نظریه های روانشناسی اخلاق کارول گیلیگان
کارول گیلیگان روانشناس معاصر یهودیزاده است که در 28 نوامبر 1936 در شهر نیویورک متولد شد. او تنها فرزند ویلیام فرایدمن حقوقدان و مابل کامینز، معلم مدرسهی پرستاری بود. او پیانو را آموخت و یک شغل در رقص مدرن را در طول تحصیلات تکمیلیاش دنبال کرد.
وی به عنوان دانشجوی مقطع کارشناسی ادبیات را در کالج سوارمور تحصیل کرد و در سال 1960 از استاد ردکلیف در رشته روانشناسی فارغ التحصیل شد. مدرک کارشناسی ارشدش را در روانشناسی بالینی از دانشکدهی رادکلیف و مدرک دکترایش را در روانشناسی اجتماعی از دانشگاه هاروارد در سال 1964 دریافت کرد. سه سال بعد، گیلیگان در دانشگاه هاروارد سمت تدریس را گرفت و در آنجا در کنار اریک اریکسون و لارنس کوهلبرگ کار میکرد.
در سال 1997، گیلیگان کرسی مطالعات جنسیتی در هاروارد شد. او با دیدگاه فلسفیگونه و جنسیتیاش با عنوان "اخلاق مراقبت" به شهرت رسید. فوندا، 2.5 ميليون دلار براي ايجاد كرسي دانشكده وقف به نام گيليگان در هاروارد اهدا كرد که شاید بتوان از علل شهرت نظریهی گیلیگان دانست. معروف ترین کتاب او، با صدایی متفاوت است. وی منتقد نظریه لارنس کوهلبرگ می باشد.
او بیان می کند که ، در اواخر دهه 1960 وارد گفتگو در مورد زنان و اخلاق شدم، زمانی که در ایالات متحده شاهد همگرایی « جنبش حقوق مدنی » ، « جنبش ضد جنگ »، « جنبش برای متوقف کردن آزمایش اتمسفر سلاح های هسته ای » ، « جنبش پایان فقر » ، « جنبش زنان » و « جنبش آزادی همجنسگرایان » . من در دانشگاه هاروارد با « اریک اریکسون » ، روانکاو که در سنت فرویدی کار می کرد، و « لارنس کوهلبرگ » ، روانشناس رشد شناختی که در سنت پیاژه کار می کرد، تدریس می کردم. برای همه این مردان - فروید و اریکسون ، پیاژه و کوهلبرگ - زنان از نظر رشد دچار کمبود بودند.
نظریه اخلاقی
کارول گیلیگان کسی که پروفسور روانشناسی دانشگاه هاروارد بود و زمانی با کلبرگ همکاری می کرد، به عنوان منتقد به مخالفت با ایده های او پرداخت. او به مطالعه تفاوت سبک های استدلال اخلاقی نوجوانان دختر و پسر پرداخت. گیلیکان بر این باور است که تاکید نظریه کلبرگ در رشد اخلاقی که مبتنی بر اصول انتزاعی و عقلانی درباره عدالت است، بیشتر مناسب مردان است. در حالی که مردان به معماهای اخلاقی در قالب واژه های عدالت و انصاف توجه دارند، زنان بیشتر به حفظ روابط اشخاص و مراقبت از دیگران تاکید دارند .
گليگان نظريه ي خود را در انتقاد از کلبرگ به دليل جبهه گيري او بر عليه زنان، ابراز داشت، او متذکر شد که کلبرگ مراحل خود را انحصارا از طريق مصاحبه با پسران تدوين کرده و براين باور بود که اين امر، اشکارا بيانگر توجيهي مردانه از قضيه است.
گيليان (1997) نظرية كولبرگ را به اين دليل كه نسبت به رشد اخلاقي زنان بي تفاوت بوده ، مورد انتقـاد قـرار داده اسـت. بـر اساس يافته ها، تصوير ذهني زنان از خدا با مردان متفاوت است. زنان خدا را به شكل موجودي حمايت كننده مي بينند و مردان خـدا را به صورت يك وسيله. در اين باره ريچ (1997) پيشنهاد مي دهد نظرية خاصي براي تبيين اخلاقيات به ويژه براي اخلاقيات زنـان بايـد طراحي شود .
یکی از همکاران کلبرگ به نام کارول گلیگان ( 1977 ) بر این باور است که تأکید نظر پیاژه و کلبرگ در رشد اخلاقی که بر اصول عقلانی و انتزاعی درباره عدالت مبتنی است، بیشتر مناسب حال مردان است، اما نگرش زنان به مسئله اخلاق عمدتاً بر امور شخصی و ابراز عواطف و مراقبت از خود و دیگران ( به خصوص افراد محبوب آنان استوار است. به همین دلیل، به نظر گلیگان وقتی رشد اخلاقی آنان با آزمون هاي اخلاقی عدالت محور کلبرگ سنجیده می شود، در سطح پایینتري از مردان قرار می گیرند (گلیگان و آتانوچی ،1988).
گیلیگان که خود پژوهشگر همراه کلبرگ بود با تمرکز بر این نکته مقاله و بعد کتابی منتشر کرد مبنی بر این که نظریه کلبرگ دارای محوریت مردانه است و تحول اخلاقی زنان متمایز از آن است.به عقیده وی اخلاق در زنان و دختران بر محور حقوق و قواعد متمرکز نیست بلکه بیشتر بر روابط بین فردی و یک نظام اخلاقی مبتنی بر همدردی و ترحم استوار است.گیلیگان بعد از این انتقاد به فلسفه نظریه کلبرگ، مراحلی برای تحول اخلاقی زنان ارائه می دهد که محوریت آن بر روابط بین فردی و فداکاری است که شامل سه سطح و دو گذرگاه است:
-سطح اول : بقای فردی
*گذرگاه اول:خودمحوری به سوی مسئولیت پذیری
--سطح دوم : ارزش قائل شدن برای فداکاری
**گذرگاه دوم:حرکت از فداکاری به سمت عزت نفس
---سطح سوم : اخلاق بدون خشونت
گیلیگان اعتقاد به تاثیر جنسیت در رشد اخلاقی داشت و اذعان داشت زنان اخلاقیات را آنگونهای تعریف نمیکنند که مردان تعریف میکنند. «گیلیگان در همان کتاب با صدایی متفاوت این بحث را مطرح کرد که استدلال اخلاقی در زن و مرد اشکال کاملا متفاوتی به خود میگیرد. زنان از آنجا که با پرورش و مراقبت کودک و نیز رشد اخلاقی او سروکار دارند، اخلاقیات را درک مسئولیت و مناسبات تعریف میکنند. مردان مدعیاند که اخلاقیات، بی طرفانه تعریف شده است و انسان را به تفکر دربارهی حقوق و قوانین وامیدارد.» (هام، ۱۳۸۲: ۱۸۶).
گیلیگان تحت تأثیر « نانسی چودروف » ( « نظریه تحلیلگری فمینیستی » ) و « لارنس کوهلبرگ » ( « تحول شناختی در رشد اخلاقی » ) قرار دارد. انتقاد وی به « کهلبرگ » آن است که « کهلبرگ » همچون « فروید » زنان را از نظر اخلاقی از مردان کمتر میداند. از نظر او، « مراحل اخلاقی کهلبرگ » سوگیرانه و بر ضد نوع استدلال اخلاقی زنان است. تفاوت در شکلگیری شخصیت دو جنس، علت روانشناختی تفاوت استدلال اخلاقی دو جنس می باشد.
• دخترها در خلال تحول خود به احساس متفاوت اخلاقی دست مییابند.
• اخلاق مردانه: بر محور اصول و مفاهیم انتزاعی عدالت
• اخلاق زنانه: بر محور مسئولیت و ارتباط
• تفاوت دو جنس مربوط به تفاوتهای شناختی در آنها نیست، بلکه برای زنان روابط انسانی و احساسی و حفظ آن ارزشمند است و به همین دلیل قضاوتهای خود را بر اساس آسیب و تهدیدی که به این روابط وارد میشود شکل میدهند.
• زنان در اولویتبندی تصمیمگیری اخلاقی از مردان متفاوتند و به هیچ وجه از آنها کهتر نیستند.
• ارزشگذاری بر اساس روابط انسانی فراتر از اصول انتزاعی، خود نوعی برتری است.
گیلیگان نظریه مراحل رشد اخلاقی زنان را بر اساس ایده او درباره صداهای اخلاقی ارائه کرد. از نظر گیلیگان، دو نوع صدای اخلاقی وجود دارد: صدای مردانه و زنانه. صدای مردانه "منطقی و فردگرا" است، به این معنی که تأکید در تصمیمات اخلاقی، حفظ حقوق افراد و اطمینان از رعایت عدالت است. صدای زنانه تأکید بیشتری بر محافظت از روابط بین فردی و مراقبت از افراد دیگر دارد. این صدا بر "دیدگاه مراقبت"، تمرکز می کند که به معنی تمرکز بر نیازهای فرد به منظور تصمیم گیری اخلاقی است. از نظر گیلیگان ، مراحل رشد اخلاقی کوهلبرگ بر صدای مردانه تأکید داشت و به این دلیل ناسازگاری در صداها ، اندازه گیری دقیق رشد اخلاقی زن را دشوار می کرد. گیلیگان استدلال می کند که آندروژنی یا ادغام زن و مرد ، بهترین راه برای درک توانایی های خود به عنوان یک انسان است. مراحل رشد اخلاقی زن در گیلیگان به عنوان توضیحی برای شیوه های مختلف برخورد مردان و زنان با مسائل اخلاقی در محل کار نیز نشان داده شده است.
مراحل رشد اخلاقی
گیلیگان مراحل توسعه اخلاقی خود را با این ایده توسعه داد که زنان تصمیم اخلاقی و اخلاقی را بر اساس نحوه تأثیر آنها بر دیگران در ذهن می گیرند. او مراحل اخلاقیات متعارف، متعارف و پسامتعارف کهلبرگ را دنبال کرد، اما این تحقیقات را بر اساس تحقیقات خود در مورد زنان و نه مردان انجام داد. این سه مرحله همچنین دارای دو گذار بین سه مرحله اخلاق است. مراحل به شرح زیر است:
'''اخلاق متعارف'''-این مرحله حول منافع شخصی و بقا می چرخد. هنگامی که بین نیازهای خود و نیازهای دیگران تضاد ایجاد می شود، یک زن ابتدا نیازهای خود را انتخاب می کند.
گذار اول: در طی این گذار، یک زن متوجه مسئولیت خود در قبال دیگران می شود و قبلاً می توانست خودخواهانه فکر کند. '''اخلاق متعارف'''- این مرحله حول محور فداکاری و اولویت بندی مراقبت از دیگران می چرخد. زن نیازهای دیگران را درک می کند و از آنها مراقبت می کند و منجر به ایثار می شود.
گذار دوم: در گذار دوم، زن متوجه می شود که نیازهای او به اندازه نیازهای دیگران اهمیت دارد. او متوجه می شود که باید بین نیازهای خود و دیگران تعادل ایجاد کند. این تغییر از "خوبی" به "حقیقت" است زیرا او صادقانه نیازهای هر یک را ارزیابی می کند ، نه فقط به عنوان یک مسئولیت. '''اخلاق پسا متعارف'''- این مراحل شامل توجه زنان به نحوه تأثیر اعمالشان بر دیگران و پذیرفتن مسئولیت آن عواقب خوب و بد است. زنان همچنین کنترل زندگی خود را در دست گرفته و مراقبت شدیدی از دیگران نشان می دهند. در اینجا، یک زن متوجه می شود که نیازهای خود به اندازه نیازهای دیگران مهم است، بنابراین منجر به اخلاق جهانی مراقبت و توجه می شود.
گیلیکان در این نظریه علت عدم رسیدن زنان به درک کاملی از بلوغ اخلاقی را نه به دلیل ضعف آنها بلکه تحت این عنوان مطرح کرد که اساسا زنان از نظام اخلاقی متفاوتی از مردان پیروی می کنند. ارزشهای اخلاقی، مراحل رشد و پیشرفت اخلاقی و حتی استدلال اخلاقی آنها متفاوت از مردان است؛ لذا نادرست است که زنان را مطابق اخلاقیات مردانه بسنجیم و از آنها چنین انتظاری داشته باشیم. گیلیکان ادعا نمود در حالیکه زنان از تنهایی هراس دارند مردان باهم بودن را خطرناک میدانند. زنان اغلب معضلات اخلاقی را تعارض وظایف میدانند تا تعارض حقوق و سعی میکنند این تعارضها را بگونهای حل نمایند که شبکهی روابط مستحکم بماند. بعلاوه زنان بیش از مردان به اصول کلی و انتزاعی بها نمیدهند ولی سعی میکنند تصمیمات اخلاقیشان بر مبنای عاطفه و موقعیت باشد. وی نهایتا دو نوع اخلاق را معرفی کرد که یکی اخلاق معطوف به عدالت یا عدالتگرا و دیگری اخلاق معطوف به مسئولیت که اولی مردانه و دیگری زنانه است.
به گفته گیلیگان، دیدگاه های اخلاقی زنان حول درک مسئولیتها و روابط است در حالی که دیدگاه های اخلاقی مردان در عوض درک درک عدالت اخلاقی است که با حقوق و قوانین مرتبط است. زنان همچنین تمایل دارند مسائل اخلاقی را بعنوان مشکلی در تعارض مسئولیت ها بدانند تا حقوق رقیب. بنابراین در حالی که زنان وضعیت را بیشتر متنی و روایی می دانند، مردان وضعیت را رسمی تر و انتزاعی تر تعریف می کنند. گیلیگان در مقاله خود در سال 2011 درباره "در صدایی متفاوت" می گوید: "او تمایزی برای درک اخلاق مراقبت به وجود آورده است. در چارچوب پدرسالارانه، مراقبت یک اخلاق زنانه است. در چارچوب دموکراتیک ، مراقبت یک اخلاق انسانی است. اخلاق فمینیستی مراقبت صدای متفاوتی در فرهنگ مردسالارانه است زیرا عقل را با احساسات، ذهن با بدن، خود با روابط، مردان با زنان، و مقاومت در برابر شکاف هایی که نظم پدرسالارانه را حفظ می کند، پیوند می زند. او رویکردهای مختلف اخلاقی را "اخلاق مراقبت" و "اخلاق عدالت" می نامد و آنها را اساساً ناسازگار می داند.
نظریه اخلاق مراقبتی
گیلیگان در کتاب خود در صدایی متفاوت اخلاق خود را درباره نظریه مراقبت به عنوان جایگزینی برای رویکرد سلسله مراتبی و اصولی لارنس کهلبرگ به اخلاق ارائه کرد. بر خلاف کهلبرگ، که ادعا می کرد دختران، و بنابراین زنان، به طور کلی توانایی های اخلاقی خود را در بالاترین سطح توسعه ندادهاند، گیلیگان استدلال می کند که زنان به مسائل اخلاقی متفاوت از مردان نگاه می کنند.
میتوان گفت کار عمده و اساسی نظریه اخلاق مراقبت را کرول گیلیگان با طرح اخلاق مراقبت در کتاب تأثیرگذار خویش یعنی با صدایی متفاوت: نظریه روانشناختی و رشد زنان انجام داد و پس از او بود که فمینیستهای دیگر با بسط و گسترش و احتمالاً حک و اصلاحهای خود این ایده را به مثابه مقولهای اساسی از سلسله مقولات اخلاق فمینیستی مطرح کردند.
اخلاق مراقبت با تقریر کرول گیلیکان را میتوان مادر نظریههای مراقبت دانست. گیلیکان در کتاب معروف خود، به نام با صدایی متفاوت، به معرفی و شرحی مفصل از این اخلاق پرداخته است. به نظر وی، اخلاق مراقبت در حقیقت اخلاقی است زنانه و از ویژگیهای بارز زنان به شمار میرود که تفاوتی عمیق با اخلاق مردانه دارد؛ تفاوتی که ناشی از شیوه متفاوت تفکر و دیدگاه دو جنس است و به تفاوت جنسیتی عمیق میان آن دو بر میگردد و موجب پدید آمدن دو اخلاق متفاوت با دو رویکرد متفاوت مراقبتمحور و عدالتمحور می شود. علی رغم قطعیتی که گیلیکان در دفاع از اخلاق مراقبت دارد، روانشناسان، فمنیستها، سیاستگذاران و پیروان سایر نظریه های اخلاقی از جوانب مختلفی این نظریه را نقد کردهاند.
نوزادی گریه میکند و بلافاصله مادر برای آرام ساختنش او را در آغوش میگیرد و آرام میکند. کودکی بیمار میشود و تب میکند و مادر تا صبح بر بالینش مینشیند و او را پاشویه میکند. پسربچهای بستنی از دستش میافتد و شروع به لجکردن میکند و مادر، بلافاصله، بستنی خودش را به او میبخشد و مادری هم مشقهای ننوشته دختربچه اش را مینویسد. تقریبا میتوان گفت کسی نیست که از این نوع رفتارها در زندگیش ندیده باشد. رفتاری که مادران، البته با میزانهای متفاوت، در حمایت و حفاظت از فرزندان خود (در هر سنی که باشند) از خود نشان میدهند. به نظر میرسد میتوانیم این نوع رفتار را، مراقبت بنامیم. مراقبت حسی قوی در مادران است که از زمانی که نطفه در آنها شکل میگیرد شروع میشود و شاید تا آخر عمر ادامه یابد. و این حس زنانه، دستمایهای شد برای بعضی از فمینیستهایی که در حوزه اخلاق فمینیستی فعالیت میکردند و، بهتدریج، «اخلاق مراقبت» را مطرح کردند.
گیلیگان مراقبت را محور اخلاق می داند؛ مراقبتی که نه فقط شامل خود فرد یا نزدیکان، بلکه محیط زیست، حیوانات و به طور کلی هر آنچه برای فرد مهم است. او در کتاب خویش، که در واقع شرح اصلی نظریه اش است (با صدایی متفاوت: نظریه روانشناختی و رشد زنان) تاکید می کند که اساسا تفاوت میان دو جنس وجود دارد، و باید به آن اهمیت داده شود، چرا که این تفاوت از نوع تفاوت ماهوی است. بدین معنا که آنچه مردان را از زنان در عرصه اخلاق جدا می کند، تفاوت در ماهیت نگرش آن دو به دنیا و اخلاق است. پس طبیعی است که نتیجه دو نحوه تفکر متفاوت باشد.
نظام اخلاقی مبتنی بر مراقبت، که توسط گیلیگان مطرح شده، به نوعی در مقابل اخالق وظیفه گر کانت و سودگرایی بنتام قرار دارد. در این رویکرد، به جای « عقلانیت » و « عدالت » ، « مراقبت » اساس اخلاق را شکل می دهد. از پیشگامان نظریة اخلاق مراقبت، نل نادینگز است که در صورتبندی این نظریه، نقش تعیین کننده داشته است.
گیلیگان مباحث دیگرى چون برترى زنان بر مردان در احساس مسؤولیت نسبت به نوع انسان و حساسیت نسبت به دیگران و حقوق آنان را نیز مطرح کرده است .
«کارول گیلیگان استدلال میکند مقولات اصلی فلسفه اخلاق غربی دربارهی حقوق- مقولاتی از قبیل عقلانیت، استقلال و عدالت- بیشتر برآمده از تجربه اخلاقی مردان و بازتاب آن است تا تجربهی زنان. گیلیگان اخلاق فمینیستی را نظام اخلاقی مسئولیت و مراقبت تعریف میکند» (Gilligan, 1982 به نقل از هام: ۱۳۸۲: ۳۳۱ و ۳۳۲). گیلیگان مصمم بود تا به نتیجهای متفاوت از آنچه که افرادی مانند کلبرگ دریافته بودن برسد. شبلی هاید مینویسد گیلیگان از انتقاد به کلبرگ بسنده نکرد. خانم گیلیگان تحلیل خود را گسترش داد تا صورتبندی دیگری از رشد و تحول اخلاقی فراهم کند که مبتنی بر طرفداری از حقوق زنان باشد. صورتبندی جدید او مبتنی بر این باور است که زنان دربارهی معماهای اخلاقی به گونهای متفاوت استدلال میکنند یعنی، آنها با صدای دیگری، سخن میگویند (از اینجا است که عنوان کتاب او مشخص میشود) – و اینکه به سخنان آنها گوش فرا داده نمیشود. (شیبلی هاید، ۱۳۸۴: ۸۵).
براي مردان ، افکار اخلاقي پيشرفته ، در حول قواعد، حقوق و اصول مجرد انتزاعي دور مي زند و نقطه ي ايده ال همان عدالت رسمي است که در ان، فرد سعي مي کند تا در ارزشيابي ادعاهاي همه ي طرف هاي درگير ، بي طرف بماند.
براي زنان اخلاق بر محور حقوق و قواعد متمرکز نيست بلکه بر روابط بين فردي و نظام اخلاقي مبتني بر همدردي ، شفقت و ترحم استوار است.
عدالت رسمي از ديدگاه زنان، ايده ال به حساب نمي ايد بلکه روش هاي پيوند جويانه و ارتباطي زندگي است که ايده ال محسوب مي شود.
گیلیگان معتقد بود اساساً آنچه برای مردان مهم است با آنچه برای زنان اهمیت دارد کاملاً متفاوت و ناهماهنگ است. از اینرو، او با به کار بردن اصطلاح «صدای متفاوت» تفاوتهای اصلی و اساسی دو جنس را مراد کرده است. تأکید عمده گیلیگان این است که تفکر زنانه، روایی و متنمحور است، در حالی که تفکر مردانه انتزاعی، صوری و منطقی است. از همین رو رشد اخلاقی، مفهوم اخلاق و حتی مفهوم مسئولیت نزد دو جنس با یکدیگر فرق دارد. اگر جنس زن رشد اخلاقی را همان ادراک مسئولیت اخلاقی با ابتنای بر حفظ روابط میان انسانها میداند، رشد اخلاقی نزد مردان مبتنی بر بیطرفی و ادراک حقوق و قواعد و قوانین عام اخلاقی است. در نتیجه رویکرد مردانه، رویکردی است که ضوابط اخلاقی و الزامات آن را با محوریت عدالت میشناسد و درک میکند. اما رویکرد زنانه، اخلاق را همان مراقبت قلمداد کرده، رشد اخلاقی را پرورش خصائل و خصائص مبتنی بر آن میداند. گیلیگان همچنین قائل به حساسیتهای اخلاقی متفاوت در میان دو جنس است. حساسیتی که از نگاه او به صورت صدایی متفاوت در زنان یافت میشود.
گیلیگان معتقد بود که اخلاقی را که تاکنون در مورد آن بحث کردهاند، اخلاقی عدالتمحور است و او به این دیدگاه مخالف بود، چرا که بر این باور بود که نمیتوان در همه موقعیتها و دوراهیهای اخلاقی با عدالت رفتار کرد. شیبلی هاید مینویسد گیلیگان دیدگاه عدالت افراد را جداگانه و تنها در نظر میگیرد و بر حقوق فرد تاکید میکند. دیدگاه مراقبت بر ارتباط بین افراد و تفاهم تاکید میکند. به عقیده گیلیگان مردان تمایل دارند که بر عدالت تاکید کنند و زنان تمایل دارند که بر مراقبت تاکید کنند. مردان به قراردادهای میان افراد توجه دارند؛ زنان به دلبستگیهای میان افراد توجه دارند. زنان دربارهی مسائل اخلاقی، در اصل، به گونهای متفاوت میاندیشند. کلبرگ مراحل استدلال اخلاقی خود را مبتنی بر مرد، به عنوان هنجار، طرحریزی کرد، بنابراین پاسخ زنان به نظر رشد نایافته میرسد در حالی که در اصل دیدگاه آنها صرفا مبتنی بر ملاحظات متفاوت است. جالب اینجا است که بسیاری از فلاسفه بزرگ اروپایی، مثل لاک و کانت، اخلاق را از دیدگاه عدالت مورد بحث قرار می دهند. (شیبلی هاید، ۱۳۸۴: ۸۷ و ۸۸)
نکته دیگری که باید در این بحث به آن اشاره کرد، خودپندارههای متفاوت در زن و مرد است که بر روی تصمیمگیری اخلاقی آنها تاثیر میگذارد. تانگ این خودپندارهها را اینگونه برمیشمارد: نخست آنکه تاکید مردان بیش تر بر حقوق صوری و نامحسوس است در حالی که زنان بر تداوم روابط فاعل عمل اخلاقی با دیگران تاکید می کنند. دوم آن که زنان به هنگام تصمیم گیری های اخلاقی دیدگاهی کمابیش پیامدگرا دارند. سوم آن که زنان معمولا برای پذیرش عذرخواهی فاعل عمل اخلاقی تمایل بیش تری دارند در حالی که برای مردان عموما کافی است که رفتاری را از نظر اخلاقی توجیه ناپذیر بدانند تا دیگر عذری را برای آن نپذیرند. چهارم زنان معمولا در تعبیر هر گزینه اخلاقی بستر زمانی آن را در نظر می گیرند در حالی که مردان معمولا گزینه اخلاقی را از خصوصیات منحصر به فرد آن جدا کرده و چنان تحلیل می کنند که گویی نمونه ای کلی و جهان شمول است. (تانگ، ۱۳۸۵: ۲۶۳ و ۲۶۴).
در واقع، گیلیگان نظریهاش را بر روی نظر کلبرگ بنا میکند؛ نظر او را مطرح میسازد، به تفاوت زن و مرد مخصوصا در خودپندارههایشان اشاره میکند و بعد مراحل رشد اخلاقی را از دیدگاه خودش بیان میکند. گیلیگان با نقد و زیر سوال بردن مراحل رشد کلبرگ، مراحل اخلاقی زنمحوری را مطرح میکند. به اعتقاد گیلیگان رشد اخلاقی زن او را از خودمحوری یا خودخواهی به حد اعلای نوع دوستی یا فداکاری و سرانجام به جایگاه «خود – با – دیگران» می رساند که در آن جا ارزش مصالح او به اندازه ارزش مصالح هر فرد دیگر است. در مرحله اول، یعنی پایین ترین سطح رشد ادراک اخلاقی، زن کاملا متوجه درون خود است، احساس و آسیب پذیری می کند و نیازمند محبت و تایید است. در مرتبه دوم، زن از خودمحوری دور می شود و به سوی دیگران میل می کند.در مرتبه سوم، یاد بگیرد که چگونه علاوه بر دیگران به خود نیز اهمیت بدهد. از دید گیلیگان زنی که از مرحله نوسان میان خودپرستی و نوع دوستی برگذشته و نادرستی این قطبیت و عمق پیوند خود با دیگران و پیوند دیگران با خود را تشخیص داده است در مرحله اعلای اخلاق قرار دارد. (تانگ، ۱۳۸۵: ۲۶۷ و ۲۶۸).
به طور خلاصه، «عالیترین شکل اخلاق مراقبت را در رابطه بین مادر و فرزند خود میتوان دید، به همین سبب گاه اخلاق مراقبت، اخلاق مادرانه (Maternal Thinking) نیز نامیده شده است. مادران به صرف ادای تکلیف یا الزام قانونی و یا عمل به تعهدات و وظایف زناشویی از فرزندان خود مراقبت نمیکنند، بلکه چیزی فراتر از وظیفه، حق، عدالت و مانند آنها، مادران را به از خودگذشتگی به سود فرزندان خویش برمیانگیزد». (اسلامی، ۱۳۸۷: ۱۹).
مراحل اخلاق مراقبتی
کیلیگان معتقد بود که اخلاق مراقبت از سه مرحله تشکیل شده است.
1- در ابتدا، کودکان عمدتاً به نیازهای خودشان اهمیت میدهند.
2- سپس آنها به دیگرانی که در مراقبت از خودشان ناتوان هستند، برای مثال، نوزادان و افراد مسن اهمیت میدهند.
3- درنهایت آنها ماهیت مرتبط به هم روابط شخصی و دلسوزی گسترشیافته به همه انسانها علاقهمندی نشان میدهند.
برای تشویق این رشد، کیلیگان یک برنامه درسی با فرصتهایی برای دانشآموزان جهت تفکر و صحبت درباره موضوعات اخلاقی مربوط به مراقبت را پیشنهاد میکند.
نظریه هویت
گلیگان (1993) معتقد است که مسیر رشد هویت زنان و مردان تفاوت دارد. اساس کار گلیگان مبتنی بر این عقیده است که زنان خود را از طریق رابطه شان با دیگران تعریف می کنند، درصورتیکه مردان در توصیف خود خطوط « مرد سنتی » را دنبال می کنند، به این معنی که خود را بر مبناي شغلشان تعریف می کنند. رشد هویت براي زنان کاملاً با مردان متفاوت است. صمیمیت براي زنان مسئله اي بنیادي است. علاوه بر آن، پیوستگی به والدین نیز در فرآیند تشکیل هویت زنان در مقایسه با مردان نقش بسیار مهمتري را ایفا می کند.
پژوهشهای اولیه در مورد نظریه کلبرگ، تفاوتها در شیوههای پاسخ دهی مردان و زنان به معماها را مشخص کردند. مردان بهاحتمال بیشتری مبنای قضاوتهای خودشان را بر مفاهیم انتزاعی نظیر عدالت، قوانین و حقوق افراد قرار میدهند؛ درحالیکه زنان بهاحتمال بیشتر مبنای تصمیمات اخلاقی خودشان را بر روابط بین شخصی و توجه به نیازهای انسانی میگذارند.
گيليگان (1982م) در سالهاي اخير، درباره ارتباط اخلاق و هويت به شيوه متفاوتي بحث كرده است. وي مدعي است كه دو جهتگيري متفاوت در اخلاق وجود دارد: جهت گيري اول، با توجه به مراقبت و مسئوليت مشخص ميشود كه نوعاً در زنان رواج دارد. دومين جهت گيري با تأكيد بر هنجارهاي اجتماعي و عدالت مشخص ميشود، كه بيشتر در مردان شايع است. او ادعا ميكند كه بنيان روانشناختي اين دو اخلاق واگرا در برداشت خود و هويت متفاوتي كه مردان و زنان از آن بهرهمندند، ريشه دارد. وي يك خودِ ارتباطي براي زنان، و يك خودِ مستقل و فردگرا براي مردان در نظر ميگيرد. بنابر اين، در حالي كه اريكسون به نقش سازنده اخلاق و ساير ايدهآلها در هويت اشاره ميكند، گيليگان بر نقش هويت در تعيين ماهيت اخلاق فرد تأكيد دارد. البته اين رويكرد تا اندازهاي پيوستگي و انسجام بين اخلاق و هويت را تضمين ميكند. اما راه حل گيليگان، مشكل نظري احتمالي را ايجاد مينمايد و آن اينكه وابسته ساختن اخلاق به هويت روانشناختي، توجيه عقلانيت اخلاق را دشوارتر مي سازد.