گستردگی ماهیت احساس تنهایی بسیاری از پژوهشگران را بر آن داشته است تا افزون بر تعریف و مفهوم سازی و ارتباط آن با سایر متغیر ها و مشکلات، به مطالعه ساختار عاملی و شناسایی عوامل تشکیل دهنده آن بپردازند. تلاش هایی که به منظور اندازه گیری احساس تنهایی مانند: مفهوم سازی آن انجام شده است، بیانگر تنوع و اختلاف نظر پژوهش گران در این زمینه است که به دو روی آورد متفاوت منتهی می شود.

در یک روی آورد، مقیاس کلی و تک بعدی، احساس تنهایی را به منزله یک پدیده واحد در نظر می گیرند بدون توجه به آنچه موجب احساس تنهایی در افراد می شود و بر اشتراک هایی تمرکز دارند که علت اصلی تجربه احساس تنهایی در افراد به حساب می آیند. در روی آورد دیگر اندازه های چند بعدی سعی دارند بین تظاهرات مفروض احساس تنهایی تمایز ایجاد کنند.

احساس تنهایی یک تجربه پیچیده و چند بعدی است که می‌تواند تأثیرات عمیقی بر زندگی فرد بگذارد. درک این احساس و شناسایی راهکارهای مقابله با آن می‌تواند به بهبود کیفیت زندگی و روابط اجتماعی کمک کند. احساس تنهایی یک تجربه عاطفی و روانی است که زمانی به وجود می‌آید که فرد احساس می‌کند در زندگی خود ارتباطات عاطفی و اجتماعی کافی ندارد. این احساس می‌تواند ناشی از انزوا اجتماعی یا انزوا هیجانی باشد و تأثیرات منفی بر سلامت روان و جسم فرد داشته باشد. احساس تنهایی به‌عنوان یک حس عمیق از فقدان ارتباطات معنادار با دیگران تعریف می‌شود. این احساس ممکن است در شرایطی به وجود آید که فرد در جمع باشد، اما هنوز احساس بی‌کسی و عدم تعلق کند.

احساس تنهایی به عنوان یكی از نشانه های افسردگی و نیز به عنوان یك عامل مستقل در ایجاد آسیب های روانشناختی مورد توجه بوده است(شیبانی تذرجی، 1389، ص55). احساس تنهایی، گویای كاستی ها و كمبودهایی در برقراری پیوندهای عاطفی و اجتماعی است. به بیان دیگر، احساس تنهایی تجربه‌ای ذهنی و آزار دهنده است كه گویای كاستی‌ها و كمبودهایی در پیوندهای عاطفی و اجتماعی میان فردی است. ممكن است كسی در میان گروهی باشد اما پیوندهای اجتماعی و یا عاطفی خشنود كننده‌ای نداشته باشد و از احساس تنهایی شكایت كند. بنابراین، دور ماندن فیزیكی از دیگران به معنای تنهایی نیست؛ اگرچه تنهایی و تنها ماندن با یكدیگر رابطه دارند. چیره شدن بر احساس تنهایی بی‌آنكه تماس دائمی و منظمی با دیگران داشته باشیم كاری بسیار دشوار است. افراد دچار تنهایی، بیشتر فرصت ارتباط‌های اجتماعی را از دست می‌دهند، زیرا گرایشی به انجام این كار ندارند(دیوریو ،2003؛ نجاریان،1381).

از نظر تاریخی، احساس تنهایی یکی از سازه های پیچیده ی روان شناختی و مورد بحث در بین فلاسفه بوده است. در آن زمان احساس تنهایی یک مفهوم مثبت به معنای کناره گیری داوطلبانه ی فرد از درگیری های روزمره ی زندگی برای رسیدن به هدف های بالاترمانند تفکّر، مراقبه و ارتباط با خداوند تلقی می شد. اما امروزه در متون روان شناختی به احساس تنهایی مثبت پرداخته نمی شود. بلکه حالتی را درنظر می گیرند که در آن فرد فقدان روابط با دیگران را ادراک یا تجربه می کند و شامل عناصر اصلی و مهمی مانند احساس نامطلوب فقدان یا از دست دادن همدم، جنبه های ناخوشایند و منفی روابط از دست رفته و از دست دادن سطح کیفی روابط با دیگری است(دی یانگ گیرولد ، 1998). تاریخچه ی مطالعات احساس تنهایی بیانگر آن است که این سازه در گذشته با مشکلات دیگری مانند افسردگی، کمرویی، خشم، رفتار خودانزواطلبانه و مانند اینها مفهوم سازی شده بود(تیکه ، 2009). اما در تعاریف و مفهوم سازی های جدید، احساس تنهایی یک سازه ی روان شناختی مستقل از دیگر مشکلات درنظر گرفته می شود که خطرات منحصر به فرد خود را دارد(کاسیوپو و همکاران ، 2006).

به نظر سالیوان (1953؛ به نقل از حسین‌چاری و خیر، 1381)، نیاز به برقراری ارتباط در بزرگسالی به شکل نیاز به مشارکت در فعالیت‌های اجتماعی بروز می کند و عدم ارضای آن، منجر به احساس تنهایی می‌شود. اوج نیاز به هم نوع در قالب احتیاج به محبت دیگران و تبادل محبت به منظور برقراری روابط دوستی صمیمانه یا در بالاترین سطح آن، نیاز به عشق نسبت به فردی دیگر متجلی می‌شود. ریشه تنهایی به نظر او، در عدم ارضای یکی از این نیازها، در مراحل مختلف است و همه آن ها می‌توانند در قالب نیاز اساسی به تماس و صمیمیت بررسی شوند.

فرام رایکمن (1959؛ حجت، 1989؛ به نقل از حسین‌چاری و خیر، 1381)، ضمن ارایه شواهدی در تأیید نظریه سالیوان، خاطر نشان می‌کند که همه انسان‌ها از تنها شدن هراس دارند و آستانه احساس تنهایی را متأثر از تاریخچه رشدی افراد می‌داند. به نظر وی، فقدان مستمر تماس فیزیکی در دوران کودکی، ممکن است به ناراحتی‌های جسمانی و نیز عاطفی، اعم از احساس تنهایی منجر شود.

فروم (1956) جدایی را دردناک ترین تجربه تاریخ بشریت می داند که سال هاست بر ناخودآگاه انسان حکومت می کند. این جدایی گاهی به شکل تنهایی و یا احساس تنهایی خود را نشان می دهد که نوعی ادراک تنها بودن و منزوی شدن است ( کسیوپو و ویلیام ، 2008؛ کسیوپو و پاتریک ، 2008)که با احساس شدید تهی بودن، رهاشادگی، درماندگی و بی کسی تظاهر می کند ( دونگ، چانگ، وونگ و سیمون ، 2012 ).

احساس تنهایی زمانی به وجود می‌آید که تماس و رابطه فرد با دیگران کاذب باشد؛ به نحوی که تجربه عاطفی مشترکی برای این رابطه دوجانبه فرد با دیگران متصور نباشد و انسان در فرایند تماس با دیگران، فاقد یک ارتباط حقیقی و صمیمانه باشد (ون‌هالست، کالی مستر، لواکس، اسکولت، انگلس و همکاران، 2012).

گاتمن (1977؛ به نقل از حسین‌چاری و خیر، 1381) انزوای اجتماعی را معادل تنهایی به کار برده است. پرلمن و پپلائو (1982؛ به نقل از حسین‌چاری و خیر، 1381) تنهایی را بر حسب تفاوت و شکاف مابین سطح مطلوب و سطح موجود روابط اجتماعی افراد، با در نظر گرفتن جنبه‌های کمی و کیفی آن، تعریف کرده اند. به نظر آن‌ها، مبنای احساس تنهایی، فاصله و شکاف بین آرمان‌های فرد (آن چه می‌خواهد) و دستاوردهای او (آن چه به دست آورده است) در روابط و صمیمیت‌های بین فردی است. هر چه این فاصله بیشتر باشد احساس تنهایی بیشتر است.

پارک هورست و هوپمیر (1999) نیز تنهایی را به عنوان احساس ناراحتی از انزوا تعریف کرده‌اند. تنهایی در کودکان، نشان دهندۀ نارسایی و ضعف ارتباط‌های بین فردی با همسالان است که به نارضایتی از روابط اجتماعی با دیگر کودکان منجر می‌شود (دان، دان و بیدوزا، 2007).

میشلا و همکاران (1982؛ به نقل از نجفی و همکاران، 1390) تنهایی را احساس ناخوشایندی می‌دانند که در نتیجۀ کاستی در شبکۀ روابط اجتماعی فرد به صورت کمی و کیفی و عدم دسترسی به روابط نزدیک و مطلوب با دیگران به وجود می آید. گزارش‌ها حاکی از آن است که بیش از 66 درصد از دانش آموزان راهنمایی و دبیرستانی از تنهایی به عنوان مشکلی مهم یاد کرده اند (کلب و همکاران، 1995؛ به نقل از نجفی و همکاران، 1390).

احساس تنهایی، براساس بسیاری از تعاریف، تجربه‌ای آزارنده و پریشان كننده است (پارلمن، 1983؛ ویس،1987؛ به نقل از جوکار و سلیمی،1390) كه مشكلات روان‌شناختی و جسمانی، شدیدی را به دنبال دارد (دی‌توماسو و اسپینر،1997؛ به نقل از جوکار و سلیمی،1390).

پپالو و پرلمن (1982, Perlman & Peplau) تنهایی را بر حسب تفاوت و شکاف مابین سطح مطلوب و سطح موجود روابط اجتماعی افراد ، با در نظر گرفتن جنبه های کمی و کیفی آن تعریف کرده اند، بنظر آنها مبنای احساس تنهایی فاصله و شکاف بین آرمانهای فرد ( آنچه می خواهد ) و دستاوردهای او ( آنچه بدست آورده است ) در روابط و صمیمیتهای بین فردی است هر چه این فاصله بیشتر باشد احساس تنهایی بیشتر است. دیگر محققان این پدیده را وابسته به انتظارات فردی دانسته اند بدین معنا که فرد ممکن است در حضور دیگران نیز احساس تنهایی را تجربه کند، بنابراین احساس تنهایی نه به معنای حضور نداشتن افراد دیگر، بلکه آگاهی از وجود اجتماعات انسانی است و این آگاهی است که آن را به تجربه ای دردناک تبدیل می سازد (1964, Woolf) .

بنا بر استدالل آشر و پاکیوت (2003, Paquette & Asher) احساس تنهایی از سویی از مشخصات عینی و کمی روابط ( تعداد تعاملها ) و از سوی دیگر به میزان بیشتری از ارزیابیهای کیفی و ذهنی این روابط توسط افراد تأثیر می پذیرد ( رضایت از روابط ) همچنین تجربه احساس تنهایی محدود به مرزهای سنی، جنسی، جسمی، اقتصادی یا نژادی خاص نیست بلکه مسئله ای جهانی است که کم و بیش با زندگی همه انسانها همراه شده است.

امروزه تعریفی که در تحقیقات بیشتر از آن سود برده می شود تعریف دی یونگ گیرولد و وان تیلبورگ (1987, Tilburg Van & Girveld-Jong De) است: احساس تنهایی وضعیتی است که وقتی تجربه می شود که فرد در موقعیت ناخوشایند و غیر قابل قبول فقدان ( کمی/کیفی ) یک رابطه قرار می گیرد . این وضعیت شامل موقعیتهایی است که در آن تعداد رابطه موجود کمتر از آن چیزی است که مطلوب یا قابل قبول انگاشته شود. همینطور موقعیتهایی که در آن صمیمیتی که فرد خواستار آن است رخ نمیدهد. از این تعاریف مشخص می شود که احساس تنهایی اوأل پدیده یی ذهنی است و ثانیأ تجربه ای منفی و ناخوشایند است و نتیجه یک ارزیابی شناختی از توازن بین کمیت و کیفیت روابط موجود و استانداردهای شخص از یک رابطه نامناسب است (De Jong-Girveld & et.al, 2006).

«تنهایی»، حالتی ناراحت کننده است و زمانی به وجود می‌آید که بین روابط بین فردی، که فرد تمایل دارد آن را داشته باشد و روابطی که وی در حال حاضر دارد، فاصله وجود داشته باشد (پپلو و پرلمن، 1982). این تعریف بر خصوصیت عاطفی احساس تنهایی تأکید می‌کند. تنهایی یک تجربه عاطفی ناراحت کننده است، اما بر عنصر شناختی نیز تأکید دارد. به این صورت که «تنهایی» ناشی از این ادراک است که ارتباطات اجتماعی فرد برخی از انتظارات او را برآورده نمی‌کند.

با آنکه احساس تنهایی از دهه 1950 مورد توجه محققان به عنوان سازه ای تجربی قرار گرفت؛ اما پژوهش های آن از دهه 1970 و با انتشار کتاب اثر گذار ویس ، با عنوان احساس تنهایی: تجربه انزوای عاطفی و اجتماعی آغاز شد. دیدگاههای نظری متفاوتی پیرامون بررسی شکل گیری و تحول احساس تنهایی مطرح شده است. برخی از متخصصان نظیر سالیوان و بالبی به روابط میان والد-کودک توجه نشان داده و عدم برقراری مناسب ارتباطات توام با ایمنی و رضایت در کودک را عامل تجربه احساس تنهایی دانسته اند.

دیدگاه تکاملی بر این مسئله تاکید می کند که نیاکان ما در ابتدای تاریخ برای حفظ خود از آسیبهای محیطی و در حقیقت احساس تنهایی که برای ایشان به وجود می آورد سعی می کردند که به صورت دسته جمعی و در ارتباط با هم زندگی کنند مانند نوزاد انسان که برای ادامه حیات نیازمند ارتباطاتی از این دست است. با پیچیده تر شدن جوامع، خود ارتباط به دلیل تغییرات نیازهای انسان مورد توجه قرار گرفت. کودک انسان با افزایش سن نیاز به برقراری ارتباطات ایمنی بخش با افراد دیگر است که زمینه های آن در کودکی شکل گرفته است .

نوجوانی به دلیل ویژگیهای خاص و منحصر به فردی که به همراه می آورد احساس تنهایی خاص خود را نیز ایجاد می کند. نوجوانان بر خلاف کودکان که نمی توانند با داشتن درک درست از احساس تنهایی درباره آن صحبت کنند، می توانند احساسات خود را بیان کنند. از نظر متخصصان احساس تنهایی در این مرحله امری بهنجار است.نوجوانان در این مرحله با ویژگیهای خاص شناختی خود نظیرفرضیه پردازی و خودمحوری که دارند و با فکر اینکه روزی از پدر و مادر خود جدا می شوند نوعی غم را تجربه می کنند که نشانگر احساس تنهایی آنهاست.

بدون شک احساس تنهایی ما می­تواند ناشی از فشارهای شدید دوران کودکی ما باشد. در دوران کودکی اسـت که بسیـاری از گرایش­ های روانی و رفتاری ما شکل نهـایی خـود را می­گیرند. ولی این بدان معنا نیست که قابل تغییر نیستند کودک آسیب­ دیده درون ، کودک مرعوب درون ، کودک ترس­ خورده درون ، کودک آتوریته زده درون ، کودک شکسته درون ، کودک مجروح درون است که با خود احساس تنهایی را به بزرگسالی یا میانسالی یا جوانی می­ کشـاند. این کودک است که در ما زنده می­شود و راه انزوا و تنهایی را در پیش می­ گیرد و خود را مستحق و ارزشمند ارتباط نمی­بیند. کودکی که توسط پدر و مادر مستبد که نتوانسته­ اند روح زمان را احساس کنند و با هما ن شیوه­ ای که تربیت و یا تربیت نشده ­اند ، خواسته­اند کودک خود را هم تربیت کنند و این دسته گل را به آب داده­ اند. اکنون می­ بینند که فرزندشان آن­چنان انگیزه­ای برای اجتماعی بودن ندارد. بیشتر می­ خواهد در خلوت خود بسر ببرد. این اجتماع است که کم و بیش می­ تواند زورسالار باشد و این وضعیت نابهنجار را بوجود آورد و نمی خواهد بفهمد که کودک هم حقوقی دارد.

امروز حتی بافت فکری بچه­ ها نیز تغییر کرده است. هنگامی که والدین نتوانند این وضعیت را دریابند. در نتیجه در هر مناسبتی با تهاجم و حمله به کودک برخورد می­ کنند. از این روست که روح اجتماعی را در کودک ضعیف می­ کنند و او را رفته­ رفته به انزوا و خلوت سوق می­ دهند، ابتدا باید کودک را شناخت. این حسی را که گذشته به ما می ­دهد ، درک کرد. بازگشت ذهنی را به گذشته بفهمید. بدون سانسور باید با گذشته خویش برخورد کرد. چرا که کودک درون تمایل به ملامت بخود دارد یا دیگران را ملامت می­ کند. همین باعث می ­شود که نتواند مسئولیت چالشهای موجود را به عهده بگیرد. در نتیجه کناره­گیری و عقب­نشینی را برمی­گزیند که راحت­تر است. رفته­رفته به نوعی ، با این شیوه زندگی عادت می­کند.

بریدن از عادت نیز بتدریج دشوار می­ شود. پس احساس تنهایی بصورت معضلی درمی ­آید بنابراین باید گذشته را بدون نقاب دید. عادت ها و قالب های گذشته را که در واکنش به برخورد والدین و اجتماع پیرامون خویش گرفته ­ایم بازشناسی کرد. عادت ها و قالب هایی که بصورتی خودکار در ما فعال هستند. باید هوشیار بود که با تعبیر و تفسیر به این قالب ها و عادت ها نگاه نکرد. این تصاویر ذهنی مرده ، در ذهن ما بصورتی زنده و فعال درنیایند. به شکل اشباح مرده و تصاویر در گذشته به آنها نظر انداخت. در این صورت است که تأثیر منفی آنها در فرآیند زندگی روزانه ما نمود پیدا نمی ­کنند.

مرور پیشینه ی پژوهشی در تعریف و مفهوم احساس تنهایی نیز نشان می دهد که در این زمینه تفاوت های نسبتاً چشمگیری بین صاحب نظران وجود دارد. برای نمونه، برخی از پژوهشگران احساس تنهایی را یک حالت روان شناختی ناشی از نارسایی های کمّی و کیفی در روابط اجتماعی می دانند(پیلو و پرلمن ، 1982؛ به نقل از رحیم زاده و پوراعتماد، 1390، ص124).

با آنکه احساس تنهایی از دهه 1950 مورد توجه محققان به عنوان سازه ای تجربی قرار گرفت؛ اما پژوهش های آن از دهه 1970 و با انتشار کتاب اثر گذار ویس ، با عنوان احساس تنهایی: تجربه انزوای عاطفی و اجتماعی آغاز شد. دیدگاههای نظری متفاوتی پیرامون بررسی شکل گیری و تحول احساس تنهایی مطرح شده است. برخی از متخصصان نظیر سالیوان و بالبی به روابط میان والد-کودک توجه نشان داده و عدم برقراری مناسب ارتباطات توام با ایمنی و رضایت در کودک را عامل تجربه احساس تنهایی دانسته اند.

براساس نظریه هایی مانند ویس (1973) احساس تنهایی یک تجربه ی منفی شدید است که فرد از به یادآوری آن فعالانه اجتناب می کند. اگر هم مجبور به یادآوری شود، با نارضایتی زیادی این عمل را انجام می دهد و درماندگی ناشی از احساس تنهایی را کم اهمیت جلوه می دهد. وود (1986) این گونه استلال می کند که احساس تنهایی یک هیجان بنیادی و یکی از قوی ترین تجربه های انسانی است. وی براین باور است که احساس تداعی شده با احساس تنهایی، عدم وجود روابط اجتماعی مناسب را به فرد گوشزد می کند.

از نظر پرلمن و پپلو (1981) پاسخ به یک تجربه ناخوشایندی است که در پاسخ به نارسایی های کمی یا کیفی در روابط اجتماعی پدیدار می شود .

برابر دیدگاه پپلا و پرلمن (1982) شناخت‌ها، عامل میانجی و واسطه در احساس تنهایی هستند. این بازنمایی از رویكرد شناختی برآن است كه تنهایی، پیامد اختلاف مشاهده شده میان چند و چون پیوندهایی است که هركس آرزوی آن را دارد. در دیدگاه پپلا و‌ پرلمن، مردم شاید دو گونه تنهایی را تجربه كنند. این دیدگاه بر اساس طبقه بندی ویس (1973) پدید آمده است. در این طبقه بندی دو گونه تنهایی یعنی تنهایی هیجانی و تنهایی اجتماعی مورد شناسایی قرار گرفته است. برخی دیگر از مؤلفان مانند ویتنبرگ (1986) و دیتوماسو و اسپینر (1997) بر این رویکرد چند بعدی تأکید و یا ابعاد دیگری برآن افزودند. دیتوماسو و اسپینر، نیز بر اساس یافته های ویس ، بعد هیجانی احساس تنهایی را به سه بعد خانوادگی، احساساتی و اجتماعی تفکیک کردند.

برخی از پژوهش گران نیز احساس تنهایی را با بیش از دو بعد در نظر می گیرند. برای نمونه، دهشیری، برجعلی، شیخی و حبیبی (2008) ، سه عامل تنهایی ناشی از ارتباط با خانواده، تنهایی ناشی از ارتباط با دوستان و نشانه های عاطفی تنهایی را در نظر می گیرند. اشمیت و سرمت (1983) ، چهار مولفه جنسی، احساسی، دوستانه، خانوادگی، اسکایس و گینتر و گرشتاین (1984) ، چهار مولفه بعد عاطفی، یعنی بی قراری، اندوهگینی، دوری گزینی، و انزواطلبی، روکج و براک (1997) ، پنج بعد نابسندگی های شخصی شامل نارسایی های تحولی، روابط صمیمانه ناخرسند، تغییر مکان و جدایی های معنادار، و ناچیز شمردن در اجتماع، دی یانگ گیرولد (1998) ، سه وجه احساس تنهایی، شامل شدت مانند : ماهیت و گستره ی انزوای اجتماعی ، نمای زمانی مانند: نوسان های احساس تنهایی و ویژگی های هیجانی مانند: فقدان احساس مثبت را مطرح ساخته اند. افزون بر این دی توماسو و همکاران (2011) ، در یک بررسی گسترده با استفاده از هفت آزمون ( با 21 زیر مقیاس ) ، چهار عامل همبسته هیجانی، تنهایی اجتماعی، تنهایی خانوادگی و عاطفی منفی را به دست آورند.

در رویکرد روان تحلیل گری Zilboorg , در زمره اولین کسانی است که احساس تنهایی را از دیدگاه روان تحلیل گری بحث کرد او بین دلتنگی و احساس تنهایی تمایز قائل شد . بنابر اظهارات وی دلتنگی حالت طبیعی است که در نتیجه از دست دادن یک فرد نزدیک حاصل می شود اما احساس تنهایی تجربه ای پایدار و طاقت فرساست که در فرد نفوذ کرده و تدریجأ قلب را می فرساید. بنا بر دیدگاه روان تحلیل گری احساس تنهایی ریشه در طفولیت دارد. اطفال به طور مثبت به دوست داشته شدن پاسخ می دهند و چنانچه این نیاز در فرد تأمین نگردد، احساسات ارضا نشده در کودک بصورت عقده ای انباشته می گردد و در نتیجه نیاز به دیگران، می تواند به خصومت و احساس تنهایی تبدیل شود. عمده عقاید روان تحلیل گری به نظریه رشد میان فردی سالیوان (1953, Sullivan) بر می گردد که احساس تنهایی را دردناک ترین تجارب انسانی می داند که در ازای برآورده نشدن نیاز به ارتباط با دیگران بوجود می آید (1999, Buchholz cote end).

در رویکرد وجودگرایی احساس تنهایی پدیده ای نافذ، عالمگیر و گریز ناپذیر است که به سراغ هر انسانی، صرفنظر از نژاد، سن، جنسیت و فرهنگ می آید (2012, Venegas & Rokach) مطابق با مکتب اگزیستانسیالیسم احساس تنهایی، بیان کننده ماهیت انسانی است که تنها متولد شده، تنها زندگی می کند و تنها می میرد. بنابراین تمرکز این دیدگاه بر آن است که افراد چگونه احساس تنهایی را بپذیرند و با آن زندگی کنند.

Moustakas سخنگوی مکتب وجودگراها در اوایل (1960) بین اضطراب تنهایی و تنهایی واقعی تمایز قائل شد. اضطراب تنهایی اشاره به مکانیزم های دفاعی دارد که افراد را از واقعیتهای زندگیشان دور می کند و آنها را به جستجوی ارتباط با دیگران می کشاند، تنهایی واقعی از تشخیص انزوای واقعی فرد ناشی می شود و می تواند انگیزه ای برای خالقیت فرد باشد. وی احساس تنهایی را اجتناب پذیر و تنهایی واقعی را مثبت دانسته و بیان می کند " احساس تنهایی بخشی گریز ناپذیر از زندگی بشر است که فرد را قادر به تحمل، استقامت و افزایش خصوصیات انسانی می سازد"، وی همچنین افراد را ملزم به تحمل این تجربه می داند (end cote Buchholz, 1999).

در رویکرد ناهماهنگی شناختی برعکس رویکرد نیازهای اجتماعی که عمدتأ برنقش اثرات اولیه در پیشرفت و ابقاء تنهایی تأکید می کند، دیدگاه ناهماهنگی شناختی پیشنهاد می دهد که فرایندهای شناختی نقطه مرکزی تنهایی هستند. در این دیدگاه تنهایی به عنوان حاصل عدم تناسب ادراک شده بین موقعیت اجتماعی ایده آل و موقعیت اجتماعی موجود به دلیل خطاهای شناختی تلقی می شود (1982, Perlman & Peplau) .

در رویکرد تعاملگرا، مطابق با رویکرد ناهماهنگی های شناختی که فرد در مرکز توجه آن قرار دارد، دیدگاه تعاملی احساس تنهایی را ناشی از فعل و انفعالات و اثرات متقابل شخصی، فرهنگی و عوامل موقعیتی می داند. مطابق با این دیدگاه عوامل منش شناختی ( مانند کمرویی، درونگرایی، اضطراب اجتماعی و مهارتهای اجتماعی ضعیف ) با فشارهای موقعیتی و فرهنگی جهت ممانعت از برقراری و حفظ روابط اجتماعی در تعامل هستند. فرهنگ، معیارها و هنجاریابی جهت هدایت رفتارها و افکار فرد را مهیا می سازد. بعنوان مثال تأکید فرهنگی امریکای شمالی به پیشرفت فردی، رقابت و همچنین توسعه کامپیوتری شدن کارها و روابط به تقویت بیگانگی اجتماعی و در نتیجه احتمال بالای احساس تنهایی منجر می شود. بعلاوه ناتوانی در برآورده کردن انتظارات فرهنگی احساس تنهایی را تقویت می کند (2006, Gullone & Henrich) . بطورکلی مطابق این دیدگاه عوامل ظهور و تداوم احساس تنهایی منحصرأ منش شناسی یا فرهنگی- موقعیتی نیستند و احساس تنهایی در نتیجه برهمکنش این فاکتورها بوجود می آید.

براشت ها از تعریف تنهایی مهم است : افراد می توانند به صورت انفرادی زندگی می کنند و احساس تنهایی نکنند و یا اینکه می توانند روابط اجتماعی بسیاری داشته باشند و با وجود این احساس تنهایی کنند . در نتیه ، تنهایی رابظه نزدیک تری با کیفیت ادراک شه از روابط اجتماعی تا میزان آن دارد ( پین کورت و سورنسون ، 2003).

احساس تنهایی می‌تواند تأثیرات منفی بر سلامت روانی و جسمی فرد داشته باشد، از جمله:

  • افزایش سطح استرس و اضطراب.
  • افزایش خطر ابتلا به افسردگی.
  • کاهش کیفیت خواب و سلامتی جسمی.

عوامل مؤثر بر احساس تنهایی

  • شرایط اجتماعی: تغییرات در وضعیت زندگی، مانند جابجایی، طلاق یا مرگ عزیزان می‌تواند به احساس تنهایی منجر شود.

  • مشکلات روانی: افراد مبتلا به مشکلات روانی مانند افسردگی و اضطراب ممکن است بیشتر در معرض احساس تنهایی قرار بگیرند.
  • سن: احساس تنهایی می‌تواند در هر سنی اتفاق بیفتد، اما در برخی سنین مانند دوران سالمندی، احتمال آن بیشتر است.

روانشناسان تعاریف مختلفی از احساس تنهایی ارائه کرده اند. از جمله اینکه احساس تنهایی :
_ حاصل محروم ماندن از نیازهای اساسی بشر به صمیمت است ( گردونی، 1389 ).
_ تجربه عاطفی دردناک ترس آور عام و خطیری که پیامدهای آسی بشناسی و روانی گسترده ای دارد ( مشایخ، 1382 ).
_ یک احساس ذهنی غمگین، ناشی از نارضایتی از تجارب اجتماعی است ( یانگ بیلد، بلسکی، 1999 ، به نقل از: مشایخ، 1382 ).
_ ناهمخوانی بین سطح تماس اجتماعی مطلوب فرد با سطحی است که عملاً کسب کرده است ( پیلاو، 1982 ، به نقل از: مشایخ، 1382 ).

تفاوت جنسیتی در احساس تنهایی

زنان تمایل دارند که نه تنها خانواده و دوستان بیشتری در شبکه های اجتماعی خود داشته باشند ، بلکه تماس های مکرر و بیشتر با دیگران داشته و به مبادله حمایت و پشتیبانی می پردازند اما به نظر می رسد که مردان بیشتر به همسران خود برای حمایت عاطفی متککی هستند ( آنتونیوچی ، 1990 ).

بعضی پژوهش ها نشان می دهد که زنان در مقایسه با مردان بیشتر احساس تنهایی می کنن ( روکاچ ، 2000 ). در پژوهش بوگی (2007) ، گروه مردان احساس تنهایی کمتر و رضایتمندی بیشتری را نسبت به زنان گزارش کردند .

خصوصیات افراد دارای احساس تنهایی

بررسی های موجود نشان داده اند که افراد دارای احساس تنهایی دارای خصوصیاتی هستند که از آن جمله می توان به رضایت و شادکامی اندک، عزت نفس پایین، ازخودبیگانگی، احساس خجالت، دلتنگی، احساس خلأ، کمی جاذبه، خودداری از ارتباطات اجتماعی، دوستان اندک، بدبینی، ناتوانی در ابراز خود، دیگر گریزی و درو نگرایی اشاره کرد. بر اساس تحقیقات، احساس تنهایی با اختلالاتی مانند افسردگی، عزت نفس پایین، افکار خودکشی، رضایت پایین از زندگی و گوشه گیری اجتماعی، فعالیت جسمانی محدود، فقدان سلامت ذهنی و بدبینی مرتبط است ( نوری ثمرین و نرگسی، 1392 ).

ویژگی‌های افراد دارای احساس تنهایی:

  • · افرادی که احساس تنهایی می‌کنند، عزت نفس پایینی دارند (ایلت و جوشی، 1986؛ به نقل از حسین‌چاری و خیر، 1381).
  • نسبت به توانایی های خودشان، تردید می کنند.
  • · در رفتار بین فردی، حالت‌هایی مثل خجالت، شرم، اضطراب، عدم جسارت، خطرپذیری کم، درون گرایی و ... از خود نشان می‌دهند (حجت، 1982؛ به نقل از حسین‌چاری و خیر، 1381).
  • · نسبت به حالت‌های عاطفی و هیجانی مثل افسردگی، اضطراب و خشم، آسیب پذیر و حساسند (جونز و دیگران، 1982؛ به نقل از حسین‌چاری و خیر، 1381).
  • در محیط‌های آزمایشی هم، رفتارهای بین فردی ناموثری دارند (بل، 1984؛ به نقل از حسین‌چاری و خیر، 1381)
  • · تمایلات آن‌ها همراه با استنادهای درونی و پایدار به ناتوانی‌های خود، در خصوص انفعال و ناکامی‌های اجتماعی است (کریک و لاد، 1993؛ به نقل از حسین‌چاری و خیر، 1381).

احساس تنهایی در بیماری‌های نوروتیك

احساس تنهایی می‌تواند پیش‌آیند یا پس‌آیند یكی از بیماری‌های نوروتیك باشد. عوامل روان‌شناختی ویژه‌ای در پدید آمدن بیماری‌های روانی دست دارند(نجاریان و همكاران،1381). این عوامل اگرچه هر یك به تنهایی عمل نمی‌كنند، اما میان آن‌ها، چگونگی پیوندهای میان فردی در پدیداری بیماری‌های روانی توجه ویژه‌ای را می‌طلبد: 1- ناتوانی در سازگاری با خواسته‌های پیرامون 2- ناتوانی در روبرو شدن با هیجان‌ها و احساس های شدید و نمایان كردن آن‌ها، آنگونه كه هستند. 3- ناتوانی در شكل دادن پیوندهای میان فردی پاداش دهنده یا پایدار، به ویژه پیوندهای مهرآمیز. ناسازگاری كه در بیماری‌های روانی دیده می‌شوند به خوبی اهمیت پیوندهای عاطفی یا اجتماعی میان فردی ناكارآمد را در پدیداری یا نمایان شدن بیماری‌های روانی نشان می‌دهد. رویكرد روان‌پویشی، افسردگی را با مفهوم از دست دادن یا ترس از گسستن پیوندهای تبیین می‌كند. زیگموند فروید، گرایش بیماران افسرده به برگرداندن هر گونه خشم و نفرتی به درون خودشان را به دلیل از دست دادن کسی یا چیزی مطرح می‌كند. افسردگی زمانی روی می‌دهد كه بیمار در می‌یابد فرد یا آرمانی كه او برایش زندگی می‌كرده، هرگز چنان نبوده كه بتواند انتظارات او را برآورد(رفیعی و رضاعی، 1378).

دیدگاه‌های زیادی همگی به كاستی‌ پدید‌ آمده در پیوندهای میان فردی می‌پردازند. به هر حال كسی كه الگوی ذهنی یا یك نمونه‌ی آرمانی برای برقراری پیوند است، جای خود را در ساخت شناختی و عاطفی انسان از دست می‌دهد. یا به این دلیل كه او آن چه را كه چشم‌داشت انسان بوده به جا نیاورده است یا این كه پیوندها(در بنیاد) بر پایه‌ی سست و نادرستی ساخته شده است. گسستن این پیوندهای ویژه یا پدید آمدن كاستی در آن، افسردگی را به بار می‌آورد. نشانه شناسی افسردگی احساس تنهایی را هم در بر می‌گیرد، همچنان كه از دست دادن لذت به گفتگو نشستن با دیگران، به گوشه گیری و گرایش نداشتن به مردم آمیزی در افسرده‌ها، می‌انجامد.

پیشینه های نظری و پژوهشی نیز به نمودهای گوناگون احساس تنهایی در ناسازگاری‌های میان‌فردی، ناكارآمدی مهارت‌های مقابله با دشواری‌ها، كاركردهای پایین آموزشی، نیمرخ شخصیتی منفی، انواع بیماری‌های نوراتیك به ویژه افسردگی و اضطراب در موقعیت‌های اجتماعی اشاره می‌كند. برای نمونه، در پژوهشی كه دی توماس و همكاران (2003) انجام دادند، با استفاده از مقیاس دلبستگی، تنهایی اجتماعی و عاطفی و مهارت‌های اجتماعی دریافتند که وابستگی ایمن و مهارت‌های های اجتماعی به گونه‌ی چشمگیری با احساس تنهایی رابطه دارد. این پژوهش با بررسی‌های پیشین مانند ریجیو و همکاران (1990) همخوانی دارد. یافته‌های آنان بر این نكته پافشاری می‌كند كه داشتن مهارت‌های اجتماعی به همراه وابستگی ایمن و ناایمن و تنهایی اجتماعی تا اندازه‌ای با میانجی گری مهارت‌های اجتماعی پدیدار می‌شود. آن‌ها بر پایه‌ی این یافته، نظریه ی دلبستگی را چارچوب سودمندی برای بررسی توانمندی‌های اجتماعی و سازگاری دانسته‌اند. در پژوهش جامع‌تری كه اسمیت (1991) انجام داد عوامل شخصیتی و موقعیتی(درونی و بیرونی)كه می‌تواند در پدید آمدن احساس تنهایی مؤثر باشد، نشان داد كه شمار بالای كسانی كه آزمودنی می‌توانست با او محرمانه گفتگو كند یا به عبارتی راز دلش را به او بگوید، عامل مهمی بود كه همبستگی بالایی با كاهش میزان احساس تنهایی نشان می‌داد. پژوهش اسمیت نشان داد، زنانی كه بیشتر منزوی و گوشه‌گیر و درون‌گرا و نوراتیك بودند در هر دو گروه احتمال بیشتری داشت كه احساس تنهایی كنند. این یافته از دیدگاه ویس(1973) كه پیوند صمیمانه با كسی دیگر در زدودن تنهایی در انزوای عاطفی موثر است را حمایت می‌كند.

پرسش نامۀ احساس تنهایی

پرسشنامۀ احساس تنهایی توسط راسل و پیلوا و کورتونا ( Russell, Curtona & Peplau ) در سال 1980 ساخته شد. این پرسش نامه شامل 20 سؤال و به صورت چهار گزینه ای، 10 جملۀ منفی و 10 جملۀ مثبت است. در این پرسش نامه هرگز امتیاز (1) ، به ندرت امتیاز (2) ، گاهی امتیاز (3) و همیشه امتیاز (4) دارد، ولی امتیاز سؤالات 20 ، 19 ، 16 ، 15 ، 10 ، 9، 6، 5، 1 برعکس است؛ یعنی هرگز (4) ، به ندرت (3) ، گاهی (2) و همیشه امتیاز (1) را دارد. دامنۀ نمره ها بین حداقل 20 و حداکثر 80 است. بنابراین میانگین نمره، 50 است. نمرۀ بالاتر از میانگین بیانگر شدت بیشتر تنهایی است. اعتبار این آزمون در نسخه تجدیدنظرشده، 78 % گزارش شد. اعتبار آزمون به روش بازآزمایی توسط راسل، پیلوا و فرگوسن، 89 % گزارش شده است. این مقیاس توسط شکرکن و میردریکوند ترجمه و پس از اجرای مقدماتی و اصلاحات به کار گرفته شد ( نادری، ح قشناس، 1388 ).

میزان آلفای کرونباخ پرسش نامه های استفاده شده حاکی از آن است که مقدار آنها بالای 0/7 می باشد و نشان دهندۀ آن است که از اعتبار مناسبی برخوردار هستند.