دیدگاه نظریه انسان گرایی در مورد خلاقیت
انسان گرایان (از جمله مازل و و راجرز) خلاقیت را تنها به امور خارق العاده نسبت نمی دهند و معتقدند که همه افراد می توانند از قوای خلاق خویش بهره بگیرند. آنها عقیده دارند که خلاقیت، نه تنها دستاوردها بلکه فعالیت ها، فرایندها و نگرش ها را هم در برمی گیرد (حسینی، 1376).
چنانچه راجرز در تعریف خلاقیت می گوید: « ظهور یک فرآورده ارتباطی نوظهور در علم است که از یک سو از بی همتایی فرد سرچشمه می گیرد و از دیگر سو از مواد، رویدادها، مردم یا اوضاع و احوال زندگی » (راجرز، 1995) .
راجرز نیز معتقد است که انگیزه اصلی خلاقیت گرایش انسان در به فعالیت در آوردن خویشتن، کشش به سوی پیشرفت، رشد، پختگی گرایش به آشکار سازی و به کار انداختن همه قابلیتهاي ارگانیسميبا خویشتن است.
بنابراین فرد خلاق کسی است که استعداد بالقوه انسان بودنش کامل است. بر مبنای رویکرد انسان گرایی شرایط درونی خلاقیت را نميتوان تحمیل کرد. برای رشد خلاقیت باید با ایجاد شرایط بیرونی، امکان ظهور توانایی بالقوه افراد را فراهم کرد. شرایط اصلی در این زمینه آزادی و امنیت روانی است. آزادی کامل زمانی محقق ميشود که فرد درباره آن چه در ژرف ترین قسمت خویشتن هست بیندیشد، احساس کند و همان باشد. زمانی که فرد مورد پذیرش بی قید و شرط قرار گیرد؛ ميفهمد که ميتواند هر آنچه هست باشد. پس در او احساس امنیت به وجود ميآید (به نقل از استادی، 1384).
به نظر انسان گرایان، شرایط درونی خلاقیت را نمی توان تحمیل کرد. همان گونه که نمی توان بذر کاشته شده را به زور رشد داد. کشاورز فقط می تواند شرایط مناسب ایجاد کند تا بذر، با توجه به ویژگی های بالقوه اش رشد کند. برای رشد خلاقیت، باید با ایجاد شرایط بیرونی امکان ظهور توانایی بالقوه افراد را فراهم نمود. شرایط اصلی، در این زمینه، آزادی و امنیت روانی است و آزادی کامل، زمانی محقق می گردد که فرد بتواند درباره آنچه که در عمیق ترین قسمت خویشتن خود است بیندیشد و آنرا احساس کند. وقتی که فرد، مورد پذیرش بی قید و شرط قرار گیرد می فهمد که می تواند هر آنچه هست باشد. پس در او احساس امنیت به وجود می آید (حسینی، 1376).
انسان گرایان، تاکید خاصی بر ارتباط خلاقیت، با سلامت روانی، خود شکوفایی و کمال انسان دارند. چنانکه مازلو (1970) اعتقاد دارد که این رابطه به قدری عمیق است که می توان گفت این واژه ها مفهوم واحدی دارند. راجرز (1959) نیز معتقد است که انگیزه اصلی خلاقیت، گرایش انسان در به فعالیت درآوردن خویشتن، کشش به سوی گسترش، رشد، پختگی، گرایش به آشکارسازی و به کار انداختن همه فعالیتهای ارگانیسمی یا خویشتن است. بنابراین فرد خلاق کسی است که استعداد بالقوه انسان بودنش کامل است (علوی، 1383) .
مزلو خلاقیت را شامل دو حالت خلاقیت استعداد ویژه و خلاقیت خود شکوفایی ميداند. لذا ميتوان این دو مفهوم را از یکدیگر تمییز داد.
مفهوم خلاقیت استعداد ویژه را ميتوان با وجود روان رجوری ابراز نمود، امًا مفهوم خلاقیت خود شکوفایی، تجًلی شخصیتی سالم و یگانه یا به صورت شخصیتی که از روانجوری به سوی سلامتی روان سوق ميیابد، است (به نقل از جعفریان، 1387).
خلاقیت نوع ویژه ای از حل مسأله است. حل مسأله فعالیتی عینی تر از آفرینندگی است و از آن هدف مشخص تری دارد. یعنی بیشتر بر واقعیت استوار است و هدف آن عینی و بیرونی است، در حالیکه آفرییندگی بیشتر جنبه شخصی دارد و زیادتر از حل مسأله به شهود و تخیل .ابسته است، هسته اصلی تمام مفاهیم مربوط به آفرینندگی به راههای تازه، اصیل، مستقل و تخیلی اندیشیدن درباره انجام کارها ميانجامد (به نقل ازسیف، 1387).
مازلو (1970 به نقل از علوی 1383) از دو نوع خلاقیت یاد می کند: اولیه و ثانویه.
خلاقیت اولیه
از ناخودآگاه سرچشمه می گیرد و در همه انسانها در زمان کودکی، مشترک است. اما اغلب، پس از پشت سر گذاشتن کودکی، آنرا از دست می دهند. افراد، به واسطه این ناخودآگاه، قادرند خیال بافی کنند، لذت ببرند و رفتار خلاق از خود بروز دهند.
خلاقیت ثانویه
این خلاقیت اولیه، با خلاقیت ثانویه که مبتنی بر عقل سلیم و منطق صحیح است، تفاوت اساسی دارد. اما به یکدیگر وابسته و مربوط هستند.
فرد سالم و خلاق کسی است که موفق به پیوند این دو فرایند هوشیار و ناهوشیار شده است. اما افرادی که از خلاقیت اولیه خویش نگران هستند و آنرا رها می کنند معمولا دچار وسواس فکری و عملی می شوند. آنها تلاش زیادی برای سازگار شدن با قید و بندها، واقع گرایی و منطقی بودن می کنند. از آن طرف، فردی که فرایند ثانویه، استدلال و منطق و نظم را از دست می دهد. مبتلا به اسکیزوفرنی می گردد. اما فرد سالم و خلاق، به راحتی، با خیال بافی صفات زنانه و کودک گونه زندگی می کند و در عین حال، منطقی و واقع گرا نیز می باشد.
بنابراین، طبق این نظریه، انسان رشد یافته هم عقلانی است و هم غیر عقلانی. هم کودک است و هم بزرگسال، هم مونث و هم مذکر است و هم در عالم روان است و هم در عالم طبیعت. پس سلامت کامل، یعنی در تمامی سطوح، در دسترس خود بودن.
راجرز (1995 )برای تحقق خلاقیت، سه شرط اصلی را دارای اهمیت می داند:
1-پذیرا بودن تجربه و انعطاف پذیری در برابر پندارها، باورها و ادراک ها و فرضیه ها
2-ارزیابی درونی: اساس ارزشیابی فرد خلاق، در درون خودش است. هرچند به نظریات دیگران نیز توجه دارد.
3-قدرت بازی با عناصر و مفاهیم: قرار دادن ماهرانه عناصر در کنار ناممکن ها، طراحی فرضیه های نامعقول، بیان مسایل خنده دار و انواع بازی هایی که منجر به نوآوری می گردد.
علیرغم نکات بسیار با ارزشی که انسان گرایان در خصوص خلاقیت ارائه می دهند، اهمیت مطلقی که به نقش فردی انسان می دهند، نظریه آنها را تا حدی خدشه دار می سازد. انسان گرایان به جایگاه اجتماعی خلاقیت توجهی ندارند . چه بسا جوامع پویا و سازنده ای که محرکی برای فعالیت افراد کم تلاش می شوند تا بتوانند از خلاقیت خویش بهره برداری کنند.