ادوین مک کارتی لمرت ( Edwin Lemert )؛ متولد ۸ می ۱۹۱۲ و متوفای ۱۰ نوامبر ۱۹۹۶ ، استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه کالیفرنیا بود. نظریه انحراف اولیه و انحراف ثانویه در حوزه جامعه‌شناسی انحرافات و جرم‌شناسی از اوست.

لمرت در سینسیناتی، اوهایو زاده شد. او در رشته جامعه‌شناسی مدرک لیسانس را از دانشگاه میامی در سال ۱۹۳۴ و دکتری را از دانشگاه ایالتی اوهایو در سال ۱۹۳۹ گرفت. وی به‌طور مشخص در جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی تخصص داشت. او برای مدت کوتاهی به استادی در دانشگاه ایالت کنت و دانشگاه میشیگان غربی رسید. لمرت با جامعه‌شناسان دیگر در آن زمان، بررسی کرد که چگونه بیشتر کنش‌های اجتماعی به عنوان اعمال انحراف در نظر گرفته می‌شوند. او در حین تحصیل بر اعتیاد به مواد مخدر به عنوان نیروی قدرتمندی در کار تمرکز کرد. در کنار تغییرات جسمانی ناشی از اعتیاد و همه مسایل اقتصادی که می‌تواند ایجاد کند، فرایند بسیاری از یادگیری هویت و توجیه هر عملی وجود داشت: من این کارها را انجام می‌دهم زیرا این گونه هستم. فعالیت‌هایی مانند مشروب‌خواری و / یا دزدی از مغازه بر شخصیت فرد منعکس نمی‌شود.

فرایند انحراف

جرم شناسان تعامل گرا یا برچسب زنی میان انحراف اولیه و ثانویه تفاوت قائل می شود. منظور از انحراف اولیه جرمی است که انسان اولین بار مرتکب شده است و درقبال آن دستگیر و تحت تعقیب قرار می گیرد. جرم شناسان تعامل گرا در مورد منحرفان اولیه چندان راهکاری ارائه نکرده اند . اما در مورد منحرفان ثانویه یا تکرار کننده جرم اعتقاد دارند خیلی از موارد تکرار کننده جرم محصول نامطلوب پلیس، دادسرا، سازمان زندانها، خانواده ، جامعه و...است.

لمرت (1951) بر این باور بود که فرآیند درگیر شدن فرد در رفتار بزهکارانه و مجرمانه و تبدیل شدن او به منحرف حرفه ای، از دو مرحله می گذرد: در مرحله اول هر کسی ممکن است به عللی برای اولین بار مرتکب رفتار انحرافی شود که این نوع انحراف برای شخص پی آمدهای ناچیزی دارد. لمرت این رفتار را که فرد مرتکب می شود و برای آن برچسب منحرف دریافت نمی کند « انحراف اولیه ( Primary Deviance ) » نامید و ادعا کرد هنگامی که این رفتار انحرافی تداوم می یابد و برچسب منحرف به فرد زده می شود « انحراف ثانویه ( Secondary Deviance ) » پدید می آید و عامل رفتار تبدیل به بزهکار یا مجرم حرفه ای می شود.

لمرت در کتاب های خود با عنوان « آسیب شناسی اجتماعی » (۱۹۵۱) و « انحراف انسانی، مسایل اجتماعی و کنترل اجتماعی » (۱۹۶۷)، مفاهیم روانشناختی- اجتماعی انحراف اولیه و ثانویه را به کار برد تا فرایند انحراف را درک نماید. وی از این تمایز جهت شناسایی علل اصلی و مؤثر بر فرایند انحراف و کنش های مرتبط با ناهنجاری های فیزیکی، جرم، فحشا، الکلیسم، اعتیاد به مواد مخدر و اختلالات روانی استفاده نمود ( بیرن و مزراشمیت، ۲۰۱۱: ۱۵۲).

لمرت در بحث برچسب زنی انحراف اولیه را از انحراف ثانویه تفکیک می کند، در انحراف اولیه فردمنحرف نمی شود بلکه در انحراف ثانویه است که هویت یک فرد کج رو را در نتیجه برچسب به خود می گیرد و عملا کج روی را به عنوان یک شیوه زندگی برای خود تعریف می کند.

ادوین لمرت روندی را فهرست کرد و با آن به این نتیجه رسید که با گذر از چه مسیری، فرد به یک منحرف ثانویه تبدیل می‌شود.

  1. انحراف اولیه؛
  2. مجازات اجتماعی
  3. انحراف اولیه بیشتر؛
  4. مجازات و طرد شدیدتر؛
  5. انحراف بیشتر؛
  6. بحرانی که در ضریب تساهل حاصل شده‌است که در اقدامی رسمی توسط جامعه انگ انگ زدن به منحرفان بیان می‌شود.
  7. تقویت رفتار انحرافی در واکنش به انگ و مجازات و
  8. پذیرش نهایی موقعیت انحرافی و اجتماعی و تلاش برای تعدیل بر اساس نقش مرتبط.

بحث لمرت درباره برچسب زنی به طور کلی در مورد کجرفتاری اجتماعی به کار می رود. لمرت بر این باور است چنین رفتاری که او تنها آن را در اصطلاح اجتماع ستیز معنا می کند، به روشنی شکلی اثربخش از عدم تأیید اجتماعی است. کجرفتاری اجتماعی به خودی خود نه خوب است و نه بد، بلکه چنین توصیف هایی تنها شکلی از پاسخ اجتماعی به رفتار است ( شومیکر، ۱۳۸۹: ۳۲۲).

لمرت فرایند واکنش را از دو بعد مفهوم سازی می کند: یک بعد اعضای جامعه و بعد دیگر کجرفتاری اجتماعی. اعضای جامعه در این فرایند از این جهت با اهمیت هستند که نیروهای کنترل اجتماعی محسوب می شوند و در جایگاه نخست برچسب زدن قرار دارند. مؤلفه­ی دوم فرایند برچسب زدن به کجرفتاری است که به دلیل پیامدهایی که برچسب کجرفتار اجتماعی برای فرد برچسب خورده به وجود می آورد، با اهمیت است. این بعد از فرایند برچسب زدن است که لمرت مفاهیم کجرفتاری اولیه و ثانویه را مطرح نمود (همان: ۳۲۲-۳۲۳).

لمرت بر این باور است که فرایند درگیر شدن فرد در رفتار بزهکارانه و مجرمانه و تبدیل شدن او به منحرف حرفه ای از دو مرحله می گذرد: در مرحله­ اول هر کسی ممکن است به هر عللی برای اولین بار مرتکب رفتار انحرافی شود که این نوع انحراف برای شخص پیامدهای ناچیزی دارد. لمرت به این رفتار که فرد مرتکب می شود و به خاطر آن برچسب منحرف دریافت نمی کند، انحراف اولیه می گوید. هنگامی که رفتار انحرافی تداوم می یابد و عامل رفتار را به بزهکار یا مجرم حرفه ای تبدیل می کند و برچسب منحرف به فرد زده می شود، انحراف ثانویه پدید می آید. انحراف ثانویه هنگامی رخ می دهد که فرد منحرف به لحاظ رفتاری و هویتی وارد مرحله ی جدیدی شده که رفتار انحرافی برای وی نهادینه شده و می تواند با وجدان درونی خود کنار بیاید ( احمدی، ۱۳۸۴: ۱۰۲).

انحراف اولیه

انحراف اولیه ( Primary Deviance ) مرحله اولیه در تعریف رفتار انحرافی است که ادوین لمرت (۸ می ۱۹۱۲–۱۰ نوامبر ۱۹۹۶) استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه کالیفرنیا آن را ارائه کرد.

انحراف اولیه را به عنوان درگیر شدن در عمل اولیه انحراف تصور می‌کند. این در سراسر جامعه بسیار رایج است زیرا همه در نقض فرم اساسی شرکت می‌کنند. انحراف اولیه منجر به درونی کردن هویت انحرافی در شخص نمی‌شود، بنابراین فرد خودپنداره خود را تغییر نمی‌دهد تا این هویت انحرافی را شامل شود. انحراف ثانویه ممکن است به وقوع بپیوندد تا زمانی که عمل برچسب گذاری یا برچسب گذاری نشود. به گفته ادوین لمرت، انحراف اولیه اعمالی است که توسط فرد انجام می‌شود و به آنها اجازه می‌دهد برچسب انحرافی را با خود حمل کنند.

انحراف اولیه نخستین رفتار منجر به قانون شکنی است که گاهی در پیامد آن ،نخستین انگ ،بزهکار،مجرم ،روانی،مرتد به شخص خاطی توسط پلیس یا مقامات رسمی زده می شود .

انحراف اولیه وضعیتی است که در آن خود، تقریبا به حرفه و منش کجروانه هیچ تعهدی ندارد، ولی در انحراف ثانویه برچسب خوردگان، رفتارشان را بر اساس واکنش های جامعه سازمان می دهند و به جامعه برحسب آن برچسب منفی پاسخ می دهند (Lemert,1951, 76).

تئوری انگ زنی ،با تاکید روی مساله کلیدی مربوط به نحوه ی تکوین ،حرف انحرافی ،درباره ی ریشه ها و خاستگاه انحراف اولیه و تفاوت نرخ انحراف ،برحسب گروه ها مسکوت است . در صورتی که این مسائل برای تئوری های تشکلات متمایز وآنومی از نکات اصلی شمرده می شوند .یکی از پیشگامان تئوری انگ زنی متذکر می شود به هنگامی که توجهات به بالا و پایین رفتن اخلاقیات و تغییر در تعریف انحراف معطوف می شود ،تئوری انگ زنی توان تبیین خود را از دست می دهد (شیخاوندی،1379).

از دیدگاه لمرت ، انحراف اولیه رفتار مجرمانه ای است که در بستر یک خود انگاره ی نامجرمانه به علل مختلف : زیستی، روان شناختی و جامعه شناختی روی می دهد ( ویلیامز و مک شین، 1383 ) و می توان آن را ناشی از شخصیت واقعی فرد مرتکب دانست ( سلیمی و داوری، 1387).

تأثیرات بر رفتار انحرافی اولیه

1- خانواده و زندگی خانگی

حمایت والدین و تأثیری که والدین بر فرزندان خود دارند، یکی از مهم‌ترین عواملی است که در رفتار نوجوانان نقش دارد. این مرحله اولیه ای است که در آن رفتارها، اخلاقیات و ارزش‌ها آموخته و اتخاذ می‌شود. هدف از راهنمایی والدین شکل‌دادن و شکل‌دادن به رفتارهایی است که آنها را واجد شرایط عملکرد مناسب در جامعه می‌کند. ستایش، عشق، محبت، تشویق و بسیاری از جنبه‌های دیگر اعمال مثبت یکی از بزرگ‌ترین مؤلفه‌های حمایت والدین است. با این حال، این تمام چیزی نیست که برای جلوگیری از شکل‌گیری و بروز رفتارهای انحرافی لازم است. والدین باید تکنیک‌های مؤثر انضباط، نظارت و حل مسئله را اجرا کنند.

کودکانی که از خانه‌هایی می‌آیند که والدین در آن رفتارهای مثبت را اعمال نمی‌کنند و رفتارهای انحرافی را به درستی تنبیه نمی‌کنند، کودکانی هستند که احتمال دارد رفتارهای انحرافی انجام دهند. این نوع پیوند ضعیف تلقی می‌شود و باعث انحراف در کودک می‌شود.

2- همتایان

پیوندهای قوی با والدین برای گروه اجتماعی که کودک انتخاب می‌کند با آنها ارتباط برقرار کند ضروری است. زمانی که در خانه کنترل کمی وجود داشته باشد، هیچ اجبار مثبتی از سوی والدین وجود نداشته باشد و کودک احساسات مثبتی نسبت به مدرسه و تحصیل نداشته باشد. آنها به احتمال زیاد با همسالان منحرف ارتباط دارند.

هنگام معاشرت با همسالان منحرف، رفتارهای انحرافی را بیشتر می‌پذیرند تا زمانی که کودک گروه اجتماعی دیگری را انتخاب کند. به همین دلیل است که پیوند والد-کودک قوی است زیرا تأثیر نهایی بر همسالانی که انتخاب می‌کنند می‌گذارد و اگر آنها در نوجوانی رفتارهای انحرافی اولیه را انتخاب کنند، تأثیر خواهد داشت.

نظریه انحراف اولیه فرانک تاننباوم

فرانک تاننباوم، این نظریه را مطرح کرد که رفتارهای انحرافی اولیه ممکن است برای کسانی که مرتکب این عمل می‌شوند بی‌گناه یا سرگرم‌کننده باشد ولی می‌تواند برای والدین، مربیان و حتی مجریان قانون، آزاردهنده باشد و به عنوان نوعی بزهکاری در نظر گرفته شود. تاننباوم دو نوع مختلف انحراف را متمایز کرد:

  • اولین مورد، عمل اولیه‌ای است که کودک آن را بی‌گناه می‌داند ولی بزرگسالان آن را منحرف می‌دانند، این برچسب را انحراف اولیه می‌نامند.
  • مورد دوم بعد از این است که در ابتدا به آنها برچسب زده شد که آنها به انحراف ثانویه شناخته می‌شوند که در آن بزرگسال و کودک هر دو موافق هستند که آنها منحرف هستند.

تاننباوم اظهار داشت که «نمایشی بیش از حد» این اعمال انحرافی می‌تواند باعث شود که به فرد برچسب زده شود و برچسب منحرف بودن را بپذیرد. با توجه به پذیرش این برچسب، آنها در نهایت از منحرف اولیه به منحرف ثانویه تبدیل شده و در نتیجه مرتکب جنایات بزرگتری می‌شوند.

انحراف ثانویه

انحراف ثانویه ( Secondary deviance ) از منظر جامعه‌شناختی، انحراف به عنوان نقض یا انحراف از هنجارهای اجتماعی پذیرفته شده تعریف می‌شود. «انحراف ثانویه» مرحله‌ای از نظریه شکل‌گیری هویت انحرافی است ، که در سال ۱۹۵۱ توسط ادوین لمرت (۸ می ۱۹۱۲–۱۰ نوامبر ۱۹۹۶) استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه کالیفرنیا ارائه شد.

انحراف اولیه درگیر در اقدام اولیه انحراف است، او متعاقباً پیشنهاد کرد که انحراف ثانویه فرایند یک هویت انحرافی است که آن را در تصورات خود ادغام می‌کند و به‌طور بالقوه بر فرد تأثیر می‌گذارد. برای مثال، اگر باندی درگیر رفتارهای انحرافی اولیه مانند اعمال خشونت‌آمیز، عدم صداقت یا اعتیاد به مواد شود و متعاقباً به سمت رفتار انحرافی قانونی یا مجرمانه مانند قتل حرکت کند، این مرحله انحراف ثانویه خواهد بود. اعمال اولیه انحرافی در همه رایج است، اما به ندرت به عنوان اعمال مجرمانه تلقی می‌شوند. انحراف ثانویه به احتمال زیاد در یک زمینه اجتماعی به عنوان جرم تلقی می‌شود. این عمل احتمالاً به عنوان انحراف و مجرمانه برچسب گذاری می‌شود، که می‌تواند تأثیر آن را داشته باشد که فردی آن برچسب را درونی کرده و بر اساس آن عمل کند.

لمرت تمایز دیگری بین انحراف اولیه و انحراف ثانویه قائل شد. در اصل، ممکن است یک گروه متمایز از افراد «انحرافی» وجود نداشته باشد، اما در عوض همه ما رفتار انحرافی را تغییر می‌دهیم و از آن خارج می‌شویم. و اقلیت یا این افراد که اعمال قانون‌شکنی را آغاز می‌کنند در واقع توجه دیگران را به خود جلب می‌کنند. در همان لحظه، یک فرد درگیر انحراف ثانویه است و گفته می‌شود که مسیر انحرافی‌تری را شروع می‌کند، یا یک حرفه انحرافی - مجموعه‌ای از نقش‌ها است که بر اساس واکنش دیگران در موقعیت‌های مختلف شکل می‌گیرد. هویت شخصی فرد در برابر همه قضاوت‌ها و انتقادهای اجتماعی آسیب‌پذیر است و یک بار دیگر شاهد تداوم تعامل بین ذهن، خود و جامعه هستیم.

لمرت در سال ۱۹۵۱ نوشت: « اعمال فرد به صورت ذهنی تکرار و سازماندهی می‌شود و به نقش‌های فعال تبدیل می‌گردد و معیار اجتماعی برای اعطای موقعیت می‌شود… زمانی که فرد شروع به استفاده از رفتار انحرافی یا نقشی مبتنی بر آن به عنوان وسیله دفاع، حمله یا تطبیق با مسایل آشکار و پنهان ایجاد شده در نتیجه واکنش جامعه به او به‌کارگیری می‌کند، انحراف ثانویه شکل گرفته است. »

انحراف ثانوی ،انحرافی است که در واکنش به انگ زنی مردم از شخص انگ خورده سر می زند . « انحراف ثانویه » طبق نظریۀ ی برچسب زنی، غالباً در نتیجه ی برچسبی که به عنوان « مجرم » یا « منحرف » به فرد چسبانده می شود، اتفاق می افتد، بنابراین، به نظر می رسد، سیاست « بزه پوشی » که، نقطه ی مقابل برچسب زنی است، نقش غیرقابل انکاری در جلوگیری از « انحراف ثانویه » داشته باشد؛ چرا که در واقع بزه پوشی همان برچسب نزدن است و برچسب نزدن بر فرد یعنی همان نهان ساختن بزه ارتکابی او.

با توجه به این که، براساس نظریه ی لمرت فرد برچسب خورده در نتیجه ی برچسبی که می خورد، رفتارش را در تطابق با واکنش اجتماعی، دوباره سازمان دهی می کند و به کار گرفتن رفتار کج روانه اش را آغاز می کند (تغییر خود انگاره او از غیر مجرمانه به مجرمانه) یا نقش خود را به عنوان یک وسیله ی دفاع و حمله بر آن استوار می کند و یا با مشکلات پنهان و آشکاری که به وسیله ی واکنش های اجتماعی بعدی برای او درست می شوند انطباق می یابد ( ابادینسکی، 1382).

انحراف ثانویه، رفتار مجرمانه ای است که در بستر یک خود انگاره ی مجرمانه که برچسب جامعه و مقامات رسمی به فرد القا کرده اند، روی می دهد؛ یعنی انحراف ثانویه، رفتار مجرمانه ای است که شخص به خاطر یا و در واقع، در واکنش به یک برچسب که جامعه برای او به کار می برد، مرتکب آن می شود ( سی ، 2004). پاسخی به واکنش جامعه، در مقابل انحراف اولیه است که با تغییر خود انگاره ی فرد از غیره بزه کار به بزه کار، روی می دهد ( هاملین ، 2009). بنابراین، واکنش جامعه نسبت به انحراف اولیه، برچسب « بزه کار » به مرتکب می زند و احتمالاً او را به سوی انحراف ثانویه، سوق خواهد داد.

همان‌طور که اروینگ گافمن (۱۹۶۱، ۱۹۶۳) نشان داد، هنگامی که فردی با یک ویژگی اجتماعی «بی‌اعتبار» مانند خجالتی برچسب زده می‌شود، اغلب می‌تواند به عنوان یک علامت دائمی بر شخصیت فرد باشد.

دیدگاه تعامل گرا یا برچسب زنی ، به دنبال سبب شناسی انحراف اولیه نیست؛ بلکه به علل پیدایش انحراف دومین می پردازد؛ زیرا فرد پس از برچسب خوردن، تغییر هویت داده و خصیصه های همان برچسب را به خود می گیرد. برای مثال، فردی که به علت دزدی زندانی شده است، پس از رهایی به علت برچسب «دزد» که به او زده شده است، نه تنها نمی تواند شغلی بیابد، بلکه چون فردی منحرف تعریف می شود و به مانند یک مجرم با وی رفتار می کنند و مقبولیت اجتماعی خود را نیز به عنوان یک شهروند عادی از دست می دهد، در کنش متقابل اجتماعی با مردم به تدریج تغییر هویت داده و هویت یک مجرم را کسب می کند. بنابراین، فرد خصیصه های همان برچسب «دزد» را به خود می گیرد؛ در نتیجه احتمال زیاد دارد که مجدداً مرتکب دزدی و یا جرایم دیگری شود (احمدی، 1384: 103-101).

لمرت ارتکاب جرم را به ارتکاب جرم نخستین و ارتکاب جرم ثانویه تقسیم می کند و معقتد است که: «ارتکاب جرم در مرحله نخستین ، خواه به عنوان آزمایش خواه از روی کنجکاوی رخ دهد، خواه با محاسبه انجام شده باشد ، اثر چند انی برخود پنداره، شخص به عنوان فردی درست رفتار باقی نمی گذارد و فرد آن را تخلفی جزیی می داند که در موقعیت های خاص قابل توجیه است».

نظریه­ برچسب زنی در جستجوی علل انحراف اولیه نیست، زیرا این انحراف را اولین بار فردی انجام داده که همنوا با هنجارهای اجتماعی است. بنابراین، این رفتار به تنهایی و به خودی خود و بدون واکنش اجتماعی و برچسب زدن، فرد را تبدیل به بزهکار و مجرم حرفه ای نمی کند. اما این نظریه به علل انحراف ثانویه می پردازد، زیرا فرد پس از برچسب خوردن تغییر هویت داده و ویژگی های همان برچسب را به خود می گیرد . در این شرایط که فرد برچسب یا انگ فرد منحرف و بزهکار را با خود دارد، ایفای نقش های اجتماعی او تحت تأثیر قرار می گیرند. یعنی فرد برچسب خورده برای دفاع از خود یا انطباق با شرایط جدید ناچار است رفتار دیگری را در پیش گیرد ( ممتاز، ۱۳۸۱: ۱۱۳).

منحرفان ثانویه به تدریج وارد مرحله­ تازه ای از زندگی می شوند که خود را به عنوان بزهکاران و مجرمان می بینند و این هویت جدید بزهکار و مجرم بودن که به علت برچسب ها به وجود آمده را نهادینه نموده و می کوشند تا از نام بزهکار و مجرم بودن به عنوان یک ابزار دفاعی به منظور سازگاری با مشکلات آشکار و پنهانی که در نتیجه­ انعکاس اجتماعی نسبت به آنها به وجود آمده توجیه کنند. برای مثال، فردی که به علت دزدی زندانی شده پس از رهایی از زندان به علت برچسب دزد، نه تنها نمی تواند شغلی بیابد، بلکه چون فردی منحرف تعریف می شود و به مانند یک مجرم و بزهکار با وی رفتار می نمایند و مقبولیت اجتماعی خود را نیز به عنوان یک شهروند عادی از دست می دهد، در کنش متقابل اجتماعی با مردم به تدریج تغییر هویت داده و هویت یک مجرم و انحرافی را کسب می کند. بنابراین، فرد خصیصه­ های همان برچسب دزد را به خود می گیرد، در نتیجه احتمال زیاد دارد که مجدداً مرتکب دزدی و یا جرایم دیگری شود ( احمدی، ۱۳۸۴: ۱۰۳).

در واقع، انحراف ثانویه اثر تقویتی انحرافی به وجود می آورد. مجرمان احساس انزوا از جامعه­ اصلی می نمایند و محکم به نقش انحرافی خود می چسبند. آن­ها به دنبال افرادی برچسب خورده مشابه خودشان می گردند تا بتوانند خرده فرهنگ یا گروه های انحرافی تشکیل دهند. از نظر لمرت، انحراف ثانویه هسته­ ی اصلی نظریه­ واکنش اجتماعی است و انحراف فرآیندی است که در آن هویت فرد تغییر می­ کند ( سیگل، ۲۰۱۲: ۲۵۳).

نمونه انحراف ثانویه ژاپن

در ژاپن تحریم‌های تنبیهی مهم‌تر هستند. شرایط در زندان سخت است و برخی از مجرمان بازجویی شده حقوقشان نادیده گرفته شده‌است. با این حال، ژاپن میزان تکرار جرم خود را کاهش داده‌است. مجرمانه تکرارگرایی رفتار مجرمانه توسط مجرمی است که قبلاً برای یک جرم محکوم و مجازات شده‌است. همچنین معیاری برای سنجش اثربخشی برنامه‌های توانبخشی یا اثر بازدارنده تنبیه است. توضیح تکرار تکرار در ایالات متحده، دیدگاه برچسب‌زنی یا دیدگاه انحراف ثانویه دارای شایستگی‌هایی است. افراد در هر دو کشور دیدگاه‌های مشترکی دارند که منحصر به فرهنگ خودشان است. به عنوان بخشی از فردگرایی اعمال شده در ایالات متحده، به افراد آموزش داده می‌شود که به دنبال اهمیت دادن به خود و استقلال شخصی باشند. شخص می‌آموزد که قرار نیست تسلیم دیگران شود، بلکه باید همیشه سعی کند بالاتر و فراتر از دیگران صعود کند. مجرم در رابطه ضعیفی که بین فرد و جامعه ایجاد شده‌است ظاهر می‌شود که در آن آنها را ملزم به پذیرش اقتدار می‌کند. مجرم معمولاً آماده است تا قدرت اجتماعی خود را محک بزند و پاسخ منفی بدهد تا ثابت کند هنوز از خود جامعه مهم‌تر هستند. برخلاف دیدگاه برچسب‌گذاری مرسوم که گفته می‌شود انحراف ثانویه را ترویج می‌کند، واکنش اجتماعی در واقع باعث تشدید انحراف ثانویه می‌شود. در ژاپن، فرد از جامعه ای که در آن به دنیا آمده و بزرگ شده‌است، قدردانی می‌کند. این گرایش از آموخته‌های فرهنگی در مورد ادغام با جامعه ناشی می‌شود. واکنش اجتماعی نسبت به مجرمان در ژاپن به جای ایالات متحده، عواقب تکراری خفیفی دارد.

تاثیر بزه پوشی در پیش گیری از انحراف ثانویه

واضح است که مهم ترین اثر بزه پوشی در پیش گیری از انحراف ثانویه از طریق پیش گیری از برچسب خوردن بزه کار است. سیاست بزه پوشی، اصراری بر آشکار شدن بزه و مجازات مرتکب آن توسط جامعه ندارد، هر جرمی را شایسته ی افشا و هر مجرمی را مستحق مجازات جامعه نمی داند چراکه به اثرات منفی برچسب ها توجه دارد. در واقع سیاست بزه پوشی با جلوگیری از برچسب خوردن بزه کار، از تغییر تصور فرد از خود، تغییر تصور جامعه از فرد و خردانگاری بزه در نزد مرتکب و جامعه و در نتیجه از وقوع انحراف ثانویه پیش گیری می کند.

همان طور که ذکر شد، توبه و کفاره از نهادهایی هستند که ادیان ، با بکارگیری آن ها، سیاست بزه پوشی را دنبال می کنند.

توبه، نهادی است که دین از طریق آن سیاست بزه پوشی را تعقیب می کند. توبه از مهم ترین آموزه های تربیتی و اخلاقی است که آثار بی شمار و ره آورد گرانبها و پی آمدهای مثبت فراوانی دارد از جمله این آثار می توان به بازیابی شخصیت گناه کار اشاره کرد، در واقع انسانی که مرتکب گناهی شده است، چه بخواهد و یا نخواهد احساس سرشکستگی می کند؛ اگر متولیان تربیت او را ملامت و تحقیر کنند، (آن چه در برچسب زنی اتفاق می افتد) این احساس بیشتر می شود و اگر ملامت ها ادامه یابد، ممکن است به آن جا برسد که کاملاً احساس کند شخصیت خود را از دست داده است و در این صورت است که به شدت وجود او برای خانواده و جامعه خطرناک خواهد شد و ممکن است دست به گناه و هر جنایتی بزند؛ (وقوع انحراف ثانویه) چون او احساس می کند همه چیز را از دست داده است.

کفاره یکی دیگر از نهادهایی است که ادیان ، در پی گیری سیاست بزه پوشی به کار می گیرند. در واقع کفاره، از واژه ی « کفر » به معنی پوشش و پرده گرفته شده است و در اصطلاح، عملی می باشد که به وسیله ی آن زشتی گناه پوشیده می شود. در واقع از آن جا که جرم، ضمیر انسان را می آلاید و آشفته می سازد گاه کیفر برای ترمیم این آشفتگی ضروری است، در این مواقع ادیان با پذیرش کفاره، گناه کار را به نوعی خودکیفری ترغیب می کنند تا از این طریق، از افشای گناه او نزد دیگران جلوگیری کنند.