مقدمه ای بر نظریه دلبستگی

نظریه دلبستگی با جان بالبی ، روانشناس تکاملی در سال 1969 آغاز شد. نظریه دلبستگی در ابتدا بر این مبنا بود که به نظر می رسد انسانها دارای یک سیستم روان شناختی ذاتی ("سیستم رفتاری دلبستگی") هستند که آنها را به دنبال نزدیکی با افراد مهم دیگر ترغیب می کند . این نظریه انقلابی در موضوعاتی مانند دوستی ، روابط عاشقانه ، مقابله با استرس ، تنهایی و اندوه کاربرد های زیادی پیدا کرده است.

بالبی یک سیستم دلبستگی را به عنوان یک سیستم رفتاری تکامل یافته در انسان و سایر نخستی ها توصیف کرد ، که توسط انتخاب طبیعی برای حفظ نزدیکی بین افراد و چهره های دلبستگی آنها طراحی شده است.

نظام دلبستگی دارای دو سیستم مجزا می باشد :

1- سیستم مجاورت : بالبی تصور کرد که سیستم دلبستگی مطابق با نظریه سیستم های مجاورت می باشد . این سیستم مجاورت با مراقب اصلی ، دوستان ، حیوانات خانگی ، شرکای عاشقانه را بررسی می کند و آن را با میزان نزدیکی مطلوب مقایسه می کند. اگر کیس مورد نظر پس از مجاورت توسط این سیستم به اندازه کافی به آن نزدیک باشد ، رفتار پیوستی فعال می گردد ولی اگر از این سیستم رد شد رفتار پیوستی غیر فعال می گردد .

2- سیستم جستجو : در حالی که سیستم دلبستگی مراقب اصلی ، شریک عاشقانه بزرگسال ، حیوانات خانگی یا دوستان را در مجاورت خود نگه می دارد ، سیستم اکتشاف به شما امکان می دهد مهارت های جدیدی را در حین کاوش در محیط کسب کرده و تمرین کنید.

این دو عملکرد در تعریف و تمایز روابط دلبستگی ، از دیگر انواع روابط بین فردی ، بسیار مهم است . افراد دارای دلبستگی ناامن یا از نظر دفاعی رفتارهای جستجوی نزدیکی را به حداقل می رسانند یا رفتارها را بیشتر می کنند تا به شخصیت دلبستگی نزدیک شوند.

به اعتقاد برترتون و واترز (1988) دلبستگی یک فرایند پویا است و زمانی که احساس ایمنی به خطر می افتد و یا موضوع دلبستگی به اندازه کافی پاسخگو و در دسترس نیست ، نظام دلبستگی فعال می شود و رفتارهای دلبستگی در جهت تلاش برای مجاورت با موضوع دلبستگی به راه می افتد .

این دو رفتار را می توان به عنوان دلبستگی اجتنابی (میزان بی اعتمادی فرد به شخصیت دلبستگی و تلاش برای حفظ استقلال رفتاری و فاصله عاطفی) و دلبستگی اضطرابی (درجه ای که فرد نگران این است که شکل دلبستگی تا حدی در دسترس نخواهد بود) تصور کرد. شخص دلبسته به دوست داشتن و ارزش خود شک می کند.

خدا به عنوان یک شخصیت دلبستگی یا به عنوان منبع دلبستگی است و روانکاوی سابقه طولانی در مفهوم سازی باور دینی از نظر ارتباط بین خود و دیگران دارد.

تحقیقات نشان داده است که دلبستگی بزرگسالان و دلبستگی به خدا اساساً پدیده ای متمایز است .

کرکپاتریک پیشنهاد می کند که برای بسیاری از مردم در بسیاری از ادیان ، سیستم دلبستگی اساساً در تفکر ، باورها و استدلال آنها در مورد خدا و رابطه آنها با خدا دخیل است. بر اساس این نظریه ، دانش ما در مورد چگونگی عملکرد فرآیندهای دلبستگی در روابط غیر مذهبی باید در درک شیوه هایی که مردم در مورد خدا و تعامل با خدا می دانند مفید واقع شود.

به گفته بالبی ، یکی از عملکردهای بیولوژیکی سیستم دلبستگی ، حفظ مجاورت بین شخص و شکل دلبستگی است. ادیان راه های زیادی را برای مومنان فراهم می آورند تا بتوانند قرب خود را با خدا حفظ کنند. اکثر سنت های خداشناسانه خدا را همه جا توصیف می کنند ، یعنی همه جا در همه زمان ها وجود دارد ، و در حالی که این جنبه کلیدی دین است که باعث ایجاد قرب به خدا می شود ، تنها راه نیست. تقریباً همه ادیان دارای مکان یا بنایی هستند که در آن مومنان به عبادت می آیند و به خدای خود یا خدا نزدیکتر می شوند. در داخل این عبادتگاه ها ، و همچنین خارج از آنها ، مجموعه ای از بت ها و نمادها وجود دارد. مانند آثار هنری ، جواهرات و تصاویری از صلیب که به یاد مومنان از نزدیکی خداوند می پردازد. گرنگویست و کرکپاتریک دعای طلب نزدیکی به خدا را مهمترین راهی است که مومنان نزدیکی خود را با خدا حفظ می کنند می دانند .

جستجو و حفظ مجاورت با خدا

به نظر می رسد آگاهی از وجود موضوع دلبستگی از لحاظ روان شناختی به رغم عدم حضور فیزیکی و قابلیت مشاهده ، احساس ایمنی را در فرد به وجود می آورد .

خدا به عنوان پناهگاه امن

از دیگر وظایف سیستم دلبستگی ، طبق نظر بالبی ، دلبستگی به عنوان پناهگاه مطمئن در مواقع خطر یا تهدید عمل می کند. بالبی همچنین سه موقعیت را توضیح داد که رفتارهای دلبستگی را فعال می کند:

(1) رویدادهای محیطی ترسناک یا هشدار دهنده ؛

(2) بیماری ، آسیب یا خستگی ؛ و

(3) جداسازی یا تهدید جدایی از شکل دلبستگی.

"پایگاه امن" امنیت را برای اکتشاف در محیط فرد فراهم می کند. بالبی یک پایگاه امن و تأثیرات روانی آن را چنین توصیف می کند: "وقتی فردی مطمئن است که هر زمان که بخواهد یک شخصیت دلبستگی در اختیار او قرار می گیرد ، آن شخص بسیار کمتر از اراده مستعد ترس شدید یا مزمن خواهد بود. فردی که به هر دلیلی چنین اطمینان ندارد. " به آسانی می توان دید که چگونه خداوند از امن ترین پایگاه های امن خواهد بود.

آلپورت (1950) معتقد است که افراد در شرایط تنیدگی زا و بحرانی به مذهب رجوع می کنند و به سوی خدا می روند .

تحقیقات انجام شده توسط مایرز (1992) ، همانطور که گرانگویست و کرکپاتریک اشاره کردند ، در مورد نتایج روانی مرتبط با "دلبستگی به خدا" (مانند ایمان مذهبی که به مومنان احساس خوش بینی و امید به آینده می دهد) نشان می دهد که حداقل برخی از اشکال دین داری با نوع برخورد مطمئن و مطمئن به زندگی همراه است که تصور می شود پایگاه مطمئن آن را فراهم می کند.

خدا به عنوان پایه و اساس ایمنی

فرد با اعتقاد به این که خدا اساس ایمنی است ، احساس قدرت می کند و اعتماد به نفس او به هنگام اضطراب و ترس افزایش می یابد . این احساس ایمنی به آرامش روانی در فرد منجر می شود و وی را برای مقابله با مشکلات و چالش های زندگی آماده می کند . بنابر این ایمنی همانند پادزهری در برابر ترس و اضطراب است ( کرک پاتریک ، 1994).

جدایی و فقدان

اگر چه جدایی از خدا موجب اضطراب و فقدان او موجب غم و اندوه می شود اما این موارد را می توان به راحتی از طریق آزمون ها سنجید .

هافمن (1981) خدا را یک موضوع دلبستگی مطلق می داند که به هنگام نیاز همیشه در دسترس است .

همانطور که گرانگویست و کرکپاتریک اشاره کردند : تهدید جدایی باعث ایجاد اضطراب در فرد می شود. و از دست دادن شکل دلبستگی باعث اندوه می شود. به دلیل وجود همه جانبه خدا ، تعیین اینکه آیا خداوند این معیارها را دارد یا خیر دشوار است. مومنان رابطه خود را با خدا به عنوان یک رابطه انسانی از دست نمی دهند. مواردی در زندگی دینی وجود دارد که مومنان نمی توانند خدا را همانطور که در برهه ای از زندگی خود تجربه کردند ، تجربه کنند. توجه به این نکته ضروری است که در اکثر سیستم های اعتقادی مسیحی ، جدایی از خدا اصل جهنم است.

خدا قادر و دانای مطلق

با اکثر تعاریف ، خداوند همه جانبه ، قادر مطلق و دانای مطلق است. در حقیقت خدا و انسان بهتر از رابطه مراقب - کودک ، این ویژگی را آشکار می کند و این ویژگی در ارتباط فرد با خدا نسبت به رابطه دو فرد عاشق دایمی تر است و بیشتر حفظ می شود .

در کتاب مقدس مذهبی ، خداوند اغلب در کنار شخص ، صخره و دژ ، با قدرت و بسیاری از اصطلاحات دیگر که نشان دهنده رابطه دلبستگی است ، توصیف می شود .

این باور که اعتقاد و ارتباط با خدا و روابط با پدر و مادر و مفاهیم ایمنی با یکدیگر مرتبط اند ، موضوع تازه ای نیست . فروید (1961) خدا را یک چهره پدرانه قدرتمند و مذهب را در مقابل جهان ترسناک ، پناهگاهی برای احساس ایمنی می داند .

نظریه های دیگر روانکاوان نیز ارتباط فرضی بین روابط دوران کودکی با والد و مذهب و همچنین ارتباط بین روابط نزدیک بین فردی و مذهب را مطرح کرده اند .

گالنتر (1979) نشان داده است که اکثر افراد مسیحی در طول دوره تنیدگی به این مذهب گرویده اند .

داتش (1975) با بررسی 14 فردی که آیین هندو داشتند به این نتیجه دست یافت که در اکثر این افراد احساس کهتری و سطح پایین حرمت خود وجود داشته و تاریخچه مربوط به روابط آنها با والدینشان نامناسب و مشکل دار بوده است . بنابر این شرایط قابل انتظاری که موجب جستجوی موضوع دلبستگی جانشین می شود ، سبک دلبستگی ناایمن است .

تفاوتهای فردی در امنیت دلبستگی اغلب بر خروجی سیستم دلبستگی در روابط انسانی تأثیر می گذارد. به همین ترتیب ، آنها اغلب تأثیرات فرآیندهای دلبستگی را در زمینه روابط درک شده مومنان با خدا تغییر می دهند.

دو فرضیه کلی پیشنهاد شده و به عنوان توصیف کننده دو مسیر تکاملی متمایز در دین - فرضیه جبران خسارت و فرضیه مطابقت در نظر گرفته می شود.

فرضیه جبران خسارت

مسیر جبران به تنظیم ناراحتی ناشی از تجربیات با مراقبین غیر حساس مربوط می شود. این وضعیت پاسخ منفی به این سئوال را نشان می دهد که آیا شکل دلبستگی به اندازه کافی نزدیک ، توجه کننده ، پاسخگو و تأیید کننده است.

طبق نظریه دلبستگی این وضعیت رفتارهای دلبستگی را برای بازگرداندن میزان مناسب مجاورت فعال می کند ، اما در شرایط خاصی فرد ممکن است پیش بینی کند که بعید است تلاش های وی موفق باشد. بالبی آنچه در صورت وقوع چنین اتفاقی ممکن است رخ دهد را اینگونه توضیح داد ، "هر زمان که شیء طبیعی باعث رفتار دلبستگی در دسترس نباشد ، رفتار می تواند به سمت یک شیء جایگزین سوق داده شود ، حتی اگر بی جان باشد ، چنین شیئی اغلب قادر به ایفای نقش است یک "کیس" مهم مانند مورد دلبستگی اصلی است ، جایگزین بی جان به ویژه هنگامی که کودک خسته ، بیمار یا ناراحت است ، جستجو می گردد. " .

گرانقویست و دیگران پیشنهاد می کنند که مردم نیز باید بتوانند در چنین شرایطی به عنوان شخصیت دلبستگی جانشین به خدا روی آورند. تمرکز مسیر جبران بر میزان ارتباط تجربیات با مراقبین بی احساس و/یا عدم اطمینان دلبستگی با استفاده از خدا و دین برای تنظیم ناراحتی های مربوط به دلبستگی است.

هاگکول و گرانگویست در سال 2001 دریافتند که دلبستگی ناامن دوران کودکی به مادر با داشتن باورهای مثبت در مورد طالع بینی ، غیبت ، فراروانشناسی و بشقاب پرنده ها در نمونه سوئدی ارتباط دارد. از آنجا که این باورهای عصر جدید ، مانند روانشناسی یا طالع بینی با خدای شخصی ارتباطی ندارند ، این نتایج با این مدل مخالف است که افراد ناامن مفاهیمی را شامل می شوند که شامل خدای محبت آمیز شخصی می شود تا روابط ناکافی دوران کودکی را جبران کند.

گرانقویست و کرکپاتریک دریافتند افرادی که به طور ناگهانی به دین گرویدند نه تنها در عدم حساسیت والدین از افراد غیرمعتدین پیشی گرفتند بلکه از افرادی که افزایش تدریجی مذهبی را تجربه کرده بودند پیشی گرفتند ، با این حال ، همان نویسندگان همچنین دریافتند افرادی که ناگهان تغییر مذهب ، مانند آگنوستیک ها و ملحدان نیز در دلبستگی های ناامن دوران کودکی به مادر یا پدر امتیاز بیشتری کسب کردند. همانند دلبستگی ناامن والدین ، ​​دلبستگی عاشقانه ناامن ، دگرگونی ها و دگرگونی های دینی ناگهانی را پیش بینی می کند.

فرضیه مطابقت

بالبی نشان می دهد که الگوهای دلبستگی در طول زمان تا حدی ادامه می یابد زیرا نحوه نگاه فرد به خود و دیگران ( مدل کار درونی ) در طول عمر منجر به پاسخ های رفتاری ، احساسی و شناختی در تعاملات اجتماعی می شود. فرضیه مطابقت نشان می دهد که تفاوت های فردی در باورها و تجربه مذهبی باید با تفاوت های فردی در مدلهای داخلی کار و الگوهای دلبستگی مطابقت داشته باشد.

این نظریه نشان می دهد که فرد دارای دلبستگی ایمن ، خدا را بعنوان حامی پیش بینی می کند. ممکن است از فردی با دلبستگی مشغول یا مضطرب انتظار داشته باشد که رابطه ای عمیقاً عاطفی و قابل درک با خدا داشته باشد ، در حالی که از فردی با دلبستگی اجتنابی انتظار می رود که خدا را دور افتاده یا غیرقابل دسترسی تلقی کند.

فرضیه مطابقت نشان می دهد که انتظار می رود افراد با دلبستگی ایمن معیارهای مذهبی را منعکس کنند در حالی که از افراد با دلبستگی ناامن انتظار نمی رود که معیارهای مذهبی شخصیت دلبستگی خود را منعکس کنند.

افرادی که گزارش می دهند والدین از آنها بیشتر مراقبت می کنند ، از نظر مذهبی نمره بالاتری کسب می کنند ، اما به شرطی که والدین آنها نیز سطح مذهبی بالایی از خود نشان دهند.

مطالعه دیگری نشان داد که چنین افرادی از نظر مذهبی ریشه اجتماعی بیشتری در روابط والدین دارند. این جنبه از فرضیه مطابقت ، یعنی افرادی که معیارهای دینی شخصیت دلبستگی را منعکس می کنند ، می تواند " انطباق اجتماعی " نامیده شود .