت رفتار خاصی بروز می‌کند به تجربه فرد بستگی دارد.

مهم‌ترین چیزی که تاکنون درباره هیجان گفته شده این است که، تا وقتی کسی هیجان را تعریف نکرده فکر می‌کند معنای آن را می‌داند.

تاریخچه هیجان

دانشمندان فراوانی درباره هیجان تحقیق کرده‌اند. ویلیام جیمز، اولین محققی است که برای هیجان یک الگوی فیزیولوژیکی ارایه داد و چارلز داروین یکی از اولین دانشمندانی بود که هیجان را به طور سیستماتیک مطالعه کرد.

صد سال پیش فیلسوف و روانشناس آمریکایی ویلیام جیمز پرسش هیجان چیست؟  را مطرح کرد. تاکنون، هم فلاسفه و هم روانشناسان به مباحثه، رد کردن و تجدیدنظر پاسخ او پرداختند.

هدف او از نشان دادن هیجان در میان انسان‌ها، شاهدی برای نظریه تکامل‌اش بود.او در سال 1872 کتاب خود را با عنوان "ابراز هیجان در انسان‌ها و حیوانات" منتشر کرد.

همگانی بودن حالت‌های چهره هنگام ابراز هیجان، تاییدی برای ادعای داروین مبنی بر ذاتی بودن واکنش‌ها و داشتن تاریخچه تکاملی برای هیجان‌ها می‌باشد.

دوهزار و پانصد سال پیش، افلاطون و ارسطو درباره ماهیت هیجانات به بحث پرداختند و ارسطو در علم معانی خود، تئوری مدرن معروفی از هیجان ارائه داد که در برابر انتقادهای معاصر مقاومت کرد و جانشین مهمی برای تئوری جیمز محسوب شد.

افلاطون معتقد بود که هیجانها همانند دارویی هستند که عقلانیت را مختل می سازند . این عدم اطمینان در دوره رواقیون نیز مطرح بود که هیجانها بیماری روح است ادامه یافت. مطالعه نوین هیجان ها با داروین شروع شد که در کارش این روش فکری را دنبال کرد . او متوجه شباهت هایی میان تظاهرات احساسی در انسان و دیگر حیوانات و نیز میان افراد بالغ و کودکان شد . او مشاهده کرد که این تظاهرات خواه ذره ای استفاده داشته باشد یا نه روی می دهند، او آنگاه توانست استدلال کند که این تظاهرات وقتی در انسان بالغ پدید می آید، انعکاسی از تاریخچه تعاملی و سابقه ی تحول ما از دوران کودکی است.

به دنبال داروین، ویلیام جیمز مطرح ساخت که هیجان ها عبارتند از ادراک رویداد های بدن و والتر کنن مطرح کرد که آنها فوران تکانه های مربوط به بخش های پایینی و غیر عقلانی مغز هستند . چنین پیشنهاداتی روند کلی نظریه سازی روانشناسی در مورد هیجان‎ها را تشکیل می داد. سنت فکری دیگری درباره ی هیجانها در تاریخ نظریات روانشناسی غرب وجود داشته است. این سنت با ارسطو شروع شد که مطرح کرد که هیجانها بر داوری های شناختی مبتنی اند. او از اصطلاحات مربوط به هیجانها تجزیه و تحلیلی مؤلفه ای به دست داد. بنابراین، برای نمونه، او خشم را به عنوان حالتی پدید آمده در نتیجه ی این باور که فردی مورد اهانت قرار گرفته است تحلیل کرد. این شیوه ی تجزیه و تحلیل معنای اصطلاحات مربوط به هیجان از طرف اسپینوزا دنبال شد (آیزنک، ۱۹۹۲؛ به نقل از محمدی، ۱۳۸۹).

