اصول و قوانین گشتالت
نظریهی گشتالت که با نامهای دیگری مانند Gestalt psychology یا Gestaltism یا Configurationism نیز شناخته میشود، نزدیک به ۱۰۰ سال پیش در آلمان و اتریش برای توضیح چگونگی ادراککردن متولد شد. Gestalt در لغت به معنی شکل است و در این نظریه به معنای الگو یا ترتیب و وضعیت قرارگرفتن شکلها و طرحها کنار یکدیگر بهکار رفته است.
براساس این نظریه انسان (مغز ما) تمایل دارد اشکال، الگوها و طرحها را درکنار یکدیگر و بهعنوان یک کل درک کند. یعنی وقتی ما چند شکل یا طرح را کنار یکدیگر میبینیم، آنها را تک تک و بهتنهایی نمیبینیم، آنها را باهم میبینیم و درک میکنیم. ما (انسان) تمایل دارد به گروهبندی و ترکیبکردن اشکالی که کنارهم در وضعیتهای مختلف قرار میگیرند .
روانشناسی گشتالت توسط متفكران آلمانی ماكس ورتهایمر (Max Wertheime)، ولفگانگ كهلر و كورت كوفكا ایجاد شد و بر چگونگی تفسیر مردم از جهان متمركز شد. دیدگاه گشتالت تا حدی به عنوان پاسخی به ساختارگرایی ویلهلم ووندت، كه بر روی تجزیه وقایع و تجربیات ذهنی به کوچکترین عناصر تمرکز داشت، شکل گرفت.
ماکس ورتهایمر خاطر نشان کرد که توالی سریع رویدادهای ادراکی، مانند ردیفهای چراغ چشمک زن، باعث ایجاد توهم میشود حتی اگر حرکتی وجود نداشته باشد. این به عنوان پدیده phi شناخته میشود. تصاویر متحرک بر اساس این اصل، با یک سری تصاویر ثابت که به سرعت پشت سر هم ظاهر میشوند، یک تجربه بصری یکپارچه را تشکیل میشود.
طبق روانشناسی گشتالت، کل با مجموع اجزای آن متفاوت است. بر اساس این باور، روانشناسان گشتالت مجموعهای از اصول را برای توضیح ادراك سازمان یافته، یا چگونگی گروه بندی اشیاء كوچكتر برای تشكیل اشیاء بزرگتر، ابداع كردند.
از این اصول غالباً به عنوان “قوانین سازمان ادراکی” یاد میشود. در حوزه ادراک قواعد سازمان دهنده ای وجود دارند که قوانین گشتالت (gestalt laws) نامیده می شوند. با این حال، توجه به این نکته مهم است که اگرچه روانشناسان گشتالت این پدیدهها را “قانون” مینامند. اما اصطلاح دقیقتر “اصول سازمان ادراکی” است. این اصول تقریباً شبیه روشهای اکتشافی که میانبرهای ذهنی برای حل مشکلات هستند.
اصولی یا قوانینی که میتوان از مکتب گشتالت استخراج نمود به صورت زیر میباشند:
- مجاورت (Proximity)
- تشابه (Similarity)
- تداوم یا پیوستگی (Continuity)
- بستار (Closure)
- تصویر - زمینه (Figure-Ground)
- تقارن (Symmetry)
- سرنوشت مشترک (Common Fate)
- فرا پوشانندگی (Inclusiveness)
- قانون موازات (Parallelism)
- منطقه مشترک (Common Region)
- عنصر متصل (Element Connectedness)
به بیانی دیگر ، نظریهی گشتالت بر ۴ اصل استوار است و ۷ قانون دارد. اصول گشتالت عبارتاند از Reification (شیانگاری)، Emergence (پیدایش)، multi-stability (چند مرکزی) و Invariance (تغییرناپذیری). ۶ قانون گشتالت عبارتاند از مجاورت، شباهت، کاملکردن، تقارن، پیوستگی و سرنوشت مشترک.
۱- مجاورت (Proximity)
براساس قانون مجاورت (Law of Proximity) به نظر میرسد كه چیزهایی كه نزدیك به هم هستند، با هم یک گروه شده اند.
اجزایی که به هم نزدیکتر هستند به عنوان یک مجموعه واحد دیده میشوند. این نزدیکی یا مجاورت میتواند به معنی نزدیک بودن لبههای عناصر به یکدیگر، مماس شدن و یا روی هم افتادن آنها باشد. بدیهی است که قدرتمندترین رابطه مجاورت زمانی است که اشکال همپوشانی داشته باشند.
مجاورت اشاره به اشیایی دارد که در کنار یکدیگر قرار دارند و به عنوان یک گروه در نظر گرفته میشوند. مجاورت زمانی رخ میدهد که اشیا به یکدیگر نسبت به اشیا دیگر نزدیکتر هستند. قدرتمندترین رابطه مجاورت زمان است که اشیا همپوشی دارند، در این حالت شکی باقی نمیماند که آنها به یکدیگر بستگی یا تعلق دارند. یکی از شیوههایی دیگر ایجاد مجاورت استفاده از خطوط و شکلها میباشد که اشیا داخلی را محصور کنند. حتی میتوان از خطوط و شکلها به گونه ای استفاده کرد که از میان اشیا رد شوند و بدین شیوه آنها را به یکدیگر مرتبط و مجاور نمایش دهند. این قانون روانشناسی گشتالت گویای این امر است که با وجود اینکه ممکن است اشکال و عناصر به هم نامربوط باشند اگر در نزدیکی یکدیگر باشند ما همگی آنها را به عنوان یک گروه واحد درک میکنیم.
این قانون روانشناسی گشتالت گویای این امر است که با وجود اینکه ممکن است اشکال و عناصر به هم نامربوط باشند اگر در نزدیکی یکدیگر باشند ما همگی آن ها را به عنوان یک گروه واحد درک می کنیم.
مهمترین اصلی که در همه رویدادهای ذهنی به کار می رود ، طرح گرایی یا پراگنانز است. این واژه که معادل آلمانی جوهر است ، را کافکا بدین گونه تعریف نموده است : سازمان روانشناختی همیشه تا آن اندازه که مقتضیات کنترل کننده اجازه می دهد خوب است. منظور وی از (خوب) کیفیت هایی چون سادگی کامل ، ایجاز ، تقارن و هماهنگی هستند. به سخن دیگر برای هر رویداد روانشناختی این تمایل وجود دارد که معنی دار ، کامل ، و ساده باشد.قانون پراگنانز به صورت اصل هدایت کننده برای مطالعه ادراک ، یادگیری و حافظه توسط گشتالتی ها مورد استفاده قرار می گرفته است.
چیزها یا آیتم های نزدیک به هم به عنوان یک گروه در نظر گرفته می شوند. به عنوان مثال در تصویر زیر به احتمال زیاد شما سه خط از * می بینید و نه 14 گروه از * های عمودی.
**************
**************
**************
چهار نوع عمده در گروهبندی بر اساس اصل مجاورت عبارتاند از:
الف) لبههای نزدیک (Close Edge)
بر این اساس هر چه اجزای یک ساختار بصری بیشتر بههم نزدیک باشند، بیشتر بهعنوان یک گروه واحد دیده خواهند شد و این زمانی اتفاق میافتد که لبههای کناری اجزای یک ساختار در کنار هم قرار بگیرند.
ب) تماس (Touch)
ممکن است اجزای یک ساختار چنان بههم نزدیک شوند که با هم برخورد و همدیگر را لمس کنند، مشروط بر اینکه هنوز آن دو یا چند جزء بصری از همدیگر قابل تشخیص باشند. در این صورت گروهبندی مجاورت بر اساس تماس صورت میپذیرد.
ج) هم پوشانی (Overlap)
قویترین نوع مجاورت زمانی رخ میدهد که عناصر یک ساختار بصری بدون آن که هویت مستقل خود را از دست بدهند، هم دیگر را بپوشانند.
د) تلفیق (Combining)
یکی دیگر از روشهای بهکارگیری اصل مجاورت، استفاده از یک عنصر خارجی برای گروهبندی عناصر متفاوت یک ساختار در کنار هم است. از معمولترین روشهای تلفیق کردن عناصر و المانهای بصری، خط کشیدن زیر آنها، محصور کردن آنها در یک شکل و سایه-روشن کردن است. در اینجا بهصورت تلفیقی از همه روشهای بالا استفاده میشود.
۲- تشابه (Similarity)
اصل مشابهت (Law of Similarity) یکی دیگر از قوانین گشتالت که نشان میدهد که چیزهای مشابه تمایل دارند با هم یک گروه شوند. گروهبندی میتواند در هر دو محرک بینایی و شنوایی رخ دهد.
اشتراک در مشخصات بصری به صورت خود به خودی روابط میسازد. هر قدر اشیا شبیه تر به نظر بیایند، بیشتر امکان آن وجود دارد که به عنوان یک گروه دیده شوند. قابل ذکر است تشابه بر اساس شکل اشیا است نه بر اساس چیستی آنها.
تشابه را میتوان از طرق مختلف به دست آورد. به عنوان مثال، اندازه، رنگ و شکل. اشیا با ابعاد و اندازه یکسان با یکدیگر تشابه دارند. شکل و رنگ هم تأثیر مشابه دارند.
ذهن بشر اجزایی را که دارای خصوصیات مشابه هستند، به صورت یک مجموعه واحد میبیند. سه عامل عمده تشابه، اندازه، رنگ و شکل هستند. لازم به ذکر است که، در میان این سه عامل اندازه نسبت به دو مورد دیگر از گشتالت قویتری برخوردار است.
بنابه قانون شباهت ، مطالب مشابه یا همگون از مطالب نامشابه بهتر ادراک می شوند . در مطالعاتی که به وسیله کهلر با هجاهای بی معنی انجام گرفت معلوم شد که هجاهای همگون با سهولت بیشتری از هجاهای ناهمگون درک و آموخته می شوند. شباهت اشیاء و امور از جنبه های مختلف مثل رنگ و شکل سبب می شود که با یکدیگر و به صورت گروهی درک و یادگرفته شوند.
بر اساس قانون مشابهت ما تمایل داریم تا آیتم های مشابه را در یک گروه قرار دهیم و آن ها را به عنوان یک گشتالت در نظر بگیریم. در مثال زیر شما به جای گروه بندی سطرها یا ستون ها و یا روش های دیگر، O ها را به عنوان یک گروه و X ها را به عنوان یک گروه در نظر می گیرید. در واقع O ها را به عنوان خطی که زمینه ای از Xها را قطع می کند در نظر می گیرید.
OXXXXXXXXXX
XOXXXXXXXXX
XXOXXXXXXXX
XXXOXXXXXXX
XXXXOXXXXXX
XXXXXOXXXXX
XXXXXXOXXXX
XXXXXXXOXXX
XXXXXXXXOXX
XXXXXXXXXOX
XXXXXXXXXXO
۳- تداوم یا پیوستگی (Continuity)
قانون تداوم یا پایستگی (Law of Continuity) حاکی از آن است که نقاطی که با خطوط مستقیم یا منحنی به هم متصل میشوند به روشی مشاهده میشوند که گویی صافترین مسیر را دنبال میکنند. به جای دیدن خطوط و زاویههای جداگانه، خطها به عنوان یک خط مرتبط به یکدیگر دیده میشوند.
قواعد تداوم بیان میکنند زمانی که چشم شروع به دنبال کردن چیزی میکند، این دنبال کردن در مسیر تا رسیدن به شی دیگری ادامه پیدا میکند. راه دیگری که چشم را به دنبال کردن وامیدارد جهت چشم در تصویر یا تصویر سازی میباشد. به عنوان یک قاعدهٔ مشترک طراحی در نظر گرفته میشود که اگر از عکس فردی استفاده میشود باید دقت داشت که جهت چشمان فرد به سمت ادامهٔ طرح باشد.
بر اساس این اصل چشم بین عناصری که در یک مسیر (یک خط، یک منحنی) هستند ارتباط برقرار میکند. این ارتباط تا زمانی تداوم مییابد که چیزی این منحنی ذهنی را برهم بزند.
یکی از مهمترین مسائل در تداوم توجه به فرهنگ نوشتاری جامعه هدف میباشد. به عنوان مثال در جوامع غربی، با توجه به آن که جهت نوشتار از چپ به راست میباشد، به صورت خودکار، چشم بیننده از سمت چپ شروع به خواندن (نگاه کردن) به سمت راست میکند. اما در جوامعی که نوشتار از سمت راست به چپ میباشد، بیننده از سمت راست به چپ تصویر را نگاه میکنند.
طبق اصل تداوم، محرکهایی که دارای طرحهای وابسته به یکدیگرند به صورت واحد ادراکی دریافت میشوند.
۴- بستار (Closure)
طبق قانون یکپارچگی (Law of Closure) همه چیز در کنار هم قرار میگیرند تا یک گروه را تشکیل دهند. مغز ما اغلب اطلاعات متناقض را نادیده میگیرد و خلا اطلاعات را پر میکند. در تصویر بالا، شما احتمالاً اشکال یک دایره و مستطیل را میبینید زیرا مغز شما برای ایجاد یک تصویر معنیدار، شکافهای از دست رفته را پر میکند.
بستار با تداوم از آن جهت که چشم را وادار به کامل کردن مسیر میکند مرتبط میباشد. تا زمانی که اطلاعات ضروری کافی وجود داشته باشد، ذهن قطعه گمشده از شی را تدارک میبیند. بستار با اشکالی که قابل تشخصی هستند به بهترین حالت عمل میکند. اما اشکال پیچیده برای تکمیل در ذهن دشوارتر میباشند. طراح باید میان بخشهای حذف شده و موجود یک تعادل برقرار کند. اگر بخشهای حذف شده بیش از حد زیاد باشند، ذهن قادر نخواهد بود تا شکل را بست دهد.
بر اساس این اصل، چنانچه بخشی از تصویر یک شکل پوشانده شده یا جا افتاده باشد، ذهن بهطور خودکار آن را تکمیل میکند و به صورت یک شکل کامل میبیند. به بیانی دیگر، چشم ما اشکال ناقص و ناتمام را به صورت کامل و یکپارچه میبیند. این اصل فقط به حس بینایی محدود نیست، فرض بر این است که همین اصل در تمام حواس عمل میکند.
بر اساس این اصل، زمانی که قسمتی از یک شکل یا طرح جا افتاده و یا حذف شده باشد، چشم آن را تکمیل می کند و به صورت یک شکل کامل می بیند. شاید بتوان گفت که این اصل گشتالت از کمالگرایی انسان سرچشمه می گیرد. در اینجا بهتر است به مفهوم «پراگنانس» (pragnanz) نیز اشاره شود. پراگنانس را می توان اینطور توضیح داد که، انسانها ذاتا در صدد کامل کردن تجربه های ناقص و تکته تکه از محیط پیرامون خود هستند. بنابراین هنگامی که تصویری را به صورت چندپاره مشاهده می کنند آن را به صورت کامل درک می کنند.
بر اساس این قانون در صورتی که بخش یا جزئی از یک طرح کامل، حضور نداشته باشد، ما تمایل به اضافه کردن آن جزء داریم. در تصویر زیر شما یک مربع و یک دایره را ادراک می کنید.
اصل بستن که مستقیما به قوانین یادگیری و حافظه مرتبط می شود ، به ما می گوید که در ما این تمایل وجود دارد که تجربه های ناکامل را کامل کنیم. برای مثال اگر شخصی به خطی نگاه کند که تقریبا به صورت یک دایره است اما شکاف کوچکی در آن وجود دارد ، آن شخص از لحاظ ادارکی آن شکاف را پر می کند و به شکل مانند یک دایره کامل پاسخ می دهد. این اصل از همان قانون پراگنانز تبعیت می کند. تجارب سازمان یافته معنی دار حاصل نیروهای میدانی مغز هستند که اطلاعات حسی را تغییر شکل می دهند ، لذا دایره ناقص آن چیزی است که ما حس می کنیم و دایره کامل همان است که ادراک می شود.
۵- تصویر - زمینه (Figure-Ground)
یکی از مهم ترین و جالب ترین قوانین گشتالتی، قانون طرح زمینه است. این قانون ابتدا توسط ادگار روبین، پدیدارشناس مطرح شد.
قانون تصویر - زمینه بر اساس رابطه میان شی و فضای مجاور آن بنا شدهاست. تصویر - زمینه را گاهی فضای مثبت و منفی نیز مینامند، مثبت به شی گفته شده و منفی به فضای دربرگیرنده شی گفته میشود.
اصل شکل و زمینه میگوید ذهن بشر ذاتا تمایل دارد به بخشی از تصویر به عنوان شکل (پیشزمینه) و به بخش دیگر به عنوان زمینه (پسزمینه) نگاه کند. نکته شایان توجه پیرامون این اصل آن است که زمینه همواره همان پسزمینه نیست. گاهی شکل و زمینه چنان در هم تنیده هستند که تشخیص آنها از یکدیگر چندان آسان نیست.از معروفترین نمونه های این حالت میتوان به نماد «یین و یانگ» (Yin en Yang) اشاره کرد.
این اصل به تصویر عمق میدهد، و به عنوان قاعده بنیادی ای در اکثر طراحیها در نظر گرفته میشود. تصویر به بیش از شکل اشاره دارد و حتی نوشته به عنوان تصویر در نظر گرفته میشود. تصویر - زمینه زمانی میتواند به صورت خلاقانه مورد استفاده قرار بگیرد که تصویر و زمینه همزمان هر دو اشکال قابل تمیز باشند.
اصل بنیادین ادراک بصری است که ما را در خواندن یک ساختار تصویر پردازی شده یاری میرساند. خوانش یک تصویر با توجه به تضاد میان شکل و زمینه است که ممکن میشود.
در یک تصویر پردازی، آنچه قابل تشخیص است و بیشتر به آن پرداخته میشود شکل، و مابقی زمینه نام دارد. به عبارتی دیگر آنچه توجه ما را بیشتر جلب میکند شکل و غیر از آن، زمینه است.
دو نکته حائز اهمیت است:
- اول آنکه همواره زمینه، همان پس زمینه نیست و در مواردی میان این دو تفاوتهایی وجود دارد.
- دوم آنکه در مواردی تشخیص میان شکل و زمینه چندان هم آسان به نظر نمیرسد. اشکال دو هویتی از این گونه اند. اشکال دو هویتی، اشکالی هستند که در آنها شکل و زمینه بهطور مداوم جای خود را عوض میکنند زیرا دارای خصوصیات و امکانات مشابه هماند.
در این گونه از اشکال، شکل و زمینه همدیگر را تعریف میکنند. بهعبارتی شما با کشیدن یک شکل، زمینه را نیز میکشید، از این رو این دو غیرقابل تفکیک از هم اند. این پدیده در نماد آیینی و بسیار کهن «یین و یانگ» ریشه دارد.
اما معروفترین شکل دو هویتی گلدان روبین یا نیمرخ پیترو پاول روبین است. «در گلدان روبین، مثبت و منفی بودن قسمتهای شکل با یکدیگر تعویض میشوند و بستگی به آن دارد که به گلدان توجه کنیم یا به دو نیمرخ که روبهروی یکدیگرند. تعیین آنکه کدام را اول میبینیم بسیار دشوار است. در حقیقت میتوان گفت که هر دو را با هم میبینیم». از این رو، شکل و زمینه رابطه تنگاتنگی با هم دارند.
بهطور کلی روابط میان شکل و زمینه با استفاده از خطای باصره، میتواند در راستای ایجاد وحدت، تأکید و جلب توجه مخاطب، قابلیتهای زیادی از خود به نمایش بگذارد.
این اصل بر این مبنا است که مغز ما چگونه پیش زمینه و پس زمینه را شناسایی میکند. پیکر، تصویر یا فضای مثبت آن بخشی از تصویر محسوب میشود که بیشترین توجه را دریافت میکند.
با بهره جستن از این قانون ما میتوانیم از ایجاد ابهام در طرح حاوی اطلاعات بصری خود به کمک استفاده از تضاد کافی بین پیکر و زمینه اجتناب کنیم.
اساسا ما تمایلی ذاتی به درک بخشی از یک رویداد به عنوان طرح ( و یا زمینه پیشین ) و بخش دیگر رویداد به عنوان زمینه ( و یا زمینه پسین) داریم. آن چه در بالا مشاهده می کنید، تنها یک تصویر است، اما تنها با تغییر ذهنیت، ما دو تصویر متفاوت را مشاهده می کنیم. در یک حالت طرح یک جام را مشاهده می کنیم که در زمینه ای سفید قرار گرفته است و در حالت دیگر، تصویر دو صورت روبه روی یکدیگر که در زمینه ای مشکی قرار گرفته اند. با این حال امکان مشاهده این دو تصویر به صورت همزمان وجود ندارد.
۶- تقارن (Symmetry)
ذهن انسان شی را متقارن فرض میکند و انتظار دارد از نقطه ای به مرکزیت تصویر این تقارن وجود داشته باشد. زمانی که دو عنصر متقارن به یکدیگر ارتباط ندارند، ذهن آنها را به یکدیگر مرتبط میسازد تا طرحی منسجم ایجاد کند. به عنوان مثال در شکل زیر ما تمایل به درک سه براکت متقارن داریم و نه ۶ براکت جداگانه.
این اصل میگوید زمانی که دو عنصر با یکدیگر بر اساس یک محور تقارن داشته باشند، ذهن آنها را با هم مرتبط میسازد حتی اگر ارتباطی نداشته باشند.
بر اساس قانون تقارن، ذهن اشیاء را به صورت متقارن درک می کند و آن ها را حول یک نقطه مرکزی شکل می دهد. از نظر ادراکی ما تمایل داریم تا اشیاء را به بخش هایی متقارن تقسیم کنیم. بنابراین هنگامی که دو المان متقارن با یکدیگر ارتباط ندارند، ذهن آن ها را به یکدیگر مرتبط می سازد تا طرحی منسجم ایجاد کند. به عنوان مثال در شکل زیر ما تمایل به درک سه براکت متقارن داریم و نه 6 براکت جداگانه.
[ ][ ][ ]
۷- سرنوشت مشترک (Common Fate)
این اصل به جنبش عناصر موجود در یک گشتالت مربوط است. از این رو در یک ساختار بصری، عناصری که با هم و در یک راستا به جنبش در میآیند، بهعنوان یک گروه واحد یا یک مجموعه دیده میشوند. در هنرهایی که از تصاویر یا علایم متحرک بهره میگیرند، این اصل کاربرد ویژه ای مییابد.
این اصل بیشتر در تصاویر متحرک مطرح می شود. بدین معنی که عناصری که با هم در یک راستا حرکت میکنند از طرف مغز به عنوان یک کل واحد در نظر گرفته میشوند.
انسان ها عناصر بصری که در جهت یکسان و یا با سرعت یکسان حرکت می کنند، به عنوان محرک هایی مشابه در یک گروه قرار می دهند. یکی از مشهودترین مثال های این قانون گروهی از پرندگان است. هنگامی که پرندگان مختلف در جهتی یکسان پرواز می کنند ما آن ها را به عنوان یک گروه درک می کنیم در حالی که پرندگانی که در جهات دیگر پرواز می کنند را در آن گروه فرض نمی کنیم.
۸- فرا پوشانندگی (Inclusiveness)
برطبق این اصل، در یک ساختار بصری گشتالتهای کوچکتر تحت الشعاع گشتالتهای بزرگتر قرار میگیرند. به عبارتی گشتالتهای بزرگتر ممکن است از چندین گشتالت کوچک تشکیل شده باشند که زیر مجموعههایی برای گشتالتهای بزرگتر محسوب شوند. این گشتالت های بزرگتر از بار قوی تری نسبت به گشتالتهای کوچکتر برخوردارند.
این اصل بیانگر آن است که یک ساختار بصری در مجموع ممکن است از تعدادی گشتالت کوچکتر تشکیل شده باشد، اما گشتالت بزرگتر چون پراگنانس قویتری دارد آنها را تحت الشعاع قرار می دهد.
۹- موازات (Parallelism)
عناصری که زاویه بسیار نزدیکی و مشابهی با هم دارند، به عنوان یک مجموعه شناخته میشوند. در زمان طراحی، بسیاری از مواقع طراح مجبور میشود بنا به اقتضای طرح خود، متنها و تصاویر را با زاویه خاصی در طرح بیاورد؛ این موضوع باعث میشود ذهن انسان، عناصری که زاویه مشابهی دارند را با یکدیگر مرتبط بشناسد.
ذهن انسان عناصری که زاویه مشابه یا نزدیک بهم دارند را یک کل در نظر میگیرد.
۱۰- منطقه مشترک (Common Region)
زمانی که چند عنصر را در یک ناحیه مشاهده میکنیم، ذهن انسان آنها را در یک گروه با یکدیگر مرتبط در نظر میگیرد.
بر اساس اصل منطقه مشترک ، عناصری که درون یک محدوده غالبا بسته گرد هم بیایند، به صورت جزئی از یک گروه درک میشوند.
قانون منطقه مشترک (The Law of Common Region) سازمان ادراکی گشتالت نشان میدهد که عناصری که در یک منطق بسته از فضا با هم قرار دارند متمایل هستند با هم گروه شوند.
به عنوان مثال، تصور کنید که سه شکل بیضی شکل روی یک قطعه کاغذ کشیده شده است که دو نقطه در هر انتهای بیضی قرار دارد. بیضیها درست در کنار یکدیگر قرار دارند به طوری که نقطه انتهای یک بیضی در واقع نزدیک به نقطه انتهای یک بیضی دیگر است. علی رغم نزدیکی نقاط، دو نقطه ای که درون هر بیضی قرار دارند به عنوان یک گروه درک میشوند نه نقطههایی که در واقع در نزدیکترین نقطه به یکدیگر هستند.
۱۱- عنصر متصل (Element Connectedness)
ذهن انسان عناصری را که به یکدیگر متصل شده باشند را یکی در نظر میگیرد. برای مثال اینفوگرافیکها و فلوچارتها که توسط خطها و پیکانها به یکدیگر متصل شدهاند را به یاد بیاورید.
بر اساس اصل عنصر متصل، ذهن انسان عناصری را که به هم اتصال داشته باشند به صورت یک کل در نظر می گیرد.
طرح گشتالت
با شروع دهه ۱۹۲۰، طراحان شروع به استفاده از اصول گشتالت در کار خود کردند. روانشناسی گشتالت این طراحان را به این باور رساند که همه ما در نحوه درک اشیاء بصری دارای ویژگیهای مشترک هستیم و همه ما یک توانایی طبیعی برای دیدن طراحی “خوب” داریم.
طراحان مفاهیم گشتالت را پذیرفتند و از ادراک کنتراست، رنگ، تقارن، تکرار و تناسب برای خلق آثار خود استفاده کردند. روانشناسی گشتالت بر مفاهیم دیگر طراحی تأثیر گذاشت. مانند:
- رابطه شکل-زمینه: این تضاد بین یک شی کانونی (مانند یک کلمه، عبارت یا تصویر) و فضای منفی اطراف آن را توصیف میکند. طراحان اغلب از این برای ایجاد تأثیر استفاده میکنند.
- سلسله مراتب بصری: طراحان از روشی که ما اشیاء بصری را درک میکنیم و گروه بندی میکنیم، برای ایجاد یک سلسله مراتب بصری استفاده میکنند.
- تداعی: این مفهوم شامل اصل مجاورت است. طراحان اغلب از این برای تعیین مکان قرار دادن اشیاء مهم، از جمله عناصر متنی مانند سرفصلها، زیرنویسها و لیستها استفاده میکنند.
- توسعه محصول: طراحان محصول از روانشناسی گشتالت برای اطلاع از تصمیمات خود در طول فرآیند توسعه استفاده میکنند. مصرفکنندگان تمایل دارند محصولاتی را دوست داشته باشند که از اصول گشتالت پیروی میکنند. این تأثیر را میتوان در ظاهر خود محصولات و در بستهبندی و تبلیغات آنها مشاهده کرد. همچنین میتوانیم اصول گشتالت را در برنامهها و محصولات دیجیتال در کار مشاهده کنیم. مفاهیمی مانند مجاورت، شباهت و تداوم به استانداردهای تجربه کاربری مورد انتظار ما تبدیل شدهاند.
- یادگیری و آموزش: نظریه گشتالت یادگیری بر قانون سادگی تکیه دارد. به زبان ساده بیان میکند که هر محرک یادگیری به سادهترین شکل خود درک میشود. روانشناسی پشت این نظریه یادگیری بیان میکند که ما از حواس و تجربیات قبلی خود برای به دست آوردن دانش در مورد دنیای اطراف خود استفاده میکنیم. همچنین پیشنهاد میکند که ما از روشهایی که با آنها به ما آموزش داده میشود، یاد بگیریم.
رابطه خطای ادارکی و قوانین گشتالت
قوانین سازمان ادراکی گشتالت مجموعهای از اصول را برای درک برخی از روشهای عملکرد ادراک ارائه میدهد. تحقیقات همچنان بینشی در مورد ادراک و چگونگی دیدن جهان ارائه میدهند. این اصول سازمان در ادراک نقش دارند. اما یادآوری این نکته نیز مهم است که گاهی این اصول میتواند منجر به برداشت نادرست از جهان شود.
به عنوان مثال، تصور کنید که شما در حال پیادهروی در جنگل هستید. هنگامیکه شما یک نقطه را میبینید تصور میکنید یک گوزن شمالی پشت یک درخت بزرگ است. شما منطقه را ترک میکنید. تا اطمینان حاصل کنید که مزاحم حیوان نیستید. اما در حال پیادهروی متوجه میشوید که “گوزن” در واقع فقط دو کنده درخت شکسته است. به دلیل قانون تداوم گشتالت، شما دو شکل قطع شده را به عنوان یک جسم پیوسته درک کردید. که مغز شما آن را به عنوان یک گوزن جنگلی تفسیر کرد.
لازم به یادآوری است که اگرچه از این اصول به عنوان قوانین سازمان ادراکی یاد میشود. اما در واقع اینها ابتکار عمل یا کوتاه مدت هستند. روشهای ابتدایی معمولاً برای سرعت طراحی میشوند. به همین دلیل است که سیستمهای ادراکی ما گاهی اشتباه میکنند.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .