نظریه های جامعه شناختی آنتونی گیدنز
آنتونی گیدِنز ( Anthony Giddens ) متولد ۱۸ ژانویه ۱۹۳۸ در ادمونتون لندن ، از مشهورترین جامعهشناسان بریتانیایی است.
از سال 1961 يعني در سن 23 سالگي وارد تدريس در دانشگاههاي مختلف شد. در دانشگاه هال، ال اس ای و دانشگاه لندن تحصیل کرده و از ۱۹۶۱ یعنی ۲۳ سالگی به تدریس در دانشگاه های مختلف روی آورد . او در عین حال که مشار دو بنگاه انتشاراتی مهم مک میلان و هاچینسون ومدیر و موسس انتشارات پالیتی، پالیتی بلکول و پولیتی پرس بوده است، کتابهای فراوانی از جمله ((جامعه شناسی)) ۱۹۸۷، که تقریبا منبع درسی تمامی دانشجویان جامعه شناسی جهان است، ((سرمایه داری و نظریه اجتماعی جدید)) ۱۹۷۱، ((ساختار طبقاتی جوامع پیشرفته)) ۱۹۷۳، ((مسائل اساسی در نظریه اجتماعی)) ۱۹۷۹، ((نقدی امروزی بر ماتریالیسم تاریخی)) ۱۹۸۱، ((ساخت جامعه، رئوس نظریه ساختار بندی)) ۱۹۸۴ ،((پیامدهای مدرنیته))۱۹۸۴، (( مدرنیته و هویت شخصی)) ۱۹۹۱ ((ورای چپ و راست)) ۱۹۹۴، ((تجدد و تشخص))، ((سیاست، جامعه شناسی و نظریه اجتماعی)) ۱۹۹۵، ((راه سوم: احیای سوسیال دموکراسی)) ۱۹۹۸، ((جهان رها شده)) ۱۹۹۹، ((راه سوم و نقدهای آن))۲۰۰۰، ((روی لبه: زندگی با سرمایه داری جهانی))۲۰۰۰، ((حزب کارگر جدید باید به کدام سو برود؟)) ۲۰۰۲ به عنوان یکی از متفکرین و جامعه شناسان جهانی مطرح شده که در حوزه جامعه شناسی سیاسی بیشتر فعالیت کرده و خود را به عنوان بزرگترین اندیشمند عرصه سوسیال دموکراسی و راه سوم یعنی نه چپ و نه راست مطرح نموده است. آثار او که بالغ بر ۳۵ عنوان است و به بیش از ۳۵ زبان دنیا ترجمه شده است بعضا در ایران چاپ و ترجمه شده و از استقبال زیادی در ایران و البته کل جهان برخوردار است.
او اولين عضو خانواده خود بود که به دانشگاه راه يافت. او ابتدا جهت يادگيري و تحصيلات در رشته فلسفه وارد دانشگاه شد ولي از ادامه اين رشته منصرف شد و به روانشناسي روي آورد و در مدرسه علوم اقتصادي وسياسي لندن تحصيل کرد و پايان نامه فوق ليسانس خود را با موضوع «ورزش و جامعه در انگلستان معاصر» شروع نمود (گيدنز، 1384: 12).
"ديويد لاک وود" و پيتر ورسلي از اساتيد او بودند که از آنها تاثير پذيرفت و به جامعه شناسي علاقمند شد (پيرسون، 1380 :67).
اکنون او از پرنفوذترين و مهمترين نظريه پردازان اجتماعي انگلستان و جهان در دوره معاصر است و در آمريکا و در بسياري از نقاط جهان با نفوذ بوده است
(ريترز، 1377: 714).
کتب او از پر فروش ترين کتب دانشگاهي مي باشد و منبع درسي کليه دانشجويان جهان است. او بيش از 35 عنوان کتاب دارد که به 35 زبان دنيا ترجمه شده است و در 18 دانشگاه معتبر جهان، از جمله در آمريکا، فرانسه، انگليس تدريس نموده و 14 لوح افتخار و دکتراي افتخاري از مراجع علمي کسب کرده است. او از مشاوران محبوب "توني بلر" وزير انگلستان بوده است . يکي از ويژگيهاي گيدنز، کلام روان و شيواي اوست. وي برنده جايزه "بهترين سخنران جهان" از دانشگاه "آرهس" دانمارک
مي باشد ( گيدنز، 1384: 9).
در سال 2002، جايزه آستروريايس، معروف به نوبل اسپانيايي را از آن خود نموده است. به بسياري از نقاط جهان سفر کرده و با شماري از رهبران سياسي و رؤساي دولت ها درباره راه سوم سخن گفته است. بيشتر سوسيال دمکرات هاي جهان از او تأثير گرفته اند و تأثيرات عميقي بر تکامل حزب کارگر جديد در انگلستان داشته است. دولت کلينتون، بلر و شرودر در مواردي خود را متکي به آراي او مي دانستند. گيدنز به تازگي به دريافت عنوان لرد از ملکه انگلستان نائل شده است و به نمايندگي از حزب کارگر در مجلس اعيان انگلستان حضور مي يابد (گيدنز، 1384: 13).
گیدنز در محافل علمی و آکادمیک و برای اهل جامعهشناسی بیش از همه به دلیل نظریه ساختاربندی و نگاه کلنگرانه به جامعههای مدرن شناخته میشود. بهدرستی او را به عنوان برجستهترین و شناختهشدهترین کسی از میان زندهها میشناسند که به علم جامعهشناسی چیزهایی افزودهاست. آثارش که دستکم به ۳۴ کتاب و بیش از ۲۰۰ مقاله میرسد، به عنوان کتابهای درسی در دانشگاهها و دانشکدههای سرتاسر جهان آموزش داده میشوند. این شاید به خاطر لحن و ادبیات ساده و همهفهم گیدنز است که بنا دارد پیچیدهترین مفاهیم را به سادهترین شکل بیان کند. او به همینخاطر عنوان بهترین سخنران یا بهترین استاد دانشگاه سال را هم در سابقهاش دارد.
این نظریهپرداز مطرح و مؤثر در جامعه امروز بریتانیا، در ادمونتون لندن به دنیا آمد؛ در خانوادهای پایینتر از یک خانواده طبقهٔ متوسط. او پسر یک کارمند اداره حملونقل عمومی لندن بود. گیدنز اولین فرد خانوادهاش بود که به دانشگاه راه پیدا کرد. او نخستین مدرک دانشگاهیاش را از دانشگاه هال، مدرک کارشناسیارشدش را از مدرسه علوم اقتصادی و سیاسی لندن (LSE) و دکترایش را از کمبریج گرفتهاست.
گیدنز از بنیانگذاران انتشارات پولیتی (یکی از عمدهترین انتشارات در زمینه علوماجتماعی) در سال ۱۹۸۵ بوده است. او در فاصله سالهای ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۳ ریاست LSE را بر عهده داشت و عضو شورای مشورتی بنیاد تحقیقات خط مشی عمومی بریتانیا بودهاست. او همچنین در دوره نخستوزیری تونی بلر، مشاور وی بوده و از قرار معلوم همچنان هم مشاور نخستوزیری بریتانیا است. به باور خیلی از تحلیلگران، نظریه راه سوم گیدنز بوده که جهتگیری سیاسی و اقتصادی تونی بلر و همچنین بیل کلینتون را رقم زدهاست. او در این نظریه، در پی جُستن راهی میانه بین اندیشههای اقتصادی چپ و راست است؛ راهی که شاید به نظر دستنیافتنی برسد اما راهگشای سیاستهای معاصر دو تا از مؤثرترین دولتهای معاصر جهان بودهاست.
آنتونی گیدنز فعالیتهای دیگری هم داشته که چهره او را به یک آکادمیسین علوماجتماعی فعال و کنشگر در عرصههای اجتماعی و سیاسی تبدیل کردهاست؛ برخلاف خیلی از همکاران معاصر یا فقید خود در عرصه مطالعات اجتماعی. گیدنز یک چهره مطرح و رسانه ای در سیاست بریتانیاست. او با حضورش در رسانههای دیداری و شنیداری و همچنین با مقالههایی که عمدتاً در New Statesman نوشته، همواره به عنوان حامی جناح چپ میانه حزب کارگر بریتانیا شناخته شدهاست. در سال ۲۰۰۴ به گیدنز مقام اشرافی مادامالعمر بارون داده شد و از آن پس بارون گیدنز از جانب حزب کارگر در مجلس لردهای (اعیان) بریتانیا نشستهاست.
آنتونی گیدنز پیشاهنگ جامعهشناسی بومی بریتانیا و آرزومند قالب بندی دوباره نظریه اجتماعی و بازسنجی درک ما از مدرنیتهاست. با ۳۴ کتاب به ۲۹ زبان و ۲۰۰ مقاله ازنظر مرجع به آثار، نفر پنجم است. تقریباً همه معاصران را نقد کرده و در علوم اجتماعی خرد و کلان زبانزد عام و خاص است. صاحب نظر در انسانشناسی، امور اقتصادی، سیاسی، تاریخ، فلسفی، باستانشناسی، روانشناسی و… است.
