استوارت هال ( Stuart Hall ) متولد ۳ فوریهٔ ۱۹۳۲ و متوفای ۱۰ فوریهٔ ۲۰۱۴ ، یک جامعه‌شناس، نظریه‌پرداز فرهنگی و فعال سیاسی مارکسیست بریتانیایی جامائیکایی‌تبار بود. هال، به همراه ریچارد هاگارت و ریموند ویلیامز، به عنوان یکی از چهره‌های بنیانگذار مکتب فکری است که اکنون به عنوان مطالعات فرهنگی انگلستان یا مدرسه مطالعات فرهنگی بیرمنگام شناخته می‌شود.

استوارت هال مه مترین چهره در تاریخ مطالعات فرهنگی بریتانیا است. استوارت هال به دلیل ایفای نقشی مهم در تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بریتانیا و اروپا در دهه های اخیر از اعتبار ویژ های برخوردار است. تیم آدامز در روزنامه آبزرور در 22 دسامبر 2007 اظهار می کند : « استوارت هال یکی از رهبران نظریه فرهنگی بریتانیا در حال حاضر است » . تقریباً کمتر کسی هم پایه استوارت هال در حوزه نظریه فرهنگی در بریتانیا شناخته شده است.

اندیشه های استوارت هال بسیاری از حوزه های دانش را در بر می گیرد. یکی از منابع اصلی رشته های مطالعات رسانه و ارتباطات، مطالعات فرهنگی، جامعه شناسی، جامعه شناسی فرهنگی، مطالعات زنان، مطالعات قومیت و بسیاری از رشته های نوظهور دیگر، اندیشه های استوارت هال است ( فاضلی، 1392).

او نیز مانند هوگارت و ویلیامز، ابتدا به عنوان آموزگار بزرگسالان مشغول به کار شد. او در مقام مدیریت مرکز مطالعات فرهنگی معاصر در بیرمنگام، جانشین هوگارت شد و از 1968 تا 1979 این مقام را بر عهده داشت. در دوره مدیریتش برنامه های فکری و سیاسی آن مرکز را شکل داد و برای نسلهای بعدی پژوهشگران، نقش استاد را داشت. هال همچنین به عنوان روشنفکر برجسته بریتانیایی نیز فردی سرشناس بود. وی از منتقدان جدی تاچریسم بود و خود به توسعه این اصطلاح برای توضیح ایدئولوژی مارگارت تاچر نخست وزیر، یاری رساند ( اسمیت، 1383 ، ص 250).

هال در سال 1951 م. به بریتانیا مهاجرت و در دانشگاه آکسفورد دکترای ادبیات خود را اخذ کرد. وی از همان سال ورود به بریتانیا، فعالیت سیاسی خود را آغاز و کلوپ چپ نو را تأسیس کرد.

هال، آثار کلیدی در فرهنگ، رسانه و سیاست دارد. در سال ۱۹۵۱، هال به بریستول جایی که پیش از تحصیل در آکسفورد زندگی می‌کرد، رفت. او محصّل دانشگاه آکسفورد بود و فوق لیسانسش را از کالج مرتون گرفت. هال در دانشگاه بیرمنگهام، جایی‌که راهنمای مرکز مطالعات فرهنگی بیرمنگهام بود، مشغول به کار شد. بین سال‌های ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۷ در دانشگاه آزاد صاحب مقام بود. در دهه ۱۹۵۰، و در احیای استیلای شوروی در سال ۱۹۵۶ بر مجارستان (جایی که هزاران عضو، حزب کمونیست را ترک کردند و جایگزین‌هایی برای راست‌کیشی‌های گذشته می‌جستند) هال به ای.پی. تامپسون، ریموند ویلیامز و دیگران جهت آغاز کار دو نشریه سوسیالیست رادیکال ملحق شد: خردِ نو و بررسی چپ جدید.

موقعیت شغلی او بعد از نوشتن هنرهای همه‌پسند در ۱۹۶۴، سرعت پیدا کرد. نتیجه مستقیم این کار، دعوت هال برای پیوستن به سی‌سی‌سی‌اس در بیرمنگهام، از سوی ریچارد هاگرت بود.

کریس روژک ( Chris Rojek ) تاریخ تحولات مطالعات فرهنگی ( از سال 1964 ) را شامل چهار برهه می‌داند و معتقد‌‌است این چهاربرهه دارای خاصیت فرایندی است و بین چهاربرهه همپوشانی وجود دارد. این چهاربرهه عبارتنداز:

1- برهه ملی - عمومی (1984- 1956)

2- برهه متنی - بازنمایی (1995-1958)

3- برهه جهانی - پساذاتگرایی (...-1980)

4- برهه حکومتی - سیاسی (...-1985)

ترکیب واژگانی ملی- عمومی برای اولین بار در آثار آنتونیوگرامشی آمده است. او این واژه را برای تأکید بر اهمیت فرهنگی و سیاست در مقابل درک عوامانه مارکسیستی از جبرگرایی اقتصادی مطرح کرده‌است. برهه اول منتج از مارکسیسم، متدولوژی اجتماعی کلاسیک و فسلفه قاره‌ای ( Continental Philosophy ) است که برای کاوش در سؤالات حوزه جوانان و خرده فرهنگ های عام از این دیدگاهها استفاده می‌کند.

در برهه دوم تحلیلهای ادبی، بررسی فرهنگ عامه، زندگی روزمره، رسانه و فیلم، شکل جدی‌تری به خود می‌گیرد. روژک معتقد‌‌است که در این دوره نقش فرهنگی رمزگان متنی و معانی منتج از متون، بسیار مهم و قابل توجه شدند و 'فرهنگ توده‌ای که به شکل فزاینده‌ای بازنمایی از جهان در قالبهای ادبی و سایر متون روایی را تحقق بخشید در مطالعات فرهنگی و با روش نشانه شناسی مورد توجه قرار گرفت'( Rojek, 2007, P.40). بی شک این دوره از فعالیت های مرکز مطالعات فرهنگی بیرمنگام بیش از همه وامدار آثار و نوشته های استوارت هال است.

هال شاخص‌ترین چهره مطالعات فرهنگی است که با رجوع به نظریه «هژمونی» گرامشی به احیاء نگاه انتقادی گرامشی به فرهنگ می‌پردازد. در یک نگاه کلی آثار هال در مطالعات فرهنگی را می‌توان به سه دوره تقسیم‌بندی کرد:

1- مطالعه تلویزیون (اواسط دهه 1970)

2- مطالعه پوپولیسم اقتدار گرای تاچری (اواخر دهه 1980)

3- پروژه چند فرهنگ گرایی (اواخر دهه 1990 و بعد از آن)

دوره دوم مبتنی بر شکل گیری ایده های هال دربارة ایدئولوژی و بازنمایی است و نوشته ها و آثار هال دربارة بازنمایی و اهمیت آن در فرهنگ رسانه محور امروزی، این مفهوم را به یکی از بنیادی‌ترین مسائل حوزه مطالعات فرهنگی مبدل کرده‌است.

نظریه بازنمایی استورات هال

هال، بازنمایی را به همراه تولید، مصرف، هویت و مقررات، بخشی از چرخه فرهنگ ( The Circuate of Culture ) می‌داند. او در ابتدا این ایده را مطرح می‌کند که 'بازنمایی، معنا و زبان را به فرهنگ ربط می‌دهد' (Hall, 1997, P. 15) و سپس در ادامه بحث خود، به بسط ابعاد مختلف ایده بازنمایی (که مشتمل بر مفاهیم معنا، زبان و فرهنگ است) می‌پردازد و از خلال تحلیل های خود نگاهی جدید به مفهوم بازنمایی را شکل می‌دهد. مفهومی که به گفته خود هال فرایندی «ساده و سرراست» نیست.

هال بازنمایی را از شیوه‌های کلیدی تولید معنا می‌داند و فرایند تولید معنا از طریق زبان را رویه‌های دلالت می‌نامد. «بازنمایی» تولید معنا از طریق چارچوبهای مفهومی و گفتمانی است. به این معنی که «معنا» از طریق نشانه‌ها، به ویژه زبان تولید می‌شود. زبان سازنده معنا برای رویه‌های اجتماعی و اشیاء مادی است و فقط واسطه ای خنثی و بدون جهت‌گیری برای صورتبندی معانی و معرفت نیست. به این ترتیب، معنا بی‌ثبات، لغزنده، و همواره در حال تغییر و دگرگونی است و لذا آنچه «واقعیت» نامیده می‌شود، خارج از فرایند «بازنمایی» نیست.

هال برای بیان چگونگی ارتباط میان بازنمایی، معنا، زبان و فرهنگ سعی می‌کند برداشت های متفاوت از بازنمایی را در یک طبقه‌بندی نظری کلی بیان کند. ازاین منظر، نظریه‌های بازنمایی در سه دسته کلی قرار می‌گیرند.

1- نظریه های بازتابی ( The Reflective )

2- نظریه های تعمدی ( The Intertional )

3- نظریه های برساختی ( The Constructive )

در نگاه بازتابی، ادعا براین است که زبان به شکل ساده ای بازتابی از معنایی است که از قبل در جهان خارجی وجود دارد. در نگاه تعمدی یا ارجاعی گفته می‌شود که زبان صرفاً بیان کننده چیزی است که نویسنده یا نقاش قصد بیان آن را دارد. نگاه برساختی به بازنمایی مدعی است که معنا «در» و «بوسیله» زبان ساخته می‌شود.

هال با استفاده از دیدگاه نشانه شناسی منتج از آرای سوسور و نگاه گفتمانی برگرفته از دیدگاههای میشل فوکو نشان می‌دهد که بازنمایی دارای ویژگی‌های برساختی است. برساختی بودن بازنمایی برای استوارت هال از خلال نگاه به زبان به مثابه رسانة محوری در چرخه فرهنگ شکل می‌گیرد که معانی بوسیلة آن در چرخه فرهنگ، تولید و چرخش می‌یابند.

بنابراین هال (1997) زمانی که از فرایندهای بازنمایی صحبت می‌کند و اصطلاح «نظام بازنمایی» را برای بیان نظام مفهومی خود جعل می‌کند از 2 مرحله صحبت می‌کند:

1- نظامی مشتمل برتمام گونه‌های موضوعات، افراد و حوادث که بواسطه مجموعه‌ای که آنرا ' بازنمایی ذهنی ' ( Mental Representation ) می‌نامیم، اشکال مختلفی از مفاهیم را سازماندهی، دسته بندی و طبقه‌بندی می‌کنیم و بواسطه چنین نظام طبقه‌بندی می‌توان بین هواپیما و پرنده (با وجود اینکه هر دو در آسمان پرواز می‌کنند) تفاوت قائل شد.

2- در یک مرحله بالاتر، ما این مفاهیم را با یکدیگر به اشتراک می‌گذاریم و به اصطلاح معانی فرهنگی مشترکی را می‌سازیم تا تفسیری واحد نسبت به جهان را به اشتراک بگذاریم. بنابراین صرف وجود مفاهیم کافی نیست و ما نیاز به مبادله و بیان معانی و مفاهیم داریم و این امر ما را به نظام بازنمایی دیگری سوق می‌دهد که همانا نظام «بازنمایی زبانی» است (P.18).

برای هال، زبان در مفهوم عام آن مطرح است و طیف وسیعی مشتمل برزبان نوشتاری، گفتاری، تصاویر بصری، زبان علائم حرکتی، زبان مُد، لباس، غذا و... را در بر می‌گیرد. هال خود دراین باره می‌گوید: 'آنچه من به عنوان زبان مورد بحث قرار می‌دهم برمبنای تمام نظریه‌های معناشناختی استوار است که بعد از «چرخش زبانی» در علوم اجتماعی و مسائل فرهنگی مورد توجه قرار گرفته‌است' (Hall, 1997, P.19).

براین اساس هال در درون نظام زبان از سه گانة مفاهیم، اشیاء و نشانه ها یاد می‌کند و معتقد‌‌است مجموعه‌ای از فرایندها، این سه مقوله را به یکدیگر مرتبط می‌کند. هال این فرایند را «بازنمایی» می‌نامد و براساس چنین ایده‌ای معتقد‌‌است که معنا برساخته نظام‌های بازنمایی است.

بر مبنای چنین نگاهی به زبان و در مرکزیت قرار گرفتن مسئله زبان برای هال، می‌توان نظریه‌های بازنمایی را به شکل مجددی بازخوانی کرد. براین اساس، رویکرد بازتابی معتقد‌‌است که کارکرد زبان مانند یک آئینه، بازتاب معنای صحیح و دقیقاً منطبق از جهان است. این دیدگاه هم ارز با نگاه یونانی‌ها به هنر و زبان تحت عنوان واژه «مایمیسیس» است. آنها اشعار هومر را تقلید مستقیم از حوادث حماسی می‌دانستند. هال دراین باره معتقد‌‌است که به عنوان مثال، تصویر بصری دو بُعدی از گل رز یک نشانه است و نباید آنرا با گیاه واقعی یکسان دانست و نمی‌توان کلمة «رُز» را هم ارز آنچه در واقعیت بصورت یک گیاه وجود دارد، دانست و درعین حال هم 'باید توجه داشته‌باشیم که با گل واقعی که در باغچه می‌روید نمی توان تفکر را پیش برد و عرصه تفکر نیازمند انتزاعات نشانه‌ای است' (Hall, 1997, P. 24-25).

هال رویکرد دوم به بازنمایی که آنرا رویکرد تعمدی (یا ارجاعی) می‌نامد اینگونه تشریح می‌کند:

دراین دیدگاه، «کلمات» معنایی را که مؤلف قصد آنرا دارد، با خود حمل می‌کنند، اما این دیدگاه دارای کاستی‌هایی است. ما نمی‌توانیم تنها منبع منحصر بفرد و یکّه معنا در ساحت زبان باشیم؛ چرا که این رویکرد زبان را به یک بازی تماماً خصوصی بدل می‌کند و این در حالی است که زبان نظامی سراسر اجتماعی است (Hall, 1997, P.25).

هال رویکرد سوم را منطبق با ویژگی عمومی و اجتماعی زبان می‌داند. برمبنای این رویکرد، چیزها هیچ معنای خودبسنده‌ای ندارند بلکه ما، معانی را می‌سازیم و این عمل را بواسطه نظامهای بازنمایی مفاهیم و نشانه‌ها انجام می‌دهیم. برساختگرایی، وجود جهان مادی را نفی نمی‌کند ولی معتقد‌‌است که آنچه معنا را حمل می‌کند جهان مادی نیست بلکه نظام زبانی یا نظامی که ما برای بیان مفاهیم از آنها استفاده می‌کنیم حمل کنندة معنا هستند و این کنشگران اجتماعی اند که نظام مفهومی فرهنگ خود و نظام زبان شناختی و سایر نظامهای بازنمایی را برای ساخت معنا مورد استفاده قرار می‌دهند تا جهانی معنادار و در ارتباط با دیگران را بسازند. براساس دید‌گاه برساختی نباید جهان مادی را که حاوی چیزها و افراد هستند با کنش‌های نمادین و فرایندهای بازنمایی، معناسازی و عمل زبانی مغشوش کرد چرا که معنا نه به کیفیت مادی نشانه‌ها، بلکه به کارکردهای نمادین نشانه‌ها بستگی دارد.

آنچه در رویکرد برساختی مورد توجه قرار می‌گیرد فرارفتنِ از دیدگاه ساختارگرایی است که میراثِ سوسوری زبان شناختی متکی برآن است. سوسور در مجموعه مفاهیمی که در درس‌های زبان شناسی عمومی مطرح کرده است بر دوگانه لانگ (نظام زبان یا بخشی عام زبان) و پارول (زبان در کاربرد) اشاره می‌کند. آنچه ازاین مفهوم سازی سوسوری در بازنمایی برساخت گرایانه مورد استفاده قرار می‌گیرد نگاه لانگ‌ گونه به زبان است که همان بخش اجتماعیِ زبان است. پارول به فرد اجازه می‌دهد که «چه» بگوید اما لانگ بنا به ماهیت عام خود به او اجازه نمی‌دهد که «هرگونه» که بخواهد آنرا به زبان آورد (بگوید). این نکته‌ای است که هال از زبان شناسی سوسوری اخذ می‌کند: زبان امری اجتماعی است و زبان فردی و خصوصی امری محال است.

نگاه سوسوری به زبان شناسی و در شکل عام‌تر ان به نشانه شناسی از دیدگاه هال دارای کاستی‌هایی است که هال علیرغم اینکه دیدگاه بر ساخت‌گرایی به زبان و بازنمایی را تحت تأثیر زبان شناسی سوسوری استوار کرده‌است آنها را به شکل زیر بیان می‌کند:

1- سوسور به چگونگی ارتباط میان دال و مدلول اشاره نمی‌کند

2- سوسور به سویه های صوری (فرمال) زبان توجه می‌کند و زبان به مثابه پنجره‌ای به جهان را نادیده می‌گیرد

3- نگاه سوسور به زبان مبتنی بررؤیای علمی بودن ( Scientific Dream ) است. زبان گرچه قاعده مند است ولی نظامی بسته نیست و نمی توان آنرا برعناصر فرمال آن تقلیل داد (Hall, 1997, P. 34-35).

این سه نقد هال را به سه متفکر دیگر ارجاع می‌دهد: پیرس، فوکو و دریدا. برخلاف سوسور که چگونگی ارتباط میان دال و مدلول را بیان نمی‌کند، پیرس در نظام نشانه شناسی خود به کرات از ارجاعات صحبت می‌کند و بدین ترتیب به شکل جدی‌تری ارتباط میان دال و مدلول (که البته در نظام نشانه شناختی پیرسی از سه‌گانه نمود، موضوع و تفسیر استفاده می‌شود) را بسط می‌دهد. گرچه آنچه سوسور با عنوان دلالت ( Signification ) مطرح کرده‌است شامل معنا و ارجاع می‌شود با این حال، توجه بیشتر او به خود دال و مدلول است تا به چگونگی ارتباط آن.

نقد دوّم به طور ضمنی اشاره به مسئله «قدرت» در زبان دارد. نگاه غیر فرمال به زبان، آنرا نظامی خنثی نمی‌بینید بلکه زبان را نظامی می‌پندارد که قدرت در خلال آن جریان می‌یابد و این مسئله‌ای است که در دیدگاه سوسوری مورد اغفال واقع شده‌است. نهایتاً اینکه نگاه بسته سوسوری به نظام زبان، هال را به دیدگاه باز ( Open-ended ) دریدایی به زبان رهنمون می‌کند، جایی که زبان دارای ویژگی تعویقی است و معنا با لغزش از دالی به دالی دیگر به تعویق می‌افتد و به نظامی باز مبدل می‌شود.

هال نمونه برجسته‌ای از آثاری را که بری ازاین کاستی‌های نشانه شناختی به مطالعه متون مختلف فرهنگی- اجتماعی پرداخته است، در آثار رولان بارت ( Roland Barthes ) می‌یابد. در آثار بارت زبان در معنای عام آن در لباس و غذا نیز متبلور می‌شود و اسطوره شناسی‌های بارت نظام تحلیلی بدیعی پیش می‌کشد که بر مبنای دلالت‌های ضمنی و صریح، رویکردی در نشانه شناسی پی‌ریزی می‌کند که کارایی بالایی برای تحلیل چگونگی انتقال معنا و بازنمایی‌های بصری حاصل می‌کند که صرفاً به کارکرد واژه‌ها به عنوان نشانه های زبانی توجه نمی‌کند بلکه مدل زبانی را در گستره وسیع‌تری از مجموعه کنش‌های فرهنگی بکار می‌گیرد.

هال (1997) به گواه آثار بارت می‌گوید: آنگونه که مشاهده می‌شود، پروژه علم معنا مکرراً به رویکردی غیرقابل دفاع تبدیل شده‌است. معناسازی و بازنمایی به شدت به بخش تفسیری علوم انسانی و فرهنگی گرایش یافته است که در آن، موضوعِ سوژه، اجتماع و فرهنگ با رویکرد پوزیتوسیتی قابل جوابگویی نیست (P.42).

هال با اتخاذ چنین دیدگاهی به آرای دریدا نزدیک می‌شود که معتقد‌‌است هرنوشته ای، همواره نوشته های دیگر را به دنبال خود می‌آورد و بر این اساس تعویق و تفاوت معنایی ( Defference ) هرگز نمی‌تواند تماماً در درون نظام دوتایی به هدف خود برسد.

بنابرین مطالعات فرهنگی به مانند سایر روش‌های تحلیل کیفی به «چرخه معنایی» متمرکز می‌شود که شکل بارز آن را در تحلیل‌های هرمنیوتیکی (تأویل‌گرا) و تفسیری می‌توان سراغ گرفت. بنابرین در برهه سوم، مطالعات فرهنگی تحت تأثیر آثار دریدا (1979) و ارنستو لاکلائو و چانتال موفه (1985) به این نتیجه می‌رسد که طبقه، نژاد، جنسیت، ملیت و جز آن، معنای جوهری و ذاتی خود را از دست داده‌اند. در آثار این متفکران نشان‌ داده می‌شود که هیچ چیزی بیرون از گفتمان وجود ندارد. هویت، قدرت و معنا به شکل مجموعه‌ای از عناصر و مفاهیم فهمیده می‌شود. از این منظر، معنا هرگز تثبیت نمی‌شود و همواره متناقض است چرا که حضور یک معنا همواره بر مبنای بین‌المتونیت و غیاب سایر معانی شکل می‌گیرد. 'حضور همواره بر طراحی و تدبیر ( Desigen ) استوار است که در این معنا، قدرت در پس تثبیت آن قرارمی‌گیرد'(Rojek, 2007, P. 58).

هال معتقد‌‌است نگاه صرفِ نشانه شناختی، فرایندهای بازنمایی را صرفاً به زبان محدود می‌کند و آنرا به نظامی بسته فرو می‌کاهد که بواسطه ایستا بودن مورد تهدید جدی قرار می‌گیرد. اما گسترش و بسط بازنمایی در معنای متأخر آن که مبتنی برایده فوکویی- دریدایی است، آن را به 'منبعی برای تولید دانش اجتماعی بدل می‌کند که سیستمی باز و مرتبط با کنش‌های اجتماعی و مسئله قدرت است' (Hall, 1997, P.42). این نکته اساس دیدگاه برساختی در حرکت از نشانه شناسی خنثی به سوی تحلیل های فرا متنی است. در نتیجه سوژه را که در دیدگاه نشانه شناسی از مرکز زبان زدوده شده بود دوباره احیا می‌کند و موضوع بازنمایی را به حوزه گسترده‌تر دانش و قدرت وصل می‌کند.

نظریه بازنمایی استوارت هال به نوعی بیا نکننده دقیق نظریه ویتگنشتاین است. به این معنا که از دیدگاه استوارت هال بازنمایی در واقع یک نوع اندیشیدن، فهمیدن و تفسیر کردن جهان است. به نظر وی به کمک زبان، واقعیت های عالم را در دو مرحله بازنمایی می کنیم؛ یکی بازنمایی ذهنی و یکی بازنمایی زبانی. معنا در یک فرآیند اجتماعی به نام نظام بازنمایی شکل می گیرد. نظام بازنمایی، یک نگاه برساخ تگرایانه است؛ به این معنا که معنای چیزها در تعامل بین افراد، محیط، اشیاء و مفاهیم به وجود م یآید. به بیان دیگر معنا، مفهوم و نشانه معنایی سیال دارد؛ بستگی دارد که چه کسی، چگونه، کجا و چرا آن را به کار بگیرد ( فاضلی، 1392).

بازنمایی رسانه ای

رسانه ها جهان را برای ما تصویر می کنند. رسانه ها این هدف را با انتخاب و تفسیر خود در کسوت دروازه بانی و به وسیله عواملی انجام می دهند که از ایدئولوژِی اشباع هستند… آنچه ما به مثابه یک مخاطب از آفریقا و آفریقایی ها، صرب ها و آلبانیایی تبارها، اعراب و مسلمانان و … می دانیم ناشی از تجربه مواجهه با گزارش ها و تصاویری است که به واسطه رسانه ها به ما ارائه شده است. بنابراین مطالعه بازنمایی رسانه ای در مطالعات رسانه ای، ارتباطی و فرهنگی بسیار مهم و محوری است. از آنجایی که نمی توان جهان را با تمام پیچیدگی های بیشمار آن به تصویر کشید، ارزش های خبری، فشارهای پروپاگاندایی، تهییج، تقابل ( که ما را از دیگران جدا می سازد ) یا تحمیل معنا در قالب مجموعه ای از پیچیدگی های [ فنی و محتوایی ] ارائه می دهند. بر این اساس بازنمایی عنصری محوری در ارائه تعریف [ از واقعیت ] است (Watson and Hill، ۲۰۰۶، ۲۴۸).

این تعریف از آنجایی که ماهیتی لغت نامه ای دارد، صرفاً به برخی از رئوس مهم مفهوم بازنمایی رسانه ای اشاره کرده است. طبق این تعریف بازنمایی ابزاری برای نمایش واقعیت است و این هدف به میانجی گری رسانه ها صورت می گیرد. در این تعریف به عوامل دخیل در تغییر و حتی تحریف واقعیت در کسوت دخالت های اعمال شده از طریق دروازه بانی های خبری اشاره شده است. این تعریف به درستی محیط رسانه ای را محیطی ایدئولوژیک می داند که در چارچوب های مشخص ایدئولوژیک فعالیت می کنند. اما بسیاری از جنبه های مفهوم بازنمایی در این تعریف دیده نمی شود. امروزه مفهوم بازنمایی به شدت وامدار آثار استوارت هال است و به ایده ای بنیادین در مطالعات فرهنگی و رسانه ای مبدل شده است. نگاه جدید ارائه شده از سوی هال به مفهوم بازنمایی، از دیدگاه های متفکرانی مانند فوکو و سوسور برای بسط نظریه بازنمایی استفاده کرده است (Watson and Hill، ۲۰۰۶، ۲۴۹).

در حوزه رسانه ها از واژه «بازنمایی» برای بیان ویژگی رسانه ای عرضه تصویری از جهان استفاده می شود. در دنیای فلسفه، نسبت میان اصل/ فرع، صدق/ کذب و حقیقی یا مصنوع از پیچیده ترین مباحث میان متفکران بوده است. از نقطه آغاز تفکر یونانی در قرن ها قبل از میلاد مسیح تا عصر روشنگری و نهایتاً دنیای پسامدرن امروزی، تلاش برای بیان نحوه و چگونگی ارتباط میان این دوگانه ها در دل مطالعات متفکران حوزه علوم انسانی قرار داشته است ( فرهادپور، ۱۳۷۵).

الگوی رمز گذاری / رمز گشایی

استوارت هال در مقاله ی رمزگذاری/ رمزگشاییِ تلویزیونی (1973)، بر این نکته تأکید می کند که فرایند ارتباط- از لحظه ی تولید پیام تا لحظه ی دریافت پیام از سوی مخاطب- باید به عنوان یک کلیت در نظر گرفته شود. هال استدلال می کند که امکان استنباطِ بیش از یک برداشت یا قرائت از متون رسانه ای وجود دارد؛ یعنی میان پیامی که به وسیله ی فرستنده رمزگذاری می شود و آن چه از سوی مخاطب رمزگشایی می شود، لزوماً انطباق یا همانندی وجود ندارد.

هال، نظریه ی نشانه شناسیِ ساخت معنا را به الگوی تولید و دریافت رسانه ای تحت عنوان الگوی رمزگذاری/ رمزگشایی بسط می دهد.
الگوی رمزگذاری/ رمزگشاییِ هال، برخلاف رویکرد رفتارگرایی در ارتباطات، تقارن مستقیم و سرراست بین معنای مورد نظر فرستنده و چگونگی تفسیر آن معنا به وسیله دریافت کننده را رد می کند. به عبارتی، رمزهای رمزگذار و رمزگشا الزاماً همسان نیست.

هال در مقاله ی رمزگذاری/ رمزگشایی می نویسد: «سه موضع فرضی را می توان مشخص کرد که رمزگشایی های یک گفتمان تلویزیونی می تواند در آن ها برساخته شود:
1- نخستین موضع فرضی، موضع مسلط- هژمونیک است. هنگامی که بیننده معنای ضمنی را به شکلی کامل و صریح مثلاً از یک برنامه ی خبری یا رویدادهای جاری در تلویزیون می گیرد و پیام را بر مبنای رمز مرجّحی رمزگشایی می کند که در چارچوب آن رمزگذاری شده است، می توانیم بگوییم بیننده، در چارچوب رمز مسلط عمل می کند.
2- دومین موضع مشخص، موضع یا رمز مورد توافق است. احتمالاً اکثر مخاطبان آن چه را که به شکل مسلط تعریف می شود و به طور حرفه ای معنا می یابد، به خوبی می فهمند، اما تعاریف مسلط دقیقاً به این دلیل هژمونیک است که تعاریفی از وضعیت ها و رویدادها را ارائه می کند که در «موضع مسلط» است. تعاریف مسلط به شکلی صریح یا ضمنی، مسائل را در چشم اندازی وسیع قرار می دهد.
رمزگشایی در درون این گونه از رمز، متضمن آمیزه ای از عناصر سازگار و مخالف است: مشروعیت تعاریف هژمونیک را برای ایجاد دلالت های بزرگ(انتزاعی) به رسمیت می شناسد، اما در سطحی محدودتر و وضعیتی ( یعنی در موقعیت خاص ) قواعد زیرین خود را وضع می کند. به بیان دیگر، با استثنائات بر قاعده عمل می کند. با وجودی که موقعیت ممتاز تعاریف مسلط از رویدادها را می پذیرد، این حق را برای خود حفظ می کند که آن ها را در «شرایط محلی» و مواضع مادی تر خود به شکلی که بیشتر مورد توافق باشد به کار بندد. این گونه از ایدئولوژی مسلطِ مبتنی بر توافق، با تناقض هایی همراه است، اما این تناقض ها تنها در برخی موارد خاص کاملاً آشکار می گردند. رمزهای مورد توافق از طریق آن چه می توانیم منطق های خاص یا وضعیتی بنامیم، عمل می کنند. رابطه ی متفاوت و نابرابرِ این منطق ها با گفتمان ها و منطق قدرت است که این منطق ها را حفظ می کند.
3- سومین موضع فرضی این که، ممکن است بیننده ای زیر و بم های صریح و ضمنی یک گفتمان را کاملاً بفهمد اما رمز پیام را به شکلی عام اما متضاد بگشاید. او تمامیت پیام را در رمز مرجح می شکند تا بار دیگر در یک چارچوب بدیل ذهنی به آن تمامیت بخشد. مصداق آن بیننده ای است که به مناظره ای درباره ی نیاز به تحدید دستمزدها گوش می دهد؛ او هر جا اشاره ای به «منافع ملی» می شود، آن را به عنوان «منافع طبقاتی» قرائت می کند. او با آن چه می توان رمزگشایی متضاد نامید، عمل می کند. در اینجا «سیاست تعیین معنا» یا به بیان دیگر، مبارزه در گفتمان، شکل می گیرد» (هال، 4:1378-131).

رمزگشایی تقابلی یا متضاد بیانگر تفسیر بدیل از یک چارچوب مخالف است که به طور جداگانه جای هر معنای مسلط را با یک اعتبار جانشینی یک به یک منکر می شود تا بتواند آن چه را رمزگذار در پس زمینه قرار می دهد، به پیش زمینه براند (استینر، 342:1991).

هال به جای توجه به انعکاس ساده ی معانی به مخاطب، به چگونگی بازنمایی و سوءبازنمایی رسانه ها علاقه مند است. اگرچه رمزگذاری و رمزگشایی فرایند مجزایی هستند، اما کاملاً دلبخواهانه نیستند. «رمزگذاری» در مرحله ی تولید، درون یک مجموعه رمزهای حرفه ای از قبیل مهارت فنی و ارزش های تولیدی عمل می کند. رمزهای حرفه ای، مولدِ معانیِ مرجح با ارزش سیاسی، ایدئولوژیک و نهادیِ اثرگذار هستند، و خودشان نیز نهادینه(ساخت یافته) می باشند. هال ادعا می کند اگرچه معانی مرجح اهمیت و ارزش قابل ملاحظه ای در تعیین چگونگی معانیِ رمزگشایی شده دارند، اما آن معانی مرجح کاملاً تعیین کننده و قطعی نیستند (لافی، 2:2007-61).

کوین ویلیامز (1386)، الگوی هال را تحولی در مباحث مربوط به نسبت رسانه و مخاطب و فاصله گرفتن از الگوی رفتارگراییِ محرک- پاسخ به سمت یک چارچوب تفسیری و گفتمانی می داند که در آن تمامی تأثیرها به برداشت مخاطب از پیام های رسانه ای بستگی دارد. الگوی هال بر کنش متقابل میان مخاطب و متن و همچنین چارچوب اجتماعی ای که در آن چنین تعاملی صورت می گیرد، تأکید دارد. تأثیر تلاش فکری هال این بود که نشان داد از محتوای رسانه ها می توان برداشت های مختلف و حتی متضاد داشت. او برخلاف نظریه ی «استفاده و رضامندی» فقط بر استفاده مخاطب از رسانه تمرکز نکرد، بلکه نشان داد که چگونه زمینه های متفاوت اجتماعی و پس زمینه و سابقه ی هر فرد می تواند به برداشت فردیِ متفاوتی منجر شود.

کمک مهم هال به مطالعات مخاطب در الگوی رمزگذاری/ رمزگشایی، تغییر جهت از تحلیل متن به تحلیل روابط پیچیده و پویای متن با خواننده یا بیننده است. معنا در فرایند مبادله میان خواننده یا بیننده و متن، و برداشت هایی که از این مبادله برای مخاطب حاصل می گردد؛ خلق می شود(تایلور و ویلیس، 172:1999).

الگوی رمزگذاری/ رمزگشاییِ هال، کوششی برای بازفهمیِ مفهوم ایدئولوژی در سنت مارکسیسم کلاسیک و اقتصاد سیاسی به عنوان یک مؤلفه ی قدرتمند و تأثیرگذار است. به زعمِ هال، بهترین تجدید نظر در ایده ی مارکس، به وسیله ی گرامشی و با خلق مفهوم «هژمونی» صورت گرفته است. نظریه ی گرامشی درباره ی هژمونی، بیانگر یک جابه جایی بنیادی از ساختارگراییِ کلاسیک به شکل گفتمانیِ پساساختارگرایی است. هژمونی عبارت از شکلی از کنترل اجتماعی است که قدرت فیزیکی یا زور را با اقناع فکری، اخلاقی و فرهنگی یا در یک کلام رضایت درهم می آمیزد. در جامعه ای که هژمونی در آن برقرار است، میزان بالایی از اجماع، وفاق و ثبات اجتماعی وجود دارد. با این حال، اگرچه هژمونی به معنی میزان بالایی از وفاق و اجماع است؛ لیکن در جامعه ی هژمونیک، امکان کشمکش و مقاومت یکسره از میان نمی رود.

نظریه دریافت استورات هال یا نظریهٔ پذیره ( Reception Theory )

استوارت هال، یکی از مهم‌ترین توضیح‌دهندگان نظریه دریافت است. این رویکرد به متن‌کاوی بر نقطه توجّه مذاکره و مخالفت در سهم مخاطب متمرکز است. به این معنا که متن – چه کتاب باشد چه فیلم – منفعلانه از سوی مخاطبان پذیرفته نمی‌شود؛ بلکه مؤلّفه‌های فعّالانه را هم شامل می‌شود. فرد، دربارهٔ معنای متن مذاکره می‌کنند. معنا به پس‌زمینه فرهنگی فرد وابسته‌است. پس‌زمینه، می‌تواند توضیح بدهد که چطور بعضی خوانندگان قرائت خاصّی از متن را می‌پذیرند در حالی‌که دیگران ردّش می‌کنند.

این اندیشه‌ها بعدتر در الگوی هال دربارهٔ رمزگذاری/رمزگشایی گفتمان‌های رسانه‌ای توسعه یافت. معنای متن، جایی بین تولیدکننده و خواننده قرار دارد. با اینکه تولیدکننده متن را به روش خاصّی رمزگذاری می‌کند، خواننده آن را در مفهومی کمی متفاوت، رمزگشایی می‌کند – آن‌چیزی که هال، حاشیه فهم می‌خواند. این خط فکری به ساخت‌گرایی اجتماعی پیوند دارد.

آثار هال، به شکل گسترده‌ای تأثیرگذار تلقّی می‌شوند، مثل مطالعاتی که نشان‌دهنده پیوند بین پیش‌داوری های نژادی و رسانه‌اند. این آثار هم‌چنین به عنوان آثار پایه‌ای مطالعات فرهنگی معاصر اهمیّت دارند.

بر اساس این نظریه، زندگی روزمرهٔ آدم‌ها به‌اندازهٔ فرهنگ والا حاوی اطلاعات مفید و به‌اندازه‌ای ارزشمند است که بتواند موضوع مطالعه قرار گیرد. بر اساس مطالعهٔ فرهنگی، برای فهم رفتار آدمیان نیاز داریم به سراغ زندگی روزمره برویم. زندگی روزمره واجد معانی‌ای است که با استفاده از آن می‌توانیم زندگی آدمیان را فهم کنیم. نظریهٔ دریافت دربارهٔ مواجههٔ مخاطبان با رسانه‌ها یا فرایند رمزگذاری/رمزگشایی، نحوهٔ تفسیر متن توسط مخاطب حرف می‌زند. هال معتقد است فرایند رمزگذاری و رمزگشایی دو فرایند مجزا هستند و الزاماً معنایی که رمزگذار ایجاد کرده با معنایی که مخاطب برداشت می‌کند یکی نیست.

سه حالت برای رمزگشایی یک متن داریم:

۱. رمزگشایی مسلط/هژمونیک، که در این رمزگشایی مخاطب با همان خوانش متن را رمزگشایی می‌کند. (چهارچوب مسلطی که توسط تولیدکننده به متن داده شده است توسط مخاطب پذیرفته می‌شود.)

۲. رمزگشایی توافقی که در این نوع رمزگشایی مخاطب چهارچوب ارجاعی ارائه‌شده از سوی رسانه را می‌پذیرد، ولی با بخش‌هایی از روایت همسو نیست. بنابراین آن را با اطلاعاتی از زندگی روزمره، تجربهٔ زیسته، رسانه‌ها و هر منبع دیگر جایگزین می‌کند.

۳. رمزگشایی تقابلی (تضاد)، که در این رمزگشایی چهارچوب ارائه شده را مخاطب نمی‌پذیرد و چهارچوب ارجاعی دیگر را جایگزین می‌کند.

به عقیدهٔ هال، در رسانه، با فرایند رمزگذاری سروکار داریم و معناها به دودستهٔ صریح و ضمنی تقسیم می‌شود، که در مسئلهٔ رمزگذاری سروکارمان با معنای ضمنی است. هال معتقد است که معنا، زمانی که محتوا تولید می‌شود، خلق نمی‌شود؛ معنا زمانی خلق می‌شود که مخاطب شروع به تفسیر متن می‌کند. پس هیچ متنی، قبل از اینکه خوانده شود، واجد معنا نیست و باید رمزگشایی شود ـ که در آن صورت متن واجد معنا می‌شود. هال معتقد است در تحلیل متن باید سراغ فرایند ارتباط برقرار کردن مخاطب با متن برویم .

الگوی رمزگذاری/ رمزگشایی هال، به ظهور نظریه ی دریافت در ارتباطات و مطالعات فرهنگی منجر شد. به عبارتی، پیدایش نظریه ی دریافت در مطالعات ارتباطی را به مقاله ی رمزگذاری/ رمزگشاییِ گفتمان تلویزیونی اثر استوارت هال [به اعتقاد بسیاری، واضع نظریه دریافت در ارتباطات] نسبت می دهند. آن چه در مطالعات رسانه ای به عنوان پژوهش دریافت شناخته می شود، از همان ابتدا با مطالعات فرهنگی همراه بود. مک کوایل می نویسد: «تحلیل دریافتِ مخاطبان از رسانه ها پیش از آن که خود یک سنت پژوهشی مستقل باشد، بازوی مؤثر مخاطب پژوهی در مطالعات فرهنگی معاصر است» (مک کوایل، 29:1380). به زعم آین انگ، در تحلیل دریافت، پیش فرض بنیادین این است که متون رسانه ای دارای معنایی ثابت یا ذاتی نیست، بلکه در لحظه دریافتِ متون از طرف مخاطب است که این متون معنا می یابد؛ یعنی هنگامی که مخاطب متن را قرائت، تماشا و استماع می کند. به بیان دیگر، مخاطب را مولد معنا می شمرند و نه صرفاً مصرف کننده ی محض محتویات رسانه ای. مخاطب، متون رسانه ای را به شیوه هایی که با شرایط اجتماعی و فرهنگی اش و چند و چونِ تجربه ی ذهنیِ او از آن شرایط مربوط است، رمزگشایی یا تفسیر می کند (انگ، 214:1995).
پژوهشگران قائل به نظریه دریافت، از این منظر، بررسی شیوه های مختلفی را آغاز کرده اند که طبق آن شیوه ها، گروه های مختلف مخاطبان، متن رسانه ای واحدی را موضوع تفسیر قرار می دهند. علاقه ی این پژوهشگران معطوف به شیوه های انفرادیِ تولید معنا نیست، بلکه به معناهای اجتماعی علاقه مندند. مقصود از معنای اجتماعی، معنایی است که به لحاظ فرهنگی بین مردم مشترک است. برخی از پژوهشگرانِ متعلق به این سنت، برای ارجاع به گروه های مختلفی که هر یک از متنی واحد، تفسیرهای مشترک خود را دارند، از تعبیر «جماعت های تفسیرگر» استفاده می کنند(انگ، 214:1995).

نظریه ی دریافت که هال آن را وضع کرد، دربردارنده ی نوعی انتقال از «رویکرد انتقالی» به «رویکرد نشانه شناختی» نسبت به پیام هاست. در این برداشت، پیام، به منزله ی بسته یا توپی که فرستنده برای دریافت کننده پرتاب می کند، تلقی نمی شود. این اندیشه که پیام از سوی تولید کننده ی برنامه «رمزگذاری» و سپس از سوی دریافت کنندگان «رمزگشایی» و معنادار می شود، مستلزم این معناست که پیام های ارسالی و پیام های دریافتی لزوماً یکسان نیستند و مخاطبان مختلف ممکن است یک برنامه را به شیوه های متفاوتی رمزگشایی کنند.

براساس نظریه ی دریافت، پیام های رسانه ای باز(گشوده) است، بدین معنا که می تواند معانی مختلفی داشته باشد؛ لذا این دریافت کنندگان پیام هستند که با توجه به متن پیام و زمینه های فرهنگی خویش دست به تعبیر و تفسیر پیام می زنند. در الگوی هال، ارتباط گر پیام را براساس اهداف ایدئولوژیک و منافع خود رمزگذاری می کند، ولی دریافت کننده که در فرایند ارتباط نقش رمزگشا را بازی می کند، اجباری در پذیرش پیام دریافت شده ندارد، و در برابر معانیِ ایدئولوژیک پیام مقاومت و آن را در چارچوب دیدگاه ها و تجربیات خود تحلیل و ارزیابی می کند(مک کوایل، 242:1994).

مک کوایل اظهار می دارد که تحلیل دریافت بر نقش تعیین کننده ی «خواننده» در فرایند «رمزگشاییِ» متون رسانه ای تأکید می کند. این رویکرد پیوسته چهره ی انتقادی دارد و مدعی قدرت و توان مخاطبان برای مقاومت در برابر معانی مسلط یا سلطه جویانه ی رسانه ها و سست کردن آن هاست(مک کوایل، 242:1994).

ویندال، سیگنایزر و اولسون می نویسند: «نظریه ی دریافت با آن چه در عمل مصرف اتفاق می افتد سروکار دارد؛ یعنی با این موضوع که گیرنده چگونه به محتوای معینی روی می آورد و آن را تفسیر می کند. این نظریه عبارت کلی است برای جهات گوناگونی که در ویژگی های ذیل مشترک اند: افراد چارچوب هایی را برای تفسیر محتوای رسانه ای تشکیل می دهند؛ این چارچوب ها ممکن است کم و بیش با چارچوب های دیگران مشترک باشد. رسانه ها آن چارچوب ها را مطرح می کنند و آموزش می دهند یا از نیازها و تجارب افراد ناشی می شود. چارچوب ها سبب می شود که افراد مختلف محتوای یکسان را به شکل های گوناگون تعبیر و تفسیر کنند» (ویندال، سیگنایزر و اولسون، 285:1376).

نظریه ی دریافت، به رویکرد مخاطبان توده وار انتقاد می کند و جلب توجه مخاطبان را به معنای کنترل بر آن ها نمی داند. ریشه های این نظریه را باید در نظریه ی فرهنگ گرا جستجو کرد؛ نظریه ای که به ارزیابی مجدد و اعطای قدرت به اقلیت ها و گروه های در حاشیه جامعه می پردازد. مصرف رسانه ای این اقلیت ها و گروه ها با هیچ یک از برنامه های مربوط به کنترل یا سلطه ی اجتماعی و نیز با اولویت های صنایع رسانه ای سازگاری ندارد. پژوهش دریافت مستمراً و بنابه دلایلی خاص از رویکرد استفاده و رضامندی کناره گرفته است؛ به ویژه به دلیل جهت گیری کارکردگرایانه و رفتارگرایانه ی این رویکرد.

این نظریه ریشه در نظریه ی انتقادی و نشانه شناسی دارد و بیشتر در قلمرو فرهنگ قرار می گیرد تا علوم اجتماعی. این رویکرد، روش شناسی های مسلط‌ِ علوم اجتماعیِ تجربی و مخاطب پژوهی و نیز مطالعات انسان گراییِ محتوا را زیر سؤال می برد و هر دوی آن ها را در به دست دادنِ توضیح درباره ی «قدرت مخاطب» در خلق معنا، ناتوان می داند. براساس این رویکرد، پیام های رسانه ای گشوده و چند معنایی است و مطابقِ بافت و فرهنگ دریافت کنندگان تفسیر می شود.
هانس گادامر اظهار می دارد که «معنای متن، نه فقط گهگاه بلکه همیشه فراتر از آن چیزی است که نویسنده خواسته بود». به همین سبب، فهم متن صرفاً... «تلاشی برای بازتولید معنا نیست [به بیان دیگر، فهمیدن معنای متن صرفاً حکم فعال ساختن «معنای» درونِ متن را ندارد]، بلکه همواره... تلاشی است برای تولید معنا [به بیان دیگر، در تعامل خواننده با متن، «معنایی» تولید می شود]». گادامر این فرایند گفت و گو بین خواننده و متن را که منجر به تولید معنا می شود، «ادغام افق ها» می نامد. «افق فهم» خواننده (چارچوب ادراک یا مفروضات او) با «افق فهم» متن مواجه می شود. در فضای به وجود آمده بینِ این دو افق است که معنا بر اثر «ادغام افق های فهم» ایجاد می گردد. بنا به توضیح گادامر، کشف معنای راستینِ یک متن یا اثر هنری هرگز به پایان نمی رسد؛ این کشف در واقع فرایندی نامتناهی است... به همین دلیل، معنا مستلزم «رابطه ای دیالکتیکی بین متن و خواننده و تعامل آن هاست (استوری، 90:1386).

دریافت و تولید معنا را نمی توان از زمینه های خاص حدوث شان جدا کرد و آن گاه به معنای محض [پیام] دست یافت. نظریه ی دریافت بر آن است که نه تنها اهمیت تجربه مخاطبان، بلکه معنای اقتباس شده از محتوای رسانه ها نیز تا حد زیادی به تصورات، تجارب و موقعیت اجتماعی یکایک مخاطبان بستگی دارد. مخاطبان، معانی ارائه شده در متون رسانه ای را براساس نگرش ها و آرزوهای خود «رمزگشایی» می کنند؛ هر چند این کار در چارچوب نسبتاً مشابه ای صورت می گیرد.

الگوی رمزگذاری/ رمزگشایی هال و نظریه ی دریافت، به ظهور مجموعه ای از مطالعات تجربی درباره دریافت برنامه های تلویزیونی به وسیله ی مخاطبان منجر شد که اولی پژوهش از این مجموعه، مخاطبان «نیشن واید» بود که توسط دیوید مورلی انجام گرفته بود.