در این سنت شناختی، کاری که مشخص کننده ی نقطه ی آغاز دوران نوین است متعلق به فردریک پاول هان است که در سال ۱۸۸۷ مطرح کرد که هیجانها وقتی بروز می‌کنند که چیزی موجب قطع یک گرایش یا یک فعالیت در حال اجرا می گردد. هیجان سپس اختلالی ذهنی تولید می کند که توجه خود آگاه را کاملاً به خودش اختصاص می دهد. شکتر و سینگر (۱۹۶۲) نیز در دهه ی ۱۹۶۰ مقاله ای منتشر کردند که اثر گذار ترین تحقیق اخیر در مورد هیجانها محسوب  می شود. هر هیجان در این نظریه دو مولفه دارد، تحریک غیر شناختی و نا متمایز نه چندان متفاوت با نوع درون دادی که توسط جیمز و کنن اصل قرار داده شده بود؛ به همراه انتسابی شناختی از سبب تحریک. شکتر و سینگر با یک حرکت، سنتهای زیست شناسانه، شناختی و روانی- اجتماعی را متحد کردند (آیزنک۱۹۹۲؛ به نقل از محمدی، ۱۳۸۹).

تئوری جیمز، بیان می کند، هیجان یک واکنش یا بازتاب فیزیولوژیکی است که با واژه احساس از یک خانواده می باشد. دیدگاه ارسطویی مفهوم هیجان را به عنوان روشی با هوشمندی و سطح آگاهی کمتر یا بیشتر از تصور کردن در یک موقعیت معین در نظر می گیرد که از طریق تمایل برتری می یابد (به عنوان مثال، در عصبانیت و خشم، میل به انتقام وجود دارد) با توجه به مطالب ذکر شده، از یک طرف، درگیری ذهنی آشکاری بین واکنش فیزیولوژیکی و احساس تجربه یک هیجان وجود دارد و از طرف دیگر، واقعیت این است که هیجانات ما اغلب هوشیار هستند و گاهی اوقات بیشتر مقتضی و دارای بینش و بصیرت، که آن را دلیل و برهان یا منطق می نامیم. هوش هیجانات ما خیلی مشهود نیست.

از این رو، بیشتر تئوری های مدرن با دو جزء ترکیب دهنده دیدگاه احساس، که یکی از نظر فیزیولوژیکی و دیگری شناختی است درگیر هستند.

در فلسفه بیشتر توجه بر روی وجه شناختی می باشد. برای مثال، ارتباط بین احساس و عقاید و باورهای مشخص چیست؟ اگر فردی خجالت زده است، او معتقد است که در موقعیت مناسبی نیست. اگر فردی عاشق هست، او اعتقاد دارد به خاطر پاکدامنی و جذابیت فرد عاشق شده است. (Blossom، 2001، 22-28)

برخي از نظريّه‌پردازان مانند «ليندزلي» به نقش ساختمان شبكه‌اي در پديدآيي هيجان توجّه مي‌دهند. بر اين مبنا، هيپوتالاموس نخستين محلّ سازمان يافتن هيجان به شمار مي‌آيد. 

«مندلر» نيز در يك نظريّة شناختي، هيجان را حاصل بازداري فرآيند فكري يا زنجيرهاي رفتاري جاري مي‌داند. اين وقفه موجب فعّال شدن دستگاه عصبي خودمختار مي‌شود. به اين حالت انگيختگي، برچسبي زده مي‌شود كه از تفسير موقعيّت نشأت مي‌گيرد. 

نظریه‌های هیجان

نظریه جیمز – لانگه (theory James Lange)

يكي از كهن ترين ديدگاهها، نظريّه موسوم به «جيمز- لانگه» است كه بيان مي‌دارد هيجان در اثر واكنشهاي رفتاري آشكار به رويدادها به وجود مي‌آيد؛ نه آنكه علّت واكنشهاي رفتاري به رويدادها باشد.

بر طبق این نظریه هیجان‌هایی که احساس می‌شوند، ادراک دگرگونی‌های بدنی است. طبق این نظریه چیزی‌ که ما به صورت هیجان تجربه می‌کنیم برچسبی است که به پاسخ‌های خودمان می‌زنیم. برای مثال، چون می‌گریزیم پس می‌ترسیم.

نظریه شاختر ـ سینگر (Schachter – Singer)

در این نظریه، هیجانی که احساس می‌کنیم تعبیر و تفسیر ما از حالت‌های برانگیختگی است.

نظریه فعال سازی اشلوزبرگ

اشلوزبرگ ، در نظريّة فعّال‌سازي اش رفتار هيجاني را در يك پيوستار جاي مي‌دهد. بر اين پايه، هيجان داراي سه بُعد كمّي، مطبوع-نامطبوع، و جذب-دفع است كه مي‌توان آن را با يك مخروط نشان داد. 

تئوری هیجان لازاروس

لازاروس (1991) بیان کرد که تئوری هیجان شامل سه بخش می باشد:
- منطقی
- انگیزشی
- شناختی
هیجانات منطقی درباره ارتباط فرد با محیط می باشد که درگیر فواید یا زیان هایی می شود و هر حالت هیجانی رابطه ویژه ای از فرد با محیط خودش را دارد. حالت هیجانی انگیزشی، واکنش هایی که نسبت به اهداف مطلوب ما نشان داده می شود، هنگامی که با محیط مواجه می شویم. هیجانات شناختی، به دنبال ارزیابی های شناختی از یک برخورد تجربه می شوند. شناخت، منجر به حالات هیجانی که به دنبال ارزیابی هستند، می شود ولی هیجانات می تواند تأثیر شناخت ها را در آینده برگرداند. (Wang، 2006، 17) 

بر پاية نظريّه شناختي، انگيزشي و رابطه‌اي «ریچارد لازاروس»، افراد در رابطه با رويدادها دو نوع ارزشيابي انجام مي‌دهند: ابتدا رابطة خود را با رويدادهاي زندگي ارزشيابي مي‌كنند و سپس به ارزشيابي توانايي كنار آمدن خود با آن رويداد مي‌پردازند. «ریچارد لازاروس» در واقع به تعامل میان ارزشیابی شناختی رویدادها با عاطفه و هیجان (به ویژه تنیدگی) اشاره دارد.

نظریه ارزیابانه

طبق نظر ریچارد لازاروس(Lazarus)، هیجان نتیجه ارزیابی اطلاعات از موقعیت محیطی و از درون بدن است.

نظریه ارزشیابی شناختی توسط ریچارد لازاروس و همکارانش مشهور شد (ازجمله فولکمن و موسکاویتز، 2004؛ لازاروس 1966 و 1991؛ لازاروس و فولکمن 1984) واکنش هایی را در وضعیت های تنش زا شرح دادند.

از نظر فریجیدا (1993)، هیجانات از تجربه های رویدادهایی ناشی می شود که پیامدهای مثبت یا منفی برای ارتباط افراد مورد ارزیابی قرار گرفته است (Kapoor & Kulshrestha، 2009، 188).

طبق نظريّة ارزشيابي شناختي «آرنولد»، فرايند هيجاني داراي اين مراحل است: ادراك، ارزشيابي، هيجان، جلوه‌هاي بدني و عمل

نظریه کنون - بارد

نظريّه معروف كنون - بارد ، دلالت دارد كه احساس دروني هيجان و واكنشهاي بدني در هيجان از يكديگر مستقلّ هستند و هر دو همزمان راه‌اندازي مي‌شوند. طبق اين نظريّه، نخست موقعيّتهاي بالقوّة هيجان‌انگيز در جهان بيرون ادراك مي‌گردد، سپس مناطق پايين مغز، مانند هيپوتالاموس، فعّال مي‌شوند و بعد از آن، اين مناطق، بروندادهايي را در دو سو مي‌فرستند: 1) به اندامهاي دروني بدن و ماهيچه‌هاي بيروني تا جلوه‌هاي بدني هيجان بروز يابند. 2) به قشر مخ كه در آن جا الگوي شلّيك عصبي از مناطق پايين مغز به عنوان احساس دروني هيجان، دريافت شود.

نظریه چهار عاملی پارکینسون

«پاركينسون» نيز يك نظريّه چهار عاملي را در هيجان پيشنهاد مي‌دهد كه شامل ارزشيابي موقعيّت، تحريك‌پذيري، جلوه‌هاي چهره و آمادگي براي عمل مي‌شود. 

نظریه لپر

نظريّة انگيزشي «لپر» نيز بيان مي‌دارد كه مرز بين انگيزه و هيجان غالباً باريك است. تقريباً همه رفتارهاي مداوم و هدفگرا رنگ هيجاني دارند و اين رنگ هيجاني است كه انگيزش را براي زنجيره‌هاي طولاني رفتار آماده مي‌كند. در واقع هيجانها مانند انگيزه‌ها سبب تحريك‌شدگي، تحريك‌پذيري، تداوم و مهار فعّاليّتها مي‌شوند. (وايزر،2009؛ تامير و همكاران،2007) 

نظریه رفتارگرایی

واتسون اظهار داشت که فقط سه هیجان اساسی وجود دارد که ذاتی بوده و توسط محرک‌های ویژه بروز می‌کند که عبارتند از: ترس، خشم و عشق.

ترس: از پاسخ ذاتی فرد به صدای بلند و یا از دست دادن حمایت به وجود می‌آید.

خشم: از ایجاد مانع در برابر حرکات و اعمال فرد به وجود می‌آید.

عشق: از نوازش و دلجویی به وجود می‌آید.

و سایر هیجان‌ها از طریق شرطی‌شدن و یادگیری به وجود می‌آید.

نظریه بازخوراند چهره

طبق این نظریه حالت چهره باعث تجربه درون‌ذهنی هیجان می‌شود. تامکینز (Tomkins) معتقد است: حالت چهره یا مثبت است یا منفی. حالت چهره از همین طریق می‌تواند هیجانات مثبت و منفی را از هم افتراق دهد.

فرضيّة پسخوراند چهره بيان مي‌دارد كه حالات چهره علاوه بر عملكرد ارتباطي، در تجربة هيجاني نيز نقش دارند. طبق اين فرضيّه، به همان ترتيب كه از تحريك‌پذيري خودمختار خويش، پسخوراند دريافت مي‌كنيم، از جلوه‌هاي چهره نيز پسخوراند به ما مي‌رسد و اين پسخوراند با ساير مؤلّفه‌هاي هيجان تركيب مي‌شود تا تجربة هيجاني غني‌تري به وجود آيد (وايزر، 2009؛ تامير و همكاران،2007) 

رویکرد احساسی و فیزیولوژیکی
تئوری احساس و فیزیولوژیکی با مشاهدات ذهنی، روانی، تحریک یا آشفتگی فیزیکی، هیجان و انگیختگی که توأم با تجارب احساسی است آغاز شد. بنابراین، هیجان یک احساس اولیه و منحصر به فرد در نظر گرفته شده - قابل تشخیص و گاهی اوقات احساس شدید یا خشونت آمیز- که برای ما اتفاق می افتد، همچنین، بیشتر از یک دوره زمانی تعیین شده طول می کشد و می توان گفت پایدارتر است.

نظریه پردازان بررسی هایی را بر روی هیجان فیزیولوژیکی انجام دادند و دریافتند که منشاء علّی هیجان با اثرات هیجان بر روی رفتار و شناخت ارتباط دارد از جمله:
تئوری هیجان هیوم (همچنین کالهون و سولومون در سال 1984)، توصیف کاملی از آن می باشد. از دیدگاه او، هیجانات، متفاوت از دردهای فیزیکی و لذات مختصر می باشد، تئوری جیمز، فیزیولوژیکی است و فرض می کند که هیجان یک حس آشفتگی فیزیکی است که برای هیجانات ملایم یا لذت بردن شاید اصلا هیجانی به وجود نیاید (Blossom، 2001، 30).

گروه بندی هیجان ها

تئوری های زیادی سعی کردند هیجانات را گروه بندی کنند و هیجانات اصلی برای تمام تمایلات انسان به وجود آورند. ایزارد (1977) ده حالت هیجانی بنیادی را تعریف کرد که عبارتند از: عصبانیت، تحقیر، نفرت، درماندگی، ترس، گناه، علاقه، لذت، شرم و تعجب. هر کدام از موارد مطرح شده درجه بیشتر یا کمتری را در هر تجربه احساسی نشان می دهد.

پانک سپ (1982) چهار هیجان اصلی (انتظار، ترس، خشم و وحشت) را مطرح کرد و کمپر (1987) (ترس، عصبانیت، افسردگی و رضایت) را پیشنهاد کرد و پلاتچیک (1989) هشت حالت هیجانی اصلی را بیان کرد. (Wang، 2006، 16)

پلاتچیک (1980)، هشت طبقه بندی هیجان را مطرح کرد که هیجان اصلی گویند.(مانند عصبانیت) که استفاده می شود به عنوان نمونه ای برای تعیین آنچه که هیجانات دیگر باید در آن طبقه گروه بندی شوند.

پلاچيك با ارايه يك نظريّة تكاملي و تركيبي، هيجانها را از حيث شدّت، شباهت به يكديگر و قطبي بودن يا تضادّ طبقه‌بندي مي‌كند. بر اين اساس، هشت هيجان اصلي (شادي، پذيرش، ترس، تعجّب، غمگيني، نفرت، خشم، انتظار) وجود دارد كه از تركيب دوتايي آنها هيجانهايي مانند سلطه‌پذيري، حيرت، نوميدي، پشيماني، خوارشماري، پرخاشگري و خوش‌بيني حاصل مي‌شود. در واقع اين نظريّه به شكل‌گيري انواع هيجان مي‌پردازد. 

شیور و دیگران (1987) و استروم (1987) هیجانات را به خوشه ها یا کلاسترهایی طبقه بندی کردند. به طور کلی، به سه سطح تقسیم کردند، سطح اول شامل حالت مثبت ومنفی، سطح بعدی سطح هیجان اساسی و پایین ترین سطح، شامل گروه هایی از هیجانات منحصر به فرد می باشد که به شکلی طبقه بندی شده اند که بعد از بیشترین هیجان خاص که در طبقه وجود دارد قرار دارند. سلسله مراتب هیجانات مصرف کننده بین حالت عاطفی مثبت و منفی در سطح عالی تشخیص داده می شود. هیجانات خاص مصرف کننده بر مبنای سی.ای.اس ریچینز (1997) سطح زیرین را شامل می شود. هیجانات اساسی فطری یا ذاتی و جهانی هستند ولی راه های مختلفی برای تصور هیجانات وجود دارد.

هیجانات اساسی عبارتند از: عصبانیت، ترس، عشق، ناراحتی، نفرت، لذت و تعجب. واژه های عصبانیت، ترس، عشق وناراحتی جزء هیجانات اساسی در هر دو ساختار شیور و دیگران (1987) و استروم (1987) مشاهده می شود. نفرت و تعجب در ساختار ریچینز مشاهده نمی شود لذا، به عنوان هیجان مصرفی اساسی به شمار نمی رود.

از نظر استروم تعجب یک احساس خنثی (بی طرف) می باشد و بنابراین غیر ممکن است که به عنوان هیجان مثبت یا منفی طبقه بندی شود. از نظر استروم (1987) احساس شرم از جمله احساسات منفی اساسی در نظر گرفته شد. بنابراین سه سطح شامل: سطح عالی که حالت عاطفی مثبت و منفی است، سطح اساسی، چهار حالت هیجانی مثبت و منفی و سطح زیرین که شامل هیجانات خاص می باشد.

تحقیقات نشان داده است که هیجانات اساسی در مقایسه با حالت عاطفی مثبت و منفی برای درک بهتر احساسات مصرف کننده در رابطه با محصولات غذایی معین به کار برده می شود. بدین ترتیب، تحقیق بر روی هیجانات در رفتار مصرف کننده مانع از این شد تا ابهامی درباره دو موضوع مربوط به هم، ساختار و محتوای هیجانات صورت گیرد. نخست، با توجه به ساختار، بعضی از محققان به عنوان مثال ایزارد در سال 1997 تمام هیجانات را در سطح اکثریت بررسی کردند، نظر به این که دیگران یک ساختار سلسله مراتبی در مورد هیجانات خاص به وجود آوردند که نمونه های ویژه ای از زیربنای کلی هیجانات می باشند. دوم، بحث و اختلاف نظری در مورد محتوای هیجانات وجود دارد.

این که آیا باید هیجانات به عنوان عوامل کلی مانند لذت و انگیختگی (از نظر راسل، 1980) یا حالت عاطفی مثبت و منفی (از دیدگاه واتسون و تلگان ، 1985) مفید در نظرگرفته شود؟ هیجانات نقش مهمی در زمینه های دیگر، نظیر شکایت کردن، کوتاهی در بخش خدمات و نگرش های کالا ایفا می کند؛ اغلب، به عنوان ابعاد کلی نظیر، حالت عاطفی مثبت و منفی مفهوم سازی شده است ولی همچنین توجه و علاقه بیشتری به هیجانات خاص شده است. پژوهش گران زیادی از یک مجموعه جامع هیجانات خاص استفاده کردند. محققان دیگری بر روی یک یا چند نوع هیجانات خاص مانند تعجب، پشیمانی، افسوس، همدردی و یکدلی، خجالت و عصبانیت تمرکز کردند. (Laros & Steenkamp، 2005، 1440-1444)

عاطفه مثبت و منفی
تحقیقات زیادی در روان شناسی بر روی هیجان و واژه های هیجانی از صاحبه نظرانی مانند مورگان، واتسون، تلگان، رزمن، استروم، پلاتچیک و راسل انجام شده است. به طور کلی می توان تمام کلمات هیجانی را به دو قسمت هیجان مثبت یا منفی تقسیم کرد. به عنوان مثال، واژه های هیجانی نظیر ترس، ناراحتی و خوشحالی تقریبا در هر ساختار احساسی مشاهده می شود، نظر به این که واژه هایی نظیر عزاداری، درماندگی و تعصب گاهی اوقات ذکر می شود. طبق تحقیقاتی که پژوهش گران انجام دادند، تعداد واژه های منفی احساسی بیشتر از واژه های مثبت می باشند.

براساس نظر لوین و بورگس (1997)، هیجانات منفی تمایل به علائم و نشانه های یک مشکل دارد به طوری که فرد را بر روی جنبه های خاص وضعیت مسأله انگیز متمرکز می کند. از نظر الس ورث و اسمیت (1988)، انگیختن هیجان منفی عاملی است که فرد را برای تغییر وضعیت جاری تحریک می کند. به طور مشابه، اسمیت و لازاروس (1993)، نوع خاصی از واکنش احساسی فرد را آماده می کند تا براساس رفتار پذیرفته شده مفید یا مضر مورد ارزیابی قرار داده و حرکت کند. هیجانات با استراتژی های حل مسأله گوناگون در ارتباط می باشند. استین و لوین (1989)، رزمن (1991) و لوین و بورگس (1996، 1995) نوع خاصی از واکنش احساسی که فرد را به حرکت وا می دارد تا ارزیابی خاصی در مورد رفتار انطباق پذیر مفید یا مضر داشته باشد. به این معنی که از رفتارهای زیان آور دوری کرده یا به حداقل برساند و به دنبال افزایش رفتارهای مفید و سودمند باشد. (Kapoor & Kulshrestha، 2009، 189)

وظایف هیجان‌ها

اگر ما قابلیت تجربه کردن و ابراز کردن هیجان‌ها را تکامل بخشیده‌ایم، پس هیجان‌ها باید برای اجداد ما سازگارانه بوده و احتمالا برای ما نیز چنین باشند. به طور مثال، ترس به ما هشدار می‌دهد که از خطر بگریزیم، خشم برای حمله کردن به مهاجم هدایت می‌کند. وقتی نیاز به گرفتن تصمیمی فوری است هیجان می‌تواند رهنمودی مفید در اختیار بگذارد. افرادی که شدیدا بی‌هیجان هستند اغلب تصمیمات نامناسب می‌گیرند.

فیزیولوژی هیجان‌ها

چند منطقه مغزی در هیجان‌ها دخالت دارند. "بادامه" سریعا به محرک‌های هیجانی پاسخ می‌دهد. بسیاری از دگرگونی‌های بدنی که در هیجان رخ می‌دهد، در نتیجه فعالیت بخشی از دستگاه عصبی خودمختار (Authomic Nervus) به وجود می‌آید. سمپاتیک، بخشی از این سیستم، با آزاد کردن هورمون‌های اپی‌نفرین و نوراپی‌نفرین در هنگام هیجان در این تغییرات بدنی نقش مهمی ایفا می‌کند. به طور کلی نیمکره راست در ابراز و تشخیص هیجان نقش دارد.

بارد دریافت که اگر ارتباط بین مغز میانی و میان مغز قطع شود هیجان از بین می رود ، پاپز که قطعه لیمبیک را اساس آناتومیکی هیجان می دانست ، مک لین که نظریه پاپز را مورد تجدید نظر قرار داد، تا مفهوم هوش هیجانی که در اواخر قرن بیستم مطرح شد و باب جدیدی از تحقیق بر روی هیجانها گشود واین اعتقاد قدیمی که هوش و هیجان دو نقطه مقابل یکدیگرند را زیر سؤال برد ومطرح کرد که هیجانها و هوش متناقض و در مقابل یکدیگر نیستند و هیجان یک فرآیند شناختی است که عملا در تفکر منطقی سهیم است.