مارک ﻛﺎﻟﻮﻳﻦ ( Colvin, Mark ) و ﭘﺎوﻟﻲ ( Pauly ) نظرﻳﻪ اي ﻣﺎرﻛﺴﻴﺴﺘﻲ ـ ﺳﺎﺧﺘﺎری ( Structural-Marxist Theory ) (1983) مﻌﺮﻓﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﻋﻨﺎﺻﺮ ﻧﻈﺮﻳﻪ های خرد جامعه ﺷﻨﺎﺳﻲ را ﺗﺮﻛﻴﺐ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ. آن ﻫﺎ ﻣﺪﻋﻲ اﻧﺪ ﻛﻪ ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ داري و رواﺑﻂ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﻫﻤﺮاه ﺑﺎ اﺑﺰار ﺗﻮﻟﻴﺪ، ﻧﮕﺮش ﻫﺎي ﻣﺘﻔﺎوﺗﻲ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ اﻗﺘﺪار ﭘﺪﻳﺪ ﻣﻲ آورﻧﺪ.

آﻧﺎن در اﻳﻦ ﻧﻈﺮﻳﻪ ﺑﺮ ﺗﺄﺛﻴﺮات ﻣﺠﺮﻣﺎﻧﺔ اﺟﺒﺎر ﺗﺎﻛﻴﺪ ﻛﺮده اﻧﺪ ﻛﻪ در زﻣﻴﻨﻪ ﻫﺎي ﻣﺨﺘﻠﻔﻲ ﻇﻬﻮر ﻣﻲ ﻛﻨﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮ اﻳﺪة ﻛﺎﻧﻮﻧﻲ اﻳﻦ ﻧﻈﺮﻳﻪ، ﻛﻨﺘﺮل ﻫﺎي اﺟﺒﺎري ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﻴﮕﺎﻧﻪ ﺷﺪه اي ﺑﻴﻦ ﻛﻨﺘﺮل ﻛﻨﻨﺪه و ﻛﻨﺘﺮل ﺷﻮﻧﺪه اﻳﺠﺎد ﻣﻲ ﻛﻨﺪ .

کالوین و پاولی ، برخی از ساختارهای کنترلی ، نظیر کار ، خانواده ، مدرسه ، گروه های همسالان و طبقه اجتماعی را در رابطه با انحرافات اجتماعی به ویژه برهکاری جوانان ، تحمل می کنند . برای مثال در تحلیل تاثیر فرآیند جامعه پذیری در خانواده بر بزهکاری جوانان ، باید جامعه پذیری در خانواده را بر حسب کنترل بازار تحلیل کرد . زیرا موقعیت طبقاتی والدین به وسیله بازار تعیین می شود . کسانی که تولید را از آن خود می دانند و به آن کنترل دارند ، بر ساختار کار و کارگران نیز اعمال کنترل می کنند که به بیگانگی والدین خانواده های کارگری منتهی گردیده که نتیجه این بیگانگی گسترش کنترل های اجباری تر در درون خانواده توسط والدین است . این جوانان آمادگی بیشتری برای پیوستن به دیگر جوانان بیگانه شده و گروه همسالان بزهکار دارند بنابر این موقعیت طبقاتی والدین و ویژگی ها و شرایط اقتصادی حاکم بر بازار و جرایم جوانان باهم ارتباط معنی دار دارند .

ﻛﺎﻟﻮﻳﻦ و ﭘﺎوﻟﻲ رﻳﺸﻪ ﭘﻴﻮﻧﺪﻫﺎي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺿﻌﻴﻒ را در ﻣﻨﺎﺳﺒﺎت اﺟﺒﺎري ﻛﻨﺘﺮل ﺟﺴﺖ وﺟﻮ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ ( ﺑﺮاون، 367:2010).

کالوین و همکاران (2002) ، ﺑﺎ ﺟﺮح و ﺗﻌﺪﻳﻞ ﻧﻈﺮﻳﺔ اﺟﺒﺎر اﻓﺘﺮاﻗﻲ ﻛﺎﻟﻮﻳﻦ، ﻧﻈﺮﻳﺔ اﺟﺒﺎر اﻓﺘﺮاﻗﻲ و ﺣﻤﺎﻳﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ را ﻃﺮح ﻛﺮدﻧﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮ اﻳﺪه اﺻﻠﻲ ﻣﻮﺟﻮد در ﭘﺸﺖ اﻳﻦ ﻧﻈﺮﻳﻪ، ﺟﻮاﻣﻊ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر ﻛﺎﻫﺶ ﺟﺮم ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﻗﺎﻧﻮﻧﻲ ﺣﻤﺎﻳﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ را اﻓﺰاﻳﺶ و اﺟﺒﺎر را ﻛﺎﻫﺶ دﻫﻨﺪ (ﻛﺎﻟﻮﻳﻦ و ﻫﻤﻜﺎران، 2002 : 33 ). اﻳﻦ ﻧﻈﺮﻳﻪ ﺑﻪ ﺑﺮرﺳﻲ راﺑﻄﺔ اﺟﺒﺎر، ﺣﻤﺎﻳﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و ﻧﻘﺼﺎن ﻫﺎي ﻣﺘﻌﺪد اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ـ روان ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ و ﺗﺨﻠﻒ ﻣﻲ ﭘﺮدازد. در ﻫﺮ دو رواﻳﺖ اﻳﻦ ﻧﻈﺮﻳﻪ، ادﻋﺎ ﻣﻲ ﺷﻮد ﻛﻪ اﺟﺒﺎر از رﻫﮕﺬر اﻳﻦ ﻛﺎﺳﺘﻲ ﻫﺎ (ﺧﺸﻢ ﺑﺎﻻ، ﺧﻮدﻛﻨﺘﺮﻟﻲ ﭘﺎﻳﻴﻦ، اﻳﺪه ﭘﺮدازي زورﮔﻮﻳﺎﻧﻪ ) ﻣﻮﺟﺐ ﺟﺮم ﻣﻲ ﺷﻮد و ﺣﻤﺎﻳﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﻪ ﭘﻴﺸﮕﻴﺮي از ﺟﺮم ﻛﻤﻚ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ. ﺧﺎﺻﻪ، ﺑﻨﺎ ﺑﻪ اﺳﺘﺪﻻل آن ﻫﺎ، اﻓﺮادي ﻛﻪ در ﮔﺬﺷﺘﻪ رواﺑﻂ اﺟﺒﺎري داﺷﺘﻪ و از ﺣﻤﺎﻳﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﺮﺧﻮردار ﻧﺒﻮده اﻧﺪ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ در واﻗﻊ آﮔﺎﻫﺎﻧﻪ ﺗﺴﻠﻴﻢ آن ﭼﻴﺰي ﺑﺸﻮﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ آن ﻫﺎ اﺳﺖ. ﭼﻨﻴﻦ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻲ رﺳﺪ ﻛﻪ آن ﻫﺎ اﻋﺘﻤﺎد ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﺧﻮد را براي ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺷﺮاﻳﻂ اﺟﺒﺎرﻳﻲ ﻛﻪ ﻋﻠﻴﻪ آن ﻫﺎ ﺑﻪ ﻛﺎر رﻓﺘﻪ، از دﺳﺖ ﻣﻲ دﻫﻨﺪ ( ﻳﻮﻧﻴﻮر و دﻳﮕﺮان، 2004 : 247 ؛ ﺑﺮول، 10:2013).

ﻛﺎﻟﻮﻳﻦ ﺑﻴﻦ اﺷﻜﺎل ﺑﻴﻦ ﻓﺮدي و ﻏﻴﺮﻓﺮدي اﺟﺒﺎر تمﺎﻳﺰ ﻗﺎﺋﻞ ﻣﻲ ﺷﻮد. اﺟﺒﺎر ﺑﻴﻦ ﻓﺮدي در ﻣﻨﺎﺳﺒﺎت ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﺑﻴﻦ ﻓﺮديِ ﻛﻨﺘﺮل در زﻣﻴﻨﻪ ﻫﺎي ﮔﻮﻧﺎﮔﻮن ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺧﺎﻧﻮاده روي ﻣﻲ دﻫﺪ. اﺟﺒﺎر ﻏﻴﺮﻓﺮدي ﺑﻪ ﻓﺸﺎرﻫﺎي ﻧﺎﺷﻲ از ﻧﻴﺮوﻫﺎي ﻏﻴﺮﺷﺨﺼﻲ اﻃﻼق ﻣﻲ ﺷﻮد ﻛﻪ ﺗﺠﺮﺑﺔ ﻏﻴﺮﻣﺴﺘﻘﻴﻢ اﺟﺒﺎر را ﭘﺪﻳﺪ ﻣﻲ آورد. اﺟﺒﺎر ﺑﻴﻦ ﻓﺮدي ﻣﺘﻀﻤﻦ اﺳﺘﻔﺎده از زور ﻳﺎ ﺗﻬﺪﻳﺪ و ارﻋﺎب ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر واداﺷﺘﻦ ﺷﺨﺺ ﺑﻪ ﺗﻤﻜﻴﻦ و اﺟﺎﺑﺖ در ﻳﻚ راﺑﻄﻪ ﺑﻴﻦ ﻓﺮدي اﺳﺖ. ﻓﺮاﻳﻨﺪﻫﺎي ﻛﻨﺘﺮل اﺟﺒﺎري ﺳﻄﺢ ﺧﺮد ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﺷﺎﻣﻞ اﺳﺘﻔﺎده ﻋﻤﻠﻲ ﻳﺎ ﺗﻬﺪﻳﺪآﻣﻴﺰ از ﻧﻴﺮوي ﻓﻴﺰﻳﻜﻲ و ﺣﺬف ﻋﻤﻠﻲ ﻳﺎ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﺣﻤﺎﻳﺖ ﻫﺎي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﺎﺷﺪ. اﺟﺒﺎر ﻏﻴﺮﺷﺨﺼﻲ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻓﺸﺎر ﻧﺎﺷﻲ از ﺷﺮاﻳﻂ وﺳﻴﻊ ﺗﺮ در وراي ﻛﻨﺘﺮل ﻓﺮدي اﺣﺴﺎس ﻣﻲ ﺷﻮد. اﻳﻦ ﻧﻮع ﻣﻨﺎﺑﻊ اﺟﺒﺎر ﺳﻄﺢ ﻛﻼن ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﺷﺎﻣﻞ ﻓﺸﺎرﻫﺎي اﻗﺘﺼﺎدي و اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﺑﻴﻜﺎري ﺳﺎﺧﺘﺎري، ﻓﻘﺮ ﻳﺎ رﻗﺎﺑﺖ ﺧﺸﻮﻧﺖ آﻣﻴﺰ در ﺑﻴﻦ ﮔﺮوه ﻫﺎ اﻳﺠﺎد ﻣﻲ ﺷﻮد. ﻳﻜﻲ از ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﺎي اﺟﺒﺎر ﻏﻴﺮﺷﺨﺼﻲ ﻛﻪ ﻛﺎﻟﻮﻳﻦ ﺑﺤﺚ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ، ﻣﺤﻴﻂ ﺧﺸﻮﻧﺖ آﻣﻴﺰ در ﻣﺤﻴﻂ ﻫﻤﺴﺎﻳﮕﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮ اﺛر هم آوردي ﻫﺎي دﺳﺘﻪ ﻫﺎي ﺑﺰﻫﻜﺎر اﻳﺠﺎد ﻣﻲ ﺷﻮد. اﻳﻦ ﻧﻈﺎم ﻫﺎي ﻫﻤﺴﺎﻳﮕﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺻﻮرت ﺧﺸﻦ و ﺧﻄﺮﻧﺎك ﺗﻮﺳﻂ ﻧﻮﺟﻮاﻧﺎن ﺳﺎﻛﻦ ﺑﻮﻣﻲ درك ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ ﻧﻴﺮوﻫﺎي ﻏﻴﺮﺷﺨﺼﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﺤﻴﻄﻲ ﺗﻬﺪﻳﺪآﻣﻴﺰ ﺑﻪ وﺟﻮد ﻣﻲ آورﻧﺪ و « اﻳﺪه ﭘﺮدازي زورﮔﻮﻳﺎﻧﻪ » و ﺳﺎﻳﺮ ﻛﺎﺳﺘﻲ ﻫﺎي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ـ رواﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻲ را ﻛﻪ ﻃﺒﻖ اﺳﺘﺪﻻل ﻛﺎﻟﻮﻳﻦ ﻣﺴﺘﻌﺪ ﺑﺰﻫﻜﺎري اﺳﺖ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ. ﻋﻼوه ﺑﺮ اﻳﻦ، ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺪرﺳﻪ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ در ﺻﻮرﺗﻲ ﻛﻪ ﻣﺪﻳﺮان ﻣﺪرﺳﻪ ﻗﺎدر ﺑﻪ ﻛﻨﺘﺮل ﺗﻬﺪﻳﺪﻫﺎي ﻧﺎﺷﻲ از ﻗﻠﺪري و ﺳﺎﻳﺮ اﺷﻜﺎل ﺧﺸﻮﻧﺖ در ﻣﺤﻴﻂ ﻣﺪرﺳﻪ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ ﺑﻪ ﺷﻜﻞ ﻗﻬﺮآﻣﻴﺰ ﺗﻠﻘﻲ ﺷﻮد ( ﻛﺎﻟﻮﻳﻦ، 2000 :5).

زور ﻳﺎ اﺟﺒﺎر آن ﮔﺎه رخ ﻣﻲ دﻫﺪ ﻛﻪ ﻓﺮدي ﺑﻪ دﻟﻴﻞ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺑﺮﺧﻲ از ﻧﻴﺮوﻫﺎي ﻣﻨﻔﻲ، ﻣﺠﺒﻮر ﺑﺎﺷﺪ رﻓﺘﺎر ﺧﻮد را ﺗﻐﻴﻴﺮ دﻫﺪ. ﻛﺎﻟﻮﻳﻦ ﺑﻪ ﻣﻮاردي ﻣﺎﻧﻨﺪ اﺳﺘﻔﺎده از ﺗﻬﺪﻳﺪ، ارﻋﺎب و ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان اﺷﻜﺎل زور و اﺟﺒﺎر اﺷﺎره ﻣﻲ ﻛﻨﺪ. ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﻮد ﻛﻪ ﺑﺮﺧﻲ ﻣﻨﺎﺑﻊ از ﺟﻤﻠﻪ ﻫﻤﺴﺎﻻن، اﻋﻀﺎي ﺧﺎﻧﻮاده، ﺳﻴﺴﺘﻢ ﻋﺪاﻟﺖ ﻛﻴﻔﺮي و اﻗﺘﺼﺎد زور و اﺟﺒﺎر ﺗﻮﻟﻴﺪ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ. ﻣﻔﻬﻮم اﺟﺒﺎر از دو ﺑﻌﺪ ﺗﺸﻜﻴﻞ ﺷﺪه اﺳﺖ. اوﻟﻲ ﺷﺪت اﺟﺒﺎر ﻛﻪ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ از ﺑﺪون زور ﺗﺎ زور زﻳﺎد در ﻧﻮﺳﺎن ﺑﺎﺷﺪ. ﺑﻌﺪ دوم، ﺛﺒﺎت اﺳﺖ ﻛﻪ ﻃﻲ آن ﺷﺨﺺ، اﺟﺒﺎر را ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ. ﺑﺮﺧﻲ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺑﺮاي دوره اي ﻛﻮﺗﺎه و ﻋﺪه اي دﻳﮕﺮ ﺑﺮاي ﻣﺪﺗﻲ ﻃﻮﻻﻧﻲ اﺟﺒﺎر ﻳﺎ اﻛﺮاه را ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﻨﻨﺪ. ﺷﺎﻳﻊ ﺗﺮﻳﻦ ﺷﻜﻞ اﺟﺒﺎر در ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت اﺟﺒﺎر اﻓﺘﺮاﻗﻲ و ﺣﻤﺎﻳﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﺷﺪن ﻓﻴﺰﻳﻜﻲ اﺳﺖ (ﻛﺎﻟﻮﻳﻦ، 2000 : 36؛ ﻳﻮﻧﻴﻮر و دﻳﮕﺮان، 2004 : 247 ؛ زاواﻻ و ﻛﻮرﺗﺰ، 2017 : 2 ). ﻧﻈﺮﻳﺔ ﺣﻤﺎﻳﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و اﺟﺒﺎر اﻓﺘﺮاﻗﻲ ﻣﺪﻋﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ اﺟﺒﺎر ﻓﺮد را ﺑﻪ دﻟﻴﻞ اﺿﻄﺮاﺑﻲ ﻛﻪ اﻳﺠﺎد ﻣﻲ ﻛﻨﺪ وادار ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ و در ﻣﻘﺎﺑﻞ، ﺣﻤﺎﻳﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، ﻛﻤﻚ ﮔﺮﻓﺘﻦ از اﺟﺘﻤﺎﻋﺎت، ﺷﺒﻜﻪ ﻫﺎي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و اﻃﺮاﻓﻴﺎن ﺑﺮاي رﻓﻊ ﻧﻴﺎزﻫﺎي اﺑﺰاري و اﻇﻬﺎري اﻓﺮاد ﺑﺮ ﺳﺎزﮔﺎري اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و روان ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ اﻓﺮاد، ﺳﻼﻣﺖ روان و ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺑﻪ اﻧﺠﺎم رﻓﺘﺎرﻫﺎي ﺟﻨﺎﻳﻲ و ﺟﺎﻣﻌﻪ ﭘﺴﻨﺪ ﻣﺆﺛﺮ اﺳﺖ ( داي، 133:2015).

یکی از ﻧﻈﺮﻳﻪ ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ اﺧﻴﺮاً در ﺑﺎب ﺟﺮم و ﻋﻠﻞ وﻗﻮع آن ﻣﻄﺮح ﺷﺪه، ﻧﻈﺮﻳﺔ ﺣﻤﺎﻳﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و اﺟﺒﺎر اﻓﺘﺮاﻗﻲ ﻛﺎﻟﻮﻳﻦ، ﻛﺎﻟﻦ و واﻧﺪر ون (2002) اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮ راﺑﻄﺔ ﺑﻴﻦ ﺟﺮم و اﺟﺒﺎر ﺗﺄﻛﻴﺪ دارد. اﻳﻦ ﻧﻈﺮﻳﻪ، ﻣﻔﻬﻮﻣﻲ در ﺣﺎل ﻇﻬﻮر در ﺟﺮم ﺷﻨﺎﺳﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﻧﻈﺮﻳﺔ ﻣﻬﻢ را ﺑﻪ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻣﺘﺼﻞ ﻛﺮده اﺳﺖ. اﻳﻦ ﻧﻈﺮﻳﻪ ﻣﻜﺎﻧﻴﺰم ﻫﺎﻳﻲ از ﻧﻈﺮﻳﻪ ﻫﺎي ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺟﺮم ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ ﻣﺜﻞ ﻓﺸﺎر، ﺧﻮدﻛﻨﺘﺮﻟﻲ، ﻛﻨﺘﺮل اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، ﻣﻮازﻧﺔ ﻛﻨﺘﺮل، ﻳﺎدﮔﻴﺮي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و ﺣﻤﺎﻳﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ را ﺗﺮﻛﻴﺐ ﻛﺮده اﺳﺖ ( داي ، 133:2015 ). در اﺻﻞ، ﺣﻤﺎﻳﺖ و اﺟﺒﺎر اﻓﺘﺮاﻗﻲ ﺑﺮ ﺳﻨﺖ ﻓﺸﺎر در ﺟﺮم ﺷﻨﺎﺳﻲ ( ﻛﺎﻟﻮﻳﻦ و دﻳﮕﺮان، 20:2002 ) اﺳﺘﻮار اﺳﺖ ﻛﻪ ﻓﺮاﻳﻨﺪﻫﺎي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺧﺮدوﻛﻼنِ دﺧﻴﻞ در رﺷﺪ رﻓﺘﺎر ﻣﺠﺮﻣﺎﻧﻪ را ﻛﺸﻒ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ( زاواﻻ و ﻛﻮرﺗﺰ ، 1839:2017).

براﺳﺎس ﭘﻴﺶ ﺑﻴﻨﻲ ﭘﻴﻮﻧﺪ اﻓﺘﺮاﻗﻲ ﻛﺎﻟﻮﻳﻦ (2000) و ﺣﻤﺎﻳﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و اﺟﺒﺎر اﻓﺘﺮاﻗﻲ ﻛﺎﻟﻮﻳﻦ و ﻫﻤﻜﺎران (2002)، اﺟﺒﺎر ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻏﻴﺮﻣﺴﺘﻘﻴﻢ و از ﻃﺮﻳﻖ ﻧﻘﺼﺎن ﻫﺎي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ـ روان ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ ﻫﻤﭽﻮن ﺗﻘﻮﻳﺖ اﻳﺪه ﭘﺮدازي زورﮔﻮﻳﺎﻧﻪ، اﻓﺰاﻳﺶ ﺧﺸﻢ، ﻛﺎﻫﺶ ﺧﻮدﻛﻨﺘﺮﻟﻲ ﻣﻮﺟﺐ اﻓﺰاﻳﺶ رﻓﺘﺎرﻫﺎي اﻧﺤﺮاﻓﻲ ﻣﻲ ﺷﻮد و اﻓﺮادي ﻛﻪ در ﻣﻌﺮض ﻓﻀﺎﻫﺎي زورﮔﻮﻳﺎﻧﻪ ﻗﺮار ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ ﻧﻘﺼﺎن ﻫﺎي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ـ روان ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ را در ﺧﻮد رﺷﺪ ﻣﻲ دﻫﻨﺪ و ﻟﺬا، ﺑﻪ رﻓﺘﺎرﻫﺎي ﺑﺰﻫﻜﺎراﻧﺔ ﺟﺪي دﺳﺖ ﻣﻲ زﻧﻨﺪ.

ﻛﺎﻟﻮﻳﻦ (2000) ﻣﻌﺘﻘﺪ اﺳﺖ ﻛﻪ اﺟﺒﺎر ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﻛﻤﺒﻮدﻫﺎي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ـ روان ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ ﻣﻲ ﺷﻮد و ﻓﺸﺎر ﺑﻴﺸﺘﺮي را ﺟﺬب ﻣﻲ ﻛﻨﺪ و ﺑﻪ ﻧﻮﺑﻪ ﺧﻮد ﺑﻪ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻗﺪرت ﻣﻨﺠﺮ ﻣﻲ ﺷﻮد. در ﻧﻬﺎﻳﺖ او ﻧﺸﺎن ﻣﻲ دﻫﺪ ﻣﺪل ﻳﺎ ﻣﺴﻴﺮ ﻋﻠّﻲ از ﺳﻤﺖ اﺟﺒﺎر ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻛﺎﺳﺘﻲ ﻫﺎي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ـ رواﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻲ و در ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺟﺮم ﺣﺮﻛﺖ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ.

ﺑﻨﺎﺑﺮ ﻧﺘﺎﻳﺞ ﺣﺎﺻﻞ از ﺗﺤﻘﻴﻖ، اﺟﺒﺎر از ﻃﺮﻳﻖ ﺗﻘﻮﻳﺖ اﻳﺪه ﭘﺮدازي زورﮔﻮﻳﺎﻧﻪ، ﻣﻮﺟﺐ اﻓﺰاﻳﺶ رﻓﺘﺎرﻫﺎي اﻧﺤﺮاﻓﻲ ﻣﻲ ﮔﺮدد . ﻟﺬا ﻣﻲ ﺗﻮان ﮔﻔﺖ داﻧﺸﺠﻮﻳﺎﻧﻲ ﻛﻪ اﻳﺪه ﭘﺮدازي زورﮔﻮﻳﺎﻧﻪ اي را اﺷﺎﻋﻪ ﻣﻲ دﻫﻨﺪ، ﺑﻴﺸﺘﺮ درﮔﻴﺮ رﻓﺘﺎر اﻧﺤﺮاﻓﻲ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ.

ﻳﻮﻧﻴﻮر و ﻫﻤﻜﺎران (2004 ) و ﺑﺎرون (2009) ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ اﻳﺪه ﭘﺮدازي زورﮔﻮﻳﺎﻧﻪ ﻳﻚ ﭘﻴﺶ ﺑﻴﻨﻲ ﻛﻨﻨﺪه ﻣﺜﺒﺖ و ﻣﻌﻨﻲ داري از رﻓﺘﺎر اﻧﺤﺮاﻓﻲ اﺳﺖ. زاواﻻ و ﻛﻮرﺗﺰ (2009) ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ اﻳﺪه ﭘﺮدازي زورﮔﻮﻳﺎﻧﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﻣﻌﻨﻲ داري ﺑﺮ رﻓﺘﺎر اﻧﺤﺮاﻓﻲ ﻧﺪارد.

اﻳﺪه ﭘﺮدازي زورﮔﻮﻳﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﻬﺎن ﺑﻴﻨﻲ ﺗﺪاﻓﻌﻲ اﻃﻼق ﻣﻲ ﺷﻮد ﻛﻪ در ﺿﻤﻦ آن، ﻓﺮد ﻣﻌﺘﻘﺪ اﺳﺖ ﻣﺤﻴﻂ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ او ﺳﺮﺷﺎر از ﻧﻴﺮوﻫﺎي زورﮔﻮﻳﺎﻧﻪ اﺳﺖ و ﺗﻨﻬﺎ از ﻃﺮﻳﻖ زور و اﺟﺒﺎر ﻣﻲ ﺗﻮان ﺑﺮ آن ﻫﺎ ﻓﺎﺋﻖ آﻣﺪ ( ﻛﺎﻟﻮﻳﻦ، 2000 : 6). از اﻳﻦ رو ﻣﻲ ﺗﻮان ﮔﻔﺖ ﻋﻼوه ﺑﺮ ﺑﺮرﺳﻲ اﻳﻦ ﻛﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ارزش ﻫﺎي ﺿﺪ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﻛﻠﻲ ﺑﺎ ﺟﺮم ارﺗﺒﺎط دارﻧﺪ ﻣﺤﺘﻮي ﻧﮕﺮش ﻫﺎ ﻳﺎ اﻳﺪه ﭘﺮدازي ﻫﻢ ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﺗﻮﺟﻪدارد .

کاﻟﻮﻳﻦ در ﻧﻈﺮﻳﻪ ﭘﻴﻮﻧﺪ اﻓﺘﺮاﻗﻲ ﻣﻌﺘﻘﺪ اﺳﺖ اﺟﺒﺎر ﮔﺮاﻳﺶ ﺑﻴﺸﺘﺮي ﺑﻪ ﻧﺎﻣﻨﻈﻢ ﺑﻮدن دارد و ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲ ﮔﺮدد اﻓﺮاد ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ ﭘﻴﺶ ﺑﻴﻨﻲ اﻳﻦ ﻛﻪ ﻣﺠﺎزات ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺷﺪ ﻳﺎ ﺧﻴﺮ را ازدﺳﺖ ﺑﺪﻫﻨﺪ. اﻳﻦ اﻣﺮ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲ ﺷﻮد ﻛﻪ آن ﻫﺎ ﺑﺎور ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﻛﻨﺘﺮﻟﻲ ﺑﺮ روي آن ﭼﻪ ﻛﻪ ﺑﺮاي آﻧﺎن اﺗﻔﺎق ﻣﻲ اﻓﺘﺪ ﻧﺪارﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﻋﺪم اﻧﮕﻴﺰه ﺑﺮاي آﻣﻮﺧﺘﻦ ﻛﻨﺘﺮل ﺑﺮ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﻣﻨﺠﺮ ﺷﻮد. ﺧﻮدﻛﻨﺘﺮﻟﻲ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺑﻪ واﺳﻄﻪ ﭘﺬﻳﺮش اﺟﺒﺎر (ﺣﺪاﻗﻞ در ﺧﺎﻧﻮاده) ﺑﻪ رﻓﺘﺎر اﻧﺤﺮاﻓﻲ ﻣﻲ اﻧﺠﺎﻣﺪ.