نظریه های خانواده و ازدواج ویلیام گود
چنانکه ويليام جی. گود بر اين باور است که تغييرات ملموسي در نظام خانواده در جهان در حال وقوع است که همه اين تغييرات در نقطه مشترکي با هم تلاقي ميکنند که عبارتند از: افزايش سن ازدواج، کاهش ازدواجهاي ترتيبيافته و افزايش آزادي در انتخاب همسر. به عقيده او پارامترهاي ازدواج در جوامع مختلف به همگرايي نزديک ميشوند (گود، 1963: 57).
ویلیام گود در کتابش به نام انقلاب جهانی و الگوهای خانواده , پیش بینی کرده بود که همگرایی اجتناب ناپذیری در سیستم خانواده وجود دارد و تمام اشکال خانواده به شکل خانواده زن وشوهری غرب در خواهند آمد .
از نظر گود یک هماهنگی تئوریکی بین سیستم خانوادة زن و شوهری و جهان مدرن وجود داشت او از این نظر دنباله رو پارسونز بود و زمان این تغییر را نیز ده تا بیست سال آینده می دانست , (زمانی که اکنون دیگر سپری شده است) . طبق این نظر فرایند مدرن شدن جوامع اصلی بدیهی در نظر گرفته می شود و برای تبیین رشد خانواده هسته ای نیز از همین اصل استفاده می شود .
گود و پارسونز هر دو به مارکس و وبر مدیونند چرا که آنها می گویند جامعه و ساختار های آن از طریق دوره انقلابی در مراحل پیشرفته سرمایه داری تغییر می کنند . شهری شدن , صنعتی شدن , فرد گرایی و ... عوامل تسلط خانواده هسته ای هستند .
نظریه فشار نقش ویلیام گود
به نظر ویلیام گود ( William goode ) ساختارهای جامعه از نقشها و روابط نقشی تشکیل میشوند و آنها نیز به نوبه خود از مبادلههای نقشی تشکیل شدهاند ( مارکز،۱۹۷۹: ۳۲).
چنین برداشتی از ساختار اجتماعی این اجازه را به وی میدهد که نظم اجتماعی را صرفاً محصول تعهد هنجاری و انسجام میان هنجارهای مورد اعتقاد افراد نبیند، بلکه آن را ناشی از تصمیمگیری فرد در جریان داد و ستدهای نقشی میداند که فرد برای تعدیل و کاهش تقاضا و فشارهای نظام نقش کلی خود به کار میبرد. بدین ترتیب از آنجا که گود همنوایی افراد با رهنمودهای هنجاری را تنها کارکرد تعهد آنها به ارزشهای اجتماعی میشناسد و در نظر او تعهد ارزشی میتواند فاقد سازگاری یا سازگاری میتواند فاقد تعهد ارزشی باشد. بسیار محتمل است که گهگاه ارزشها، آرمانها و الزامات نقش هر یک از افراد در تضاد با یکدیگر قرار گیرد و شالوده نظم اجتماعی به مخاطره افتد ( گود،۱۹۶۰: ۴۹۴).
بهطور کلی گود، فشار نقش در یک جامعه پیچیده را به این شرح شناسایی میکند:
1- اولاً نقشها در زمانها و مکانهای خاص مورد استفاده قرار میگیرند،
2- ثانیاً افراد در بسیاری از روابط نقشی مختلف شرکت میجویند که تعهدات متفاوت و حتی متناقضی به آنها اعمال میکنند که ممکن است تضادهای زمانی، مکانی و انرژی را ایجاد کند،
3- ثالثاً هر رابطه نقشی، اقدامات یا پاسخهای متعددی را لازم دارد که احتمالاً هنجارهای متفاوت و نه کلاً متناقضی را برای انتظارات رفتاری مختلف از نقش واحد تعریف خواهد کرد،
4- رابعاً بسیاری از روابط نقش در «مجموعههای نقشی» شکل میگیرند که فرد به واسطه آن در تعدادی از روابط نقش با افراد دیگر درگیر میشود،
بدین ترتیب احتمال میرود که فرد با حالات تعارض آمیز الزامات نقش مواجه گردد. اگر او به طور کامل و مناسب فقط با یک جهت انطباق یابد، این کار از جهت دیگر دشوار خواهد بود، حتی اگر احساس تنهایی نماید و بخواهد در روابط یک نقش دیگر درگیر شود، احتمال میرود که نتواند همه تعهدی را که قبلاً داشته است نشان دهد. او نمیتواند همه انتظارات افرادی را که بخشی از شبکه کلی نقش او هستند، برآورده سازد. بنابراین فشار نقش و وجود مشکل در انجام انتظارات نقشی معین، امر بهنجار است (گود،۱۹۶۰: ۴۸۵).
نظریه منابع ویلیام گود
اساسی ترین بحث قدرت در روابط خانوادگی در چهارچوب نظریه منابع، توسط ویلیام گود (1971) مطرح شده است، بدین توضیح که منابع قدرت در خانواده که عموماً توسط ایجاد زمینه های شغلی و تحصیلی برای زنان به وجود می آید، از دیگر عواملی است که منجر به خشونت علیه زنان می شود.
بر اساس این نظریه « هرچه منابع در دسترس افراد بیشتر باشد ، کمتر از دیگران به اعمال قدرت به روش خشونت فیزیکی دست میزند؛ زیرا منابع متعدد دیگری دارند که ازطریق آن قادر به اعمال قدرت هستند؛ اما افرادی که دارای رتبة پایین اقتصادی و اجتماعی هستند، از زور بدنی استفاده میکنند؛ چون سایر منابع در اختیارشان برای رسیدن به اهدافشان ناکافی است ».
روی دیگر این نظریه این است که نظام خانواده مانند هر نظام یا واحد اجتماعی دیگر، دارای نظام اقتداری است و هرکس به منابع مهم خانواده ( مانند شغل، تحصیلات، درآمد، مهارت و اطلاعات ) بیشتر از دیگران دسترسی داشته باشد، می تواند سایر اعضاء را به فعالیت درجهت امیال خود وادارد و تصمیم گیری های مهم با اوست.
گود معتقد است زنان کسانی هستند که به لحاظ اقتصادی بیشتر به شوهرانشان وابسته اند. وابستگی به این معناست که آنها گزینه ها و منابع کمتری برای از عهده برآمدن ( مقابله ) با تغییر رفتار ( رفتار خشونت بار ) همسرشان در اختیار دارند. گلس و ابراین نظریه منابع گود را اصالح نمودند و نظریه « ناسازگاری پایگاهی » را مطرح کردند. برطبق این نظریه قدرت زن و مرد در محیط خانواده می تواند بر پایه این عوامل باشد: قوانین رسمی، هنجارهای فرهنگی، هنجارهای جنسیتی، منابع مالی، تحصیلات و دانایی، تفاوت های فردی و قابلیت برقراری ارتباط.
ایدهای اصلی نظریه منابع این است که یک فرد منابع و امکاناتی در اختیار دارد که برای فرد دیگر جهت رسیدن به اهداف، نیازها، خواستهها، تمایلات و علایقش ضروری است. علاوه بر آن فردی که منابع و امکانات ارزشمند را در اختیار دارد ممکن است بهترین منبع جایگزین موجود برای آن منابع باشد. تحت چنین شرایطی، فردی که منابع و امکانات را از دیگری میخواهد ممکن است در عملکردش قدرت را مبادله و یا از آن صرفنظر کند (آبوت و والاس، 2001).
ویلیام گود معتقد است که خانواده مانند هر نظام یا واحد اجتماعی دیگر دارای نظامی اقتداری است و هر کس به منابع مهم خانواده (شغل، تحصیلات، درآمد، مهارت و اطلاعات) بیشتر از دیگران دسترسی داشته باشد، میتواند سایر اعضا را به فعالیت در مسیر امیال خود وادار کند و تصمیمگیریهای مهم با اوست (اعزازی، 2010).
نظریات اندیشمندانی چون ویلیام گود، کالینز، پلارد و ولف از طرفداران نظریه منابع مبنی بر اینکه هر کس به منابع مهم (شغل، تحصیلات، درآمد و...) بیشتر از دیگران دسترسی داشته باشد، میتواند سایر اعضا را به فعالیت در مسیر امیال خود وادار کند همچنین با نظریه منابع و قدرت اسزینواکس آنجا که معتقد است قدرت هر یک از زوجین ناشی از منابعی است که در اختیار دارد و با تفکرات طرفداران نظریه مبادله اجتماعی همانند هومنز و پیتربلاو، مبنی بر اینکه هرگاه طرفی به منابعی که از آن دیگری است نیاز داشته باشد، اما برای جبران آن نتواند چیزی قابلمقایسه ارائه کند، میتواند خودش را تابع دیگران کند .
نظریه آنومی و ساختار خانواده ویلیام گود
ویلیام گود با یاری گرفتن از آنومی و تعمیم آن به نهاد خانواده درصدد است که آنومی اجتماعی را تعیین کند. بنا به نظریه ویلیام گود ، خانواده یک ساختار کوچک جامعه پذیر کردن انسان هاست. خانواده اولین نهادی است که انسان در آن قدم می گذارد و شخصیت هر فردر ا در دوران کودکی پرورش می دهد، نتایج آن نیز در بزرگسالی نمایان می شود.
گسیختگی خانواده می تواند معلول عوامل زیر باشد:
1- فقدان پدر
2- فقدان یا غیبت مادر
3- وجود روابط ضعیف و حتی متعارض بین اعضای خانواده (تبریزی،۶۹:۱۳۸۳).
از جمله وظایف و کارکردهای خانواده می توان به کارکردهای تربیتی ، زیستی و جسمی اشاره کرد.
دو کارکرد مهم آن عبارت اند از:
1- تامین نیازهای جسمی فرزندان
2- منبع رشد و یادگیری.
«گونیک از خانواده کوچک به عنوان یک گروه صمیمی نام می برد که مهمترین کارکرد آن تولید شخصیت اجتماعی است نه فرهنگی »
گسیختگی خانواده باعث می شود اعضای آن دچار بحران شوند و نیازهای روحی و روانی و جسمی آنان درست و به موقع تأمین نشود . در چنین شرایطی ، دختران و زنان مثل دیگر اعضای خانواده دچار آسیب خواهند شد و به طرف رفتارهای ارتکاب جرمی کشیده می شوند (اعزازی،۱۷۳:۱۳۸۰) .
نظریه نقش همسران در بروز خشونت ویلیام گود
ویلیام گــود اولین کسی بـــود که در سال 1971 ( نظریه منابع ) بلاد و ولـف را برای تبیین خــشونت مــردان علیه زنــان بــه کار گرفت. از نظر گــود تــمام سیســتم های اجتماعی تا اندازه ای به زور و قدرت متکی اند. خشــونت و تهدیــد بـرای ســازمان سیستم های اجتماعی که خــانواده نیــز جزئی از ان است ضروری اســت.
او خاطر نشان می کند که خشونت منبعی مثل پول و صفات فــردی است که می تــواند برای جلوگیری از اعمال ناخــواسته یــا اعمال رفــتارهای مورد نظر به کار رود. هر چه منابع در دسترس افراد بیـــش تر باشد توانایی فرد برای استفاده از قدرت بیشتر می شود، بنابراین احتمال کم تری می رود که از خشونت استفاده کند. خشونت بایستی به عنوان یک منبع غایی در نظر گرفـته شود زیــرا زمانی از آن استفــاده می شود که سایر منابع در رسیدن به اهداف مورد نظر ناکافی اند ( همتی،233:1389).
تئوري مدرنيزاسيون یا نوسازی ویلیام گود
تئوري مدرنيزاسيون (1963) توسط ويليام گود مطرح شده است. وي براي تبيين تفاوت سن ازدواج افراد از مفهوم مدرنيزاسيون استفاده کرده است. بر اين اساس، کاهش يا افزايش سن ازدواج با درجات مدرنيزاسيون مقايسه شده است.
مدرنيزاسيون ( Modernizaon ) در سطوح فردي و اجتماعي با تأثيرگذاري بر زمان ازدواج صورت ميگيرد. در ميان مهمترين فاکتورهاي مدرنيزاسيون، ميتوان به گسترش فرصتهاي تحصيلي، تغييرات در نيروي کار و فعاليتهاي شغلي، اشتغال زنان و شهرنشيني اشاره کرد. افرادي که در مناطق شهري زندگي ميکنند به دليل شيوههاي زندگي متفاوت و نيز کنترل اجتماعي ضعيفتر، نسبت به مناطق روستايي ازدواجشان با تأخير صورت ميگيرد ( آستين افشان، 1380: 15).
در جريان مدرنيزاسيون، خانوادهمحوري به فرد محوري تبديل ميشود. فرايند مدرنيزاسيون با ترجيح خانواده هستهاي، فردمحوري در مقابل خانواده محوري، بهبود موقعيت زنان، گسترش تحصيلات عمومي، شهرنشيني و ازدواجهاي با انتخاب آزاد، تشکيل خانواده در سنين بالاتر را تشويق ميکند. در اين جريان، بسياري از کارکردهاي قديمي خانواده به سازمانها و نهادهاي ديگر واگذار ميشود. اين تغيير کارکرد، شبکه اجتماعي را جايگزين شبکه خويشاوندي ميکند و در نتيجه، خانواده به واحد هستهاي که بر فردگرايي استوار است، تبديل ميگردد. بدين معني که بخش عمدهاي از تصميمات مربوط به زندگي اعضاي خانواده مانند تصميمگيري در مورد تشکيل خانواده و ازدواج، توسط خود افراد اتخاذ ميگردد. اين ازدواجها با انتخاب آزاد، معمولاً با سنين ازدواج بالاتر همبسته اند ( محموديان، 1383: 34- 29).
همچنين فرايند مدرنيزاسيون با تغيير نگرشها و ايدههاي افراد جامعه همراه است. بهطوري که در دنياي مدرن امروزي، افراد به نگرشهايي بهخصوص در زمينه انتخاب همسر دست يافتهاند که دايره انتخاب همسر را محدودتر ميکند. بنابراين، با تغيير در نگرشهاي حاصل از مدرنيزاسيون، سن شروع به زناشويي افراد بالاتر رفته و افراد در سنين بالاتري همسر انتخاب ميکنند.
بنابراين، ملاحظه ميشود که هر يک از ابعاد و مؤلفههاي مدرنيزاسيون با ازدواج در سنين بالا همبستگي مثبت دارد (يعني مدرنيزاسيون فراتر، سن ازدواج بالاتر).
بايد اشاره کرد که تئوري مدرنيزاسيون در جوامع متفاوت بهطور يکسان عمل نکرده و بنابراين در جوامع مختلف نميتوان از همه مفاهيم و شاخصهاي آن استفاده کرد. به عنوان مثال، تغييرات نهاد خانواده، ازدواج و سن ازدواج در جوامع شرق و جنوب شرقي آسيا که در فرايند مدرنيزاسيون قرار گرفتهاند متفاوت است. مثلاً در کشور چين عموميت ازدواج خيلي بالاست يا در اندونزي ازدواج در سنين خيلي پايين صورت ميگيرد، ولي در کشورهايي مانند فيليپين و تايلند، تعداد زناني که ازدواج نکردهاند چشمگير بوده و حتي از برخي کشورهاي اروپايي فراتر است. در ژاپن که نمونه عالي جامعه مدرن است، هنوز خانواده گسترده شکل غالب خانوادهها را تشکيل ميدهد و خانوادهمحوري بر فرد محوري ارجحيت دارد. با در نظر گرفتن اين ملاحظات منطقهاي، فرهنگي، ارزشي و قومي بايد تئوري مدرنيزاسيون را به کار گرفت.
ﯾﮑﯽ از ﺻﺎﺣﺒﻨﻈﺮان روﯾﮑﺮدﻫﺎی ﺳﺎﺧﺘﺎری، وﯾﻠﯿﺎم ﺟﯽ ﮔﻮد (۱۹۶۳) اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮای ﺗﺒﯿﯿﻦ ﺗﻐﯿﯿﺮات ﺧﺎﻧﻮاده، ﻧﻈﺮﯾﻪ ﻧﻮﺳﺎزی را ﻣﻄﺮح و ﺑﺎ ﺑﺮرﺳﯽ ﺗﻐﯿﯿﺮات ﺳﺎﺧﺘﯽ ﺧﺎﻧﻮاده در ﺳﺮاﺳﺮ ﺟﻬﺎن، ﺗﺄﺛﯿﺮ آن را در ﺗﺤﻮﻻت ازدواج و ﻓﺮزﻧﺪ آوری ﺑﺮرﺳﯽ ﮐﺮده اﺳﺖ.
او ﺑﺎ ﻣﻄﺮح ﮐﺮدن اﯾﺪه اﻧﻘﻼب ﺟﻬﺎﻧﯽ در اﻟﮕﻮﻫﺎی ﺧﺎﻧﻮاده، ﺑﻪ ﮔﺴﺘﺮه ﺗﺄﺛﯿﺮات ﻧﻮﺳﺎزی ﺑﺮ ﺧﺎﻧﻮاده و اﻟﮕﻮﻫﺎی ازدواج اﺷﺎره ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و ﻣﻌﺘﻘﺪ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻓﺮاﯾﻨﺪ ﻧﻮﺳﺎزی در ﺳﻄﻮح ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻓﺮدی و اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ، ﻧﻬﺎد ﺧﺎﻧﻮاده و اﺑﻌﺎد آن را ﺑﻪ ﺷﺪت ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﻗﺮار ﻣﯽ دﻫﺪ ( ﻣﺤﻤﺪﭘﻮر، ۷۴ :۱۳۹۲).
ﺑﺮ اﺳﺎس اﯾﻦ ﺗﺌﻮری، ﻓﺮاﯾﻨﺪ ﻣﺪرﻧﯿﺰاﺳﯿﻮن، ﺗﺠﺪﯾﺪ ﺳﺎﺧﺘﺎر ﺟﻮاﻣﻊ از ﻃﺮﯾﻖ ﺻﻨﻌﺘﯽ ﺷﺪن، ﺷﻬﺮﻧﺸﯿﻨﯽ، اﻓﺰاﯾﺶ آﻣﻮزش، ﮔﺴﺘﺮش رﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎی ﮔﺮوﻫﯽ، ﺗﻮﺳﻌﻪ ﺣﻤﻞ و ﻧﻘﻞ و ارﺗﺒﺎﻃﺎت را ﻣﻮﺟﺐ ﻣﯽ ﺷﻮد. ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﯿﺮ اﯾﻦ ﺗﺤﻮﻻت ﺳﺎﺧﺘﺎری، ﺳﺎﺧﺘﺎر ﺳﻨﺘﯽ ازدواج و ﺧﺎﻧﻮاده در ﺟﻮاﻣﻊ ﮐﻤﺘﺮ ﺗﻮﺳﻌﻪ ﯾﺎﻓﺘﻪ، ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﺮده و ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎی ﺟﺪﯾﺪ ﺑﺎ وﯾﮋﮔﯽ ﻫﺎﯾی ﻧﻈﯿﺮ ﻫﺴﺘﻪ ای ﺑﻮدن، ﻓﺮدﻣﺤﻮری، آزادی در اﻧﺘﺨﺎب ﻫﻤﺴﺮ، ازدواج در ﺳﻨﯿﻦ ﺑﺎﻻ، ﺑﺎروری ﭘﺎﯾﯿﻦ و ﺑﺮاﺑﺮی ﺟﻨﺴﯿﺘﯽ ﺗﻮﺳﻌﻪ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ.
در ﺟﺮﯾﺎن ﻧﻮﺳﺎزی، ﻧﻘﺶ ﺷﺒﮑﻪ ﺧﻮﯾﺸﺎوﻧﺪی در رواﺑﻂ ﺧﺎﻧﻮادﮔﯽ، ﺗﻐﯿﯿﺮ ﯾﺎﻓﺘﻪ اﺳﺖ. اﯾﻦ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﺎرﮐﺮد، ﺷﺒﮑﻪ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ را ﺟﺎﯾﮕﺰﯾﻦ ﺷﺒﮑﻪ ﺧﻮﯾﺸﺎوﻧﺪی ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و در ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺧﺎﻧﻮاده ﺑﻪ واﺣﺪ ﻫﺴﺘﻪ ای ﮐﻪ ﺑﺮ ﻓﺮدﮔﺮاﯾﯽ اﺳﺘﻮار اﺳﺖ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽ ﺷﻮد. ﻧﻮﻣﮑﺎﻧﯽ، اﻧﺘﺨﺎب آزاداﻧﻪ ﻫﻤﺴﺮ، ﺗﻮاﻓﻖ اوﻟﯿﻪ ﺑﯿﻦ زن و ﺷﻮﻫﺮ و ﺿﺮورت ﻋﻼﻗﻪ دوﺟﺎﻧﺒﻪ ﺑﯿﻦ آﻧﻬﺎ از ﻧﺘﺎﯾﺞ ﺳﺎزﮔﺎری ﺧﺎﻧﻮاده ﺑﺎ ﺷﺮاﯾﻂ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﺪرن اﺳﺖ ( ﻓﺮوﺗﻦ، ۱۲ :۱۳۹۲).
ﻧﻈﺮﯾﻪ ﻧﻮﺳﺎزی ﺑﯿﺎن ﻣﯽ ﮐﻨﺪ : « ﮐﻪ در ﻓﺮاﯾﻨﺪ ﻧﻮﺳﺎزی اﻓﺮاد ﺑﺎ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ (ﺗﺤﺼﯿﻼت ﺑﺎﻻﺗﺮ، ﻧﻘﺶ ﻫﺎی ﺷﻐﻠﯽ ﻣﺪرن و...) ﺧﻮاﻫﺎن آزادی ﺑﯿﺶ ﺗﺮی ﻫﺴﺘﻨﺪ و در ﻧﺘﯿﺠﻪ ﮔﺮاﯾﺶ دارﻧﺪ دﯾﺮﺗﺮ ازدواج ﮐﺮده و ﮐﻤﺘﺮ ﻓﺮزﻧﺪ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ» ( ﻣﯿﻨه ، 1997).
ویلیام گود بر اساس این تئوری دگرگونی های بوجود آمده در خانواده را نتیجه اجتناب ناپذیردگرگونیهای ساختاری (جامعه) و دگرگونیهای ایدئولوژیکی می داند. به عقیده وی زمانی که دگرگونی های ساختاری در سطح کلان (دگرگونیهایی مانند صنعتی شدن،شهر نشینی و ...) و دگرگونیهای ایدئولوژیکی نیز در سطح کلان رخ می دهد،سازمانهای سطوح خرد (خانواده) نیز اجبارا باید خود را با این دگرگونیهای سطح کلان انطباق دهند (اعزازی، 17:1380).
طبق تئوری همگرایی،مدرنیزاسیون در سطح فردی و اجتماعی با تاثیر گذاری بر زمان ازدواج صورت می گیرد. از بین مهم ترین شاخص های مدرنیزاسیون می توان به گسترش فرصت های تحصیلی، تغییرات وسیع در نیروی کار و فعالیت های شغلی،اشتغال زنان و شهر نشینی اشاره کرد. افرادی که در مناطق شهری زندگی می کنند،به دلیل شیوه های زندگی متفاوت و نیز کنترل اجتماعی ضعیف تر نسبت به مناطق روستایی ازدواجشان با تاخیر صورت می گیرد ( حسین محمودیان،43:1383).
در تئوری ویلیام گود قرابت و در واقع همگرایی بین فرآیند مدرنیته و پدیده تاخیر در سن ازدواج وجود داشته و این تئوری تغییرات بوجود آمده در سن ازدواج را نتیجه دگرگونی های بوجود آمده در ارزشها و نگرشهای جوانان که خود معلول مدرنیسم است می داند.
ویلیام گود با مطرح کردن نظریه انقلاب جهانی در الگوهای خانواده، به گستره تاثیرات فرآیند نوسازی بر خانواده و الگوهای ازدواج اشاره می کند و معتقد است این فرآیند در سطوح مختلف فردی و اجتماعی، ازدواج و الگوهای آن را تحت تاثیر قرر می دهد.
گود، بر اساس این نظریه، دگرگونی های به وجود آمده در خانواه را نتیجه اجتناب ناپذیر دگرگونی های ساختاری جامعه و دگرگونی های ایدئولوژیک می داند. به عقیده گود زمانی که دگرگونی های ساختاری در سطح کلان مانند صنعتی شدن، شهرنشینی و ... و دگرگونی های ایدئولوژیک نیز در سطح کلان رخ می دهد، سازمان های سطوح خرد یعنی خانواده نیز اجباراً باید خود را با دگرگونی های سطح کلان انطباق دهد.
طبق نظریه هم گرایی، مدرنیزاسیون در سطح فردی و اجتماعی با تاثیر گذاری بر زمان ازدواج صورت می گیرد. از بین مهم ترین شاخص های مدرنیزاسیون می توان به گسترش فرصت های تحصیلی، تغییرات وسیع در نیروی کار و فعالیت های شغلی، اشتغال زنان و شهرنشینی اشاره کرد.
افرادی که در مناطق شهری زندگی می کنند به دلیل شیوه های زندگی متفاوت و نیز کنترل اجتماعی ضعیف تر نسبت به مناطق روستایی، ازدواج شان با تاخیر صورت میگیرد.
به باور گود فرآیند نوسازی در سطوح مختلف فردی و اجتماعی، نهاد خانواده و ابعاد فردی و اجتماعی آن را به شدت تحت تاثیر قرار می دهد. نظام های خانواده گسترده و دیگر گروه های خویشاوندی از هم می پاشند و حرکتی جهانی در جهت برتری خانواده هسته ای ایجاد می کنند.
در جریان نوسازی و نفوذ اندیشه های غربی، تعهد به گروه خانوادگی در برقراری پیوند ازدواج اهمیت خود را از دست می دهد. کاهش کارکردهای شبکه قدرتمند خویشاوندی و خانواده گسترده به کاهش اقتدار والدین و افزایش استقلال فرزندان در امور فردی، از جمله شیوه همسرگزینی منجر شده است.
زنان از حق انتخاب بیشتری در ازدواج و تصمیم گیری در خانواه برخوردار شده اند. انتخاب آزادانه همسر، توافق اولیه بین زن و شوهر و ضرورت علاقه دو جانبه بین آنها، از نتایج سازگاری خانواده با زندگی مدرن است، در نتیجه از رواج ازدواج های کاملاً سنتی و خویشاوندی، مشخصه فرهنگ های سنتی بود، کاسته شده است.
" نظریه مدرنیزاسیون " تغییر الگوهای ازدواج را با تغییرات ساختاری در زندگی اجتماعی و ظهور نیروهای جدید اجتماعی یعنی سه جریان صنعتی شدن، شهر نشینی و آموزش همگانی مرتبط می داند. بر این اساس تحولات ازدواج و خانواده به عنوان سازگاریِ نظام مند با تغییر در شرایط نظام اجتماعی پیرامونی یا بعبارتی انطباق با شرایط اقتصادی- اجتماعی تغییریافته، در نظر گرفته می شود ( عباسی شوازی و صادقی 1384 ).
این نظریه که بر پایه ترکیب مدل های مفهومی نظری ههای جامعه شناختی، تکاملی قرن نوزدهم و نظریه کارکردگرایی ساختاری قرن بیستم بسط یافته است، پایه نظری بسیاری از تحقیقات در زمینۀ تغییرات و تحولات نظام خانواده و به ویژه سن ازدواج را تشکیل می دهد.
گود در سال 1963 با بررسی تغییرات ساختاری خانواده در سرتاسر جهان، تأثیر آن را بر سن ازدواج مورد بررسی قرار داده است. از نظر او فرآیند جهانی نوسازی، صنعتی شدن و شهرنشینی موجب تغییر در ساختار سنتی خانواده و توسعه خانواده های جدید از نوع اروپایی در سراسر جهان شده است. در این فرآیند نقش شبکه خویشاوندی در روابط خانوادگی تغییر یافته و الزامات دو جانبه بین زوج ها و شبکه خویشاوندی وجود ندارد. نو مکانی، انتخاب آزادانه همسر، توافق اولیه بین زن و شوهر و ضرورت علاقه دو جانبه بین آنها از نتایج سازگاری خانواده با شرایط زندگی مدرن است. زمانی که چنین سیستمی از خانواده شکل می گیرد و زنان نقش بیشتری در فعالی تهای خارج از خانه می یابند ما باید انتظار تغییر الگوی عمومی سن ازدواج را داشته باشیم ( کنعانی 1385 ).
یک بررسی انجام شده در مالزی توسط جونز (1981) نظریه نوسازی را حمایت می کند. در این بررسی جونز نتیجه گرفت که سن ازدواج زنان همزمان با شهرنشینی، توسعه آموزش برای زنان و افزایش مشارکت زنان در بخشِ مدرنِ اقتصاد افزایش یافته است. بنابراین با توجه به نظریه فوق با افزایش سطح تحصیلات، افزایش میزان شهرنشینی، ورود به بازارکار ( اشتغال ) و در کل بهبود موقعیت افراد ( خصوصاً برای زنان ) انتظار می رود الگوی سن ازدواج تغییر کند.
طلاق
چرلین در طرح موضوع طلاق در دایرهالمعارف علوم اجتماعی، نقل قولی از ویلیام گود دارد که به موجب آن تمام سیستمهای خانوادگی مسائل و موجباتی را برای رهایی افراد از فشارهای درون سیستم و خارج شدن از آن دارند و طلاق یکی از این وسایل و موجبات است. طلاق مسأله ای جهانی است، چرا که در کشورهایی نظیر آمریکا، آلمان، بریتانیا و به طور کل کشورهای غربی، آمارها نشان دهنده آن است که رشد بالای طلاق به بحرانی در این کشورها تبدیل شده است. چرلین معتقد است که توسعه اقتصادی - اجتماعی میزان طلاق را در پارهای از جوامع افزایش و در پارهای دیگر کاهش داده است؛ چرا که در کشورهای صنعتی غرب میزان طلاق در مقایسه با قبل از انقلاب صنعتی افزایش یافته است (اسپکتور، 1985: 208).
خانواده زن و شهوری ویلیام گود
مک دانولد ، بین خانواده زن و شوهری و خانواده هسته ای با وجود هم مرز بودنشان فرق می گذارد, « واژه هسته ای توسط پارسونز استفاده می شده اما غیر فابل پذیرش است زیرا معنی ضمنی آن این است که واحد زن و شوهر و فرزندانشان , کوچکترین خانواده ممکن یا گروه خویشاوندی را بوجود می آورد » . او اصطلاح ویلیام گود یعنی خانواده زن وشوهری را ترجیح داده و می نویسد: گود خانواده زن وشوهری چند زنی را نادیده گرفت و تئوری همگرایی را فراتر از بعد ساختاری , و به ابعاد ایدئولوژیکی و کارکردی گسترش داد .
گود و پارسونز به خانواده زناشویی غربی دهه ۱۹۵۰ مراجعه کردند و آن را مستقل از دیگر خانواده ها , متمرکز و دارای نقشهای تفکیک شده خشک زن وشوهر دیدند . بنابراین اثبات تئوری همگرایی به پیدایش این شکل از خانواده بستگی دارد .
این تئوری متکی بر این نظر است که تغییر سیستم خانواده به عنوان نتیجه اجتناب ناپذیر تغییرات ساختاری و ایدئولوژیکی است, تغییرات ساختاری مانند صنعتی شدن , شهری شدن , پرولتاریزه شدن و تمرکز قدرت . تغییرات ایدئولوژیکی اجتناب ناپذیر نیز , پذیرش ارزشهای خانواده غربی دهه ۱۹۵۰ است . اصل موضوع تئوری این است که تغییرات کلان ساختاری غربی بوده بنابراین تغییرات خرد نیز لزوما غربی است .
نظریه همسان همسری ویلیام گود
از لحاظ نظري هر مرد و زني ميتوانند با يكديگر وصلت كنند، با اين همه فرآيند گزينش همسر كاملاً اختياري نيست (سگالين، 1370، 166) زندگي اجتماعي بيسامان نيست. فرد از گروه خود تأثير ميپذيرد و به محض آنكه بخواهد خود را از اين تأثير برهاند با دشواريهاي گوناگون روبهرو ميشود. عواملي كه بر ابتكار و نوآوري فرد اثر ميگذارند، بسيارند و دقيقاً همين عاملها هستند كه وي را بهسوي ازدواج همسان ميرانند.
همساني ميان دو فرد نهتنها آنان را بهسوي يكديگر جذب ميكند، بلكه پيوند و وصلت ايشان را استوارتر ميسازد. همة نظامهاي همسرگزيني به ازدواج همسان تمايل دارند و اين خود نتيجة تمايل به معاملهگريست. يعني معمولاً باتوجه به انواع مشخصات، افراد همسان با يكديگر ازدواج ميكنند. (گود، 1352، 99)
همسانخواهي ازطريق قواعد درون همسري كه درمقابل برون همسري قرار گرفته، حمايت مي شود. درون همسري يعني ازدواج درون گروه، مثل گروه تشكيل دهندة يك مذهب، يك طبقه و… . در برون همسري در عوض بايد با افراد خارج از گروه ازدواج نمود.
بررسيهاي انجام شده در گذشتة ممالك متحده آمريكا نشان ميدهد، معمولاً اشخاصي كه ازجهت مكاني به هم نزديكترند بيشتر باهم ازدواج ميكنند. تقريباً نصف ازدواجهاي شرعي بين زن و مردي است كه درحدود يك مايل يا چهارده بلوك شهري از هم فاصله دارند. تقريباً يك چهارم از زن و شوهرها در فاصلة سه بلوكه يكديگر زندگي ميكردند. قرابت،معرف تشابه طبقاتي است. زيرا آنها كه نزديك به هم زندگي ميكنند به احتمال قوي از يك طبقه هستند. قرابت عامل بسيار مؤثري در توسعة روابط اجتماعي است. اهميت اجتماعي آن در اين است كه موجب كم شدن و يا ازدياد تصادمهاي اجتماعي و پيشبيني شده بين آشنايان و غريبهها ميشود. و بدين ترتيب موقعيتها را براي كنشهاي متقابل و فعل و انفعالات اجتماعي متغير ميسازد. اگر مردم مشخصاتي دارند كه باعث ميشود يكديگر را جلب كنند قرابت اين امكان را زيادتر ميكند. مردمي كه نزديك هم زندگي ميكنند بيشتر احتمال دارد در يك مدرسه درس بخوانند، از يك مغازه خريد كنند، با يك اتوبوس طي طريق نمايند و سلام و عليك مختصري بهعنوان آشنايان دور باهم داشته باشند. قسمت قابل ملاحظهاي از كنشهاي متقابل اجتماعي نتيجة همين عامل مكاني است (گود، 1352، 104-102).
فنون کاهش فشار نقش
طبیعی یا عادی بودن فشار و تعارض نقشها در نظر گود، بدین معنا نیست که وی آن را برای جامعه یا روابط اجتماعی امری مطلوب و قابل قبول بشناسد بلکه تأکید او نشان میدهد که مساعی افراد برای کاستن از فشار نقش، به رغم اجتناب ناپذیر بودن آن است که وضعیت ساختار اجتماعی را شکل میدهد، در غیر این صورت وجود فشار و تعارض در روابط نقشها به خودی خود مانع از پیشرفت جامعه است. به همین دلیل از نظر گود تلاشهای شخصی جهت کاهش فشار نقش، تخصیص انرژی وی را به الزامات نقشی مشخص میسازد و به این صورت، جریان عملکرد نهادهای جامعه را تعیین میکند. در نتیجه، مجموع تصمیمات نقش مشخص میسازد که چه درجهای از انسجام در میان عوامل مختلف ساختار اجتماعی موجود است در حالیکه این عملکردهای نقش هر آنچه را که جهت رفع نیازهای جامعه صورت میگیرد، تکمیل مینمایند. با وجود این ممکن است این نیازها به مقدار کافی برطرف نشوند. به بیان آشکارتر مطابق نظر گود، ممکن است آنچه انجام میشود کافی نبوده یا کارآیی نداشته باشد و اغلب انتظارات نقشی که از سوی یک نظام نهادی به وجود آمده است، با انتظارات نقش نهاد دیگر در تعارض قرار گیرد. همچنین در برخی جوامع، عملکردهای نقشی کلی نتوانستهاند ساختار اجتماعی را به عنوان کل حفظ نمایند. بنابراین گرچه مجموع عملکردهای نقشی معمولاً باعث بقای جامعه میشود اما امکان دارد که جامعه را تغییر داده یا از پیشرفت آن جلوگیری نمایند (گود،۱۹۶۰: ۴۹۰)
در نتیجه مسأله اصلی فرد این است که چگونه کل نظام نقشی خود را به گونهای کنترلپذیر سازد تا بتواند با بهره گرفتن از تواناییها و مهارتهای خود فشار نقشی را که با آن مواجه است کاهش دهد. بنا به نظر گود، فرد بدین منظور از دو دسته فنون اصلی استفاده میکند:
1- فنونی که تعیین میکنند در چه زمانی فرد به یک رابطه نقش وارد یا از آن خارج خواهد شد. هدف این فنون این است که فرد بتواند مجموعه نقشهایی را انتخاب کند که هر یک به تنهایی دشواری کمتری دارند یا به اندازهای پشتیبانی متقابل دارند که وی از عهده مدیریت آن برآمده و با تعارض کمتری مواجه میشود.
2- فنونی که به چگونگی داد و ستد بالفعل نقشی که فرد با دیگری به وجود میآورد یا انجام میدهد بپردازد. هدف این دسته از فنون نیز این است که فرد بتواند داد و ستدی خشنودکننده یا دارای بازدهی ارزشمند با هر نوع دیگری در الگوی نقش کلیاش داشته باشد (رستگارخالد، ۱۳۸۵: ۵۳).
خانواده به عنوان کانون بودجه نقش
گود معتقد است که خانواده مرکز اصلی تخصیص نقش است و به همین دلیل نقش اساسی در کاهش فشار نقش افراد دارد.کنشهای متقابل و بی واسطه و پایدار افراد و دشواری فرد برای کنارهگیری از روابط خانوادگی، این ویژگی را به خانواده میبخشد که کنترل اجتماعی نسبتاً کاملی به فرد و نظام کلی نقشهای او داشته باشد و بتواند نسبت به تعهدات او به ایفای نقشهایش در نظام کلی نقش وی، آگاهی و شناخت کافی داشته باشد. اعضای خانواده غالباً تنها افرادی هستند که از چگونگی تخصیص انرژی فرد، نظارت او بر نظام نقشهایش و نیز صرف زمان در تعهد به نقش معین اطلاع دارند.
بنا به نظر گود از آن جایی که خانواده شامل مجموعهای از الزامات منزلتی است که روز به روز تغییر اندکی میکند و گریز از آن دشوار است، لذا میتوان شقوق نقش را در برابر زمینه کاملاً باثباتی ارزشیابی کرد. در نتیجه سایر اعضای خانواده میتوانند در مورد چگونگی تخصیص نیروها از یک مرکز مطمئن آگاهی دهند. فرد از این مرکز میتواند روشهای اصلی برای متعادل نمودن فشار نقش را بیاموزد. ویژگی دیگر خانواده آن است که به عنوان یک نهاد حمایتکننده قوی برای مقابله با فشارهای تهدیدکننده فرد عمل میکند و عواطف عمیق درون خانواده از طریق واداشتن هر فرد به تأیید نمودن یا همدردی کردن با دیگران باعث کاهش فشار و در صورت فقدان آن نیز موجب افزایش فشار به فرد میشود. بدین ترتیب مطابق نظر گود، وجود فضای همدلانه در خانواده موجب میشود که انرژی بسیار کمی از افراد صرف شود و در نتیجه مقدار زیادی انرژی برای نقشهای پرخواستتر آنان باقی بماند. همچنین این فضای همدلانه باعث میشود بدون از دست دادن انرژی، برخی نقشها را ایفا کرد و حتی برای استفاده در آن نقش یا ایفای سایر نقشها، تولید انرژی نمود (مارکز،۱۹۷۷).