انواع نظریه های جامعه شناسی احساسات

جاناتان ترنر نيز نظريه هاي موجود در جامعه شناسي عواطف را به پنج دسته تقسيم مي كند كه عبارتند از رهيافت هاي نمايشي، ساختاري، تعامل گرايي نمادين، مناسكي، و مبادله.

1- رهيافت نمايشي بر اهميت فرهنگ در ارائة ايدئولوژي هاي عواطف، ذخاير معرفت، واژگان و قواعد احساسات تأكيد دارد. اين عناصر فرهنگ به عنوان راهنما هستند و نشان مي دهند كه در يك موقعيت، چه عواطفي بايد تجربه و ابراز شود و چه واژگاني بايد در تعديل واكنش هاي عاطفي به كار رود . در اين رهيافت، افراد كنشگراني در يك صحنة نمايش هستند و اين صحنه بوسيلة ساختار اجتماعي شكل يافته است . هاكشيلد، رزنبرگ و توئينز از نظريه پردازان در اين رهيافت به حساب مي آيند ( ترنر ، 2009).

2- در رهيافت ساختاري بر ويژگيهاي ساختار اجتماعي تأكيد مي شود . در چارچوب اين رهيافت، نظريه هاي مختلفي ارائه شده است . برخي از نظريه پردازان مانند كالينز و كمپر به تحليل ساختاري سطح خرد مي پردازند و گروه اندكي نيز به ساختارهاي كلان توجه دارند .

3- از ديدگاه تعامل گرايي نمادين، عواطف اساساً حاصل تعامل اجتماعي هستند و بر طبق جهان هاي اجتماعي و فرهنگي كه به آن تعلّق دارند، متفاوتند و بنابراين بطور مداوم تغيير مي كنند. تعامل گرايان نمادين بين عاطفه بيولوژيكي و احساسات اجتماعي تمايز قايلند . عاطفه در ارگانيسم انساني تعيين مي شود، همزمان با تغيير جسمي تجربه شده، و شامل تركيب ثابتي از احساسات و اداهاي جسمي است كه در پاسخ به محرّكها رخ مي دهند. در مقابل، يك احساس، از تعريف فرهنگي و تعامل اجتماعي نشأت مي گيرد و در طول زمان در روابط اجتماعي پايدار، مي شود. ادا هاي معنادار و ادراكات دروني يك احساس، بصورت فرهنگي تعريف مي شود و مي تواند بر طبق موقعيت و بر اساس مقياس فرهنگ كلّي تر، تغيير يابد و از اين رو احساسات در طبيعت بيولوژيك انسان تعيين نمي شود. در طي تعامل، تفاوت هاي بين احساسات، گسترش مي يابد و احساسات بطور مداوم از طريق رودرروئي ها و ارتباط، بازتعريف مي شوند (Catarinussi, 2000). نظريه هاي روانكاوانه در اين حوزه قرار مي گيرند. اين نظريه ها به دنبال استفاده از ميراث فرويد در جامعه شناسي عواطف هستند (Turner, 2009 ).

4- رهيافت مناسكي برگرفته از تحليل دوركيم در مورد « غليان جمعي » بوميان استراليايي است . دوركيم دريافت هنگامي كه بوميان گرد هم جمع مي شوند، هم حضوري آنها منجر به تعاملي پرشور مي شود و يك غليان جمعي از عواطف مثبت را به وجود مي آورد. اين غليان باعث مي شود، افراد چنين استنباط كنند كه يك قدرت بيروني وجود دارد كه كنشهاي آنها را هدايت مي كند. آنها اين قدرت را به عنوان توتم مي پذيرند. دوركيم چنين نتيجه مي گيرد كه مذهب بوميان استراليايي چيزي نيست، جز شخصيت بخشي به انسجام گروهي . بعدها، اين رهيافت توسط كالينز و برخي محققان به يك تئوري عمومي از فرايندهاي پويايي هاي خرد بسط يافت . اين فرايندها به عنوان شالودة ساختارهاي اجتماعي در سطح كلان تر عمل مي كند . ساختارهاي اجتماعي، افراد را وارد هم حضوري مي كند و اغلب، ميزان هاي متفاوتي از منابع نمادين، مادي و قدرت را به آنها اختصاص مي دهد تا موقعيتهاي متفاوتي را در ساختار به دست آورند . پيش فرض آن است كه افراد به دنبال افزايش انرژي عاطفي مثبت و سرماية فرهنگي هستند .

5- در رهيافت مبادله، افراد به عنوان كنشگراني هستند كه در جريان مبادله به دنبال كسب منابع و پاداش هايي بيش از هزينه و سرمايه گذاري هستند. افراد در تبادل منابع انتظار دارند كه منابع ارزشمندتري به دست آورند . عواطفي كه تجربه مي شود مطابق با مبادله اي است كه در يك تعامل داشته اند. لاولر از نظريه پردازان اين رهيافت است .

در سالهاي اخير، ترنر در تلاش بوده است تا سنّت هاي نظري گذشته، كنش متقابل نمادين، شرايط انتظار و نظريه روانكاوانه را در يك نظريه كلّي تر عاطفه يكپارچه كند . ترنر در مقالة مشترك خود با كالينز كه در مورد نظرية خرد در ساختاربندي است، اشاره مي كند كه متغيرهاي انگيزشي، از رهيافت هايي كه غالباً ضد يكديگر تصور مي شوند از نظرية مبادله، تعامل گرايي، و كاركردگرايي دوركيم گرفته، تا رهيافت هاي روانكاوانه و بسياري نظريات ديگر به عاريت گرفته شده است . به نظر ترنر و كالينز اين نوع اقدام، نسبت به رهيافت هاي تعصب آلودي كه بر رهيافت واحدي پاي مي فشرند، نويد مثبت تري در رشد نظريه جامعه شناسي دارند ترنر علاوه بر اخذ رهيافت هاي فوق، از ديدگاه تكاملي نيز بهره مي برد : " ما انسانها، در هستة اولي ه ي خود به عنوان يك نخستيني، فردگراياني هستيم كه در مقابل محدوديت سازماني طغيان مي كنيم؛ اما آن چنان حيواني هستيم كه مي توانيم نظام عاطفي كاملاً مأنوسي را جهت ايجاد پيوندهاي اجتماعي و حفظ ساختارهاي اجتماعي يكپارچه به كار گيريم. با درك اين توافق ايجاد شده توسط انتخاب طبيعي در سير تكامل انسان در گذشته، ما مي توانيم نحوة به كارگيري عاطفه توسط انسانها را در زمان حال بهتر درك كنيم. بعلاوه نگاه تكاملي به عاطفه ما را نسبت به تحليل رفتار رو در رو در بين اجداد انسان نماي خود توانمند مي سازد " (Turner, 2000: XII).

نیازهای بنیادین

به نظر ترنر، انسانها داراي نيازهاي بنياديني هستند كه براي برآوردن آنها به تعامل رودر رو مي پردازند . اين نيازها عبارتند از نياز به تأييد، نياز به پاداش هاي مفيد مبادله اي، نياز به عضويت گروهي، نياز به اعتماد و نياز به واقع بودگي .

ترنر در نظرية خود، به پنج نياز بنيادين اشاره مي كند كه بشر در تعامل رو در رو به دنبال برآوردن آنها است. از نظر وي افراد به دليل اجتناب از اضطراب، به دنبال رفع اين نيازها هستند.

- نياز به تأييد خود : انسانها هميشه به دنبال تأييد خود در تعامل هستند. ترنر خود يا نفس را به عنوان يك هستي درنظر مي گيرد كه در سه سطح عمل مي كند:

الف ) خود بنيادي، فراموقعيتي كه آميزه اي از شناخت و عواطفي است كه افراد از خودشان به عنوان يك شخص دارند و آن را در تعامل وارد مي كنند،

ب) هويت هاي خرد كه در قلمروهاي نهادي ( به عنوان مثال، محل كار، خانواده، اجتماع، مدرسه) به كار مي آيند،

و ج) هويت هاي نقش . كه براساس موقعيت، اهميت اين ابعاد تفاوت مي كند.

تأييد خود، قوي ترين نياز است و هنگامي كه خود تأييد شود، فرد عاطفه مثبت را تجربه مي كند.

- نياز به پاداش هاي مبادله ای : افراد در مبادلة منابع با ديگران به دنبال پاداش هستند. منابع مي تواند مادي يا غير مادي باشد و عاطفه مثبت، معطوف به ارزشمند دانستن خود در مبادله با افراد است. سود و منفعت بطور ضمني بر اساس موارد زير محاسبه مي شو د: الف ) ارزش منابع دريافتي، ب) هزينه ها و سرمايه گذاري ها جهت دريافت منابع، ج) ميزان تأييد سطوح مختلف خود به واسطة منابع دريافتي، د) معيارهاي عدالت و انصاف به كارگرفته شده، و ه) مقايسة پاداش هاي خالص خود با پاداش هاي ديگران.
هنگامي كه افراد تصور مي كنند دريافت هاي آنها از هزينههايشان بيشتر است، عاطفه مثبت را تجربه مي كنند؛ بويژه اگر اين منابع دريافتي، تأييدگر خود باشد.

- نياز به عضويت گروهی : افراد نياز دارند كه خود را بخشي از جريان كنش هاي موجود بدانند. آنها الزاماً نيازمند سطح بالاي پيوند با ديگران نمي باشند؛ اما هميشه مي خواهند كه ديگران آنها را در تماس ها در نظر گيرند.اگر اين نياز برآورده شود، آنگاه عاطفه مثبت تجربه مي كنند.

- نياز به اعتماد : انسانها در همة موقعيت ها نيازمند آن هستند كه احساس كنند : الف ) رفتارهاي ديگران قابل پيش بيني است، ب) واكنش هاي ديگران مطابق با رفتار فرد است، ج) واكنش هاي ديگران صادقانه است، و د ) واكنش هاي ديگران دلالت بر احترام به خود دارد . هنگامي كه براي افراد اين اجزاي اعتماد در يك روياروئي تحقّق يافت، عاطفه مثبتي دريافت مي كنند.
- نياز به واقع بودگی : افراد نيازمند آن هستند كه احساس كنند اداهاي ديگران دريك روياروئي، دلالت بر آن دارد كه: الف) شخص و ديگران، به انديشة مشترك و بين الاذهاني از جهان تجربي مي رسند، ب) موقعيت همان است كه به نظر مي رسد، و ج) موقعيت تجربه شده توسط خود و ديگران، ماهيتي سخت و محكم دارد. هنگامي كه افراد در يك روياروئي به واقع بودگي قوي برسند، به عاطفه مثبت نائل خواهند آمد .

ترنر معتقد است كه كاهش اضطراب به عنوان نيروي جهت دهندة زندگي اجتماعي است . افراد گرايش به اجتناب از اضطراب دارند، بنابراين معمولاً به دنبال رفع نيازهاي مذكور هستند .

ترنر با بهره گيري از رهيافت هاي مختلف جامعه شناسي، نگاهي چند بعدي به نيازهاي بنيادين انسان دارد. وي تعيين كننده هاي عاطفه را انتظارات و كيفرها مي داند. چنانچه انتظارات افراد، محقّق نشود، افراد اغلب مي توانند استراتژي هاي دفاعي را به كار برند اما اگر نتوانند به كمك استراتژ يها، ناهماهنگي را مديريت نمايند، مكانيسم هاي دفاعي قوي تري به كارمي برند؛ در كنار انتظارات و كيفرها، مكانيسم هاي دفاعي نيز بر شدت، نوع، و هدف عاطفه تأثير دارد.
ترنر، معتقد است كه واقعيت اجتماعي در سه سطح خرد، مياني، و كلان خود را نشان مي دهد و در هر سطح، نيروهاي جهت دهنده اي وجود دارد. وي عاطفه را نيروي جهت دهنده اي مي داند كه در سطح خرد عمل مي كند و جريان تعامل را جهت مي دهد.
ترنر به كمك مفهوم جاگيري توانسته است، سطوح خرد را به سطح مياني و كلان مرتبط نمايد، بدين ترتيب كه عاطفه كه در سطح تعاملات رودررو است، عمده تحت تأثير سطوح مياني و كلان قرار دارد.
مي توان پرسيد قدرت و ضعف نظريه ترنر در چيست.
ترنر بخوبي از عهدة مرتبط ساختن تبيين كننده هاي پديدة عاطفه در سطوح خرد، كلان و ميانه برآمده است؛ اما نظرية وي بسيار خطي، يك جانبه نگر و مكانيكي است .
ترنر يك نوع انسان عام ژنتيكي مي شناسد كه انتخاب طبيعي در او نيروئي به وديعه گذارده است كه تعاملات او را شكل مي دهد. در اين تعاملات انتظاراتي وحود دارد كه آن هم جنبة تكويني دارد. در ساختارهاي اجتماعي بسته به برآورده شدن يا نشدن اين انتظارات، عواطف تكويني خاصي بروز مي كند.
ترنر (به كمك همسر جامعه شناسش) گفته است، وقتي ما 98 درصد ژنمان با شامپانزه هاي آفريقائي مشترك است، دليلي ندارد كه نگوئيم در فرايند تكاملي ما، هيچ مشتركاتي با ميمونها نداريم. ما هم مثل آنها در تله بيولژي خودمان گيرافتاده ايم و شايد به خاطر همان 2 درصد به جمع آوري غذا نائل شديم كه لازمهاش به وجود آمدن روابط اجتماعي پيچيده تري نسبت به ميمونها بوده است.
اين جبرگرائي زيست شناسانه و پس از آن جبر كلان اجتماعي كه به آن باور دارد، بازگشت به عهد نياكان جامعه شناسي بويژه اسپنسر است.
ترنر گوئي چشم خود را بر تحولات جديد جوامع بسته است و نقش وسائل ارتباطي نوين، منافع جديد و انفراد اجتماعي و به نوعي رهاشدگي انسانها از قيد نهادهاي سنتّي و نهادهاي خود ساخته را ناديده مي گيرد .
انسانها چنانند كه ممكن است، افتخار و پاداش را ناديده بگيرند و دست به اعمالي بر خلاف منافع خود بزنند .
رويدادهاي امروزي نشان مي دهد كه انسانها نسبت به ساختارها خشمگين هستند و اين موضوعي است كه به درستي در نظريه ترنر آمده است؛ اما وي از اين نكته چشم پوشي مي كند كه اين خشم ممكن است، سخنگو هم پيدا كند و بصورت نظرية ساختاري شدن، نظريه پست مدرن، فراساختارگرائي و جامعه شناسي مردم مدار عرضه شود، نه اينكه نظريه هاي خلاف نظريه ترنر همه بي نقص هستند ولي حداقل نشان مي دهند كه انسانها ساكت نبوده و به شكل ثابت به پديده هاي اطرافشان واكنش نشان نمي دهند.
ترنر به اين شيوه مي خواهد هم انباشتي بودن علم جامعه شناسي و هم اثباتي بودن آن را مستدل كند؛ اما اين اشتباه را مرتكب مي شود چون كنت و دوركيم جبري گري و قابل پيش بيني بودن رفتار انسانها را هم براي خودشان و هم براي مطالعه كنندگان آنها براي علمي اثباتي لازم مي شمردند.
حال آنكه امروزه ثابت شده است كه در رفتارهاي آشوبناك هم مي توان نظم علمي مشاهده كرد و حتي براي آن فرمول رياضي نوشت. آدميان ممكن است هركدام به راه خود بروند و از دسته و قلمرو خود تبعيت كند، بدون اينكه زير چتر جبر كلان باشند و در تحليل نهائي همه اين راهها نظم ويژة قابل پيش بيني را در دوره اي طولاني تر به نمايش بگذارند.

تعیین کننده عواطف

از منظر ترنر دو فرايند بنيادي وجود دارند كه تعيين كنندة سطح انگيزش عاطفي در انسانها هستند: انتظارات و كيفرها.
ترنر در بسط نظرية خود به سمت نظرية عام تري از عاطفه و حتي نظرية عام تري از فرايندهاي بين شخصي، بر انتظارات و اهميت آن در هدايت تعاملات تأكيد مي كند. وي بيان مي كند كه در همه موقعيتها، اشخاص همراه خود انتظاراتي دارند، يا اگر در هنگام ورود به موقعيت داراي اين انتظارات نيستند، بزودي آن را توسعه مي دهند.
انتظارات از منابع مختلفي سرچشمه مي گيرند. ترنر به برخي از اين منابع اشاره دارد؛ از جمله هنجارها و ارزش ها، اقتدار يا پايگاه نسبي افراد، نيازي كه در شرايط برانگيخته مي شود، خاطرات گذشته از آنچه كه در تعاملات گذشته رد و بدل شده، تراكم وابستگي هاي شبكه اي در بين افراد، و ديگر نيروها .
لازم به ذكر است كه نيرو از نظر ترنر نيرو عاملي است كه موجب شكل گيري واقعيت اجتماعي مي شود. وي نيرو را بسيار مشابه نيرو در فيزيك يا زيست شناسي مي داند (مانند نيروهاي جاذبه يا نيروي انتخاب طبيعي).
از نظر ترنر واقعيت اجتماعي، در سه سطح خرد، ميانه، و كلان آشكار مي شود و هر يك از اين سطوح نيروهاي جهت دهنده خاص خود دارند.
نيازهاي پنج گانه كه در بخش قبل عنوان شد، نيرويي در سطح خرد هستند، چراكه هر يك از آنها آنچه را كه در جريان تعامل رخ مي دهد، جهت مي دهند . نيروي ديگر در سطح خرد، عواطف است؛ چراكه آنها نيز به جريان تعامل كمك مي كنند. اين نيروها انتظارات را تنظيم و بسته به اينكه تاچه حد اين انتظارات برآورده شوند، واكنش هاي عاطفي افراد متفاوت خواهد بود.
نكتة مهم اينكه اين انتظارات بخشي از تعريف افراد از موقعيت ها است. هنگامي كه انتظارات ايجاد شده برآورده شوند، يا برآروده نشوند، عاطفه برانگيخته
مي شود. به عنوان يك قانون كلّي هنگامي كه انتظارات افراد برآورده نشود، آنها احساسات منفي و يا تركيبي از خشم، ترس، و اندوه را تجربه مي كنند. در مقابل، هنگامي كه انتظارات افراد محقّق شود، آنها گونه اي از رضايت را احساس مي كنند و اگر فراتر از انتظاراتشان باشد، به گونه اي ديگري از شادكامي مي رسند . برانگيخته شدن احساسات شديد، باعث آشكار شدن انرژي بين شخصي بيشتر در رفتارهاي افراد مي شود .
چنانچه عدم انطباق بين انتظارات فرد و واكنش هاي ديگران كم باشد، افراد اغلب دست به استراتژي هاي دفاعي مي زنند، متداول ترين استراتژي هاي دفاعي متوسل شدن به موفقيت ها و افتخاراتي است كه در شرايط مطلوب به دست آوردهاند. با اين شيوه، افراد خود را از پديدة ناهماهنگ بين انتظارات و واكنش هاي ديگران رها مي كنند. اما اگر نتوانند با اين روش ناهماهنگي را مديريت نمود، افراد مكانيسم هاي دفاعي قوي تري به كارمي برند .
علاوه بر انتظارات، فرايند مهم ديگري كه بر انگيزش عاطفي در موقعيت ها اثر مي گذارد كيفردهي است. كيفرها مي توانند منفي يا مثبت باشند بطوري كه كيفرهاي مثبت، عاطفه مثبت و كيفرهاي منفي، عاطفه منفي را برمي انگيزند.
همان طور كه گفته شد، ترنر براي واقعيت اجتماعي سه سطح خرد، ميانه، و كلان را در نظر مي گيرد . علاوه برآن هر يك از اين سطوح نيروهاي جهت دهنده اي دارد.
در سطح خرد، در كنار نيروهاي عاطفي و نيازها، نيروهاي نمادين، نقش، منزلت، و جمعيتي/ زيستي وجود دارند كه جريان تعامل را در روياروئيها شكل مي دهند. در سطح ميانه، نيروهاي بخشي شدن، متمايز شدن و يكپارچگي وجود دارند. اين نيروها صورت بندي واحدهاي مشاركتي (مشخص نمودن تقسيم كار براي رسيدن به هدف ) و دسته بندي (مشخص كردن تفاوت ها و تمايزات اجتماعي) را جهت مي دهند. جمعيت، توليد، بازتوليد، تنظيم و توزيع در سطح كلان وجود دارند كه صورتبندي عرصه هاي نهادي (تركيبي از واحدهاي مشاركتي ) و نظام قشربندي (تركيبي از واحدهاي دسته بندي ) و همچنين جوامع و نظام هاي اجتماعي را مي سازند .
اينكه واقعيت اجتماعي در سه سطح قرار گرفته و توسط نيروهاي متمايزي كه در هر سطح عمل مي كنند، ساخته مي شود، مؤيد اين است كه پديدة اجتماعي خاصيت جايگزيني دارد. به اين معني كه وقتي از بالا به پائين نگاه ميكنيم، به ترتيب، جاي گرفتن رويارويي ها را در واحدهاي مشترك و دسته بنديها؛ واحدهاي مشترك را در عرصه هاي نهادي و واحدهاي دسته بندي را در نظام قشربندي شاهديم. نهادها و نظامهاي قشربندي در جامعه و جامعه نيز در نظام جوامع جاي گرفته است. از ديدي پايين به بالا، شاهد رويارويي هاي تكراري هستيم كه ساختارهاي مياني، توليد و بازتوليد را مي سازد؛ نظام هاي نهادي و قشربندي توسط واحدهاي مشترك و دسته بندي ساخته مي شوند؛ سرانجام جوامع به وسيلة نهاد ها و نظام هاي قشربندي شكل مي گيرند؛ و نظامهاي بين جامعه اي توسط، جوامع خاصي كه به يكديگر متصل شده اند، شكل مي گيرند.
براي برساختن يك نظرية جامعه شناختي عام عاطفه، جايگزين يمهم است، زيرا عواطفي كه در سطح رويارويي ها برانگيخته مي شوند، توسط ساختارهاي مياني اي كه رويارويي در آن جاي دارند زير فش ارند. ترنر استدلال مي كند كه عواطف اغلب در ساختارهاي مياني، در زمان خاص، در نظامهاي نهادي و قشربندي و همچنين نظام هاي جامعوي و حتي بين جامعه اي ساخته مي شوند.
بطور خلاصه در اين نظريه، برانگيختگي عاطفي، مستقيماً تحت تأثير انتظارات و كيفردهي است كه در سطح تعامل رو در رو رخ مي دهد. اين تعامل رودررو در مواجه هايي است كه اغلب در ساختارهاي مياني و كلان قرار دارند .
شدت، نوع، و هدف عاطفه تنها تحت تأثير انتظارات و كيفرها نيست؛ بلكه مكانيسم هاي دفاعي نيز بر آن يكي از اين مكانيسم ها واپس زدگي مؤثّرند . يا سركوب است كه درآن عاطفه منفي، بسادگي از خودآگاهي فرد عقب رانده مي شود. واپس زدگي سطح انرژي عاطفي را در تمام روابط اجتماعي كاهش مي دهد؛ اما به موازات اينكه عواطف سركوب شده، انباشت شوند، بصورت انفجارهاي نامتناسب ترس، خشم، يا غم، آزاد مي گردند.
مكانيسم دفاعي ديگر، اسناد يا فرافكني است كه در آن قصور خود، به ديگران، يا ساختارهاي اجتماعي نسبت داده مي شود. اين سرزنش حاصل ناتواني يا شكست در تحقّق انتظارات است. اگر افراد خودشان را سرزنش كنند، احساس غم و شرم مي كنند و اگر معيارهاي اخلاقي به واسطة شكست در تحقّق انتظارات، خدشه دار شود، آنها احساس گناه مي كنند. اما افراد، اغلب ديگران را سرزنش كرده و تحت اين شرايط نسبت به آنها ابراز خشم مي كنند؛ اما اگر ديگران قدرت داشته باشند، احتمالاً سركوب به گونه اي رخ مي دهد كه خشم را پنهان ساخته يا به جاي آن، به افراد داراي قدرت كمتر، خشم گرفته شود. اغلب اوقات افراد ساختارهاي اجتماعي كه خود را در آنها مييابند، سرزنش مي كنند. آنها واحدهاي تشريك مساعي يا دستهبنديها را سرزنش مي كنند. اگر آنها واحد مشاركتي را كه در آن تحقّق انتظارات به شكست انجاميده، سرزنش نمايند، نسبت به آن ابراز خشم مي كنند و انگيزة ماندن در آن واحد، كاهش مي يابد و اگر هم آن را ترك نكنند، انرژي آنها در ايفاي نقش كم مي شود. اگر افراد، يك دسته بند ي اجتماعي را سرزنش كنند نسبت به اعضاي آن مقوله، ابراز خشم مي كنند و احتمالاً دچار پيش داوري نسبت به تمام اعضاي آن مي شوند.

سندروم ترنر ( Turner syndrome )

این بیماری اولین بار در سال 1935 میلادی توسط هورمون شناس آمریکایی به نام « ترنر » مورد بررسی قرار گرفت. فرمول ترکیبی این بیماری به صورت xo می باشد که مختص خانم هاست و گاهی نیز در مردان مشاهده می شود. تشخیص مبتلایان به این بیماری قبل از بلوغ مشکل بوده و فقط در سن بلوغ نظیر کوتاهی قد، عدم ظهور صفات ثانویه جنسی به علت کوتاه ماندن تخمدان ها، هم چنین فقدان قاعدگی و رفتار کودکانه، متکی بودن به مادر مشاهده می شود. زنان مبتلا به بیماری ترنر بسیار کوچک اندام و عقب افتاده بوده و از نظر جنسی نیز نامتعادل هستند. در زنان دو کروموزوم جنسی مشابه وجود دارد که یک کروموزوم x را از پدر و x دیگر را از مادر خود به ارث می برند. در نزد بیماران ترنر تنها یک کروموزوم x وجود دارد که فرد بیمار این کروموزوم را یا از مادر یا از پدر خود به ارث برده اند.

پرفسور « ریچارد فرانک ویک » از دانشگاه لندن در پی یافتن پاسخ به این سوال است که آیا منشاء این کروموزم تأثیری در بیماری این گونه افراد دارد یا خیر؟ این پروفسور به وسیله آزمایش ساده ژنتیکی توانست مشخص کند که هر یک از زنان مبتلا به این بیماری کروموزوم مربوط را از کدمیک از والدین به ارث برده است. با ازمایشی همانند از مغزشان نشان داده شد که زنان مبتلا به ترنر که یک کروموزم جنسی خود را از مادر به ارث برده اند در مقایسه با زنان بیماری که کروموزوم جنسی خود را از پدر به ارث برده اند دارای یک تکه اضافی در بخش معینی از نیم کره بزرگ مغز می باشند، در حالی که در بخش دیگری از مغز فاقد یک تکه از آن هستند. این که این تفاوت های کوچک در مغز موجب چه عکس العمل هائی می شوند هنوز مورد تحقیق قرار نگرفته است.
در صورت این آمار در مورد زنان طبیعی نیز می توانند مورد ارزیابی قرار گیرد. هر سلول

بدن زن دارای کروموزوم x است که تنها یکی از آنها فعال بوده و دیگری از بین می رود که در این کروموزومx فعال می تواند کروموزم x پدری یا مادری باشد. این حقیقت که تحت چه شرایطی این با آن کروموزم از ین می رود هنوز نامشخص است.