گيدنز در طول سه دهه گذشته از اثرگذارترين نظريه پردازان اجتماعي بوده و تأثير او در جامعه شناسي را با تأثير فوکو، پارسنز و هابرماس قابل مقايسه دانسته اند. در اهميت انديشه هاي او همين بس که به نوشته روزنامه گاردين «به هيچ يک از جامعه شناسان به اندازه او ارجاع داده نمي شود». عده اي او را در کنار "بورديو" از مهمترين جامعه شناساني مي دانند که تئوريها را ترکيب نموده و سنتز مي سازند. گيدنز خود را بيشتر نظريه پرداز اجتماعي مي داند تا نظريه پرداز جامعه شناسي.
در ميان نظريه هاي متعددي که گيدنز در آثارش مطرح کرده است، نظريه ساختاربندي، دوگانگي ساخت و باز انديشي از اهميت بيشتري برخوردارند. او از بسياري از نظريه پردازان پيشين و معاصر خود بهره برده است، ولي تأثير انديشه هاي دورکيم، وبر، ماکس و گافمن بر انديشه هاي او روشن تر است. با اينکه گيدنز به نقد جامعه شناسي مارکس مي پردازد، اما علاقه او به مارکس به خوبي در آثارش نمايان است (گيدنز، 1384: 14 و 15).
به نظر "رکس" کارهاي گيدنز به شکل جالب توجهي نشانگر فلسفي شدن جامعه شناسي است. در حقيقت کار او در جهت بازنويسي جامعه شناسي است و بيشتر کارهاي او روي نقش انسان تاکيد دارد (مولان، 1380: 30).
گيدنز در جدي گرفتن بنيانگزاران جامعه شناسي و بسط و توسعه انديشه هاي آنان شهرت خاصي دارد. اگر موضوع مورد توجه "مارکس"، "دورکيم" و "وبر" شرح ساختار سرمايه داري مدرن در برابر شکلهاي پيشين جامعه بود، گيدنز هم سعي نموده چنين تحليلهايي را درباره سرمايه داري بسط و توسعه دهد (مولان، 1380: 144).
گیدنز که امروز از تدریس بازنشسته شده است، در ۱۸ دانشگاه معتبر جهان از جمله در آمریکا و انگلستان و فرانسه تدریس کرده است و کتب او جزو پرفروشترین کتابهای دانشگاهی هستند و در طول سال های گذشته نیز ۱۴ لوح افتخار و دکترای افتخاری از مراجع علمی معتبر دریافت کرده است. وی مشاور محبوب تونی بلر نخست وزیر انگلستان بوده است و اندیشه های او تاثیر عمیقی برسیاستمداران آمریکایی و اکثر سوسیال دموکرات ها در انگلستان و آلمان و آمریکای لاتین داشته است.
افتخارات گیدنز :
گیدنز در ۱۶ ژوئن سال ۲۰۰۴ به عنوان افتخاری بارون گیدنز از منطقه ساوتگیت در بخش انفیلد لندن برگزیده شد و در مجلس اعیان به عنوان عضو انتصابی حزب کارگر نشسته است.
او در سال ۱۹۹۳ به عضویت در آکادمی اروپا انتخاب شد. وی همچنین عضو آکادمی علوم و هنر آمریکا و آکادمی علوم اجتماعی چین نیز میباشد. در سال ۱۹۹۹، او توسط دولت پرتغال نشان صلیب بزرگ شاهزاده هنری دریانورد را دریافت کرد.
گیدنز در سال ۲۰۰۲ جایزه شاهزاده آستوریاس را به پاس فعالیتهایش در رشته علوم اجتماعی دریافت کرد. در ژوئن ۲۰۲۰ اعلام شد که به گیدنز کرسی و جایزه Arne Naess در دانشگاه اسلو نروژ، به منظور قدردانی از مشارکت وی در مطالعه مسائل زیست محیطی و تغییرات آب و هوایی اهدا خواهد شد. دارندگان قبلی این کرسی عبارتند از: جیمز لاولاک، دیوید اسلون ویلسون و اوا جولی.
گیدنز همچنین دارای بیش از ۱۵ مدرک افتخاری از دانشگاه های مختلف است، از جمله مدارک افتخاری اخیر از دانشگاه یاگیلونیای لهستان (۲۰۱۵)، دانشگاه استرالیای جنوبی (۲۰۱۶)، دانشگاه گلداسمیت لندن (۲۰۱۶) و دانشگاه لینگ نان هنگ کنگ (۲۰۱۷).
مراحل زندگی دانشگاهی گیدنز :
- نخست، تلاش برای بازخوانی نظری و روش شناسانه نظریههای جامعهشناسی و نقد تفاسیر موجود کلاسیک (کاپیتالیسم و نظریه اجتماعی مدرن ۱۹۷۱-قواعد جدید روش جامعه شناسانه ۱۹۷۶)
- دوم، تدوین نظریه ساختاربندی و تحلیل رابطه عامل و ساختار در جامعه که به هیچ یک برتری نمیدهد (مسأله اصلی نظریه اجتماعی ۱۹۷۹ و نهاد اجتماعی ۱۹۸۴) که باعث شهرت جهانی اش شد.
- سوم، مدرنیته، جهانیسازی و سیاست و به ویژه تأثیر مدرنیته بر زندگی فردی و اجتماعی.
او از طریق نقد پست مدرنیته و طرح بحث راه سوم آرمان شهر واقعیت گرا در امور سیاسی به این مرحله وارد شدهاست.(نتایج مدرنیته ۱۹۹۰، مدرنیته و خود هویتی ۱۹۹۱، تغییر شکل امور محرمانه ۱۹۹۲، ورای چپ و راست۱۹۹۴، راه سوم: نوسازی دموکراسی اجتماعی ۱۹۹۸) او در نقد عقاید وبر، مارکس و دورکیم که در راستای تلاشش برای بازتدوین نظریه اجتماعی مدرن صورت میگیرد، باورمند است که آنها مانند هم تنها به دنبال کردن رابطه کاپیتالیسم و زندگی اجتماعی پرداختهاند. از آنجا که او منتقد تحول گرایی و ماتریالیسم تاریخی است میکوشد بر نقش ساختارهای اجتماعی قدرت، مدرنیته و نهادها در شکلدهی به تحولات امروزی تأکید کند. وی باورمند است که جامعهشناسی به عنوان مطالعه نهادهای اجتماعی ایجادکننده تغییر و تحول صنعتی دو سه سده اخیر تعریف میشود. گیدنز بر فرد و انگیزههایش و کنش قابل تفسیر او در برابر ساختارها تأکید دارد. او از ساختار دوگانه یا دوگانگی ساختار اجتماعی در تعیین واقعیت اجتماعی سخن میگوید یعنی انسان نیز دارای اختیار و آزادی عمل است.
تولد نظریه گیدنز و تجربیات شخصی و حرفه ای وی
برخورد او با کالیفرنیای جنوبی در اوج شورش های ضد بوروازي دهه ي شصت، تجربه ي جالب و آگاه کننده ای برای وی بود. (کیويستو، 200:1384 و201) وی با مطرح کردن نظریه راه سوم راه را برای ظهور دوباره حزب چپ گرای انگلستان و متعاقب آن صدارت هم نام خود، آنتونی بلر گشود. عده ای نیز گیدنز را کارگردان پشت پرده برنامه های دولت بلر و حتی برنامه های انگلستان برای حمله به افغانستان و عراق می دانند. حتی وی حمله ایالات متحده و انگلستان رابه عراق در یکی از مصاحبه هایش، به تعبيري برای هزاره سوم ضروری و اجتناب ناپذیر تلقی کرده بود. وی مشاور محبوب تونی بلر، نخست وزیر انگلستان بوده است و اندیشه های او تاثیر عمیقی برسیاست مداران آمریکایی و اکثر سوسیال دموکرات ها در انگلستان و آلمان و آمریکای لاتین داشته است.
اندیشه های گیدنز به واسطه سنتز و ترکیبی بودن، مختص یک حوزه خاص نیست و آثار و افکار وی در حوزه های نظریه اجتماعی، ساختار طبقاتی، ملیت و ملیت، هویت شخصی و اجتماعی، تاریخ اندیشه اجتماعی، رابطه انسانی، جامعه شناسی خانواده، جنیست، نخبگان و قدرت، اندیشه سیاسی، ساختار جامعه و… قابل تبیین و تشریح است. اما در اندیشه گیدنز، مسئله راه سوم و سوسیال دموکراسی، نظریه ساختاربندی، دوگانگی ساخت، مدرنیته و جهانی شدن از همه مهم تر است.
ديدگاه گيدنز در مورد جامعه شناسي
گيدنز در مورد جامعه شناسي از رويکردي دفاع مي کند که کيفيتي ويرانگر داشته باشد و از موضع کساني که مي خواهند جامعه شناسي مانند يک علم طبيعي باشد و علوم طبيعي را معتبر مي دانند، مخالفت مي کند.ولي در عين حال مي گويد جنبه هاي عيني علوم طبيعي با مطالعه رفتار اجتماعي انساني بي ربط نيست، اما به دليل آنکه انسانها مانند اشياي بي جان در طبيعت نيستند، مطالعه رفتار ما به طور کلي از بعضي لحاظ با مطالعه پديده هاي طبيعي بسيار فرق دارد. عده اي جامعه شناسي را علم طبيعي براي مطالعه جامعه مي دانند. دورکيم بر اين موضع که در برابر پديده هاي اجتماعي بايد مثل اشياء برخورد کرد، اصرار دارد و به جنبه هاي مشترک علوم طبيعي و جامعه شناسي اهميت مي دهد. اما گيدنز مي گويد اين ديدگاه هرچند هم فراگير باشد مردود است؛ زيرا علوم طبيعي با جامعه شناسي تفاوتهايي دارند. چون هيچ پديده اجتماعي نيست که قابل اداره شدن بوسيله قوانين ثابت باشد. از طرفی ديگر کساني که با رويکرد علوم طبيعي به جامعه شناسي نگاه مي کنند، جامعه شناسي را از مقوله تاريخ جدا مي دانند (گيدنز، 1990: 22-8).
گيدنز معتقد است علوم اجتماعي بين دو سنت تقسيم شده: يکي به نهادها اولويت قايل بوده و بر حسب ساختار و جبر شکل مي گيرد. اين نوع علوم اجتماعي در تحليل نهادها بسيار موفق بوده ولي در تحليل کنش انسان ناموفق بوده است. از طرفي علوم اجتماعي وجود دارد که به انسان به مثابه کارگزار اولويت قائل است و کنش هاي او را قابل شناخت مي داند و در تحليل انسان به عنوان کنشگر موفق بوده است ولي در تحليل نهادها موفق نبوده است. اين دو سنت گرچه متضادند، ولي اينکه بگوييم رابطه متقابل ندارند اشتباه است (مولان، 1381: 156).
در عين حال گيدنز در مورد اينکه علوم اجتماعي از علوم طبيعي بشدت متفاوت است،موضع مخالفی دارد. زيرا معتقد است ازيک جهت اين دو علوم داراي منطق مشابهي هستند و منافع يکساني دارند و از جهت ديگر اينطور نيستند (مولان، 1381: 168).
بسياري معتقدند که آثار، نظريه پردازيها و فعاليتهاي گسترده او در مطرح شدن دوباره جامعه شناسي بسيار موثر بوده است. جامعه شناسي فقط بخشي از حيات جمعي که همان جوامع مدرن است را مورد مطالعه قرار مي دهد. جامعه شناسي گيدنز، نوعي جامعه شناسي هدفمند است که نتايج و کارکردهاي ملموس دارد و به مسائل واقعي زندگي شهروندان در جامعه جديد مي پردازد. او جامعه شناسي را بيشتر حوزه فکري مي داند تا ابزاري که نقش کليدي در فرهنگ امروز بازي مي کند. به نظر او جامعه شناسي به خودشناسي کمک مي کند و شناخت ما را از دنياي روابط اجتماعي بهتر مي کند، چشم اندازهاي جديدي را مي گشايد و امکانات آزادي انسان را افزايش مي دهد(گيدنز، 1384: 50).
"رکس" در بررسي خود از جامعه شناسي معاصر بريتانيايي استدلال مي کند که گيدنز به جامعه شناسي جنبه فلسفي داد. خود او معتقد است بدون داشتن سررشته اي در بحثهاي فلسفي نمي توان کار مؤثري در علوم اجتماعي انجام داد، اما در عين حال معتقد است اينکه علوم اجتماعي بايد نسبت به فلسفه هوشياري داشته باشد به اين معني نيست که بايد در فلسفه محو شود؛ بلکه بايد حول موضوعات تجربي به گردش درآيد (مولان، 1381: 162).
جامعه شناسي که گيدنز مطرح نموده است، چند ويژگي دارد:
1- از انحصارگري رها مي باشد
2- با تاريخ پيوند دارد. او منتقد جدايي جامعه شناسي از تاريخ است
3- جامعه شناسي رويکردي صرفاً علمي و بيهدف نيست، بلکه هدفدار است.
4- جامعه شناسي با پرسشهاي جهان امروز مرتبط مي باشد.
5- جامعه شناسي با زندگي واقعي زندگي شهروندان در جامعه جديد ارتباط دارد. به طوريکه گيدنز اين علم را مختص جامعه جديدمي داند(آزاد ارمکي، 1381: 277)
نظريه ساختاربندي
اصطلاح ساختاربندي در سال 1973 در بحث فرايندهاي شکل گيري طبقه رواج يافت و آن را به روند پويايي ارتباط مي دهد که باعث ايجاد ساختار مي شود. او معتقد است در تبيين ساختارها بايد نقش کنشگران و عوامل فاعلي را مدنظر قرار دهيم و نظريه اجتماعي به اين نقطه رسيده است که بايد انديشه فاعل بودن انسانها را بپذيرد و در بررسي ساختارها به جايگاه انسانها و کنش آنها شأن و جايگاهي قائل شود. بنظر گيدنز، تأکيد صرف بر ساختارها باعث چشم اندازي شيئ گونه به انسانها مي شود. لذا عينت ساختارها و فاعل بودن انسانها از عناصر بنيادي ساختاربندي در نظريه گيدنز است (پاركر،1383: 24-16 ).
از نظر گيدنز، مهمترين کليد براي فهم دگرگوني هاي علوم اجتماعي، پرداختن به کنش انساني و ساخت اجتماعي است و در هر تحقيقي در حوزه علوم اجتماعي بايد به نوعي بدنبال بيان رابطه بين عامليت و ساختار باشد اما کلاسيک هاي جامعه شناسي بر يکي از اين دو (کنش-ساختار) تأکيد داشته اند و يکي را عامل تعيين کننده دانسته اند، اما نظريه ساختار بندي ترکيبي از اين دو زمينه است (گيدنز، 1384:17).
نظريه ساختار بندي از نظر کارآيي مثل يک نظريه پرداز موسيقي است که قبل از مطالعه هر سبک خاص، او يک آگاهي از اصول عام و کلي تدوين و تصنيف موسيقي بايد داشته باشد، نظريه پرداز اجتماعي هم بايد تصويري از مفهوم اصول عام و کلي ساخت جامعه و تشکيل آن را داشته باشد تا زندگي اجتماعي در هر دوره تاريخي قابل فهم شود. گيدنز اين نظريه را از متن نظريه هاي مربوط به جمع و فرد بوجود مي آورد و زمينه مشترکي را بين نظريات خرد و کلان پيدا مي کند تا نظريه ساختاربندي راتدوين كند(استونز، 1379: 423).
در اين راستا او مي گويد مفهوم ساخت به خودي خود کاربردي براي جامعه شناسي ندارد. شناخت ما از تأثيرات جهان اجتماعي در تکامل و کنش هاي روزمره انسانها نهفته است. مردم بدون تفکر آگاهانه کارشان را انجام مي دهند. جهان اجتماعي مثل قواعد زبان است که مردم قواعد دستور زبان را براي تعامل به کار مي برند، ولي نيازي به جزئيات آن ندارند و در ضمن صحبت ناخواسته قواعد زبان را بازتوليد مي کنند (پيرسون، 1380: 27-31).
نظريه ساختاربندي، رساترين کوشش در زمينه تلفيق مسائل خرد و کلان است. به قول گيدنز نميتوان ادعا کرد که ساختار، کنش را تعيين مي کند يا برعکس. هر چند نظريه او تلفيقي است ولي تأثير مارکس در او نيرومند است. نظريه ساختار بندي در حقيقت بسط بيان تلفيقي مارکس است که مي گويد: «انسانها تاريخ خودشان را مي سازند ولي نه آنچنان که خودشان دوست دارند. آنها تاريخ را تحت شرايط دلخواهشان نمي سازند، بلکه تحت شرايطي اين کار را انجام مي دهند که مستقيماً در برابرشان وجود داشته و از گذشته به آنها منتقل شده است. انسانها در عين اينکه خالق شرايط اند، به نحوي تحت شرايطي هم واقع شده اند. لذا تمايز ميان خرد و کلان جايز نيست (ريترز، 1377: 600).
او قضيه عامليت را از نيت ها جدا مي کند و مي گويد هر چند براي وقوع هر رخداد اجتماعي نياز به وجود عوامل انساني است ولي واقعيت اين است که هميشه کنش کنشگران همان چيزي از آب درنمي آيد که کنشگر نيت کرده است. چه بسا کنش هاي نيت کرده، نتايج ناخواسته و نيت نکرده اي را بدنبال داشته باشند. لذا بايد به آنچهكنشگردرعمل انجام مي دهد توجه كنيم (ريترز، 1377: 245).
مفهوم نيت مندي نشاندهنده عملي است که فاعل آن مي داند نتيجه خاصي بدنبال خواهد داشت اما براي اينکه رويدادي عامليت به حساب آيد، فقط از برخي جهات بايد نيت مندانه باشد. عامليت به معني انجام دادن اعمال است، نه نياتي که افراد در انجام کارها دارند؛ لذا عامليت را از نيت جدا مي کند (کسل، 1383: 139).
بنظر گیدنزساختارها و عوامل انساني پديده هاي جدا از هم نيستند. از يک طرف ساختارها، زمينه عملکرد اجتماعي کنشگران را تعيين مي کنند و از طرف ديگر عوامل انساني با کنش هاي خود شرايط بازتوليد ساختارها را فراهم مي کنند. در اينجا هم به جنبه الزام آور ساختارها و هم به جنبه خلاقيت کنشگران توجه دارد. نظريه ساختاربندي گيدنز از دو مکتب کارکرد گرايي و کنش متقابل عبور مي کند و به ديدگاه تلفيقي مي رسد و بر تقابل تاريخي خرد و کلان يا کنش و ساخت خط بطلان مي کشد (ريترز، 1377: 646).
گيدنز از نظريه پردازان صنعتي مثل "تورن" انتقاد مي کند که ناپيوستگي اساسي جوامع صنعتي و فراصنعتي را مسلم انگاشته اند. او بر پيوستگي تاريخي اين جوامع تأکيد دارد و معتقد است دگرگوني مسلماً رخ داده، ولی به جاي جامعه فراصنعتي بهتر است از جامعه صنعتي پيشرفته سخن گوييم (کيویستو، 1378: 202).
اهميت نظريه ساختاربندي گيدنز اين است که به نتيجه هاي بدبينانه اي که ناظر به ناتواني انسان در دگرگوني زندگي مدرن است منتهي نمي شود و کنشگران در آن بي قدرت نيستند (گيدنز، 1384: 22).
تفاوت نظریه ساخت يابی باساختارگرایی این است که درساختارگرايي كنشگر فردي يا عوامل انساني درون ساختاردرشكلگيري ساختارچندان نقشي ندارندوغالباً تحت تأثير ناخودآگاه ساختارها به الزامها وتكاليف ساختاريشان عمل ميكنند،حال آنكه درنظريه ساختار بندي گيدنز،عوامل انساني هرچنددرچارچوب ساختارهاوتا اندازهاي تحت الزام قواعد ساختاري عمل ميكنند، اما در تغيير ، تكميل و حتي ساخت ساختارهاي نو ميتوانند نقش داشته باشند (پارکر، 1383: 25).
در واقع ، بر اساس اين نظريه ، ميان ساختارها و عوامل انساني رابطه متقابل و ديالكتيكي برقرار است.به اعتقاد گيدنز ساختار و عامليت در عملكرد جاري اجتماعي هيچگونه جدايي از هم ندارند و اين دو در واقع دو بعد جدائی ناپذير واقعيت اجتماعي را تشكيل ميدهند و دو روي سكه اين واقعيت به شمار ميآيند (هانز،1987).
در نظریه ساختاربندی، گیدنز با عبور از دو مکتب کارکردی و کنش که یکی بر ساختار و دیگری بر کنش توجه می کند، به نظریه ترکیبی روی می آورد و کلید فهم دگرگونی های علوم اجتماعی را رابطه کنش انسان و ساخت اجتماعی می داند و معتقد است تحلیل جامعه نباید صرفا در سطح خرد یا کلان خلاصه شود و بر تقابل تاریخی خرد و کلان یا کنش و ساخت خط بطلان میکشد. او خود می گوید: ((پهنه اساسی بررسی علوم اجتماعی برابر با نظریه ساختاربندی، نه تجربه کنشگر فردی است و نه وجود هرگونه کلیت اجتماعی، بلکه این پهنه همان عملکرداهای اجتماعی است که در راستای زمان و مکان سامان می گیرند.)) بر این مبنا گیدنز سه مفهوم خودآگاهی استدلالی، خودآگاهی کاربردی و ناخودآگاهی را از هم تفکیک می کند و به مفاهیم دیگری نیز میپردازد که خود بحث مفصلی است.
نظريه دوگانگي ساخت
دوگانگي ساخت به اين معنااست که ساخت هاي اجتماعي همزمان، هم بر کنش تأثير مي گذارند و هم نتيجه کنش انساني هستند. ساخت جامعه براي افراد عضو جامعه هم بيروني است و هم دروني؛ يعني براساس نظريه دوگانگي ساخت، ساخت درعين اينکه "وادارنده" است، "تواناساز" هم مي باشد. در آن واحد هم محدود مي کند و هم ميدان مي دهد. اما در نظريات ديگر بيشتر بر جنبه محدود کنندگي ساخت تأکيد شده که گيدنز بر تواناسازي ساخت هم توجه دارد (گيدنز، 1384: 19).
كاركرد اجتماعی
كيهان شناسي مذهبي ، تفسيرهاي اخلاقي و عملي از زندگي اجتماعي و عملي و نيز جهان طبيعي به دست مي دهند كه براي مومنان محيطي از امنيت ارائه مي كنند . نه تنها خدايان و نيروهاي مذهبي حمايت هاي قابل اتكاي مشيتي را بر مومنان فراهم مي سازند ، بلكه كارگزاران مذهبي نيز اين كار را انجام مي دهند و باعث به وجود آمدن اعتماد در مردم مي شوند. (گيدنز،1380: 122)
درضمن اديان در ابتداي جوامع مدرن از تأثير كمي برخودار بوده ولي به تدريجً تأثيرشان بيشتر شده است ، برعكس، در جوامع سنتي كاركرد دين هميشه زياد بوده است . در جوامع سنتي معمولاً دين نقشي اساسي در زندگي اجتماعي مردم دارد و رفتار آنها را از جهات متعدد تحت تأثير قرار مي دهد . با پيدايش و توسعه جوامع مدرن نهاد هاي ديني در معرض زوال جدي قرار گرفته و به مقوله اعتقادات و رسوم سنتي مهجور يا فردي تنزل پيدا كرده است . كنشگران به دنبال احساس امنيت ، جهان پيراموني را به شيوه اي عقلاني تعريف مي كنند . عقلانيت باعث مي شود تا كنش گران احساس امنيت داشته باشند و بتوانند با جهان اجتماعي شان كنش نمايند.
نظم اجتماعی
از نظر گیدنز، نظم اجتماعي مدرن پس از نظم سنتي است. مدرنيته به معناي سازمان نيست بلكه به معناي سازماندهي مي باشد، يعني كنترل منظم روابط اجتماعي در فواصل زماني – فضايي نامحدود. به نظر گيدنز، شيوه هاي زيستي كه بامدرنيته پا به عرصه حيات گذاشتند، به نحوي غيرمترقبه ما را از تمام انواع نظم اجتماعي سنتي دور ساخته اند. دگرگوني ها و تحولات مستقر در مدرنيته هم به لحاظ برون گستري و هم به لحاظ دورن گستري خود به مراتب عميق تر از اكثرانواع خصوصيات متحول دوران پيشين هستند. (گيدنز،1380: 140)
جامعه از ديدگاه گيدنز
1. جوامع نوين را به صورت [گردونه خرد كننده] توصيف كرده است و اين اصطلاح را بيشتر براي توصيف مرحله پيشرفته نوگرايي به كار مي برد . گردونه خردكننده با تأكيد گيدنز به قدرت عوامل انساني سازگاري چنداني ندارد .
2. تأثير فرد بر جهان اجتماعي . گيدنز ، عامل را به عنوان يك كنشگر فردي در نظر مي گيرد . عامل در كارهاي وي فاعل كنش مي باشد كه گزينش مي نمايد و امكان كنش كردن بر خلاف آنچه كه انجام مي دهد را نيز در اختيار دارد . عامل گيدنز قدرت دارد و مي تواند دگرگوني ايجاد كند و ساختارها را بسازد . به گفته وي ، عوامل انساني قدرت تأثير بر جهان اجتماعي شان را دارند .
روابط متقابل اجتماعي از ديدگاه گيدنز
به جاي مفاهيم دو قطبي فرد يا عامل و ساختار يا جامعه بايد كار را با عملكردهاي اجتماعي تكرار شونده شروع كنيم . پهنه ي اساسي بررسي علوم اجتماعي ، برابر با نظريه ساختار سازي، نه تجربه كنشگر فردي است به وجود هر گونه كليت اجتماعي ، بلكه اين پهنه همان عملكردهاي اجتماعي است كه در راستاي زمان و مكان سامان مي گيرند .
مفهوم تحليلي ديالكتيك
گيدنز دو مفهوم عامليت و ساختار را از هم جدا نمي كند اما به گونه اي ديالكتيكي آنها را به کارمي برد. جان كلام نظريه ساختارسازي، مشخص كردن رابطه ي ديالكتيكي و دوگانه ي كنش و ساختار است. به اين ترتيب ، اين دو را نمي توان از هم جدا كرد . كنش و ساختار دو پديده ي دوگانه از يك واقعيت اند . هر كنش اجتماعي در برگيرنده ساختاري است و هر ساختاري نياز به كنش اجتماعي دارد. اين معناي ديالكتيكي كنش ـ ساختار البته برخلاف نظر اغلب شارحين فراتر از نظريه ي كنش متقابل نمادي قرار نمي گيرد، بلكه معنايي نابازنگرانه از اين فرايند را نشان مي دهد.(1)
مفهوم تحليلي تضاد: سنت و دنياي صنعت با هم در تضاد هستند. ميان سامان هاي اجتماعي بزرگتر پيش از مدرن و جهان اجتماعي مدرن تضاد وجود دارد(گيدنز ، 1380 : 127). به نظر گيدنز فشار ساختاري به تنش ها – يا در اصطلاح ماركس به تضادها – اطلاق مي شود كه باعث ايجاد منافع متعارض در درون جامعه مي گردد . اين گونه فشارها در شكل مخاطره يا نگراني درباره ي آينده، اضطراب ها، ابهامات و يا برخورد مستقيم با هدف ها ابراز مي شوند (گيدنز ، 1377 : 674).
مدرنيته از نظر گيدنز
گیدنز در بخشی دیگر از نظریاتش با رد پست مدرنیسم معتقد است ما در مدرنیته متاخر به سر می بریم و وضعیت حاضر نه پست مدرنیسم و پایان مدرنیسم که تکامل و تکمیل و توسعه و تشدید مدرنیته است. او چهار بنیان مدرنیزاسیون و مدرنیته اولیه را قدرت اجرایی و اداری، قدرت نظامی، سرمایه داری و صنعتی می داند که در مدرنیته متاخر بر مبنای سه فرآیند به هم وابسته است: جهانی شدن، بازاندیشی اجتماعی و سنت زدایی.
گيدنز به جاي پست مدرنيسم از مدرنيته متأخر سخن گفت يا بقول "هابرماس" او در پي تکميل پروژه ناتمام مدرنيـته بود و بين قفس آهنين وبر و اوتوپياي مارکس، راه سومي را براي مدرنيته باز کرد. او آينده نامعلومي را براي مدرنيته ترسيم کرد که در آن از سويي ترديد و تشويش مشکل مي آفريند و از سوي ديگر اشکال جديد آزادي و عامليت پديد مي آيد. در اين عرصه عامل مي تواند آزاد از جبر غير عقلاني و احساسي، به طور عقلاني سنت هاي گذشته را بازسازي و بازترکيب نمايد و نظم اجتماعي جديدي ايجاد نمايد (گيدنز، 1384: 16).
گيدنز تقسيم بندي سه گانه اي از جوامع دارد: سنتي، مدرن اوليه و مدرن متاخر. به طور کلي تا دوره انقلاب صنعتي را دوره سنتي، از انقلاب صنعتي تا دوره 1960 را دوره مدرنيته اوليه و از 1960 به بعد را دوره مدرنيته متأخر مي نامند. بنظر گيدنز ما درعصر پست مدرنیسم زندگي نمي کنيم. او ويژگيهايي که نظريه پردازان به پست مدرنيسم نسبت مي دهند را مي پذيرد اما معتقد است اين ويژگيها به معناي پايان دوران مدرن نیست، بلکه نشانه تشديد و تکامل مدرنيته است. او مدرنيته متأخر را فاز دوم مدرنيته مي داند و شکاف ميان جامعه صنعتي و فراصنعتي را نمي پذيرد و مي گويد جامعه فراصنعتي، همان جامعه صنعتي پيشرفته است. مهمترين تقابل براي او تقابل بين فرهنگ سنتي و پسا سنتي است (گيدنز، 1384: 28 و 29).
گيدنز مي گويد جهان نوين و معاصر، مدرن است و مدرن تر از اوايل قرن بيستم. اما نه به اين معني که ديگر سنتي وجود ندارد و مردم به اعتقادات اجدادشان اميد نداشته باشند، بلکه او گاهي فقط "ما بعد سنتی" را به کار مي برد، جهان مدرن مرگ سنتها را به بار نمي آورد، بلکه سنتها را به منزله بسترهاي تصميم گيري و جايگزين معرفت ارزش و اخلاق مي کند. امروزه ما وارد عصر تجدد بازتابي شده ايم، بازانديشي به اين معني که شرايط زندگي ما به نحو فزاينده اي محصول کنش ماست. بشر در مراحل اوليه تاريخ تا اندازه اي زياد به نيروهاي خارجي وابسته بود. ترتيب فصول، شرايط آب و هوايي، محدوده هاي خارجي براي کنش انساني بودند (پيرسون، 1380: 34 و 35).
گيدنز براي خلق تصويري همسو با تصاوير انديشمندان کلاسيک مثل، وبر و قفس آهنين، جهان نوين را به صورت يک گردونه خرد کننده توصيف کرد. اين واژه براي اشاره به اوج نوگرايي به کار مي رود. گيدنز اين ادعا که جهان نوين وارد يک عصر ما بعد نوين شده را قبول ندارد. گردونه خرد کننده را به لوکوموتيوي فرض
مي کند که قدرتمند و سرکش است و تمام بشر مي تواند سوار آن شود، ولي هر آن امکان دارد کنترل آن را از دست بدهيم. اين گردونه هر کسي را که در برابرش مقاومت کند، در هم ميکوبد و گاه گاهي منحرف مي شود و اصلاً قابل پيش بيني نيست. اين گردونه مسير واحدي را طي نمي کند و از اجزاي متعارضي تشکيل شده است(ريترز، 1377: 766).
گردونه خرد کننده از اعتقادات کهن هنديان به عاريت گرفته شده است. اين گردونه بت را حمل ميکرده است و در حاليکه هنديان از شدت علاقه به او نزديک مي شدند در زير چرخهاي آن له ميشدند. اين تمثيل نشان مي دهد که جهاني شدن، فرآيندي تناقض آميز و نابرابر است و سرشار از خطر و فرصت است. جهاني شدن از نظراوتركيبي ازاضطراب ورهائي وآميزه اي از آزاديها و عدم اطمينان ها (مثل بحران هويت) است (گيدنز، 1384: 42).
دولت - ملت
آنتونی گیدنز در نظریهپردازیهای خود به پدیده دولت-ملت توجه خاصی نشان میدهد. او معتقد است که زندگی حقوقی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی امروز بدون دولت-ملت معنا ندارد. دولت ملت سیاستهای مالی و راهبردهای آموزشی و قوانین امروزی و بسیاری از تحولات را ایجاد کردهاست. دولت ملتها بیش از دوسده عمر ندارند و همه دولت ملتها دچار تناقض و معارضهاند و توسط اقلیتهای قومی و نژادی تهدید میشوند. سه جنبه دولت ملت قابل توجه ویژهاست:
نخست: دولت-ملتها واحدهای اصلی تشکیل دهنده دنیای امروزند
دوم:اکثریت آنها درشرایط جنگ به وجود آمده و همه آنها از طریق آمادگی دفاعی به هستی خود ادامه میدهند
سوم: جنگ/ دفاع مدرن به صورت قاطعانه تر با درگیری سطوح گستردهتری از جامعه در جنگ ملازمه دارد.
گیدنز این امر را در الزام جامعه شناسان به توجه هرچه بیشتر به نقش دولت مدرن در شکلدهی به دنیای امروز مهم دانسته و خطرات افزایش نظارتهای دولتی را برمیشمارد. گیدنز همچنین درانتقاد از معتقدین به جامعه اطلاعاتی میگوید:جوامع مدرن از آغاز تشکیلشان جامعه اطلاعاتی بودهاند. تنها تفاوت این است که ما امروز در عصر مدرنیته عالی (متعالی) به سرمی بریم و تزهای نیروی محرکه سرمایهداری مارکس، صنعتگرایی دورکیم وخردگرایی وبر نمیتوانند به لحاظ نظری شرایط امروزی ما را توضیح دهند. گیدنز نظارت و خشونت، جنگ و دولت – ملت را کلید توسعه دنیای معاصر میداند. اطلاعات درمرکز همه این توسعه هاست. از نظر گیدنز سازمان و مراقبت دوقلوهای به هم چسبیدهای هستند که تحولات امروز مارا بهتر شرح میدهند. گسترش فوقالعاده سازمانهای اجتماعی نوین به اتکای اطلاعات که تحول در سیستم بهداشت، فروشگاهها، تنوع غذایی، میوههای چهارفصل، پوشاک و… حمل ونقل، آب و برق و برنامهریزی درسراسر زندگی، آموزش و پروش و سازمانهای دولتی و غیردولتی بسیاری را در پی داشتهاست همراه با تلاشهای وسیع در کسب آمادگی دفاعی که کشتار جمعی سیستماتیک محصول آن است، وضعیت کنونی را به وجود آوردهاند. از نظر گیدنز استقرار و حفظ دموکراسی و حقوق شهروندی و حفظ امنیت شهروندان نیازمند گردآوری اطلاعات کامل از آنان است. برقراری حقوق اجتماعی؛ حق رأی، گذرنامه، پوششهای بهداشتی و آموزش و پرورش و… بدون کسب اطلاعات میسر نیست. در عین حال تأمین این حقوق با گردآوری بدون حد و مرز اطلاعات از شهروندان توسط دولت و سپس گردانندگان سپهر اقتصادی همراه است. در اینجا میتوان با اشاره به کار فرانک وبستر و تفکیکی که او میان تفرد افراد و فردیت افراد قائل میشود دل مشغولی گیدنز را توضیح داد. تفرد به وضعیتی برمی گردد که در آن افراد از یکدیگر تمیز داده میشوند. شناسایی افراد از طریق پیشینه فردی، نام، تاریخ تولد، محل سکونت، سوابق شغلی، مدارک تحصیلی و… فردیت به آزادیهای فردی، حقوق شهروندی و اختیار انسان در تعیین سرنوشت و سبک زندگی خود و برخورداری از حقوق و امتیازات اجتماعی سیاسی و فرهنگی و… مربوط است. پارادوکس این است که هرچه دربارهٔ افراد بیشتربدانیم آزادی آنها بیشتر در معرض تهدید است. این اطلاعات میتواند توسط دولتیها و کسانی که قدرت دارند مورد سوء استفاده قرار گیرد. کارتهای اعتباری و بیمه دارای اطلاعات ذیقیمت هستند. دولت، پلیس و تولیدکنندگان کالاها به این اطلاعات نیاز شدید دارند و در عین حال میتوانند از طریق کسب این اطلاعات آزادیهای فردی (حق حفظ حریم شخصی) او را به خطر بیندازند.
سوسیال دموکراسی
بخش مهمی از افکار گیدنز که علت اساسی مشهوریت او نیز هست، راه سوم و احیای سوسیال دموکراسی است. او در جهانی که اندیشه های چپ و راست دچار خمودگی و فرسودگی شده است، راه سومی را پیشنهاد می دهد و معتقد است کشورها در این مسیر باید مسائل جدیدی را مورد توجه قراردهند از جمله فهم دقیق پدیده جهانی شدن، درک روشن از مفهوم فردگرایی در عصر حاضر، شناخت صحیح مقوله چپ و راست، فهم از سازماندهی سیاسی، مسائل زیست بوم، فراهم کردن شرایط مشارکت مردم، تلاش برای ادغام اجتماعی افرادی که در سیستم سرمایه داری عقب می مانند، مقید نبودن به فرهنگ سنتی بورژوازی ، توجه به محیط زیست، اقتصاد جدید و جهانی و اینترنت و… که خلاصه کلام او این است که به همه انسانها در فضای دموکراسی و مشارکت امکان شکوفایی استعدادهایشان را بدهیم والبته امکانات دولتی نیز نباید فراموش شود.
سیاست زندگی
یکی از مهمترین مفاهیم در نظریه آنتونی گیدنز، مفهوم سیاست زندگی است. سیاست زندگی، یک سیاست خودتحقق بخشی است که به دلیل بازتابی و بازاندیشانه بودن، بدن و خود را به سیستم گستره جهانی متصل نموده است. این به نوعی یک سیاست سبک زندگی است که به آن موضوعات سیاسی توجه میکند که از فرایندهای خودتحققبخشی در بستر پساسنتی سرچشمه میگیرد و در آن، تصمیمات سیاسی از آزادی انتخاب و قدرت مولد سرچشمه میگیرد. جنبشهای زنان یکی از مصادیق مهم این نوع سیاست محسوب میشود. از این منظر، امر شخصی، امری سیاسی است. این نوع سیاست، پرسشهای اخلاقی و وجودی را که نهادهای اصلی تجدد سرکوب کرده بودند، از نو به میدان میکشد و برجسته میکند و به تعبیر دیگر این سیاست، راه بازگشت به سوالهای سرکوب شده است. بر این اساس، در سطح زندگی روزمره و همچنین در مبارزات جمعی، مسایل اخلاقی/وجودی، به صورت فعال بازیابی میشوند و در ردیف اول بحثهای همگانی قرار میگیرند. این سوالات صرفاً منحصر به بقای انسانی بر کره زمین نیست بلکه بیشتر به این پرسش مربوط میشود که کل هستی را چگونه باید درک کرد و زندگی نمود.
مدرنيته و هويت شخصي
به نظر گيدنز در جوامع مدرن، "هويت شخصي" اهميت فزونتري مي يابد. همه انسانها بايد در جوامع مدرن، به سؤالات مهمي در مورد هويت پاسخ دهند و ناگزير در طول زندگي به انتخاب هاي مهمي دست زنند. در جوامع سنتي کم و بيش نقشهاي ثابتي براي افراد تعريف مي شد اما در جوامع مدرن، انسان بايد خود نقش هايش را بسازد. يکي از عوامل مهم که مورد تأکيد گيدنز است، رسانه هاي جمعي مي باشند که گزينه هاي انتخاب ما را مشخص مي کنند و سبکهاي زندگي را به ما معرفي مي کنند. درجهان مدرن هويت شخصي پروژه اي بازانديشانه مي شود و دائماً ما هويت خود را خلق و تصحيح مي کنيم و اينکه که هستيم؟ چرا اين شديم؟ را دائماً مرور مي کنيم. هويت ما برخلاف گذشته که عادات و سنت هاآن را شکل ميداد، در جامعه مدرن بايد دائماً طراحي شود .و اين زمينه را براي شک و احساس پوچي فراهم مي کند ولي در عين حال امکان انتخاب سبک زندگي را هم براي ما بيشتر فراهم مي کند (گيدنز، 1384: 27-24).
اگر در جامعه ماقبل مدرن، رابطه من با جامعه يا به عبارتي هويت اجتماعي من با سنت و روابط خويشاوندي و محلي احاطه شده بود، اکنون اين رابطه بسیار مبهم شده است. من ديگر ساکن محل تولد خويش نيستم، نام خانوادگي ام و نامم و هر نوع رابطه خويشاوندي خاصي براي خوانندگان اين متن معنايي ندارد. در اينجا فقط من اسمي بر کاغذ هستم، در جاي ديگر آدرس اينترنتي و در جايي ديگر فقط شماره بيمه در کامپيوتر دولتي. هويت اجتماعي من از آن بسترها، اجتماعات و انتظارات که زماني، دانش تو و من درباره اينکه من کي هستم؟ چطور زندگي مي کنم؟ محدود و مشخص کرده بود، امروز قطع شده است. امروز من مسئول هويت خويشم. هويت من با ارجاع خارجي مشخص نمي شود، هويت من تصويري سيال است در محيطهاي نهادي و اجتماعي پيچيده نظام فرهنگي جهاني (پيرسون، 1380: 41 و42).
هويت در مدرنيته مسئله بغرنجي است، به جاي اينکه داده شده باشد، پروژه اي تأملي است که بر تربيت پذيري خود و مسئوليت انسان در تعيين مسير زندگي تاکيد مي شود.به نظر وی آدمی ساخته خویش است با بهره گیری از شرایط موجود و نه در تحت آن شرایط. ازنظر وی هویت فرد امری در حال ساخته شدن می باشد و ساخته شدن آن پایانی ندارد .چون فرد مدام دانش و اطلاعات خویش را در راه تعریف و نظم دادن دوباره به فعالیت ها و هویتش و چگونگی بازنمایی این هویت درجهان صرف می کند و به همین دلیل هویت حالت بازتابی داردو در نتیجه ایستا نیست. این تلقی به هویت حالت دیالکتیکی می دهد. گيدنز بين هويت شخصي و اجتماعي تفاوتي قائل نشده است و معتقد است که هويت شخصي به علت آنکه در جريان اجتماع ساخته مي شود، خود نوعي هويت اجتماعي است، ولي هويت افراد در جامعه مدرن ثابت نيست و افراد هر روز در حال ساختن هويتي جديد بوده تا در موقعيت لازم بتوانند هويت جديد خود را بروز دهند و در زمانها و مکانهاي متفاوت هويت هاي متفاوتي از خود بروز دهند. در دنياي امروز، نماي ظاهري به عنوان يکي از عناصر مرکزي درآمده که افراد به صورت بازتابي از خود ارائه ميدهند و کردار افراد بشدت تحت تأثير کثرت يابي محيطهاي گوناگون قرار گرفته است که اين باعث خرد شدن فرد مي شود و به صورت خودهاي متعدد در جامعه در مي آيدوهمچنين باعث بحران هويت فرد مي شود (گيدنز، 1378: 32-30).
مدرنيته از نظر گيدنز، به فرآيندي منجر مي شود که آن را "دوري گزيني" مي نامند؛ بدين معنا که روابط اجتماعي ديگر به محلهاي خاص وابسته نيست. روابط با کساني که حضور فيزيکي ندارند، بيش از پيش بصورت ويژگي جهان مدرن در مي آيد. مدرنيته همچنين شامل فرآيند وابسته اي معروف به "نهفتگی زدايي" است. اين فرآيند متضمن خارج ساختن روابط اجتماعي از زمينه هاي محلي کنش متقابل و نوسازي آنها در پهنه هاي نامحدود زماني- مکاني است (کيويستو، 1378: 202).
گيدنز چهار خطر احتمالي مدرنيته را که در اين چهارچوب نهادي، سياسي و اقتصادي نهفته است، تشخيص مي دهد. نخستين خطر احتمالي، توانايي بيشتر صاحبان قدرت در نظارت بر کنترل اطلاعات و زير نظر گرفتن مردم است. دومين خطر احتمالي، افزايش سريع قدرت نظامي است که با صنعتي شدن جنگ بوجود آمده است. سومين خطر احتمالي با سقوط بالقوه نظامهاي رشد اقتصادي رابطه دارد که اين با چهارمين خطر، يعني امکان بالقوه زوال يا فاجعه زيست بومي، رابطه دارد. ولي گيدنز تسليم بدبيني نمي شود و اين خطرها را بالقوه مي داند نه اجتناب ناپذير (کيویستو، 1378: 206).
هویت
لغت هويت مستلزم درك دو معناي متضاد است. دو معنايي كه در تقابلهاي دوگانه در مقابل هم قرار ميگيرند ولي در واقع در اينجا تكميل كنندة يك مفهوم بنام هويت هستند. اين دو معنا شباهت و تفاوت هستند. گفتيم كه هويت يعني دانستن اينكه ما چه كسي هستيم و ديگران كي هستند. بنابراين ما بايد با هم ديگر شباهت داشته باشيم و ديگران هم بايستي با ما متمايز باشند. در حقيقت شباهت درون گروهي ما در قبال تفاوت برون گروهي ما از ديگران است. در واقع تفاوت و شباهت براي مقوله هويت دوروي يك سكه هستند و اين در كار جنكنيز تحت عنوان ديالكتيك بروني – دروني شناسايي آمده است كه ميتوان اقرار كرد جنكنيز در اينجا متأثر از كار هربرت ميد در خصوص «من فاعلي» و «من مفعولي» است. ميد ميان «من فاعلي» (عامل جاري فرديت يگانه) و «من مفعولي» (رويكردهاي دروني شدة ديگران داراي اهميت) فرق قائل است (گیدنز: 1382، 284).
گیدنز در زمینه هویت به بحث در رابطه هویت شخصی و تجدد و جهانی شدن پرداخته است. وی معتقد است که تغییر شکل هویت شخصی و پدیده جهانی شدن در دوران اخیر، دو قطب دیالکتیکی محلی و جهانی تشکیل داده است، به طوری که حتی تغییرات در جنبههای بسیار خصوصی زندگی شخصی نیز با تماسهای اجتماعی بسیار وسیع ارتباط دارد.
در واقع، سطح و ابعاد فاصلهگیری زمانی – فضایی در دوران تجدد کنونی به چنان حدی از گسترش رسیده است که برای نخستین بار در تاریخ بشریت، خود و جامعه در محیطی جهانی با یکدیگر به تعامل میپردازند. به عبارت دیگر، عوامل گوناگونی بر روابط بین هویت شخصی و نهادهای اجتماعی تاثیر میگذارند. این بازتابندگی دوران تجدد تا اعماق و ژرفای خود آدمی نیز امتداد مییابد.
هویت شخصی برخلاف خود به عنوان پدیده ای عام، مستلزم آگاهی بازتابی است. هویت در واقع همان چیزی است که فرد به آن آگاهی دارد. پس، هویت شخصی نوعی خصیصه متمایز یا حتی مجموعهای از خصیصههای متمایز نیست که در اختیار فرد قرار گرفته باشد. هویت شخصی در حقیقت همان”خود” است که شخص آن را به عنوان بازتابی از زندگینامهاش میپذیرد.
به طور خلاصه می توان گفت گیدنز معتقد است که “خود” انسان در کنش متقابل با دیگران است که هویتش را ایجاد و در جریان زندگی آن را پیوسته تغییر میدهد.
خود مفهوم منفعلی نیست که تنها تحت تاثیر عوامل بیرونی شکل بگیرد، بلکه ناشی از تعامل درون و بیرون است. علاوه بر آن هویت تفویض نمیشود، بلکه باید به وسیله خود فرد ایجاد شود.
بر اساس دیدگاه کنش متقابل نمادین و ساختیابی گیدنز، هویت، امری ساخته شده است که برساخته شدن آن در بستری اجتماعی و با تفسیرهای افراد، قابل بررسی است.
هویت شخصی
آنتونی گیدنز هم هویت شخصی را چیزی در نتیجة تداوم کنشهای اجتماعی فرد، که به او تفویض شده باشد، نمیداند بلکه آنرا چیزی میداند که به طور مداوم و روزمره ایجاد میشود و در فعالیتهای بازتابی خویش مورد حفاظت و پشتیبانی قرار میگیرد (گیدنز، 1378: 1) از این گفتة گیدنز برمیآید که هویت هر شخصی لزوماً ذاتی آن شخص نیست، هویت نقشی نیست که از طرف جامعه به شخص تفویض شود. بلکه هویت فرایند معناسازی است که در طی زندگی روزمره و مکانیسمهای آن ساخته میشود. هویت هرگز ثابت نیست، بلکه متطور و متحول یا «دینامیک» است (الطایی، 1382: 39).
در تعريف گیدنز هويت را دربرابر خود قرار مي دهد: "هويت شخصي برخلاف خود، به عنوان پديده اي عام، مستلزم آگاهي بازتابي است، هويت همان چيزي است که که فرد، چنانکه در اصطلاح خودآگاهي آمده است، بدان آگاهي دارد"(گيدنز62:1387). آنچه تعريف گيدنز را برجسته مي نمايد نخست قرار دادن هويت دربرابر خود و دوم تعريف آن به مثابه امري خودآگاه است. البته اشاره به خودآگاهي هويت در مقوله هايي که تاجفل از هويت ارائه مي دهد نيز به چشم مي خورد. از تعريف وي سه بعد "آگاهي, علقه و آمادگي براي عمل" (به نقل از دوران‘ 1385) براي هويت درنظر گرفته شده است. آنچيزي که در اينجا براي ما اهميت دارد بعد اول و سوم است. يعني هويت به مثابه امري که فرد نسبت به آن آگاهي دارد و براي ابراز آن آمادگي دارد. همانگونه که تاجفل مي گويد: "اين بعد هويت اجتماعي، آمادگي براي عمل در يک زمينه رقابتي (اگر نه خصمانه) بين گروهي است و اين مهم افزون بر احساس تعلق، نيازمند احساس تعهد است" (همان).
نظريه بازانديشي
بازانديشي ، يکي ديگر از مفاهيم محوري در انديشه گيدنز است. به نظر او در نظم پسا سنتي، هويت شخصي بازانديشي مي شود و انسانها دائماً هويت خود را خلق و تصحيح مي کنند. معناي بازانديشي در يک جمله بدين معناست: بازانديشي، فرآيند تعريف و بازتعريف خود از طريق مشاهده و بازتاب اطلاعات روانشناختي و اجتماعي درباره مسيرهاي ممکن زندگي است. حتي سنتها هم در جهان مدرن بازانديشي مي شوند و دوباره در جريان زندگي فرد قرار مي گيرند (گيدنز، 1384: 26).
نقد خود و بازاندیشی شخصی را خصایص اصلی زندگی اجتماعی می داند و معتقد است در جامعه مدرن انسان دائما هویت خود را خلق و تصحیح می کند و این که چه کسی هستند و چگونه اینگونه شده اند را مدام مرور می کنند. بر این اساس انسان مدرن، دارای نوعی هویت شخصی است که می تواند خود را برای دیگران توضیح دهد و این شاخصه عصر حاضر است.
به قول گيدنز، همه چيز در معرض بازانديشي است، حتي خود بازانديشي. بازانديشي گرايش به تغيير اين جهان دارد و آنرا از خصائص اصلي زندگي اجتماعي مي داند. حتي بدن هم در معرض انواع رژيم ها (رژيم هاي غذايي و برنامه ورزشي) است (ريترز، 1377: 771).
به نظر گيدنز، نوگرايي تبعات مثبت و منفي را با هم دارد و تهديد بي معنايي شخصي برآن مسلط شده و بسياري از پديده هاي معني دار از زندگي جدا شده اند و سرکوب گرديده اند، اما اين بازانديشي روزافزون احتمال بازگشت به معناهاي سرکوب شده را فراهم مي کند. گيدنز به برکت بازانديشي پيش بيني مي کند که دوباره قضاياي اخلاقي نمود پيدا خواهند کرد (ريترز، 1377: 772).
جهاني شدن
گیدنز از متفکرین نظریه پرداز جهانی شدن نیز می باشد و تا حدودی مدرنیته متاخر را علت و معلول جهانی شدن می داند و این فرآیند بهم وابستگی روزافزون برای انسان را امری گریز ناپذیر و انکارناشدنی در جهان امروز می پندارد. او بر خلاف برخی منتقدان جهانی شدن، این پروسه را استعمار معکوس خوانده و فرآیندی برابر ساز در عرصه جهانی می داند و در مجموع پروسه ای مثبت و تاریخی می داند که از قرن ۱۸ وجود داشته اما در مدرنیته متاخر شدت و وسعت بیشتری یافته است و هم در عرصه خرد و هم در عرصه کلان انسان تاثیرگذار است.
به اعتقاد گيدنز، تلقي صرفاً اقتصادي از جهاني شدن، تلقي باريک انديشانه اي است و جهاني شدن را بايد در وهله اول پديده اي غير اقتصادي دانست. کوتاهترين تعريف او از جهاني شدن چنين است: «فرآيند بهم وابستگي روزافزون ما».
او برخلاف عده اي نظريه پردازان، جهاني شدن را صرفا غربي شدن، مورد سلطه جهان توسعه يافته واقع شدن، آمريکايي شدن، ادغام در اقتصاد جهاني و بازار آزاد نمي داند. بسياري از انديشمندان که نگاهي منفي به جهاني شدن دارند، تعريفهاي تک بعدي از جهاني شدن دارند. تلقي گيدنز از جهاني شدن مثبت است. مهمترين انتقاد از جهاني شدن، نابرابرسازي روزافزون آنست؛ درحاليکه گيدنز جهاني شدن را فرآيندي برابرساز در جهاني نابرابر مي داند، حتي جنبش ضد جهاني شدن را از پيامدهاي جهاني شدن مي داند که به عدالت جهاني کمک مي کند. گيدنز، جهانی شدن را استعمار معکوس مي داند (گيدنز، 1384: 37 و38).
گيدنز، جهاني شدن را نه تنها توطئه امپرياليزم نمي داند، بلکه آن را واقعيت جهاني مي داند. او مدرنيته متأخر را علت و معلول جهاني شدن مي داند و اين فرآيند وابستگي متقابل روز افزون را براي انسان، گريز ناپذير و انکار نشدني مي داند (تاملینسون:2007).
گيدنز معتقد است جهاني شدن تنها پديده اي اقتصادي نيست و با "نظام جهاني" يکي نيست.جهاني شدن در واقع تغيير شکل زمان و مکان است. گيدنز مي گويد من جهاني شدن را چونان کنش از راه دور تعريف مي کنم. گيدنز جهاني شدن را نه تنها به ايجاد نظامهاي پهن دامنه، بلکه به تغيير شکل بافتهاي محلي و حتي شخصي تجربه اجتماعي مربوط مي داند (گيدنز، 1382: 14 و 15).
جهاني شدن يعني ظهور دانش تازه اي در اقتصاد، تغييرات در زندگي روزمره و ظهور شهروندان فعال و انعطاف پذير. سرعت و شدت جهاني شدن به طور عميق از انقلاب تکنولوژي اطلاعاتي تاثير پذيرفته است. اشاعه سريع اطلاعات، سنت و آداب و رسوم را متحول کرده است و يک رويکرد باز و فعال تري را نسبت به زندگي ايجاد کرده است (گيدنز، 2001: 66).
گیدنز در پی پاسخ به این سؤال است که " آيا جهانى شدن، كشورهاى پيرامونى و در حال توسعه را مدد خواهد رساند يا اين كه بر معضلات و گرفتارى هاى اين جوامع خواهد افزود ؟ او ابتدا دو گروه شکاکان و رادیکالها را درباب جهانی شدن معرفی می کند و می نویسد :
« شكاكان نسبت به پديده جهانى شدن، به ديده ترديد مى نگرند و معتقدند اقتصاد جهانى، از چيزى كه در دوره هاى پيشين بوده؛ متفاوت نيست. گروه ديگرى نيز هستند كه من به آنها لقب راديكال ها را مى دهم. راديكال ها بر اين باورند كه جهانى شدن امرى واقعى است و نيز نتايج آن در هر جايى قابل لمس است. آنها مى گويند بازار جهانى بيش از اندازه نسبت به دو سه دهه قبل توسعه پيدا كرده است و از اين رو نسبت به مرزهاى ملى بى اعتناست و سبب شده كه حاكميت آنها به خطر بيفتد. در اين ميان، سياستمداران نيز نفوذ خود را درون مرزهاى ملى شان از دست داده اند. آنها مشكلات اقتصادى سال هاى اخير را ناشى از فرآيند جهانى شدن مى بينند. » گیدنز با طرح نظر شکاکان و رادیکالها نظر هر دو گروه را رد و اعلام می کند که با نظرات شكاكان و راديكال ها موافق نيستم زیرا هر دو گروه پديده ها را فقط در قالب اصلاحات اقتصادى درك مى كنند. چنين نوع نگاهى درست نيست. جهانى شدن هم جنبه هاى سياسى، فناورى و فرهنگى دارد و هم جنبه اقتصادى. او موافق است که جهاني شدن يك پروسه است كه عملاً در حوزه هاي ارتباطي، فرهنگي، اجتماعي ،سياسي و... خودنمايي مي كند (شیخاوندی، 2007).
دین و دنیوی شدن دین
گیدنز برخلاف جامعهشناسان کلاسیک و با عنایت به پیدایش جنبشهای نوین دینی، بهویژه بنیادگراییاسلامی، دنیویشدن دین در دنیای مدرن را نپذیرفته و با تفسیر بازاندیشانه، کارکردهای دین را متناسب با اقتضائات جامعۀ جدید، معنایابی کرده است. گیدنز معتقد است که دین میتواند با مدرنیته همزیستی داشته باشد، مشروط به آنکه تن به گفتوگو و بازاندیشی بسپارد. این نظریه، هرچند بهلحاظ پاسخگو دانستن دین به سوالات انسان مدرن، نزدیکترین تفسیر به تلقی اسلامی دانسته شده؛ اما بهلحاظ مبانی، روش و جهتگیری کلی، نقصهای اساسی و بنیادین دارد. مغفولماندن سرچشمههای وحیانی دین، تقلیل حقیقت دین به امور مادی صرف، تعارض علم و دین، نادیدهانگاشتن بُعد معرفتی دین و گرفتارشدن در دام ابدالهای نابجا، پدیدهانگاری و نفی حقانیت دین، همسانسازی هویت ادیان مختلف، توجه به کارکردها به جای ذات دین، استقراء ناقص دینپژوهی (کلیسامحور) و تسری نتایج آن بر ادیان دیگر از جمله اسلام و...، وزانت علمی نظریه وی را فروکاسته است. چنانچه مبانی اسلامی در این نظریه جایگزین شود، بیتردید رهیافتها، لزوماً آنگونه که گیدنز ارائه داده، نخواهد بود و نفی دنیویشدن بهجای استناد به میزان حضور و عضویت افراد در مناسک و مراکز دینی، به ماهیت دین و جامعیت آموزههای آن، عیارسنجی خواهد شد.
انسان از ديدگاه گيدنز
انسان از منظر گيدنز، درميان دو تعريف ذيل به تعريف اسپينوزايي نزديك تر است:
1- تعريف لاكي: انسان موجودي بي گرايش است كه تحت تعيّن يك جانبه ي تقويت سازهاي محيطي قرار مي گيرد.
2- تعريف اسپينوزايي: انسان بازيگري مفسر، پويا و شكل دهنده ي ساخت اجتماعي است (لارسن ، 1377 : 65)،
كه بنابر تعزيف وي از خود و ديگران رابطه ي خود با ديگران را سامان مي بخشد.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .