شرطیشدن اجتماعی
شرطیشدن اجتماعی ( Social conditioning )، فرایند جامعهشناختی آموزش افراد در یک جامعه برای پاسخگویی به شیوهای است که عموماً مورد تأیید جامعه بهطور کلی و گروههای همسالان در جامعه است. این مفهوم قویتر از جامعهپذیری است که فرایند به ارث بردن هنجارها، آداب و آیینها و ایدئولوژیها است. تظاهرات شرطیشدن اجتماعی گستردهاست، اما عموماً به عنوان الگوهای اجتماعی و ساختارهای اجتماعی از جمله ملیگرایی، آموزش، اشتغال، سرگرمی، فرهنگ مردم، دین، معنویت و زندگی خانوادگی طبقهبندی میشوند. ساختار اجتماعی که فرد در آن خود را مییابد بر خود او تأثیر میگذارد و میتواند اعمال و پاسخهای اجتماعی را تعیین کند.
شرطی شدن اجتماعی بیانگر محیط و تجربه شخصی در بحث طبیعت و پرورش است. جامعه به طور کلی و گروه های همسالان در جامعه هنجارهایی را تعیین می کنند که رفتار کنشگران را در سیستم اجتماعی شکل می دهد. اگر چه جامعه افراد را شکل می دهد. با این حال، این فرد بود که جامعه را آغاز کرد و جامعه نیز به نوبه خود ما را شکل داد و بر ما تأثیر گذاشت. امیل دورکیم که واقعاً نقش مهمی در نظریه حقایق اجتماعی ایفا کرد، توضیح داد و گفت که چگونه آنچه زمانی یک ایده صرف بود که در این مورد دورکیم از جامعه صحبت میکرد، به چیزی تبدیل شده است که اساساً ما را کنترل و دیکته میکند.
شرطیسازی اجتماعی مستقیماً با فرهنگ خاصی که فرد درگیر آن است، مرتبط است. دالتون کانلی ، استاد جامعهشناسی در دانشگاه نیویورک، در کتاب « شما میتوانید از خود بپرسید » میگوید که «فرهنگ بر ما تأثیر میگذارد. از طریق فرآیندهای مختلف، با اجتماعی شدن به ما منتقل میشود. - درونیسازی ما از ارزشها، باورها و هنجارهای جامعه - اصلیترین آنهاست.» شیوه یا تأثیر خاصی که فرد در معرض آن قرار میگیرد، با گلهای مرتبط است که او در آن درگیر است. شرطیسازی اجتماعی اصول خود را بر نیاز طبیعی به حیوان برای بخشی از یک گله استوار میکند.
نظریه گله فروید
زیگموند فروید ، که به عنوان پدر روانکاوی شناخته می شود ، مشاهدات خود را از پویایی گروه در روانشناسی گروهی و تجزیه و تحلیل نفس ثبت کرده است. فروید در کار خود به ویلفرد تروتر اشاره می کند که گروه اعضای خود را شرط می کند، فروید می گوید: « مخالفت با گله به خوبی جدایی از آن است و بنابراین با نگرانی از آن اجتناب می شود ».
چنین ترسی باعث می شود که اعضای فردی و حتی رهبران یک گروه خاص با تصمیمات یک گروه مطابق با فرهنگ خود همراه شوند. در مقیاس خرد، فرد مشروط به مشارکت در هنجارهای اجتماعی گروه مذکور است، حتی اگر این هنجارها با قوانین اخلاقی شخصی او در تضاد باشند. پیامدهای چنین اعتراضی (ممکن است) منجر به انزوا شود. به گفته فروید، چنین مجازاتی یکی از بزرگترین مجازات هایی است که می توان به یک فرد القا کرد. این منجر به ناتوانی فرد در تمرین "تکانه های غریزی" می شود. این غرایز، مطابق با فروید، انگیزه های پشت اعمالی هستند که فرد ممکن است انجام دهد. پدر روانکاوی همچنین بیان میکند که «بنابراین ما تصوری از حالتی داریم که در آن یک فرد» به دلیل ترس از انزوا و برای اطمینان از تمرین انگیزههای غریزی، ممکن است اعتراض اندکی از طرف اعضای گروه وجود داشته باشد، زیرا گروه به شرایط ادامه میدهد.
شرطی سازی اجتماعی در تبلیغات
ادوارد برنیز ، برادرزاده فروید و پدر تبلیغات و روابط عمومی، از بسیاری از نظریههای عمویش برای ایجاد روشهای جدید در بازاریابی استفاده کرد. او در پروپاگاندا منتشر کرد که « اگر مکانیسم و انگیزههای ذهن گروهی را درک کنیم، اکنون میتوان تودهها را طبق میل خود کنترل و دسته بندی کرد بدون اینکه آنها بدانند ».
او از نظریه گله برای ایجاد روابط عمومی استفاده کرد، بنابراین عموم مردم را به نیاز به کالاهای خاص از تولیدکنندگان خاص مشروط کرد. او در همان نشریه اظهار داشت: «یک کارخانه واحد که به طور بالقوه قادر است محصول خاص خود را به کل قاره عرضه کند، نمیتواند صبر کند تا مردم محصولش را بخواهند؛ باید از طریق تبلیغات و تبلیغات، ارتباط مستمری را با محصولات وسیع خود حفظ کند. عمومی به منظور اطمینان از تقاضای مستمر که به تنهایی کارخانه پرهزینه آن را سودآور می کند. نظریهها و کاربردهای او در شرطیسازی اجتماعی در سراسر کارش ادامه دارد.
برنیز به کاربرد کار خود ادامه داد و روشی را که در آن نخبگان اقلیت از شرطی شدن اجتماعی برای ابراز تسلط و قدرت اراده خود استفاده می کنند، مرتبط می کند. دالتون کانلی در کتاب شما ممکن است از خودتان بپرسید این ایده آل را با هژمونی توصیف می کند. او بیان میکند که این اصطلاح «به یک فرآیند تاریخی اشاره دارد که در آن یک گروه مسلط « رهبری اخلاقی و فکری » را در سراسر جامعه با جلب رضایت داوطلبانه تودههای مردمی اعمال میکند.
برنیز معتقد بود که این رویکرد کارکردگرایانه است. با بیان اینکه «تعداد زیادی از انسانها برای اینکه بخواهند با هم بهعنوان جامعهای با عملکرد هموار زندگی کنند، باید به این شکل همکاری کنند... تقریباً در هر عملی از زندگی روزمره ما، چه در حوزه سیاست یا تجارت، در رفتار اجتماعی یا ما. تفکر اخلاقی، ما تحت سلطه تعداد نسبتاً کمی از افراد هستیم که فرآیندهای ذهنی و الگوهای اجتماعی تودهها را درک میکنند.»
چنین تأثیری با تکرار مداوم امکان پذیر می شود. ویلبرت مور ( Wilbert E. Moore ) ، استاد جامعه شناسی رسمی دانشگاه پرینستون، در تغییرات اجتماعی، بیان می کند که " تداوم الگوها به رویدادهای مکرر نظم و ثبات می بخشد. از نظر رفتار، بسیاری از عناصر تداوم تقریباً چرخه ای هستند، یعنی تکرار تقریباً توالی عمل در دوره های زمانی مختلف. "
او همچنان بیان میکند که « ساختارهای نقش (و این هنجارها) از نیاز به پیشبینیپذیری رشد میکنند ». در حالی که او میگوید که دلایل متعددی برای تشکیل گروه وجود دارد (خود به خود، عمدی و اجباری)، گروه معمولاً «توالیهای تکراری» را میپیچد و سپس، مطابق با فروید و برنایز، به اجتماعی شدن اعضای احتمالاً جدید کمک میکند.
طبق گفته اشلی لوتز، سردبیر Business Insider ، نود درصد رسانه ها در سال 2011 تنها در اختیار شش شرکت قرار داشتند. این گونه قرار گرفتن در معرض اطلاعات، حداقل چشم انداز اطلاعات را محدود می کند. مواجهه محدود با دیدگاه های اطلاعاتی منجر به افزایش شرطی شدن اجتماعی خاص می شود. از طریق تکرار یک دیدگاه خاص از یک ایده آل، دیدگاه در مخاطب تقویت می شود و به یک هنجار اجتماعی شکل می گیرد. این به شکل گیری بازتاب فرهنگ در رسانه کمک می کند. کانلی بیان میکند که « فرهنگ فرافکنی ساختارها و روابط اجتماعی در حوزه عمومی است، صفحهای که فیلم واقعیت زیربنایی یا ساختار اجتماعی جامعه ما نشان داده میشود ». چنین تکرار دوچرخه سواری روشی برای اجتماعی شدن و شیوه ای ایجاد می کند که در آن جامعه بیشتر اعضای فعلی یا افراد جدید خود را در فرهنگ شکل می دهد.
شرطی سازی اجتماعی براساس جنسیت
ما به طور اجتماعی شرطی سازی شدهایم که زنان را به عنوان قربانی و مردان را به عنوان ارتکابکننده تلقی کنیم.
سوگیریای که باعث میشود برای پاسخ دادن به رنج مردان، همدردی و همدلی کمتری داشته باشیم و همیشه به طور سیستماتیک بار تقصیر را بر گردن مرد بیندازیم.
مطالعه۱ :
وقتی از لیبل "قربانی" و "ارتکاب کننده" استفاده میشود، مردم تمایل دارند که قربانی را زن و ارتکابکننده را مرد تلقی کنند.
مطالعه۲ :
وقتی اَشکال متحرک آسیبزننده و آسیببیننده را به مردم نشان دهند، مردم تمایل دارند که آسیبزننده را مذکر و آسیببیننده را مونث تلقی کنند.
مطالعه۳ :
مردم تصور میکنند که زنان کارمند بخاطر شنیدن یک جوک دوپهلو و مبهم، بیشتر از مردان کارمند رنجور میشوند.
همچنین اگر یک زن و یک مرد مرتکب عمل ناشایست یکسانی شدهباشند ، مردم تمایل دارند که برای مرد مجازات بیشتری اعمال کنند.
مطالعه۴ :
اگر یک مدیر کارمند مونثی را اخراج کند، نسبت به زمانی که کارمند مذکر را اخراج میکند، مردم اورا بیشتر بیانصاف و بیاخلاق تلقی میکنند.
مطالعه۵ :
وقتی مردم، زنان و قربانی بودن را باهم پیوند میزنند احتمال تبعیض جنسیتی تشدید میشود.
نکته:
اینها نشان میدهند که سوگیری جنسیتیای که اجتماع به ما تحمیل کرده است میتواند در قضاوت های اخلاقی ما اثر داشته باشد و باعث شود بدون همدردی از کنار مردانِ قربانی رد شویم یا حتی نتوانیم آنها را قربانی و رنجور تصور کنیم، همچنین ممکن است قضاوت تند تری درباره مردان ارتکاب کننده انجام دهیم و مجازاتی را اعمال کنیم که غیر منصفانه باشد.
کسانی که دغدغه برابری جنسیتی را دارند نیز ممکن از این شرطیسازی اجتماعی در امان نباشند و مثل جامعه قضاوت تند تری درباره مردان انجام دهند. اما مهم، آن است که بتوانیم خودآگاهانه علیه این کلیشهها طغیان کنیم و قضاوتی منطقی و منصفانه برای مردان اتخاذ کنیم.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .