همان‌طور که مطالعۀ کلاسیک النبرگر با عنوان کشف ضمیرناآگاه (1970) نشان می‌دهد، فروید کاشف ضمیرناآگاه نبود.

ون هارتمن

کتاب ون هارتمن با عنوان فلسفۀ ضمیر ناآگاه، پُرفروش‌ترین کتاب سال ۱۸۶۹ بود و فروید باید به‌خوبی با آن آشنا بوده باشد.

داستایوفسکی

داستایوفسکی فردی بود که در کنار شوپنهاور (۱۷۸۸-۱۸۶۰) و نیچه (۱۸۴۴-۱۹۰۰)، جسورانه‌ترین کاوش‌ها را در لایه‌های پنهانی و ژرف [آدمی] به انجام رساند.

شوپنهاور

شوپنهاور ضمیر ناآگاه را نوعی «کارگاه مخفی برای تصمیم‌های اراده» می‌دانست و تصریح کرد: عقل به‌قدری از چاره‌اندیشی‌های واقعی و تصمیم‌های پنهان ارادۀ خویش دور می‌ماند که گاهی آنها را تنها از طریق تجسّس و دریافت ناآگاهانه می‌شناسد، انگار که به شخص غریبه ای تعلّق دارند: و باید با ابراز خویش، تنها به‌منظور کشف نیت‌های واقعی اراده، او را غافل‌گیر ‌کند». (جهان چون اراده و بازنمایی ) (۱۸۴۴).

شوپنهاور آگاهی را با پهنۀ آب مقایسه کرد؛ به‌گونه‌ای که اندیشه‌های آگاه تنها سطح آب را تشکیل می‌دهند. این تشبیه یادآور استعارۀ مشهور فروید در مورد ذهن است؛ قلۀ کوه یخی‌ای که بیشتر آن زیر آب قرار دارد. (سرنوشت کاپیتانِ تایتانیک می‌تواند برای هر روانکاوی یک هشدار هولناک باشد!).

فروید در [مقالۀ] ضمیر ناآگاه (۱۹۱۵)، مکان فعّالیت ذهنی آگاه را قشر مغز و کانون فرایندهای ناآگاه را در بخش‌های زیرقشری مغز مشخّص می‌کند، بنابراین یکی دیگر از استعاره‌های شوپنهاور را تصدیق می‌کند-«آگاهی به‌عنوان سطح زمین».

نیچه

بینش نیچه در مورد ضمیر ناآگاه مانند واژه‌شناسی برجسته است: انسان مثل موجودات دیگر، بدون اینکه بداند همواره در حال اندیشیدن است؛ اندیشه‌هایی که به آگاهی می‌رسند تنها کوچک‌ترین بخش تفکّر هستند؛ مصنوعی‌ترین و بیهوده‌ترین بخش آن. تنها اندیشه‌های آگاه هستند که جامۀ واژه‌ها را به تن می‌کنند و می‌توان آنها را نشانه‌های ارتباط دانست. این واقعیّتْ آشکارکنندۀ منشأ آگاهی است». حکمت شادان . ص: ۳۵۴

ویلیام جیمز

ویلیام جیمز در درسنامۀ اثرگذارش اصول روان‌شناسی۱۳ (۱۸۹۰)، مصرانه ادعا کرد که تقریباً تمام عادات شخصی ما، ازجمله طرز راه رفتن، صدا و ایما و اشارات، تا بیست سالگی تثبیت می‌شوند: «هرچه بیشتر از جزئیات زندگی روزمره‌مان را به سرپرستیِ بی‌زحمتِ خودکاری واگذار کنیم، قدرت‌های والاتر ذهنمان بیشتر آزاد خواهند شد تا به کار مناسب خود بپردازند.»

گوستاو فخنر

در سال 1860 ، در آلمان یک دانشمند به نام گوستاو فخنر به صورت بندی یک نظریه در باب فرآیندهای ناخودآگاه پرداخت .

ویلیام بنجامین کارپنتر

در دهه 1870 ، فیزیولوژیست انگلیسی ، ویلیام بنجامین کارپنتر ، ناخودآگاه سازگار را در آثارش مطرح کرده بود . او استدلال می کرد که بسیاری از افکار و احساسات خارج از آگاهی ما هستند .

مایکل فارادی

نخستین اثبات‌های تجربیِ این خودکاری از منبعی بعید به دست آمد. در اوج تب میزچرخانی۱۴ در بریتانیا، در سال ۱۸۵۳ مایکل فارادی شروع به بررسی این موضع کرد که چرا بسیاری از شرکت‌کنندگان برجسته و تحصیل‌کردۀ جلسات احضار روح، حرکت مرموز میز را به الکتریسیته، جاذبۀ مغناطیس یا دیگر نیروهای شناخت‌ناپذیر نسبت می‌دادند. پس‌ازاینکه فارادی به یکی از ابزارسازان خیابان ریجنت سفارش ساخت میزی را داد با دسته‌هایی که مخفیانه فشارهای رو به پایین و موربِ دستان افراد نشسته دور میز را ثبت می‌کرد، آزمایش‌های او در مؤسسۀ سلطنتی، اثبات کرد که میزچرخانی به دلیلِ «فعالیت ناخودآگاه ماهیچه‌ای» رخ می‌دهد.

البته ترفند نبوغ‌آسای فارادی به‌سختی حتی لایۀ رویی ناخودآگاه را خراشید.

گاتفرید لایب‌نیتس

گاتفرید لایب‌نیتس در مقالات جدید دربارۀ فهم بشری این ایده را طرح کرد که دلیل اکثر اعمال ما «خرده ادراکات» هستند و نه ارادۀ آگاه، فیلسوفان ذهن و فیزیولوژیست‌ها کماکان در پی بصیرت‌هایی دربارۀ عاملیت پنهان ناخودآگاه در زندگی روزمره بودند.

هرمان فون هلم هولتز و ویلیام وونت

هرمان فون هلم هولتز و ویلیام وونت نیز درباره ناخودآگاه استدلال کرده بودند .

ویلیام وونت

در سال‌های دهۀ ۱۸۸۰، زمانی‌که رشتۀ جدید از آلمان به ایالات متحده منتقل می‌شد، شاگردان سابق ویلهلم وونت، بنیان‌گذار نخستین آزمایشگاه روان‌شناختی در لایپزیگ، به حمله به نظریه‌پردازان «غیب‌بینِ ناخودآگاه» ادامه دادند. اما فرایندهای ناهشیار۱۶ دخیل در شتاب بخشیدن به حافظه، ادراک و یادگیری را نمی‌شد نادیده گرفت. ادوارد اسکریپچر، شاگرد سابق وونت به خوانندگانش گوشزد کرد که «گاهی تفکرِ سریع و عملِ چابک است که موفقیت یا شکست را رقم می‌زند. شخصی که بتواند طی نیمی از زمانی که دیگری نیاز دارد، تفکر و عمل کند، می‌تواند دوبرابر سریع‌تر از او سرمایۀ ذهنی و مادی جمع کند.»

جان واتسون

جان برادوس واتسون، روان‌شناسی در دانشگاه جان هاپکینزِ بالتیمور، با الهام از پژوهش ایوان پاولوف دربارۀ شرطی‌کردن واکنش‌های حیوانی در مؤسسۀ پزشکیِ تجربیِ سن پترزبورگ، مقالۀ اثرگذارش «روان‌شناسی از دیدگاه یک رفتارشناس»۱۷ (۱۹۱۳) را منتشر کرد که در آن استدلال می‌کند انگیزش‌های محیطی در شکل دادن به کنش بشری، اهمیت به‌مراتب بیشتری از انگیزش‌های ارثی یا قانونی دارند. واتسون که مدعیات رفتارشناختی‌اش را با آزمایش‌های معروفش روی «آلبرت کوچولو» محکم کرده بود، روان‌شناسان موروثی و عمق را کنار زد. آلبرت پسر نه‌ماهه‌ای بود که شرطی شده بود تا از اشیای مختلفی بترسد. «استعداد، قابلیت، خُلق، ساخت ذهنی و ویژگی‌های شخصیتیِ موروثی» وجود ندارند. هیچ ناخودآگاه پنهان و هیچ استعداد خفته‌ای نیز. پیام ساده بود: هرکسی، به‌فرض آموزش درست، می‌توانست در آمریکای جدیدِ فوردیست، همان چیزی بشود که می‌خواست.

تاثیر روان شناسی رفتارگرایی

ظهور روان‌شناسی رفتاری به ماجرای ناخودآگاه خاتمه نداد. در سرزمین منشی‌خانه‌ها، فروشگاه‌های چندمنظوره و نیکلئودیون‌ها۱۸، معتادسازی و خودکارسازی برای روان‌شناسی صنعتی و آموزشی اصل بودند. امکان کشف فرایندهای ذهنی ناخودآگاه، بزرگ‌ترین نیروی محرکه‌اش را از فناوری‌هایی می‌گرفت که می‌توانستند پایین‌تر از آستانۀ هشیار ادراک، چشمک و سوسو برنند و زمزمه کنند؛ این را اضافه کنید به ابزارهایی که قادر بودند نشانگرهای فیزیولوژیکی خواب و عوالم مرزی آن را شناسایی کنند. برای مثال، اختراع نوار مغزی توسط هانس برگر در سال ۱۹۲۹، چیزی را آشکار کرد که فروید و همتایانِ رؤیاخوانش ندیده بودند. دو نوع فعالیت ذهنیِ شبانۀ متفاوت وجود داشت. در خواب با حرکت سریع چشم (آر.ای.ام)، جنبش‌های ماهیچه‌ای و چشمی‌ای وجود داشت که متضمن ردگیریِ تصویرسازیِ درونی بود. در خواب غیر آر.ای.ام، چیز زیادی به‌شکل تصویرسازی دیداری یا روایت مرتب وجود نداشت.

فروید

اواخر سال ۱۸۹۲، «دوشیزه لوسی آر»، معلم سرخانۀ انگلیسی پریده‌رنگ و ظریفِ ساکن وین، قدم به مطب عصب‌شناس جوانی در ساختمان پلاک ۱۹ در خیابان برگاسه گذاشت تا «التهاب چرکی‌شدۀ مخاط بینی»اش را درمان کند. دوشیزه لوسی خسته بود، روحیۀ ضعیفی داشت و از «سری که گیج می‌رفت» گله می‌کرد. و بااینکه حس بویایی‌اش را از دست داده بود، همیشه از بوی پودینگِ سوخته عذاب می‌کشید.
زیگموند فروید ۳۶ ساله بود که رسیدگی به دوشیزه لوسی را شروع کرد. او که در بیمارستان سالپِتریر در پاریس زیر نظر عصب‌شناس برجسته، ژان‌مارتین شارکو آموزش دیده بود، پیش‌ازاین رسالاتی دربارۀ هیپنوتیزم، صرع و کوکائین -که خود به مصرف شخصی از آن برای «سرزندگی و ظرفیت کار» ادامه داد- منتشر کرده بود. حال داشت ذهن توانا و خلاقش را معطوف به معمای هیستری می‌کرد که مجموعۀ گیج‌کنندۀ نشانه‌هایش، هنوز «زخمی» موروثی دانسته می‌شدند. فروید معلم سرخانۀ سی‌ساله را پس از معاینه، از لحاظ جسمانی سالم یافت، به‌جز دماغش که در برابر لمس‌کردن بی‌حس بود. آنچه در این پرونده بیش‌ازهمه نظرش را جلب کرد، بوی تکرارشوندۀ پودینگ سوخته بود.
فروید امکان وجودِ توضیحی اندامی را رد کرد، حتی باوجوداین که بوهای تلخ و سوختگی عموماً با سردردهای میگرنی، صرع و عفونت‌های سینوسی مرتبط هستند. به‌جای‌آن استنباط کرد که توهم دوشیزه لوسی یک «خاطره-نماد۱» است، ردپایی روانی که به‌جای ترومایی ازیادرفته یا سرکوب‌شده می‌نشیند و احتمالاً مرتبط با اغوا یا سوءاستفادۀ جنسی است. دکتر صراحتاً به دوشیزه گفت «ظن من این است که تو عاشق اربابت شده‌ای، آقای رئیس، و شاید خودت هم از آن آگاه نیستی و درخفا این امید را می‌پرورانی که واقعاً روزی جای مادر خانه را خواهی گرفت.»
مطالعاتی دربارۀ هیستری۲ (۱۸۹۵) نوشتۀ مشترک فروید با دوست و آموزگار پزشکش، جوزف برویر، اثر شاخص او از کار در آمد. این کتاب که برمبنای پرونده‌های دوشیزه لوسی و چهار بیمار دیگر بود، او را به دو بینش مهم رهنمون کرد. نخست اینکه نشانه‌های جسمانی هیستری زمانی به وجود می‌آیند که «ایده‌های» تحمل‌ناپذیر از ذهن خودآگاه بیرون رانده می‌شوند. دوم اینکه مؤثرترین چاره برای سردرگمیِ روانیِ هیستری، یعنی بهترین راه باز گرداندن بیمار به وضعیت «ناشادی معمولی»، همان‌چیزی بود که بیمارِ برویر، آنا اُ. اسمش را «درمان با حرف» گذاشته بود. پیشنهادهای اولیۀ فروید دربارۀ هیپنوتیزم که از زمان همکاری‌اش با شارکو در سالپِتریر، سرسری به آن پرداخته بود را فراموش کنید؛ از اینجا به بعد، تداعی آزاد همراه با گوش‌دادن دقیق، درمان اختصاصی روان‌کاوی خواهد بود.
نوشته‌های اولیۀ فروید دربارۀ هیستری اقبال زیادی در میان همکاران پزشکش کسب نکرد. ریچارد فون کرافت-اِبینگ، رئیس گروه روان‌پزشکیِ دانشگاه وین، پس از خواندن مطالعاتی دربارۀ هیستری، به رد به‌اصطلاح تئوری هیستری، ازجمله استدلال فروید مبنی‌براینکه نشانه‌ها اغلب ریشه در تعرض یا سوءاستفاده در کودکی دارند، پرداخت و گفت که این‌ها «قصۀ جن‌وپری علمی» است. روان‌شناسانِ آزمایشگاهی که تلاش می‌کردند تا رشتۀ خود را بر بنیان‌های تجربی استوار کنند نیز شبهات مشابهی ابراز کردند. اگر بخواهیم از لقبی استفاده کنیم که روان‌شناس اهل مجادله، ادوارد اسکریپچر، بنیان‌گذار آزمایشگاه روان‌شناسی تجربی یِیْل به او داده بود، فروید یک «روان‌شناس مبل‌نشین» بود و نشخوارهای سریالی‌اش دربارۀ «ناخودآگاه» -دربارۀ رویاها، امیال جنسی نوزادی، شوخی‌ها و لغزش‌های فرویدی۳- بازتاب بلندپروازی‌هایی بود همان‌قدر غیرعلمی: اینکه تکامل روان‌کاوی آن را بدل «به حرفۀ درمان‌گران روحِ غیرمتخصصی خواهد کرد که لازم نیست پزشک، و نباید کشیش باشند.»
چهار دهه پس از معالجۀ دوشیزه لوسی، فروید به اندیشۀ غربی رسوخ کرده بود. او امپراتوری درمان‌گرانه‌اش را با شناسایی نهاد۴، خود۵، و فراخود۶ بنا نهاد، نیروهایی درگیر در «جنگ قدرتی» میان غریزه و اخلاقیات «که در اعماق وجودمان در جریان است». اما درحالی‌که اعتبار اجتماعی فروید افزایش یافت، نوشته‌های او شاهد نوعی کوریِ انتخاب‌گرانه۷ و نشان‌دهندۀ بی‌اعتنایی ملوکانه‌ای به اکثریت پیشروان و همگنان فلسفی‌اش باقی ماند. فروید در تمام نوشته‌های اصلی‌اش دربارۀ ناخودآگاه، از مطالعاتی دربارۀ هیستری تا تمدن و ناخوشایندی‌های آن۸ (۱۹۳۰)، به‌ندرت اعتنایی به کار پیر ژانه می‌کند؛ این روان‌پزشک فرانسوی به‌خاطر نظریه‌اش دربارۀ اینکه تروما باعث تفکیک شخصیت به دو بخش آگاه و ناخودآگاه می‌شود، شهرت یافته است. هیچ ذکری از فریدریش نیچه نیست که معتقد بود ذهن ناخودآگاه عمیق‌ترین حقایق را افشا می‌کند؛ یا از آرتور شوپنهاور که اراده را با ناخودآگاه همانند می‌دانست. فروید تقریباً کار تجربی هرمان فون هِلم‌هولتز دربارۀ استنباطِ ناخودآگاه را که از سال‌های ۱۸۴۰ آغاز کرده بود، نادیده گرفت. تحقیر تندخویانه‌ای نیز نثار تئوری‌های رقیبِ همراهان سابق و منتقدان آینده، آلفرد ادلر (که ارزش زیادی برای احساسات خودکم‌بینی قائل بود) و کارل یونگ (مبلغ کهن‌الگوهایی که در ناخودآگاه سکنی گزیده‌اند) کرد.
درحقیقت، علی‌رغم شهرت فروید، پیش از ظهور روان‌کاوی، چندین رویکرد به ناخودآگاه ازقبل تثبیت شده بود. به گفتۀ روان‌پزشک و مورخ کانادایی هنری الن‌برگر، فروید و شُرکا صرفاً آخرین نمایندگان «اسطوره‌سازی» بودند که واقعیت را در رؤیاها و تخیلات می‌جستند. نظریه‌پردازان پیشین به ناخودآگاه همچون دستگاه مخفی ضبط برداشت‌ها و احساساتی می‌نگریستند که ورای شعاع باریک آگاهی قرار گرفته است، انکوباتوری۹ برای بینش‌های خلاقانه، نوآورانه و الهام‌بخش، و دروازه‌ای به شخصیت‌های ثانوی یا سرکوب‌شده‌ای که مرتبط با خواب‌گردی، هیپنوتیزم، هیستری و گریزهای گسسته‌اند۱۰.
دیگر محققان با استفاده از زبان عصب‌ها و انگیختگی غشای مغزی، کار خود را بر فیزیولوژیِ مکانیکی استوار کردند. تا اواسط قرن نوزدهم، این پژوهشگران چیزهای زیادی برای گفتن دربارۀ ماهیت «پنهان» و «خودکار» عادات اکتسابی و اعمال داشتند که موجب مباحثه‌ای دور و دراز دربارۀ چندوچون «کارکرد مغزی ناخودآگاه» شد. فیلسوف انگلیسی جورج اچ. لوئِس مشاهداتش را در کتاب فیزیولوژی زندگی عادی۱۱ (۱۸۶۰) چنین بیان کرد:
دشواری زیادی در یادگیری تکلم به زبانی جدید، نواختن ساز موسیقی، یا اجرای حرکات غیرعادی احساس می‌شود، زیرا کانال‌هایی که هر یک از احساس‌ها باید از آن‌ها عبور کنند، هنوز ساخته نشده‌اند؛ اما به‌محض‌اینکه تکرارِ مکررْ راهی احداث کند، این دشواری ناپدید می‌شود؛ اعمال چنان خودکار می‌شوند که می‌توان آن‌ها را حتی وقتی ذهن جای دیگری است انجام داد.
درحالی‌که تعبیرِ گوتیکِ۱۲ فروید از ناخودآگاه مملو از نمادهای رؤیا، آرزوهای سرکوب‌شده و تروماهای پنهان بود، ناخودآگاهی که لوئِس و دیگر مفسران توصیف کرده بودند، هماهنگ با پراگماتیسمی بود که در آثار روان‌شناسی دورۀ ویکتوریا و ادبیات خودیاری یافت می‌شد: اهمیت تبدیل اعمال مفید به عادات بی‌فکر و تصمیم فعالانه دربارۀ «طبیعت ثانوی» خود.

جیمز کرنینگ

در سال ۱۹۰۰، اندکی پس از اینکه فروید تفسیر رؤیاها (۱۸۹۹) را منتشر کرد، عصب‌شناس نیویورکی گمنامی به نام جیمز کُرنینگ می‌خواست بداند که آیا اتاق مشاورۀ مجهز به سیستم الکتریسیته می‌تواند به او در درمان هیستری و اختلالات عصبی کمک کند یا خیر. راهبرد کُرنینگ شامل پخش موسیقی «روحانی» و نمایش تصاویر چرخان بر روی صفحه نمایشی بود که پایین کاناپه‌ای قرار داشت که بیمارانش روی آن در خواب بودند. کُرنینگ موفقیت‌هایی را در روند درمان چندحسه‌اش گزارش کرد -به‌ویژه زمانی که نقش راویِ رؤیا را ایفا می‌کرد و به بیمارانی که خوابیده بودند با زمزمه تلقین می‌کرد؛ تااینکه آزمایش‌هایش به‌دلیل زمان و هزینه‌بر بودن رها شدند.

کارل گوستاو یونگ

کارل یونگ، «ولیعهد» روان‌کاوی در کلینیک برگهولتزلی در زوریخ از گالوانومتر، وسیله‌ای برای ثبت تغییرات در مقاومت الکتریکی پوست ازطریق الکترودها، برای شناسایی خوشۀ تیره و پیچیدۀ احساسات، باورها و افکار ناخودآگاه استفاده کرد.

یونگ (۱۹۳۴) بر وجه ناملموس و شبه اسرارآمیز ناهشیار تأکید داشت. او مشخصاً به جنبه‌های مذهبی و معنوی تجارب آدمی علاقه‌مند بود. یونگ مفهوم ناهشیار جمعی را ابداع کرد و آن را ذاتیِ آدمیان و در میانِ آن‌ها مشترک می‌دانست و بر آن بود که نسبت به ناهشیارِ شخصی توصیف شده از جانب فروید، در لایهٔ عمیق‌تری از ذهن آدمی وجود دارد. او دیدگاه خود را بر این یافته بنا کرده بود که باورها، نمادها و اسطوره شناسیِ مذاهب و فرهنگ‌های بسیار متفاوت در طی اعصار و در نقاط مختلف جهان، وجوه مشترک بسیاری دارند.

یونگ پیشنهاد کرده بود که ناخودآگاه از دو لایه تشکیل شده است . ناخودآگاه شخصی و ناخودآگاه جمعی .

ناخودآگاه جمعی مفهومی است که در ابتدا توسط روانکاو کارل یونگ (Carl Jung) تعریف شده است و گاهی روان‌عینی‌نگر نیز خوانده می‌شود و اشاره به این عقیده دارد که بخشی از عمیق‌ترین ذهن ناخودآگاه به صورت ژنتیکی به ارث رسیده است و از تجربه‌های شخصی شکل نمی‌گیرد و به توسعه فردی مربوط است.

ناخودآگاه جمعی سطحی از ناخودآگاه است که در بین سایر اعضای گونه‌های انسانی نیز سهم دارد که شامل خاطرات نهفته از گذشته‌ی تکامل یافته و موروثی ما است.

طبق گفته‌های کارل گوستاو یونگ، ذهن انسان از خصوصیات ذاتی و درونی برخوردار است که در نتیجه‌ی تکامل بر روی او «حک» شده است. این استعدادها و زمینه‌های جهانی از گذشته‌ی موروثی ما نشات گرفته‌اند.

طبق آموزه‌های یونگ، ناخودآگاه جمعی میان تمام انسان‌ها مشترک است و مسئول تعدادی از اعتقادها و غرایز عمیقی چون معنویت، رفتار جنسی و غرایز مرگ و زندگی است.

براساس نظریه یونگ، ناخودآگاه جمعی مجموعه‌ای از دانش و تصاویری است که هر فردی با آن متولد می‌شود و توسط تمام انسان‌ها براساس تجربۀ اجدادی‌شان به اشتراک گذاشته می‌شود؛ هرچند افراد نمی‌دانند چه افکار و تصاویری در ناخودآگاه جمعی‌شان دارند و به نظر می‌رسد روان در لحظه‌های بحرانی می‌تواند از ناخودآگاه جمعی‌اش بهره ببرد.

جوزف یاسترو

روان‌شناسی به نام جوزف یاسترو در دانشگاه جان هاپکینز، به‌اصطلاح « اتوماتوگرافی » ساخت تا حرکات ماهیچه‌ای ناخودآگاه را مطالعه کند.

اتو پوتزل

در آزمایشی که فروید به‌گرمی از آن استقبال کرد، عصب‌شناس وینی اُتو پوتزل از مجموعه‌ای از تصاویر برق‌آسا استفاده کرد تا به پشتیبانی از این ایده کمک کند که رؤیاها از دورریز «روز فراموش‌شده» ساخته می‌شوند.

هارولد لاسول

در میانۀ دهۀ ۱۹۲۰، هارولد لاسوِل، دانشمند علوم سیاسی که دانش‌آموختۀ روان‌کاوی بود و بعدها تبدیل به چهره‌ای سرشناس در مطالعۀ پروپاگاندا شد، دفتر خود در دانشگاه شیکاگو را تبدیل به یک «آزمایشگاه درمانی» کرد. از بیماران او دعوت می‌شد تا روی کاناپه‌ای دراز بکشند و دربارۀ مشکلات و مشغولیت‌هایشان حرف بزنند، درهمان‌حال نیز به گالوانومتر و مجموعۀ شومی از ابزارهایی وصل بودند که حرکات چشم، تغییر حالت بدن، فشار خون و نبض آن‌ها را ردیابی می‌کرد. هدف لاسوِل ترکیب داده‌های فراوان فیزیولوژیکْ با بصیرت‌های شفاهیِ درمان ناخودآگاه بود. همان‌طور که می‌شد پیش‌بینی کرد، جماعت فرویدی از آزمایش‌های او استقبالی نکردند. به‌محض‌اینکه مؤسسات روان‌کاوی نیویورک و شیکاگو از آزمایشات لاسوِل باخبر شدند، ممنوعیتی برای چنین مداخلات فناورانه‌ای در اتاق مشاوره وضع کردند.

ورای کاناپه و آزمایشگاه، نوآوران و آن‌هایی که سرگرمی‌شان این بود نیز در حال تعبیۀ روش‌هایی برای شنود ناخودآگاه بودند. در سال ۱۹۲۷، زمانی‌که لاسوِل نخستین آزمایش‌هایش را در دانشگاه شیکاگو شروع کرد، کارآفرینی متولد کشور چک «سایکو فون» را به بازار فرستاد. «دستگاه تلقینِ خودکارِ» آلویز بنجامین سَلیگر که در اصل یک صفحۀ سیلندریِ گرامافون بود که به ساعت‌کوکی وصل می‌شد، ادعای «هدایت قدرت‌های عظیم ذهن ناخودآگاه در طول خواب» را داشت. این دستگاه که قیمت تک فروشی آن کمی بیش از ۲۰۰ دلار بود، حدود یک دوجین «صفحه‌های تشویقی» که مختص خودش تولید شده بود را پخش می‌کرد؛ این صفحه‌ها عناوینی چون «کامیابی»، «طبیعی بودن» و «همسریابی» داشتند. براساس شهادت‌ها این دستگاهِ صدا می‌توانست تغییرات ژرفی در زندگی ازقبیل موفقیت در تجارت، بهبود سلامتی و حتی کاریزما ایجاد کند.
هابارد

در نهایت، علاقه به یادگیری در خواب فروکش کرد. اما روان‌شناسیِ عامه‌پسندِ میانۀ قرن به پاشیدن بذر مزایا و خطراتِ تأثیر و یادگیری ناهشیار ادامه داد. کتاب دایانِتیکس: علم مدرن سلامت روانی۲۱ (۱۹۵۰) نوشتۀ ال. ران هابارد توصیه می‌کرد افراد خود را از تروماهای پنهان، یا اِنگرام‌ها که عمیقاً در «ذهن واکنشی» ذخیره شده‌اند برای رسیدن به «وضعیت پاکی» بپالایند.

نورمن وینسنت پیل

کتاب نورمن وینسنت پیل به نام قدرت تفکر مثبت۲۳ (۱۹۵۲) خوانندگانش را برای پرورش اعتمادبه‌نفس ازطریق همان نوع تصدیقات و تلقینِ به نفس‌هایی که سَلیگر استفاده کرده بود، هدایت می‌کرد.

وَنس پاکارد

کتاب اقناع‌گران پنهان۲۴ (۱۹۵۷) نوشتۀ وَنس پاکارد نیز دغلکاریِ ناهشیار تبلیغاتی‌ها و بازاریابان آمریکایی را بر ملا کرد.
ویکاری

در میان لیست حضور و غیابِ متخصصان در افشاگریِ داغ پاکارد، نام جیمز ویکاری نیز بود که «خونگرم‌ترین و چاپلوس‌ترین آدم در میان تمام شخصیت‌های اصلی گردانندۀ شرکت‌های مستقل عمق‌کاوی» توصیف شده بود. ویکاری برای فهرستی از شرکت‌هایی با سهام مرغوب کار می‌کرد و از جمله بینش‌های مشکوکش دربارۀ طرزِ فکر مشتری، این بود که زنان کیک می‌پزند تا جایگزینی برای بچه‌دار شدن باشد، و اینکه فراوانی حق انتخابِ مشتری در راهروهای سوپرمارکت، سبب «وضعیتی هیپنوتیزمی» می‌شود.

درست زمانی که کتاب پاکارد در مرکز توجهات بود، ویکاری در نیویورک کنفرانس مطبوعاتی برگزار کرد تا مدعی شود که شرکت او موفق شده فروش نوشیدنی و خوراکی را در سینمایی در نیوجرزی افزایش دهد. این کار با نمایش برق‌آسای ناهشیارانۀ پیام‌ها («کوکاکولا بنوشید» و «ذرت بوداده بخورید») بر پرده صورت گرفته است. ویکاری مدعی شد بیش از ۴۵ هزار تماشاگر در معرض توفان پنهانی از تبلیغات به طول یک سه‌هزارم ثانیه قرار گرفته‌اند که هر پنج ثانیه یک بار نمایان می‌شدند؛ و این پیام‌ها از فاصلۀ نزدیک، فروش کوکاکولا و ذرت بوداده را به‌ترتیب بیش از ۱۸ و ۵۷ درصد افزایش داده‌اند.
آزمایش‌های تبلیغاتی ویکاری محرک جنونی رسانه‌ای شد. طی چند هفته، شرکتی رقیب به نام پریکان که ریاستش با روان‌شناسی به نام رابرت کوریگان بود، اعلام کرد وسیله‌ای ناهشیار -در دست ثبت- دارد که به کاربردهای آموزشی و روان‌درمانگرانۀ آن نیز مباهات می‌شود. پیش از پایان سال، سیلی از شکایت‌ها اعضای کنگره را بر آن داشت تا از کمیسیون ارتباطات فدرال، ضمانت‌هایی در زمینۀ استفاده از «تبلیغات فریبکارانه» بگیرند.
تا سال ۱۹۵۸ دیگر آشکار شده بود که پژوهش ناهشیاریِ ویکاری حقه‌ای بیش نبود، اما بازار حکایت‌های کنترل ذهن، به‌ویژه حکایت‌هایی که زمینه‌ای علمی یا ادبی داشتند از این افشاگری تأثیری نپذیرفته بود.

آلدوس هاکسلی

دنیای قشنگ نو، بازبینی‌شده۲۵ (۱۹۵۸) نوشتۀ آلدوس هاکسلی که متعاقبِ جنجال تبلیغاتِ ناهشیار منتشر شد، به تأیید اسطوره‌های دستکاریِ فکرِ ناهشیار شتافت که نویسنده، ۳۰ سال پیش‌تر در رمان ویران‌شهری‌اش پی ریخته بود. هاکسلی که ضد فرویدی پرشور بود، اعتبار بیش‌ازاندازه‌ای برای پروپاگاندای نخ‌نمایی قائل بود که اصرار داشت شست‌وشوی مغزی توسط حزب کمونیست چین به افراط‌های پاولوفی جدیدی کشیده شده است؛ او مدعی شد که روان‌شناسان تجربی روش‌های اقناع نیم‌آگاه۲۶ گوناگونی در اختیار دارند ازقبیل مواد مخدر، خواب‌آموزی و تصاویری که ناهشیارانه نمایانده می‌شوند. تنها حقیقتِ زخم‌زبان عجیب و کم‌اهمیت هاکسلی این بود که «ناخودآگاه» بدل به مخزنی خیالی شده است، خانۀ خیالْ‌آشوبی از طلسم‌های تخیلی و نیمه‌حقایق علمی.

دونالد برادبِنت

معتبرترین بینش‌ها دربارۀ ناخودآگاه نسبتاً سنجیده‌تر بودند و از اجتماع پراکندۀ دانشمندان شناختی نشئت می‌گرفتند. دانشمندانی که آغاز به اکتشاف ذهن به‌عنوان نظام پردازش اطلاعات کرده بودند. در خط مقدم این جنبش جدید، روان‌شناس درس‌خواندۀ دانشگاه کمبریج، دونالد برادبِنت بود. برادبِنت که متخصص تعامل انسان و ماشین بود، کار خلبان‌ها، مأموران برج مراقبت و طبقه‌بندی‌کننده‌های نامۀ ادارۀ پست را بررسی کرده بود، کتابی به نام ادراک و ارتباط۲۷ (۱۹۵۸) منتشر کرد که طرح کلی فرایندهای دخیل در «فیلترکردن اطلاعات از حواس، گذراندن آن از کانالی با ظرفیت محدود» و سپس طبقه‌بندی کردن آن را بیان می‌کرد. سبک نوشتاری ملال‌آور برادبِنت رقیبی برای نثر رفیع فروید و جیمز محسوب نمی‌شد، اما فلوچارت‌های او از فیلترها و میانگیرهای شناختیِ دخیل در مدیریتِ اطلاعاتِ پیچیده، نوری بر آنچه ناخودآگاه شناختی خوانده می‌شود تاباند؛ ناخودآگاه شناختی توانایی اجرای وظایف چندگانه، استنباط‌های بدون تفکر، توضیحِ حافظه بدون یادآوری، و پرداختنِ انتخابی به یک پدیده از میان نمایش کاملی از امکانات حسی.

پیتر گِی

فرویدشناسِ برجسته، پیتر گِی، اشاره می‌کند که «بنیادهای» نظریۀ فرویدی در میانۀ قرن ۲۰ « شواهد تجربی چشمگیری » کسب کرد. درحالی‌که نسلی از روان‌شناسان، که بسیاری از آن‌ها تحت روان‌کاوی قرار گرفته بودند، از زبان روان‌کاوی همچون تکیه‌گاهی برای مطالعات خود دربارۀ ادراک، یادگیری، تقلید و استیصال استفاده کردند، هیچ مدرک واقعی از فرایندهای عمیق و پویا وجود نداشت. برای مثال، مطالعۀ به‌شدت مؤثر جروم برونر و لئو پُستمن دربارۀ « انکار ادراکی » -نظریه‌ای فرویدی که می‌گفت تشخیص محرک‌های موجد اضطراب در آزمایشگاه به‌دلیل سرکوب به تأخیر می‌افتند- توضیح بسیار ساده‌تری را نادیده انگاشت. کلمات هنجارشکن کمتر از همتایان خنثی‌شان شایع بودند، و دلیل تشخیصِ با تأخیر شرکت‌کنندگان، انتظاراتشان بود.

آن ترایسمن

کانال‌های مخفیِ کاویده شده به دستِ روان‌شناسی شناختی گویاتر از کار در آمده‌اند. طی سه دهۀ گذشته، آزمایش‌ها دربارۀ حافظۀ ناآشکار و آسترکاری۲۹ به وجود نظام‌های حافظه‌ایِ مختلف اشاره کرده‌اند. آن ترایسمن، روان‌شناس دانشگاه پرینستون و دیگران نظریۀ ابتدایی فیلترِ توجهِ برادبِنت را اصلاح کرده و پیشنهاد کرده‌اند که محرک‌هایی که به آن‌ها توجه نمی‌شود، کاملاً فیلتر نمی‌شوند بلکه تضعیف می‌شوند. اکنون نیز متون بسیاری دربارۀ «در معرض بودن صرف» وجود دارد که می‌گویند قرار گرفتن مکرر در معرض یک محرک، بالاتر یا پایین‌تر از آستانۀ آگاهیِ خودآگاه نقش مهمی در شکل‌گیری ترجیحات شخصی ایفا می‌کند.

سندلر و سندلر

سندلر و سندلر (۱۹۸۴) میان «ناهشیار گذشته» و «ناهشیار حال» تمایزی قائل شده‌اند که به لحاظ بالینی سودمند است. ناهشیار گذشتهٔ فردِ بزرگسال «کودک درون» اوست، که بدون تغییر باقی مانده‌است و تأثیر بسیاری در تعیین پاسخ‌ها، آرزوها و نیازهای فرد بزرگسال دارد. چنان‌که گویی دوران کودکی همچنان ادامه دارد. از سوی دیگر، ناهشیارِ حال، که بی شباهت به مفهوم پیش هشیار نیست از طریق به‌کارگیری مکانیزم‌های دفاعی، در ناهشیار گذشته دخل و تصرف می‌کند و از این رهگذر به خیال‌پردازی‌های ناهشیار گذشته مجال بروز می‌دهد، البته در قالبی تضعیف (و تحریف) شده. سندلرها بر این باورند که روانکاو، در فرایند درمان، باید همواره از ناهشیار حال به ناهشیار گذشته گذر کند و پیش از اقدام به بازسازی رویدادهای آسیب‌زای گذشته بر تعامل روان‌کاوانه در این‌جا و اکنون متمرکز شود.

دایکسی‌‌هیوشن و نوردگرن

دایکسی‌‌هیوشن و نوردگرن (۲۰۰۶) نظریه تفکر ناخودآگاه را مطرح کردند. این نظریه زمینه‌ای را مشخص می‌سازد که در آن افراد باید دست‌کم پس از کمی تأخیر به شهود خود تکیه کنند تا اینکه با دقت و به طور منظم به مسائل و تصمیم‌گیری‌ها بپردازند. دایکسی‌‌هیوشن و همکارانش به ویژه دو رویکرد را متمایز ساختند که می‌توان آن‌ها را برای تصمیم‌گیری و کشف پیشنهادهای مبتکرانه به کار برد. رویکرد اول اینکه افراد می‌توانند آگاهانه، سنجیده، روش‌مندانه، منطقی و تحلیلی درباره مسئله‌ای بیندیشند. به طور مثال، آن‌ها می‌توانند دو متقاضی کار را به ترتیب صفات مختلف، مانند تجربه، توانایی، دانش، مهارت، علاقه، تجربه و طرز کار باهم مقایسه کنند تا مشخص سازند کدام‌ فرد بیشترین توانایی را نشان می‌دهد. رویکرد دوم اینکه افراد می‌توانند از اولویت‌های شهودی خود بهره ببرند که به نظر می‌رسد از مجموعه‌ای از فرایندهای ناخودآگاه سرچشمه می‌گیرند. به طور مثال، آن‌ها ممکن است اندکی متقاضیان را در نظر بگیرند، برای مدتی توجه خود را به موضوع دیگری معطوف سازند و سپس به واکنش‌های غریزی خود اعتماد کنند.

تفکر آگاهانه و تفکر ناخودآگاه به طور چشمگیری بر کیفیت انتخاب‌های ما اثر می‌گذارند. تفکر آگاهانه وضعیتی ذهنی است که آگاهی منطقی فرد را در برمی‌گیرد، در حالی که تفکر ناخودآگاه نفوذی زیربنایی است که فرد به طور عادی از آن آگاه نیست و رفتار وی را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. تفکر ناخودآگاه به بهترین نحو به صورت تفکر یا استدلالی تعریف شده است که به هنگام معطوف‌‌شدن توجه آگاهانه به جایی دیگر روی می‌دهد. تفکر ناخودآگاه شامل هر فکری می‌شود که نمی‌توانید درباره آن خودکاوی کنید.