گلوریا جین واتکینز ( Gloria Jean Watkins ) متولد ۲۵ سپتامبر ۱۹۵۲ در هاپکیزنزویل کنتاکی و متوفای ۱۵ دسامبر ۲۰۲۱ در بریای کنتاکی ، که با نام هنری بل هوکس ( Bell Hooks ) معروف است . نویسنده، فمینیست و کنشگر اجتماعی آمریکایی بود. او از پیشگامان فمینیسم بینابخشی بود که نژادپرستی، کاپیتالیسم و مردسالاری را در کنار یکدیگر به نقد می‌کشد.

وی نام هنری خود را از جد مادری خود بل بلر هوکس گرفته است. بل مادربزرگ خود را به‌عنوان اسم مستعار انتخاب کرد زیرا او را خاطر زبان دلنشین و جسورانه‌اش بسیار تحسین می‌کرد و این نام را با حروف کوچک گذاشت تا بتواند نام مستعار خود را از مادربزرگ متمایز کند. او در خانواده‌ای کارگری به همراه پنج خواهر و یک برادر بزرگ شد. پدرش، وئودوس واتکینز، سرایدار و مادرش روزا بل واتکینز کارگر خانگی بود. خود او می‌گوید: «سیاست‌های خانگی و خانواده مرا در جوانی به آن واداشت که مشکلات پدرسالاری سیاه‌پوستان،سکسیسم و فرمان‌بری جنسیتی را تئوریزه کنم».

بل هوکس از سال ۲۰۰۴ در تنها کالج بدون شهریه‌ی آمریکا – با نام بِریا- که در منطقه‌ی آفریقایی‌تبار نشین کنتاکی واقع شده‌است، تدریس می‌کرد.

او درس‌خوانده دانشگاه استنفورد کالیفرنیا (لیسانس)، دانشگاه ویسکانسین در مدیسون (فوق‌لیسانس) و دانشگاه کالیفرنیا در سانتاکروز (دکترا) بود. تدریس را از سال ۱۹۷۶ در دانشگاه جنوب کالیفرنیا در لس‌آنجلس آغاز کرد‌؛ جایی که هم استاد دانشکده ادبیات انگلیسی بود و هم در رشته نوپای مطالعات قومی تدریس می‌کرد. در طول سال‌ها او در دانشگاه‌های متعددی در سراسر آمریکا تدریس کرد: از دانشگاه ایالتی سان‌فرانسیسکو در کالیفرنیا تا کالج اوبرلین در ایالت اوهایو و سیتی کالج در نیویورک. هوکس به خاطر آثارش جوایز متعددی نیز دریافت کرد؛ ازجمله جایزه پولیتزر برای شعر، جایزه ملی کتاب آمریکا برای رمان و جایزه‌ای از انجمن ملی پیشرفت رنگین‌پوستان که از دیرپاترین سازمان‌های حقوق مدنی در آمریکا است.

تمرکز نوشته‌هایش بر درهم‌تنیدگی نژاد، سرمایه‌داری و جنسیت است و قدرت این سه در تولید و بازتولید ساختارهای سرکوب‌گر و سلطه طبقه است. او بیش از سی کتاب، شماری مقاله‌های دانشگاهی و مقاله‌های ژورنالیستی منتشر کرده و در چند فیلم مستند حضور پیدا کرده و سخنرانی‌های عمومی بسیاری داشته است. هوکس، عمدتاً از زاویه پساساختاری، نژاد، طبقه و جنسیت را در آموزش، هنر، تاریخ، سکسوالیته، وسایل ارتباط جمعی (رسانه‌های عمومی) و فمنیسم مورد بررسی قرار داده‌است.

بل هوکس فمینسیت آمریکایی از چهره های شناخته شده ی جریان زنان رنگین پوست و اقلیت می باشد. او در سال ۱۹۵۲ در خانواده ای کارگر در آمریکا زاده شد. دشواری هایی که هوکس در درجه ی اول به مثابه سیاه پوست و در درجه ی دوم به عنوان یک زن در جامعه ی آمریکا تجربه کرده بود، منشا شکل گیری اندیشه ی او به عنوان منتقد ساختارهای قدرت و دانش گردید.

تجربیات او در دوران کارشناسی و کارشناسی ارشد در تغییر و پیشرفت تفکر او از فمنیسم دوران ابتدایی او بسیار کمک کننده بود. او ابتدا متوجه خلاء نگاه تاریخی درمورد زنان سیاه‌پوست شد. بعد از آن نیز به نگاه موج دوم فمنیسم که زنان سیاه‌پوست را بصورت تلویحی و ناعادلانه‌ای حاشیه‌ای می‌کنند توجه کرد‌. با این‌حال آن‌ها را رسما متهم به‌ برترطلبی سفیدپوستان نکرد.

هوکس به منزله ی زنی سیاه پوست همواره با دغدغه ی به حاشیه رانده شدگی دو وجهی هویت زنان رنگین پوست روبروست. او معتقد است آنها از طرفی به دلیل هویت زنانه و از طرف دیگر به دلیل نژاد خود نادیده گرفته می شوند. او کلید این به حاشیه رانده شدگی را در التزام به فمینسیم پساساختارگرا می داند. اهمیت هوکس در مطالعات جنسیت به خاطر آن است که هوکس به خوبی درهم تنیدگی یه مفهوم نژاد، سرمایه و جنسیت را نشان داده و معتقد است که هر سه ی این مقولات در ایجاد و نیز بازتولید ساختارهای سلطه که به سرکوب زنان می پردازند نقش دارند.

او با واکنش به کمبود صداهای متنوع در نظریه ی فمینیستی، در کتاب خود نظریه فمینیستی (۱۹۸۴) ادعا کرد که دانش فمینیستی صدای گروه هایی از زنان را به حاشیه می راند و این حاشیه سازی، آن صداها را بیرون از بدنه ی اصلی علم قرار می دهد. هوکس معتقد است که اگر فمینیسم در تلاش برای برابری زنان با مردان است، باید این واقعیت را بپذیرد که در جامعه ی غربی اروپایی که خواستگاه آن است- همه ی مردان نیز برابر نبوده و از جایگاه های متفاوتی از قدرت بهره مندند. بنابراین برای زنان در طبقات پایین و محروم و به خصوص رنگین پوستان، آزادی زنان به معنای برابری آنها با مردان نیست چراکه در زندگی روزمره¬ی خود همواره به آنها یادآوری شده که آنها جایگاه بسیار پایین تری به نسبت دیگر زنان دارند. او از این ایده استفاده می کند تا لزوم ایجاد و بکارگیری دانش فمینسیتی جامع تری را مطرح نماید. دانشی که زنان به حاشیه رانده شده را نیز دربرگیرد و کنشگرانی را بپرورد که در عین پذیرش تفاوتهای خود، یکدیگر را بپذیرند.

به نظر هوکس شتاب فرهنگی فمینسیم که روزگار تحول در جامعه را نوید می داد، اکنون با نهادی شدن این رشته در دانشگاه ها تغییر موضع داده است. از دید بل هوکس فمینیسم محصول یک تعهد سیاسی، اقتصادى و اجتماعى است که سعى دارد تسلط جنسى، سیاسى و نژادى را نابود کند. در نظر هوکس، تعریف مشخصی از فمینیسم که آن را از دیگر اَشکال مبارزات آزادی بخش جدا می کند، در توجه آن به تبعیض جنسی است. او معتقد است که تسلط پدرسالارانه، بنیاد ایدئولوژیک مشترکی با نژادپرستی و دیگر اَشکال ستم گروهی دارد و تا این سیستم های نژادپرستانه و تسلط گرایانه دست نخورده باقی مانده اند نمی توان امید به ریشه کن شدن ستم داشت. هوکس در تلاش است تا عملی آلترناتیو و پسامدرنی را پیشنهاد کند که صداهای بی مکان، رانده شده و ستمدیده را نیز سهیم سازد. او از سیاست تفاوت سخن می گوید که مقاومت حاشیه‌نشین‌ها بخش اصلی آن را تشکیل می‌دهد. این مقاومت شامل مقاومت فمینیست های رنگین پوست در مقابل فمینیست های سفیدپوست نیز می‌شود زیرا آنها گفتمانی “دیگر” را خلق می‌کنند که تاحدی موضعی ستمگرانه دارد ( مریم نصر اصفهانی، ۱۳۸۷).

هم‌اکنون او به عنوان یک فعال حوزه زنان، متفکر سیاسی چپ و پست مدرن و منتقد فرهنگی برجسته شناخته شده است. او با ارائه کار خود در رسانه‌های مختلف با استفاده از سبک‌های مختلف نوشتاری و گفتاری‌، مخاطبان گسترده‌ای دارد که از آثارش استقبال می‌کنند. بل علاوه بر داشتن کتاب‌های نوشتاری‌، در مجلات علمی و معتبر نیز مقالات متعددی منتشر کرده است‌. همچنین سخنرانی در اماکن مختلف چهره او را بیش‌از‌پیش شناخته شده می کند. وی تاکنون بیش از 30 کتاب منتشر کرده است که در موضوعاتی از مردان سیاه‌پوست‌، مردسالاری و مردانگی تا خودیاری‌، تعلیم و تربیت متعهد به خاطرات شخصی و سکسوالیته به چاپ رسیده‌اند.

کتاب شناسی:

– مگر من زن نیستم: زنان سیاه و فمینسیم (۱۹۸۱)

– نظریه ی فمینسیتی از حاشیه تا مرکز (۱۹۸۴)

– زندگی در حسرت: نژاد، جنسیت و سیاستهای فرهنگی (۱۹۹۰)

– دیدگاه های سیاه: نژاد و بازنمایی (۱۹۹۲)

– فرهنگ یاغی: بازنمایی های مقاومتی (۱۹۹۴)

– استخوان سیاه: خاطراتی از کودکی (۱۹۹۶)

– فمینسیم دانشی برای همه (۲۰۰۰)

– ما واقعا باحالیم: مردان سیاه و مردانگی (۲۰۰۴)

– زنان سیاه: ایجاد نظریه ی فمینیستی (۲۰۰۵)

– نوشتن ورای نژاد: نظریه و عمل هرروزه (۲۰۱۳)

تبعیض نژادی و ستم طبقاتی

بل هوکس را می‌توان یکی از تاثیرگذارترین اندیشمندان و فیلسوفان فمنیست در حال حاضر دانست. او به‌عنوان یک روشنفکر با کنش‌گری مداوم در زمینه مباحث اساسی که باید در حوزه زنان به‌ویژه در آمریکا به آن پرداخته شود، حضوری پررنگ داشته است. او بر اهمیت آزادی سیاسی تأکید بسیار دارد و با زیر سوال ‌بردن اعتبار ویژه برای سفید‌پوست‌بودن، مبارزه با برتری‌طلبی جنسی یا نژادی، سرمایه‌داری و پدرسالاری برای اقلیت‌ها ازجمله سیاهان، تأثیرات قابل ملاحظه‌ای داشته است. شرایط سخت زندگی بل هوکس و سال‌های حاشیه‌نشینی، فقر و محرومیت به او دیدگاهی ویژه بخشیده تا بهتر بتواند مشکلات اقشار محروم از حقوق مادی و انسانی را دریابد و مبارزه علیه هرگونه تبعیضی به‌واسطه‌ نژاد، طبقه، جنسیت و سلطه جنسی را در عصر حاضر ضروری می‌داند. عمده تمرکز نوشته‌های او بر درهم‌تنیدگی نژاد، سرمایه‌داری و جنسیت است و قدرت این سه را در تولید و بازتولید ساختارهای سرکوب‌گر و سلطه طبقه می‌داند.

بل هوکس در آثار خود که بیش از ۳۰ عنوان کتاب را شامل می‌شوند، به سه محور اصلی تبعیض و ستم اجتماعی، جنسیت و طبقه و نژاد، در کنار یکدیگر پرداخت و به ویژه در کتابی مجزا بر مسأله ستم طبقاتی تأکید کرد. بل هوکس در ابتدای کتاب «جایی که می‌ایستیم: طبقه اهمیت دارد» دراین‌باره می‌نویسد: «امروزه سخن‌گفتن از نژاد یا جنسیت مد روز شده؛ موضوع غیرباحال، طبقه است. طبقه موضوعی است که همه‌ی ما را عصبی و آشفته می‌کند و ما را در مورد جایی که بر آن ایستاده‌ایم، نامطمئن.»

به همین دلیل این نویسنده و مبارز سیاهپوست یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازان فمینیسم بینابخشی است، جایی که نقد علیه سرکوب جنسیتی به نقد علیه تبعیض نژادی و ستم طبقاتی پیوند می‌خورد؛ هم علیه سرمایه است و هم علیه استعمار. هوکس علیه نژادپرستی، سرمایه‌داری و مردسالاری در کنار یکدیگر مبارزه می‌کند. نخستین کتاب‌های بل هوکس، «مگه یه زن نیستم؟: زنان سیاهپوست و فمینیسم» (۱۹۸۱) و «نظریه فمینیستی: از حاشیه تا مرکز» (۱۹۸۴) از آثار پیشگام در نظریه بینابخشی نیز به حساب می‌آیند. آثار او در نظریه کوئیر معاصر هم بسیار تأثیرگذار بوده‌اند.

او نژادپرستی آشکار علیه سیاهان و به‌حاشیه‌راندن مبتنی بر طبقه و نژاد و جنسیت را به‌عنوان زن سیاه در ایالت جنوبی کنتاکی در آمریکا زیسته بود. مقاله زیر از بل هوکس که برای یادبود او از آرشیو زمانه بازنشر می‌شود، خود درباره «حاشیه» است، جایی که او یک «فضای امتناع» بالقوه می‌داند، «جایی که می‌توان به استعمارگر و سرکوب نه گفت». او البته کسانی را نیز که ادعای سخن گفتن به‌جای به‌حاشیه‌رانده‌شده‌ها را دارند و این افراد در حاشیه را در موضع قربانی محض می‌نشانند، به‌نقد می‌کشد و می‌نویسد: «ما از کسانی که درباره ما سخن می‌گویند اما با ما و برای ما سخن نمی‌گویند می‌ترسیم.»

چهار سال قبل در پیشگفتاری که بر کتاب «نظریه فمینیستی: از حاشیه تا مرکز» نگاشتم آرای خود را در باب ماهیت «حاشیه‌ای بودن» بیان کردم. در حاشیه بودن، جزئی از کلیت بودن است با این تفاوت که این جزئیت از بدنه‌ اصلی مجزا گشته است (اقلیت‌شدگی).

ما سیاه‌پوستان آمریکایی که در شهری کوچک از ایالت کنتاکی زندگی می‌کردیم، عبور هرروزه از خط‌های راه‌آهن به ما یادآوری می‌کرد که در حاشیه هستیم. در آن‌سوی ریل‌های راه‌آهن، در خیابان‌های آسفالته، فروشگاه‌ها و رستوران‌هایی بودند که اجازه ورود به آن‌ها و خوردن غذا در آنجا را نداشتیم و افرادی که نمی‌بایست مستقیماً به صورتشان نگاه می‌کردیم. در آن‌سوی خط راه‌آهن جهانی بود که تنها به‌عنوان خدمتکار، نگهبان، تن‌فروش یا هر شغل خدماتی دیگری مجوز ورود به آن را می‌یافتیم. جهانی که می‌توانستیم به آن قدم بگذاریم اما نمی‌توانستیم در آن زندگی کنیم. همیشه می‌بایست به حاشیه بازمی‌گشتیم، باید از خط راه‌آهن می‌گذشتیم و به خانه‌های کوچک و رها شده خویش در حاشیه و کناره‌های شهر بازمی‌گشتیم. برای تضمین بازگشت ما قوانینی وضع شده بود. عدم بازگشت خطر مجازات شدن را در پی داشت.

زیستن در حاشیه، شیوه خاصی از نگریستن به واقعیت را در ما پروراند. در جهانی که به آن تعلق داشتیم به چشم‌انداز جهان بیرون می‌نگریستیم و از جهان آن‌سوی راه‌آهن به نظاره جهان خود می نشستیم ما در یک زمان توجه خود را به مرکز و حاشیه معطوف ساختیم. سپس به شناختی از هر دو جهان دست یافتیم چنین نگریستنی وجود جهانی بزرگ‌تر را به ما یادآوری می‌کرد بدنه‌ای کامل که از حاشیه و مرکز ساخته شده بود. بقای ما از یک‌سو به یک شناختِ همگانی پایدار از تفاوت میان حاشیه و مرکز بستگی داشت و از سویی دیگر به شناختی درون‌گروهی (در عرصه خصوصی سیاهان) از اینکه ما سیاه‌پوستان جزئی ضروری و حیاتی از کلیت هستیم. آگاهی از این کلیت، که ریشه در ساختار زندگی روزمره ما داشت، جهان‌بینی و دریچه نگاه متمایزی را به ما بخشیده بود. این جهان‌بینی که برای اغلب ستمگران ما ناشناخته است، ما را حفظ می‌کند، به ما در غلبه بر فقر و ناامیدی یاری می‌رساند و اراده ما را در باور به خویشتن و همبستگی قوی‌تر می‌سازد.

فضای امتناع، جایی که می‌توان به استعمارگر و سرکوب نه گفت، در حاشیه‌ها واقع شده است و حاشیه مکانی است برای مقاومت این گزاره‌ها، اگرچه کامل نیستند (در کتاب حاشیه تا مرکز) حاشیه‌ای بودن را مکانی (site ) فراتر از مکانِ محرومیت تعریف می‌کند. در حقیقت من تعریفی دگرگون از حاشیه‌ای بودن را پیش نهادم: حاشیه، محلِ امکان‌های رادیکال و فضایی برای مقاومت است. در این تعریف، در حاشیه بودن را میدان مرکزی تولید گفتمان ضد هژمونیک نامیدم؛ گفتمانی که تنها در ساحتِ گفتاری یافت نمی‌شود بلکه در عاداتِ بودن و شیوه‌های زندگی فرد نیز دیده می‌شود. به این اعتبار، من از حاشیه‌ای بودنی که فرد آرزوی رهایی از آن را داشته باشد یا تسلیم شده یا بخواهد به سوی مرکز برود، سخن نمی‌گویم، بلکه حاشیه جایی برای ماندن است، فرد در آن اقامت می‌گزیند و حتی به آن وفادار می‌ماند، زیرا توانایی او را برای مقاومت دوچندان می‌سازد. حاشیه، امکانی از چشم‌اندازهایی رادیکال برای دیدن، آفرینش و ترسیم آلترناتیوها و جهان‌های بدیل را خلق می‌کند. مفهوم مورد نظر من، تعبیری اسطوره‌وار از در حاشیه بودن نیست بلکه، تجربه زیسته، خاستگاه چنین مفهومی از در حاشیه بودن است.

با ‌وجود این می‌خواهم از معنای مبارزه برای حفظ حاشیه، حتی در شرایطی که فرد در مرکز کار می‌کند، تولید می‌کند، زندگی می‌کند، سخن بگویم. من دیگر در آن جهانی زندگی نمی‌کنم که به میانجی خط راه‌آهن، از جهان دیگر جدا شده بود. محور زیست در جهان حاشیه، نوعی آگاهی پیوسته و همیشگی از ضرورت مخالفت است وقتی باب مارلی آواز می‌خواند: «ما نمی‌پذیریم همانی باشیم که به میل شماست، ما همانی هستیم که هستیم و خواهیم بود»، فضای امتناع، جایی که می‌توان به استعمارگر و سرکوب نه گفت، در حاشیه‌ها واقع شده است و حاشیه مکانی است برای مقاومت (حاشیه‌ای) فقط و فقط می‌تواند بگوید نه، با صدای مقاومت سخن بگوید، زیرا یک پاد زبان (یک زبان- بر علیه) وجود دارد (زبانی که قدرت و حک قدرت در قواعد زبان مستقر را به چالش می‌کشد- مترجم). این پاد زبان، گرچه ممکن است به نحوی به زبان استعمارگر شباهت داشته باشد (از حیث خود بیان گری استعمار شده به میانجی زبان استعمارگر- مترجم) بااین‌حال باید دگرگونی‌هایی را از سر بگذراند. البته به طرزی قطعی و بی‌بازگشت تحول یافته است. وقتی آن فضای انضمامی در حاشیه‌ها را ترک کردم و رهسپار مرکز شدم، راه شناخت واقعیت را در قلبم زنده نگه داشتم، راهی که همواره نه‌تنها بر تقدم واقعیت بلکه بر ضرورت مقاومتی نیز تأکید می‌کند که به میانجی زنده نگاه داشتن گذشته (تاریخی از رنج) و فراموش نکردن آن، محافظت شده است. این راه شامل به یاد آوردن زبان‌های خاموشی است که با ممکن ساختن شیوه‌هایی بدیل برای سخن گفتن، از اذهان و موجودیت‌های ما استعمارزدایی می‌کند.

هنگامی‌که قصد داشتم دوباره به دانشگاهی که عمدتاً سفیدپوستان انتخاب می‌کردند بروم، مادرم به من گفت: می‌توانی از همه آنچه که سفیدپوستان ارائه می‌دهند استفاده کنی اما لازم نیست آن‌ها را دوست داشته باشی. «اکنون» با درک کدهای فرهنگی او، دریافته‌ام که مقصود او این نبود که مردم نژادهای دیگر را دوست نداشته باشم. او در مورد استعمار صحبت می‌کرد و این واقعیت که آموزش در فرهنگ مسلط توسط کسانی که سلطه دارند، چه معنایی دارد. او اصرار می‌ورزید قدرت خود را در این زمینه بکار گیرم که میان دانش سودمندی که ممکن بود از گروه مسلط دریافت کنم و هم‌افق شدن با آن‌ها كه منجر به بیگانگی من، و بدتر از آن ادغام و همسان شدن با آن‌ها و همكاری شود، تفاوت بگذارم. او می‌گفت لازم نیست در ازای آموختن، خود را فراموش کنم. اگرچه مادرم تجربه حضور در چنین نهادهایی (دانشگاه) را نداشت اما می‌دانست که ممکن است بارها و بارها با شرایطی از آزمایش شدن روبرو شوم و ناگزیر در من این احساس را ایجاد کند که لازمه پذیرش من و اطمینان یافتن از موفقیتم، همدستی با سیستم است. او ضرورت مخالفت را به من یادآوری می‌کرد و توأمان تشویقم می‌کرد دیدگاه رادیکالم را که حاشیه به آن شکل و فرم بخشیده بود از دست ندهم.

درک حاشیه به‌مثابه موقعیت و مکان مقاومت نزد سلطه‌جویان، استثمارشدگان و استعمارشدگان. مساله‌ای بنیادی است. اگر حاشیه را به‌سان وضعیتی که موجد رنج و محرومیت، استیصال و ناامیدی است تعریف کنیم، بدین‌سان پوچ‌گرایی عمیقی به شکلی ویرانگر در موجودیت ما رسوخ می‌کند. در چنین فضایی از یاس جمعی، آفرینندگی و قوه خیال به خطر می‌افتد، ذهن تماماً استعمار می‌شود، و اشتیاق رهایی از دست می‌رود. در حقیقت ذهنی که در برابر استعمار مقاومت می‌کند برای آزادی بیان مبارزه می‌کند چنین مبارزه‌ای همیشه در مقابله با استعمارگر آغاز نمی‌شود بلکه چنین مبارزه‌ای می‌بایست درون خانواده و جماعت استعمارشده‌ای که استعمار آن را دچار فروپاشی و تجزیه ساخته نیز بر پا شود. می‌خواهم یادآور شوم در پی آن نیستم، مفهومی رمانتیک از فضای حاشیه‌ای که در آن ستمدیدگان، معصوم و بی‌آلایش، دور از ستمگرانشان زندگی می‌کنند، ترسیم کنم. بلکه حاشیه‌ها، همچنان که میدان سرکوب است میدان مقاومت نیز هست. و از آنجا که ما -در حاشیه‌ها- به‌خوبی قادر به تعیین ماهیت این سرکوب هستیم، در نتیجه شناخت بهتری از حاشیه‌ها به‌مثابه جایگاه محرومیت داریم. هنگامی‌که عنوان می‌شود حاشیه محل مقاومت است بیش‌ازپیش سکوت می‌کنیم و اغلب اوقات ما را به سکوت وادار می‌کنند.

ما به سکوت وادار شده‌ایم. در طول سال‌های حضورم در آکادمی، همواره، طنین مقاومت را در سخنانم می‌شنیدم، گرچه سخنان من مورد استقبال قرار نمی‌گرفت و نمی‌توان گفت سخنان من به‌گونه‌ای شنیده‌شده که مناسبات استعمارگر-استعمار شده را دگرگون ساخته است. بالعکس، آنچه که دریافته بودم این بود که چهره‌های آکادمیک، به‌ویژه کسانی که خود را متفکران نقد رادیکال- متفکران فمینیست- می‌نامیدند، به طور کامل در ساخت گفتمان« دیگری» مشارکت داشتند. در فضایی که با آن‌ها بودم از من «دیگری» ساخته شده بود در آن فضای مرکز، در جهانی گسسته از گذشته و حال خویش، به‌زعم آن‌ها، «دیگری» نبودم. زیرا آن‌ها در فضای حاشیه مرا ملاقات نکرده بودند. بلکه در مرکز دیدار کردیم و در مقام استعمارگران از من استقبال کردند. امیدوارم مسیر مقاومت آن‌ها را بدانم و بیاموزم و اینکه چگونه توانستند از قدرت عمل در مقام استعمارگران صرف‌نظر کنند و چنین قدرتی را واگذار یا رها کنند. امیدوارم در تأیید مدعایشان فکت بیاورند و شهادت دهند. آن‌ها می‌گویند گفتمان حاشیه و گفتمان تفاوت، به ورای مباحثات «ما و آن‌ها» تحول یافته است. اما نمی‌گویند چگونه این تحول رخ داده است.

من از فضای رادیکال حاشیه‌ای- فضایی برای مقاومت، فضایی برای انتخاب- به این پرسش، پاسخ می‌گویم. امیدوارم سخن گفتن از «دیگری» را متوقف کنند، سخن راندن از اهمیت گفت‌وگو درباره تفاوت را نیز متوقف کنند. اینکه درباره چه چیزی سخن بگوییم مهم است اما کافی نیست؛ بلکه چرایی و چگونگی این سخنان نیز مهم است. غالباً سخن گفتن از «دیگری» (از سوی سرکوب گر) یک پوشش، یک فریب است، سخن گفتنی سرکوبگرانه که شکاف‌ها و فقدان‌ها را پنهان می‌سازد و آن فضایی را (پنهان می‌سازد) که واژگانمان در آن می‌نشستند؛ چه آنگاه که در حال صحبت بودیم چه آنگاه که سکوت برقرار بود چه آنگاه که در آنجا خود نیز حضور داشتیم. این «ما» در حاشیه‌ها جای گرفته است، این «ما» همان ما (سیاه‌پوستان) هستیم که در حاشیه است، آن «ما» که ساکن فضای حاشیه است، فضایی که مکان سلطه نیست بلکه محل مقاومت است. به قلب فضای حاشیه بیایید. اغلب چنین سخن گفتنی از دیگری، صورت‌مساله را پاک می‌کند:

«ما بهتر از خودتان می‌توانیم درباره شما سخن بگوییم پس ضرورتی ندارد صدای شما شنیده شود، نیازی به شنیدن صدای شما نیست. فقط از رنج‌هایت برایم سخن بگو، می‌خواهم داستانت را بدانم تا آن را به‌گونه‌ای دیگر برایت بازگو کنم. چنان داستان را بازگو می‌کنم گویی داستان من بوده است و متعلق به من … با نوشتن داستان تو، خود را از نو می‌نویسم. هنوز و همچنان حق نوشتن از آن من است و اقتدار نیز، هنوز من استعمارگرم و تو در مرکز سخنان "منی"».

این‌گونه سخن گفتن از دیگری بس است! ما همچون رهایی‌بخشان از شما استقبال می‌کنیم این «ما» همان ما (سیاه‌پوستان) هستیم که در حاشیه است، آن «ما» که ساکن فضای حاشیه است، فضایی که محل سلطه نیست بلکه محل مقاومت است. به قلب این فضا بیایید. این یک مداخله (به میانجی استدلال) است. برای تو می‌نویسم. من از مکانی در حاشیه صحبت می‌کنم، مکانی که متمایز هستم و همه‌چیز را متمایز می‌بینم. از چیزی می‌گویم که به چشم دیده‌ام. سخن گفتن از حاشیه‌ها. سخن گفتن از مقاومت . کتاب «دیگر در سایه‌ها نمی‌ایستیم» را باز می‌کنم کتابی درباره امکان سخن گفتن همچون رهایی‌بخشان … اما چه کسی سخن می‌گوید و چه کسی خاموش است؟ و اما؛ در سایه‌ها ماندن- سایه‌ای در آستانه گذرگاه، در فضایی که ایماژهای زنان سیاه‌پوست، بی‌صدا(ی خود آن‌ها) بازنمایی می‌شوند، فضایی که کلمات ما برای خدمت و تأیید آن‌ها فراخوانده می‌شوند، فضای غیاب ماست و پژواک و انعکاسی کم دامنه از اعتراض ما. ما دوباره نوشته شده‌ایم. ما «دیگری» هستیم. ما حاشیه هستیم. چه کسی سخن می‌گوید و با چه کسی؟ ما و رفقایمان کجای (این بازنمایی) هستیم؟

ما به سکوت وادار شده‌ایم. ما از کسانی که درباره ما سخن می‌گویند اما با ما و برای ما سخن نمی‌گویند می‌ترسیم. ما به سکوت وادار شده‌ایم. ما از کسانی که درباره ما سخن می‌گویند اما با ما و برای ما سخن نمی‌گویند می‌ترسیم. ما می‌دانیم که خاموش گشتن چگونه است. نیروهایی که ما را ساکت می‌کنند، می‌شناسیم زیرا هرگز نمی‌خواهند ما حرف بزنیم. آن‌ها با نیروهایی که می‌گویند حرف بزنید و داستان خود را برای ما بیان کنید، فرق دارند کسانی که از ما می‌خواهند هرگز با صدای مقاومت سخنی نگوییم. از ما می‌خواهند تنها از آن فضای حاشیه بگوییم که محرومیت، رنج و رویای تحقق‌نیافته، نشانه آن است: تنها و تنها از دردت بگو.

این یک مداخله (به میانجی استدلال) است. پیامی از آن فضای حاشیه‌ای که میدان آفرینندگی و قدرت است. آن فضای فراگیر که در آن خود را جان تازه‌ای می‌بخشیم، جایی که همبسته با هم، گروه‌بندی استعمارگر / استعمارشده را از میان برمی‌داریم. حاشیه به‌مثابه محل مقاومت. به قلب این فضا بیایید. در این محل دیدار کنیم. به قلب این فضا بیایید. ما همچون رهایی‌بخشان از شما استقبال می‌کنیم.

بل لیسانس خود را به زبان انگلیسی از دانشگاه استنفورد‌، مدرک کارشناسی ارشد را از دانشگاه ویسکانسین مدیسون و سرانجام دکترای خود را از دانشگاه کالیفرنیا سانتا کروز دریافت کرد. او رساله خود را در مورد تونی موریسون (نویسنده، فمینیست، استاد دانشگاه و برنده جایزه ادبی نوبل ۱۹۹۳‌) نوشت. او در مورد چگونگی نقش نژاد و طبقه در زندگی ما در یک جامعه مردسالار سرمایه‌داری سفیدپوستان صحبت کرده است. مباحث کتاب‌های او از مردانگی سیاه‌، اهمیت اجتماع‌، آموزش کودکان متفوت و مواردی از این دست صحبت می‌کند.

نظریه عشق دشوار

هوکس زندگی کاری خود را صرف مقابله با ساختارهای سرکوب و سلطه‌ورزی کرد. کتاب‌های او به عشق زنانه و مردانه می‌پردازند و با گذشت سال‌ها کماکان محبوب و مطرح اند و منبعی ارزشمند برای مسائل مختلف عاطفی‎ ‎به شمار می‌روند…‏

در اوایل دهه ۲۰۰۰، هوکس مجموعه‌ای درباره عشق و روابط انسانی منتشر کرد ‌ــ‌ «همه چیز درباره عشق: نگاهی نو»، «تئوری و جامعه فمنیستی: جستجوی زن برای عشق»، «اراده تغییر: مردان، مردانگی و عشق» و «رستگاری: سیاه‌پوستان و عشق» ‌ــ‌ که به گفتهٔ او موضوع مورد علاقه‌اش بوده است. این کتاب‌ها به بررسی عمیق مفهوم عشق زنانه و عشق مردانه می‌پردازند و با وجود اینکه تقریبا ۲۰ سال از انتشارشان می‌گذرد هنوز مجموعه‌ای محبوب و مطرح هستند و منبعی ارزشمند برای مسائل مختلف عاطفی به شمار می‌روند ‌ــ‌ از کنار آمدن با درد جدایی گرفته تا صرفا سر در آوردن از معنای واقعی عشق‌ورزی.

بل هوکس می گوید که « فکر می‌کنم عشق ورزیدنِ واقعی سخت است. چون مستلزم راست‌کرداری است: یعنی بین پندار و گفتار و کردارمان همخوانی وجود داشته باشد. در روابط عاشقانه عموما طرز فکر غالب این است که « آسان است ولی زودگذر است » ، بنابراین مردم ترجیح می دهند به عشق تقلبی رضایت دهند تا اینکه برای عشق‌شان تلاش کنند. چرا که کوشش برای عشق‌ورزی نیاز به معرفت و شناخت دارد. شناخت دیگران آسان نیست. شما در کوتاه‌مدت نمی توانید کسی را درست بشناسید. همیشه برایم خیلی عجیب بود که چطور بعضی‌ها با شناخت سطحی از هم، بعد از فقط یک ماه آشنایی به ازدواج و یا زندگی زیر یک سقف فکر می‌کنند. از خودم می‌پرسم آیا آن‌ها درست همدیگر را می‌شناسند؟ ».

به نظر بل هوکس در عشق ورزی ، مهم است که چقدر حاضرید برای شناخت طرف مقابل تان از خودتان مایه بگذارید . در واقع زمان مهم نیست ، بلکه این که حاضرید چه کار کنید نکته کلیدی است . مردم مشغله های شان زیاد است و درگیر کارهای خودشان هستند . برایشان سخت است که با خودشان فکر کنند « خب ، من حالا با کسی آشنا شده ام که به او علاقه مندم ، اما شاید یک سال طول بکشد تا او را درست بشناسم » .

بل هوکس معتقد است که « من کسی که دوستم ندارد را می‌توانم دوست داشته باشم اما نمی‌توانم با او رابطهٔ عاشقانه برقرار کنم. عشق یک‌طرفه سخت است. زمانی من با مرد جوان‌تری رابطه داشتم که دوستم نداشت و من مدام از او تقاضای عشق می‌کردم. به دکترم می‌گفتم «من دارم می‌رم پیش دوستم» و او می‌گفت «خب، می‌دونی! اگه به عنوان دوست بری پیشش خیلی هم خوبه. ولی اگر دنبال عشق می‌گردی اونجا پیداش نمی‌کنی. چون‌که دوستت نمی‌تونه و نمی‌خواد عاشقت باشه. حتی نمی‌خواد سعی کنه». شنیدنِ این‌ها واقعا تلخ بود اما حقیقت داشت. حالا من هنوز با آن طرف دوست هستم، با این‌که سال‌ها پیش از هم جدا شدیم، چون‌که من دیگر عشقی را که او یا نمی‌خواست یا نمی‌توانست به من بدهد از او نمی‌خواهم ».

بل هوکس می نویسد : « زمانی در جمعی در مورد زوج‌هایی که مدت‌هاست با هم ازدواج کردند ‌ــ‌ مثلا آن‌هایی که سی سال است ازدواج کرده اند ‌ــ‌ صحبت می‌کردم و این‌که هنوز در بسیاری از آن‌ها نارضایی از طرف مقابل دیده می شود. رابطه بین والدین من هم همین‌طور بود با این‌که بیش از سی سال از ازدواج‌شان می‌گذشت. انگار هیچ‌وقت نبود که شخصیت طرف مقابل را قبول کنند. چون پذیرفتن کسی ‌ــ‌ همان‌طور که هست ‌ــ‌ در واقع به این معناست که او نمی‌تواند کسی باشد که تو انتظارش را داری، و من فکر می‌کنم قبول این واقعیت برای ما سخت است. ما دوست داریم آدم‌ها را آن‌طور که خودمان دوست داریم تغییر دهیم ».

ما نمی‌خواهیم بپذیریم که وقتی مردم با عشق و محبت زندگی می‌کنند، دنیا متفاوت است. دنیای شگفت‌انگیزی است. در این دنیا آرامش هست. این به این معنا نیست که آنها درد ندارند، بلکه به این معناست که آن‌ها بلدند طوری دردشان را مدیریت کنند که ایثارگرانه نباشد و فکر می‌کنم زمانی که بتوانیم نگاهی نو به خانواده داشته باشیم و نگاهِ نرسالارانه را در خانواده تغییر دهیم امید برای عشق هست.

نظریه فمینیستی

هوکس در کتاب نظریه‌ی فمنیستی « از حاشیه تا مرکز (۱۹۸۴) » بر روی سیاست‌های فمنیستی و تلاش پیش‌برنده در بیرون و درون جامعه سیاه‌پوستان تمرکز دارد. او با استفاده از تجربیات خود به‌عنوان کنش‌گر فمنیست درمورد یک سری از مسائل فمنیسم همچون ستم‌ جنسی، والدبودن، کار مزدی یا غیرمزدی و وابستگی سیاسی؛ بررسی‌های دقیقی انجام می‌دهد. او در این کتاب استدلال می‌کند توجه فمنیسم به زنان سیاه‌پوست می‌تواند «نقطه قوت ویژه‌»ای باشد که فمنیست‌ها را در نظریه‌ و پرکسیس غنی‌تر کند. علاوه بر این، از حاشیه تا مرکز نشان می‌دهد، نژادی‌گرایی، سکسیم و طرد زنان سیاه‌پوست هیچ‌گاه نتوانست مانع شود آن‌ها، چه در دانشگاه و چه خارج از دانشگاه دست از نظریه‌پردازی فمنیستی بشویند. در ادامه این دو کتاب او چند کتاب نظریِ دیگر نوشت که هرکدام مقوم نظریاتش درمورد طرد، اندیشه‌ی فمنیست‌های سیاه‌پوست و سیاست‌های فرهنگی بود. او به‌تدریج از نقد صریح فمنیسم سفید‌پوستی دور شد اما همیشه بنیان نظرهای سیاسی‌اش را حفظ کرد.

به‌نظر هوکس با توجه به حضور گسترده اشکال مختلف سلطه‌ی نژادی، اقتصادی و جنسی؛ کنش‌گران سیاه‌پوست می‌توانند سیاست‌ورزی‌های خویش در حوزه‌ی عمومی را بصورت‌ رادیکال‌تری، باز و ستیزانه‌جویانه‌تر دنبال کنند.