والتر میلر نظریه فرهنگ طبقه پایین ( Class Culture As A Generating Milieu ) یا نگرانی های وابسته به فرهنگ طبقه ی پایین را در توجیه بزهکاری و جرم ارائه داده است .

لیست نگرانی ها یا ارزش های کانونی که تصور می شود در میان افراد طبقه ی پایین شایع است، توسط والتر میلر برای شرح رفتار گروه ها یا باندهای گوشه ی خیابان ابداع شد. بنا به عقیده ی میلر، رفتار این جوانان نوعی سازگاری با فرهنگ طبقه ی پایین است. این فرهنگ به چیزهایی از قبیل دردسر، زورمندی، هوشمندی، هیجان، بی باکی، و خودمختاری ارزش می دهد .

برای بزهکاری و جرم علل متفاوتی را می توان بر شمرد از جمله علل فردی، اجتماعی، اقتصادی و غیره. لیکن یکی از عللی که به تبیین بزهکاری و جرم می پردازد، خرده فرهنگ منحرف یا بزهکار است . در واقع خرده فرهنگ منحرف پاسخی اعتراض امیز به فرهنگ و ارزش های مسلط یک جامعه است. این خرده فرهنگ، پذیرای افرادی است که از جامعه خود طرد شده و نتواسته اند منزلت و اعتبار لازم را کسب کنند.این افراد با تشکیل گروه و باند های مختلف و ایجاد ارزش های جدید و متفاوت، از طریق بزهکاری و جرم سعی در کسب منزلت و افتخار برای خود هستند. جامعه شناسان و جرم شناسانی همچون میلر، کوهن، کلوارد و اوهلین به بررسی این خرده فرهنگ ها پرداخته اند و معتقد هستند که طبقه پایین جامعه دارای خرده فرهنگ منحرف است که این خرده فرهنگ، فرصت های نامشروع برای رسیدن به هدف های فرهنگی را برای افراد خود فراهم می کنند . نظریه خرده فرهنگ متعارض سلین نیز بیان می کنند داشتن فرهنگ یا خرده فرهنگی متفاوت با فرهنگ اصلی افراد را به سمت جرم می کشاند و شاو و مک کی نیز محیط اجتماعی و زیست بوم افراد و فضا و فرهنگ حاکم بر ان را عامل جرم می دانند.

به دنبال کوهن و کلوارد و اوهلین، بر بزهکاری باندهای مردان والتر بی. میلر ( Walter B. Miller ) طبقه ی پایین، یا به اصطلاح میلر، « گروه های گوشه ی خیابان » ، در محله های محروم اقتصادی تمرکز کرد. میلر نیز با نظریه پردازان بی هنجاری - فشار موافق بود که ارتکاب رفتار بزهکارانه با انگیزه ی تلاش برای به دست آوردن اهداف مطلوب صورت می گیرد، ولی به جای این که خرده فرهنگ های بزهکارانه ی متمایزی را که با فراهم شدن فرصت های مشروع یا نامشروع شکل گرفته اند، در نظر بگیرد، معتقد بود رفتار بزهکارانه یک سازگاری جوانانه با فرهنگ متمایز طبقه ی پایین است. بزهکاری، یک راه برای نیل یا به دست آوردن پذیرش بر اساس انتظارات این خرده فرهنگ طبقه ی پایین است. جوانان طبقه ی پایین، بر اساس ارزش های بنیادین یا دغدغه های اصلی بزرگسالانِ طبقه ی پایین، یاد می گیرند و عمل می کنند، ولی نوجوانان بزهکار این ارزش ها را به صورتی اغراق شده بیان و اجرا می کنند. این ارزش ها عبارت اند از: دردسر ( با نقض قانون ) ، قلدری ( نشان دادن قدرت بدنی و نترس بودن ) ، هوشمندی ( توانایی تقلب کردن سر دیگران کاله گذاشتن ) ، هیجان ( جست و جوی تهییج؛ مخاطره پذیری خطر ) ، اعتقاد به سرنوشت ( خوش شانس یا بداقبال بودن ) ، و خودمختاری ( آزادی از سلطه و مستقل بودن ) . با نشان دادن هیکل مندی، هوش مندی، خودمختاری و دیگر مشخصاتِ متضمن در دغدغه های اصلی، مردان طبقه ی پایین به موقعیت دست می یابند و عضو گروه های گوشه ی خیابان می شوند. این کیفیت ها را می توان با جنگیدن و دیگر شکل های رفتار غیرقانونی و کژروانه نشان داد و به اهداف ارزشمند آن دست یافت .

میلر نیز در تحلیل خود که از کجروی ارائه می دهد، این نظر کوهن را که معتقد بود «بزهکاری از یک فرهنگ فرعی که واکنشی در مقابل شکست ناشی از حصول هدف های کلی است»، مردود دانسته (صارمی، 1380: 128) و ادعا می کند که افراد، تنها با زندگی در میان طبقات اجتماعی فرودست و تأثیر پذیری از خرده فرهنگ آنها به طرف اعمال غیر قانونی و رفتارهای انحرافی کشیده می شوند (قنادان و همکاران، 1384: 206).

در حقیقت، نظریه میلر مبتنی بر ویژگی های طبقاتی جوانان طبقات پایین جامعه است. به اعتقاد او، پدران خانواده های طبقات پایین جامعه، به علت عدم توانایی کافی در ارضای نیازهای فرزندانشان، از منزلت اجتماعی بالایی برخوردار نبوده و خانواده حول محور مادران سازماندهی می شود.

میلر همچنین اظهار می دارد که پسرهای خانواده های طبقات پایین، بیشتر از پسرهای سایر طبقات اجتماعی از آزادی و استقلال برای ترک خانه برخوردارند. آنان همین طور نسبت به بچه های طبقه متوسط برای انجام دادن برخی از بزهکاری ها نظیر: خوردن مشروبات الکلی و کشیدن سیگار که منتسب به بزرگسالان است مستعدتر هستند؛ زیرا «خودمختاری» از ویژگی های منحصر به فرد بچه های طبقه پایین است. علاوه بر خودمختاری، قانون و مقررات از منظر جوانان این طبقه، به عنوان پدیده ای تعریف می شود که برای آنان ایجاد زحمت می کند. از طرفی دیگر، جوانان طبقات پایین، پلیس را به عنوان منبعی از حفاظت یا خدمات اجتماعی مورد توجه قرار نداده و نقش پلیس را ایجاد زحمت و به ستوه آوردن مردم می دانند و بر این اساس تمایلی به احترام گذاشت به پلیس ندارند. چنین نگرشی نسبت به پلیس، جوانان طبقات پایین را برای اعمال بزهکارانه آماده می سازد. به طور کلی، آنچه باعث می شود جوانان طبقه پایین جامعه بزهکار شوند، شدت توجه و دلبستگی آنان به ارزش های طبقه پایین جامعه است (احمدی، 1384: 76-74 و کاوه ، 1391).

نظریه میلر (1958) مبتنی بر ویژگی های طبقاتی جوانان طبقاتی پایین جامعه است و خرده فرهنگ های بزهکاری که بزهکاران طبقات پایین جامعه تولید می کنند پاسخ به خرده فرهنگ طبقه خود است. به اعتقاد میلر پدران در خانواده های طبقاتی پایین به علت عدم توانایی کافی در ارضای نیازهایشان از منزلت اجتماعی بالایی برخوردار نیستند و خانواده حول محور مادران سازماندهی می شود جایگاه مردان آنگونه که در طبقات بالاست ممکن است به رسمیت شناخته نشوند. مردان طبقه پایین به طور کامل در پرورش فرزندان در حمایت اقتصادی از خانواده به اندازه مردان سایر طبقات سایر طبقات اجتماعی مشارکت ندارد. میلر همچنین اظهار می دارد پسرها در خانواده های طبقات پایین بیشتر از پسرهای سایر طبقات اجتماعی از آزادی و استقلال برای ترک خانه برخوردارند و برای انجام دادن برخی از بزهکاری ها نظیر خوردن مشروبات الکلی و کشیدن سیگار که منتسب به بزرگسالان است مستعدترند زیر خود مختاری از ویژگی های منحصر به فرد بچه های طبقه پایین است و جوانان این طبقه کانون و مقررات حاکم بر جامعه را مزاحم خود دانسته و از روی مصلحت از قانون اطاعت می کنند. نقش پلیس را به ستوه آوردن مردم می دانند و برر این اساس تمایلی به احترام گذاشتن به پلیس ندارند و چنین نگرشی نسبت به قانون و پلیس جوانان طبقات پایین را بر انجام بزهکاری آماده می سازد.

میلر نیز از منظر خرده فرهنگی به رفتارهای بزهکارانه جوانان طبقه­ی پایین می پردازد. از نظر وی، نظام فرهنگی طبقه­ی پایین برحسب محتوای نمادین آن، یا چیزی که با عنوان علایق کانونی مطرح می شود، متمایز می گردد. علایق کانونی شبیه به ارزش هایی است که عناصر یک فرهنگ را نشان می دهد و توجه عمیقی را به خود جلب می کنند ( برگ و استیوارت، ۲۰۰۹: ۲۳۰). نظریه­ میلر مبتنی بر ویژگی های طبقاتی جوانان طبقات پایین جامعه است و خرده فرهنگ های بزهکاری که بزهکاران طبقات پایین جامعه به وجود می آورند، پاسخ به خرده فرهنگ طبقه خود است ( احمدی، ۱۳۸۴: ۷۴).

میلر معتقد است که پسران طبقه ­ی پایین از خرده فرهنگ خود تبعیت می کنند. آنها زمانی در چشم جامعه­ی کلان، بزهکار جلوه می کنند که بخواهند رفتار مقبول خرده فرهنگ خود را در پرتو ارزش های این خرده فرهنگ ها نشان دهند ( میلر، ۱۹۵۸ به نقل از، محمدی اصل، ۱۳۸۵: ۱۷۴).

علایق کانونی یا ارزش های خرده فرهنگ طبقه ­ی پایین به شرح زیر است:

۱- دردسر طلبی : در اجتماعات طبقه­ ی پایین، افراد براساس میزان درگیری واقعی یا بالقوه ­شان در ایجاد دردسر و مشکل ارزیابی می شوند. رفتارهایی مانند درگیری و نزاع، مصرف مشروبات الکلی، و رفتارهای جنسی منجر به بروز دردسر می شوند.

۲- سرسختی : مردان طبقه­ ی پایین در پی شناخته شدن و به دست آوردن شهرت به خاطر مبارزه طلبی و سرسختی شان هستند. آن ها از لطافت و نرم خویی اجتناب کرده و به جای آن به دنبال کسب توانایی فیزیکی، قابلیت درگیری و دعوا و مهارت ورزشی هستند. افرادی که نتوانند این توانایی ها را کسب کنند، باید ننگ صفاتی مانند ضعیف، بی عرضه و بی اراده و سست را بپذیرند.

۳- زرنگی : اعضای طبقه­ ی پایین خواهان شناخته شدن به عنوان افرادی زیرک و زبل و همچنین باهوش و زیرک هستند. آن ها همچنین توانایی فریب مخالفان شان را دارای می­ باشند. گرچه تحصیلات رسمی در میان آن ها ارزش به حساب نمی آید، اما داشتن تکنیک­های بقا و مهارت هایی برای بازی هایی مانند قمار، فریب دیگران و دانست راه هایی برای فرار از مجازات برای شان ضروری است.

۴- هیجان طلبی : اعضای طبقه ­ی پایین تلاش می کنند تا به سرگرمی و هیجان دست یابند تا بدین وسیله زندگی بی روح و سرد خود را تغییر دهند. جستجو و تلاش برای هیجان طلبی ممکن است منجر به قماربازی، درگیری، مست شدن و فعالیت های جنسی گردد.

۵- تقدیرگرایی : شهروندان طبقه ­ی پایین معتقدند که زندگی شان در دستان نیروهای معنوی قدرتمندی است که سرنوشت آن ها را رقم می زنند. خوش شانس بودن، به دست آوردن ثروت مناسب و بردن جوایز بزرگ از جمله رؤیاهای روزانه ی این افراد است.

۶- خودمختاری : مستقل بودن از نهادها و افرادی مانند پلیس، معلمان، والدین از ضروریات زندگی افراد طبقه­ی پایین محسوب شده و از دست دادن کنترل نوعی ضعف غیرقابل قبول برای آن ها به شمار می آید که با سرسختی شان ناسازگار است ( سیگل، ۲۰۱۲: ۲۱۴).