مراحل تحول در نظریه والن
هانری والن (H. Wallon) را میتوان از نخستین روانشناسانی دانست که با درک عمیق خود از اصول، مفاهیم و اصول فلسفه علمی به تبیین تحول نظام ذهنی کودک پرداخته و از این رهگذر، منشا خدمات ارزندهای گشته است. از مصاحبههای ثبتشده او به عنوان پیشاهنگ روانشناسی علمی کودک در فرانسه چنین برمیآید که وجدان اجتماعی او با وجود ارثی بودن، بخش مهمی از تجربه کودکی و میراث خانوادگیاش میباشد.
اصول تحول روانی در نظام والن
والن در زمینه تحول روانی معتقد به اصولی است که پایه روانشناسی و مکتب او را تشکیل میدهند. این اصول عبارتند از:
1- اصل عدم پیوستگی: به نظر والن، دستگاه روانی ما دارای تحول پیوسته نیست بلکه نظامهای مختلف مرتبا جانشین یکدیگر میشوند.
2- اصل وحدت شخص: یعنی در طول تحول، در حالی که فرآیندهای روانی ما مرتبا تحول مییابند، آنچه در تمام مراحل و ادوار این مسیر ثابت میماند، وحدت شخص است.
3- اصل پویایی تحول: هرگاه سازمان روانی ما دستخوش تغییراتی شود، نظام جدیدی برقرار میشود و همه این حالات به عنوان یک مرحله توحید مییابند و ساخت جدیدی را پدید میآورند.
4- اصل جهت رشد: به نظر والن در تمام زمینهها(اعم از حرکتی، هیجانی، کنشهای عقلی)، همیشه جریان تحول از کل نامتفاوت به طرف تفاوتیافتن است. به عنوان مثال هیجان در آغاز به صورتت یک واکنش کلی است و بعدا در جهت متفاوت شدن گام برمیدارد و جنبههای مختلفی چون خشم، ترس و غیره به خود میگیرد.
5- اصل نقش رشد عصبی و محیط: به نظر والن رشد عصبی مرتبا یک فرد را در جهت تکامل سوق میدهد، اما محیط است که باید موقعیتهای تمرین را برای این دستگاه به وجود آورد. در واقع علاوه برر رشد دستگاه عصبی، محیط نیز باید نقش خود را ایفا کند.
براساس این پنج اصل است که نظام والن بنیانگذاری شده و مراحل مختلف آن طرحریزی گردیده است.
مراحل تحول روانی در نظام والن
1. دوره درونرحمی
از چهار ماهگی، جنین حرکاتی انجام میدهد. از نظر والن این حرکات یک نوع مبادله به مقیاس فیزیولوژیک و روانی با محیط خارج ندارد، بلکه یک ردیف مصادف کنشی در همین مرحله وجود دارد. این مرحله، مرحله همزیستی بدنی یا به عبارتی دقیقتر یک نوع زندگی انگلی است.
در این مرحله ، جنین با محیط خارج مبادله ای ندارد. او فقط با مادر خود ، همزیستی فیزیولوژیک دارد و دائماً برای ترمیم اندامهایش از بدن مادر تغذیه می کند . او در این مرحله ، به دلیل عدم وجود تحریکات بیرونی و اجتماعی ، در یک خواب کامل به سر می برد و بین خواب و بیداری تناوب وجود دارد . به عبارت دیگر ، جنین انرژی مصرف می کند ، اندامهایش ترمیم می شود و اولین تعارض و دوگانگی در وی پدید می آید .
در مرحله درون رحمی اعضای حسی و مراکز عصبی در معرض تحریکات برونی قرار نمی گیرند و خواب کامل جنین را فرا می گیرد ، اما پس از تولد ، خواب کودک کاهش می یابد. به طور کلی ، در این مرحله ، جنین به مادر خود چسبیده است ، اما این چسبندگی از نوع دلبستگی عاطفی نمی باشد .
از آنجا که در مرحله درون رحمی ، جنین در حدود چهل هفته ، با مادر همزیستی کامل فیزیولوژیکی دارد ، بهداشت جسمی و روانی مادر ، می تواند سبب تسهیل رشد جنین گردد، در نتیجه ، عدم رعایت بسیاری از نکات ، می تواند برای جنین مشکل ساز باشد. از جمله این عوامل می توان به ضربه های شدید به شکم مادر ، تغذیه نامناسب ، داروها ، بیماریهای عفونی شدید ، استرس و عوامل عاطفی و هیجانی شدید در مادر ، مصرف الکل توسط مادر و اشاره نمود . در مقابل این عوامل ، طبیعی است که تغذیه مناسب ، امنیت روحی مادر، تمرینها و ورزشهای متناسب ، حضور مادر در یک فضای مناسب ، می تواند تأثیر بسزایی در سلامتی و شادابی جنین داشته باشد .
2. از تولد تا سهسالگی
این دوره خود به سه مرحله تقسیم میشود:
الف. مرحله برانگیختگی حرکتی(از تولد تا سهماهگی)
نخستین نشانه بارز نوزاد پس از تولد، فعالیت حرکت بازتابی اوست. والن این مرحله را، مرحله تکانه محض یا برانگیختگی حرکتی نامیده است. پاسخ حرکتی به انواع محرکها(بیرونی، درونی و بینابینی) پاسخ انعکاسی است. گاه دارای طرحی است که کمابیش با موضوع هماهنگی دارد، مانند مکیدن و گاه کنش آن به صورت تخلیههای تکانهای است بدون آنکه کودک بتواند برای اینگونه پاسخها تسلطی داشته باشد.
در این مرحله ، با تولد نوزاد، وابستگی زیستی کودک به مادر از بین می رود و جای خود را به برانگیختگی یا جابجایی حرکتی می دهد. علت وقوع این برانگیختگی ، قرار گرفتن کودک در محیط بیرون رحم و ایجاد یکسری محرومیتها می باشد . به طور مثال ، زمانی که کودک نیاز به شیر دارد، چنانچه مادر نتواند نیاز او را ارضاء کند ، اولین محرومیت در کودک ایجاد می شود . در حالی که در دوره جنینی ، نیازهای وی بلافاصله و به طور طبیعی ارضاء می شد . در این مرحله، به دلیل محرومیتها ، کودک به طور ناهشیارانه گریه می کند و علاوه بر آن ، دچار یکسری برانگیختگی های حرکتی از قبیل دست و پا زدن و فریاد کشیدن می شود .
چنانچه مادر در این مرحله بتواند نیازهای کودک را ارضاء کند ، او با سلامتی ، وارد مرحله بعدی می شود ، در غیر این صورت ، در اثر محرومیت ، برانگیختگی های حرکتی شدت بیشتری پیدا می کنند .
یادآوری این نکته ضروری است که جابجایی حرکتی در این مرحله ، جابجایی از یک نقطه به نقطه دیگر نمی باشد ، بلکه وضعی و تئوری است ، یعنی اندام ، خود جابجا می شوند ؛ منتها این جابجایی در دنیای کودک ، یکنوع جابجایی در فضا و جستجوگری است که برای رسیدن به تعادل صورت می گیرد . کودک به منظور کسب تعادل در وضعیت بی تعادلی، جابجایی حرکتی دارد و از خود واکنشهای وضعی و حرکتی نشان می دهد . واکنشهای کودک به تدریج ، از سطح زیستی و جسمی به سطح روانی گام برمی دارند .
در این مرحله ، محرومیت لزوماً نابهنجار نبوده و لازمه تعادل است، اما چنانچه شدت و دوام یابد ، نابهنجار می شود و سبب عدم تعادل کودک می گردد. می توان گفت که در این مرحله، حد خاصی از محرومیت ، سبب تحول یافتگی کودک می شود . چنانچه برانگیختگی حرکتی و حرکت تنودی در فضا وجود نداشته باشد ، تحول صورت نمی گیرد و جابجایی در تحول ، بسیار ضروری است . برای مثال ، هنگامی که شما با شنیدن صدا سر خود را به سمت آن برمی گردانید، این کار ، جابجایی سر بر روی بدن بوده و برای رسیدن به تعادل مورد نیاز است .
«هانري والن» نظريّة تحوّلي خود را با مرحلة «تحريكپذيري حركتي» آغاز ميكند. در اين مرحله، نخستين تجليّات رواني كودك در حركاتش مشاهده ميشوند: يعني همه آن چيزي كه گواه زندگي رواني كودك و ترجمان كامل آن است. حركت به منزله جا به جايي در فضا به سه شكل: تعادلي، گرفتن در فضا، و واكنشهاي وضعي قابل مشاهدهاند. همة آنها از فعّاليّت عضلاني ناشي ميشوند كه دو جنبه دارند: «جنبشي» و «تنودي». تنود اساس هيجانها است. در اين ديدگاه، تحوّل، هوش و عاطفه همگامند و متقابلاً بر يكديگر اثر ميگذارند.
ناآرامي نوزاد نتيجة تغييرات ناگهاني تنش است كه سبب گذشتن از بازخوردي به بازخورد ديگر ميشود. در هر يك از اين بازخوردها، عضلات به جاي دراز شدن و كوتاه شدن، نرم يا سفت ميشوند تا حركاتي به منظور «اكتشاف» فضا ميسّر گردند.
از دوسالگي انعكاس حالات كودك در صورت او مشهود است. در سه تا چهار ماهگي نسبت به مادر خود حالاتي حاكي از شادي يا استيصال نشان ميدهد. در حدود شش ماهگي تظاهرات چهرة كودك آن چنان در حدّ ظريف از يكديگر متمايز ميشوند كه ميتوان در آنها انواع اصلي هيجانها را باز شناخت.
ب. مرحله هیجانپذیری ( از سهماهگی تا ششماهگی )
با شروع این مرحله است که ارتباط تخلیههای تکانهای با دنیای خارج کاملا جنبه غالب پیدا میکند و والن نام آن را مرحله هیجانی میگذارد و از آن به عنوان مرحله وابستگی عاطفی نیز یاد میکند. این وابستگی عاطفی در امتداد وابستگی واقعی زندگی جنینی است و به دنبال آن وابستگی تغذیهای خاص یا زندگی انگلی ماههای اول به وجود میآید. در رابطه با نیازهای اولیه است که کودک نخستین روابط خود را برقرار میسازد و این روابط در حدود ششماهگی از اهمیت ویژهای برخوردار است. در این مرحله همانقدر که مراقبتهای مادری برای کودک لازم است، محبت از جانب اطرافیان نیز ضرورت دارد. از نظر والن هیجان بر تمام روابط کودک با محیط سایه میافکند.
این مرحله از نظر والن ، مرحله همزیستی عاطفی کودک با محیط و مادر است . همزیستی عاطفی با محیط را می توان با حضور انسان توجیه کرد . انسان ، در فضای روانشناختی کودک وارد شده و بین او و کودک ارتباط برقرار می شود . این پیوند عاطفی ، در کودک هیجان ایجاد کرده و موجب می شود که کودک هیجان را پذیرفته و آن را بروز بدهد . به نظر والن ، در این مرحله ، بروز هیجان و هیجان خواهی ناشی از همزیستی عاطفی با محیط ، سبب تحول کودک می گردد .
مرحله هیجان پذیری ، مرحله توجه به جهان درونی خود و گسترش آن است . ( در حالی که در مرحله قبلی ، توجه کودک بیشتر به دنیای بیرون از خود بود و خود را به صورت برون ریزیهای حرکتی نشان می داد ) در این دوره ، کودک نیازهای خود را به صورت برون ریزیهای صوتی و واکنشهای حرکتی نشان می دهد تا به صورت هیجانهای تمایز یافته درآیند . در این مرحله ، کودک از خود صداهایی تولید می کند که برون ریزی صوتی نام دارد و توأم با یکسری حرکت است ، برای مثال ، او می تواند بغلتد و خود را در فضا به شکل وضعی جابجا کند . در عین حال که او نق نق می کند و برون ریزی صوتی دارد ، می تواند برون ریزی حرکتی نیز داشته باشد که این حالت ، هیجان پذیری را به وجود می آورد .
در این مرحله ، حضور انسان در هیجان پذیری بسیار ضروری است . چنانچه حضور انسان در این مرحله حذف شود ، احتمال قطع برون ریزی صوتی نیز وجود دارد ، زیرا کودک در این مرحله به تعبیر پیاژه ، به مرحله شیئ دائم می رسد ، تابلوهای حرکتی و چهره ها نزد او اهمیت می یابند و نسبت به آنها عکس العمل نشان می دهد ، اما هنوز چهره مادر را از چهره دیگران تشخیص نمی دهد ؛ معهذا تابلوها و چهره ها از اهمیت بالایی برخوردار می باشند و در صورت محرومیت حضور این چهره ها ، کودک دچار برانگیختگی و برون ریزیهای صوتی خواهد شد .
کودک در این وهله ، در حالت بحران و مشکل قرار می گیرد و بحران ، در اثر تحول، گشایش می یابد . برای مثال محرومیت می تواند عامل تعارض در کودک باشد و هنگامی که مادر این محرومیت را از بین می برد ، کودک از حالت تعارض به گشایش وارد شده و به تعادل دست می یابد . تعادل و بی تعادلی لازمه تحول در کودک می باشند .
«مرحلة هيجانپذيري» پس از برانگيختگي حركتي در دو تا سه ماهگي آغاز شده و در شش ماهگي به اوج خود ميرسد و به وسيلة غلبة حالات هيجاني مشخّص ميشود. نوعي همزيستي با محيط، حسّاسيّت وي را افزايش ميدهد. هيجان و انعكاسات عاطفي آن، در تحوّل كودك اهميّتي اساسي دارند. از راه واكنشهاي هيجاني است كه كودك نسبت به موقعيّتهاي مختلف هشيار ميشود. از اين رو، توجيه مرحلهٔ هيجانپذيري بدين دليل است كه به ريخت خاصّي از روابط با محيط تحقّق ميبخشد.
هيجان به هرصورت كه باشد، شرط اصلي آن به وجود آمدن تغييراتي در تنود اعضاء و زندگي نباتي است. بنابراين هيجان وسيلهاي براي تقليل فزون- تنودي است.
در مرحلة هيجانپذيري، هيجان به عنوان تظاهرات رواني فقط در شرايط محيط انساني به وجود ميآيد؛ محيطي كه حالات انفجاري هيجاني بدني را به واكنشهاي معنادار و به وسايل عمل در بارة اطرافيان تبديل ميكند. بنابراين هيجان بين كودك و محيط او يك رابطة عاطفي فوري برقرار ميكند؛ ابتداييترين رابطة روانشناختي كه مقدّم بر هر جنبة تعقّلي و ناشي از سرچشمة فيزيولوژيك، حسّاسيّت وضعي را تلطيف ميكند و قالبي رفتاري پديد ميآورد.
پس ميتوان گفت كه هشياري با هيجان آغاز ميشود. امّا گونهاي از هشياري كه منحصراً در تغييرات بدني متمركز است؛ تغييراتي كه شرايط اين هشياري را تعيين ميكنند و به نظر ميرسد كه علّت وجودي آن هستند. اين يك هشياري فاعلي است كه در خلال گيرودار عاطفي دائماً با ديگران ارتباط داده ميشود و بدين ترتيب است كه فاعليّت هشياري از طريق بيان هيجاني در جهت جامعهخواهي به حركت در ميآيد.
هيجان به عنوان مرحلهاي از تحوّل، شروع زندگي رواني را ممكن ميسازد؛ ولي خود بعدها در تضادّ با همين زندگي قرار ميگيرد؛ به اين معنا كه بايد در كنشهاي تحوّل يافتهتر و پيچيدهتري توحيد يابد؛ ضمن آنكه ماهيّت متفاوت و استقلال نسبي خود را حفظ كند. لذا گاهي هيجان با فعّاليّتهاي تحوّل يافتهتري كه خود زمينهٔ آنها را فراهم كرده، در تعارض قرار ميگيرد.
فرد در نوجواني ملغمهاي بسيار درهم از خود و ديگران را كشف ميكند و ميخواهد براي بازيافتن خويش، ديگران را طرد كند. بدين ترتيب است كه بحران بلوغ با تضادّورزي آغاز ميشود و حالتي كه هدف اصلي آن بيش از آنكه اشخاص باشد، متوجّة روابط آن چنان ريشهدار و عميقي است كه به نظر ميرسد تا اين زمان نوجوان به وجود آنها پي نبرده بوده است. در نتيجه احساس نارضايتي و ميل به تغيير در او به وجود ميآيد؛ ولي نخست نميداند كه به كدام سو رو آورد و از اين جاست كه در احساسات و بازخوردهاي او حالت «دوسوگرايي» مشاهده ميشود. دوسوگرايي ترجمان عدم تعادل رواني و نوسانات بين قطبهاي افراطي، پيش از مرحلة توحيديافتگي و بازگشت به تعادل در سطح جديد است. شكّ و سازندگي متناوباً يا همراه با يكديگر مطرح ميشوند. اين تناوب، علامت ظهور استعدادهاي جديد استدلالي و تركيبات ذهني است كه هنوز در مرحلة تمرين خود هستند؛ ولي نوجوان را قادر ميسازند كه از شناخت ظاهري اشياء فراتر رود و پديدآيي و قوانين حاكم بر آنها را دريابد.
اين دورة جديدي است كه همة جنبههاي رواني را تحت الشّعاع قرار ميدهد و يك احساس كلّي عدم توافق و اضطراب بر زمينة اعمال، اشخاص و معلومات سايه ميافكند. در اين حركت به سوي تغييرات اساسي و بازگشت به ريشههاست كه هشياري نسبت به خود كه هستة اصلي اين مرحله را تشكيل ميدهد و گذار به حالت بزرگسالي را مشخّص ميكند، ميسور ميگردد.
هشياري نسبت به خود وابسته به اثبات هويّتي است كه فرد را در مقابل دنياي بروني انساني و طبيعي قرار ميدهد. تنها در مرحله بلوغ است كه «همسانسازي زماني» تحقّق مييابد كه نه فقط روابط با دنياي بروني بلكه زندگي شخصي كودك را در وحدت و هويّت «من» گرد ميآورد و بدين ترتيب تداوم و ادامة حيات در بعد زماني تحقّق ميپذيرد.(منصور و دادستان،1371)
خلاصه آنكه هيجان ممكن است در اثر واكنشهاي رفتاري آشكار به رويدادها يا دگرگونيهاي بدني به وجود آيد يا آنكه از طريق ادراك، ارزشيابي و تفسير يا تعبير موقعيّت و پسخوراند، شكل گيرد.
در هر حال هيجان به مثابه يك فرآيند رواني در گذار سنّي تحوّل مييابد، ابتدا با «برانگيختگي حركتي» آغاز ميشود و سپس با جلوه حركت به اكتشاف فضا ميانجامد؛ بنابراين كودك از راه واكنشهاي هيجاني نسبت به موقعيّتهاي مختلف هشيار ميگردد و سرانجام در نوجواني، به حالت «دوسوگرايي» همراه با «هشياري نسبت به خود» منجر ميشود.
ج. مرحله حسی – حرکتی ( از ششماهگی تا سهسالگی )
در این مرحله پیاژه و والن دیدگاههای مشابهی دارند. برای والن این مرحله، مرحله اساسی است. مشخصه این مرحله فرآیندی است که والن آن را "قابلیت جامعهپذیری مهار نشده" نامیده است و آن عبارتست از اینکه کودک به سوی خواص عینی اشیاء جلب میشود و میخواهد جهان اشیاء را کشف کند. علاوه بر این، والن اهمیت فراوانی به دو جنبه مختلف از رشد یعنی راه رفتن و سخن گفتن میدهد که دنیای کودک را دگرگون میکند و راهگشای جهانی نو برای او میگردد.
این مرحله بر خلاف مرحله قبلی ، با حالت اکتشافی یا توجه به دنیای برونی همراه است . حالت اکتشافی همان حالت جستجوگری در کودک می باشد که نمایانگر توجه به دنیای بیرون است ، یعنی با تأثیر اشیاء در کودک ، بی تعادلی رخ می دهد ، گاهی اوقات ، فعالیت اکتشافی نیز منجربه بی تعادلی در فرد می شود .
یکی دیگر از ویژگیهای این مرحله این است که به دلیل رشد تدریجی مراکز عصبی ، ارتباط بین زمینه های حسی حرکتی هموارتر می شود ، در نیتجه ، دستکاریهای کودک در محیط به ثمر می رسند . چنانچه کودک بخواهد ، در فضای خانه مبادرت به حرکت و جابجایی نماید، این حرکت باید متناسب با رشد داخلی و نمو زیستی وی باشد. در این مرحله ، دنیای کودک محدود به چیزهایی است که حس می کند و عینی است و نسبت به آنها حرکت انجام می دهد، یعنی در دنیای کودک چیزهایی قرار می گیرد که قابل حس است . چنانچه در این مرحله شیئ ای را پیش روی کودک قرار دهید ، آنرا حرکت می دهد یا در آن حرکت ایجاد می کند ( حسی لمسی است ) و سپس آنرا ، میدان دید خود وارد می کند ( حرکتی است ). بنابراین ، هنگامی که کودک شیئ ای را وارد دهان خود می کند ، آنرا به دنیای خود وارد کرده است .
3- دوره شخصیتطلبی
در این دوره، موجودیت شخص مقدم بر سایر امور است. این دوره نیز به سه مرحله تقسیم میشود:
الف. مرحله تضاد و وقفه(از سه تا پنجسالگی)
در این مرحله به نظر والن، اولین بحرانهای شخصیت در طول تحول شروع میشود. یعنی در حدود سهسالگی است که کودک قادر است به معنای ذهنی بگوید "من" یا "مال من". بنابراین در مقابل بزرگسالان مرتبا در حالت تضاد است. کودک چیزهایی را میخواهد مختص خود بداند که امکانپذیر نیست و عملا در رابطه با محیط دچار حالات وقفه میشود.
ب. مرحله سن لطف(از چهار تا پنجسالگی)
در این مرحله کودک صرفنظر از اینکه یک نوع حالت به خود دلباختگی دارد، سعی میکند که دیگران را هم مجذوب و فریفته خویش سازد. در این مرحله به عقیده والن عقدهها تشکیل میشوند.
ج. مرحله تقلید الگوها
در این مرحله کودک به تقلید نقشها روی میآورد. والن اساس تحول دستگاه روانی را بر شخصیت بنا میکند که یک کلیت بدنی و روانی است، چه تمام جنبههای بدنی و روانی در این تحول ملحوظ و سهیم هستند. این نظریه در واقع یک نظریه کلیتطلب است که هر دو جنبه عقلی و عاطفی در آن ملحوظند.
4- دوره سن مدرسه
به نظر والن این مرحله، زمان تشکیل سازمان منطقی در دستگاه روانی کودک است. طفل در این دوره سعی میکند آنچه قبلا به صورت فاعلی و غیرعینی و به صورت انفعالی وجود داشت، این بار بیرون بریزد و کودک در این مرحله صاحب یک فکر منطقی میشود و از این پس امور را ردیف و طبقهبندی مینماید.
5- دوره بلوغ
در این دوره کودک در وصفی قرار دارد که در اولین مرحله دوره سوم بود، یعنی درست حالی را دارد که از سهسالگی به بعد به صورت بحران شخصیت در او ایجاد شده بود. به عبارت دیگر، در سنین 12-11 سالگی دستگاه روانی با بزرگترین تشویش روبروست و اشتغالاتش مسائل مربوط به شخصیت اوست. چون یک نوجوان مرتبا میخواهد وجود خود را اثبات نماید و آنچه را فکر میکند به کرسی بنشاند، طبعا در این مرحله آخر فکر نوجوان به نظر والن از یک حالت متافیزیک متوجه یک حالت علمی میشود. یعنی فکر در ابتدای این دوره پایه و اساس علمی ندارد و از امکانات علمی استفاده نمیکند و بعدا در این دوره است که فکر در جهت مسائل علمی قرار میگیرد و پایه فکر علمی پیدا میکند.
نظام والن نشان میدهد که یک نوع نوسان بین پایههای انفعالی و پایههای عقلانی وجود دارد. به ظاهر و در مشاهده معمولی، قبول چنین واقعیتی زیاد دور از حقیقت به نظر نمیرسد. چه ما در جریان تحول میبینیم در پارهای از مراحل بیشتر اشتغالات جنبه انفعالی دارند در حالی که در مراحل دیگر جنبه کنشهای عقلانی بر جنبههای انفعالی تفوق دارد.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .