نظریه فعالیت روزمره ( Routione Activity Theory ) متعلق به لارنس کوهن و مارکوس کی فِلسون (Cohen & Felson) بوده و در سال 1979 توسط آنها ارائه شد و کار آنها بر فعالیت های روزمره مجرمان متمرکز است. این نظریه بیش تر بر رویدادهای مجرمانه تأکید دارد و کم تر به وضعیت های ذهنی یا پیشینه مجرمان می پردازد (بیات و همکاران، 1387: 61). این نظریه ابتدا در بزه دیده شناسی مطرح و سپس در جرم شناسی هم مورد استفاده قرار گرفته است .

نظریه فعالیت روزمره برای اولین بار توسط لاری کوهن و مارکوس فلسون در سال ۱۹۷۹ ارائه گردیده است. در نظریه فعالیت روزمره اعتقاد بر این است که جرم ارتکاب یافته و بزه دیدگی با طبیعت خصوصیات زندگی معمولی انسان یا به عبارتی تعامل ها و کنش های اجتماعی در ارتباط است و همزمان با تغییر این تعامل ها و خصوصیات نرخ جرایم نیز تغییر می‌یابد. همان متغیرهایی که فرصت‌های برخورداری از مزایای زندگی را افزایش می‌دهد فرصت‌های وقوع خشونت و تعدی را هم فراهم می نماید.

کوهن و فلسون معتقدند جرم هنگامي اتفاق مي افتد که بزهکار و بزهدیده با هم در زمان و مکان بدون حضور یا تأثير ناظر و نگه ان باشاند. به عبارت دیگر، زماني که جرمي اتفاق مي افتد، بایستي هم بزهکار و هم هدف در یک مکان و زمان وجود داشته باشد و ناظر غایب و بي اثر باشد ( 79: 2009, Jabari ).

کلارك، بر عنصر زمان به عنوان عنصر مرکزی نظریه فعاليت روزمره تأکيد دارد، و بر سه عنصر کمينه جرم مستقيم، یعني مجرم احتمالي، هدف مناسب و عنصر نگهبان توانمند در برابر جرم اهميت قائل مي شود ( 149: 2008, Keichin & Schneider ). بنابراین، حل مؤثر مسئله به درك نوع جرم و اهداف و قربانيان آنها که با هم در یک مکان هستند و یا مجرمان، اهداف، قربانيان و مکانها بطور مؤثر کنترل مي شوند یا نمي شوند، نياز دارد ( 2009, Ak and Clarke ).

این نظریه در مقام پاسخ به این پرسش است که چه عواملی تمایل به ارتکاب جرم را مساعد می کند و موقعیت و شرایط بزه دیده و یا آنچه را شرایط مشرف بر وقوع جرم می نامیم تا چه اندازه در وقوع جرم مؤثر است.
نظریه فعالیت روزمره اساساً بر آن اعتقاد است که جرم ارتکاب یافته و بزه دیدگی با طبیعت خصوصیات زندگی معمولی انسان یا به عبارتی تعامل ها و همکنش های اجتماعی در ارتباط است و همزمان با تغییر این تعامل ها و خصوصیات، نرخ جرایم نیز تغییر می کند. به عبارتی همان متغیرهایی که فرصت های برخورداری از مزایای زندگی را افزایش می دهد، فرصت های وقوع خشونت و تعدی را هم فزونی می بخشد.
فعالیت های روزمره شامل هر فعالیت اجتماعی عادی می شود که برای برآوردن نیازهای اساسی زندگی صورت می گیرد. برخی افراد براساس تفاوت هایشان در فعالیت ها، بیش از دیگران به عنوان آماج برای بزهکاران و ارتکاب جرم، ایده آل به نظر می آیند و به همین ترتیب برخی موقعیت ها به دلیل نوع و میزان فعالیت اجتماعی برای وقوع جرم مناسب تر هستند.
براین اساس ارائه کنندگان این نظریه معتقدند وقوع جرم می تواند بیانگر حضور سه عامل باشد:
1. مجرمین برانگیخته و انگیزه داری که مستعد ارتکاب جرم هستند مانند افراد بی کار- جوانان بی سرپرست.
2. وجود هدف یا آماج مناسب و جاذبه دار مانند خانه های بی حفاظ- ماشین های قفل نشده.
3. پائین بودن یا عدم وجود ایمنی و محافظت از هدف مانند عدم حضور مالکین خانه- پلیس- همسایگان .
بنابراین، این نظریه بر عنصر «فرصت مجرمانه» نیز به شکلی اساسی، تاکید می کند. البته این نظریه پردازان علاوه بر عوامل سه گانه بالا، تغییراتی را که در جامعه سبب نابسامانی اجتماعی می شود را نیز مورد توجه قرار داده اند و معتقدند همزمان با تغییرات اجتماعی، فرصت ارتکاب جرم نیز تغییر می کند.
فعالیت های اجتماعی و روزمره سبب می شود تا مجرمان و قربانیان به ارتباط با یکدیگر برسند و نوعی همگرایی میان مجرمان با انگیزه، اهداف و عدم ایمنی ایجاد شود و تغییر در این فعالیت ها احتمال وقوع جرم را بیشتر و یا ضعیف تر می کند.
به دلیل فعالیت های روزمره، قربانیان مناسب اغلب بیشتر یافت می شوند؛ مثلا برنامه کاری فرصت هایی را برای سرقت از طریق حضور یک هدف مناسب با نگهبان کم به وجود می آورد. تغییرات اجتماعی مانند افزایش زنان شاغل موجب کاهش تعداد افراد منزل در طی ساعات کاری شده و احتمال سرقت بالا می رود. بنابراین از این نظریه جهت تشریح نرخ های بزه دیده گی برای برخی جرم ها نیز، می توان استفاده کرد. برخی افراد بر پایه تفاوت هایشان در فعالیت های جاری، بیش از دیگران برای سرقت، تجاوز، قتل و ... مناسب هستند و به همین شکل برخی موقعیت ها به دلیل نوع فعالیت ها و میزان فعالیت اجتماعی موجود برای وقوع جرم مناسب تر هستند.
احتمال بزه دیدگی عملکردی است که به انگیزه مجرمانه و رفتار بالقوه بزه دیدگان مربوط است و این نظریه نوعی رهیافت محسوب می شود که راه مورد اطمینانی برای درک جرم و خصوصیات بزه دیدگی می باشد البته دامنه نظریه فعالیت روزمره به مجرمانی که در تلاش اند تا به تشریح اینکه چه چیزی جرم را تسهیل می کند بپردازند، نیز گسترده شده است. لذا رهیافت فعالیت های عادی یا روزمره که اساساً فقط شامل بزه دیدگی می شود، اینک یک نظریه جرم زایی نیز هست.

دیدگاه فعالیت روزمره بر این فرض مبتنی است که تحقق جرم باید میان حداقل سه عامل تقارن زمانی و مکانی وجود داشته باشد. این سه عامل عبارتند؛ وجود بزهکار احتمالی تحریک شده، آماج جرم مناسب، فقدان محافظ کارآمد.
در حالت عادی جرم زمانی تحقق می یابد که یک آماج جرم مناسب در حضور بزهکار احتمالی تحریک شده باشد بدون وجود محافظ کارآمد مهیا باشد.
وجود بزهکار احتمالی تحریک شده + آماج جرم مناسب – فقدان محافظ کارآمد =فرصت جرم.
فعالیت های اجتماعی و روزمره باعث می‌شود تا مجرمان و بزه دیدگان به ارتکاب با یکدیگر برسند و نوعی همگرایی میان مجرمان با انگیزه و اهداف و عدم ایمنی ایجاد شود و تغییر در این فعالیت‌ها احتمال وقوع جرم را بیشتر یا ضعیف تر می کند.
به نظر کلارک و اک برای تحقق جرم، تسهیل کننده های جرم کمک فراوانی به بزهکاران احتمالی تحریک شده می‌کند این تسهیلات به سه دسته قابل طبقه‌بندی هست.
1. اولین شرط تحقق جرم از نظر دیدگاه فعالیت روزمره، وجود بزهکاران بالقوه ای است که شرایط موجود او را به حد کافی تحریک به ارتکاب جرم کرده است. از دیدگاه فعالیت روزمره در راهبردهای پیشگیرانه ی خود، همه افراد را به نحوی مستعد بزهکاری می‌داند. یعنی حذف بزهکاران بالقوه را امری ناممکن دانسته است و در عوض بر سرمایه گذاری در زمینه دو عنصر دیگر یعنی تقلیل آماج جرم و ارتقای محافظ کارآمد از آماج جرم تمرکز می‌کنند.
2. مورد دوم وجود آماج جرم مناسب است. کلارک آماج جرم را اینگونه تعریف می کند آماج جرم به شخص یا چیزی اطلاق می شود که بزهکار آن را مورد تهاجم، تصاحب یا آسیب قرار می دهد.
بنابر این آماج جرم که همان هدف مورد توجه بزه کار محسوب می‌شود اعم از یک شخص بزه‌دیده یا چیزی متعلق به یک شخص است. مال یا وجود برخی ویژگی ها در فرد یا اماکن آنان را به آماج بالقوه جرم تبدیل می کند و امکان بزه دیدگی آنان را نسبت به سایرین بالاتر می‌برد. این شرایط و ویژگی ها در خصوص جرائم مختلف متفاوت است. می‌توان با بررسی و تحلیل جرائم این خصوصیات را در خصوص هر جرم و هر جامعه ای استخراج نمود.
3. بزه دیده به عنوان رکن اساسی وضعیت پیش جنایی می‌توانند نقش مهمی در به جریان انداختن و تحقق جرم ایفا کند وجود افراد آسیب پذیر تر از سایرین که کمابیش برای بزهکاران بالقوه مطلوب بوده و آماج و اهداف مناسبی برای آنان به حساب می آید می توانند چه در این نظریه در مقام پاسخ به این پرسش است که چه عواملی تمایل به ارتکاب جرم را مساعد می کند و موقعیت و شرایط بزه دیده و یا آنچه را شرایط مشرف بر وقوع جرم می نامیم تا چه اندازه در وقوع جرم مؤثر است .

نظریه فعالیت روزمره اساساً بر آن اعتقاد است که جرم ارتکاب یافته و بزه دیدگی با طبیعت خصوصیات زندگی معمولی انسان یا به عبارتی تعامل ها و همکنش های اجتماعی در ارتباط است و همزمان با تغییر این تعامل ها و خصوصیات، نرخ جرایم نیز تغییر می کند. به عبارتی همان متغیرهایی که فرصت های برخورداری از مزایای زندگی را افزایش می دهد، فرصت های وقوع خشونت و تعدی را هم فزونی می بخشد .

فعالیت های روزمره شامل هر فعالیت اجتماعی عادی می شود که برای برآوردن نیازهای اساسی زندگی صورت می گیرد. برخی افراد براساس تفاوت هایشان در فعالیت ها، بیش از دیگران به عنوان آماج برای بزهکاران و ارتکاب جرم، ایده آل به نظر می آیند و به همین ترتیب برخی موقعیت ها به دلیل نوع و میزان فعالیت اجتماعی برای وقوع جرم مناسب تر هستند .

براین اساس ارائه کنندگان این نظریه معتقدند وقوع جرم می تواند بیانگر حضور سه عامل باشد :

۱ مجرمین برانگیخته و انگیزه داری که مستعد ارتکاب جرم هستند مانند افراد بی کار- جوانان بی سرپرست

۲ وجود هدف یا آماج مناسب و جاذبه دار مانند خانه های بی حفاظ- ماشین های قفل نشده

۳ پائین بودن یا عدم وجود ایمنی و محافظت از هدف مانند عدم حضور مالکین خانه- پلیس- همسایگان

بنابراین، این نظریه بر عنصر «فرصت مجرمانه» نیز به شکلی اساسی، تاکید می کند. البته این نظریه پردازان علاوه بر عوامل سه گانه بالا، تغییراتی را که در جامعه سبب نابسامانی اجتماعی می شود را نیز مورد توجه قرار داده اند و معتقدند همزمان با تغییرات اجتماعی، فرصت ارتکاب جرم نیز تغییر
می کند.

فعالیت های اجتماعی و روزمره سبب می شود تا مجرمان و قربانیان به ارتباط با یکدیگر برسند و نوعی همگرایی میان مجرمان با انگیزه، اهداف و عدم ایمنی ایجاد شود و تغییر در این فعالیت ها احتمال وقوع جرم را بیشتر و یا ضعیف تر می کند.

به دلیل فعالیت های روزمره، قربانیان مناسب اغلب بیشتر یافت می شوند؛ مثلا برنامه کاری فرصت هایی را برای سرقت از طریق حضور یک هدف مناسب با نگهبان کم به وجود می آورد. تغییرات اجتماعی مانند افزایش زنان شاغل موجب کاهش تعداد افراد منزل در طی ساعات کاری شده و احتمال سرقت بالا می رود. بنابراین از این نظریه جهت تشریح نرخ های بزه دیده گی برای برخی جرم ها نیز، می توان استفاده کرد. برخی افراد بر پایه تفاوت هایشان در فعالیت های جاری، بیش از دیگران برای سرقت، تجاوز، قتل و ; مناسب هستند و به همین شکل برخی موقعیت ها به دلیل نوع فعالیت ها و میزان فعالیت اجتماعی موجود برای وقوع جرم مناسب تر هستند.

احتمال بزه دیدگی عملکردی است که به انگیزه مجرمانه و رفتار بالقوه بزه دیدگان مربوط است و این نظریه نوعی رهیافت محسوب می شود که راه مورد اطمینانی برای درک جرم و خصوصیات بزه دیدگی می باشد البته دامنه نظریه فعالیت روزمره به مجرمانی که در تلاش اند تا به تشریح اینکه چه چیزی جرم را تسهیل می کند بپردازند، نیز گسترده شده است. لذا رهیافت فعالیت های عادی یا روزمره که اساساً فقط شامل بزه دیدگی می شود، اینک یک نظریه جرم زایی نیز هست .

به طور کلی فعالیت روزمره بر این فرض مبتنی است که برای وقوع جرم باید میان حداقل 3 عامل، تقارن زمانی و مکانی وجود داشته باشد این 3 عامل عبارتند از:

1- وجود بزهکار احتمالی تحریک شده (A Likely & Motivated Offender)

نخستین شرط ارتکاب بزه ، وجود بزهکار بالقوه ای است که شرایط موجود او را به حد کافی تحریک به ارتکاب جرم کرده باشد . این دیدگاه در راهبردهای پیشگیرانه ی خود ، همه افراد را به نحوی مستعد بزهکاری می داند یعنی حذف بزهکاران بالقوه را امری ناممکن دانسته و در عوض بر سرمایه گذاری در زمینه ی دو عنصر دیگر یعنی آماج بزه و ارتقای محافظت موثر از آماج جرم ، تمرکز می کند .

2- وجود آماج بزه مناسب (A Suitable Target)

آماج جرم می تواند شخص یا مال یا مکان خاصی باشد . وجود برخی ویژگی ها در افراد یا اماکن یا اموال ، آنان را به آماج بالقوه ی جرم تبدیل می کند و امکان بزه دیدگی آنان را نسبت به سایرین بالاتر می برد . این شرایط و ویژگی ها در خصوص جرایم مختلف متفاوت است .

محققین مطالعات فراوانی در خصوص شرایطی که آماج را مستعد بزه می کند ، انجام داده اند و تلاش کرده اند تا ضابطه هایی را برای تشخیص موارد زمینه ساز بزه دیدگی تعیین نمایند . این معیارها برای جرایم مختلف متفاوت است مثلا در مورد جرم سرقت تاکنون دو شاخصه تعیین شده است .

نخستین شاخصه به اختصار با ویوا ( VIVA ) بیان شده که از ترکیب نخستین حروف چهار کلمه لاتین تشکیل شده است که معنی آنها به ترتیب عبارتند از : ارزش داشتن ، قابل حمل بودن ، قابل مشاهده بودن ، و در دسترس بودن . یعنی در مواردی که مالی ارزشمند و قابل حمل بوده و در معرض مشاهده افراد متعدد گذاشته شده و قابل دسترسی باشد ، احتمال سرقت آن بیشتر خواهد بود .

شاخصه دیگر که به اختصار با کراود ( CRAVED ) بیان شده ، مخفف 6 کلمه لاتین است و به ترتیب به معنی قابل پنهان کردن ، قابل انتقال بودن ، قابل دسترس بودن ، گرانبها بودن ، لذت بخش بودن و قابل مصرف بودن است . این شاخصه نیز علاوه بر معیارهای قبلی ، لذت بخش بودن و قابل مصرف بودن را موجب افزایش بزه دیدگی آماج جرم سرقت می داند .

همان گونه که گفته شد ، خصوصیات آماج مستعد بزه از جرمی به جرم دیگر متفاوت است و می توان با بررسی و تحلیل جرایم ، این خصوصیات را در خصوص هر جرم و هر جامعه ای استخراج نمود . فایده ی عملی این مطالعات آن است که می توان از طریق شناسایی عوامل مذکور ، تدابیر پیشگیرانه را سازماندهی کرد .

3- فقدان محافظ کارآمد برای جلوگیری از وقوع جرم (The Lack of a Suitable Guardian to Prevent the Crime from Happening).

وجود محافظ یکی از موانع جرم به شمار می رود . منظور از محافظ هر شخص یا حیوان یا شیئی است که حضور موثر آن موجب بازدارندگی از جرم شود . بنابر این ، واحد گشت پلیس ، دربان مجتمع مسکونی ، همسایه هوشیار ، دوربین مدار بسته ، سگ نگهبان ، جدار شیشه نشکن و غیره ، همگی به عنوان محافظ عمل می کنند . آنچه که خیلی مهم است ، این است که در نبود محافظ ، هر هدفی به طور ویژه در معرض خطر واقعه مجرمانه قرار می گیرد .

به دلیل نقش کلیدی محافظ به عنوان مانع و رافع وقوع جرم است که جرایم می توانند بدون افزایش تعداد بزهکاران و صرفا به دلیل بالا رفتن میزان آماج جرم بی دفاع یا کم دفاع ، افزایش پیدا کنند و درست بر همین اساس است که سرقت از منازل در مناطق شهری و جوامعی که افراد خانواده در طول روز در خارج از منزل به کار اشتغال دارند ، بالاتر است ، زیرا ترک خانه توسط اعضای خانواده در طول روز ، شانس وقوع سرقت از منازل مذکور را افزایش می دهد .

ارائه دهندگان نظریه فعالیت روزمره جرم همچنین به همبستگی میان شیوه زندگی و جرم معتقد بوده و مدعی هستند که دقیقا همان متغییرهایی که فرصت های برخورداری از مزایای زندگی را افزایش می دهند ، فرصت های وقوع خشونت و جرم را هم فزونی می بخشند ، برای نمونه ، می توان دید که استفاده از خودرو ، همان گونه که هم برای یک شهروند عادی و هم برای یک مجرم ، مجال برخورداری از سرعت عمل و تحرک بیشتر را فراهم می آورد ، آماج هایی آسیب پذیر را نیز برای جرم سرقت خودرو تدارک می بیند . فعالیت هایی مانند حضور در ساعت معین کلاس درس در دانشگاه ها ، حضور زنان در عرصه کار و فعالیت اجتماعی ، گسترش شهرنشینی ، سکونت در حومه شهر ، استفاده از ابزارهای جدید الکترونیک ، نیز به همان شکل که زمینه ی فرار از محدودیت های خانه نشینی را فراهم می سازند ، خطر بزه دیدگی را هم افزایش می دهند .

ارائه دهندگان این نظریه معتقدند همان متغیرهایی که فرصت های برخورداری از مزایای زندگی را افزایش می دهند، فرصت های وقوع خشونت و جرم را نیز فزونی می بخشند. برای مثال، استفاده از خودرو همان گونه که هم برای یک شهروند عادی و هم برای یک مجرم مجال برخورداری از سرعت عمل و تحرک بیشتر را فراهم می کند، آماج هایی آسیب پذیر را نیز برای جرم سرقت خودرو تدارک می بیند (محمد نسل، 1386: 296).

البته این نظریه ابتدا برای توضیح جرائم خشونت آمیز ارائه شد؛ اما بعداً برای اینکه شامل سایر اقسام جرائم نیز بشود، بسط داده شد. پیروان نظریه فعالیت روزمره می گویند از آنجا که الگوهای زندگی روزمره، افراد را از خانه و خانواده خود دور می کنند، بزهکاران اهدافی بدون محافظان کارآمد پیدا می کنند. از طرف دیگر، کاهش اجتماعات سنتی، کنترل های اجتماعی غیر رسمی را که باعث محافظت کارآمد می شوند تضعیف می کند.

نظريه‌ « فعاليت‌ روزمره‌ » معتقد است‌ جهت‌ وقوع‌ يك‌ جرم‌، سه‌ عنصر، بزهكار بالقوة‌ با انگيزه‌، بزه‌ ديده‌ يا هدف‌ مناسب‌ و عدم‌ وجود يك‌ محافظ‌ توانمند و كارآمد، بايد در يك‌ زمان‌ و مكان‌ بايكديگر تلاقي‌ نمايند (۱۱۸:۹۰۰۵ Tilley)؛ يعني‌ « ارزش‌، بي‌ كنشي‌،حجم‌ و دسترسي‌ » مثلاً اشياء با حجم‌ كم‌ و ارزش‌ زياد كه‌ همه‌ كس‌ به‌ آنها دسترسي‌ ندارد و به‌ آساني‌ مي‌توانند آن‌ها را جابجا كرد، اهداف‌ مطلوب‌ در جرايم‌ مالي‌ هستند (پيز ۱۳۸۳: ۱۲۹)

لارنس كوهن و ماركوس فلسون و گات فرِدسن در سال 1979 نظريه « سبك زندگي روزمره بزه ديدگان » را با الهام از ديدگاه هاي مطروحه در نظريه انتخاب خرد محور كه چارچوبي براي فهم و اغلب تقليد و مدل سازي رفتارهاي اجتماعي و اقتصادي است، مطرح نمودند.

مارکوس فلسون و لورنس کوهن این نظریه را طرح کرده اند و به وسیله آن، نظریه قبلی ( مدل زندگی ) را تکمیل کرده اند. منظور از فعالیت عادي یا جاري، هر فعالیت اجتماعی عادي است که براي برآوردن نیازهاي پایه اي و اساسی انجام می پذیرد مثل کار و تفریح و خرید و... . زمانی که تغییر اجتماعی، این فعالیت عادي را مانع شود یا آنرا تغییر دهد، ممکن است نابسامانی اجتماعی روي بدهد. این نظریه را می توان با تأکیدش بر نابسامانی اجتماعی و اکولوژیکی، دنباله اي از کار مکتب شیکاگو دانست.

نظریه فعالیت های روتین، که توسط مارکوس فلسون و لارنس کوهن توسعه یافته است، از نظریه های کنترلی استفاده می کند و جرم را بر حسب فرصت های جرمی که در زندگی روزمره رخ می دهد، توضیح می دهد. فرصت جرم مستلزم آن است که عناصر در زمان و مکان از جمله یک مجرم با انگیزه، هدف یا قربانی مناسب، و فقدان یک نگهبان توانا به هم نزدیک شوند. یک نگهبان در یک مکان، مانند یک خیابان، می تواند شامل نگهبانان امنیتی یا حتی عابران پیاده عادی باشد که شاهد این عمل مجرمانه بوده و احتمالاً مداخله کرده یا آن را به مجریان قانون گزارش دهند. تئوری فعالیت معمول توسط جان اک، که چهارمین عنصر "مدیر مکان" را اضافه کرد، مانند مدیران املاک اجاره ای که می توانند اقدامات کاهش مزاحمت را انجام دهند، گسترش یافت.

نظریۀ فعالیت‌های روزمره (Routine activity theory) ادعا می ­کند انسان­ها به‌طور عقلانی، کنش نشان می‌دهند و مرتکب جرم می­ شوند. متخلفان باانگیزه، دربارۀ منفعت و ضرر عمل خود می­اندیشند و سعی در به‌ حداکثر رساندن منافع و به‌ حداقل‌ رساندن زیان خود دارند و با توجه به این امر، هدف­های مناسبی را جستجو می‌کنند که بدون محافظان توانمند هستند (Wang, 2002: 557). در بیشتر دیدگاه­های جرم­شناسی تنها به عوامل فردی و دلایل تمایل بیشتر به انحراف در برخی افراد و گرایش کمتر برخی به رفتارهای انحرافی توجه شده است. اغلب از تأثیر محیط در رفتار، یعنی ویژگی‌های مهم محیطی، که فرد را به سوی ارتکاب عمل مجرمانه سوق می­ هد، غفلت می­ شود (فلسون و کلارک، 1388: 4). برخلاف بیشتر نظریه­ ها و دیدگاه­ های جرم‌شناسی که بر شخصیت فردی مجرمان تمرکز می­کنند، نظریۀ فعالیت‌های روزمره، زمینه ­های محیطی‌ای را می‌آزماید که جرائم در آن‌ها رخ می­ دهند. بر اساس این نظریه، افرادی که ما با آن­ها کنش متقابل داریم، مکانی که در آن عبور و مرور می­ کنیم و فعالیت­ هایی که درگیر آن هستیم، در احتمال و توزیع رفتارهای مجرمانه تأثیر می ­گذارد (Branic, 2014).

اين محققان در پي فهم اين بودند كه چرا برخي گروه هاي خاص از مردم بيش از ديگران در خطر بزه ديدگي قرار دارند. پاسخ آن ها اين بود كه شيوة زندگي افراد به نرخ هاي متفاوت مجرم زايي مي انجامد. اين شيوه هاي زندگي به وسيلۀ فعاليت هاي روزانه در زمينۀ كاري و تفريحي، شكل مي گيرد ( ويليامز، فرانك پي و ديگران، 1389 :121 ).

طبق اين نظريه، هر قدر يك فرد شيوه زندگي بازتري داشته باشد يعني فعاليت هاي شغلي و تفريحي و اوقات فراغت وي بيشتر باشد احتمال بزه ديده شدن او بيشتر است. هر چقدر يك شخص با افراد بزهكار يا با محيط هاي مجرمانه يا محيط هاي خطرناك يا در زمانهاي خطرناك بيشتر رفت و آمد كند شانس بزه ديدگي خود را افزايش مي دهد. كساني كه در مركز شهر زندگي مي كنند نسبت به كساني كه در محله هاي دوردست زندگي مي كنند بيشتر شانس بزه ديدگي دارند. جوان ها برخالف تصور ما كه بيشتر مجرم مي شوند، اتفاقاً به جهت شيوه زندگي بازتري كه دارند شانس بزه ديدگي آن ها بيشتر است، زيرا در مقايسه با افراد مسن شيوه و مدل زندگي آن ها براساس فعاليت است و نه براساس انفعال.

نظريه مدل زندگي در واقع چنين عنوان مي كند كه مردان ( ترجيحاً جوان و ترجيحاً مجرد و ترجيحاً شهرنشين و بيكار يا كم درآمد ) بيشتر در معرض بزه ديدگي هستند. بزهكاران، اين سيبل ها را انتخاب مي كنند. افراد مسن كمتر بزه ديده مي شوند، چون شيوه زندگي آن ها بسته تر و محتاطانه تر است. همچنين است وضع زنان زيرا آن ها مي دانند كه سيبل جرم هستند، لذا احتياطات الزم را به عمل مي آورند.

به عبارت ديگر، شيوه هاي زندگي به وسيلۀ سه عامل پايه اي تحت تأثير قرار مي گيرد:

1- نقش هاي اجتماعي : كه به وسيلۀ مردم در جامعه ايفاء مي شود؛ مثالً جوانان احتمال بيشتري براي بزه ديدگي را دارند، زيرا داراي نقش هاي اجتماعي هستند كه نيازمند فعاليت هاي اجتماعي پياپي در خارج از منزل به ويژه شب است.

2- موقعيت در ساختار اجتماعي : هرچه يك فرد از موقعيت باالتري برخوردار باشد، خطر بزه ديدگي او پايين تر است و اين به دليل نوع فعاليت هايي است كه فرد انجام مي دهد و مكان هايي است كه در آن رفت و آمد مي كند.

3- جزء عقلاني : كه در آن، تصميمات در مورد اينكه چه رفتارهايي مطلوب است گرفته مي شود. مثلًا جوانان با انتخاب درگيرشدن در فعاليت هايِ با سطحِ خطر بالا مانند رفتن به باشگاه هاي شبانه، احتمال بزه ديدگي خويش را افزايش مي دهند .

کوهن و فلسون نظریه­ فعالیت های روزمره را در سطح کلان مطرح می کنند و آن را به عنوان چارچوبی برای درک دگرگونی ها در میزان قربانی شدن مجرمانه در نظر می گیرند. از نظر آن ها، انگیزه برای ارتکاب جرایم همیشگی است. در هر جامعه کسانی هستند که برای کسب منفعت، انتقام گیری، ارضای نیازهای خویش و انگیزه هایی از این قبیل، گرایش به قانون­شکنی دارند. میزان وقوع جرم و قربانی شدن در ارتباط با سه متغیر مهم می باشد: نخست، در دسترس بودن اهداف مناسب ( مانند خانه هایی که دارای اجناس مرغوب و گران قیمت هستند ) ؛ دوم، وجود یک مجرم با انگیزه ( مانند شمار زیاد افراد بیکار ) ؛ و سوم، عدم حضور محافظ توانمند و شایسته(مانند پلیس، مالک خانه، دوستان و بستگان). اجتماع این عوامل، احتمال وقوع جرایم را افزایش می دهد ( ازبنسن و همکاران ، ۲۰۱۰: ۲۱).
کوهن و فلسون از نظریه­ فعالیت های روزمره برای تبیین افزایش میزان جرایم بین سال­های ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ بهره جسته اند. آن ها همچنین این نکته را مورد توجه قرار داده اند که به علت افزایش شمار شاغلین زنان خانوار، تعداد سرپرست های بزرگ سال خانه ( محافظان خانه ) طی روز کاهش می یابد؛ در حالی که اگر مادران در خانه حضور نداشته باشند تا از فرزندان خود محافظت کنند، آن ها بدون نگهبان خواهند بود. مشابه همین وضعیت، با افزایش حاشیه نشینی و کاهش محله های سنتی، از شمار نگهبانان نام آشنایی مانند خانواده، همسایگان و دوستان کاسته می شود. بدین ترتیب، میزان سرقت کالاهای قابل حمل افزایش یافته و هدف ها و طعمه های مجرمان نیز افزایش خواهد یافت ( سیگل، ۲۰۱۲: ۸۵).

نظریه­ فعالیت های روزمره نیز بیش از آنکه نظریه ای درباره علل جرم باشد، نظریه ای درباره قربانیان جرایم است. این نظریه توجه اندکی به زمینه های جامعه‌شناسی و نحوه ارتباط جرم با عواملی همچون جنسیت، سن، نژاد و طبقه نموده است ( بیرن و مزراشمیت، ۲۰۱۱: ۱۰۱). این نظریه دارای کاربردهای عملی است، مانند استفاده از طراحی محیطی مناسب برای کاهش جرم در محله ها. همچنین بر روی جرایم خشن تأکید می کند و اینکه چگونه مجرمان خشن به وجود آمده اند ( سیفرت ، ۲۰۱۲: ۵۰).

نظریه فعالیت روزانه در مقام پاسخ به این سؤال است که چه عواملی تمایل به ارتکاب جرم را مساعد می کند. بحث این است که آیا موقعیت ( situation ) و شرایط سیبل جرم ( بزه دیده ) ، ارتکاب جرم و تعرض به آن سیبل را مساعد می کند؟ نظریه فعالیت روزانه بیشتر توجه دارد به اوضاع و احوال یا شرایط مادي ارتکاب جرم، آنچه که ما شرایط مشرف بر ارتکاب جرم می نامیم مثل روز بودن یا شب بودن و ... . در این نظریه بحث بر سر رابطه فقر و بزهکاري یا بیکاري و بزهکاري نیست بلکه اتفاقاً برعکس، کوهن و فلسون معتقدند که در دهه 60 میلادي، آمریکا داراي شرایط اقتصادي شکوفا و مثبتی بود. اما در عین حال در همین زمانها بحران اجتماعی و تنشهاي اجتماعی از جمله بزهکاري در حد زیادي بود. کوهن و فلسون نتیجه گرفتند که فقط فقر و بیکاري بحران زا نیست بلکه ثروت و سازندگی هم می تواند جرم زا باشد. درخصوص جرایم علیه اموال کوهن و فلسون معتقدند که براي ارتکاب این جرایم سه شرط لازم است:

1 - وجود فردي مصمم به ارتکاب جرم ( مجرم انگیزه دار )

2 - وجود یک سیبل جاذبه دار ( هدفی مناسب)

3 - عدم وجود محافظ یا حفاظت اندك از سیبل یا آماج ( نبود مانع یا نگهبان ).

براي وقوع جرم باید این سه شرط جمع باشد که هر سه به یکدیگر ارتباط دارند و در همه آنها بطور مستقیم یا غیرمستقیم آماج یا سیبل جرم نقش و تأثیر دارد. کوهن و فلسون معتقدند که تحولات جامعه شناختی که مثلاً از طریق مهاجرت رخ داده و تحولات اقتصادي که از طریق رشد فناوري و صنعت بوجود آمده سبب تحول فعالیت هاي روزانه مردم شده است. به عبارت دیگر ما از سالهاي 1950 میلادي به این سو شاهد تکثر فعالیت ها و مشاغل هستیم. این تنوع فعالیت ها منجر به تکثر جابجا شدن، سیالیت و حرکت شده و بنابراین،این تحول مشاغل به نوبه خود زمینه اجتماع سه شرط پیش گفته را مساعد کرده است.

توضیح آنکه مثلاً افزایش سرقت از منازل در آمریکا در سالهاي 77 -1947 همراه بوده با افزایش تجرد و افزایش جابجایی ها بین محل کار و سکونت و توسعه کار زنان (چنانکه امروز در کشورهاي صنعتی زوجین ناگزیر به کار هستند) لذا در ساعات زیادي از روز خانه خالی است و یا براي رفتن به محل کار، ساعاتی از حیات ما در رفت و آمد سپري می شود یا به لحاظ گرانی مسکن در مرکز شهر، مردم به ناچار در شعاع دورتر محل سکونت خود را برمی گزینند و این هم باعث می شود براي رفت و آمد به شهر ساعات بیشتري خانه را خالی گذارد. افزایش روزهاي تعطیل و افزایش تمایل مردم به مسافرت هم بر خالی ماندن خانه ها در برخی روزها می افزاید. نتیجه آنکه شهروند آمریکائی بخش مهمی از زندگی خود را خارج از خانه اش سپري می کند. در نتیجه تعداد خانه هاي خالی از سکنه در ساعات قابل توجهی از روز زیاد می شود و به همین ترتیب سیبل حفاظت نشده را براي مجرمین مصمم بیشتر می کند، لذا سرقت از منازل افزایش می یابد. در حقیقت آنها پیشنهاد کردند که تغییرات اجتماعی از زمان جنگ دوم جهانی منجر به وقوع فعالیت هاي عادي در جایی دورتر از خانه شده و لذا فرصت هاي بزرگتري را براي جرم به وجود آورد.

به این تحول فعالیت هاي روزانه باید تحول تعداد اموال منقول (قابل سرقت) را افزود. تعداد این کالاها نسبت به گذشته بسیار بیشتر شده است. مثلاً رادیو در 50 سال پیش بسیار کمتر از زمان حال در دسترس مردم بود. پس سیبل هاي جرم در جوامع مصرفی زیادتر شده است. هر چه جاذبه این سیبل ها بیشتر باشد همزمان تمایل به ارتکاب جرم بیشتر می شود.

تسهیلات حمل و نقل و جابجا شدن هم از طریق خودرو، مترو، اتوبوس و موتورسیکلت افزایش یافته پس بزهکار به راحتی می تواند اموال را جابجا کند. از سوي دیگر از جهت سهولت حمل و نقل، کالاهاي امروزي بسیار ساده تر حمل می شوند. چنانکه تلویزیون هاي امروزي بسیار سبک تر از مدل هاي قدیمی هستند. این سهولت جابجایی هم وقوع سرقت را تسهیل می کند.

همزمان با این تحولات، وسایل حفاظتی و حمایتی مثل دزدگیر سبب شده است که ارتکاب جرم دشوار گردد. در نتیجه آن سیبلها یا بزه دیدگان بالقوه اي بیشتر در معرض جرم قرار می گیرند که احتیاط نکنند و امکانات حفاظتی لازم را بکار نگیرند. پس عوامل بزه دیده زا ناشی از قصور خود بزه دیده می باشد که اقدامات احتیاطی مناسب را انجام نداده است. در این شرایط بزهکار آن سیبلی را برمیگزیند که از نظر حفاظتی خلع سلاح و بی دفاع است.

فلسون - کوهن نتیجه می گیرند که بزهکاري نتیجه مشکلات اجتماعی یا سوءکارکردهاي نهادهاي اجتماعی نیست بلکه در واقع نتیجه تضعیف کنترل اجتماعی است یعنی افراد در برخی فعالیت ها و مشاغل احتیاطات لازم را به خرج نمی دهند و خود را در برابر جرم محافظت نمی کنند.

نظریه مذکور با بحث پیشگیري فنی و وضعی بیشتر مأنوس است. پیشگیري وضعی در عین اینکه بحثی قدیمی است اما با طرح نظریه فلسون- کوهن امروزه دوباره طرفداران زیادي پیدا کرده است. پیشگیري وضعی قدمتی بسیار دارد مثلاً در گذشته افراد براي جلوگیري از سرقت سکه هاي خود، آنها را درون خاك دفن می کردند. این نوعی پیشگیري وضعی است و یا مُحرَّز بودن مال به معناي پیشگیري وضعی است. لذا وقتی مال در حرز است بزه دیده پیش بینی هاي لازم را کرده و سرقت از حرز، سرقت حدي محسوب می شود. بیمه سبب شده تا حدي افراد در حفاظت از اموال خود مراقبت کافی به عمل نیاورند. دلیل دیگر احتیاط کمتر مردم امروز نسبت به گذشته آن است که جایگزینی اموال نسبت به گذشته بسیار راحت تر شده است. مثلاً جایگزین نمودن رادیوي مسروقه در گذشته بسیار دشوارتر از امروز بود.

برخلاف پیشگیري هاي دیگر، در پیشگیري وضعی تمرکز جرم شناسی بر شخص بزه دیده یا سیبل هاي جرم است. در پیشگیریهاي اجتماعی و کیفري از جرم، مجرم محور اقدامات است و حمایت از سیبل مطرح نیست. اما در پیشگیري وضعی دغدغه این را داریم که چه کنیم تا فرد خودش بزهدیدگی خود را تسهیل نکند. پس پیشگیري وضعی، پیشگیري غیرمستقیم است. در پیشگیري وضعی با مصونسازي سیبلها و ایمن کردن فضاهاي آسیب پذیر بزهکاران را از ارتکاب جرم منصرف می کنیم و انصراف از ارتکاب جرم یعنی جلوگیري از بزه دیدگی.

با پیشگیري وضعی از جرم میخواهیم هزینه ارتکاب جرم را براي بزهکار افزایش دهیم تا او را از بزهکاري منصرف گردانیم.

آن­ها در این نظریه بیان کردند که احتمال وقوع جرم در زمان، با جا به­ جایی مردم در حین انجام فعالیت­های روزمرۀ هر روزشان تغییر می­کند؛ یعنی جغرافیای مربوط به این فعالیت­ها کمک می­کند ویژگی­های مربوط به آسیب­پذیری قربانی و انگیزۀ متخلف معلوم شود. همچنین نظریۀ فعالیت­های روزمره معتقد است جرم در بستر فعالیت­های معمولی روزمره و به‌طرزی نسبتاً فوری اتفاق می‌افتد که احتمالاً برای مجرم، فضای آشنا یا عادی است (Bruinsma, 2014: 88-700).

جرم و بزه

کوهن و فلسون معتقدند جرم، باید یک رویداد در نظر گرفته شود که در موقعیت و زمان خاصی روی می­ دهد و افراد و یا اشیاء خاص را درگیر می­ کند (Miller, 2009: 279). کسی بدون فراهم ­کردن لوازم و اسباب محیطی بزهکاری، نمی‌تواند مرتکب جرم شود، حتی اگر تمایل ارتکاب بزه در او وجود داشته باشد؛ از این‌رو، «فرصت»، شرط ضروری و عامل بروز جرایم است (فلسون و رونالد وی کلارک، 1388: 4).

اگرچه رابطۀ برخی از عناصر وقایع مجرمانه در فضا و زمان با نظریه­ های پیشین مثل نظریه ­های بوم­شناختی و نظریۀ کنترل اجتماعی هیرشی و دیگران، تشخیص داده شده است؛ کوهن و فلسون صرفاً جنبه ­های محیطی-اجتماعی وقایع مجرمانه را تعریف نکرده‌اند؛ بلکه با تمرکز بر فعالیت‌های روزمره، مدلی با قدرت تبیینی بالا برای توضیح ماهیت «بوم­شناختی» جرم عرضه کردند (Miro, 2014).

کوهن و فلسون معتقدند که جرمن باید به عدوان یک رویداد در نظر گرفته شهود که در یک موقعیت و زمان خاص روی می دهد و افرادی ها اشیای خاص را درگیر می سازد ( میلر 2009 ص. 279 ). هیچ کس بدون وجود فرصت های محیطی که امکان انجام عمل مجرمانه را میسر می سازد ، قادر به بزه کاری نیست. حتی اگر میل به ارتکاب بزه در وی وجود داشته باشد. به همین دلیل « فرصت » شرط لازم و ضروری و عامل بروز جرایم می باشد ( فلسون و کلارک 1388 ص. 4 ).

“بزهکاری” از جمله مفاهیمی است که به شدت تحت تأثیر مشخصه‌‌های مکانی و زمانی، زمینه‌‌های فرهنگی، مناسبات اجتماعی، ساختار اقتصادی، ملاحظات سیاسی و الزامات ایدئولوژیک قرار دارد. لزوم برقراری نظم، امنیت و انسجام اجتماعی سبب شده است تا در تمامی جوامع، همواره رویارویی با بزهکاری مورد توجه قرار گرفته و حائز اهمیت باشد.

در ایالات متحده ، مطالعه ای برای بررسی افزایش چشمگیر سرقت مسکونی در طی دهه های 1960 و 1970 انجام گرفت . تجزیه و تحلیل دقیق توسط لارنس کوهن و مارکوس فلسون (1979) نشان داد که این افزایش به دلیل ترکیبی از وسوسه و فرصت بوده است. وسوسه با افزایش خرید کالاهای الکترونیکی سبک مانند تلویزیون و VCR در خانه های مردم که به راحتی قابل فروش هستند افزایش می یابد. از طرف دیگر ، در نتیجه خارج شدن بیشتر زنان از خانه برای کار ، فرصت افزایش می یابد.

الگوی مثلث جرم فلسون و کوهن

در این نظریه، کوهن و فلسون بیان می­کنند حجم و توزیع جرایم غارتگرانه (جرایم شدید علیه یک شخص و جرایمی که در آن یک متجاوز برای دزدیدن مستقیم یک شیء تلاش می­کند) به‌طور نزدیکی با اثر متقابل سه متغیر: 1- فراهم‌بودن هدف­های مناسب، 2- نبودن نگهبانان توانمند و 3- حضور متخلفان باانگیزه، مرتبط است. حضور این مؤلفه‌ها، احتمال وقوع جرایم غارتگر را افزایش می­دهد (Sigel, 2010: 78).

نبود نگهبان توانمند : منظور از نبود نگهبانان توانمند این است که نه افراد و نه سایر عوامل حضور ندارند که از اموال و یا از افراد آسیب­پذیر محافظت کنند. نگهبانان توانمند نیز مفهومی گسترده است که پژوهشگران در شکل­های مختلف و متنوع، آن را مطالعه و تفسیر کرده­اند. شکل­های رسمی آن، ازقبیل پلیس و سایر شکل­های قانون، نمادی شناخته‌شده­ از محافظت در برابر جرم و جنایت و قربانی‌شدن است. در شکل غیررسمی آن، نگهبان توانمند، شخص غیرنظامی نیز می‌تواند باشد؛ یعنی سایر افراد جامعه با حضورشان یا درجۀ مسئولیت نگهبانی­شان ممکن است مانع وقوع جرم شوند(Reyns et al., 2011: 1159).

– پلیس

– صاحبان خانه ها

نگهدارنده : منظور از نگاهدارندگان، افرادی هستند که در مقابل متخلفان بالقوه، کنترل اجتماعی غیررسمی را به کار می‌برند تا از وقوع جرم آن­ها پیش­گیری کنند؛ مانند والدینی که بر دور هم‌بودن اجتماعی نوجوانان شان نظارت می­کنند، نگهبان مدرسه که چشم از ساختمان مدرسه برنمی­دارد و... . نگاهدارندگان، نوعی ارتباط شخصی با متخلفان بالقوه دارند. بهره­مندی اصلی این افراد در دور نگه‌داشتن متخلفان بالقوه از دردسر است. درواقع، نگهدارندگان، اشخاصی هستند که رابطۀ عاطفی با متخلف دارند که ممکن است خانواده، دوستان، مذهب و ... باشد(Miller, 2009: 280).

نگهبان : نگهبانان نیز از اهداف مناسب در برابر متخلفان مراقبت می­کنند؛ مانند صاحبان ماشین که وسیلۀ نقلیۀ خود را قفل کرده­اند و مراقبان کودکان که بچه­ها را در محیط­ های عمومی از نزدیک نگاه می‌کنند (Miller, 2009: 280). با عمومیت‌بخشیدن به نقش نگهبان و نگهدارنده، ما درمی­یابیم چنانچه هیچ یک از این چهره­ های مقتدر حاضر نباشند، موقعیت بیشتری برای انحراف به وجود می­آید(Osgood, 1996: 460).

مدیر : درنهایت، مدیران، مکان­های خاص را مشاهده و نظارت می‌کنند؛ مانند صاحب مغازه­ای که دوربین­ های نظارتی نصب یا مالک آپارتمانی که قفل درها را به‌روز می ­کند (Miller, 2009: 280).

متخلفان باانگیزه : دربارۀ متخلفان باانگیزه، کوهن و فلسون توضیح می­دهند که وقوع هر جرم و جنایت موفق، حداقل نیازمند مجرمی است که برای ارتکاب جرم، انگیزه‌ای دارد و به این انگیزه کنش نشان می‌دهد. متخلف باانگیزه، شخصی است که در صورت فراهم‌بودن فرصت با نبود نگهبان و وجود هدف مناسب، به ارتکاب جرم تمایل دارد (Marcum etal.,2010: 415).

- پسران نوجوان

- بیکاران

- معتادان

هدف مناسب : منظور از هدف مناسب این است که برای مجرم بالقوه باید چیزی باارزش وجود داشته باشد که ممکن است اموال جذاب و یا روزنه­ای برای فعالیت­ های احساسی رضایت­ بخش از قبیل بیان خشم و نفرت، پیگیری هیجان و یا انجام فعالیت­ های جنسی و سایر مؤلفه ­ها باشد (Brown et al.,2010: 173).

– خانه های قفل نشده

– ماشین های گرانقیمت

– کالاهای قابل حمل

وقتی این شرایط، در فضا و زمان، همگرا می­شوند، احتمال دارد جرم رخ دهد و درمقابل، نبود هر یک از این شرایط، وقوع جرم و جنایت را کاهش می­دهد. درواقع، نظریۀ فعالیت‌های روزمره، دربارۀ احتمال رفتار مجرمانه بحث می‌کند و ادعای قطعی دربارۀ زمان وقوع جرم و جنایت ارائه نمی­کند (Branic, 2014). این سه فرضیه اغلب با نام «مثلث جرم» نیز شناخته می ­شوند. شکل این مثلث در زیر آمده است (Miller, 2009: 280).

تاثیر تغییرات در جامعه در نابسمانی اجتماعی

کوهن و فلسون به مسألۀ تغییرات در جامعه به ­ویژه تغییراتی توجه می‌کردند که به نابسامانی اجتماعی منجر می‌شود (ویلیامز و مک­شین، 1386:244). آن­ها بیان می­ کنند که چگونه تغییرات شرایط اجتماعی، فرصت وقوع جرم را تغییر می ­دهد؛ مثلاً با توسعۀ تکنولوژی در گذر زمان، خیلی از کالاهای ارزشمند، مثل تلویزیون، کامپیوتر و... اندازه و حجم کم یافته ­اند و سرقت آن­ها بسیار آسان­تر از گذشته شده است (Branic, 2014). از بعد دیگر نیز توسعۀ وسایل الکترونیکی ازقبیل دوربین ­های مداربسته موجب اقدام‌های پیشگیرانه و کاهش وقایع مجرمانه شده ­اند؛ به‌عنوان مثال، زمانی که دوربین­ های مداربسته برای کنترل سه پارکینگ در دانشگاه سوری استفاده شد، بزهکاری نه‌تنها در این پارکینگ­ ها؛ در پارکینگ­ های دیگر که با این دوربین­ ها کنترل نمی­ شدند، نیز کاهش یافت. همچنین زمانی که به کتاب‌های کتابخانۀ دانشگاه ویسکانسین، برچسب­ های الکترونیکی زده شد که با خروج بدون اجازۀ کتاب­ها، زنگ هشدار به صدا درمی ­آمد، نه‌تنها سرقت کتاب‌ها؛ دزدی نوارهای ویدئویی و سایر کالاهایی که چنین برچسب­ هایی نداشت نیز کاهش یافت (فلسون و کلارک، 1388: 71-70).