بعد از مطرح شدن پارادایم های فکری کلاسیک و اثباتی، این پارادیم ها در دهه 1950 به وسیله پارادایم انتقادی با نقد اساسی مواجهه شد. از مهم ترین نظریه هایی که در این پارادایم مطرح شد می توان به نظریه های انگ زنی(برچسب زنی)، جرم شناسی تضادی (مارکسیستی)، جرم شناسی فیمینیستی، جرم شناسی فرهنگی، سازه گرایی و جرم شناسی پست مدرن اشاره کرد.

هر چند رویکرد اثباتی به رویکرد غالب جرم شناسی تبدیل شد ولی از دهه 1950 این رویکرد مورد نقد جدی قرار گرفت و در دهه 1970 نظریه های انتقادی جدیدی مطرح شد که بر برساخته بودن، ذهنی بودن و گفتمانی بودن مساله جرم تاکید داشتند؛ عمده ترین این تئوری ها شامل رویکردهای برچسب زنی، جرم شناسی فرهنگی، برساخت گرایی، جرم شناسی فیمینیستی و جرم شناسی پست مدرن است که عمدتا رویکردهای انتقادی هستند.

در این تئوری ها، تبیین جرم و شناخت عوامل موثر بر آن، بر خلاف آن چیزی که در پارادایم های پیشین به آن توجه شد، فارغ از ارزشها و منافع صورت نمی پذیرد. از منظر پارادایم انتقادی جرم تعریف شدنی است و عنصر قدرت آن را علیه افراد حاشیه ای تر و ضعیف تر بکار می گیرد. به علاوه جرم لزوما در عالم واقعیت وجود ندارد بلکه این افراد صاحب نفوذ و قدرتمند هستند که آن را بر می سازند. مقاله حاضر تلاش دارد تا با رویکرد تحلیلی– تاریخی به بررسی نظریه های جدید جرم شناسی و جامعه شناسی انحرافات با تاکید بر مفاهیم گفتمان، ذهنیت و قدرت بپردازد.

هر چند تفکر اثباتی تا به امروز ادامه داشته و دارای سیطره گسترده ای در جرم شناسی معاصربوده است ولی در دهه 1950 با رویکرد برچسب زنی و در دهه 1970 تحت تاثیر نظریه پردازان پست مدرن فرانسوی به چالش کشیده شد و جرم شناسی پست مدرن مطرح شد که در اوایل دهه 1990 وارد جرم شناسی شد.

از منظر انتقادی، سوژه (ذهن) برخلاف تصور اثباتی، فارغ از منافع و ارزشهای خود به بررسی جرم نمی پردازد. بلکه بر اساس منافع خود، سوگیری دارد و افراد و گروه هایی را به عنوان کج رو تعریف می کند، این پارادایم در تلاش است تا ماهیت منافع گروه های برسازنده جرم را نمایان سازد و در این راستا، رسالت خود را در حمایت از گروه های حاشیه ای و کم صداتر جامعه انسانی معاصر می بیند. در این رویکرد بر عنصر غیر طبیعی بودن جرم تاکید می شود و بر ذهنی بودن و برساخته بودن آن توجه نشان داده شد.

فرا مدرنیست ها در اوایل قرن بیستم و در فرانسه بر روی صحنه آمدند و ارزش های اساسی مدرنیسم هم چون: نوآوری، عقلانیت و عینیت را مورد انتقاد قرار داده و خواستار توجه بیشتر به ارزش های فرامدرنیستی از قبیل: احساس، الهام و ذهنیت گرایی شدند تا زندگی آن چنان که آنان می پندارند غنی تر و معنادارتر شود. فرامدرنیست ها مدعی شدند که تحلیل گران کج رفتاری، دیدگاه خود شخص کج رفتار، قربانی و یا هر کس دیگر را نسبت به کجرفتاری و هم چنین شیوه های واکنش نشان دادن دیگران به کجرفتاری را نادیده گرفته و حذف کرده اند. در واقع، رویکرد اثبات گرایی از نظر فرامدرنیست ها بیشتر تحمیل دیدگاه حرفه ای دانشمندان به سوژه مورد مطالعه است تا جست و جوی واقعیت عینی. همین موضع گیری، نظریه پردازان فرامدرنیست را به پدیدار شناسان پیوند می زند (صدیق سروستانی، 1386: 76).

البته جرم شناسی پست مدرن ( Ultra Modernist Theory ) ضمن اینکه انتقادی است ولی بر ورای سایر جرم شناسی های انتقادی قرار می گیرد چرا که رویکرد های دیگر چندان پروسه مدرنیته و جرم شناسی مدرن را نقد نمی کنند ولی جرم شناسی پست مدرن کل مدرنیته و نگاه کنترلی آنرا به به جهان رد می کند. اگر چه جرم شناسی به شکل سنتی به عنوان مطالعه علمی عوامل جرم شناخته شده، واضح است که پارادایم جرم شناسی انتقادی در مسیری غیر از این راه قرار دارد، این نوع جرم شناسی بیشتر بر روی اقتصاد سیاسی و شکل گیری دولت- ملت ها شکل گرفته است. در رویکرد های انتقادی جرم چیزی نیست که به شکل ساده ای می توان با ارجاع به آنچه که هست و یا نیست توصیف کرد، جرم یک رفتار ساده نقص قانون نیست، بلکه موضوعی است که از طریق فرایندهای تعامل، واکنش اجتماعی و قدرت برساخته می شود، بنابراین عامل جرم نادیده گرفته می شود (Muncie, 2004,145).

در این دیدگاه مفهوم جرم به عنوان یک امر تصدیقی مورد قبول واقع نشده است.

هر چند رویکرد پست مدرن به جرم شناسی با نظریه برچسب زنی آغاز شد (Carrabine, 2004) اما به طور جدی نظریه پست مدرن در جرم شناسی در اوایل دهه 1990 در میان دلزدگی از تفکر مدرنیستی و روشنگری مطرح شد (Mclaughlin& Muncie , 2001)

این رویکرد به توسعه های غیرخطی، بی نظمی همراه با نظم، حساسیت زیاد به شرایط اولیه ( initial ) ، تاثیرات ( effects ) ناهماهنگ، واقعیت تکه تکه ( fractal ) ، عوامل قضا و قدر، پیشامد، طنز ( irony ) ، دانش محلی، سوژه تمرکز زدایی شده و اثرات زبان در ایجاد سوژه اهمیت می دهد؛ گفتمانی بودن، ذهنی بودن و تاکید برعنصر قدرت سه ویژگی رویکرد پست مدرنیسم به مساله جرم و کج روی است. تفکر اثباتی مدرن ادعا می کرد که جرم شناسی تلاش علمی و عقلانی برای بررسی پدیده جرم است و در این راستا عمدتا به ارائه تئوری های کلان و عقلانی درباره روابط میان فرد، ارزشهای فرهنگی و ساختار اجتماعی پرداخت، ولی تفکر پست مدرن این نوع نگاه را به چالش کشید و پروژه مدرن توسعه ابزارهای علمی و عینی را برای کمک به جامعه گمراه کننده و زاید می داند (Muncie, 2004,146).

بیشتر متون جرم شناسی به ارائه تاریخ جرم شناسی پرداخته اند گویی که دارای تاریخی منسجم است که رو به پیشرفت دارد و گام به گام حرکت می کند. تا دهه 1970 این تاریخ ویژگی های انسانگرایانه ای را در جرم شناسی فراهم کرد، همه تلاش ها فرایندی به سوی واقعی کردن برنامه عقلانیت و پیشرفت و رهایی بخشی بود، در این راستا جرم شناسی مدرن به عنوان تلاشی در جهت متمدن سازی، نظم دهی و عقلانیت بخشی به زندگی بشر در نظر گرفته می شد، ولی این تصور ساده در دهه های 1970 و 1980 توسط دیدگاه پست مدرن در سراشیب نقد قرار گرفت.

پست مدرنیسم یک رویکرد مبهم، متکثر و موقتی از جهان اجتماعی ارائه می دهد و حقایق بزرگ و مطلقی که مدرنیته به دنبال آن بود را به نقد می کشد. از این نظر کل پروژه جرم شناسی مدرنیته، گمراه کننده می باشد. تمایل این رویکرد آن است تا بر زمینه ها و معناها که از یک مکان به مکان دیگر تغییر می کنند و نه بر تجریدات بزرگ ، متمرکز شود (Carrabine, 2004, 97).

بررسی عامل جرم (مجرم)، تحقیق برای تئوری های عام درباره جرم و جستجو برای کلیت ها در این نگاه تحقیق برای فرا روایت های بزرگ است که به شدت مورد نکوهش و نقد پست مدرنیسم است. با وجود اینکه مدرنیسم تلاش می کند تا در نظر و عمل بر نسبی گرایی غلبه کند و به عامیت توجه نشان دهد ولی پست مدرنیسم نسبیت را عنوان ویژگی دائم جهان می پذیرد (Muncie, 2004,146).

لیوتار مدرنیته را همرا با اعتقاد به روایت های کلان یا فراروایت ها در نظر می گیرد، مانند پیشرفت، خود پیشرفتی و رهایی. هدف این فرا روایت ها کنترل و نظم بخشی به دنیای انسانی بود. در حالی که پست مدرنیسم نظم مورد ادعای مدرنیته را مساله دار می بیند. لیوتار مرگ تئوری های کلان را اعلام می کند و معتقد به رویکرد چند دیسیپلینی از حقیقت است (Cowling, 2006) نتیجه این که هیچ چیز به عنوان حقیقت مطلق در هیچ حوزه علمی و بخصوص جرم شناسی وجود ندارد. به جای آن از تفاوت ها و تنوع در میان اشکال فرهنگی مانند رسانه، معماری و ادبیات تاکید می شود (Marsh, 2006,126).

پست مدرنیسم جهانی را در نظر می گیرد آکنده از تعداد نامحدودی از مدل های نظم که به وسیله مجموعه های نسبتا محلی و خودمختار از خط مشی ها ایجاد می شوند و قابلیت تبیین به وسیله تئوری های علمی مدرن را ندارند (Muncie, 2004,146).

دانش جهانی و حقیقت های بنیادین در تفکر مدرنیستی داری اهمیت است که از طریق روش علمی دست یافتنی است ولی رویکرد مابعد مدرن، دانش را همیشه جزئی، ترک خورده ، تکه تکه و تصادفی در نظر می گیرد (McLaughlin & Muncie, 2001, 217).

بنابراین تمام تئوری هایی که در دوره مدرن و با رویکرد اثباتی در پی شناخت علل بنیادین جرم بودند قابل قبول نیستند بلکه تئوری های جرم شناسی همیشه محلی،جزئی و تصادفی و تحت تاثیر قدرت هستند و نمی توانند حقیقت مطلق جرم را آشکار سازند. در حالی که ویژگی های مدرنیته به عنوان قطعیت اخلاقی و عقیده به توالی تئوری ها برای تبیین مسایلی که بشریت با آن روبروست دیده می شود، پست مدرنیسم با ابهام اخلاقی و اعتراف به اینکه مجموعه ای از حقیقت ها و گفتمانها وجود دارند که می توانند مشروعیت پیدا کنند و در زمان های مختلف برای افراد مختلف پذیرفته شود، متمایز می شود (Carrabine, 2004, 217).

یکی از عناصر اساسی که رویکرد پست مدرن در مساله جرم بر آن تاکید دارد عنصر زبان است. تفکر مدرنیسم بر این فرض است که زبان بی طرف است و صرفا یک وسیله برای استفاده جهت بیان خواسته های فرد است ولی در منظر پست مدرن گفتمان ها، سیستم های زبانی منظم هستند و زبان همیشه با آواها پر شده است و هرگز یک رسانه بی طرف نیست (Mclaughlin&Muncie,2001, 217).

پست مدرن با این استدلال که تمامی تفکر و شناخت به واسطه زبان انتقال می یابد و این که زبان به خودی خود هرگز یک رسانه خنثی نیست رهیافت مدرن و طبیعت باورانه را رد می کند. زبان همیشه به برخی از دیدگاه ها امتیاز این نظریه ، می بخشد و دیگر دیدگاه ها را کوچک می شمرد (ولد و دیگران، 1380).

نظریه پردازان معتقد اند که هیچ سبک طبیعی از زبان وجود ندارد. به نظر ویتگنشتاین فقط بازی های زبانی مختلفی وجود دارد که بر اساس آن مجموعه های متفاوتی از فعالیت های استفاده از لغات یا نسبت دادن معانی به پدیده ها وجود دارد. این موضوع بدین معناست که چیزی به نام جرم طبیعی وجود ندارد (Morrision, 1995,16).

نسبت دادن چیزی به نام جرم یک عمل فرهنگی است. پست مدرنیسم بازی های زبانی را به عنوان یک واقعیت زندگی اجتماعی می پذیرد و زبان را دارای مساله می بیند و آنرا یک وسیله مطمئن برای دستیابی به واقعیت در نظر می گیرد. این رویکرد سرچشمه اصلی سلطه را در دنیای کنونی در کنترل نظام های زبانی نهفته می داند. زبان، تفکر را ساخت بندی می کند بدین معنا واژه ها و عبارت هایی که افراد برای انتقال معنا به کار می برند،تلاش هایی خنثی نیستند بلکه از دیدگاه های جهانی غالب حمایت می کنند، اعم از اینکه مردمی که از آن زبان استفاده می کنند، نسبت به آن آگاه باشند یا خیر (ولد و دیگران، 369،1380 ).

پست مدرنیست ها ارتباط میان عامل انسانی و زبان را در ایجاد معنا ،هویت، عدالت، قدرت و معرفت بررسی می کنند. در نگاه آنها واقعیت اجتماعی شناور ، دائما در حال خلق شدن هست و از طریق زبان و نظام گفتمانی بر عده ای غالب می شود و عقاید و ارزشها از طریق زبان دستکاری می شوند (Brown,2007, 218).

واقعیت موجود، وضعیتی است که در آن گفتمان یا مسلط است یا مخالف. هدف پست مدرنیسم حرکت به سوی وضعیتی است که شمار فراوانی از گفتمان های متفاوت، مشروع شناخته می شوند (ولد و دیگران، 1380).

جرم‌شناسی انتقادی قائل به این موضوع است که جرم‌شناسی، دولتی بوده و خود را مقید به وضع اجتماعی موجود کرده است درحالی‌که بایسته آن است که برای کنترل جرم، پیگیر تغییر وضع اجتماعی موجود بود نه تحلیل آن. جرم‌شناسی انتقادی همچون چتری نظریه‌هایی که از 1970 میلادی به بعد متولد شدند، مانند جرم‌شناسی مارکسیستی، واقع‌گرایی چپ، فمینیستی، صلح‌طلب، فرهنگی و خبرساز را تحت پوشش انگاره‌های خود دارد.

جرم‌شناسی پست‌مدرن یا التقاطی نیز، به‌زعم اکثر جرم‌شناسان یکی از چشم‌اندازهای جرم‌شناسی انتقادی است (Schwartz & Feiedrichs, 2010: 480)، حال‌آنکه برخی بر این باورند خودِ جرم‌شناسی انتقادی، تجلی و بیانی از دیدگاه‌های پست‌مدرن است (Arrigo, 2010: 27).دیدگاه گروه اول، بیشتر به علت رویکرد انتقادی رادیکال و افراطی جرم‌شناسی پست‌مدرن نسبت به جرم‌شناسی تحققی و ترتب تاریخی پیدایش آن است، اما دیدگاه مخالف بر این است که جرم‌شناسی پست‌مدرن هرچند به شکلی که امروز بیان می‌شود از جرم‌شناسی انتقادی سابقه کمتری دارد، اما نظریه‌های مطروحه در آن از آبشخور پست‌مدرنیسم سیراب می‌شود که از دهه‌ی 1930 با نوشته‌های لاکان متولد شد و جرم‌شناسی انتقادی نیز در ردِّ دستاوردهایِ جرم‌شناسیِ تحققی، پست‌مدرن عمل کرده است .

به هر ترتیب، جرم‌شناسی پست‌مدرن به‌عنوان یک نظام فکری متأثر از پست‌مدرنیسم و با رویکردی انتقادی از سال 1996 با کتاب «جرم‌شناسی التقاطی؛ ورای پست‌مدرنیسم» اثر هنری و میلووانویچ متولد شد و با کتاب «جرم‌شناسی التقاطی در عمل: کاربردهای آن در جرم و عدالت» توسعه یافت. البته به‌طور قطع نطفه‌های پیدایش این نوزاد پست‌مدرنیسم و اندیشه‌های آن در جرم‌شناسی، بسیار پیش از دهه‌ی 1990 در نوشتگانِ رشته‌های مختلف علمی وجود داشته است، اما ضابطه‌مند، گروه‌بندی و اسلوب‌دار آن‌ در جرم‌شناسی از کتاب‌های مذکور آغاز گشت و بسط یافت. برای نمونه نظریه‌ی هندسه فرکتال مندلبورت ، اصل عدم قطعیت هایزنبرگ ، ساخت‌گرایی اجتماعی برگر و لاکمن ، جامعه‌شناسی پدیدارشناسی شوتس ، ساخت‌یابی گیدنز ، بازی‌های‌زبانی ویتگنشتاین ، تبار‌شناسی میشل فوکو ، فراواقعیت بودریار ، نشانه‌شناسی مارکسیسم برگسن و در نهایت پست‌مدرنیسم اثباتی و شکاک روسنائو، از نظریه‌های مورد استفاده در ادبیات جرم‌شناسی پست‌مدرن است.

این تعداد بی‌شمار از نظریه‌ها، مطالعه کتاب‌ها و مقاله‌های مرتبط با جرم‌شناسی پست‌مدرن را دشوار می‌کند، اما این خصیصه بیشتر به خاطر رویکرد پست‌مدرنیستی این دیدگاه است. به‌عبارت‌دیگر باید با یک ذهن پست‌مدرن نوشته‌های این جرم‌شناسی را مطالعه کرد. ذهن مدرن در خوانشِ متن همیشه به دنبال نتیجه، نقش‌های مثبت و منفی، حکم آخر و فراروایت نهایی است تا بتواند با خاطری آسوده، به این مهم نائل شود که با عقل خود حقیقت مطلق را یافته است، اما پست‌مدرنیسم یک فیلم با پایان باز است، نتیجه بستگی به خوانش خواننده و بیننده فیلم دارد و لقمه‌ای آماده نیست که در قالب یک فراروایت به خوردِ خواننده داده شود.

پست‌مدرنیسم از چارچوب و تعریف گریزان است، برتری هر تعریف و چارچوبی را بر دیگر تعاریف نادرست قلمداد می‌کند و بدین‌سان آغوشش برای هر نظریه‌ای باز است. در خوان گسترده پست‌مدرنیسم فضا برای نشستن همه‌ی نظریه‌ها وجود دارد؛ زیرا هیچ‌کس را دستی بر غذای دیگری نیست. در پست‌مدرنیسم هیچ نظریه‌ای ولی‌نعمت نظریه‌های دیگر نیست و هیچ فصل‌الخطابی وجود ندارد. پست‌مدرنیسم عروس هزار داماد است. آن‌ها برای بیان نظریه‌های خود فضایی را ایجاد می‌کنند که معنا در آن به‌سرعت قابل شناسایی نیست و هر خواننده‌‌ای از ظن خود یار آن می‌شود. توسعه یک نوع نوشتار خاص که دربردارنده‌ی تفسیرهای مختلف و گاهی متضاد باشد، رؤیای پست‌مدرنیسم است، بدین بیان که هیچ‌یک از راه‌های دانش و تفسیر بر دیگری برتری ذاتی ندارد. در نتیجه، این موضوع که خواننده نوشتگان پست‌مدرن، جرم‌شناسی پست‌مدرن و متعاقباً متن پیش رو، به دنبال برخی جهت‌گیری‌های مطلق‌انگارانه با ادبیات «باید، نباید، است و نیست» باشد، ناشی از آشنا نبودن با پست‌مدرنیسم و موضوعات متأثر از آن است.

جرم‌شناسی پست‌مدرن، در مورد بسیاری از نقاط کلیدی جرم‌شناسی مانند انسان، جامعه و ساختارهای اجتماعی، قانون و جرم با تبیین پست‌مدرنیستی و استفاده از نظریه‌های ذکرشده تحلیل‌هایی را ارائه کرده است، اما در این مقال بر آنیم تا به توصیف و تحلیلِ خوانش این جرم‌شناسی از جرم و علت‌شناسی جنایی بپردازیم. برای تحلیلِ مبانی پست‌مدرنیستی این جرم‌شناسی، ابتدا سَبقه و صِبغه پست‌مدرنیستی این جرم‌شناسی در عنوان اول، مطالعه و سپس در عناوین دوم و سوم، با همان رویکرد پست‌مدرنیستی به ترتیب به بررسی مفهوم جرم و علت‌شناسی جرم می‌پردازیم.

جرم‌شناسان پست‌مدرن ، جرم را چیزی ورای نقض قوانینِ نوشته که از وفاقِ اجتماعی حول ارزش‌ها و هنجارها منتج شده است، می‌دانند. تعاریفِ قانونی از جرم، صرفاً مجموعه‌های انتخابی از صدمات و بی‌عدالتی‌ها هستند. نظریه پست‌مدرن استدلال می‌کند که تعاریف قانونی جرم، از بررسی بافتار یا معنای جرم ناتوان است و جنبه‌های تکاملی و دائم‌التغییر گفتمان را که منجر به ساخت و تفسیر اینکه چه اشکالی از گفتمان مجرمانه هستند را در نظر نمی‌گیرد و هم‌چنین تفاسیر قانونی از جرم در درک و بررسی اوضاع و احوالی که به‌موجب آن گفتمان فعال انسانی مجرمانه می‌شود ناتوان است (Bak, 1999: 27). جرم شناسان پست‌مدرن با جامعه‌شناسانی موافق‌اند که جرم رابرساختی اجتماعی و به‌عنوان صدمه و خسارت محسوب می‌کنند و منبع اصلی این صدمه را ساختار قدرت با تأکید بر زبان می‌دانند. روابط نامتناسب قدرت مبتنی بر ساختارهای تمایز شرایطی را فراهم می‌کند که جرم را به‌عنوان صدمه تعریف می‌کند. بدین‌سان این جرم‌شناسی برای جرم و قانون به‌عنوان معرِّف آن، حقیقت ذاتی قائل نیست، موضوعی که متأثر از پست‌مدرنیسم است.

در پست‌مدرن حقیقت امر ثابتی نیست و در جهان واقعیتی وجود ندارد. حقیقت ناشی از عملکرد انسان‌ها در جهان خارج است. هیچ امری اعم از جرم، حقیقت ذاتی ندارد و شناخت هر متنی بستگی به ذهن و اندیشه خواننده آن دارد که این ذهن نیز در زنجیرهای زمانی و مکانی است. به معنای دیگر، محقق زمانی که با واقعیت ذهنی خود زندگی می‌گذراند، آن واقعیت را بخشی از حقیقتِ ناپیوسته‌ی وجودیِ موضوعِ موردِ مطالعه قلمداد می‌کند و در مقابل، مخالفان آن رویکرد را انسان‌های ناآگاهی خطاب می‌کند که غرق در برداشت‌های سوء‌گیرانه خود شده‌اند و امیدی به بازگشت آن‌ها از دریای مواج جهل مرکبشان وجود ندارد؛ حال‌آنکه رقیب نیز همین برداشت را دارد. این باور جرم‌شناسان پست‌مدرن منجر به نسبی‌گرایی در شناخت جرم و متعاقباً انکار قانون به‌عنوان حقیقت نهایی برای شناخت جرم توسط آن‌ها می‌شود؛ نتیجه‌ای که با کمی تعمق قطعاً دور از واقعیت نبوده و منجر به تغییر نگاه نسبت به قانون به‌عنوان کتاب عقلانی بشری می‌شود.

جرم‌شناسی پست‌مدرن، در عین انکار هرگونه حقیقت مطلق به نام جرم و فراروایت مشروع‌ساز آن مانند قانون، وجود آسیب‌های موقتی و زودگذر به‌مثابه‌ی حقایق موقت را به رسمیت می‌شناسد و بدین‌سان هم‌خانواده‌ی پست‌مدرنیسم مثبت است. نتیجه‌ای که در شناخت و تعریف جرم از نسبی‌گرایی موجود در پست‌مدرنیسم می‌توان بیان کرد، این است که قانون‌گذار از این زاویه به جرم‌انگاری نگاه کند که این فرایند گزینش‌گری، حقیقت مطلق نیست، بلکه حقیقتی زودگذر و موقتی است، فلذا در واکنش نیز مجازات‌هایی را برای آن‌ها مقرر نماید که موقتی باشند و به‌طور کامل فرد را از زندگی محروم نکند. برای نمونه به‌طور قطع در جرایم تعزیری در ایران مجازات اعدام و حبس ابد باید لغو شود. حالِ مادران، فرزندان و همسران محکومینی که به جرم حمل مواد مخدر بر چهارپایه‌های مرگ خود ایستادند را چه کسی درک می‌کند، هنگامی‌که نظاره‌گر تغییر قوانین در جهت حذف اعدام مواد مخدر هستند. لذا دخالت نسبی‌گرایی شاید در گزینش رفتار ما را به این نتیجه برساند که در نهایت، برای تبدیل نشدن به حکومت آنارشیسستی، قانون‌گذار، بنا به هر دلیلی باید جرم‌انگاری می‌کند، اما می‌توان اذعان کرد که باور به پذیرش نسبی‌گرایی می‌تواند هر قانون‌گذار و مأمور اجرای قانونی را از تعصب و سخت‌گیری در واکنش و مجازات تا حدی دور نماید.

نظریه پست‌مدرن جرم را بر دو گونه دسته‌بندی می‌کند که عبارت‌اند از: جرایم تقلیل‌گر و جرایم سرکوب‌گر. جرایم تقلیل‌گر زمانی اتفاق می‌افتد که افراد نسبت به کیفیاتی که دارا می‌باشند دچار زیان می‌گردند. این امر می‌تواند ناشی از سرقت اموال آنان باشد یا شأن و منزلت آنان به دلیلِ جرایم مبتنی بر نفرت مورد خدشه واقع شود. جرایم سرکوب‌گر زمانی رخ می‌دهد که انسان‌ها محدودیت‌هایی را تجربه می‌کنند و یا از دسترسی آنان به موقعیت مورد علاقه‌شان جلوگیری می‌شود. آنان ممکن است که از دستیابی به اهدافِ شغلی به دلیل تبعیض نژاد و یا جنسیت باز بمانند و یا با «سقف شیشه‌ای» مواجه شوند (Henry andMilovanovic, 2003, 59).

در نتیجه صدمات تقلیل‌گر یا سرکوب‌گر می‌تواند مبتنی بر هر ضابطه‌ای مانند اقتصادی، سیاسی، اخلاقی، حقوق بشر، جایگاه اجتماعی و وضعیت روانی باشد. هر ضابطه‌ای را که در نظر بگیریم با توجه به توضیحات فوق‌الذکر جرم، یا فرد را از جایگاهی که دارد دور می‌کند و یا در راه وی بر سر رسیدن به جایگاهی که دوست دارد، مانع ایجاد می‌کند. در نتیجه جرم‌شناسی پست‌مدرن وجود آسیب را به رسمیت می‌شناسد و آن را کتمان نمی‌کند و حتی نوع آسیب و گروه مخاطب آن را نیز گسترش می‌دهد .

پست‌مدرنیست‌ها جهان را متفاوت می‌بینند و به‌وسیله نظریه‌ی آشوب و کوانتوم، عدم قطعیت، عدم‌تعین و عدم‌تناسب را نقاط کلیدی در تحلیل‌ها می‌دانند. تفکر پست‌مدرنیستی بر آن است که همه سیستم‌های موجود در طبیعت از جمله سیستم‌های اجتماعی، انسانی و بسیاری از سیستم‌های طبیعی، سیستم بسته نیستند که قابلیت تحلیل به‌وسیله‌ی فیزیک نیوتونی را داشته باشند و بتوان با اطلاعات اولیه آینده‌ی آن را پیش‌بینی کرد، بلکه سیستم‌های باز و پیچیده با متغیرهای بی‌شمار هستند که برای فهم آن‌ها نیاز به نظریه‌های ذکرشده است.

جوهره‌ی جرم‌شناسی پست‌مدرن به‌عنوان یکی از زیرشاخه‌های جرم‌شناسی انتقادی این است که جرم و کنترل آن را نمی‌توان از کلیت زمینه‌های فرهنگی و ساختاری برساخته و نظم‌گرفته با گفتمانی که در آن تولید شده است جدا دانست. این جرم‌شناسی جدید از طریق تحلیلی سیناپسی، به اتصالات در هم پیچیده جرم با روابط بسیار پیچیده اجتماعی می‌پردازد.

در جرم‌شناسی پست‌مدرن سوژه‌های انسانی فعالانه مسئول ایجاد جهان خود با دیگران هستند، جهانی که به‌طور هم‌زمان واکنش نشان می‌دهد و هویت خود سوژه را نیز شکل می‌دهد. از طریق تعامل اجتماعی توسط زبان و نشان‌ها، افراد تفاوت‌ها را تشخیص داده و ارزیابی می‌کنند، مقوله‌ها را می‌سازند، فعالیت‌های خود برای انعکاس این مقوله‌ها را سازمان‌دهی می‌کنند و در باور به واقعیتی که از آن ساخته شده است سهیم می‌شوند.

در این نظریه تعریف قانونی از جرم پذیرفته نیست و آن‌ها جرم را هر رفتار آسیب‌رسان به هر شخص یا گروهی تلقی و آسیب را نیز به دو دسته تقسیم می‌کنند. اول آسیب‌های تقلیل‌گر و دوم آسیب‌های سرکوب‌گر. آسیب‌های تقلیل‌گر اصولاً جرم‌انگاری شده‌اند، مانند جرایم علیه اموال، اما آسیب‌های سرکوب‌گر به‌ندرت مورد اشاره قرار می‌گیرند، به‌طور مثال اینکه قوانینی وجود دارد که زنان را از رسیدن به مشاغلی خاص در جامعه منع می‌کند نوعی آسیب سرکوب‌گر است. البته در این نظریه به علت سبقه‌ی پست‌مدرنیستی هیچ امری مطلق نیست و مفهوم جرم نیز از این اصل مستثنی نیست. جرم مفهومی نسبی ناشی از شرایط فضا-زمانی آن و برساختی اجتماعی است. در نتیجه نباید خود را محدود به قانون به‌عنوان فراروایت برتر در شناخت جرم کرد.

در جرم‌شناسی پست‌مدرن دینامیک خطی در علت‌شناسی جرم، جایگاهی ندارد و نظریه‌پردازان این رویکرد برآنند تا با فهم سیستم پیچیده روابط اجتماعی و دینامیک غیرخطی به چرایی جرم بپردازند. به معنای دیگر رویکرد تک ساحتی و تک علتی که در جرم‌شناسی‌های قبل از آن وجود دارد، به‌طور کامل رد می‌شود. علت جرم را نمی‌توان تا حد یک مشکل زیستی، روانی یا اجتماعی تقلیل داد و بر آن بود که بین مشکل، یعنی علت با معلول، یعنی ارتکاب جرم رابطه خطی وجود دارد و اگر هزاران بار از نقطه A حرکت کنیم قطعاً به نقطه B می‌رسیم، چراکه انسان و روابط اجتماعی سیستم‌هایی پیچیده و بسیار حساس به شرایط اولیه می‌باشند که در نتیجه باید با توسل به نظریه آشوب در شناخت تقریبی و احتمالی آن قدم برداشت. به معنای دیگر، بنابر نظریه‌ی آشوب هرچند در شناخت روابط علی در پدیده‌های پیچیده، پیش‌بینی آینده با قطعیت قابل تعیین نیست اما چون در هر بی‌نظمی، نظمی وجود دارد، می‌توان با احتمال و آمار حرکت سیستم را به‌طور تقریبی در آینده پیش‌بینی کرد که این مهم نیازمند دیدن سیستم به‌عنوان یک کل است و نمی‌توان با بررسی تک‌تک اجزاء سیستم یعنی افراد جامعه در سیستم اجتماعی حرکت سیستم را تعیین کرد، بلکه باید مجموعه رفتارهای انسانی به‌عنوان یک کل در نظر گرفته شود تا حرکت سیستم قابل پیش‌بینی باشد.

لازم به ذکر است علی‌رغم پیچیدگی و نثر مشکل و اسامی و نظریه‌های بی‌شماری که در جرم‌شناسی پست‌مدرن وجود دارد، این نظریه ذهن را از حالت رکود و نگاه ساده‌انگارانه به پدیده‌ی مجرمانه خارج کرده و به این باور می‌رساند که اولاً با عینک‌های مختلف به جرم نگاه کنیم تا متوجه شویم امری که از نظر ما حقیقی جلوه می‌کند در صورت تغییر نگاه به چه میزان ساختگی و قابل چشم‌پوشی است و ثانیاً روابط انسانی و اجتماعی پیچیده‌ترین دستگاه طبیعی نظام خلقت است؛ بنابراین برای فهم یک سیستم پیچیده قطعاً نیاز به یک نظریه پیچیده نیز است.

جرم‌شناسان پست­مدرن از چهار نوع جاذبه نام می‌برند: 1. جاذبه نقطه‌ای (Point attractor) 2. جاذبه محدود (Limitattractor) 3. جاذبه چنبره‌ای (Torusattractor)؛ 4. جاذبه غریب (Strangeattractor).

به طور کلی رویکرد پست مدرن شامل ویژگی های زیر است:

- برای مطالعه جرم و مجرم و فهم مجرمیت سعی می کند آنها را به عنوان امری که محصول قدرت است بررسی کند،قدرتی که سعی می کند رفتار کسانی را که از قدرت برکنار هستند محدود سازد

- جرم شناسی پست مدرن بر خلاف مارکسیست ها توجه خود را از سرکوب های اقتصادی و اجتماعی به تولیدات زبانی معطوف دارد و معتقد است که قوانین کیفری خود یک نوع زبان است که روابط سلطه را خلق می کند و گفتمان قانون کیفری مسلط، انحصاری و طرد کننده است به طوری که برای کنار گذاردن قواعد محدود کننده ای را تعریف می کند.

- جرم شناسی پست مدرن واکنشی به عقل گرایی علمی و قطعیت پوزیتیویسم روشنگری است و مفاهیم علمی مانند علیت را رد می کند.

- این دیدگاه به دنبال آن است تا معانی و رمز و رازی که در گفتمان های عمومی در مورد جرم وجود دارد را آشکار سازد. بر طبق این دیدگاه جرم آن چیزی نیست که قانون کیفری می گوید بلکه جرم توانایی و یا قدرتی است که میل و خواست عده ای را در هر متن اجتماعی بر دیگران تحمیل می کند بنابراین جرم قدرت انکار دیگران است.

ریشههای جرمشناسی پست‌مدرن

اعتماد به عقل برای رسیدن به مدینه فاضله جایگزین ایمان به حقایق وحیانی دوران پیشامدرن گشت، اما به تدریج ناتوانی عقل در تحقق شعارهای خویش آشکار گشت. مشکلاتِ طبقاتی و محرومیت‌هایی که به دلیل تبعیض نژاد و یا جنسیت و یا طبقه اجتماعی به بار آمد و هم‌چنین ناتوانی و شکستی که مدرنیته در حلِ مشکلاتِ اجتماعی مثلاً آلودگی، فقر و یا جرم با آن مواجه گشت، باعث شد که بسیاری از افراد ارزشِ اندیشه‌های علمی مدرن را زیر سؤال ببرند و گفتمان پست‌مدرن شکل گیرد. اصطلاح پست‌مدرن را نمی‌توان در چند واژه تعریف کرد؛ زیرا تعریف شدن، محدودیت به همراه دارد، درحالی‌که نظریه‌ی پست‌مدرن، از هر چارچوب محدودیت‌آوری گریزان است، لکن موضوعی که تمامیِ نویسندگان بر آن اتفاق نظر دارند، رد و انکار ادعای کشف حقیقت از طریق پارادایم نیوتونی و اثبات‌گرای مورد نظر مدرنیته است. نفی مرکزیت واحد، کلی و جهان‌شمول، مبارزه با بنیادگرایی، ماهیت‌گرایی و واقع‌گرایی، ساختگی بودن حقیقت، عدم قطعیت و تأکید بر بازی زبانی نامتجانس و ناهمگن از انگاره‌های اساسی تفکر پست‌مدرن است.

گفتمان پست‌مدرن با انگاره‌های پیش‌گفته به‌تدریج در حوزه‌های علمی مختلف اعم از علوم اجتماعی رسوخ کرد. پست‌مدرنیسم در علوم اجتماعی تلاشی است برای بازشناخت راه‌هایی که از طریق آن‌ها ساختارهای اجتماعی به‌عنوان واقعیت تعریف شده‌اند. جامعه‌شناسان پست‌مدرن برتری هر اندیشه‌ی کارشناسانه‌ای را بر دیگر نظریه‌ها و اندیشه‌ها مردود می‌شمارند و هیچ ارجحیتی برای هیچ‌کس و هیچ مکتب فکری قائل نیستند. جرم‌شناسی پست‌مدرن در تبیین پست‌مدرنیستیِ جرم به شدّت تحت تأثیر آموزه‌های « پائولین مری روسنائو » در کتاب « پست‌مدرنیسم و علوم اجتماعی » است. از چشم‌انداز وی دو دیدگاه پست‌مدرن در علوم اجتماعی وجود دارد؛ نخست پست‌مدرنیسم شکاک و دیگری پست‌مدرنیسم مثبت یا ایجابی.

پست‌مدرنیست‌هایی که صرفاً روش‌های مختلفی را برای نقد ساختارشکنانهمطرح کرده و به‌کار گرفته‌اند، به‌عنوان پست‌مدرنیست‌های شکاک و بدبین شناخته می‌شوند؛ اما کسانی که عناصر بازبینی‌شده مدرنیسم را حفظ کرده‌اند و در کنار واسازی بر بازسازی و باز سازمان‌دهی نیز تأکید دارند به‌عنوان پست‌مدرنیست‌های مثبت شناخته شده‌اند (Bak, 1999: 17). جرم‌شناسان پست‌مدرن با پست‌مدرنیست‌های مثبت عُلقه بیشتری دارند تا به‌رغم واسازی نظریه‌های پیشین، بتوانند به بازسازی یک گفتمان جایگزین بپردازند.

پست‌مدرنیسم شکاک

پست‌مدرنیسم شکاک با ارزیابی منفی، بدبینانه و پوچ‌گرایانه استدلال می‌کند که عصر پست‌مدرن، عصر چند‌پارگی، خرد‌شدگی، بی‌قراری، بی‌مفهومی و ابهام و یا حتی غیبت پارامترهای اخلاقی و هرج‌ومرج و آشفتگی اجتماعی، مرگ سوژه و مرگ مؤلف است. شکاکان، هیچ پایه و اساسی برای عینیت و حقیقت قائل نیستند. از چشم‌انداز آن‌ها، حقیقت یا وجود ندارد یا نمی‌تواند کشف شود و از واسازی برای تضعیف کردنِ تمامی ادعاهای مرتبط با حقیقت استفاده می‌کنند. با نفی حقیقت واحد، تمامی نظریه‌ها، به‌اندازه‌ی هم خوب و صحیح هستند و هیچ‌کدام بر دیگری برتری ندارند؛ بنابراین «تمامی منازعه‌ها و کشمکش‌ها پوچ و بی‌اساس تلقی می‌شود چراکه همه‌چیز نسبی است» (Arrigo, Milovanovic & Schehr, 2005: 36).

دانشمندان علوم اجتماعی مدرن، جامعه را متغیر می‌بینند. ولی تجزیه‌وتحلیل خود را در مورد وقایع جامعه به‌عنوان یک قانون، ثابت، لایتغیر و اصیل می‌شمارند. نظریه‌پرداز اجتماعی پست‌مدرن، جامعه را متغیر و خود را متغیر می‌بیند و تجزیه‌وتحلیل خود را از جامعه، نه به‌عنوان یک قانون بلکه به‌عنوان یک نگرش متغیر مطرح می‌کند (روسنائو، 1381: 29). در پست‌مدرن هیچ‌چیز قابل تعریف نیست، زیرا همه‌چیز در زمان و مکان متغیر است. در این نگرش تعریف واقعیت عینی ناممکن است. اشتباه گذشتگان این بود که فکر می‌کردند قادر به شناخت جهان هستند، چون حقیقت منتظر کشف شدن است، اما در پست‌مدرن این شیفتگی وجود ندارد و از منظر پست‌مدرنیست‌ها واقعیت برساختی اجتماعی متأثر از فضا و زمان‌های گوناگون است.

علم اجتماعی مدرن علیت را پذیرفته است و پیش‌گویی و پیش‌بینی را امری متقن و ضروری قلمداد می‌کند، اما جامعه‌شناسی پست‌مدرن قائل به « بینامتنیت » است. در این دیدگاه هر متنی به متن دیگر ربط دارد و یک متن «نه واحدی خودمختار و مستقل از ایدئولوژی، سیاست و زندگی افراد و تاریخ، بلکه در پیوند فشرده با این منابع است» (رشیدیان، 1394: 140)، لذا باز کردن این گره‌های کور ناممکن است.

بازتاب انگاره‌های پست‌مدرنیسم شکاک بر دو مقوله جرم و علت آن، صرفاً نفی و واسازی بدون ارائه یک راه‌کار جایگزین و بازسازی است. با توجه به نسبی بودن حقیقت، جرایم به‌عنوان یک ابژه واقعی قابل بررسی نیستند. به‌طور مثال، از نظر فوکو این روابط قدرت از طریق گفتمان است که سوژه‌ها و ابژه‌های جرم را شکل می‌دهد و در نهایت به‌عنوان بخشی از واقعیت جرم قلمداد می‌شوند (Henry and Milovanovic, 1996: 110). در نتیجه اگر روابط قدرت تغییر کند سیاهه جرایم نیز تغییر می‌کند. در ارتباط با علیت جرم نیز شکاکان با توجه به بینامتنیت و پیچیدگی و آشفته بودن جهان برقراری رابطه بین جرم و علت آن را غیر‌ممکن می‌دانند (Henry and Milovanovic, 1996: 152). در نتیجه جرم‌شناسان پست‌مدرن سعی دارند تا در بیشتر موضوعات از پست‌مدرنیسم شکاک تبری جویند و خود را پست‌مدرنیسم مثبت بنامند تا در ورطه‌ی پوچ‌گرایی و نهیلیسم گرفتار نشوند و در نتیجه بتوانند راه‌کاری برای کاهش صدمات جرم ارائه کنند.

پست‌مدرنیسم مثبت

جرم‌شناسان پست‌مدرن بر‌آنند که برای دفع گرایش‌های پوچ‌گرایانه و نهیلیستی در پست‌مدرنیسم نیاز به یک چارچوب مثبت از پست‌مدرنیسم است. پست‌مدرنیست‌های مثبت نیز مثل شکاکان، حقیقت کلی و جهان‌شمول و این ایده که حقیقت در «جای خاموش» در انتظار کشف است، رد می‌کنند، اما بسیاری از آن‌ها، امکان شکل مخصوصی از حقیقت محلی، شخصی و جمعی را می‌پذیرند و بر بازگشت سوژه تأکید می‌کنند.

پست‌مدرنیست‌های مثبت برای حقیقت و تئوری جانشین و قائم‌مقام در نظر می‌گیرند. آن‌ها بر انواع مسلمی از روایت‌های خرد و نه فرا‌روایت‌ها تأکید می‌ورزند. به‌عنوان مثال روایت‌های سنتی مثل، امثال و حِکم، افسانه، داستان‌های شیرین و دلنشین، داستان‌های تخیلی، تکه‌پاره‌ها، قطعات، داستان‌های عامیانه و خرده داستان‌ها را تحسین می‌کنند. داستان‌های سنتی بر زندگی بومی متمرکز است، نه ادعای حقیقت دارد و نه مدعی تئوری جامع است و هیچ تعمیم تئوریکی یا حقیقت غایی را مطرح نمی‌کند. روایت انسان سنتی، اشتباه را می‌پذیرد، تناقض و نسبیت را قبول دارد (روسنائو، 1381: 146).

جرم‌شناسان پست‌مدرن با توجه به انگاره‌های پست‌مدرنیسم مثبت در جست‌وجوی این هستند تا در عین واسازی به بازسازی نیز بپردازند. آن‌ها در عین تکذیب هرگونه مطلق‌انگاری در شناخت حقایق، به حقایق نسبی و موقتی باور دارند، لذا در مورد پدیده‌ای به نام جرم، آن‌ها به‌طور کامل منکر وجود آن نمی‌شوند، بلکه در عین تکذیب وجود رفتارهایی که در تمام زمان‌ها و مکان‌ها جرم بوده‌اند، به آسیب‌های موقتی، زودگذر و قابل تغییر باور دارند. هم‌چنین آن‌ها به‌رغم هم‌سویی با شکاکان در رد رابطه علیت خطی و پیش‌بینی پذیری، بر این هستند که با توسل به نظریه‌های جدید مانند نظریه‌ی آشوب می‌توان به نظمی در این بی‌نظمی دست یافت و جهان را، نه به‌طور کامل، بلکه با احتمالات پیش‌بینی کرد.

جرم شناسی فرهنگی

یکی دیگر از عناصری که پست مدرنیسم بر آن تاکید دارد، رسانه است که منجر به رویکرد جرم شناسی فرهنگی شد. سلطه رسانه در شکل دهی به فرهنگ، یک موضوع عمومی در ادبیات پست مدرنیستی می باشد (Abadinsky&Winfree, 2003, 305).

رسانه ها دارای توان هژمونی بر معناها هستند، بنابراین می توانند یک موضوع را به عنوان جرم و یا غیر آن معرفی کنند. نورمن دنزین ( Norman Denzin ) استعاره جامعه شناختی جامعه نمایشی ( dramaturgical ) را مطرح می کند که از طریق آن جامعه، صحنه نمایش رسانه ها می شود (Abadinsky&Winfree, 2003,305).

جرم شناسی فرهنگی تحت تاثیر رویکرد پست مدرن درباره رسانه ها بوجود آمد.این رویکرد بر برساخت رسانه ای جرم تاکید دارد و به روابط به هم پیوسته سیستم کیفری و رسانه های جمعی صحه می گذارد. جرم شناسی فرهنگی یک رویکرد مداخله گرایانه، روش شناسانه و نظری در مطالعه رسانه ای شدن جرم است که مجرمیت و کنترل آنرا در زمینه فرهنگی قرار می دهد و جرم، نهادها و سازمان های مربوط به کنترل جرم را به عنوان فراورده های فرهنگی در نظر می گیرد. با تاکید بر موضوعاتی مانند معنای موقعیتی، فرهنگ جوانان، هویت، فضا، سبک و فرهنگ رسانه ای، جرم شناسی فرهنگی در تلاش برای ایجاد یک تئوری پست مدرن و مدرن متاخر است.

رویکرد جرم شناسی فرهنگی به تبیین تعاملات چندگانه میان رسانه ها، عموم مردم، نقض کنندگان قانون و عومل کنترل اجتماعی توجه می کنند که از طریق آنها به شکل جمعی معانی جرم ساخته می شوند (Muncie, 2004,195).

مهم ترین ویژگی های این رویکرد عبارتند از:

- تبیین های مربوط به همگرایی فرایندها و پویایی های جرم و فرهنگ در زندگی روزمره

- ترکیب شدن موضوعات مطالعات فرهنگی، پست مدرنیسم، جرم شناسی انتقادی، تعامل گرایی، آنارشیسم و تحلیلی گفتمانی/متنی/ رسانه ای

- استفاده از روش شناسی مردم انگارانه برای آشکار کردن موضوعات معنا و بازنمایی

- بررسی خرده فرهنگ های منحرف به عنوان جایگاه های جرم انگاری

- تبیین نقش احساسات عاطفی، اوقات فراغت و لذت جویی در فرایندهای جرم

- در نظر گرفتن کنترل جرم به عنوان یک اقدام فرهنگی

- نشان دادن روابط (یا عدم روابط) میان حاشیه نشینی ، عدم مشروعیت ، بازنمایی رسانه ای و جرم انگاری فرهنگ عامه (Muncie, 2004,196).

نظریه جرم شناسی میشل فوکو

یکی از صاحبنظرانی که جرم شناسی مدرنیته را با نگاه پست مدرنیستی به نقد می کشد میشل فوکو است. وی با تحلیل گفتمان، در پس هر تئوری تبیینی از جرم عنصر قدرت رامی بیند. فوکو مخالف جرم شناسی است و به عنوان فیلسوف تاریخ ایده ها در بسیاری از موارد ضد جرم شناسی بود (Carrabine,2004, 89).

به نظر وی وظیفه کلی جرم شناسی واقعا حل مساله جرم نیست بلکه برای رشد، سازماندهی قدرت و نظارت است. وی جرم شناسی را به عنوان گفتمانی در نظر می گیرد که نظارت و روابط قدرت را گسترش می دهد (همان، 90 ). فوکو به گفتمان انضباطی تعمیم یافته اشاره می کند که از نظر او اصلاح زندانیان، بازداشت دیوانه ها و نظارت بر کارگران صنعتی همانند تربیت و آموزش بچه ها همگی بخشی از یک جامعه زندان گونه در حال ظهور است، در این جامعه نه فقط جرم و یا انحراف بلکه نوع بی قاعده گی و تخلف از هنجار نیز کنترل می شود (Muncie, 2004).

فوکو تغییر صورت های تنبیه در جوامع کلاسیک (که بر بدن به ویژه شکنجه) فیزیکی به خرده سیاست های جوامع مدرن سرمایه داری (که بر نظارت ،طبقه بندی و به هنجار سازی توجه دارند) را مورد مقایسه قرار می دهد.

تعذیب در ساز وکارهای مدرن عدالت جنایی باقی مانده است، اگر چه کیفرمندی در سخت ترین شکل های خود دیگر متوجه بدن نیست، بلکه بیشتر متوجه روح است، باید به جای کفاره ای که بر بدن وارد می آمد، مجازاتی بنشیند که بر اعمال قلب، اندیشه، اراده و امیال تاثیر بگذارد (فوکو، 1378).

در نگاه او قدرت در همه جا منتشر است و از طریق گفتمان عمل می کند - مجموعه ای از ایده ها و زبان. بنابراین جرم شناسی گفتمانی است که مجموعه ای از ایده ها و زبان ها خودش را درباره جرم به عنوان موضوع مورد مطالعه، مطرح می کند. از نظر فوکو اساس مدرنیته بر کنترل و نظم دهی است، در آثار او مفهوم کنترل اجتماعی به عنوان وسیله ای مطرح می شود که از طریق آن عدالت تحلیلی می تواند با ابزارهای پیچیده و متناقض انجام شود که در نتیجه آن، نظم در جوامع دموکراتیک حاکم می شود (Muncie, 2004,210).

فوکو بر پیوند دانش و قدرت جهت کنترل و انقیاد هر چه بیشتر روح و بدن آدمی در دنیای مدرن تاکید می کند: قدرت دانش را تولید می کند، قدرت و دانش مستقیما به یکدیگر دلالت دارند.نه مناسبات قدرتی بدون ایجاد حوزه ای از دانش همبسته با آن وجود دارد و نه دانشی که مستلزم مناسبات قدرت نباشد و در عین حال ، مناسبات قدرت را پدید نیاورد (همان، 40).

عناصر اساسی بحث فوکو در باره جرم شامل موارد زیر است

- تکنیک های کیفری و نظارت و مراقبت ابتدا در زندان شکل می گیرند و سپس به کل جامعه نفوذ می کند.

- تنبیه نه فقط به سوی بدن هدف گیری دارد بلکه همچنین تربیت روح انسانی را نیز نشانه می گیرد.

- این تکنیک ها نه فقط به سوی مجرمان جهت گیری دارد بلکه منحرفین از هنجارها را نیز شامل می شود.

- شبکه ها انضباطی به عناصر هنجارمند، مشروع و طبیعی تبدیل می شوند.

- کنترل اجتماعی پراکنده، پنهان و گسترده است.

- کنترل اجتماعی نه فقط به شکل ساده از طریق دولت عملی می شود بلکه از طریق استراتژی های دانش -قدرت نیز اجرا می شود. در نتیجه کنترل ممکن است فراگیر باشد، اما همیشه محتمل الوقوع است. کنترل، مقاومت را همانند انقیاد ایجاد می کند (Muncie, 2004,210).

جرم شناسی تاسیسی ( constitutive criminology )

نمونه ای از جرم شناسی پست مدرن هنری ( Henry ) و میلوانویچ ( Milovanovic ) ادعا می کنند که در کتاب « جرم شناسی تاسیسی : به سوی پست مدرنیسم ( 1996 ) » جرم شناسی پست مدرن را ارائه داده اند. جرم شناسی تاسیسی یک رویکرد نظری پست مدرن است که نظریه های مختلف اجتماعی انتقادی مانند تعامل گرایی نمادین،

سازه گرایی، مارکسیسم ساختاری، نظریه ساخت یابی،نشانه شناسی، تئوری آشفتگی و پست مدرنیسم ایجابی ( affirmative ) را بکار می گیرد. اساس بحث این رویکرد این است که جرم و کنترل آن نمی تواند از کلیت فرایند های فرهنگی و ساختاری که در آن تولید می شود جدا شود (Mclaughline & Muncie, 2001).

جرم شناسی تاسیسی بحث مدرنیستی سنتی را رد می کند که بر اساس آن جرم و مجرم می تواند از فرایندهای تولید اجتماعی و به طور جدا از کلیت، مورد تحلیل و اصلاح قرار گیرد. جرم نمی تواند به عنوان فراورده تعیین شده توسط فرهنگها و ساختارها قابل درک باشد. به جای تعیین عواملی که سبب تخلف می شوند، جرم شناسی تاسیسی در جستجوی بررسی روابطی است که جرم را باز تولید می کند. این نظریه از بررسی عوامل جرم دوری می کند و بر تبارشناسی ، کشش ، اغواسازی ها ، آشفتگی ، گفتمان، بر ساخت اجتماعی، ساخت یابی و اتصال ساختاری به عنوان شیوه تفکر درباره جرم تاکید می کند. در این رویکرد انسانها فعالانه مسوول برساخت جهان اجتماعی خود هستند و از طریق بازنمایی نمادین و یا زبانی، شکل می گیرند.انسان ها از طریق زبان و بازنمایی نمادین، تفاوت ها را تشخیص می دهند و طبقه بندی ها را بر می سازند و براساس بر ساخته های اجتماعی از واقعیت است که فعالیت می کنند (Mclaughline & Muncie, 2001).

اساس ماهیت جرم که به شکل اجتماعی برساخته شده و به شکل گفتمانی شکل گرفته است، روابط نابرابر قدرت است، هنری و میلوانویچ بر عنصر قدرت تاکید زیادی دارند، جرم از نگاه آنها به عنوان "قدرت رد توانایی دیگران برای ایجاد تفاوت می باشد " (Carrabine, 2004:98 ).

جرم به سلطه می انجامد، خواه به وسیله افراد خاص (مانند سارقان)، خواه به وسیله مجموعه های جمعی (مجرمین سازمان یافته) و یا به وسیله دولت ها (برای مثال به عنوان کشتار جمعی). از این نگاه، منبع اصلی روابط آسیب زا از ساختارهای قدرت ناشی می شود، روابط نابرابر قدرت موقعیت هایی را ایجاد می کند که جرم را به عنوا ن صدمه تعریف می کند. بنابراین جرم ،صدمه ای است که از انسان هایی که در روابط قدرت تولید کننده صدمه نیرو صرف می کنند، ناشی می شود، قربانیانی که از این جرائم آسیب می بینند در روابط نابرابر قرار دارند.

جرم شناسی تاسیسی تمرکز خود را به سوی صدمه ای می برد که متوجه قربانیان شده است و سعی می کند بین مجرم و قربانی ارتباط ایجاد کند. این رویکرد جدید در جرم شناسی بر اساس طیفی از ایده های جامعه شناختی است چه به لحاظ نظری و چه به لحاظ کاربردی.

جرم شناسی تاسیسی تعریف متفاوتی از تئوری های مدرنیستی از مجرمان و قربانیان ارائه می دهد.مجرم به عنوان یک سرمایه گذار افراطی در قدرت برای تسلط بر دیگران تعریف می شود، این سرمایه گذاران به سوی ایجاد بزرگنمایی تفاوت میان خودشان و دیگران نیرو صرف می کنند. این صرف نیرو به توانایی دیگر انسان ها آسیب می رساند، آنها را ناتوان می کند و ویران می سازد. قربانی هم به عنوان سوژه در حال ترمیم که انسانیت او صدمه دیده است تعریف می شود، قربانیان از درد انکار شدن انسانیت خود در رنج اند (Mclaughline & Muncie, 2001). این مفهوم بندی از جرم، مجرم و قربانی، مجرمیت را نه در فرد و نه در ساختار و فرهنگ بلکه در ایجاد پیوسته هویت های اجتماعی از طریق گفتمان قرار می دهد که منجر به مفهوم متفاوتی از تبیین جرم می شود.

جرم نه فقط پیامد مشترک انسانها و محیط آنها بلکه نتیجه مشترک عاملیت های انسانی و جامعه گسترده تر از طریق سرمایه گذاری افراطی در جرم از طریق پیشگیری از جرم، نهادهای کیفری جرم، وکلا، جرم شناسان، اخبار جرم، نمایش های جرم، کتاب های جرم و غیره می باشد. نظریه پردازان تاسیسی بر این عقیده اند که تولید روابط صدمه زا از طریق فرهنگ و ساختار جامعه، زمانی که به وسیله سوژه های انسانی فعال، تقویت می شوند، اتفاق می افتد -نه فقط به عنوان مجرم بلکه همچنین به عنوان طبقه بندی های اجتماعی مانند قربانیان، فعالین عدالت کیفری، دانشگاهی ها، مفسرین، گزارشگران رسانه ها، سازندگان فیلم ها و شو های تلویزیونی و به طور اعم به عنوان سرمایه گذاران، تولیدکنندگان و مصرف کنندگان در مساله .(Mclaughlin&Muncie,2001,50).

جرم شناسان تاسیسی بر ماتریس فرهنگی-اجتماعی و روانی که گفتمان رسانه ای را ایجاد می کند، تاکید دارند که از طریق آن عاملین انسانی صدمه ها و آسیب های معنادار و با اهمیتی را علیه دیگران بر می سازند.

برای حل مساله جرم این رویکرد معتقد است که نخست باید به عنوان یک فرایند گفتمانی بازگشتی از جرم ساختار زدایی شود و دیگر اینکه،تلاش های آگاهانه بایستی در برساخته کردن با توجه به جلوگیری از روی دادن مجدد صورت گیرد (Mclaughline & Muncie, 2001,51).

از آنجا که نظام کیفری جرم به عنوان بخشی از مساله جرم و نه راه حل آن دیده می شود، بنابراین این دیدگاه راه تغییر درباره جرم را در تغییر ساختارهای غالب و سیستم های نهادی سلطه می بیند (Carrabine, 2004,98).

این نوع از جرم شناسی به دنبال راه های غیرتنبیهی است چرا که معتقد است تنبیهات آثار مثبت چندانی برای قربانیان به دنبال نخواهد داشت و معمولا تنبیهات سیکل و دوره صدمه را دائمی می کند، بنابراین این رویکرد به دنبال یک رویکرد توافقی است تا جرم را با جبران، برای قربانی تعدیل شوداز نظر هنری و میلوانویچ جرم زمانی متوقف خواهد شد که به عنوان یک مساله توجه سیستم قضایی، رسانه ها و جرم شناسان به آن متوقف شود (Muncie, 2004,210).

نظریه آشوب

جرم‌شناسی پست‌مدرن نیز در تحلیل چرایی ارتکاب جرم در کنار نظریه‌هایی همچون تبار‌شناسی و تحلیل گفتمان ، قائل به پیچیده بودن انسان و روابط اجتماعی و انسانی است و برای فهم این سیستم پیچیده از نظریه آشوب استفاده می‌کند. دلایل ارتکاب جرم در نظریه‌های جرم‌شناسی مدرن تابع یک نمودار خطی است، اما بر اساس نظریه آشوب، علل ارتکاب جرم تابع دینامیک غیرخطی و بسیار حساس به شرایط اولیه است.

نظریه آشوب، برای فهم نظام‌های پیچیده و آشوبناک که مشخصه‌هایی مانند غیرقابل پیش‌بینی بودن، غیرخطی بودن، حساس به شرایط اولیه و ... دارند، به‌کار گرفته می‌شود و از چشم‌انداز نظری «سازگار با پارادایم پست‌مدرن است که با تأکید بر پیچیدگی و تنوع آزمون و تجربه، پارادیم اثبات‌گرایی جبرگرا را به چالش می‌کشد» (Levy, 1994: 169).

بهترین مثال برای درک مشخصه‌های ذکرشده در بستر نظریه آشوب مثال «اثر پروانه‌ای» است، مبنی بر اینکه بال‌زدن یک پروانه در آسیای شرقی می‌تواند منجر به طوفانی در آمریکای شمالی شود. در فضای حقوق کیفری و جرم‌شناسی، البته با کمی دقت، این بال‌های پروانه که بر رفتار انسانی تأثیر می‌گذارند و طوفانی به نام جرم را به راه می‌اندازند بسیار قابل لمس‌تر از مثال ذکرشده هستند. چه اختلافات خانوادگی غیر قابل اهمیتی که قتل‌های متعددی را رقم زده است و چه بسیار شرایط زمانی و مکانی متفاوت که یک انسان متعهد و وظیفه‌شناس را به رئیس کوره‌های انسان‌سوزی تبدیل کرد و بالاتر از آن، چه اشخاصی که یک تغییر کوچک در سرنوشتشان، تقدیر میلیون‌ها انسان را تغییر داده و هزاران مجرم و بزه‌دیده خلق کرده است.

به‌طور قطع ادعای پیش‌بینی آینده که در فیزیک نیوتونی و جرم‌شناسی تحققی موجود است و لاپلاس با این نوشته که «حالت فعلی عالم ممکن است معلول حالت قبلی و علت حالت بعدی تلقی شود و اگر حالت عالم در لحظه آفرینش آن با تمام جزئیاتش برای یک ریاضی‌دان بی‌نهایت دانشمند، کاری مشخص می‌بود، چنین موجودی می‌توانست همه سرنوشت جهان را تماماً بخواند. هیچ‌چیز برای وی نامعین نمی‌بود و آینده و گذشته جهان در جلو چشم وی حاضر بود» (قدردان قرملکی، 1389:63)، به آن ایمان دارد، در اکثر اوقات رویایی دوست‌داشتنی برای در آغوش گرفتن آینده‌ای امن و به دور از خطر است.

البته به نظر می‌رسد، جبرگرایی و تعیّن‌گرایی در همه نظریه‌های جرم‌شناسی مدرن و نه‌فقط جرم‌شناسی تحققی نهفته است؛ زیرا مگر می‌شود به دنبال رابطه‌ی علّی و تعیین چرایی جرم بود ولی قائل به جبرگرایی نبود. به عبارت ساده‌تر، هنگامی‌که می‌گوییم علل ارتکاب جرم را یافته‌ایم، با اقدامات مختلف اعم از پیشگیری کیفری و غیر کیفری می‌توانیم ارتکاب جرم را کاهش دهیم و مجرمان بالقوه را از ارتکاب جرم منصرف کنیم، باور به این داریم که اگر به عقب برگردیم و آن علت را از بین ببریم و یا در وضع کنونی در افراد حاضر در جامعه آن علت‌ها را نابود کنیم، دیگر معلولی به نام جرم به وقوع نخواهد پیوست. بدین‌سان عقیده به رابطه‌ی علّی خطی، ناگزیر و ناخودآگاه ایده جبری‌بودن نظام‌های طبیعی و انسانی را به همراه خواهد داشت و متعاقباً به ما القاء می‌کند که می‌توانیم آینده را تحت کنترل خود درآوریم، اما پست‌مدرنیسم معتقد است که تمام رویکردهای موجود برای جلوگیری از جرم یا کاهش آن سراب‌هایی بیش نبوده‌اند و ما همچنان در حال آزمون و خطا هستیم. لذا از چشم‌انداز پست‌مدرنیسم، اعتقاد به نظم و رابطه‌ی علّیِ خطی در همه سیستم‌های طبیعی و انسانی برای متفکر مدرن، همچون مادری داغدار است که مرگ فرزند خود را باور نداشته و بر مزار او گریه نمی‌کند. واقعیت اینکه پیش‌بینی آینده و رفتارهای انسانی به‌طور کامل امکان‌پذیر نیست، با کتمان آن از بین نمی‌رود و باید بپذیریم که فیزیک نیوتنی حاکم بر جرم‌شناسی، قادر به پاسخ‌گویی خیلی از مسائل و چرایی‌ها نیست و به همین علت جرم‌شناسان پست‌مدرن بیش‌ازحد به نظریه آشوب در تحلیل‌های خود برای حل این سیستم‌های پیچیده وابسته هستند.

سه مفهوم مورد استفاده در نظریه‌ی آشوب عبارت است از: 1. دینامیک یا پویایی غیرخطی، 2. هندسه فرکتال، 3. جاذبه‌های غریب یا ربایش‌گرهای شگرف.

  1. غیر خطی بودن رفتارِ سیستم دلالت بر این موضوع دارد که تغییرات در سیستم مورد نظر می‌تواند منجر به رفتار غیر‌قابل پیش‌بینی و کنترل شود. جوامع انسانی، سیستم‌های پیچیده‌ای هستند که توصیف آن‌ها مستلزم تعداد زیادی متغیر و پارامتر آزاد است که این امر می‌تواند منجر به تغییرات غیر‌خطی این سیستم پیچیده شود و متعاقباً تعیین وابستگی رفتار سیستم به تمامی این متغیرها غیرمقدور است؛ بنابراین تغییر ناچیز یک متغیر یا ظهور متغیرهای جدید در این سیستم پیچیده می‌تواند منجر به بروز وضعیت غیر‌قابل پیش‌بینی شود و مشخص نیست که سرانجام چه چیز به وجود می‌آید و سیستم مورد مطالعه چه واکنشی نسبت به این تغییرات خواهد داشت.

    بنابراین سیستم با تغییرات کوچک در یکی یا تعدادی از متغیرهای آن می‌تواند دچار تحولات بزرگی شود. به‌طور مثال به یاد آوریم کاریکاتوری را که در 22 اردیبهشت ماه 1385 در صفحه «کودک و نوجوان» روزنامه ایران با شمارگان حدوداً ده هزار چاپ شد که استفاده از واژه «نه منه» به زبان آذری آثاری مانند تظاهرات گسترده در آذربایجان، زخمی و دستگیر شدن تعدادی از تظاهرکنندگان، به آتش‌کشیده‌شدن برخی از مکان‌های عمومی مانند بانک ملی در تبریز، توقیف روزنامه ایران به مدت 5 ماه و محکومیت کاریکاتوریست آن را به دنبال داشت (روزنامه اعتماد، 1385، شماره 1122). در نتیجه علتی خرد همچون یک واژه، معلول‌هایی در حوزه حقوق کیفری ساخت که به هیچ‌وجه قابل پیش‌بینی نبود و به نظر می‌رسد هیچ‌کدام از نظریه‌های جرم‌شناسیِ مدرن، قابلیت تحلیل جرایم و محکومیت‌هایی که بدان‌واسطه پیش آمد را نداشته باشد.

  2. نظریه آشوب، به جای این‌که متکی بر هندسه اقلیدسی باشد، مبتنی بر هندسه فراکتالی است. مندلبورت مشخص کرد که سیستم‌های طبیعی توسط ابعاد فرکتال، شکنه‌ای و کسرهای گویا تشکیل شده‌اند تا توسط ابعاد اقلیدسی و کسرهای صحیح (Schehr, 1999: 259) و بدین‌سان ارزش‌های حقیقت فرکتالی هستند، لذا دسته‌بندی‌های مطلق‌انگارانه به درست یا نادرست، خوب یا بد، سلامتی یا بیماری، گناه‌کار یا بی‌گناه، عادلانه یا ناعادلانه افسانه‌های سودمندی هستند که از لحاظ اجتماعی برای ترویج اهداف ایدئولوژیکی خاصی ساخت‌بندی و درک شده‌اند، در حالی‌که همه موارد ذکر‌شده با سطح و درجه‌ای از اطمینان می‌توانند درست باشند و بستگی فراوانی به شرایط مشاهده‌گر، سیستم مورد آزمایش و ابزار آزمایش دارند. به‌طور مثال «اقدامات خیرخواهانه ستایش می‌شوند؛ زیرا به مردم نیازمند کمک می‌شود. خشونت عمدی و تصادفی را محکوم می‌کنیم چون مردمی که مستحق آسیب نیستند، آسیب می‌بینند» (Cowling, 2006: 8). البته گاهی اوقات این نتایج می‌تواند معکوس باشد. خشونت عمدی برای ناتوان کردن کسی که در شرف ارتکاب به قتل است، می‌تواند درست محسوب و کمک به نیازمندی که توانایی پرداخت فاضل دیه برای قصاص قاتلی که بر حسب اتفاق مجرم شده است را ندارد، کاری نادرست تعبیر شود. نظریه‌ی آشوب، بدین بیان، هرگونه اطمینان به نتایج مرسوم و هرگونه پایه‌ای برای قضاوت‌های اخلاقی را متزلزل می‌سازد. در نتیجه با امعان نظر از جرم‌شناسان پست‌مدرن و دخالت هندسه فرکتالی در تحلیل اموری که حقیقی جلوه می‌کنند علاوه بر سعی در تغییر سیاهه جرایم، می‌توان به رابطه‌ی مستقیم علت‌شناسی با چیستی جرم نیز اشاره کرد؛ به عبارت دیگر، در پاسخ به سؤال چیستی جرم به دنبال این هستیم که چرا باید جرم‌انگاری کنیم و چه رفتارهایی و چرا جرم‌انگاری می‌شوند یا باید جرم‌انگاری شوند، اما در علت‌شناسی در جست‌وجوی این هستیم که چرا انسان‌ها مرتکب رفتارهایی می‌شوند که باور به جرم بودن آن‌ها داریم.

    پر واضح است پاسخ به سؤال نخستین و تغییر سیاهه جرایم، پاسخ متفاوتی در سؤال دوم به همراه خواهد داشت. به‌طور مثال، با جرم‌زدایی از «نگهداری تجهیزات ماهواره‌ای» در حقوق ایران، دیگر پاسخ به اینکه چرا برخی افراد مرتکب جرم نگهداری تجهیزات ماهواره‌ای می‌شوند، نیاز نیست. لذا جرم‌شناسان پست‌مدرن با الهام از هندسه فرکتال و اینکه باور به جرم بودن رفتار، متأثر از مشاهده‌کننده و ابزارهای وی است، به نسبی تلقی کردن حقایق و متعاقباً به علت‌شناسی نسبی نیز نزدیک می‌شوند.

  3. سیستم‌های پیچیده به‌طور عام، خصیصه‌ای را از خود بروز می‌دهند که ریاضی‌دان‌ها به آن‌ها ربایش‌گر یا جاذبه می‌گویند. ربایش‌گرها نمایان‌گر وضعیت‌هایی‌اند که سیستم می‌تواند، بسته به خصایص خود، در آن وضعیت‌ها مستقر شود (آبرامز، 1394: 47). حتی سیستم‌هایی که بی‌نظمی دارند، دارای نقاط مشخصی هستند که آن‌ها را به هم پیوند می‌زند و این نقاط همان جاذبه‌ها هستند که در سیستم اجتماعی افراد جذب آن می‌شوند. جاذبه‌های غریب برخلاف سایر جاذبه‌ها که نوعی نظم و قابلیت پیش‌بینی دارند، از منظر یا مناظر گوناگون بی‌نظم و آشفته‌اند، ولی از منظر یا منظرهای دیگر دارای نظم هستند. هرچه افق دید گسترده‌تر باشد، یافتن جاذبه‌های غریب ممکن‌تر و قدرت پیش‌بینی بیشتر خواهد بود (الوانی، 1390: 448). این جاذبه‌ها موسوم به جاذبه‌های پروانه‌ای هستند، به این دلیل که در جذب شدن بین دو نقطه در نوسان و تردید هستند

در نتیجه جرم‌شناسان پست‌مدرن با توسل به نظریه‌ی آشوب و مبانی و مفاهیم آن همچون هندسه‌ی فرکتال و جاذبه‌ها سعی در فهم سیستم پیچیده روابط انسان در جامعه دارند. امری که نظریه‌های جرم‌شناسی مدرن به‌راحتی نادیده می‌گرفتند، متغیرهای بسیارِ روابط انسانی، عامل‌های بسیارِ تاثیرگذار بر رفتار آنان و نتیجه‌های غیر‌قابل پیش‌بینیِ آن است، در حالی‌که با توجه به شرایط اولیه‌ی بی‌شمار و حساسیت بسیارِ رفتارهای انسانی به آن‌ها باید دنبال نظمی در این بی‌نظمی بود که قطعاً با توجه به دینامیک خطی قابل تحلیل نیست. دنیای پست‌مدرن خاکستری است. مرز بین خوب و بد و انسان بزه‌کار و غیر بزه‌کار مرزی طبیعی نیست بلکه مرزی ساختگی توسط اذهان مدرن ما انسان‌ها است.