مدل های رفتار با معلولان یا مدل های ناتوانی
در ایران فرد کمتوان ( disability ) ، ناتوان یا فرد معلول به کسی گفته میشود که بر اثر ضایعه جسمی، ذهنی، روانی یا توأم، اختلال مستمر و قابل توجهی در سلامت و کارآمدی عمومی وی ایجاد گردد، بهطوری که موجب کاهش استقلال فرد در زمینههای اجتماعی و اقتصادی شود. این گروه، شامل معلولان حسی ( نظیر ناشنوا و نابینا )، معلولان جسمی و معلولان ذهنی میشود.
در منابع جهانی، ناتوانی به هر شرایطی گفته میشود که انجام برخی فعالیتها یا تعامل مؤثر با دنیای اطراف خود (اجتماعی یا مادی) را برای فرد دشوارتر میکند. این شرایط یا اختلالات ممکن است شناختی، رشدی، عقلانی، ذهنی، فیزیکی، حسی یا ترکیبی از عوامل متعدد باشد. اختلالاتی که باعث ناتوانی میشود ممکن است از بدو تولد وجود داشته باشد یا در طول زندگی فرد به دست آید. غالباً افراد ناتوان «بی جهت منزوی و از مشارکت کامل در جامعه طرد میشوند.»
در نتیجه اختلالات ناتوانی، افراد دارای معلولیت و ناتوانی میتوانند از بدو تولد دچار ناتوانی شوند یا ممکن است در طول زندگی خود برچسب اجتماعی ناتوانی و معلولیت را داشته باشند. کنوانسیون سازمان ملل متحد در مورد حقوق افراد دارای ناتوانی، ناتوانی را چنین تعریف میکند: « اختلالات درازمدت جسمی، ذهنی، فکری یا حسی که در تعامل با موانع مختلف ممکن است مانع مشارکت کامل و مؤثر [فرد] در جامعه بر مبنای برابر با دیگران شود ».
بر اساس منابع جهان غرب ، معلولیت یک مفهوم مورد مناقشه ایست که در جوامع مختلف دارای معانی مختلف است و تعریف معلولیت و ناتوانی در حال تغییر و تکامل است. از آن به عنوان « تفاوت تجسم یافته و جسمی ( embodied difference ) » یاد شدهاست، اما این اصطلاح ممکن است به ویژگیهای جسمی یا روانی نیز اشاره داشته باشد که برخی از مؤسسات، به ویژه موسسات پزشکی، آن را به عنوان پدیدهای که به اصلاح و درمان نیاز دارند ببینند ( مدل پزشکی ناتوانی یا The Medical Model of Disability ).
همچنین ممکن است به محدودیتهای (و ساختهای اجتماعی) تحمیل شده بر مردم و افراد معلول و ناتوان توسط محدودیتهای جامعه توانامند و سالم (مدل اجتماعی ناتوانی یا The Social Model of Disability ) اشاره داشته باشد. یا این اصطلاح ممکن است به هویت افراد معلول اشاره کند. معیار Physiological functional capacity (PFC) معیاری از سطح عملکرد یک فرد است که توانایی فرد در انجام وظایف فیزیکی زندگی روزمره و سهولت انجام این وظایف را میسنجد. PFC با افزایش سن کاهش مییابد و ممکن است فرد با افزایش سن مبتلا به کهنسنی، اختلالات شناختی یا اختلالات فیزیکی شود که همگی ممکن است منجر به برچسب زدن افراد به عنوان فردی معلول و ناتوان شوند. بر اساس گزارش جهانی در مورد ناتوانی، ۱۵ درصد از جمعیت جهان یا یک میلیارد نفر به ناتوانی مبتلا هستند. یک ناتوانی ممکن است در فرد به راحتی قابل مشاهده یا ذاتاً نهان و نامرئی باشد.
دانش آموزانی که اختلالات و تفاوت های محرزشده ای در زمینه یادگیری دارند غالباً دارای « نیازهای آموزشی ویژه » در نظر گرفته می شوند، یعنی « علاوه بر آنچه به طور کلی در اختیار سایر کودکان در مدرسه قرار می گیرد ، آنها نیازمند کمك و حمایت اضافی هستند » ( وزارت آموزش و پرورش انگلستان، 2015 ،ص 16 ) تا اینکه بتوانند پیشرفت کنند و به برنام درسی دسترسی داشتته باشند . اصطلاح « نیازهای آموزشی ویژه » غالباً با مدل پزشکی ناتوانی در ارتباط است ( هادکینسون، 2016 ).
تاریخچه معلولیت و ناتوانی
درک معاصر غرب از معلولیت و ناتوانی در عصر روشنگری علمی در غرب پدید آمدند. قبل از عصر روشنگری، تفاوتهای فیزیکی در انسان از دریچهای متفاوت دیده میشدند.
شواهدی از انسانهایی در دوران ماقبل تاریخ وجود دارد که در آن انسانهای دیگر از افراد دارای معلولیت مراقبت میکردند. یکی از اسکلتهای پیدا شده در پایگاه باستانشناسی ویندور مردی حدوداً ۱۵ ساله مبتلا به مهرهشکاف یافت شده. شرایط این اسکلت به این معنی بود که این پسر که احتمالاً از زیر کمر فلج بودهاست، در یک جامعه شکارچی-گردآورنده میزیسته و تحت مراقبت و پشتیبانی دیگران قرار داشته.
در سطوح مختلف جامعه بینالنهرین معلولیت به عنوان وسیله ای برای مجازات الهی تلقی نمیشده و از این رو افراد ناتوان نه نابود میشدند و نه به دلیل آسیبهایشان مورد تبعیض قرار میگرفتند. در عوض بسیاری در سطوح مختلف جامعه بینالنهرین از جمله کار در معابد مذهبی و به عنوان خدمتگزار خدایان کار میکردند.
در مصر باستان، از عصا و چوب دستی برای کمک به راه رفتن افراد دارای ناتوانی عمدتاً کهن سنتر استفاده میشدهاست.
در یونان باستان برای افراد دارای اختلال و سختی در تحرک تمهیدات و امکاناتی برای دسترسی به معابد و پناهگاههای شفابخش وضع میشد. به عنوان نمونه در معبد اسکلپیوس در اپیداروس حداقل ۱۱ رمپ سنگی دائمی برای دسترسی به ۹ ساختار متفاوت وجود داشت. از این نمونه به عنوان شواهدی مبنی بر اینکه افراد دارای معلولیت حداقل تا حدی در یونان باستان مورد تأیید و مراقبت بودهاند استفاده شدهاست.
در واقع، یونانیان باستان ممکن است افراد دارای معلولیت را کاملاً متفاوت از افراد توانمندتر نگاه نکرده باشند، زیرا اصطلاحات توصیف کننده ناتوانان در سوابق باقی مانده از یونان باستان بسیار مبهم به نظر میرسد. تا زمانی که فرد معلول مورد نظر هنوز میتوانست به جامعه کمک کند، یونانیها آنها را تحمل و با آنان زندگی میکردند.
در اروپا و در طول قرون وسطی تصور میشد که جنون و سایر شرایط مشابه توسط شیاطین ایجاد میشود. یکی از عوامل تأثیر گذار بر این نوع از تفکر در اروپا طاعون بود. ایجاد آسیبهایی فراگیر طاعون در سراسر جمعیت اروپا سبب بررسی و پذیرش معلولیت و ناتوانی به عنوان یک نظم طبیعی و نوعی نگاه جدید به معلولیت و ناتوانی شد.
در عصر جدید اولیه، جستجو برای یافت دلایل زیستی و بیولوژیکی برای تفاوتهای جسمی و ذهنی آغاز شد و شخصیتهایی چون آمبروز پاره بین افراد «معلول»، «شیاطین» و «افراد دارای استعدادهای خاص» تمایز قائل میشوند. تأکید روشنگری اروپا بر دانش برگرفته از عقل و ارزش علم طبیعی برای پیشرفت بشر به ایجاد نهادها و سیستمهای دانشی مرتبطی که انسانها را مطالعه و دستهبندی میکردند، کمک کرد. در این میان، نهادهایی که در توسعه مفاهیم امروزی معلولیت مهم بودند، بیمارستانهای روانپزشکی، درمانگاهها و زندانها هستند.
مفاهیم معاصر معلولیت ریشه در تحولات قرن هجدهمی و نوزدهمی دارند. مهمترین آنها توسعه گفتمان پزشکی بالینی بود که بدن انسان را به عنوان پدیدهای قابل دستکاری، مطالعه و تغییر شکل میدانست. این تحولات و گفتمانها همراه با گفتمانهای علمی که به دنبال طبقهبندی و دستهبندی بودند، همکاری کردند و رفته رفته عادی شدند.
محققان حوزه معلولیت و ناتوانی همچنین به انقلاب صنعتی، همراه با تغییر اقتصادی از فئودالیسم به سرمایهداری، به عنوان لحظات برجسته تاریخی در درک معلولیت اشاره کردهاند. اگرچه در قرون وسطی مقدار معینی از خرافات مذهبی پیرامون معلولیت وجود داشت، افراد معلول هنوز هم میتوانستند نقشهای مهمی در اقتصاد مبتنی بر تولید روستایی ایفا کنند و به آنها اجازه دادهمیشد تا مشارکتی واقعی در زندگی اقتصادی روزمره داشته باشند. انقلاب صنعتی و ظهور سرمایهداری باعث شد که مردم تنها دیگر به زمین و محیطی که در آن زندگی میکنند وابسته نباشند. این تحول مردم را مجبور به یافتن کاری برای زنده ماندن در مکانی دیگر کرد. نظام کار مزدی، در ترکیب با تولید صنعتی، نحوه نگرش به بدن انسان را دگرگون کرد. و مردم برای اولین بار به میزان ارزش و شباهتشان یه نسبت ماشینهای صنعتی دیده شدند. سرمایهداری و انقلاب صنعتی عملاً طبقه هویتی جدیدی از افراد «معلول» را ایجاد کردند که نمیتوانستند با بدن یا سطح نیروی کاری یک «کارگر استاندارد» مطابقت داشته باشند در نتیجه، افراد ناتوان به عنوان یک مشکل در نظر گرفته شدند که یا باید حل یا پاک شوند.
در اوایل دهه ۱۹۷۰ میلادی، فعالان حوزه ناتوانی و معلولیت شروع به به چالش کشیدن نحوه برخورد جامعه با افراد معلول و رویکرد پزشکی به معلولیت کردند. با توجه به این تحول، موانع فیزیکی برای دسترسیپذیری شناسایی شد و مدل اجتماعی ناتوانی ظهور کرد. این عبارت که توسط مایک اولیور در سال ۱۹۸۳ میلادی ابداع شد، بین مدل پزشکی ناتوانی – که تحت آن یک نقص باید برطرف شود – و مدل اجتماعی ناتوانی – که تحت آن جامعه ای که فرد را محدود میکند باید اصلاح شود، تمایز قائل میشود.
مدل پزشکی ناتوانی ( medical model of disability )
قبل از معرفی مدل زیست پزشکی ، انتقال روایتهای بیماران به پزشکان بسیار مهم بود. از طریق این روایتها و ایجاد رابطه صمیمانه با بیماران، پزشکان برنامههای درمانی را در زمانی که گزینههای تشخیصی و درمانی محدود بود، توسعه میدادند. این را میتوان به ویژه با پزشکان اشرافی که در قرن هفدهم و هجدهم به درمان طبقات اجتماعی بالاتر و اشرافی میپرداختند، نشان داد.
در سال ۱۹۸۰ میلادی، سازمان بهداشت جهانی (WHO) چارچوبی را با نام International Classification of» Impairments, Disabilities and Handicaps» برای کار با ناتوانان معرفی کرد و منتشر کرد. چارچوب پیشنهادی برای بررسی ه معلولیت و ناتوانی با با استفاده از اصطلاحات «Impairment, Handicap and Disability» میباشد.
- «Impairment» = از دست دادن یا ناهنجاری ساختار یا عملکرد فیزیکی بدن، با منشأ منطقی-روانی، یا فیزیولوژیکی یا تشریحی
- ناتوانی یا «Disability» = هرگونه محدودیت یا از دست دادن عملکرد ناشی از نقص که مانع از انجام یک فعالیت در مدت زمان عادی در نظر گرفته شده برای یک انسان شود.
- «Handicap» = وضعیت نامطلوب ناشی از «impairment» یا ناتوانی فردی که نقشی را که از نظر سن، جنس و عوامل اجتماعی و فرهنگی عادی تلقی میشود برای فرد ناتوان محدود میکند.
مدل پزشکی ناتوانی ، بر اساس درک زیست پزشکی از ناتوانی است. این مدل تشخیص ناتوانی را به بدن فیزیکی افراد مرتبط میکند. این مدل فرض میکند که ناتوانی ممکن است کیفیت زندگی فرد را کاهش دهد و هدف آن کاهش یا اصلاح این ناتوانی با مداخله پزشکی است.
مدل پزشکی بر درمان یا مدیریت بیماری یا ناتوانی تمرکز دارد. مدل پزشکی فرض میکند که یک جامعه «دلسوز» یا عادل، منابعی را در مراقبتهای بهداشتی و خدمات مرتبط سرمایهگذاری میکند تا بتواند ناتوانیها را از نظر پزشکی درمان یا مدیریت کند. این با هدف گسترش عملکرد و/یا بهبود عملکرد، و امکان زندگی «عادیتر» به افراد ناتوان است. مسئولیت و پتانسیل حرفه پزشکی در این زمینه مرکزیت دارد.
در مدل پزشکی، فرض بر این است که نیازهای ویژه از محدودیت روانشناختی، عصب شناختی یا جسمی در خود فرد، ناشی می شوند. پس از سنجش و غربالگری کودکان، نارسایی هایی که تشخیص داده می شوند با استفاده از واژگان بالینی برچسب گذاری و توصیف می شوند ( اسکیدمور، 1996 ). کودکان بر اساس هنجارهای « رشدی » و « کنشیِ » سایر کودکانِ هم سن خود ارزیابی می شوند ( هادکینسون، 2016).
بر اساس مدل پزشکی ناتوانی، افراد ناتوان دچا ر « مشکل » هستتند و بر مبنای نشانه های این مشکل، یك تشخیص خاص برای آنها مطرح می شود. طبق این مدل، می توان فرد را از طریق دارو، درمان ها یا مداخلات خاص درمان کرد یا وضعیت او را بهبود بخشید. این مدل با انتقادهایی روبرو شده است چون ریشه مشکل را در خود فرد جستجو می کند و عوامل اجتماعی وسیعتر را به حساب نمی آورد. افزون بر این، مدل پزشکی بیان می کند که گروهی تحت طبق « نرمال » وجود دارد و افرادی که خارج از این گروه قرار دارند تحت عنوان « غیرنرمال » شناخته می شوند یا به درمان نیاز دارند تا اینکه به حالت نرمال نزدیکتر شوند.
بر اساس مدل پزشکی، تنها یك شیوۀ کنشوری عصبی - شناختیِ « سالم » وجود دارد که تحت عنوان « نوروتیپیکال یا بهنجار » شناخته می شود. هر فردی که با این نیمرخ تناسب نداشته باشد دچار نوعی « مشکل » در نظر گرفته می شود؛ این افراد « نابهنجار » ، « مادون » یا « دچار اختلال » محسوب می شوند.
در این مدل، “ناتوانی” یک وضعیت تندرستی می باشد. ناتوانی غالبا به صورت مساله یک فرد دیده می شود، و نه مساله محیط زندگی.این مدل بر کارهایی که یک فرد نمی تواند انجام دهد تمرکز می کند .
مدل اجتماعی ناتوانی ( social model of disability )
اگرچه مدل پزشکی هنوز به طور گسترده در نظام های آموزش و پرورش و بهداشت مورد استفاده قرار می گیرد، با نزدیك شدن به پایان قرن بیستم، مدل اجتماعی ناتوانی به میزان بیشتری جای خود را باز کرد.
بر مبنای این مدل، تصور می شود که جامعته از طریق قرار دادن موانعی سر راه افراد دچار نارسایی، زمین ناتوانی و ضرورت پیدا کردن نیازهای ویژه را ایجاد می کند ( گورینگ، 2010 ). بر این اساس، نه شرایط پزشکی بلکه نگرش ها، ارزشها و باورهای موجود در جامعه باعث ناتوانی می شوند. نه افراد بلکه جامعه نیازمند درمان و معالجه است ( جانستون، 2001 ) .
مدل اجتماعی ناتوانی بیان می کند که افراد تنها از جانب محیط ها و نگرش های پیرامونی « دچار ناتوانی می شوند ». مدل اجتماعی هم اکنون در بسیاری از بخش های جامعه مورد پذیرش واقع شده و جای خود را باز کرده است. با وجود این، انتقادهایی نیز به این مدل وارد شده است. مخالفان استدلال می کنند که بر مبنای این مدل، شکل گیری محدودیت ها و تفاوت های جسمی کاملاً مبنای اجتماعی دارد. افزون بر این، مدل اجتماعی مورد انتقاد واقع شده است به این دلیل که افراد دچار ناتوانی را نه به عنتان گروه مختلطی از افراد بلکه به عنوان یك گروه همگن در نظر می گیرد ( اُلیور، 2013 ).
برخی ادعا می کنند که مدل های پزشکی و اجتماعی هر دو خیلی محدود هستتند و هر دو بر مسائلی مثل ظلم، تبعیض و نابرابری سرپوش می گذارند ( اُلیتور، 1990 ). به منظور غلبه بر این مسائل، نظریه های دیگری مثل مدل مثبت نگر و مدل مبتنی بر حقوق نیز پیشنهاد شده اند .
در این مدل، “ناتوانی” توسط افراد دیگری در جامعه، کسانی که مشکلات خاص یک فرد را نمی فهمند، بوجود می آید. در مدل اجتماعی “ناتوانی” در قالب تعامل بین افرادی که نقصی دارند با محیطی مملو از مشکلات دیده می شود، مشکلاتی مثل موانع طبیعی و رفتار انسان های دیگر.در مدل اجتماعی از حقوق انسان های ناتوان پشتیبانی می شود تا آنها بتوانند همانند دیگران زندگی کاملی داشته باشند .
مدل اجتماعی ناتوانی یک مدل برای مطالعه ناتوانی است. این مدل تلاش دارد تا موانع ساختاری، نگرشهای تحقیرآمیز و طرد اجتماعی (عمدی یا سهوی) را شناسایی کند. این موانع دستیابی به عملکردهای ارزشمند را برای افراد دارای نقص دشوار یا غیرممکن میکند. مدل اجتماعی ناتوانی در برابر مدل پزشکی ناتوانی (مدل غالب) قرار دارد. مدل پزشکی ناتوانی یک تحلیل عملکردی از بدن است که در آن بدن به مشابه ماشینی است که باید اصلاح یا/درمان شود تا با ارزشهای هنجاری تطبیق داده شود. در حالی که تغییرات فیزیولوژی، حسی، فکری یا روانی ممکن است باعث محدودیت یا اختلالات عملکردی فردی شود، این نقضها لزوماً به ناتوانی منجر نمیشوند مگر اینکه جامعه افراد را بدون توجه به تفاوتهای فردی آنها در نظر نگیرد و آنها را شامل برچسب و ساخت اجتماعی «ناتوانی/معلولیت» کنند.
مدل اجتماعی معلولیت بر اساس تمایز بین اصطلاحات «impairment and disability» است. در این مدل، واژه «impairment» برای اشاره به ویژگیهای واقعی (یا فقدان صفات) که بر شخص تأثیر میگذارد، مانند ناتوانی در راه رفتن یا تنفس استفاده میشود. واژه ناتوانی یا «disability» اما برای اشاره به محدودیتهای جامعه به کار میرود که به نیازهای افراد دارای نقص توجه و تطابق برابری نمیدهد.
به عنوان یک مثال ساده، اگر فردی قادر به بالا رفتن از پله نباشد، مدل پزشکی بر توانایی جسمانی فرد برای بالا رفتن از پلهها تمرکز میکند. مدل اجتماعی اما سعی میکند استفاده از پله را برای فرد غیرضروری کند و جامعه را با نیازهای فرد سازگار کند و با جایگزین کردن پلهها با یک رمپ قابل دسترس برای ویلچر، به فرد در زندگیش کمک کند. بر اساس مدل اجتماعی، فرد در ارتباط با بالا رفتن از پلهها آسیب دیده باقی میماند، اما در آن سناریو دیگر نباید این اختلال را ناتوانکننده در نظر گرفت، زیرا فرد میتواند بدون بالا رفتن از پلهها به مکان مورد نظر خود برسد.
خاستگاه و ریشههای این رویکرد را میتوان در دهه ۱۹۶۰ میلادی دنبال کرد و این اصطلاح خاص از انگلستان و در دهه۱۹۸۰ میلادی ظهور کرد. به گفته مایک اولیور ( Mike Oliver )، جامعهشناس بریتانیایی و فعال حقوق معلولان، هیچگاه هدف از ایجاد مدل اجتماعی ناتوانی هرگز توضیحی فراگیر از هر چیزی که یک فرد معلول تجربه میکند نبودهاست.
مدل ناتوانی روانی اجتماعی
اصطلاح “ناتوانی روانی اجتماعی” از کنوانسیون سازمان ملل در مورد حقوق معلولین سرچشمه می گیرد .
واژه “روانی اجتماعی” از دو چیز می آید :
1- روانشناسی – چگونه شما تجربه ها، جهان، هیجانات و احساس های خودتان را درک می کنید؛ و
2- اجتماعی – چگونه مردم به افرادی که دارای وضعیت های بهداشت روانی هستند نگاه می کنند، یا جامعه چه چیزی را به عنوان “طبیعی” تعریف می کند
ناتوانی های روانی اجتماعی غالبا به آثار اجتماعی و اقتصادی زندگی کردن با معلولیت روانی می پردازد، بدین ترتیب در مورد چیزهایی مثل پول درآوردن، خریدن چیزهای مورد نیازتان، یا داشتن روابطی با دوستان یا خانواده. ناتوانی روانی اجتماعی به تشریح مشکلاتی می پردازد که ناشی از معلولیت روانی شخص می باشد، مشکلاتی که بر توانایی مشارکت او در زندگی تاثیر می گذارند .
مدل مثبت نگر ناتوانی ( affirmative model )
مدل مثبت نگر دیدگاهی غیر فاجعه بار در خصوص ناتوانی و نارسایی اتخاذ می کنتد و افراد ناتوان را برخوردار از هویت های اجتماعی مثبت در نظر می گیرد ( ستواین و فرنچ، 2000 ). این مدل با تلفیق کردن تجارب زندۀ افراد ناتوان، مدل اجتماعی را گسترش می دهد ( جانستون، 2001 ). افزون بر این، مخالفت می کند با این ادعا که افراد ناتوان خواهان درمان هستند و پیش فرض های اجتماعی در خصوص « نرمال » بودن را به چالش می کشد ( سواین و فرنچ، 2004 ). این جنبش در پی ارایه تصویری « نیرومند، خشمناک و مغرور » از افراد ناتوان است ( هادکینسون، 2016 ،ص 34).
مدل مبتنی بر حقوق ناتوانی ( rights‑based model )
مدل مبتنی بر حقوق در زمینه ناتوانی در پی متعهد ساختن کارفرمایان، سیاست گذاران، متولیان حوزۀ آموزش و مراقبت بهداشتی نسبت به مد نظر قرار دادن حقوق افراد ناتوان است. بر اساس سیاست این مدل در زمین ناتوانی ، سعی می شود که نداهای « خاموش » افراد ناتوان آزاد شوند و با « ظالمتان سالمی که بر محروم سازی و جداسازی افراد ناتوان دامن می زنند » مقابله شود ( آلن، 2003، ص 31 ). این مدل مبتنی بر اقدام مستقیم و استفاده از قانون جهت پایان دادن به تبعیض علیه افراد ناتوان است.
استدلال هایی همسو یا ناهمسو با همه این مدل ها وجود دارد. هرچند مدل های اجتماعی، مثبت نگر و مبتنی بر حقوق همگی به طور فزاینده در حال دریافت مقبولیت بیشتری هستند، مدل پزشکی همچنان با قدرت تمام بر نظام آموزشی کنونی حکم فرما است، چرا که:
- کودکان و نوجوانان به عنوان افرادی در نظر گرفته می شوند که دارای نیازهای آموزشی ویژه هستند - مشکل درون کودک تشخیص داده می شود ( نه به عنوان چیزی درون مدرسه یا ناشی از انتظارات اجتماعی گسترده ).
- بر حسب نشانه ها یا مشکلات، برچسب ها یا تشخیص هایی برای کودکان و نوجوانان در نظر گرفته می شود.
- وجود یك تشخیص خاص برای دسترسی به بودجه، منابع یا حمایت در مدرسه، خانه و جامعه ضرورت دارد.
- زبان مورد استفاده از سوی متخففان حوزۀ آموزش و مراقبت بهداشتتی زبان « نارسایی ها » ، « اختلالات » و « آسیب شناسی » است.
- کودکان و نوجوانان غالباً بر حسب « برچسب دریافتی » در کلاس ها و گروه های جداگانه ای قرار داده می شوند و مداخلات متفاوتی برای آنها درنظر گرفته می شود.
- کودکان و نوجوانان با همسان « نرمال » خود و با انتظارات وابسته به سن مقایسه می شوند.
- نظام آموزشی سعی می کند کودکان و نوجوانانی را که به پیشرفت متورد انتظار دست پیدا نمی کنند از طریق دارو یا مداخله « درمان کند » تا اینکه به شیوۀ « مناسب تری » احساس، فکر یا عمل کنند.
- اهداف تعیین شده برای بسیاری از کودکان و نوجوانان غالباً مبتنی بر « پر کردن شکاف » بین آنها و همسانشان هستند - به طوری که چنین وضعیتی حاکی از این است که آنها باید سعی کنند به میزان بیشتری در همه ابعاد تحول خود « نرمال » باشند .