واضحترین روشی که بوسیله آن نظریه یادگیری اجتماعی سعی نموده رفتارهای بزهکارانه را مورد ارزیابی و بحث قرار دهد بکارگیری آن در اکتساب پاسخهای پرخاشگرانه است . دیدگاهی که در دهه ۱۹۹۰ در خصوص خشونت انسانی ابداع گردید که به دیدگاه یادگیری اجتماعی معروف شد .

این دیدگاه عمدتاً مربوط به کارهای آلبرت باندورا می باشد ، که اعتقاد دارد هر نوع رفتاری بوسیله مشاهده رفتار دیگران آموخته می شود . آن دسته از افرادی که مورد مشاهده قرار می گیرند مدل یا الگو نامیده می شوند . آیا اینکه فردی بعنوان الگو انتخاب می شود یا خیر ، بستگی به عوامل مختلفی از جمله موقعیت او دارد . و اینکه آیا رفتار یک فرد مدل یا الگو تقلید می شود یا خیر بستگی به عواقب آن عمل خواهد داشت . و به عبارتی دیگر اگر فرد الگو برای آنچه که انجام می دهد تقویت گردد ، به احتمال زیاد مشاهده کننده رفتار او را تقلید خواهد نمود . اگر الگوی مورد مشاهده به خاطر آنچه که انجام داده تنبیه گردد به احتمال زیاد رفتار او تقلید نخواهد شد . ( همان منبع ، ۱۳۸۶ : ۷۰ و ۷۱ ) .

بر اساس نظریه یادگیری اجتماعی ( Social Learning Theory ) ، رفتار انحرافی آموختنی است و در فرآیند رابطه با افراد دیگر، به خصوص در گروه های کوچک آموخته می شود. اندیشمندانی نظیر باندورا این نظریه را توسعه دادند.

آلپورت باندورا (1973) بر مبنای نظریه شناختی اجتماعی و یادگیری مشاهده ای ، تأکید کرد که توانمندی انسان برای استفاده از نمادها به او یاری می دهد تا رویدادها را باز نماید؛ تجربه آگاه خود را تحلیل کند و با دیگران در هر فاصله زمانی و مکانی ارتباط برقرار کرده یا به طرح، خلق، تصور و پرداختن به اعمال دوراندیشانه اقدام کند. از نظر باندورا، رفتار در نتیجه کنش متقابل بین شناخت و عوامل محیطی به وجود می آید. شخص می تواند با کمک فرآیند الگوسازی و با مشاهده رفتار دیگران، چه به صورت تصادفی و چه آگاهانه، یاد بگیرد. انتخاب الگوی یادگیری به وسیله شخص، تحت تأثیر عوامل مختلفی نظیر: سن، جنس و موقعیت اجتماعی است و الگوهای برگزیده شده توسط فرد می تواند مطابق با ارزش ها و هنجارهای رسمی جامعه باشد. همچنین فرد ممکن است الگوهای رفتار انحرافی را برگزیند. بر همین اساس، فرآیند «مدل سازی (Modeling)» در کانون توجه نظریه یادگیری اجتماعی قرار دارد که در آن، شخص رفتار اجتماعی دیگران را به وسیله مشاهده و تقلید یاد می گیرد و آموختنی ها از طریق پاداش و تنبیه تقویت می شود (احمدی، 1384: 95 و 94).

به عبارتی، نظریه یادگیری اجتماعی، اهمیت یادگیری مشاهده ای پاداش و تنبیه را مورد تأکید قرار داده و بیان می کند که کودک رفتارهای مربوط به جنس خود را از طریق مشاهده الگوهای نقش جنسی و تشویق شدن برای رفتارهای مناسب و تنبیه شدن برای رفتارهای نامناسب نقش جنسی فرامی گیرد (اسدورو، 1384: 155).

این نظریه از جوانب متفاوت به گونه های متعددی به «تحریک های محیطی» که در این دیدگاه «مشوّق» نام گرفته اند اشاره می کند و مدعی است که این مشوق ها می توانند در افزایش رفتارهای ضد اجتماعی مؤثر باشند. در این نظریه همچنین یادآوری می شود که تأثیر این مشوق ها هنگامی معنادار خواهد بود که محیط، نوعی زمینه تقویت را برای ارتکاب رفتارهای ضد اجتماعی فراهم ساخته باشد. نمونه ای از این مشوق ها، برخوردارهای آزار دهنده گذشته، اوهام، استعمال الکل و مواد مخدر می باشد (بیات و همکاران، 1387: 80).

یکی دیگر از دانشمندانی که در این خصوص مطالعه کرده است، پیرون (Pieron) می باشد که معتقد بود رفتار آدم ها را باید معلول روابط آنها با محیط مادی و اجتماعی دانست که در آن مؤثر هستند؛ و این رفتار را در آدم ها به وجود می آورند. از این رو طبیعت آدمی ممکن نیست مستقل از ساختمان واقعی میدان اجتماعی موجود باشد و گوناگونی فرهنگ ها، معیارها و ارزش ها به تفاوت های محیط مادی، عوامل اقتصادی، تماس با اقوام دیگر و پیش آمدها بستگی دارد (مجدفر، 55: 142).

به اعتقاد تمام صاحب‌نظرانی که موضوع یادگیری اجتماعی را مطرح کرده‌اند، کج‌رفتاری و هم‌نوایی طی فرآیندهایی مشابه آموخته ‌می‌شوند و دلیل کج‌رفتاری یادگیری ارزش‌ها و هنجارهای انحرافی به‌ویژه، در چارچوب خرده‌فرهنگ‌ها و گروه­های همسالان محسوب می‌شود؛ بنابراین، نکته اصلی در این‌گونه نظریه‌ها این است که افراد، کج‌رفتاری را در طول تعامل خود و طی فرآیندهای خاصی یاد می‌گیرند که توضیح داده خواهد شد.

نظریه یادگیری اجتماعی (SLT) اکرز، یکی از نظریه‌های مسلط در حوزه رفتارهای مجرمانه و نظریه‌ای کلی است که به‌طور موفقیت آمیزی در طیف وسیعی از رفتارهای انحرافی و مجرمانه کاربرد دارد و (Akers and Seller, 2009) همچنین، به‌شدت از آن حمایت شده است (Pratt et al., 2010).

رفتارهایی که فرد معمولا سرکوب یا بازداری می کند، می توانند تحت تاثیر الگو راحت تر انجام شوند. این پدیده که بازداری زدایی (disinhibition) نامیده می شود، به ضعیف شدن بازداری از طریق روبرو شدن با الگو اشاره دارد؛ برای مثال افراد در جمعیت ممکن است دست به شورش زده، شیشه ها را بشکنند و فریاد بکشند.

ما با والدین به عنوان الگو شروع می کنیم و زبان آن ها را یاد می گیرم و با رسوم و رفتارهای قابل قبول فرهنگ، جامعه پذیر می شویم. افراد منحرف از الگوهایی پیروی کرده اند که باقی افراد جامعه، آن ها را نامطلوب می دانند.

از جمله رفتارهای متعددی که کودکان از طریق سرمشق گیری فرا می گیرند، ترس های غیر منطقی هستند. البته رفتارهای مثبتی چون توانمندی، جرات، و خوش بینی هم از والدین و الگوهای دیگر آموخته می شوند.

سه عاملی که بر سرمشق گیری تاثیر می گذارند:

ما بیشتر تحت تاثیر فردی قرار می گیریم که به نظر می رسد شبیه ماست تا فردی که با ما تفاوت زیادی دارد. ما از رفتار کسی که هم جنس و همسن ماست بیشتر سرمشق گیری می کنیم. مقام و شهرت الگو نیز عامل مهمی هستند. نوع رفتاری که الگو انجام می دهد، بر میزان تقلید، تاثیر می گذارد. رفتارهای خصومت آمیز و پرخاشگرانه، مخصوصا توسط کودکان، قویا تقلید می شوند.

افرادی که اعتماد به نفس پایین دارند، از افرادی که اعتماد به نفس بالا دارند، به احتمال خیلی بیشتری از رفتار الگو، تقلید می کنند.

الگویی که مقام بالایی دارد، ممکن است باعث شود از رفتار خاصی تقلید کنیم؛ ولی اگر پاداش ها برای ما معنی دار نباشند، آن رفتار را ادامه نخواهیم داد و به احتمال کمتری در آینده تحت تاثیر آن الگو قرار می گیریم. در تحقیق عروسک بوبو برخی کودکان دیدند که الگو به خاطر کتک زدن عروسک تحسین می شود و سودا و شکلات می گیرد. گروه دیگر دیدند که الگو به خاطر همین رفتار تنبیه کلامی و بدنی می شود. کودکانی که تنبیه را مشاهده کرده بودند، پرخاشگری کمتری را به بوبو نشان دادند.

پرورش دادن فرایندهای شناختی و مهارت های ادراکی خود، به صورتی که بتوانیم به الگو توجه کامل کرده و او را با دقت کافی درک کنیم تا از رفتار آشکار شده تقلید کنیم. مثال: بیدار ماندن در طول کلاس آموزش رانندگی.

برای این کار، از فرایندهای شناختی خود برای رمزگردانی یا تشکیل تصاویر ذهنی و توصیف های کلامی رفتار الگو استفاده می کنیم. مثال: یادداشت برداری از سخنرانی یا فیلم ویدیویی از کسی که اتوموبیل می راند.

انتقال تصاویر ذهنی یا بازنمایی نمادی کلامی رفتار الگو، به رفتار آشکار خود با تولید کردن بدنی پاسخ ها و دریافت بازخورد از دقت تمرین مستمرمام. مثال: نشستن در اتوموبیل همراه با مربی، برای تمرین عوض کردن دنده ها و برخورد نکردن با مخروط های ترافیک در محوطه پارکینگ مدرسه.

پی بردن به این که رفتار الگو به پاداش منجر می شود و از این رو، توقع داشتن که یادگیری و عملکرد موفق ما نیز در مورد همان رفتار، به پیامدهای مشابهی خواهد انجامید. مثال: داشتن این انتظار که وقتی بر مهارت های رانندگی تسلط یافتیم، در آزمایش رانندگی قبول شده و گواهینامه خواهیم گرفت.

خود عامل روانی نیست که علت های رفتار را تعیین کند؛ بلکه، خود یک رشته فرایندها و ساختارهای شناختی است که با تفکر و ادراک ارتباط دارند. دو جنبه مهم خود موارد زیر هستند:

تقویت خود به اندازه تقویتی که دیگران اجرا می کنند، اهمیت دارد. ما خود را برای تحقق بخشیدن به معیارها و انتظاراتمان یا فراتر رفتن از آن ها، تقویت کرده و برای شکست خوردن در آن ها تنبیه می کنیم. تقویت خود گردان می تواند مادی باشد؛ مانند یک جفت کفش ژیمیناستیک یا اتوموبیل یا اینکه هیجانی باشد، مانند احساس غرور یا خشنودی به خاطر کاری که خوب انجام شده است.

تنبیه خود گردان می تواند به صورت شرم، احساس گناه، یا افسردگی به خاطر رفتار نکردن به شیوه ای که دوست داشتیم رفتار کنیم، ابراز شود.

تقویت خود شبیه چیزی می باشد که نظریه پردازان دیگر، وجدان یا فراخود می نامند؛ ولی بندورا قبول نداشت که با آن ها یکی است. تقویت خود بیشتر رفتارهای ما را تنظیم می کند. رفتار گذشته ما می تواند معیاری برای ارزیابی رفتار حال و مشوقی برای عملکرد بهتر در آینده باشد. وقتی به سطح خاصی از پیشرفت می رسیم، شاید این معیار دیگر ما را به چالش نطلبد، بر انگیخته نکند، یا ارضا نکند؛ بنابراین معیار خود را بالا می بریم و انتظار بیشتری از خودمان داریم.

ناکامی در پیشرفت کردن، می تواند به پایین آوردن معیار به سطح واقع بینانه تر منجر شود. افرادی که معیارهای عملکرد غیر واقع بینانه تعیین می کنند ــ که از الگوهای بسیار با استعداد و موفق انتظارات رفتاری را آموخته اند ــ ممکن است با وجود شکست های مکرر، به تلاش خود برای تحقق بخشیدن به این انتظارات بیش از حد بالا، ادامه دهند.

آن ها از لحاظ هیجانی ممکن است خودشان را با احساس های بی ارزشی و افسردگی تنبیه کنند. این احساس های خود ساخته، می توانند به رفتارهای خود شکنی مانند سو مصرف الکل و دارو یا روی آوردن به دنیای خیالپردازی منجر شوند. ما معیارهای درونی اولیه خود را از رفتار الگوها، معمولا والدین و آموزگاران یاد می گیریم.

احساس کارایی (self-efficacy) در نظام بندورا، به احساس های کفایت، شایستگی و قابلیت در کنار آمدن با زندگی اشاره دارد. افرادی که احساس کارآیی پایین دارند، احساس می کنند که درمانده هستند و نمی توانند رویدادهای زندگی خود را کنترل کنند. آن ها معتقدند که هرگونه تلاشی که می کنند بیهوده است.

افرادی که احساس کارآیی بالا دارند، معتقدند که می توانند به نحو موثری با وقایع و موقعیت ها برخورد کنند. چون آن ها انتظار دارند که در غلبه کردن بر موانع موفق شوند، در کارها استقامت به خرج می دهند و اغلب، در سطح بالا عمل می کنند. به توانایی های خود اطمینان بیشتری داشته و خود ناباوری ناچیزی دارند. احساس کارآیی، نیروی اعتقاد داشتن به این است که می توانید آنچه را که می خواهید انجام دهید، به سرانجام برسانید و به موفقیت برسید.

قضاوت ما درباره احساس کارایی بر چهار منبع اطلاعاتی، استوار است:

تجربیات موفقیت آمیز قبلی، نشانه مستقیمی را از میزان تسلط و شایستگی ما در اختیار می گذارند. شکست های قبلی، احساس کارایی را پایین می آورند.

دیدن کسانی که عملکرد موفقیت آمیزی دارند، احساس کارآیی را تقویت می کند؛ مخصوصا اگر افرادی را که مشاهده می کنیم، از نظر توانایی مشابه باشند. اگر آن ها می توانند آن را انجام دهند، پس من هم می توانم.

یعنی یادآوری کردن به افراد که آن ها از توانایی انجام دادن هر کاری که بخواهند انجام دهند، برخوردارند، می تواند احساس کارآیی را بالا ببرد.

در صورتی که برانگیخته، عصبی یا دچار سر درد نباشیم، به احتمال بیشتری باور داریم که می توانیم مشکلی را با موفقیت حل کنیم. هر چه بیشتر احساس خونسردی کنیم، کارآیی ما بیشتر می شود. در حالی که هرچه سطح برانگیختگی فیزیولوژیکی و هیجانی ما بالاتر باشد، احساس کارآیی ما پایین تر است. هر چه بیشتر در موقعیت خاصی احساس ترس، اضطراب یا تنش کنیم، کمتر احساس می کنیم که قادر به مقابله کردن هستیم.

در کودکی سرمشق گیری، به تقلید بلافاصله یا فوری محدود می شود. رفتاری که الگو برداری می شود باید در دامنه رشد حسی ــ حرکتی کودک باشد. حدود ۲ سالگی، فرایندهای توجه، یادداری و تولید را به قدر کافی پرورش داده اند که رفتار تقلید شده را مدتی بعد از مشاهده آن، نه بلافاصله پس از آن، نشان دهند. کودکان خردسال عمدتا با محرک های مادی مانند غذا یا محبت تقویت می شوند.

کودکان بزرگتر، تقویت کننده های مثبت مادی را با علایم تایید، از جانب الگوهای مهم و تقویت کننده های ناخوشایند را با علایم عدم تایید، تداعی می کنند. سرانجام این پاداش ها و تنبیه ها، خود گردان می شوند. احساس کارآیی به تدریج پرورش می یابد. والدین در حالت ایده آل، به فعالیت ها و تلاش های فرزندان در حال رشد خود برای ارتباط برقرار کردن، پاسخ می دهند و محیط تحریک کننده ای را فراهم می آورند که امکان رشد کردن و کاوش کردن را به کودک می دهد. این تجربیات اولیه کارآیی ساز، بر والدین تمرکز دارند.

مردان دارای احساس کارآیی بالا، در دوران کودکی روابط صمیمانه ای با پدر خود داشته اند. مادر آن ها متوقع تر از پدرشان بوده و سطوح عملکرد و موفقیت بالاتری را انتظار داشته است. زنان دارای احساس کارآیی بالا، در دوران کودکی برای سطوح بالای موفقیت از جانب پدر تحت فشار قرار داشته اند.

وقتی دنیای کودک گسترش می یابد، اهمیت تاثیر والدین کاهش می یابد. بندورا نیز مانند آدلر، ترتیب تولد در خانواده را با اهمیت می داند. همشیرهای هم جنس بیشتر از همشیر های جنس مخالف، رقابت جو هستند.

کنار آمدن با درخواست ها و فشارهای جدید را در بر دارند که از آگاهی فزاینده درباره مسایل جنسی تا انتخاب دانشگاه و شغل گسترش دارند. موفقیت در این مرحله، معمولا به میزان احساس کارآیی پرورش یافته در سال های کودکی بستگی دارد.نظریه بندورا

بندورا بزرگسالی را به دو دوره جوانی و میانسالی تقسیم کرد. دوره جوانی سازگاری هایی مانند ازدواج، پدر مادری و سعی در ترتیب دادن یک شغل را در بر دارد. احساس کارآیی بالا در این دوره برای موفقیت ضرورت دارد.

هنگامی که افراد مشاغل و زندگی خانوادگی و اجتماعی خود را ارزیابی مجدد می کنند، دوره میانسالی استرس زا می شود. باید مهارت های خود را ارزیابی مجدد کرده و امکانات تازه ای را برای تقویت کردن احساس کارآیی خویش پیدا کنیم.

تحلیل رفتن توانایی های ذهنی و جسمی، بازنشستگی از کار فعال و کناره گیری از زندگی اجتماعی، دوره تازه ای از ارزیابی خود را می طلبد. پایین بودن احساس کارآیی، می تواند بر عملکرد جسمی و ذهنی به صورت نوعی پیشگویی معطوف به مقصود تاثیر بیشتری بگذارد.

برای مثال، کاهش اعتماد به نفس در مورد عملکرد جنسی می تواند به کاهش فعالیت جنسی منجر شود. از نظر بندورا، احساس کارآیی، عامل مهمی در تعیین کردن موفقیت یا شکست در طول عمر است.

هدف بندورا، تغییر دادن رفتار های آموخته شده ای بود که جامعه نامطلوب یا نابهنجار می داند. بر جنبه های بیرونی رفتارهای نامناسب یا مخرب تمرکز دارد، با این باور که آن ها نیز مانند تمام رفتارهای دیگر، آموخته شده هستند.

روشی به نام مشارکت هدایت شده (guided participation)، مشاهده کردن الگوی زنده و بعد مشارکت کردن با الگو را شامل می شود. برای مثال برای درمان کردن فوبی مار، آزمودنی ها از طریق پنجره مشاهده می بینند که الگوی زنده ای به مار دست می زند. آزمودنی ها همراه با الگو، وارد اتاق می شوند و دست زدن به مار را از نزدیک مشاهده می کنند. آزمودنی ها که دستکش پوشیده اند، در حالی که الگو سر و دم مار را نگه داشته است، وسط مار را لمس می کنند. سرانجام آن ها بدون دستکش مار را لمس می کنند.

در سرمشق گیری نا آشکار (Covert modeling) از آزمودنی ها در خواست می شود الگویی را تجسم کنند که با موقعیت ترسناک یا تهدید کننده ای مقابله می کند؛ آن ها واقعا الگویی را نمی بینند. از سر مشق گیری نا آشکار، برای درمان فوبی مار و بازداری های اجتماعی استفاده شده است. افراد فوبیک در این موقعیت ترس بر انگیز، به احساس کارآیی خود شک دارند. آزاد کردن افراد از این ترس ها، محیط آن ها را گسترش داده و احساس کارآیی آن ها را بالا می برد.

مربیان، سیاستمداران و حتی روان شناسان، معتقدند که تغییر رفتار، از افراد بهره کشی می کند و آن ها را علیه اراده خودشان به بازی می گیرد و کنترل می کند. بندورا معتقد است که این اتهامات، گمراه کننده هستند. تغییر رفتار بدون آگاهی درمانجو روی نمی دهد.

موضع بندورا جبرگرایی دو سویه (reciprocal determinism) است. افراد نه اشای ناتوانی هستند که به وسیله نیروهای محیطی کنترل شوند و نه عوامل آزادی هستند که بتوانند به هرچه خواهند، تبدیل بشوند. او مفهوم تقابل سه عاملی (triadic reciprocality) را عنوان کرد که به موجب آن، سه عامل رفتار، فرایند های شناختی و متغییر های محیطی بر یکدیگر اثر می گذارند.

واکنش به محرک ها، مطابق با انتظارات آموخته شده ما، خود انگیخته هستند. ما تاثیرات بالقوه اعمالمان را مشاهده و تعبیر نموده و مشخص می کنیم چه رفتارهایی برای موقعیت خاصی مناسب هستند.

تقویت به طور خودکار رفتار را تغییر نمی دهد. اگر تقویت موجب تغییر می شود، معمولا به این دلیل است که فرد از آنچه تقویت می شود، آگاه است و دوباره انتظار همان تقویت را برای رفتار کردن به آن شیوه دارد.

در رابطه با موضوع طبیعت در برابر تربیت، بندورا اعلام می دارد که بیشتر رفتارها (به جز بازتاب ها) آموخته شده هستند و عوامل ژنتیکی نقش جزیی دارند. با این حال، او قبول دارد که عوامل ارثی مانند تیپ بدن، رسش جسمی و ظاهر، می توانند بر تقویت کننده هایی که افراد دریافت می کنند، مخصوصا در کودکی، تاثیر بگذارند.

در نظریه بندورا، تجربیات کودکی مهم هستند. یادگیری کودکی ممکن است از یادگیری در بزرگسالی با نفوذ تر باشد.

بندورا مانند اسکینر به جای متغییرهای برانگیزنده درونی، بر رفتار تمرکز دارد؛ اما بندورا بر خلاف اسکینر، عملکرد متغییرهای شناختی را نیز قبول دارد. روش های ارزیابی عبارت بودند از:

بندورا طرفدار تحقیقات آزمایشگاهی کنترل شده، بر طبق روش های دقیق روان شناسی تجربی است.

درست به همان صورتی که امکان دارد فرد احساس کارآیی را پرورش دهد، گروهی از افراد که با هم در کار مشترکی همکاری می کنند تا به هدف های مشترکی برسند نیز ممکن است کارآیی جمعی (collective efficacy) را پرورش دهند.

نظریه یادگیری اجتماعی، بر رفتار آشکار تمرکز دارد. منتقدان باور دارند که این تاکید، جنبه های بارز شخصیت انسان مانند انگیزش و هیجان را نادیده می گیرد. رویکرد یادگیری اجتماعی، چندین امتیاز دارد…

بندورا نشان داد که شخصیت تنها رفتارهای قابل مشاهده نیست بلکه فرایند ها شناختی نقش کلیدی در تغییر و ارتقا الگوهای رفتاری دارند. در واقع بندورا پلی بین نظریه رفتاری و شناختی ایجاد کرد زیرا به فرایندهایی مانند توجه، حافظه و انگیزش نیز توجه دارد. هدف او این بود که نشان دهد فرایند یادگیری از روش های متعددی اتفاق می افتد. از منظر این دیدگاه رفتارهای بشر از طریق تعامل های مداوم دو طرفه بین تأثیرهای محیطی، شناختی و رفتاری ایجاد می شود.نظریه بندورا

نیمه اول قرن بیستم نظریه رفتاری بسیار غالب شده بود. رفتارگراها معتقد بودند تمام یادگیری از طریق تعامل مستقیم با محیط از طریق فرایند تقویت و تداعی ایجاد می شود. با این که بسیاری از مفاهیم نظریه بندورا ریشه در نظریه یادگیری سنتی دارد اما او معتقد بود که تقویت مستقم برای تمام یادگیری ها جوابگو نیست. به عنوان مثال بسیاری رفتارها را می توان بدون تجربه مستقیم یاد گرفت؛ اگر شما هرگز در زندگی چوب بیسبال را در دست نگرفته باشید زمانی که برای اولین بار کسی از شما می خواهد که توپ را با چوب بزنید شما بلدید چطور این کار را انجام دهید چون بارها پرتاب توپ بقیه را از نزدیک یا در تلوزیون مشاهده کرده اید.

در حالی که نظریه های سنتی رفتاری معتقدند تمام یادگیری ها از طریق تقویت، تنبیه و شرطی سازی آموخته می شوند، نظریه یادگیری اجتماعی بندورا با افزودن فاکتور اجتماعی به دیدگاه خود عنوان می کند یادگیری می تواند تنها با مشاهده رفتار دیگران ایجاد شود که نام آن را یادگیری مشاهده ای گذاشته است. این نوع یادگیری می تواند تنوع وسیعی از رفتارها را توضیح دهد و نقش مهمی در فرایند اجتماعی شدن کودک دارد زیرا کودک با مشاهده چگونگی تعامل والدین و دیگر مراقبان با یکدیگر، نحوه رفتار و پاسخ دادن به دیگران را یاد می گیرد.

اغلب رفتارهای بشر مشاهده ایست و از طریق مدل سازی، یعنی مشاهده رفتار دیگران که چگونه انجام می دهند و سپس این مشاهده کد گذاری شده و الگویی برای انجام همان عمل در فرد می شود.

سه مفهوم کلیدی در نظریه بندورا وجود دارد. موضوع اول، مردم از طریق مشاهده یاد می گیرند (یادگیری مشاده ای). نکته دوم، فرایندهای ذهنی درونی بخشی مهم در این فرایند است و نکته سوم اینکه این نظریه خاطر نشان می کند هر رفتار آموخته شده لزوما باعث تغییر رفتار فرد یا انجام الزامی همان رفتار نمی شود. در ادامه هر کدام را به طور مفصل توضیح خواهیم داد:

بندورا نشان داد کودکان از طریق مشاهده، رفتار والدین و دیگر مراقبان را تقلید می کنند. بچه ها در آزمایش بندورا رفتار خشن والدین با عروسک بوبو را مشاهده کردند و زمانی که کودکان به اتاق بازی رفتند عینأ همان رفتار والدین با عروسک بوبو را که شاهد آن بودند انجام دادند. در نظریه بندورا سه نوع یادگیری مشاهده ای وجود دارد:

همانطور که گفته شد یادگیری مشاهده ای نیاز به دیدن مستقیم رفتار افراد ندارد؛ ما می توانیم با خواندن، شنیدن یا دیدن رفتار افراد در کتاب یا فیلم ها نیز رفتار آنها را یاد بگیریم. همین نوع یادگیریست که والدین و روانشناسان نگران تأثیر رسانه های قدرتمند روی کودکان و نوجوانان هستند.

در نظریه بندورا عنوان می شود که تنها مشاهده رفتار دیگران برای یادگیری کافی نیست بلکه فرایندهای ذهنی و انگیزشی نقش مهمی در تعیین این یادگیری دارد. برخلاف رفتارگراهای سنتی بندورا عقیده داشت تقویت بیرونی تنها منبع انگیزش فرد نیست. او تقویت های درونی مانند غرور، رضایتمندی و احساس کمال را نوعی پاداش درونی برای فرد دانست که منبع انگیزه برای یادگیری در فرد است. این تأکید بر افکار و شناخت های درونی باعث ایجاد ارتباط بین این تئوری و نظریه تکاملی شناختی می شود. با این که بسیاری کتابها و منابع نظریه یادگیری اجتماعی را در حوزه دیدگاه رفتاری قرار می دهند؛ خود بندورا دیدگاه خود را “نظریه شناختی اجتماعی” نامید.

در بسیاری موارد رفتار بالافاصله بعد از یادگیری انجام می شود. زمانی که شما در حال آموزش دوچرخه سواری به کودک هستید می بینید که کودک رفتار یادگرفته شده را بالافاصله انجام می دهد. اما گاهی اوقات ما رفتاری را مشاهده و یاد می گیریم اما هیچ وقت آن را انجام نمی دهیم. رفتارگراها معتقدند که یادگیری موجب تغییرات پایدار در رفتار می شود اما نظریه بندورا نشان داد که افراد می توانند بدون نشان دادن رفتار جدید، اطلاعات تازه یاد بگیرند.

یادآروی این نکته اهمیت دارد که تمام رفتارهای مشاهده شده یاد گرفته نمی شوند. عواملی در مدل و یادگیرنده وجود دارد که در موفقیت یادگیری اجتماعی تأثیرگذار است. پیش نیازها و قدم هایی باید برداشته شود که این نوع یادگیری اتفاق بیافتد که در زیر عنوان می شود:

نظریه یادگیری اجتماعی در زندگی واقعی کاربردهای زیادی دارد. برای مثال به محققان در فهم چگونگی یادگیری تجاوز و خشونت از طریق مشاهده کمک می کند. با مطالعه خشونت رسانه پژوهشگران فهم بهتری نسبت به عواملی که منجر به انجام خشونت هایی که کودکان در تلوزیون، فیلم و بازی های کامپیوتری می بینند بدست می آورند. با این حال می توان از یادگیری مشاهده ای برای یادگیری رفتارهای مثبت و سازنده نیز استفاده کرد. محققان با کمک این نظریه می توانند به بررسی و فهم روش هایی که می توان رفتارهای مثبت را الگو قرار داده و تغییرات اجتماعی را تسهیل کنند بپردازند.

علاوه براین نظریه بندورا کاربرد با اهمیتی در حوزه آموزش و پرورش دارد. امروزه معلمان و والدین از اهمیت مدل رفتاری مناسب برای فرزندان آگاه هستند. همانطور که بندورا مشاهده کرد زندگی به طور باورنکردنی دشوار و حتی خطرناک خواهد بود اگر مجبور بودیم هر تجربه شخصی را یاد گرفته و انجام دهیم. بخش زیادی از زندگی انسانها ریشه در تجارب اجتماعی افراد دارد و جای تعجب نیست اگر بدانیم مشاهده دیگران نقشی کلیدی در کسب دانش و مهارتهای جدید دارد. مفهوم مهم خودکارآمدی که در یادداشت های بعدی به آن می پردازیم نیز ریشه در نظریه یادگیری اجتماعی دارد.

نظریات یادگیری اجتماعی ، کجروی را پدیده ای می دانند که اشخاص آن را در خلال شیوه های متفاوت یادگیری فرا می گیرند . یادگیری عبارتست از اخذ بازتابها‌ ، عادات ، طرز رفتار و … از دیگران که به کمک چهار نحوه عمل « تکرار » ، « تقلید » ، « تشویق و تنبیه » و « آزمایش و خطا » در ارگانیسم روانی شخص جا می گیرد و به رفتارها شکل می دهند . آنها معتقدند که جرم همانند دیگر رفتارها در اثر یادگیری هنجارها ، ارزشها و رفتارهای مرتبط با فعالیت مجرمانه آموخته می شود . این افراد بر تأثیر متقابل بین رفتار و محیط تأکید دارند و بر الگوهایی از رفتار متمرکز می شوند که فرد آنها را برای کنار آمدن با محیط در خود پرورش می دهند . الگوهایی که از طریق تجربه مستقیم پاسخهای محیط با فرد با مشاهده پاسخهای دیگران کسب می شود . ( پوت واین ، سامونز ، ۱۳۸۶ : ۷۰ ) .

در این دیدگاه فرض بر این است که بچه ها رفتارهای مختلف را از طریق مشاهده مستقیم و تقلید رفتارهایی که مشاهده کرده یا دیده اند یاد می گیرند . بچه هایی که بد رفتاری را تجربه کرده یا تماشاگر خشونت بوده اند ، آمادگی بیشتری برای تقلید این رفتارها دارند . بچه هایی که در خانواده های عاری از خشونت و بد رفتاری بزرگ شده اند ؛ احتمال کمتری دارد که در دوره نوجوانی و بزرگ سالی به خشونت روی آورند . بر عکس بچه هایی که تحت زورگویانه والدین بوده اند یا در خانواده هایی بزرگ شده اند که در آن خشونت زیاد بوده احتمال بیشتری دارد که رفتار پرخاشگرانه و خشونت آمیز از خود نشان دهند .

برجسته ترین تلاشی که در جهت به کار گرفتن نظریه یادگیری اجتماعی در زمینه تبیین کجروی انجام گرفته است ، کتابی است که باندورا آن را با عنوان « پرخاشگری » تحلیلی مبتنی بر نظریه یادگیری اجتماعی به رشته تحلیل درآورده است و بر وقوع فرآیند الگو سازی پرخاشگری در سه موقعیت اجتماعی تأکید دارد:

الف ) آثار محیط خانواده

به نظر باندورا خشونت و پرخاشگری در درون خانواده طیفی متشکل از گونه های رفتاری مختلف به خود می پذیرد ؛ طیفی که بد رفتاری با کودکان در یک سر آن قرار دارد و نگرشها و گفتارهای پرخاشگرانه والدین در سوی دیگر . در عین حال به نظر او در همین عرصه تربیتی است که کودکان با شدت تمام در معرض نمونه های روشن و زنده از قهر و پرخاشگرانه قرار می گیرند . تماشاگر خشونت بودن یا مورد خشونت واقع شدن در هنگام کودکی فرد را در معرض خشونت های بعدی قرار می دهد و خشونت را به عنوان وسیله ای برای ابراز خود ، حل مشکلات و کنترل و تسلط بر دیگران به کار می برد . گرفتن پاداش های مستقیم برای بکار گیری خشونت در روابط روزمره فرد ممکن است تنفر مرتبط با خشونت را کاهش دهد .

ب ) الگوهای نمادین

باندورا بخش عمده ای از تأثیر الگوهای نمادین بر پرخاشگری را به رسانه های جمعی و بویژه تلویزیون نسبت داده است . او می گوید که رسانه های جمعی و عوامل فرهنگی تأثیرات قانع کننده ای بر درک یک شخص از خشونت بین شخصی دارد . زمانی که جوانان در معرض رسانه ها قرار می گیرند که مدل زورگویی ، اعمال خشونت آمیز و مواردی از این قبیل را به نمایش می گذارند . احتمال ارتکاب آنها به رفتار خشونت آمیز نیز افزایش خواهد یافت .

ج ) آثار خرده فرهنگها

به تعبیر باندورا برخی خرده فرهنگها خوراکی غنی از پرخاشگری و همچنین پاداشهای فراوانی را برای پرخاشگری بین اعضای خود ارائه می دهند . برای نمونه او خاطر نشان می کند که بالاترین میزان رفتار پرخاشگرانه در محیطهایی دیده می شود که الگوهای پرخاشگرانه فراوانی در آن وجود داشته باشد و پرخاشگری هم یک ویژگی شخصی پر ارزشی تلقی می شود ( سلیمی و داوری ، ۱۳۸۰ : ۵۲۳ و ۵۲۴ ).

پژوهشهای اولیه چون پژوهش باندورا و همکارانش ( ۱۹۶۳ ) اثبات نمودند که کودکان بوسیله مشاهده پرخاشگری از رسانه ها قادرند رفتارهای پرخاشگرانه را آموخته و به آن عمل نمایند . اگر چه جدیداً بازیهای ویدئویی پرخاشگرانه نیز مورد توجه قرار گرفته است . از جمله رسانه های موجود که مورد توجه قرار گرفته اند تلویزیون و سینما بوده ، از شروع اولین پژوهش باندورا تا کنون ، در مورد ارتباط برنامه های پرخاشگرانه در رسانه ها و رفتارهای پرخاشگرانه در جامعه مطالعات زیادی صورت گرفته است ( پوت واین ، سامونز ، ۱۳۸۶ : ۷۳ ) .

یکی از قویترین نقاط نظریه یادگیری این است که بر یگانگی افراد تأکید دارد و اعتقاد دارد که افراد متفاوت ممکن است به دلایل متفاوت مرتکب جرم یا بزهکاری مشابه شوند . به این دلیل می باشد که انگیزه ها و انتظارات هر کس را بر اساس تجربیات آموخته شد مختص به خود می باشد .