دیویی دیل آرچر ( Dell Archer ) ، متولد 12 اکتبر 1956 ، معروف به دکتر دیل آرچر ، یک پزشکی و روانپزشک و شخصیت رادیو و تلویزیون است. آرچر همچنین در اکثر برترین برنامه های خبری ملی به عنوان یک متخصص روانپزشکی حضور داشته است.

آرچر در سال 2005 به عنوان یکی از اعضای برجسته انجمن روانپزشکی آمریکا انتخاب شد. وی همچنین بنیانگذار / مدیرعامل موسسه روانپزشکی عصبی در دریاچه چارلز ، لوئیزیانا ، و بنیانگذار و مدیر مرکز خدمات روانپزشکی در بیمارستان دریاچه چارلز مموریال ( Lake Charles Memorial (LCMH) ) است.

دیوی دیل آرچر ، در نیواورلئان لوئیزیانا به دنیا آمد و در سن 4 سالگی به دریاچه چارلز نقل مکان کرد. مادر او، والری آرچر (نام خواهر، گرود؛ متولد 1930) اهل نیواورلئان است که می تواند نسب خود را به ژان لافیت ردیابی کند . آرچر یک خواهر به نام لی آن آرچر دارد که مدرک کارشناسی خود را در دانشگاه رایس دریافت کرد و در دانشکده حقوق تولین تحصیل کرد.

آرچر در دانشگاه تولین در نیواورلئان، لوئیزیانا تحصیل کرد . او در سال 1977 به عنوان دانش پژوه تولین انتخاب شد، در سال 1978 ممتاز فی بتا کاپا را دریافت کرد و در سال 1978 مدرک لیسانس خود را در فلسفه با ممتاز دریافت کرد. او در دانشکده پزشکی دانشگاه تولین ادامه داد ، جایی که دکترای خود را در سال 1983 دریافت کرد. دوره کارآموزی او در پزشکی داخلی و رزیدنتی او در روانپزشکی در دانشگاه تگزاس در سال 1987 سپری شد .

در سال 1987، آرچر مؤسسه عصب روانپزشکی را در دریاچه چارلز، لوئیزیانا تأسیس کرد . او همچنین به عنوان روانپزشک زندان از سال 1988 تا 1995 در موسسه اصلاحی فلپس، یک زندان با امنیت متوسط ​​در DeQuincy لوئیزیانا کار کرد. او از سال 1987 تا 1995 شاهد کارشناس در پرونده های دادگاه جنایی سلامت عقل و صلاحیت بود. در سال 1987، او برنامه روانپزشکی را برای بیمارستان لیک چارلز مموریال در سال 1988 تأسیس کرد، جایی که تا به امروز مدیر پزشکی روانپزشکی است.

در سال 1990 آرچر یک بخش خبری هفتگی بیماری روانی را در KPLCTV وابسته به دریاچه چارلز NBC آغاز کرد . او همچنین مجری برنامه رادیویی فراخوانی با دکتر دیل آرچر و یک برنامه گفتگوی تلویزیونی اینترنتی منطقه ای، نمایش دکتر دیل آرچر بود. او مهمان دائمی در Issues w Jane Velez Mitchell و Dr. Drew on Call بود. آرچر مهمان ثابت فاکس نیوز، اتاق استراتژی بود و مرتباً در دیگر برنامه های خبری ملی ظاهر می شد و درباره مسائل روانی صحبت می کرد.

آرچر در سال 1982 با آنجلا دایان کورلی ازدواج کرد. آنها در سال 2006 طلاق گرفتند. او یک دختر به نام آدریانا (متولد 1983) دارد. او با اندرو راس، یک بانکدار سرمایه گذاری در مورگان استنلی ازدواج کرده است. آنها در حال حاضر در هنگ کنگ زندگی می کنند. آرچر همچنین دارای یک پسر D. Dale Archer III (Trey) (متولد 1985) است که یک برنامه ریز مالی با Infinity Solutions است و در حال حاضر روی MBA خود در دانشگاه Hult در شانگهای چین کار می کند.

دن آریلی در زمینه‌های فیزیک، ریاضی، فلسفه، روانشناسی و مدیریت کسب و کار تحصیل کرده است. اما به دلیل علاقه‌اش به مطالعه‌ی رفتارهای انسانی، کتاب‌هایی در زمینه‌ی اقتصاد رفتاری نوشته است که کتاب‌های پر مخاطبی بوده‌اند. دن آریلی در کتاب نابخردی‌های پیش‌بینی‌پذیر و بقیه کتاب‌هایش سراغ فرضیات پذیرفته شده‌ی ما می‌رود و با آزمایش‌های متعدد نشان می‌دهد که این فرضیات چقدر با واقعیت رفتاری ما اختلاف دارد.

بهتر از نرمال یا نابهنجار بودن بد نیست

همه‌ی ما می‌دانیم که روانشناسان، علاقه‌ی خاصی دارند تا بسیاری از تفاوت‌ها و تمایزها را به عنوان اختلال نام‌گذاری کنند و حتی کتابهای راهنمای بزرگی مثل DSM درست شده‌اند تا افراد متفاوت با عامه‌ی مردم را طبقه‌بندی کنند.
دیل آرچر در کتاب Better Than Normal می‌کوشد به کسانی که با ویژگی‌های متوسط جامعه تفاوت دارند نشان دهد که این متفاوت بودن جنبه‌های مثبت هم دارد.

دیل آرچر (2013) در کتاب بهتر از نرمال یا نابهنجار بودن بد نیست وقتی از بیماری‌ها یا اختلالات صحبت می‌کند، به استانداردهایی مانند DSM مراجعه می‌کند و مراقب است که خواننده، معنای واقعی بیماری‌ها را با آنچه در ذهن عموم مردم وجود دارد، اشتباه نگیرد.

دیل آرچر به ما یادآوری کند که اختلال را باید به معنای متفاوت با نرمال در نظر بگیریم و نه بیمار.

واقعیت هم بیانگر آن است که اختلال داشتن همیشه هم به معنای بیمار یا ناتوانی نیست هر چند فردی که اختلال روانی دارد در بعضی جنبه‌های زندگی‌اش به شدت ناتوان میشه اما در مقابل در زمینه‌های دیگه‌ای ممکنه توانایی‌های منحصر به فردی رو بروز بدهد، مثلا یک شخصیت ضد اجتماعی در فریب دادن و سو استفاده کردن از آدم‌ها توانایی بالایی داره یا بعضی از خودشیفته‌ها در مهم‌تر و ارزشمندتر نشون دادن خود بسیار توانا هستند.

نظر دیل آرچر این است که این متفاوت با نرمال به جای اینکه در زندگی ما به پایین‌تر از نرمال تبدیل شود، کمک کند که بهتر از نرمال شویم.

پیام دیل آرچر در کتاب "متفاوت بودن بهتر از نرمال بودن است" میتواند این باشد که فقط به یک سر طیف که فرد دارای اختلال دارد و بعضا در اداره زندگی‌ خود یا سازگاری با محیط ناتوان شده نگاه نکنیم و اون سر طیف را هم ببینیم و توجه کنیم که افراد دارای اختلال توانایی های خاصی هم دارند .

متفاوت بودن زمانی می‌تواند بهتر از نرمال بودن باشد که فرد موهبت و امتیازی رو که در اختلال روانی‌اش است درک کند و آن را بپذیرد مثلا یک فرد دوقطبی که رنج زیادی رو متحمل می‌شود زمانی می‌تواند به این درک برسد که متفاوت بودن بهتر از نرمال بودن است که بخش قابل توجهی از این رنج برایش قابل هضم باشد آن زمان است که می تواند از امتیازهای ویژه اختلالش استفاده‌های خوبی ببرد؛ مثلا یک رمان مهیج و جذاب و تاثیر گذار بنویسد در غیر این صورت شاید ترجیح بدهد پشت عنوان بیماری و ناتوانی خودش را قایم کند تا مسئولیت متفاوت بودنش را به عهده نگیرد.

واقعیت هم اینه که متفاوت بودن اغلب هزینه‌های زیادی داره حالا متفاوت خوب و کارآمد بودن هزینه‌های بیشتر هرچند دستاوردهای آن هم ارزشمندتر است.

او کتاب خود را به هشت بخش اصلی تقسیم کرده و هر بخش را به یکی از اختلالات روانی که ما معمولاً می‌شنویم و می‌شناسیم اختصاص داده است: اما اگر دقت کنید، عنوان متفاوتی در کنار هر اختلال نوشته شده است. مثلاً در کنار خودشیفته نوشته: متمرکز بر روی خود. یا در کنار ADHD (اختلال بیش فعالی ناشی از کمبود توجه) نوشته: ماجراجو.

او در این کتاب، سعی می‌کند ما را با تعریف علمی هر اختلال آشنا کند. همچنین با مرور زندگی انسان‌هایی که به این اختلال‌ها مواجه هستند، به ما یادآوری کند که اختلال را باید به معنای متفاوت با نرمال در نظر بگیریم و نه بیمار. تمام تلاش دیل آرچر این است که این متفاوت با نرمال به جای اینکه در زندگی ما به پایین‌تر از نرمال تبدیل شود، کمک کند که بهتر از نرمال شویم.

مزایای ADHD

دیل آرچر در کتاب مزایای ای. دی. اچ. دی. می نویسد که ، راه‌حل نهایی رسیدن به موفقیت در زندگی، پذیرش ADHD است. به آنچه که هستید افتخار کنید و آ گاه باشید ترکیب ژ‌نی، ترکیبات مغزی و شخصیت منحصر به‌فردتان می‌تواند سبب شود نامتان در تاریخ جاودانه شود. بله درست است، مغز شما مثل یک مغز عادی فعالیت نمی‌کند. ولی خب مگر این اشکالی دارد؟ نکته اینجاست که باید از نقاط مثبت موجود استفاده کنید، شغل و رشته تحصیلی مناسبتان را پیدا کنید و با آ‌گاهی از آنچه برایتان مفید است، بدون سختی و تقلا در چارچوبی قرار بگیرید که معلمان، خانواده یا جامعه به آن «نرمال » می گویند. ADHD یک اختلال نیست، بلکه متفاوت بودنی است که در جای درست و با استفاده از ابزارهای مناسب خود می تواند شما و یا فرزندتان را به کاوشگران، رهبران، مخترعین و کارآفرینانی بزرگ مبدل سازد. این ویژگی دقیقاً همان چیزی است که می تواند نامتان را جاودانه سازد. ADHD وجه تمایز پرمزیت شماست، پس آن را در آغوش بکشید و به راهتان ادامه دهید.

من یک روان‌پزشک مبتلابه ADHD هستم و هرگز برای درمان آن از دارو استفاده نکرده‌ام. به جای این کار، با بهره گیری از ذات بی‌قرار و کنجکاوی درونی‌ام همواره خودم را سرگرم چیزی نگه داشته‌ام، برنامه‌های روان‌شناختی موفقی طراحی کرد‌ه‌ام و با نوشتن کتابی پرفروش با عنوان Better Than Normal کسب وکار موفقی نیز بنا نهاده‌ام. نکته جالب اینجاست تا وقتی که فصل مربوط به ADHD را در کتاب Better Than Normal ننوشته بودم خودم هم نمی‌دانستم به آن مبتلا هستم. پزشکان معمولاً در تشخیص بیماری خود چندان موفق نیستند. هرچه بیشتر تحقیق کردم بیشتر خودم را شناختم. هرچه جلوتر می‌رفتم می‌دیدم طی این سال‌ها از تمامی نقاط قوتی که این بیماری در اختیارم قرار داده به روش خودم استفاده کرده‌ام. آگاهی از این بیماری، مرا تغییر داد و سبب شد متوجه شوم هر کاری که انجام داده‌ام سبب بهبود زندگی‌ام شده است. بله قطعاً هنوز نیاز دارم روی جنبه‌های خاصی کار کنم: خیلی سریع از همه‌چیز دلزده می‌شوم، حواسم پرت می‌شود و تفکر خطی به‌صورت طبیعی در ذهن من رخ نمی‌دهد. با این حال، یادگرفته‌ام برای رسیدن به اهدافم از راه‌های دیگری استفاده کنم که در نهایت کارم را راحت می‌کنند و امروز، به این باور رسیده‌ام که ADHD بزرگ‌ترین موهبت و نقطه قوت من است.

برای چرخیدن چرخ این دنیا، هم باید آدم‌های نرمال در آن باشند و هم مبتلایان به ADHD؛ اما دیگر وقت آن رسیده این حقیقت را بپذیریم که مبتلایان به این بیماری نقش‌هایی بسیار مهم هم‌چون رهبری، کارآفرینی، کاوشگری و خلاقیت در جامعه ایفا می‌کنند. ما برای ایجاد تغییر در این دنیا و به چالش کشیدن وضع موجود، به چنین انسان‌هایی نیازمندیم. البته، این داستان سیاه و سفید نیست و جهان هم میان افراد دارا و فاقد این بیماری تقسیم‌بندی نشده است زیرا همان مبتلایان به این بیماری هم همگی به یک اندازه به آن مبتلا نیستند. ویژگی‌های ADHD نیز مانند سایر ویژگی‌های شخصیتی دیگر، روی یک طیف و در مقیاس ۱ تا ۱۰ قرار می‌گیرند. من خودم در مقیاس ۸ قرار دارم و تقریباً می‌توانم به قاطعیت بگویم تای روی طیف نزدیک به ۱۰ قرار می‌گیرد. این بدین معنا است که ساختار مغزی ما با ساختار مغزی افرادی که پایین‌تر از این نمره قرار دارند کمی فرق دارد. در پایان این فصل ابزار سنجش نمره را دراختیارتان قرار می‌دهم تا بتوانید از وضعیت خود یا عزیزانتان آ‌گاه شوید. این یک اختلال نیست، بلکه یک تفاوت است خب، حالا ADHD دقیقاً چیست؟ ADHD ترکیب مواد شیمیایی مغز و ژ‌ن‌هایی است که ژن انتقال‌دهنده دوپامین و گیرنده‌های آن را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

به بیان ساد‌ه‌تر، مغز فردی که روی طیف ۸، ۹ و یا ۱۰ قرار دارد به‌گونه ای متفاوت به محرک پاسخ می‌دهد. برای مثال استرس، یک ضرب‌الاجل، هرج‌ومرج و یا احتمال سقوط از یک پرتگاه، وا‌کنش متفاوتی در مبتلایان به ADHD با نمره بالا، ایجاد می‌کند. در واقع این افراد در چنین موقعیتی احساس سرخوشی می‌کنند تا اضطراب، ترس و یا حمله عصبی. این ویژگی‌ها سبب می‌شوند مغز حس خوبی به فرد القا کند و درست به همین دلیل است که بسیاری از مبتلایان می‌توانند در میان یک فاجعه، متمرکز باقی مانده و عملکردی قابل تحسین از خود نشان دهند. در فصل بعد بیشتر درمورد علم، تشخیص، آمار و اصطلاحات این بیماری صحبت خواهم کرد اما الآن می‌خواهم تفاوت میان ADHD و ADD یا اختلال نقص توجه را برایتان عنوان کنم: به بیان ساده، ADHD و ADD دقیقاً یک چیز هستند.

نا‌بخرد‌ی های پیش بینی پذیر ( Predictably Irrational)

او در این کتا‌ب، با تکیه بر آزمایش‌ها و مطالعاتی که ریچارد ‌تیلر و دنیل کانمن انجام داد‌ه‌اند و نیز با‌ نقل مطالعات و تحقیقات متعددی که خودش انجام داده و منتشر کرده، می‌کوشد مفاهیم پایه‌ای اقتصاد رفتاری را برای مخاطبان خود شرح دهد.

این کتاب برای نخستین بار در سال ۲۰۰۸ منتشر شد و پس از آن، همواره مورد استقبال و تجدید چاپ قرار گرفته است.

به‌طور خلاصه می‌توان گفت که این کتاب، به بیانِ ساده‌ی مفاهیم اقتصاد رفتاری پرداخته است. اما نوع مثال‌ها و مطالعاتی که دن اریلی در آن‌ مطرح کرده باعث شده که کتاب نابخردی های پیش بینی پذیر به یکی از کتابهای پیشنهادی و منابع کلی در آموزش تصمیم گیری و مذاکره تبدیل شود.

شیوه‌ی انتخاب کردن انسان‌ها از میان گزینه‌های مختلف، رفتار ما در مقابل پیشنهادهای رایگان (یا ظاهراً رایگان)، تغییر رفتارمان بر اساس الگوهای قیمت‌گذاری (مثلاً غذا خوردن در بوفه‌ها) و میل پنهان به تقلب کردن، از جمله موضوعاتی است که دن اریلی در این کتاب به آن‌ها پرداخته است.

او نخستین فصل کتاب خود را به قدرت مقایسه‌ی نسبی اختصاص داده و بر این نکته تأکید کرده که ما انسا‌ن‌ها، در اکثر انتخاب‌ها و تصمیم‌های اقتصادی خود، نمی‌توانیم ارزش یک گزینه را به صورت مطلق بسنجیم.

اریلی در ادامه‌ی کتاب خود به مواردی مانند خطای ذهن انسان در مواجهه با گزینه‌های رایگان (هزینه‌ی بی‌هزینه بودن) و نیز اثر هنجارهای اجتماعی در انتخاب‌های رفتاری انسان‌ها می‌پردازد (قسمت‌هایی از این بخش، شما را به یاد حرف‌های چالدینی در کتاب متقاعدسازی خواهد انداخت که اتفاقاً مورد علاقه‌ی دن اریلی نیز هست).

اریلی هم‌چنین به این نکته پرداخته است که وقتی فضای تصمیم‌گیری ما از پول نقد فاصله می‌گیرد تصمیم‌ها و انتخاب‌هایمان چگونه تغییر می‌کند: دزدیدن یک مداد از شرکت، ساده‌تر از دزدیدن پول یک مداد است.

تأثیر فاکتورهایی مانند برانگیختی، قدرت کنترل بر خود و اهمال کاری بر انتخاب‌ها و رفتارهای ما، از جمله نکات دیگری است که او در کتاب خود به آن‌ها پرداخته است.

ویژگی اصلی کار دن اریلی، استفاده از مثال‌های شفاف و به‌یادماندنی است. مثلاً برای توضیحِ تأثیر مقایسه بر رضایت ما، روایت کوتاهی از یک آشنا به نام جیمز هانگ نقل می‌کند: او ماشین پورشه باکستر خود را فروخت و یک تویوتا پریوس خرید و در مصاحبه‌ای که با نیویورک‌تایمز داشت گفت: «من نمی‌خواهم در دنیای باکستر زندگی کنم. کسی که باکستر دارد، آرزو می‌کند که کاش پورشه‌ی ۹۱۱ داشت. و زمانی که پورشه‌ ۹۱۱ می‌خرد، به این فکر می‌کند که کاش فراری داشت.» تویوتا پریوس، کلاً حلقه‌ی بسته و تکراریِ جستجوی گزینه‌ی بعدی را برای او می‌شکند و متوقف می‌کند.

اما می‌توان گفت کتاب نابخردی‌های پیش‌بینی‌پذیر با سلیقه‌ی کسانی جور است که کتاب‌هایی مانند سقلمه یا تلنگر (ریچارد تیلر)، دشواری انتخاب (بری شوارتز)، کج رفتاری (ریچارد تیلر) و تفکر سریع و آهسته (نوشته‌ی دنیل کانمن) را بپسندند.

یکی از پیش‌فرض‌های اولیه در اقتصاد این است که مجموعه‌ی افراد فعال در یک اقتصاد دو ویژگی مشخص دارند: ۱. به دنبال حداکثر کردن سود هستند و ۲. منطقی عمل می‌کنند. اما آیا واقعاً ما در تصمیم‌گیری‌هایمان –نه فقط درباره‌ی تصمیم‌های اقتصادی- این قدر منطقی عمل می‌کنیم؟ در کتاب نابخردی‌های پیش‌بینی‌پذیر دن آریلی نویسنده با مستندات و آزمایش‌های مختلف به ما نشان می‌دهد که چقدر رفتارها و تصمیم‌هایمان به دور از منطق هستند.

ما معمولاً فکر می‌کنیم تصمیم‌هایی که می‌گیریم بر اساس استدلال منطقی و با بررسی سود و زیان و عواقب آن انجام می‌شود. با دانستن اینکه بیشتر تصمیم‌هایمان چندان هم بخردانه نیست، دید بهتری از خودمان پیدا می‌کنیم. دن آریلی در کتاب نابخردی‌های پیش‌بینی پذیر به ما برخی از پرتکرارترین اشتباهات رفتاری را نشان می‌دهد. به ما می‌گوید که چرا تصمیم‌هایی که می‌گیریم بخردانه نیست و با دانستن این اشکالات شاید بتوانیم به مرور نابخردی‌هایمان را کم کنیم.

تصمیم نابخردانه

نابخردانه و غیرعقلانی، دو اصطلاحی هستند که برای ترجمه‌ی واژه‌ی Irrational به‌کار می‌روند (اقتصاددان‌ها و محققان تصمیم‌گیری، حساسیت خاصی به این واژه دارند و اگر ببینند آن را مترادفِ غیرمنطقی یا Illogical به‌کار می‌برید، حتماً از شما دلگیر خواهند شد).

وقتی از عقل انسان و تصمیم‌های عقلانی یا عقل اقتصادی صحبت می‌کنیم، از یک فرض و مدل حرف می‌زنیم. مدلی که اقتصاددان‌ها تا سال‌ها فکر می‌کرده‌اند انسان‌ها بر آن اساس فکر می‌کنند و تصمیم می‌گیرند (اقتصاددان‌ها در همه‌ی مقاطع تاریخ علم اقتصاد، فکر می‌کرده‌اند که می‌فهمند در ذهن انسان‌ها چه می‌گذرد).

Irrational بودن یا نابخردانه بودن در ادبیات اقتصاد رفتاری و کتاب دن اریلی به این معناست که رفتارهای انسان‌ها، با آن الگوهایی که اقتصاد سنتی می‌شناخت و از‌ آن دفاع می‌کرد، تطبیق ندارد .

اریلی با واژه‌ی Irrational در عنوان کتاب خود، تأکید می‌کند که این شکل از Rationality، مدل مناسبی برای درک انسان‌ها نیست و انسان‌ها در موارد بسیاری، به این شکل فکر نمی‌کنند و تصمیم نمی‌گیرند. او هم‌چنین با به‌کار بردن واژه‌ی Predictable (پیش‌بینی‌پذیر) تأکید می‌کند که می‌توان مدل دیگری از رفتار انسان‌ها ساخت و اتفاقاً رفتار انسان‌ها را پیش‌بینی کرد.

اگر مدل‌های سنتی اقتصادی نمی‌توانند رفتار انسان را پیش‌بینی کنند، به علت پیش‌بینی‌ناپذیریِ رفتار انسان نیست؛ بلکه آن مدل‌ها شکلی از Rationality را تعریف و تصور کرده‌اند که به مدل ذهنی واقعی انسان‌ها و الگوی تصمیم گیری آن‌ها نزدیک نیست.

انسانِ خردورز با عقل اقتصادی

  • وقتی اطلاعات جدید به دست می‌آورد، می‌تواند بفهمد که آیا این‌ اطلاعات به تصمیمِ (اقتصادیِ) او ربط دارد یا نه.
  • می‌تواند اهمیت نسبی اطلاعات را مشخص کند.
  • برای یک انتخاب اقتصادی، همه اطلاعات قابل تصور را گردآوری می‌کند.
  • ترجیحات خود را به صورت شفاف می‌داند و اولویت‌های نسبی آن‌ها را هم درک می‌کند.
  • تبعات گزینه‌های مختلف را می‌فهمد و ارزیابی می‌کند و سپس یک گزینه را انتخاب می‌کند.