نظریه جامعه شناسی شهری لوئیس ورث
تعدادي از نويسندگان مرتبط با دانشگاه شيکاگو از دهه 1920 تا دهه ي 1940، به ويژه رابرت پارک، ارنست برجيس و لوئيس ورث مفاهيم و انديشه هايي را پديد آوردند که براي سالهاي بسياري شالوده ي اصلي نظريه و پژوهش در جامعه شناسي شهري بود. دو مفهوم که به وسيله ي مکتب شيکاگو، به وجود آمده است در خور توجه ويژه است. يکي از اين مفاهيم، به اصطلاح رويکرد بوم شناختي تحليل شهري است و ديگري مشخص کردن شهرنشيني به عنوان يک شيوه ي زندگي، که توسط ورث مطرح شده است ( Park, 1952; Wirth, 1938; Mckenzie, 1933 ).
لوئیس ورث (1952-1897) عضو « مکتب شیگاگو » در جامعهشناسی شهری بود که چهرههای درخشان دانشگاهی مثل ارنست دبلیو برجس (نویسنده «رشد شهر») و خبرنگار سابق روزنامه و اصلاحطلب اجتماعی رابرت ازرا پارک را در خود جای داده بود. این دانشوران همراه هم در دانشگاه شیگاگو تقریباً، دست به ابداع دوبارهی جامعهشناسی مدرن (از طریق بردن تحقیق آکادمیک به خیابانها و از طریق استفاده از خود شهر شیگاگو به عنوان « آزمایشگاه زنده » برای مطالعه مسائل شهری و فرایندهای اجتماعی) زدند.
از آنجا كه نظرات لوئيس ورث نيز در چارچوب مكتب شيكاگو قابل طبقهبندي است، در اين جا سعي بر آن است به نظرات او كه به مكتب اكولوژي بسيار نزديك است بپردازيم و انتقادات وارد بر نظريات وي را مطرح كنيم.
ورث از شاگردان پارك بود، او در سال 1938 مقالهاي تحت عنوان شهري شدن به مثابه يك شيوه زندگي نوشت. وي دركي عميق از شهر داشت و از ضعفهاي نظري در جامعهشناسي شهري آگاه بود. پس از چاپ آثار مفصل بومشناسان و در مورد شهر ورث از ديدگاه ديگري به بررسي شهر ميپردازد كه در اين اثر تأثير زيمل هم به ويژه ديده ميشود (ممتاز، 1391).
ورث همانند پارك بر تجربه گرايي تأكيد داشت و معتقد بود كه دانش از طريق تجربه مستقيم به دست ميآيد. از اين جهت ديدگاه ورث و پارك با جامعهشناسان اروپايي مثل دوركيم و زيمل كه بيشتر گرايش تحليلي و كلان داشتند متفاوت بود. از طرف ديگر ديدگاه زيمل انتزاعي و ساختي بود و به دوگانگيهاي اجتماعي توجه داشت. در حالي كه از ديدگاه مكتب شيكاگو جامعه يك كل قابل رؤيت و پويا بود كه به سوي وفاق اجتماعي حركت ميكرد. با اين همه تلفيقي از ديدگاه بخصوص زيمل با بومشناسي در آثار ورث ديده ميشود. اين در شرايطي است كه تحقيقات اجتماعي در آمريكا علاقهمند به يافتن زمينههاي يگانگي و نظم اجتماعي در جامعه اين بودند كه به نظر ميرسيد مكانيسمهاي سنتي انجام اجتماعي در حال نابودي باشند (ممتاز، 1379 :139).
لوئیس ورث (Louis Wirth ) هم از اعضای جدیدتر مکتب شیکاگو ست (به مدخل شهر مراجعه شود). محققان مکتب شیکاگو زندگی شهری را از بعد منفی آن در نظر می گرفتند. آنها پدیده هایی چون جرم و تلاشی خانواده را تحت اصطلاح بی سازمانی اجتماعی تبیین کردند. از نظر آنان شهر روابط اولیه سنتی را در هم می شکند و بنابراین این روابط را به جنبه های منفی زندگی شهری پیوند می زند. بعدها انتقاداتی به این مکتب وارد شد از جمله دیدگاه بیش از حد بی اعتبار کننده ای که برای زندگی شهری قائل بودند. انتقاد دیگر این بود که کارهای آنها بر پایه رویکرد زیست شناختی نسبت به سازگاری با محیط است و عوامل فرهنگی و نقش نمادهایی که بر الگوهای شهری حاکم است را نادیده می گیرد. در سال 1945 والتر فایری (Walter Firey) نقدی بر مدل دوایر متحدالمرکز برگس نوشت و درآن نشان داد که الگوی استفاده شده در شهر بوستون حالتی از "احساسات و نمادها" به علاوه رقابت بوم شناختی بر سر فضا است. علی رغم این انتقادات، نزد شهرشناسان آمریکایی این دیدگاه ارجحیت داشت و این که در آن مسائلی چون طبقه و نژاد که مورد نظر رویکرد اقتصادی سیاسی بود، به دست فراموشی سپرده شد .
سهم عمده ورث در جامعهشناسی شهری چیزی کمتر از تدوین یک « تعریف جامعهشناختی » منطقاً منسجم و معنادار از زندگی شهری نیست. چنانکه در تلفیق جذابی که در مقاله سال 1938 خود « شهرگرایی به مثابه یک شیوه زندگی » صورت داده است، بیان میکند که « تعریفی از شهر که به لحاظ جامعهشناختی معنادار باشد » به آن سوی ساختار صرف فیزیکی شهر یا تولید اقتصادی آن یا نهادهای فرهنگی خاص آن میرود (که گر چه به همه اینها اهمیت میدهد) تا « عناصر بنیادین شهرگرایی که آن را به عنوان شیوه متمایزی از زندگی گروهی آدمی مشخص میکند را کشف کند ».
ورث از سه ویژگی کلیدی شهر سخن میگوید (بعد اندازه بزرگ جمعیت، ناهمگونی اجتماعی و تراکم جمعیت) که به گسترش یک «شیوه خاص زندگی از نوع شهری» کمک میکند و در واقع، یک «شخصیت شهری» متمایز به وجود میآورد. از چندین قرن پیش (حداقل از زمان داستان ازوپ درباره موش شهری / موش دهاتی) کسانی که نگاهی گذرا به این موضوع داشتند بر تفاوتهای شخصیتی صریح بین مردم شهری و روستایی و بین سبک زندگی مبتنی بر طبیعت و سبک زندگی مبتنی بر ماشین انگشت نهادند. ورث میکوشد این تفاوتها را بر حسب واکنشهای کارکردی ساکنان شهر به شرایط محیطی ویژه جامعه شهری مدرن تبیین کند. اگر مثلاً، مردم شهر نسبت به مردم روستایی از لحاظ اجتماعی مدارا آمیزترند (و در عین حال، غیرشخصیتر و علیالظاهر کمتر دوستانه مینمایند)، اینها صرفاً موارد انطباق با تجربه زندگی در محیطهای بزرگ، متراکم و از لحاظ اجتماعی گوناگون محیطهای شهری است.
هر چند بعضی تبیین ورث از جامعهشناسی زندگی شهری را چیزی بیش از بیان جامعهشناختی علمی واضحات نمیدانند، اما، بقیه بر آنند که در معنای دقیق کلمه چیزی به نام «شخصیت روستایی» یا «شیوه شهری زندگی» وجود ندارد. مثلاً، هربرت گانز، استدلال میکند که «روستاییان شهری» درون شهری و حومهنشینان گرایش به حفظ فرهنگ و شخصیتهای قبلی خود دارد. با این حال، کار ورث منجر به پیدایش یک مکتب تمامعیار بومشناسی اجتماعی شهری شد و ایدههای مهم ورث درباره شخصیت و انطباق با شرایط شهر، بر نظریهپردازان و دستاندرکاران برنامهریزی شهری متأخرتر (که میکوشند مفهومی از اجتماع را در محیط شهری ایجاد کنند و بپرورانند) تأثیر گذاشته است (از ریموند آنوین گرفته تا آلن ژاکوبز و دونالند اپلیارد).
نظریه های شهرنشيني
ورث همهٔ شهرها را داراى سه نوع ويژگى مشترک مىداند: اندازه، تراکم و ناهمگنى. به نظر او، در شهرها تعداد بسيار زيادى از جمعيت در فاصلهٔ بسيار کمى با همديگر زندگى مىکنند، اما بيشتر آنها بهدرستى يکديگر را نمىشناسند و تماسهاى آنها زودگذر و ناپيوسته است.
اين تماسها بهجاى آنکه روابط مطلوبى را موجب شود فقط ابزارى براى رسيدن به هدف نگريسته مىشود. در نظر ورث جمعيتهاى زياد و انبوه به تنوع و تخصصى شدن کارکردهاى شهر مىانجامد که اسکان زندگى دستهجمعى را در يک مکان فشرده فراهم مىکند. ظهور جامعهاى يکپارچه و واحد در شهر موجب جذب مردم به زندگى روزمره مىشود و اين نحوهٔ زندگى بهوسيلهٔ نظامات و رسوم رفتارى غيرشخصى کنترل و نظارت مىشود. نفوذ شهرها بر جميعتهاى دور از شهر (مانند حومه و شهرهاى نزديک) اثر مىگذارد که بعضاً به شهر مرکزى روى بياورند. اين مهاجران نواحى اطراف و روستاها ممکن است براى مدتى کم و بيش طولانى شيوههاى زندگى از پيش تعيين شده خود را حفظ کنند که ممکن است در دراز مدت با ويژگىهاى خود پا برجا بماند. (مانند آداب محلى، سنتها و رسوم و عادات). به هر حال ورث، ويژگىهاى مذکور را به همهٔ شهرها تعميم مىدهد و از ويژگىهاى فراگير زندگى شهرى مىداند.
ساير ديدگاههاى ورث را مىتوان به شرح زير خلاصه کرد:
- 'خاصيت جزئى و سودجويانه روابط بين افراد در شهر، در سطح نهادها و در آشکارترين صورت خود در تخصصى شدن کارها و حرف مختلف تجلى مىنمايد. گسترش روابط مالى و پولى به روابط غارتگرانه مىانجامد و کارکرد اجتماعى را دچار وقفه مىسازد'.
- تراکم، قيمت زمين، اجارهبها، دسترسى فردى به خدمات، بهداشت، اعتبار خارجى، مسائل زيبائىشناسى، دورى از صدا و دود کثافات به معيارهاى بدل مىگردند که هر يک بر انتخاب محل سکونت شهروندان اثر مىگذارد .
- زندگى جمعى فشرده و کار کردن که احساسات و عواطف خاصى نسبت به هم ندارند. در کنار يکديگر، رقابتجوئى، جاهطلبى و بهرهکشى متقابل را رواج مىدهد. براى جلوگيرى از بىمسئوليتىها و بىنظمىهاى اجتماعى، نوعى کنترل صورى ضرورى مىگردد .
- افراد جامعهٔ شهرى در آن واحد در گروهها و سازمانهاى داوطلبانه و اجبارى متعددى عضويت دارند و از اين طريق، امکان برنامهريزى دقيق براى انجام فعاليتهاى شغلى، آموزشى، تفريحى... عملى مىگردد. در همان حال جمعيت زياد و تراکم شهر، موجب جداسازى گروههاى اجتماعى براساس ويژگىهائى نظير قوميت، رنگ پوست و منزلت اجتماعى ـ اقتصادى مىشود .
- هر چند افراد به لحاظ مکانى به هم نزديک هستند، اما به لحاظ 'فاصلهٔ اجتماعى' از يکديگر دور هستند، به نظر ورث تماسهاى شهريان با يکديگر هر چند چهره به چهرهٔ هم باشد اما سطحى و زودگذر و جزئى و غيرعاطفى است .
- شهرنشينى انسان را پيچيده، حسابگر و عقلگرا مىکند. اما بهدليل تغييرات سريع زندگى، فرد دچار تعارض مىشود .
- بالأخره زندگى شهرى، ابزار رسمى کنترل اجتماعى را جايگزين ابزارهاى کنترل غيررسمى مىکند .
به نظر لوئيس ورث ، شهر موجب تحليل برون روابط صميمى خويشاوندى و همسايگى و از هم گسيختگى اتحاد و پيوندهاى اجتماعى مىشود البته از ديد کسانى که برخورد سطحى و قطعى دارند، ساکنان شهرها براساس دوستى و صميميت زندگى مىکنند، ليکن در عمل ملاحظه مىشود که اينان نسبت به مشکلات مردم بىتفاوت مىشوند. به نظر او با از ميان رفتن مفهوم اجتماع، يک نوع بيگانگى بر شهر حاکم مىشود .
مقاله شهرنشيني به منزله سبكزندگي اثر لوئيس ورث كه در سال 1938 منتشر شد، موثرترين منبع جامعهشناختي مكتوب محسوب ميگرديد. او در اين مقاله دستور كار تحقيقي را براي تحليل چگونگي توليد اشكال كنش متقابل اجتماعي در شهرها، متفاوت با مناطق روستايي تشخيص و تمايز سبكهاي زندگي شهري و روستايي مطرح كرده است.
ورث (و نيز ردفيلد كه به طرح زمينه مطالعاتي مربوط به فرهنگهاي شهر و روستا كمك كرده است) زماني اين مقاله را تأليف نمود كه ديگر در گروههاي آمريكايي در رقابت براي نوعي جامعهشناسي علميتر معروفترين شخصيت مكتب شيكاگو را تهديد ميكردند. مكتب شيكاگو نيز در دهه 1930 در موضوعهاي سنتي خود در چهارچوبي مثبت، مناسب و باب طبع جو روشنفكري، تجديد نظر نمود. ورث تلاش كرد تا با متمايز و مشخص كردن سه «متغير مستقل» ـ اندازه، تراكم و ناهمگوني ـ كه ميتوان آنها را متغيرهاي علي زندگي فرهنگي شهر تلقي نمود. فرهنگ شهري را تحليل كند. براي استحكام بخشيدن به مطالعه فرهنگ شهري، مقايسه آن با «متغير وابسته» يعني فرهنگ روستايي، اهميت بيشتري يافت. ورث در بخش مهمي، يعني تدوين فرضيهاي تجربي و قابل سنجش كه از آن پس بحث فشرده مستمري را دامن زده است، موفقيت بسياري پيدا كرد.
استدلال اساسي ورث اين بود كه ويژگي زندگي شهري، انزوا و بيسازماني اجتماعي است، بدين علت كه همه شهرها، بزرگ، متراكم و ناهمگونند (سويج، 1380 :137).
اين سه مفهوم در نظر ورث خصايص اصلي شهر در نظر گرفته ميشوند. دو مفهوم اول بومشناختي هستند و مفهوم سوم جامعهشناسي است. كه از دو مفهوم اول استنتاج ميشود. بزرگي يك جامعه باعث افزايش تنوع در جمعيت ميشود. هر چه جمعيت بزرگتر باشد جداييهاي فضايي بر مبناي نژاد، قوم و منزلت بيشتر خواهد شد. جدايي فضايي در شهر باعث سست شدن پيوندهاي همسايگي و احساساتي ميشود كه جوامع كوچك از آن برخوردارند. ضعيف شدن اين پيوندها باعث تقويت رقابت و ضرورت حضور نظارت رسمي ميگردد (ممتاز، 1379 :140-139).
ورث چنين بيان ميكند: « ارقام انبوه، بيانگر ويژگيهاي مربوط به تنوع و تغييرپذيري فرد، فقدان نسبي آشنايي نزديك شخصي و قطعه قطعه كردن روابط انسان است كه بسيار ناشناخته، سطحي و گذراست. تراكم متضمن تنوع و تخصص، هماهنگي برخورد فيزيكي نزديك و روابط اجتماعي دور، تضادهاي درخشان و آشكار، الگويي پيچيده از تفكيك، سلطه نظارت اجتماعي رسمي، و برخورد شديد در ميان پديدههاي ديگر است. ناهمگوني در بدنه محكم و نفوذناپذير ساختهاي اجتماعي شكاف ايجاد ميكند و باعث تحرك، بيثباتي، ناامني و وابستگي افراد به گروههاي اجتماعي درهم و فرعي با تغييرات زياد و پي در پي اعضاء ميشود. شبكه ارتباط مادي روند جابهجايي روابط شخصي را تعقيب ميكند و نهادها و مؤسسات پاسخگويي به نيازهاي توده را بر فرد ترجيح ميدهند؛ بنابراين، فرد فقط با فعاليت از طريق گروههاي سازمانيافته، مؤثر و كارآمد ميگردد.» (سويج، 1380 :138-137).
بزرگي يك جامعه پديدههاي ديگري را نيز به دنبال دارد. محدود شدن روابط خارجي؛ به اين معني كه در گروههاي بزرگ افراد يكديگر را به خوبي نميشناسند يا تنها بخشي از شخصيت يك فرد را ميشناسند كه با آن در تماس هستند. آشناييهاي صميمي كم ميشود و تماسهاي اجتماعي بريده بريده ميگردد. كنشهاي متقابل در گروههاي بزرگ ابزاري ميشود، يعني افراد بر مبناي اهداف خاص با هم كنش دارند. اين خصايص شهر باعث ميشود كه روابط سطحي زودگذر و توام با گمنامي باشند. در حالي كه فرد در اين نوع روابط ميزاني از آزادي، از قيود روابط شخصي و عاطفي پيدا ميكند اما از طرف ديگر پيمانهاي خود بخود و احساس تعلق و وابستگي و مشاركت نزديك را از دست ميدهد. زندگي و كار در كنار جمعيت بزرگي كه هيچ نوع پيوند احساسي و عاطفي ندارند، در ضمن حس رقابت و استثمار متقابل را افزايش ميدهد. در عين حال باعث يك نوع ديدگاه نسبيگرا و متحمل ميگردد، كه مبناي پيدايش عقلانيت در جامعه شهري است. اما زندگي جداي افراد از يكديگر باعث احساس آنومي و بيسازماني شخصيتي ميگردد. در اينجا ميبينيم كه بزرگي جمعيت باعث پيدايش نگرش خاصي به روانشناسي اجتماعي شهر شده است (ممتاز، 1379: 140).
تراكم نيز مورد توجه ورث بوده است و از جمله خصايص منطقه شهري به حساب ميآيد. در شرايط جمعيت متراكم نياز به تخصصي شدن و تمايز يافتن بيشتر ميشود و پيچيدگي ساخت اجتماعي هم به همان ترتيب افزايش پيدا ميكند كه در اين مورد ورث به نظريات داروين و دوركيم اشاره ميكند و در بعد ذهني از ديدگاه زيمل بهره ميبرد و ميگويد كه تماسهاي نزديك تعداد بيشمار فاصله را در روابط اجتماعي افزايش ميدهد. محيط شهري رابطه فرد را با اشياء بيشتر و با طبيعت كمتر ميكند (همان:141-140).
از آنجا كه كساني كه در نواحي شهري زندگي ميكنند معمولاً تحرك زيادي دارند، پيوندهاي نسبتاً ضعيفي بين آنها وجود دارد. مردم هر روز در فعاليتهاي و وضعيتهاي گوناگون فراواني درگير ميشوند «آهنگ زندگي» سريعتر از نواحي روستايي است. رقابت بر همكاري چيره است. ورث ميپذيرد كه تراكم زندگي اجتماعي در شهرها به تشكيل محلاتي ميانجامد كه داراي ويژگيهاي مشخصي هستند و بعضي از آنها ممكن است ويژگيهاي اجتماعات كوچك را حفظ كنند. براي مثال، در نواحي مهاجرنشين انواع ارتباطات سنتي بين خانوادهها يافت ميشود و بيشتر مردم عده زيادي از مردم ديگر را بر مبناي روابط شخصي ميشناسند. اما هر چه اين گونه نواحي بيشتر در الگوهاي وسيعتر زندگي شهري جذب ميشوند. اين ويژگيها كمتر باقي ميماند (گيدنز، 609:1381).
انديشههاي ورث، آن گونه كه در خور آنهاست رواج فراوان يافتهاند. نمونههاي چيرگي روابط غير شخصي و رسمي در شهرها و بي توجه بودن ساكنان آنها به كارهاي يكديگر فراوان است.
براي جلوگيري از بيمسئوليتي و امكان پيدايش بينظمي نظارت اجتماعي رسمي در شهر فعاليت جدي دارد، ميبينيم كه تراكم در واقع خصايص بزرگي جمعيت را تشديد ميكند.
ناهمگوني در نتيجه بزرگي و تراكم جمعيت پديد ميآيد. كنشهاي متقابل در جامعه ناهمگون، تمايزهاي جامعه ساده را مبدل به قشربندي بسيار پيچيده ميكند و ساخت جامعه شهري از نظر قشربندي با جوامع ساده بسيار متفاوت است. در عين حال ميان افراد با سوابق فرهنگي گوناگون منتهي به تنوع و پرورش فكر و پديده جهانوطني ميگردد كه خاص جامعه شهري است و باعث تحرك بيشتر جغرافيايي و اجتماعي طبقاتي ميگردد و فرصتهاي بيشتر و گستردهتر پديد ميآيد (ممتاز، 142:1379-141).
در عين حال در جامعه ناهمگون شهري توليدات به شكل استاندارد درميآيند و همشكل ميشوند چون بايد جوابگوي نيازهاي شهروندان معمولي باشند. وسايل ارتباط جمعي هم نگرش كم و بيش مشابهي در ميان افراد ايجاد ميكند. اما روابط اجتماعي غير مشخص در چهارچوبهاي مشخص و از پيش تعيين شده واقع ميگردد. يعني فرديت در جامعه روستايي به علت فشار گروه كوچك و سنتها از بين ميرود، اما در جامعه شهري ويژگيهاي فردي در اثر فرهنگ تودهوار از طريق رسانههاي گروهي تحت تأثير قرار ميگيرد و ضعيف ميشود. نهادهاي شهري كه پاسخگوي جامعه تودهوار هستند ديگر نميتوانند تفاوتهاي خاص افراد را در نظر گيرند، بلكه بايد طوري سازمان يابند كه جوابگوي خواستهها و استعدادهاي عده زيادي باشند. به اين ترتيب افراد خاص به ناچار تابع جمع ميگردند. جريانهاي سياسي كه در شهر ظاهر ميشوند نيز تحت تأثير تبليغات رسانههاي گروهي مدرن قرار دارند. در نتيجه اگر فرد بخواهد در آنها شركت كند به ناچار بايد بخشي از فرديت خود را فراموش كند. البته محيط شهري به علت جمعيت زياد و متراكم و ناهمگون بودن، آزادياي به فرد ميدهد كه ميتواند ويژگي هاي انديشمندانه خود را توسعه دهد. فرصتي كه فقط در شهر در اختيار فرد قرار ميگيرد.
شهري شدن به عنوان ديدگاه تحربي از سه نقطه نظر مورد بحث قرار دارد.
1- ساخت فيزيكي كه متشكل از جمعيت، تكنولوژي و نظم بومشناختي است.
2- نظام سازمانهاي اجتماعي كه شامل ساخت اجتماعي نهادها و الگوهاي روابط اجتماعي معمول ميگردد.
3- مجموعهاي از گرايشها، ايدهها و شخصيتهاي افراد، كه در فعاليتهاي جمعي شهر شركت ميكنند و تحت تأثير مكانيسمهاي نظارت اجتماعي قرار ميگيرند. (ممتاز، 143:1379-142)
سه ويژگي كه ورث مطرح كرده است از خصوصيات زندگي شهري محسوب ميشد نه روستايي، كثرت جمعيت،تراكم و روابط اجتماعي ناهمگون فقط در شهرها وجود داشت؛ بنابراين شيوه متمايز زندگي شهري قابل تشخيص بود، بدين تريب ورث ادعا نمود كه بين نوع اسكان و زندگي مادي ارتباطي وجود دارد. بدين معنا كه انواع خاصي از شخصيتها، ويژگيهاي روانشناختي و گرايش هاي زندگي، با زيستن و بودن در شهر مرتبط است. زندگي شهري هويتهاي اجتماعي قدرتمند را نابود كرد. ورث در ارايه اين استدلال متأثر از نظرات زيمل و مخصوصاً تونيس است كه جوامع را از روابط و شبكههاي اجتماعي پاره پاره متمايز ساخت. تونيس « گماينشافت » و « گزلشافت » را از هم متمايز ميساخت كه اين وجه تمايز اغلب به همان شيوه تعبير و تفسير ميگردد ـ انواع متفاوت مكاني، روستايي در مقابل شهري، تعيينكننده انواع متفاوتي از روابط اجتماعي است. از « گماينشافت » اغلب به « جامعه » تعبير ميشده جايي كه روابط مردم صميمي و خصوصي بود. در جوامع كوچك روستايي، مردم نزديك به هم، متعصبانه و با روابط در هم تنيده، در مجموعه منسجم فرهنگي گرد ميآيند. در جوامع نو، براساس « گزلشافت » روابط اجتماعي انجمن بر همبستگي ابزاري و غيرشخصي سلطه دارد. در اين وضعيت، در مقايسه با جامعه « گمانيشافت » عاملان با مردم بيشتر روياروي ميشوند، اما فقط براي اهدافي خاص، به تاوان تراكم برخوردهايي كه ويژگي « گمانيشافت » است. با مطالعه تحليل تونيس نوع كاملي از كار پديد ميآيد كه فرهنگ شهري را تجربه گمنامي، تنهايي، انزوا و روابط ناپايدار معرفي ميكند. اين امر با امنيت و گرماي عاطفي موجود در جامعه روستايي تضادي ضمني دارد (سويج، 139:1380-138).
غيرشخصي بودن بسياري از برخوردهاي هر روزه در شهرهاي امروزي غيرقابل انكار است و تا اندازهاي اين موضوع در مورد زندگي اجتماعي در جوامع امروزي به طور كلي درست است، نظريه ورث از نظر شناخت اين كه شهرگرايي تنها جنبهاي از جامعه نبوده، بلكه ماهيت نظام اجتماعي كليتر را بيان كرده و تحت تأثير قرار ميدهد، حايز اهميت است. جنبههاي مختلف شيوه زندگي شهري نمودگر زندگي اجتماعي در تمام جوامع امروزي است، و فقط به فعاليتهاي كساني كه اتفاقاً در شهرهاي بزرگ زندگي ميكنند اختصاص ندارد. با اين همه، انديشههاي ورث محدوديتهاي آشكاري نيز دارند (گيدنز، 1381 :609).
نظريه ورث، مانند ديدگاه بوم شناختي كه وجوه اشتراك بسياري با آن دارد، اساساً مبتني بر مشاهدات در شهرهاي آمريكايي است كه در عين حال به شهرنشيني در همه جا تعميم داده شده است. شهرنشيني در همه زمانها و مكانها يكسان نيست. براي مثال، همان گونه كه گفته شد شهرهاي باستاني از بسياري جهات با شهرهاي جوامع امروزي كاملاً متفاوت بودند. زندگي براي اكثر مردم در شهرهاي اوليه خيلي ناشناستر و غيرشخصيتر از زندگي كساني كه در اجتماعات روستايي به سر ميبردند نبود.
ورث درباره غيرشخصي بودن شهرهاي امروزي نيز مبالغه ميكند. روابط اجتماعي كه متضمن پيوندهاي نزديك دوستي يا خويشاوندي است در اجتماعات شهري امروزي پايدارتر از آن است كه او تصور ميكرد. اورت هيوز يكي از همكاران ورث در دانشگاه شيكاگو درباره همكار خود مينويسد: « لوئيس عادت داشت همه آن چيزها را درباره اين كه چگونه شهر غيرشخصي شده است بگويد در حالي كه با گروه بزرگي از خويشاوندان و دوستان بر اساس روابطي كاملاً خصوصي و شخصي زندگي ميكرد ». گروههايي مانند آنچه كه هربرت گانز آنها را «روستائيان شهري» مينامد در شهرهاي امروزي فراوانند. « روستاييان شهري » مورد نظر او آمريكايي هاي ايتاليايي تبار هستند كه در يك محله درون شهر بوستون زندگي ميكنند. اين گونه نواحي « قومي سفيدپوست » احتمالاً در شهرهاي آمريكايي كم اهميتتر از گذشته ميشوند، اما آنها در حال جانشين شدن با اجتماعات درونشهري هستند كه شامل مهاجران جديدتر است. مهمتر از اين به نظر ميرسد محلاتي كه روابط نزديك خويشاوندي و شخصي در آنها رواج دارد اغلب به طور فعال به وسيله زندگي شهري ايجاد ميشوند، آنها صرفاً بقاياي يك شيوه زندگي قبلي نيستند كه براي مدتي در شهر، باقي ميماند (گيدنز، 1381: 610-609).
مطالعات ديگر نشان ميدهد كه ويژگيهاي را كه ورث بعنوان ويژگيهاي شهري در نظري ميگرفت غالباً در شهرهاي كوچك با روستاها نيز يافت ميشود. پيتر مان اجتماع روستايي كوچكي را در ساسكس واقع در جنوب انگلستان با هادرسفيلد در شمال مقايسه كرده است. اين روستا در مسيرهاي جاده و راهآهن سريعالسريع به لندن قرار دارد، و بسياري از ساكنان آن همه روزه و منظماً با قطار به شهر مسافرت ميكنند. آنها پيچيدهتر و جهان ميهنيتر از اكثر ساكنان شهر شمالي هستند كه خيلي دورتر از لندن است. احتمالاً پيوندهاي خويشاوندي نزديك بيشتر بين كساني كه در نواحي مختلف هادرسفيلد زندگي ميكنند وجود دارد تا در ميان ساكنان روستاي ساسكس. بديهي است ممكن است استدلال شود كه اين روستا نماينده بخشي از فرهنگ شهري است و پيوندهاي شخصي قديميتر آن با ورود افراد بسياري كه زندگيشان متمركز بر شهر است نابوده شده است. اگر چنين باشد، ممكن است دگرگوني عامل غيرشخصيكننده باشد، و نه صرف وجود شهرهاي امروزي (همان:611).
شهرنشيني به عنوان يک شيوه ي زندگي
نظريه ي ورث درباره ي شهرنشيني به عنوان يک شيوه ي زندگي بيش از آنکه به تمايز دروني شهرها توجه داشته باشد به اين که شهرنشيني به عنوان شکلي از زندگي اجتماعي چه هست توجه نشان داده است.
ورث مي گويد: نسبت کل جمعيتي که در شهرها زندگي مي کند، ميزان " شهري " بودن دنياي معاصر را به طور دقيق و کامل نمي سنجد. تأثيراتي که شهرها بر زندگي اجتماعي انسان مي گذارند زيادتر از آن است که نسبت جمعيت شهري نشان مي دهد؛ زيرا شهر نه تنها به طور فزاينده سکونتگاه و کارگاه انسان امروزي است، بلکه مرکز نوآوري و نظارت بر زندگي اقتصادي، سياسي و فرهنگي است که دورترين اجتماعات جهان را به مدار خود کشيده و نواحي گوناگون، ملتها و فعاليتهاي مختلف را به صورت يک جهان هستي در هم بافته است. ( Wirth, 1938, p.342 )
ورث يادآور مي شود که در شهرها تعداد زيادي از مردم در مجاورت يکديگر زندگي مي کنند، بي آنکه اکثر افراد ديگر را شخصاً بشناسند- و اين تفاوتي بنيادي با روستاهاي کوچک سنتي است. بيشتر تماسها بين ساکنان شهر زودگذر و جزئي بوده و بيشتر وسيله اي براي هدفهاي ديگر هستند تا اين که به خودي خود رضايتبخش باشند. کنشهاي متقابل با کارمندان فروش در فروشگاهها، تحويلداران در بانکها، مسافران يا بازرسان بليت در قطارها، برخوردهايي گذرا هستند که وارد شدن در آنها نه به خاطر خود آنها بلکه به عنوان وسيله اي براي هدفهاي ديگر است.
از آنجا که کساني که در نواحي شهري زندگي مي کنند معمولاً تحرک زيادي دارند، پيوندهاي نسبتاً ضعيفي بين آنها وجود دارد. مردم هر روز در فعاليتها و وضعيتهاي گوناگون فراواني درگير مي شوند- " آهنگ زندگي " سريع تر از نواحي روستايي است. رقابت بر همکاري چيره است. ورث مي پذيرد که تراکم زندگي اجتماعي در شهرها به تشکيل محلاتي مي انجامد که داراي ويژگيهاي مشخصي هستند و بعضي از آنها ممکن است ويژگيهاي اجتماعات کوچک را حفظ کنند. براي مثال، در نواحي مهاجرنشين انواع ارتباطات سنتي بين خانواده ها يافت مي شود و بيشتر مردم عده زيادي از مردم ديگر را بر مبناي روابط شخصي مي شناسند. اما هرچه اين گونه نواحي بيشتر در الگوهاي وسيع تر زندگي شهري جذب مي شوند، اين ويژگيها کمتر باقي مي ماند.
انديشه هاي ورث، آن گونه که در خور آنهاست رواج فراوان يافته اند. نمونه هاي چيرگي روابط غيرشخصي و رسمي در شهرها و بي توجه بودن ساکان آنها به کارهاي يکديگر فراوان است. يکي از اين نمونه ها ماجراي شرم آور قتل کاترين جنوويز در 13 مارس 1964 در نيويورک است. جنوويز در اواخر شب به آپارتمان خود در بخش ثروتمند و سرسبز کوئينز ناحيه اي کاملاً نزديک به منهتن باز مي گشت. او در طول راه در سه مورد جداگانه مورد حمله قرار گرفت. حمله ي سوم که در راهرو ساختمانش انجام گرفت منجر به مرگ او گرديد. غيرشخصي بودن زندگي شهري در بي تفاوتي آشکار نظاره کنندگان نشان داده مي شود. در مجموع سي و هشت نفر از شهروندان آبرومند شاهد حملات بودند، اما حتي يک نفر هم به کمک جنوويز نيامد يا حتي پليس را خبر نکرد. سرمقاله ي يکي از روزنامه ها اعلام کرد که " شهر، دوستان کاترين جنوويز را از او ربوده است." ( Latane & Darley, 1970 ) اما او مسلماً دوستاني داشت. هنگامي که او به آنها نياز داشت کجا بودند؟ با در نظر گرفتن ماهيت پرت و دورافتاده ي زندگي در شهرهاي بزرگ، آنها بي ترديد در خانه هايشان در جاي ديگري بودند- در منهتن، لانگ آيلند يا بروکلين- و بي خبر از گرفتاري او.
ورث (Louis Wirth) شهر را به عنوان ترکیبی از سه متغیر اصلی – اندازه، تراکم و ناهمگونی یا گوناگونی جمعیتی- تعریف کرد. او نظریه ای مطرح ساخت که بر اساس آن، هر قدر این سه متغیر قوی تر باشند، مکان فوق، شهری تر خواهد بود. برای نمونه، هرقدر جمعیت محلی بیشتر باشد، روابط اجتماعی رسمی تر درجه دوم و سوم، جایگزین روابط اولیه جامعه سنتی خواهد شد؛ جمعیت نیز بی نام و نشان تر خواهد بود. هر قدر تراکم بالاتر باشد، تاثیرات بی نام و نشان بودن بالاتر خواهد بود و نیز نوعی رفتار از سر ستوه پدید می آید که از نیاز به پایان دادن به تحریکات مفرط سرچشمه می گیرد. تراکم بالاتر به ایجاد تحمل بیشتر بیگانگان می انجامد، اما استرس بیشتر را نیز به دنبال خواهد داشت که هر دو به زندگی شهری نسبت داده می شوند. ناهمگونی نیز به تحمل می انجامد، زیرا افراد بسیار متفاوتی با یکدیگر در تعامل هستند.
به رغم سال های دراز پژوهش، گواهی برای حمایت از نظریه ورث وجود ندارد. روشن است اندازه، تراکم و ناهمگونی، همگی تعریف گر مکان های شهری هستند، به خصوص زمانی که این متغیرها بزرگ باشند، اما افزایش هریک یا ترکیبی از آن ها لزوما به ایجاد تاثیرات "شهری" نمی انجامد. برخی شهرهای نسبتا کوچک تر مانند سان فرانسیسکو، به شدت شهری و گوناگون هستند، برخی شهرهای بزرگ تر دیگر مانند ایندیاناپولیس (Indianapolis) یا نشویل (Nashville) ، جنبه شهری بسیار کمتری دارند. نظریه ورث چگونگی فرهنگ های ملی گوناگون که مسیر توسعه شهری را مشخص می کنند، در نظر نمی گیرد. در بریتانیا، گلاسگو با آپارتمان های فراوان و خدمات اقامتی موجود در مرکز شهر می توانست به عنوان تنها شهر واقعا شهری آن به شمار رود. در بریتانیا، دلتنگی داشتن "شهری سبز و دلپذیر"، به شدت در تابلوی نقاشی کانستبل(Constable)- ارابه یونجه- به چشم می خورد و در اثر ویلیام کوبت (William Cobbett)، سواری های روستایی تا همین اواخر نوعی فرهنگ ضدشهری خلق می کرد و "آرمان" حاشیه نشینی را ترویج می داد. نفوذ اشغال شخصی در مسئله مسکن در بازار خانه سازی انگستان در ترویج حاشیه نشینی تاثیر داشت. برعکس، طی ده سال گذشته، نوعی گرایش به سمت شهرنشینی و نیز افزایش خانه های شهرستانی در مکان هایی مانند لندن و پاریس وجود داشت. هجوم جمعیت به دنبال ترکیبی از عوامل پدید آمد: منابع فرهنگی فعال، مهاجرت های جدید به خصوص از آسیا یا شمال آفریقا و علاقه به املاک و مستغلات که به نوبه خود به ساخت و سازهای اداری می انجامید که اغلب به چشم اندازی ساحلی داشت و نیز آپارتمانی هایی در محیط محفوظ که هر دو دسته، خاص مشتریان ثروتمند بود.
یکی از کارهای ورث شناسایی انواع مختلف رابطه بود. هر یک از تعاریف شهر باید از میان روابط اجتماعی درجه اول، دوم و سوم متمایز شود. ویرث این نگرش را پذیرفت که نواحی و اجتماعات روستایی، تحت سلطه روابط درجه اول قرار دارند که روابطی رودررو و شخصی است. درمقابل، روابط درشهرها کمتر جنبه شخصی داشته و بیشتر از نوع درجه دوم و سوم هستند. روابط درجه دوم روابطی هستند که تعددشان کمتر است اما مستقیم و بین شخصی هستند. این روابط، مخصوص نقش یا کارکردی معین مانند رابطه میان مشتری و کارمند بخش خدمات است. برای نمونه در بانک، تحویلداران نسبت به مشتریان رفتار مودبانه ای دارند، اما ممکن است یک مشتری هر بار با همان تحویلدار قبلی روبرو نشود. بنابراین رابطه فوق محدود به برخوردی بر پایه یک کارکرد اقتصادی ست. چنین تعاملاتی که درست از نوع سوم است، کاملا متفاوت و به نسبت روابط درجه اول – که در آن، مردم از دیدار دوستان، خانواده و نزدیکان لذت می برند- غیرشخصی تر است.
روابط نوع سوم همچنین مشخصه محیط های شهری گسترده هستند. این روابط بر پایه روابط و برخوردهای غیرمستقیم با استفاده از وسایلی مانند تلفن، یا روابط رسمی تر در حوزه کسب و کار استوارند. زمانی که افراد با شرکتی به کسب و کار می پردازند، ممکن است با شخصی صحبت کنند، اما آن فرد– خانم یا آقا- فقط نماینده آن شرکت است. این از نوع رابطه درجه سوم است که رابطه ای به شدت رسمی را تشکیل می دهد.
ورث در نظریه خود باور دارد که زندگی شهری از زندگی و اجتماعات روستایی و غیرشهری کاملا متفاوت است، زیرا در شهر روابط نوع دوم و سوم حاکم هستند. او آنقدر زنده نماند که پیدایش نوع جدیدی از روابط بر پایه اینترنت را که در جامعه امروز ما وجود دارد، ببیند. تعاملات سایبری شامل روابط غیررودررو وغیرجسمی می شود که بسته به وضعیت از روابط بسیار شخصی گرفته تا روابط درجه سوم را در بر می گرد. از این رو، اینترنت، بعد جداگانه ای از تعاملات را می سازد که می تواند فرهنگ زندگی شهری غیرشخصی را تقویت کند و یا از آن فراتر رود، زندگی ای که ورث باور داشت مشخصه تمامی شهرهاست.
غيرشخصي بودن بسياري از برخوردهاي هر روزه در شهرهاي امروزي غيرقابل انکار است- و تا اندازه اي اين موضوع در مورد زندگي اجتماعي در جوامع امروزي به طور کلي درست است. نظريه ي ورث از نظر شناخت اينکه شهرگرايي تنها جنبه اي از جامعه نبوده، بکله ماهيت نظام اجتماعي کلي تر را بيان کرده و تحت تأثير قرار مي دهد، حايز اهميت است. جنبه هاي مختلف شيوه ي زندگي شهري نمودگر زندگي اجتماعي در تمام جوامع امروزي است، و فقط به فعاليتهاي کساني که اتفاقاً در شهرهاي بزرگ زندگي مي کنند اختصاص ندارد. با اين همه، انديشه هاي ورث محدوديتهاي آشکاري نيز دارند. نظريه ي ورث، مانند ديدگاه بوم شناختي که وجوه اشتراک بسياري با آن دارد، اساساً مبتني بر مشاهدات در شهرهاي آمريکايي است که در عين حال به شهرنشيني در همه جا تعميم داده شده است. شهرنشيني در همه ي زمانها و مکانها يکسان نيست. براي مثال، همان گونه که گفته شده است شهرهاي باستاني از بسياري جهات با شهرهاي جوامع امروزي کاملاً متفاوت بودند. زندگي براي اکثر مردم در شهرهاي اوليه خيلي ناشناس تر و غيرشخصي تر از زندگي کساني که در اجتماعات روستايي به سر مي برند نبود.
ورث درباره ي غيرشخصي بودن شهرهاي امروزي نيز مبالغه مي کند. روابط اجتماعي که متضمن پيوندهاي نزديک دوستي يا خويشاوندي است در اجتماعات شهري امروزي پايدارتر از آن است که او تصور مي کرد. اورت هيوز يکي از همکاران ورث در دانشگاه شيکاگو، درباره ي همکار خود مي نويسد:" لوئيس عادت داشت همه ي آن چيزها را درباره ي اينکه چگونه شهر غيرشخصي است بگويد- در حالي که با گروه بزرگي از خويشاوندان و دوستان بر اساس روابطي کاملاً خصوصي و شخصي زندگي مي کرد" ( Kasarda & Kanowitz, 1974 ) . گروههايي مانند آنچه که هربرت گانز آنها را "روستاييان شهري" ، مي نامد در شهرهاي امروزي فراوان اند. ( Gans, 1962 ) "روستاييان شهري"، مورد نظر او آمريکاييهاي ايتاليايي تبار هستند که در يک محله درون شهر بوستون زندگي مي کنند. اين گونه نواحي " قومي سفيدپوست " احتمالاً در شهرهاي آمريکايي کم اهميت تر از گذشته مي شوند، اما آنها در حال جانشين شدن با اجتماعات درون- شهري هستند که شامل مهاجران جديدتر است.
مطالعات ديگر نشان مي دهد که ويژگيهايي را که ورث به عنوان ويژگي هاي شهري در نظر مي گرفت غالباً در شهرهاي کوچک يا روستاها نيز يافت مي شود.
انديشه هاي ورث تا اندازه اي اعتبار خود را حفظ کرده اند، اما تحقيقات بعدي نشان مي دهد که بيش از حد تعميم داده شده اند. شهرهاي امروزي اغلب متضمن روابط اجتماعي غيرشخصي و گمنام بوده، اما در عين حال منبع تنوع و گوناگوني- و، گاه، صميميت اند.
فاصله اجتماعی
فاصله اجتماعي كه مورد نظر ورث بود از مطالعات صورت گرفته توسط بوگاردوس سرچشمه ميگيرد.
بوگاردوس جامعهشناس پيش از 1930 و در ضمن مطالعه مناسبات بين اشخاص نشان داده است كه ميتوان به تعبير «فاصله اجتماعي» معني عيني بخشيد به اين معني كه تجربه نشان ميدهد كه در استعداد افراد براي پيوستن به يكديگر سلسله مراتبي وجود دارد كه از خويشاوندان و بستگان شروع ميشود و پس از گذشتن از دوستان و آشنايان و همسايگان و همكاران و همشهريان به بيگانگان ميرسد و همين فكر بعداً گسترش يافت و مطالعات متعددي را موجب گرديد (استوتزل، 1368: 298).
انواع حريمهاي شخصي :
1- فاصله بسيار نزديك و كاملاً خصوصي (cm45-0)
2- فاصله شخصي (cm40-12)
3- فاصله اجتماعي (cm65/3-20/1)
4- فاصله عمومي (cm60/7-65/3)
به نظر هال، اين فاصلهها را با موقعيتها و پيامهايي كه ميخواهيم انتقال دهيم، جور ميكنيم. در يك تعامل معين، بين فواصل مختلف به نوسان درميآييم.
جبرگرايي فضايي
بيشك افراد تنها و منزوي بسياري در شهرها زندگي ميكنند. آنچه جاي ترديد دارد اين است كه آيا آنان در شهره موقعيتي مسلط دارند و حتي در اين صورت آيا ميتوان شهرها را فينفسه عامل اين امر تلقي كرد يا خير. مهمترين نويسندهاي كه پس از جنگ در اين باره سخن گفته هربرت گانز آمريكايي است. او بر اين ادعا بود كه:
ورث جمعيت شهري را مركب از افراد ناهمگون،بريده از نظامهاي اجتماعي گذشته، ناتوان از ايجاد نظامهاي جديد، طعمه مناسبي براي هرج و مرج اجتماعي در شهر و... ميدانست. در اين ديدگاه به اين نكته توجهي نشده است كه جمعيت مركز شهر متشكل از گروههاي نسبتاً همگن با تكيهگاههاي اجتماعي و فرهنگي است كه به آنان در برابر عواقب تحميلي اندازه جمعيت، تراكم و ناهمگوني به طور نسبتاً مؤثري پناه ميدهد. اين تحليل حتي بيشتر به ساكنان كنارههاي بيروني شهر قابل تعميم است كه بيشتر جمعيت شهر را تشكيل ميدهند (سويج، 1380 :140).
گانز وجود بخشهايي از جمعيت شهرها را تحت عناوين بيريشه، گذري و گمنام (بيهويت) ميپذيرفت، اما در اين كه آنان يك نمونه نوعي باشند و اين تنهايي را شهرها (براي آنان) فراهم كرده باشند، ترديد داشت.
گانز همچنين اين مسأله را كه انزوا، تفرد و خودمختاري زندگي شهري، به درستي بيانگر بيش از يك بخش كوچك جمعيت شهري است مورد سئوال قرار داد. به نظر او مركز شهرها داراي گروههايي از مردم با منشاء محلي و نمونههاي جهاني، مانند اعيانسازان بود. تحقيقات مربوط به نظم اخلاقي زاغهنشيني معمولاً نشان داده است كه همه ملزومات قابل پيشبيني در يك شيوه زندگي با خردهفرهنگ مربوط به آن (هنجارها، ارزشها، پيوندها، مناسك، تعاملات و... )، در آن وجود دارد، هر چند با نظاير خود در فرهنگ مسلط تفاوت اساسي دارد. شهر مكاني براي پيدايش و ظهور هرج و مرج نبود. در اينجا اين نكته را به تفصيل بررسي ميكنيم (همان:142-141).