نظریه جرم شناسی برچسب زنی هاروارد بکر و ادوین لمرت
انگ یک برچسب اجتماعی منفی است که نه تنها رفتار دیگران را نسبت به یک شخص تغییر می دهد، بلکه خودپنداره و هویت اجتماعی آن شخص را نیز تغییر می دهد. هنگامی که یک فرد در چنین دسته بندی قرار می گیرد، خروج از آن گروه خاص تقریبا غیرممکن است. چنین وضعیتی به مقام استادی او تبدیل می شود و بر سایر موقعیت ها سایه می اندازد. چنین شرایطی را برای فرد فراهم می کند که به طور مداوم در فعالیت هایی که به مقام استاد نسبت داده می شود، خوب یا بد، شرکت کند .
در نیمه دوم قرن بیستم در آمریکای شمالی شاهد ظهور مکتبی هستیم که به نظریه تعامل گرا یا برچسب زنی شهرت یافته است.اجمالاً دیدگاه این مکتب است که جرم حاصل یک فرآیند اجتماعی است. جرم نتیجه تعامل میان فرد و جامعه است .جرم شناسان تعامل گرا معتقد هستند وقتی جامعه اعم از نهادهای رسمی و غیر رسمی به کسی برچسب یا انگ مجرمانه (مثلاً سارق، زانی، قاتل...) الصاق می نمایند، فرد یک هویت مجرمانه کسب می کند و پس از الصاق انگ مجرمانه، هر مکتب در تلاش است تا در مقابل جامعه از خود دفاع بکند.یعنی چون جامعه مجرم را به عنوان یک عنصر نامطلوب و منفور تلقی می کند مجرم هم ناچار است از خود واکنش نشان دهد به عنوان مثال وقتی کسی را به عنوان سارق در ملاء عام شلاق بزنیم این فرد یک هویت مجرمانه کسب می کند جامعه به او به عنوان یک عنصر پلید نگاه می کند و از آنجا که وی وارد ورطه مجرمانه شده و یک نقش مجرمانه کسب نموده ناچار است به ایفای نقش خود بپردازد، پس در عالم بزهکاری باقی می ماند.جرم شناسان تعامل گرا میان بزهکاری اولیه و ثانویه تفاوت قائل می شود.منظور از بزهکاری اولیه جرمی است که انسان اولین بار مرتکب شده است و درقبال آن دستگیر و تحت تعقیب قرار می گیرد.جرم شناسان تعامل گرا در مورد بزهکاران اولیه چندان راهکاری ارائه نکرده اند .اما در مورد بزهکاران ثانویه یا تکرار کننده جرم اعتقاد دارند خیلی از موارد تکرار کننده جرم محصول نامطلوب پلیس، دادسرا، سازمان زندانها، خانواده ، جامعه و...است. برای مطالعه جرم این مکتب سه مسیر مطالعاتی را پیشنهاد می کند.
1- فرآیند جرم انگاری چگونه صورت می گیرد.
2- پس از ارتکاب جرم جامعه چه واکنشی نشان میدهد؟
3- عملکرد نهادهای رسمی در امر مبارزه با جرم تابع چه معیاری است و چه نتایجی دارد؟
مکتب فکری معتقد است در مرحله جرم انگاری توسط قانونگذار نوعی گزینش ارزش صورت می گیرد و قانونگذار معمولاً بر اساس ملت، نژاد، جنس، مذهب وسایر مؤلفه های مورد نظر خود صرفاً از ارزش های خاصی دفاع می کند .حمایت کیفری از ارزش خاص در غالب یکی از مواد قانون جزا به عنوان عنصر قانونی جرم معرفی می شود و نقض آن ارزش موجب الصاق برچسب مجرم به مرتکب می شود. جرم شناسی تعامل گرا اعتقاد دارد اگر از دید واقع بینانه ای نگاه کنید نقض همه ارزش های کیفری نامطلوب نیست و هر مجرمی هم عنصری پلید در جامعه نیست. این مکتب در مرحله اجرای قانون هم اعتقاد دارد که نهادهای رسمی درگیر در امر مبارزه با جرم، در غربال کیفری خود مجرمی را گلچین می کند و نوعی گزینش مجرمیت صورت می گیرد.
به این ترتیب که از بزهکای واقعی (همه جرایمی که در زمان و جامعه معین اتفاق افتاده)فقط بخش اندکی به اطلاع نهادهای رسمی می رسد و تازه همین بخش اندک بعضا ًبا مداخله پلیس و سازش و برخی دیگر با اعمال اختیارات دادستان و صدور قرار موقوفی تعقیب یا منع تعقیب از تور عدالت عبور می کند و بعضی دیگر به دلیل اعمال نفوذ کیفر نمی بینند و فقط عده اندکی که از هر گونه حمایتی محروم بوده اند در آمار جنایی به عنوان مجرمین جامعه معرفی می شوند.
جرم شناسان تعامل گرا اعتقاد دارند که میان این افراد با افراد ناکرده بزه تفاوت ماهیتی وجود ندارد، یعنی چه بسیار انسان های مجرمی که شاید حالتی خطرناک تر از یک بزهکار ظاهری داشته اند ولی چون جرم آنها کشف نشده است به عنوان مجرم معرفی نمی شوند .رقم سیاه و رقم خاکستری جرایم نشانگر وجود گزینش مجرمیت است در نتیجه جرم شناسی تعامل گرا معتقد است که جرم محصول فرآیند برچسب زنی است و در حقیقت علت جرم بدنام کردن و تأثیر الصاق برچسب مجرمانه است.
هاوارد بکر با طرح نظریهی برچسبزنی در کتاب « غریبهها » در سال 1963 از خوانشهایِ جرمشناسیِ تحققیدر مورد مجرم تا حدی فاصله گرفت و سؤال جرمشناسی از اینکه مجرمان چه نوع اشخاصی هستند؟ و چرا مرتکب جرم میشوند؟ به سؤال ازاینکه چرا برخی رفتارهای خاص، جرمانگاری میشوند؟ تغییر پیدا کرد. از نظر بکر جامعه، کجروی را خلق میکند، به این معنا که «گروههای اجتماعی با تعیین قواعدی که نقض آنها به کجروی شکل میدهد و با کاربرد این قواعد در مورد اشخاص خاص و زدن برچسب غریبه یا بیگانه به آنها، کجروی را میآفرینند» (گوردون، 1388: 620).
برچسبهایی که برای ایجاد مقولات کجروی بهکار گرفته میشوند، بیانگر ساختار قدرت جامعه هستند و قواعدی که انحراف بهوسیله آنها تعیین میشود و زمینههایی که در آن، قواعد یادشده به اجرا درمیآیند، اغلب بهوسیله «ثروتمندان برای فقرا، بهوسیله مردان برای زنان، بهوسیله بزرگسالان برای جوانترها و بهوسیله اکثریت قومی برای گروههای اقلیت چارچوببندی میشوند» (گیدنز، 1393: 162).
در حقیقت نقاط ضعف و انتقادات وارده به دیدگاه های آسیب شناسی، بی سازمانی اجتماعی، ستیزه ارزشی و انحراف رفتاری، اساسی ترین خاستگاه بروز دیدگاه « برچسب زنی ( Labeling Approach ) » در دهه 1960 برای تبیین مسائل اجتماعی به شمار می رود. این دیدگاه، نظریه ها و روش های اشاره شده را در تبیین انحرافات نارسا ارزیابی کرد و مدعی شد تا زمانی که تبیین انحرافات به اتکای دیدگاه های قبلی و روش های پیمایشی صورت می گیرد، نمی توان به ادراک صحیحی از مسائل اجتماعی دست پیدا کرد.
به عبارت دقیق تر، دیدگاه « برچسب زنی » عمدتاً به واسطه ضعف نظریه «رفتار انحرافی» در تبیین برخی مسائل اجتماعی رشد کرد و با نقد بینشی و روشی نظریه « رفتار انحرافی » مدعی شد مسائل اجتماعی بیش از آن که محصول شرایط ذاتی افراد یا خرده نظام های اجتماعی باشند، محصول شرایطی هستند که جامعه غالب تعریف کرده و از این حیث انحراف را جان می بخشند. از این منظر، منحرفان اجتماعی افرادی هستند که به نحو مؤثری نشان « انحراف » به آنها زده شده است. بر اساس این دیدگاه، مسئله اجتماعی مبتنی بر یک تعریف ذهنی است که مردم از آن دارند. زیرا انحراف چیزی نیست که ذاتاً در اشکال معینی از رفتار وجود داشته باشد؛ بلکه آنچه وجود دارد مصوباتی است که توسط ناظران مستقیم و غیر مستقیم این رفتارها وضع شده است. یعنی عامل مهم در تعیین انحراف، ناظران اجتماعی هستند که تصمیمی گیرند چه عمل یا اعمالی مصداق بارز انحراف به شمار می آیند یا نمی آیند (محمدی اصل، 1385: 191 و 189).
در حقیقت می توان گفت دیدگاه برچسب زنی با این فرض که جرم و رفتار مجرمانه یک روند اجتماعی می باشد، آغاز شده است. تأکید اصلی این نظریه در مورد طبیعت و ماهیت رفتار متقابل یا کنش و واکنش بین بزهکار و بزه دیده و همچنین مقامات قضایی می باشد. هر آنچه که به عنوان جرم به حساب می آید، در واقعیت امر به وسیله عملکرد و فعالیت های نظام عدالت کیفری و مأموران آن تصمیم گیری می شود. این به معنای آن است که تعریف نوع خاصی از رفتار به عنوان رفتار مجرمانه یا فرد خاص به عنوان مجرم بستگی به این دارد که عمل برچسب زنی توسط چه کسی صورت گرفته باشد؟. نظریه برچسب زنی بیشترین کارکرد را در زمینه اجرای عدالت در مورد نوجوانان دارد (وایت و هینس، 1382: 134 و 123).
این دیدگاه را که گاهی نگرش «واکنش جامعتی» به انحرافات نیز می نامند برای اولین بار، ادوین. م. لِمرت (Edwin.M. Lemert) و هاوارد س. بکر (Howard Becker) فرمول بندی کردند (شیخاوندی، 1379: 94).
نظریه برچسب زنی ریشه در تعامل گرایی نمادین دارد. تاکید اساسی این نظریه بر قدرت برچسب زنی و شکل گیری هویت کجروانه تحت تاثیر این برچسب است. مهم ترین نظریه پردازان این رویکرد ادوین لمرت، هوارد بکر و شور می باشد ولی افرادی مانند گارفینکل و گافمن نیز در این قالب فکری از تبیین کجروی قرار دارند. بکر معتقد است که: گروه های اجتماعی انحراف را به وسیله ایجاد قواعدی بوجود می آورند که نقص آنها، انحراف را ایجاد می کند و به وسیله کاربرد این قواعد برای افراد خاص و برچسب زدن به آنها به عنوان بیگانه صورت می گیرد. انحراف کیفیت عمل فرد مرتکب (خلاف) نیست بلکه نسبتا نتیجه کاربرد قواعد و مجازاتها برای یک مجرم است. کج رو کسی است که این برچسب به طور موفقیت آمیزی در مورد او بکار برده شده است کج رفتاری، رفتاری است که دیگران بر آن برچسب می زنند (Becker,1963, 9).
لمرت (1951) بر این باور بود که فرآیند درگیر شدن فرد در رفتار بزهکارانه و مجرمانه و تبدیل شدن او به منحرف حرفه ای، از دو مرحله می گذرد: در مرحله اول هر کسی ممکن است به عللی برای اولین بار مرتکب رفتار انحرافی شود که این نوع انحراف برای شخص پی آمدهای ناچیزی دارد. لمرت این رفتار را که فرد مرتکب می شود و برای آن برچسب منحرف دریافت نمی کند «انحراف اولیه (Primary Deviance)» نامید و ادعا کرد هنگامی که این رفتار انحرافی تداوم می یابد و برچسب منحرف به فرد زده می شود «انحراف دومین (Secondary Deviance)» پدید می آید و عامل رفتار تبدیل به بزهکار یا مجرم حرفه ای می شود.
لمرت در بحث برچسب زنی انحراف اولیه را از انحراف ثانویه تفکیک می کند، در انحراف اولیه فردمنحرف نمی شود بلکه در انحراف ثانویه است که هویت یک فرد کج رو را در نتیجه برچسب به خود می گیرد و عملا کج روی را به عنوان یک شیوه زندگی برای خود تعریف می کند.
انحراف اولیه نخستین رفتار منجر به قانون شکنی است که گاهی در پیامد آن ،نخستین انگ ،بزهکار،مجرم ،روانی،مرتد به شخص خاطی توسط پلیس یا مقامات رسمی زده می شود .
انحراف اولیه وضعیتی است که در آن خود، تقریبا به حرفه و منش کجروانه هیچ تعهدی ندارد، ولی در انحراف ثانویه برچسب خوردگان، رفتارشان را بر اساس واکنش های جامعه سازمان می دهند و به جامعه برحسب آن برچسب منفی پاسخ می دهند (Lemert,1951, 76).
انحراف ثانوی ،انحرافی است که در واکنش به انگ زنی مردم از شخص انگ خورده سر می زند .
به نظر بکر گروه های جامعوی با تدوین قواعد و قوانین و اعمال آنها به برخی از افراد موجب پیدایش رفتار انحرافی شده، ناقضان قانون را برچسب یا انگ ناخودی غریبه ، خارجی می زنند ،بنابراین تئوری روی پرسش زیر تمرکز می یابد : فراشده ای که موجب می شوند برخی از مردم به برخی دیگر هویت منحرف بدهند وآنان را وادار به ارتکاب اعمال انحرافی بکنند ،کدام هستند؟
بکر (1973) نیز در تحلیل رفتار انحرافی به دو عنصر «خود برچسب زنی (Sele-Labeling)» و نتایج حاصل از برچسب های «اتهام زنندگان (Accusers)» اشاره کرده است. برچسب های اتهام زنندگان، به این معناست که چگونه فرد توسط دیگران برچسب منحرف خورده است که در این مورد، می توان انحراف را برحسب نتایجی از برچسب هایی که به وسیله اتهام زنندگان و تعریف کنندگان انحراف و قانون گذاران به کار رفته است، تحلیل کرد. به عقیده بکر، برگزیدگان قدرت و وضع کنندگان قانون، منابع اصلی برچسب ها را فراهم می سازند. برچسب ها مقولات انحراف را باز تولید کرده و بیانگر ساخت قدرت جامعه می باشند. او مثال می زند که عمل تزریق هروئین، ذاتاً انحراف اجتماعی نیست؛ زیرا اگر پرستاری در بیمارستان به دستور پزشک این عمل را انجام دهد عملی بهنجار تعریف می شود. بنابراین هنگامی این عمل، رفتار انحرافی در نظر گرفته می شود که به شیوه ای که از نظر مردم مناسب و صحیح نیست، صورت گیرد و صفت انحراف اجتماعی که به کرداری داده می شود، به چگونگی تعریف آن کردار در ذهن افراد بستگی دارد. در کنار لمرت و بکر، تراشر در تحقیق خود در مورد دار و دسته های بزهکاری شیکاگو برچسب های بزهکاری و جرم را عاملی بالقوه منفی بر رفتار جوانان شناسایی کرد و چند سال بعد، تانن بوم (Tannenbaum-1938) اصطلاح «نمایش مضر (Dramatization)» را مطرح ساخت. نمایش مضر به معنای به نمایش گذاشتن، فاش کردن و گزارش کردن رفتار انحرافی افراد همراه با ویژگی های منحرفان است. این امر موجب می شود هویت شخصی متخلفان برای دیگران مشخص شده و آنان به عنوان افرادی برچسب خورده به جامعه معرفی شوند (احمدی، 1384: 103-101).
از نظر تانن بومع تقریباً همه بزهکارانی که بیشتر عمر خود را در کانون های اصلاح و تربیت و اردوگاه ها به سر برده اند بیشتر از بزهکارانی که در این مراکز زندگی نکرده اند به سوی کجروی و جرم کشیده می شوند. به این ترتیب، تنبیه و مجازات، کجروی ها و جرایم را افزایش می دهد.
به طور کلی، دیدگاه برچسب زنی در جست و جوی تبیین علل کجروی نیست؛ بلکه به دنبال یافتن پاسخی برای سؤالاتی از این قبیل است که: «چه کسانی برچسب انحراف را به چه کسانی می زنند و پی آمدهای برچسب زدن برای کسانی که به آنها برچسب زده می شود چیست؟» (قنادان و همکاران، 1384: 206 و 207). آنها در این رابطه بر روی توانایی نهادهای عدالت کیفری مانند پلیس که توان برچسب زدن انواع خاصی از رفتار به گروه های خاصی از اشخاص را دارا هستند، تأکید می کنند (سوتیل و همکاران، 1383: 172).
همچنین این دیدگاه به دنبال سبب شناسی انحراف اولیه نیست؛ بلکه به علل پیدایش انحراف دومین می پردازد؛ زیرا فرد پس از برچسب خوردن، تغییر هویت داده و خصیصه های همان برچسب را به خود می گیرد. برای مثال، فردی که به علت دزدی زندانی شده است، پس از رهایی به علت برچسب «دزد» که به او زده شده است، نه تنها نمی تواند شغلی بیابد، بلکه چون فردی منحرف تعریف می شود و به مانند یک مجرم با وی رفتار می کنند و مقبولیت اجتماعی خود را نیز به عنوان یک شهروند عادی از دست می دهد، در کنش متقابل اجتماعی با مردم به تدریج تغییر هویت داده و هویت یک مجرم را کسب می کند. بنابراین، فرد خصیصه های همان برچسب «دزد» را به خود می گیرد؛ در نتیجه احتمال زیاد دارد که مجدداً مرتکب دزدی و یا جرایم دیگری شود (احمدی، 1384: 103-101).
پس یکی از نتایج برچسب زنی و بدنام کردن این است که برخی افراد که به صورت نادرستی برچسب خورده اند نه تنها بعدها دست به کارهای مجرمانه بعدی می زنند، بلکه به دنبال این هستند که مایه تسلی خاطر خود را در همراهی و مشارکت با دیگران یعنی اشخاصی که به همین صورت مانند آنها تحت عنوان غریبه ها متمایز شده اند پیدا بکنند. یکی دیگر از نتایج برچسب زنی این است که برای افرادی که همانند یکدیگر و تحت یک عنوان برچسب خورده اند انگیزه و محرکی ایجاد می کند تا بتوانند راحت تر با همدیگر ارتباط برقرار کنند که این ارتباط اغلب به شکل پیدایش بزهکاران یا خرده فرهنگ های مجرمانه می باشد (وایت و هینس، 1382: 124). این دیدگاه، راهکار کاهش بزهکاری را در تعریف مجدد از وضعیت های مسئله آمیز و آموزش کنترل برچسب زنی می داند (محمدی اصل، 1385: 217).
با آنکه این دیدگاه ابعاد جدیدی را در تبیین بزهکاری و جرم در جامعه شناسی انحرافات مطرح کرده است، اما از کاستی های اساسی برخوردار است. یکی از این کاستی ها این است که یک نظریه نظام یافته نمی تواند بنا شود، مگر اینکه اصطلاحاتی را تعریف کند که قابل اندازه گیری باشد. دیدگاه برچسب زنی به ویژگی های فردی و اجتماعی و اقتصادی افراد نظیر: سن، جنس و موقعیت اجتماعی توجه نمی کند؛ در حالی که افراد با ویژگی های فردی و اجتماعی متفاوت ممکن است که واکنش های متفاوتی به برچسب ها نشان دهند. برای مثال، برچسب ها ممکن است یک مرد جوان را به بزهکاری تشویق کند؛ اما یک زن بزرگسال را از دزدی بازدارد. به علاوه، تأثیر برچسب ها در انواع متفاوت انحرافات اجتماعی یکسان نیست. مثلاً، برچسب ها در مورد تخلف رانندگی ممکن است تأثیر مثبت و در مورد فحشاء تأثیر منفی داشته باشند. نتیجه اینکه، برچسب ها شرط لازم و کافی برای باز تولید بزهکاری و جرم نخواهند بود (احمدی، 1384: 105).
نظریه برچسب تأکید میکند که نفس رفتار، منحرفان را از غیرمنحرفان جدا نمیکند؛ بلکه اعمال اعضای سازشکار جامعه است که این تمایز را به وجود میآورد. این اعضا برخی از این رفتارهای انحرافی را تفسیر میکنند و برچسب انحرافی را به افراد نسبت میدهند (به دیگران برچسب انحرافی میزنند). درواقع، فرد کجرو پس از اینکه با برچسبی کجروانه شناخته شد، بیشتر ممکن است کجروی خود را ادامه دهد (ستوده، 1373: 138).
این نظریه به واکنش گروه های اجتماعی و فرد اشاره دارد در واقع یکی از دیدگاه های کنش متقابل نمادین است. براساس این نظریه می توان گفت، برای رفتار ارتکاب جرمی نمی توان یک علت را پیدا کرد بلکه علل و عوامل مختلفی در کج روی دخیل هستند . لذا متخصصان جرم و ارتکاب جرمات باید واکنش اجتماعی به جرم و کج روی را مدنظر قرار دهند. لمرت ارتکاب جرم را به ارتکاب جرم نخستین و ارتکاب جرم ثانویه تقسیم می کند و معقتد است که: «ارتکاب جرم در مرحله نخستین ، خواه به عنوان آزمایش خواه از روی کنجکاوی رخ دهد، خواه با محاسبه انجام شده باشد ، اثر چند انی برخود پنداره، شخص به عنوان فردی درست رفتار باقی نمی گذارد و فرد آن را تخلفی جزیی می داند که در موقعیت های خاص قابل توجیه است».
براساس نظر یه برچسب زنی ، ارتکاب جرم نخستین و ارتکاب جرم ثانویه می توان بخشی از کج رفتاری زنان را تبیین کرد، بالاخص اینکه زنان مجرم معمولاً از طبقات پایین یا از اقلیت های قومی خاص هستند (سخاوت،۹۹:۱۳۸۳).
تئوری انگ زنی ،با تاکید روی مساله کلیدی مربوط به نحوه ی تکوین ،حرف انحرافی ،درباره ی ریشه ها و خاستگاه انحراف اولیه و تفاوت نرخ انحراف ،برحسب گروه ها مسکوت است . در صورتی که این مسائل برای تئوری های تشکلات متمایز وآنومی از نکات اصلی شمرده می شوند .یکی از پیشگامان تئوری انگ زنی متذکر می شود به هنگامی که توجهات به بالا و پایین رفتن اخلاقیات و تغییر در تعریف انحراف معطوف می شود ،تئوری انگ زنی توان تبیین خود را از دست می دهد (شیخاوندی،1379).
نظریه برچسبزنی بهرغم نقاط قوت و بدیع بودن، نکوهش شد. منتقدین بر این باور بودند که اندیشه بکر در مقابله با منابع ساختاری گستردهترِ قدرت و اقتدار و همچنین برطرف کردن اختلاف طبقاتی فاحش اجتماعی در ثروت و موقعیت ناتوان است وهم چنین به منافع سیاسی و اقتصادی گستردهتری که در بخش دولتی و صنعتی و مالی شرکتها تعبیه شده است، توجهی ندارد.در نتیجه نارضایتی از رویکرد تحققی و ضعفهای نظریه برچسبزنی، گروهی از جرمشناسان را بر آن داشت تا اقدام به طرح یک نظریه کاملاً اجتماعی از انحراف و نه فقط یک بیانی از واکنشهای اجتماعی، نمایند. در واقع نسلی از اندیشمندان به دنبال تغییر لنزِ جرمشناسان از شخصیت و وضعیت فرد منحرف و رفتار وی که در جرمشناسی تحققی برجسته بود، به سمت الگوهای اجتماعی و تاریخی بودند که انحراف را به عنوان موضوعی از مداخله اجتماعی دولت تحلیل کند. این تلاش باعث شد تا زمین لَمیَزرع جرمشناسیِ تحققیدر اواخر دههی 1970 با رنگ جرمشناسی انتقادی که یک رویکرد رادیکال را به جرم و انحراف پیشنهاد نمود، درخشان شود. این رویکرد با سیمای نوین و متفاوتش یک طرح انتقادی را به کارزار فرستاد «که از حیث هنجاری متعهد به براندازی نابرابریهای ثروت و قدرت است» (Taylor, Walton & Young, 2003: 281).
نظريههاي واكنش اجتماعي، رفتار بزهكارانه را پيامد نفوذ و سلطة اعضاي قدرتمند جامعه بر جوانان محروم تلقي ميكنند. يكي ازشاخههاي نظرية واكنش اجتماعي، نظرية برچسب زني است كه رفتارهاي منحرفانه را محصول برچسبهاي منحرفانهاي ميداندكه جامعه به ضعيفترين شهروندان خود تحميل مينمايد. برچسبهاي منحرفانه موجب رانده شدن افراد از روند اصلي جامعهميگردد كه در نتيجه باعث ميشود فرد براي بقاء به ارتكاب اعمال غير قانوني خود در آينده ادامه دهند. و نظرية تضاد اجتماعيبراين باور است كه تضادهاي طبقاتي موجود در جامعة مدرن باعث بروز جرم و بزهكاري ميشود.
نظريههاي برچسب زني و تضاد اجتماعي، تأثير مهمي بر سياست پيشگيري از بزهكاري داشتهاند. به اين ترتيب كه تلاشهايگستردهاي صورت گرفته است براي محدود كردن ميزان تماس جوانان با نظام دادرسي. يكي از رهيافتها، رهيافت تغيير مسيرمتخلفان قبل از محاكمه و جبران خسارت است كه موجب محدود ساختن بازداشت و برخورد غير نهادي گرديده است. اين نظريةمربوط به دادرسي كه از آن با عنوان عدم ملاحظه ياد ميشود به اين امر اشاره ميكند كه تا حدامكان بايد از هر عملي كه موجببدنامي جوانان ميشود اجتناب گردد(Siegel ۲۰۰۰:۲۲۸)
نظریه های دیگر برچسب زنی
شور معتقد است برچسب زنی موفق به چهار عنصر نیاز دارد:
- کلیشه سازی ( stereotyping ) : یک انگاره ذهنی غیر قابل تغییر و ساده و یا الگویی ناشی از حضور سرمشق های مشخص دیداری و شنیداری است.
- برچسب زنی می تواند بعد از روی دادن ، تداوم داشته باشد و ممکن است نیازمند تقویت باشد. این موضوع زمانی بوجود می آید که رسانه های جمعی یک مجرم را به عنوان "بیمار ذهنی سابقه دار" توصیف کنند. شور از اصطلاح "گذشته نگر" ( retrospective ) برای توصیف فرایند نگاه به گذشته برای پنهان کردن یا آشکار کردن علل رفتارهایی که در حال، اتفاق می افتند استفاده می کند (Schur, 1971,152).
- عنصر سوم شامل چانه زنی ها ( negotiations ) میان برچسب خورده و برچسب زنندگان است.
- عنصر چهارم فراگیری نقش ( role engulfment ) است که جنبه محدودتر از انحراف ثانویه است و با پاسخ جامعه به فرد که به عنوان مجرم یا بزهکار یا منحرف شناخته شده است، مرتبط است. فراگیری نقش، فرایندی اجتماعی - روانشناختی است که با آن فرد "پایگاه برتر" ( the master status ) را می پذیرد. فراگیری نقش ترکیبی از کلیشه سازی، تفسیر گذشته نگر و چانه زنی است.
هارولد کارفینگل، اصطلاح مراسم "تباه شدن پایگاه" ( status degradation ) را به کار می برد که بیانگر تهمت های عمومی و کلیشه ای به افرادی است که به عنوان بی ارزش دیده می شوند.
اروین گافمن نیز معتقد است که چگونه افراد هویت های خراب شده ( spoiled ) را از طریق فرایندهای داغ زنی ( stigmatization ) می پذیرند. وی نمادهای منزلت که به منزلت، شهرت ( honor ) و موقعیت مطلوب مبتنی برطبقه اثرگذار است و نمادهای داغ که با هویت تباه شده ( debasing ) مرتبط است، تفکیک می کند.
گافمن و کارفینکل واکنش های اجتماعی را در چارچوب تعامل گرایی نمادین قرار دادند.
ویژگی عمده این رویکرد تاکید زیاد بر قدرت برچسب زنی به افراد حاشیه ای، محروم تر و کم قدرت تر در یک اجتماع انسانی است و تا زمانی که این قدرت نباشد جرم و مجرم هم شکل نمی گیرد. بنابراین کجروی یک برساخته ذهنی ناشی از قدرت برچسب زدن به غیر است. برخلاف رویکرد اثباتی که مجرم را به شکل طبیعت باورانه می بیند، در این نگاه در عالم واقع، به شکل طبیعی جرم و کج روی وجود ندارد بلکه افراد قدرتمند برسازنده آن هستند. رویکرد انگ زنی سرآغاز تئوری های جدید مانند پست مدرن است.
کانلی بیان می کند که "افراد ناخودآگاه متوجه می شوند که دیگران چگونه آنها را می بینند یا به آنها برچسب می زنند، و واکنش آنها به این برچسب ها در طول زمان اساس هویت خود را تشکیل می دهد. تنها از طریق فرآیند اجتماعی برچسب زدن است که با اختصاص معانی مشترک به اعمال، انحراف ایجاد می کنیم. "
شرطیسازی اجتماعی با ایجاد رفتارهای «خوب» و «بد» شکل میگیرد - تقویت مداوم و استفاده از شرطیسازی عامل بر افراد/گروهها برای ایجاد رفتارها و/یا ایدهآلهای خاص تأثیر میگذارد. در «یک ارتباط متمایز - نظریه تقویت رفتار مجرمانه»، از خوانشها و گذشتهنگرهای نظریه جرمشناسی هنجارهای اجتماعی و انحرافات در یک گروه خاص به شرح زیر است: "ما اغلب با مشاهده واکنش به رفتار، یعنی تحریم ها یا تقویت و مجازات چنین رفتاری، هنجارهای یک گروه را استنباط می کنیم. هنجارهای یک گروه را از طریق اظهارات شفاهی و نوشتاری بیاموزید. همچنین فرد فرد گروه، رفتارهای قابل قبول و غیرقابل قبول را بر اساس اظهارات کلامی دیگران و همچنین از طریق تحریم ها (یعنی محرک های تقویت کننده یا نفرت انگیز) می آموزد. دیگران در واکنش به رفتار او و سایر هنجار شکنان».
یک گروه خاص اعضای خود را به رفتارهای خاصی مشروط می کند. در کتاب بزهکاری نوجوانان و مناطق شهری ، نویسندگان خاطرنشان می کنند که حتی رفتارهای غیرقانونی ممکن است مثبت تلقی شود و در یک گروه خاص ترویج شود، زیرا سازمان های اجتماعی مختلف تأثیر متفاوتی بر اعضای خاص دارند - به ویژه، با بالا رفتن سن کودکان، دوستانشان نقش بازی می کنند. نفوذ بیشتر از خانواده برگس و آکرز این نکته را بیشتر تقویت می کنند: "از نظر تحلیل ما، گروه اولیه منبع اصلی تقویت های اجتماعی یک فرد است. بخش عمده ای از آموزش های رفتاری که کودک دریافت می کند در زمانی اتفاق می افتد که مربیان، معمولاً والدین دارای یک سیستم تقویتی بسیار قدرتمند هستند. در واقع، ما ممکن است یک گروه اولیه را به عنوان یک تقویت کننده تعمیم یافته توصیف کنیم (یکی که با تقویت کننده های زیادی، شرطی و غیرشرطی همراه است) و همانطور که در بالا پیشنهاد کردیم، با بزرگتر شدن کودک. گروههایی غیر از خانواده ممکن است اکثریت نیروهای تقویتکننده فرد را کنترل کنند، مثلاً گروه همسالان نوجوان. چنین نظریههایی توسط نظریه توسعه اجتماعی مید پشتیبانی میشوند و با انگ تقویت میشوند.
نظریه برچسب زنی و اعتیاد
نظریه برچسب زنی که توسط لمرت و بکر منتشر شد براین مبناست که انحراف، فرآیندی است که توسط آن برخی مردم موفق می شوند برخی دیگر را منحرف تعریف کنند.
در مورد اعتیاد، اولین بار کسی که از روی کنجکاوی، آزمایش یا سرخوردگی رو به مواد مخدر می آورد، اصلاً این عمل را اقدامی انحرافی نمی پندارد اما چون این کنش توسط افراد مهم دیگر چون دوستان، والدین، مقامات رسمی و پلیس و… انحراف تلقی می شود و با مجازات روبه رو می گردد، فرد برچسب بزهکار، منحرف و معتاد را از دیگران دریافت می کند و طرز رفتار دیگران با وی بر مبنای همین برچسب تنظیم می شود.
در نتیجه فردی که از ابتدای قصد عمل انحرافی و کجروی نداشته به صورت آگاهانه یا ناآگاهانه خود نیز این برچسب را می پذیرد، تصویری جدید از خود می سازد و کنش وی با دیگران نیز بر مبنای همین برچسب تعریف و تنظیم می شود. این مسأله می تواند به انحرافات ثانویه و ناهمنوایی مداوم فرد در جامعه نیز منجر می شود.
مشاهدات و تحقیقات در ایران بر این مسأله گواه است که تلقی عمومی و نگاه حاکمان و سیاست پردازان از اعتیاد، مسأله ای شخصی و فردی است و فرد معتاد نیز مجرم تلقی شده و همیشه مورد سرزنش و نفرت است.
معمولاً افراد معتاد از جامعه طرد شده اند و با سخت ترین مجازات از سوی حکومت، خانواده و دوستان مواجه شده اند و همین برچسب مجرم بر معتاد وی را در عزلت و انزوا و دوری از جامعه قرارداده و این گونه افراد نیز هر روز سعی می کنند رفتار خود را با این برچسب وفق دهند که خطرات فراوانی برای فرد و جامعه در پی دارد.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .