نظریه جرم شناسی کنترل قدرت جان هاگان
جان هاکان ( John Hagan ) متولد 15 فوریه 1946 ، یک جامعهشناس آمریکایی با تمرکز بر جرمشناسی است. او در حال حاضر استاد ممتاز جان دی. مکآرتور در رشتههای جامعهشناسی و حقوق در دانشگاه نورثوسترن و استاد ممتاز حقوق و جامعهشناسی در دانشگاه تورنتو است. هاگان تحقیقات گستردهای در زمینه عدالت کیفری، از جمله عوامل مؤثر بر تصمیمات قضایی و پیامدهای حبس داشته است. او همچنین در زمینه جرمشناسی بینالمللی، از جمله جنایات جنگی و نسلکشی، تحقیق کرده است. جان هاگان جوایز متعددی را برای کار خود دریافت کرده است، از جمله جایزه استکهلم در جرمشناسی در سال 2009. او همچنین عضو آکادمی ملی علوم و آکادمی هنر و علوم آمریکا است.
جان هاگان یکی از افرادی است که زمینه ی تحقیقات قدرت و سلطه را در خانواده، محل کار و عدالت قضایی ایجاد کرده است. این نظریه به طور خاص با بررسی پویایی قدرت در خانواده، قصد دارد تفاوتهای جنسیتی مشاهده شده در میزان رفتار بزهکارانه را توضیح دهد. هاگان بیشتر به خاطر نظریه کنترل قدرت در مورد جنسیت و بزهکاری (Power-Control Theory of Gender and Delinquency) شناخته شده است. این نظریه تلاش میکند تا تفاوتهای جنسیتی مشاهده شده در نرخهای رفتار بزهکارانه را با بررسی پویایی قدرت درون خانواده توضیح دهد.
نظریه کنترل قدرت ( Power Control Theory ) که هاگان و همکاران (Hagan et Al-1985) براساس سنت مارکسیسم تدوین کردند بر این پیش فرض استوار است که حضور قدرت در سازمان های کار (وزارت خانه ها، سازمان ها و اداره ها) که والدین در آن مشغول می باشند و آزادی کنترل نشده در محط، خانواده ها را برای رفتار بزهکارانه آماده می سازد. این نظریه، بقه و جنسیت را با هم در تبیین رفتار بزهکارانه جوانان مورد توجه قرار داده و بر این باور است که ساختار نظام شغلی، عامه مردم را به دو دسته کنترل کنندگان و کنترل شوندگان تقسیم می کند. در این میان، والدین جوانان طبقات محروم به عنوان «کنترل شوندگان» در سازمان های کار، و صاحبان سرمایه و دولت های سرمایه داری با اِعمال قدرت بر والدین به عنوان «کنترل کنندگان» تلقی می شوند. به علت قدرت اِعمال شده بر والدین در محیط کار، ممکن است آنان از رفتار انحرافی فرزندان خود معذور و غافل بمانند. بنابراین، قدرت و کنترل و در نتیجه آزادی برای منحرف شدن به طور مستقیم به موقعیت طبقاتی افراد ارتباط داشته و جنس مذکر برای منحرف شدن از جنس مؤنث آزادتر است (احمدی، 1384: 69 و 68).
هاگان و فوستر (2003) در پژوهشی که در مورد بزهکاری نوجوانان انجام دادند، دریافتند که پسران نسبت به دختران بزهکارترند، و نوجوانان دارای خانواده های تک والدی نسبت به خانواده های والدینی از بزهکاری بیشتری برخوردارند ( احمدی، ۱391).
ایـن نظریـه بر این پیش فرض اسـتوار اسـت که حضور قدرت در سـازمان های کار کـه والدین در آن مشـغول می باشـند و آزادی کنترل نشـده در محیط خانواده، جوانان را برای رفتارهای بزهکارانه آمـاده می سـازد. هـاگان با توسـعۀ مارکسیسـم، متغیر جنسـیت را به مفاهیم اساسـی مارکسیسـم افـزود و اظهـار کرد که سـاختار طبقاتی خانواده از طریق از سـرگیری روابط جنسـی، نقش مهمی در تبییـن توزیـع اجتماعـی رفتـار بزهکارانه ایفا می کند.
ایـن نظریه، طبقه و جنسـیت را با هم، در تبییـن رفتـار بزهکارانۀ جوانـان مورد توجه قرار داده اسـت. قدرت والدین به وسـیلۀ عوامل درون خانـواده، نظیـر روابـط والدیـن، روابط فرزنـد – والدین و روابـط فرزندان با یکدیگر و به وسـیلۀ عوامـل محیـط کار خـارج از خانـه، نظیر موقعیت اقتصـادی والدیـن در بازار کار تعیین می شـود؛ بنابرایـن، قـدرت و کنتـرل و در نتیجـه آزادی بـرای منحرفشـدن بـه طـور مسـتقیم بـا موقعیت طبقاتـی افـراد ارتبـاط دارد و جنـس مذکـر بـرای منحـرف شـدن، از جنـس مؤنث آزادتر اسـت ( احمدی، 1384 :69 ).
جان هاگان ( 1987, Hagan ) نيز، با بسط نظريه ”كنترل- قدرت" ، معتقد است نرخ كجروي تابعي است از دو عامل:
1) موقعيت طبقاتي (قدرت)
2) عملكرد خانواده (كنترل)
ارتباط بين اين دو متغير درون خانواده است كه سبب مي شود تا خانواده قدرتي را كه در محل كار دارد در خانواده بازتوليد كند. موقعيت طبقاتي والدين كه در شرايط تجربه كاري و محيط كاري آنها تعريف مي شود رفتار انحرافي بچه ها را تحت تاثير قرار مي دهد.
هاگان (1987) ميزان متفاوت آزادي پسرها و دخترها در خانواده را يكي از عوامل اساسي متفاوت بودن انحرافات اجتماعي دو جنس دانسته است يعني پسران نسبت به دختران براي منحرف شدن آزادي عمل بيشتري دارند و به عبارتي كمبود نظارت بر پسران جوان و نوجوان اجازه ميدهد كه مرتكب رفتار انحرافي شوند. كنترل و تسلط بر افراد جوان خانواده بسيار كاهش يافته و موجب بروز زيادي از انحرافات شده است (Sheykhi, 2007).
ایده اصلی: هاگان استدلال میکند که توزیع جنسیتی بزهکاری تا حد زیادی نتیجه طبقهبندی روابط جنسیتی در خانواده است که به نوبه خود بر سطح و نوع کنترل والدین بر پسران و دختران تأثیر میگذارد. این نظریه عناصر نظریه کنترل، دیدگاههای فمینیستی و ایدههای مارکسیستی در مورد ساختار طبقاتی را در هم میآمیزد.
این نظریه استدلال میکند که توزیع جنسیتی بزهکاری تا حد زیادی ناشی از قشربندی روابط جنسیتی درون خانواده است که به نوبه خود بر سطح و نوع کنترل والدین اعمال شده بر پسران و دختران تأثیر میگذارد.
مفاهیم کلیدی:
1- ساختارهای قدرت خانواده: هاگان بر اساس قدرت شغلی والدین در خارج از خانه، بین انواع مختلف ساختارهای خانواده تمایز قائل میشود:
2- خانوادههای پدرسالار: با تقسیم کار سنتی مشخص میشوند که در آن پدر در محل کار قدرت بیشتری نسبت به مادر دارد (به عنوان مثال، پدر در موقعیتی با اقتدار بالا مشغول به کار است در حالی که مادر یا بیکار است یا در شغلی با قدرت کمتر). در این خانوادهها، دختران در مقایسه با پسران تحت کنترل بیشتری قرار میگیرند و آنها را برای نقشهای خانگی و مصرف آماده میکنند. از سوی دیگر، به پسران آزادی بیشتری داده میشود و به سمت رفتارهای پرخطر مرتبط با مشارکت آینده در تولید تشویق میشوند.
3- خانوادههای برابریطلب: با توزیع برابرتر قدرت در محل کار بین والدین مشخص میشوند. در این خانوادهها، کنترل والدین بر پسران و دختران تمایل به شباهت بیشتری دارد. به دختران آزادی بیشتری داده میشود که به طور بالقوه منجر به افزایش رفتار بزهکارانه آنها در مقایسه با دختران در خانوادههای پدرسالار میشود. در عوض، پسران ممکن است کنترل بیشتری را تجربه کنند که به طور بالقوه منجر به کاهش رفتار بزهکارانه آنها در مقایسه با پسران در خانوادههای پدرسالار میشود.
4- کنترل والدین: سطح و ماهیت کنترل والدین، مکانیسمهای اصلی هستند که از طریق آنها ساختارهای قدرت خانواده بر بزهکاری تأثیر میگذارند. در خانوادههای پدرسالار، کنترل سختگیرانهتر بر دختران، فرصتهای آنها را برای انحراف محدود میکند، در حالی که کنترل کمتر بر پسران، امکان کاوش بیشتر در رفتارهای پرخطر را فراهم میکند. در خانوادههای برابریطلب، این الگوهای کنترل کمتر دیده میشوند.
5- رفتار ریسکپذیری: هاگان معتقد است که کنترل متفاوت والدین منجر به نگرشهای متفاوت نسبت به ریسکپذیری در بین پسران و دختران میشود. پسران در خانوادههای پدرسالار برای پذیرش ریسک اجتماعی میشوند که میتواند به صورت بزهکاری آشکار شود. دختران در خانوادههای پدرسالار برای اجتناب از ریسک اجتماعی میشوند. در خانوادههای برابریطلب، انتظار میرود این تفاوتهای جنسیتی در ریسکپذیری کمتر باشد.
گزارههای اصلی نظریه :
1- در خانوادههای پدرسالار، دختران به دلیل کنترل سختگیرانهتر والدین، نرخ بزهکاری کمتری نسبت به پسران نشان میدهند.
2- در خانوادههای برابریطلب، شکاف جنسیتی در بزهکاری کمتر خواهد بود، که احتمالاً به دلیل افزایش بزهکاری زنان و کاهش بزهکاری مردان در مقایسه با خانوادههای پدرسالار است. قدرت والدین در محل کار، پویایی قدرت و الگوهای کنترل در خانواده را شکل میدهد.
پشتیبانی و محدودیتهای تجربی:
نظریه کنترل قدرت هاگان، پشتیبانی تجربی متفاوتی دریافت کرده است. برخی مطالعات، به ویژه در مورد رابطه بین ساختار خانواده و تفاوتهای جنسیتی در اشکال جزئی بزهکاری، شواهدی سازگار با پیشبینیهای آن یافتهاند. با این حال، تحقیقات دیگر یافتههای متناقضی را به همراه داشته یا دریافتهاند که این نظریه به طور کافی اشکال جدیتر یا خشونتآمیزتر جرم را توضیح نمیدهد.
اهمیت: علیرغم محدودیتهایش، نظریه کنترل قدرت سهم قابل توجهی در جرمشناسی داشت زیرا:
- به صراحت به شکاف جنسیتی در جرم، حوزهای که قبلاً کمتر مورد نظریهپردازی قرار گرفته بود، پرداخت.
- عوامل سطح کلان (طبقه اجتماعی و قدرت محل کار) را با پویایی خانواده در سطح خرد ادغام کرد تا رفتار فردی را توضیح دهد.
- نقش اجتماعی شدن و کنترل والدین را در شکلگیری الگوهای جنسیتی بزهکاری برجسته کرد.
در نتیجه، نظریه کنترل قدرت جان هاگان در مورد جنسیت و بزهکاری، چارچوبی برای درک چگونگی نقش روابط قدرت در خانواده، تحت تأثیر موقعیت والدین در محل کار، در تفاوتهای مشاهده شده در رفتار بزهکارانه بین مردان و زنان ارائه میدهد.