آشنایی با روانکاوان : هانا سگال
هانا ماریا سگال ( Hanna Segal ) روانکاو و از پیروان ملانی کلاین ، در سال 20 آگوست 1918 در لودز لهستان زاده شده و در 5 ژوئیه 2011 در لندن از دنیا رفت . او با نام هانا پوزنانسکا ، در خانواده ای بسیار فرهنگی در لهستان متولد شد . پدرش چسلاو یک وکیل دعاوی منتقد هنری و سردبیر روزنامه بود . در ایام کودکی ، ایزابلا مادر هانا ، به سان یک بانوی بورژوای معمولی سپری می کرد اما وقتی زندگی به سراشیب افتاد ، قدرت و تدبیر او آشکار شد .
از دست دادن خواهرانش در کودکی از جمله نخستین ضربههای بزرگی بود که بر وی وارد شد. او میگفت که در خانه کودکی تنها بود و این امر او را به مدرسه جذب میکرد. خانواده او در 13 سالگی هانا به ژنو نقل مکان کردند که این جا به جایی برای وی فرصتی جهت آشنایی با فرهنگ و نظرگاههای سیاسی گوناگون ایجاد کرد. در آن مقطع وی فروید را به تمامی مطالعه کرد .
او تا اواخر دوران نوجوانی خود از پیش تمام آثار فروید را که به زبان لهستانی ترجمه شده بود خوانده بود . سایر تاثیرات فکری اولیه شامل ولتر ، روسو ، مونتانی ، شوپنهاور ، نیچه ، پروست و پاسکال بود . او با دیدن فقر و فقدان آزادی سیاسی به حزب سوسیالیست لهستان پیوست و تعهد او به جناح چپ در سراسر عمرش ادامه یافت . روانکاوی به گفته ی او « یک موهبت الهی » بود ، چرا که راهی برای ترکیب عمیق ترین علایق فکری خود با میل به کمک به مردم در آن پیدا کرد .
ظهور فاشیسم موجب اخراج پدرش از سوئیس شد ، و خانواده که در حال حاضر بی دولت و بینوا بود ، در سال 1939 به پاریس نقل مکان کرد . در سال 1940 آنها بار دیگر برای بار دوم به بریتانیا گریختند ، که هانا مطالعات پزشکی خود را در لندن و ادینبورگ تکمیل کرد . در ادینبورگ او دابلیو. آر. دی. فیربرن روانکاو را ملاقات کرد ، که مسیر بعدی زندگی او را تعیین نمود . او پس از اتمام تحصیلات پزشکی خود به لندن نقل مکان کرد ، و در آن جا نقش عمده ای را توان بخشی سربازان لهستانی دچار بیماری روانی ایفا کرد . او برای آموزش در انجمن روانکاوی بریتانیا پذیرفته شد ، و یا کلاین تحت تحلیل قرار گرفت . او آموزش خود را در سال 1945 در سن 27 سالگی تکمیل کرد .
سگال در سال 1945 در انجمن روانکاوی بریتانیا به عنوان یک تحلیلگر پذیرفته شد. او در سال 1946 مقالۀ « یادداشتهایی در باب برخی مکانیزمهای اسکیزوئید » کلاین را مطالعه کرد و آن را چیزی در حد یک انفجار اما در عین حال آشنا توصیف کرد. وی توسط کلاین تحلیل میشد و سالهای تحصیلش بسیار قابل توجه بود. در ادامه او فرزندش را به دنیا آورد و دو مقاله نوشت که پایۀ «برنامۀ نیمه آگاهانه» وی برای باقی عمرش شد.
اولین مقالۀ وی که بعدها منتشر شد « رویکرد روانکاوانه به زیبایی شناسی » نام داشت و دیگر مقالۀ وی « برخی از جنبههای تحلیل یک بیمار اسکیزوفرنی » نام داشت. در این مقطع اساس علاقۀ وی را دو امر شکل میداد، خلاقیت و روانپریشی. این مقالات و سایر مقالات وی که ابتدا در نشریه انجمن بین المللی روانکاوی منتشر شد در نهایت گرد هم آورده شد و در اولین مجموعۀ هانا سگال « توهم و خلاقیت هنری و سایر مقالات روانکاوانه » منتشر شد.
سگال در سالهای اولیه کار خود به عنوان یک روانکاو دو کتاب به نامهای « مقدمهای بر ملانی کلاین ، 1964» و «کلاین، 1974 » را منتشر کرد.
بتی جوزف گفته است « سگال به طور غریزی کلاین را درک میکرد، نه به این علت که توسط او تحلیل میشد، بلکه به شکلی هوشمندانه و متفاوت. » سگال در طول عمر خود که به تحقیق و نوشتن در باب روانکاوی گذشت سه کتاب دیگر نیز به نامهای « رویا، فانتزی و هنر »، « روانکاوی، ادبیات و جنگ » و « دیروز، امروز و فردا » منتشر کرد.
سگال به طرز جالبی به مفهوم تضاد علاقه داشت. این امر به خوبی خود را در مقالات وی در باب نمادها، توهم و خلاقیت، غرایز زندگی و مرگ و البته فانتزی و واقعیت نشان میدهد و در آخرین کتابش هبوط آدم و حوا را با شیطان و نظربازی را با کنجکاوی یکی میکند. در تمام این مقالات تلاش همیشگی وی جهت درک روابط بین عملکردهای پیچیده خلاقیت و روانپریشی را در مییابیم.
سگال، روزنفلد و بتی جوزف گروه کوچکی از متفکران اصلی روانکاوی معاصر هستند که تلاش آنان در توسعۀ روانکاوی محوری است. در اواخر عمر سگال از وی پرسیده شد که ایندۀ روانکاوی را چگونه میبیند و وی این بار به جای خوشبینی بر عزم راسخ سخن گفت، وی همچنین تا پایان بر اهمیت توجه بر جنبههای روانپریش شخصیت تاکید کرد.
سالهای 1946 تا 1947 فوق العاده بودند چرا که وی با ریاضیدان پل سگال ( سیگل ) ازدواج کرد ، اولین فرزندش را به دنیا آورد و نخستین مقاله خود را به نام « سهم روانکاوی در زیبایی شناسی » به انجمن روانکاوی بریتانیا ارائه کرد .
بلافاصله بعد از این که واجد شرایط شناخته شد ، به عنوان تحلیل گر کودک تحت نظارت پائولا هایمن ، استربیک و کلاین آموزش دید و تدریس دانشجویان در موسسه روانکاوی را آغاز کرد . اولین کتاب او ، « مقدمه ای بر کار ملانی کلاین (1964) » که ایده های کلاین از طریق مطالب بالینی از بیماران خود سگال نشان داده شده اند ، متنی استاندارد تبدیل شد و باقی ماند . کتاب دوم او « کلاین (1969) » در سری فونتانا مدرن مسترز ، نیز ادای احترامی به فروید و کلاین بود . این سری قرار بود برای مخاطبان مردمی باشد و سگال کار کلاین را با مرور سهم فروید و نشان دادن چگونگی تاثیرگذیری کلاین از فروید و بسط نظریات او ، در زمینه ی آن قرار داد .
در سال 1952 او به تحلیل گری آموزشی تبدیل شد و دفتر خصوصی فعالی را با انواع بیماران بنا کرد ، از جمله نامزدهای آموزش ، بیماران سایکوتیک و همچنین برخی هنرمندان که به دنبال کمک بودند زیرا در کارشان به بن بست خورده بودند . این امر او را قادر ساخت تا از علاقه اش به خلاقیت ، هنر و ادبیات بهره ببرد ، و به انتشار سهم روانکاوی در زیبایی شناسی منجر شد .
او رئیس انجمن روانکاوی انگلیس و نایب رئیس انجمن بین المللی روانکاوی بود و در سال 1987 به ریاست یادبود فروید در کالج دانشگاه لندن (UCL) منصوب شد.
سهم روانکاوی در زیبایی شناسی
در این مقاله سگال خودش را به مطالعه روانشناسی هنرمند محدود نکرد . او نشان داد که چگونه روانکاوی همچنین می تواند به درک مسائل زیبایی شناسی کمک کند . سگال قابلیت سوگواری را در مرکز کار هنرمند و پاسخ زیبایی شناسی مخاطبان قرار داد . از این دیدگاه ، آثار هنری عمیق زیباشناختی خود را از این نبرد درونی به دست می آورد ، که خود اثر به آن جوهر می بخشد و عمل بازپرداخت را تشکیل می دهد .
شکل گیری نماد و خلاقیت
سگال در مقاله اصلی خود در مورد نمادگرایی به نام نکاتی در برابر ساخت نماد ( مجله بین الکللی روانکاوی ، 1957 ) نوشت ، که در آن میان اشکال ابتدایی تر و رشد یافته تر کارکرد نمادین تمایز قانل شد ، و شفافیتی ضروری به درک اختلالات بیشتر ذهن بخشید .
سگال معتقد بود که نمادسازی رابطهای سه وجهی میان ابژۀ اولیه، آنچه نماد آن ابژه میگردد و شخصی است که ابژۀ دوم برای وی نماد اولی است. سگال معتقد بود در روانپریشی کیفیت فرافکنی اینگونه است که تمایز بین فرد (و سادیسم او) با شئ لغو میشود. در واقع به این شکل فرافکنیهای روانپریش همانندسازی فرافکن هستند. در این واژه همانندسازی به این معنا است که خود و ابژه به معنای واقعی کلمه یکی تجربه میشوند. از دست رفتن تمایز بین خود و ابژه ظرفیت فرد برای خلاقیت و نمادسازی را نیز از بین میبرد، چرا که برای ظرفیت نمادسازی و خلاقیت به تمایز میان سه بخش مطرح شده ضروری است.
این دیدگاه برای درک روانپریشی که متفاوت از نگاه کلاین است بدین معنا است که فرد روانپریش از فانتزیهای خود دست نمیکشد، بلکه دربارۀ فانتزیهای خود خیال پردازی میکند. فرد روانپریش باور دارد که فانتزیهای وی دربارۀ ابژه کاملاً در مورد ابژه صادق هستند. این امر به سردرگمی میان خیال پردازیهای روانپریش در باب ابژه و خود ابژه میشود. این نوع فانتزی دیگر فانتزی نیست، بلکه چیز دیگری است. از آنجایی که نمادهای فرد فانتزیهای او هستند در چنین وضعیتی میان فانتزی دربارۀ ابژه و خود ابژه سردرگمی رخ میدهد. سگال این امر را معادلۀ نمادین مینامید. به اعتقاد سگال معادله نمادین نوعی جایگزین برای ابژه اصلی است. این فقدان ابژه یک فقدان خارجی نیست، بلکه به این معنا است که چیزی جایگزین ابژه میشود که کاملاً با ابژۀ اصلی متفاوت است. اما با این جایگزین به گونهای رفتار میشود که گویی خود ابژۀ اصلی است. این امر اساس تفکر روانپریش است.
کار هانا سگال، به ویژه در مورد نمادگرایی، زیباییشناسی، رویاها و کاوش در تفکر روانپریشی، او را بهعنوان چهرهای برجسته در روانکاوی، بهویژه در روانکاوی سنت کلینی معرفی کرده است.
در رویا، فانتزی و هنر، او ایدههای خود را در مورد این موضوعات دوباره کار میکند و آنها را به وضوح در یک ادغام جدید زنده میکند که آنها را دوباره به کار فروید، کلاین و بیون پیوند میدهد. در سرتاسر کتاب، تصاویر بالینی که نویسنده انتخاب کرده است، تئوری را برجسته می کند، تخیل را لمس می کند و حتی دشوارترین ایده ها را برای همیشه در ذهن خواننده تثبیت می کند. در یک رابطه تقویتکننده متقابل، نظریه و مثال بالینی با هم ترکیب میشوند و سپس به کار میروند تا نظریههای جدید و بدیع نویسنده از هنر و زیباییشناسی را ایجاد کنند.
همانطور که بتی جوزف در پیشگفتار خود اشاره میکند، نوشته سگال، و بهویژه این کتاب، نه تنها به دلیل وضوح و هوش، بلکه به دلیل عمق و وسعت علایق و تخیل بالینیاش، کمک زیادی به غنای روانکاوی میکند.
سگال نظریه ی نمادگرایی ، درک ماهیت خلاقیت و ایجاد یک رویکرد روانکاوانه را به اختلالات شدید از جمله سایکوز توسعه داد . او همچنین برای تحقیقات خود د زمینه عملکرد فانتزی ( فانتزی ناهشیار ) و شرح مفصل وی از نبرد درونی میان نیروهایی که در تلاش برای زندگی و رشد هستند ، و نیروهایی که معطوف به ویرانگری هستند ، شهرت دارد .
دفاعهای پرخاشگرانه
این عبارت به نوعی از خشونت در میان بیماران اشاره دارد که هنگام قرار گرفتن در موقعیتی خاص که باعث آگاهی از احساس گناه و اضطراب افسرده وار میشود عمل میکند. این خشونت که بسیار ابتدایی است باعث از بین بردن ابژۀ آسیب دیده و آسیب پذیر میشود.
سگال دفاع پرخاشگرانه را دفاعی خشونت آمیز در برابر احساس آسیب پذیری خود توصیف میکند که به صورت حمله به ابژهای عمل میکند که به نظر حاوی بخشهای ناخواسته و غیر قابل تحمل خود است. در واقع این دفاع زمانی رخ میدهد که ابژه صرفاً خصمانه نیست، بلکه بخشی آسیب پذیر از خود است که وادار به سکوت میشود.
تعارض اساسی میان رانۀ مرگ و زندگی
مفهوم رانۀ مرگ در بین روانکاوان پس از فروید به جز برای کلاین و ژاک لکان جذابیتی نداشت. هانا سگال نیز مانند کلاین بر این مفهوم تاکید بسیاری داشت. سگال در این باب میگوید:«فروید رانۀ مرگ را کشف کرد اما در کار بالینی خود از آن سود نبرد. تنها کلاین بود که از این مفهوم در بافتار بالینی استفاده کرد و من گمان میکنم این امر به دلیل تجربۀ کار او با کودکان بود. شیوهای که من رانۀ مرگ را میبینم در حقیقت نوعی اعتراض به درد زندگی است. من برای توصیفم از رمان بی نظیر جک لندن یعنی مارتین ایدن استفاده میکنم. ایدن خودکشی میکند اما سعی میکند نفس بکشد و احساس درد کند. ما با رانۀ مرگ با فرافکنی رو به رو میشویم، این من نیستم، او است، او بد است. البته این امر با واقعیت نیز همخوانی دارد، چرا که هرچه واقعیت بیشتر خوب باشد تایید بیشتری از عشق و آرزو دریافت میکند و هنگامی که ابژه در واقعیت بد تلقی شود، در نتیجۀ انکار و فرافکنی، تخریب گری راه تجلی این رانه است.
پیوندی که کلاین مابین رانۀ مرگ و رشک برقرار میکند برای ما رهگشا است، زیرا رانۀ مرگ تنها به سمت جهان بیرون هدایت نمیشود. این رانۀ نه تنها نسبت به دیگری که نسبت به خود نیز جهت دارد. خودشیفتگی نیز روی دیگر سکۀ رانۀ مرگ است، من تنها سرچشمه حیات هستم و در غیر این صورت هیچ زندگی وجود ندارد.
طرحی روانکاوانه برای درمان روانپریشی
بر اساس نگاه سگال باید دانست که هیچکس کاملاً روانپریش نیست. در هر فرد روانپریش جنبههای نوروتیکی وجود دارد که میتوانند-هرچند ضعیف- یک رابطۀ موضوعی را برقرار کنند. به همین دلیل بسیاری از تحلیلگران کوشیدهاند بر روی جنبههای سالمتر روانپریشی تمرکز کنند.
استدلال سگال این بود که روانپریشی ریشه در نوزادی دارد، جایی که ماتریس اساسی عملکرد ذهنی شکل میگیرد. با فرافکنی و درون فکنی، تقسیم ابژه به خوب و بد و سپس ادغام آن، درون فکنی و همانندسازی با ابژه خوب، این ماتریس به تدریج قوت می گیرد و تمایز تدریجی بین دنیای بیرونی و درونی را ایجاد می کند.
در روانپریشی همۀ این عملکردها مختل میشوند. سردرگمی بین جهان بیرون و درون، تکه تکه شدن روابط ابژهها و ایگو، زوال ادراک و گسیختگی در نمادسازی جملگی در این فرآیند رخ میدهند. در چنین وضعیتی برای بیمار اعتماد، ثبات و یکنواختی، و البته ایجاد امنیت در محیط بسیار اساسی است. خود تحلیلگر نیز بخشی از وضعیت تحلیلی است و اساسی است که ثابت بماند و نقش خود را تغییر ندهد تا فانتزیهای همه توان بیمار کم کم ظرفیت سنجیدن جهان بیرون را به دست بیاورد. در چنین وضعیتی ممکن است انتقالی پرخاشگرانه به سرعت رشد کند که مشاهده و توجه بر آن امری دشوار است. فقدان انتقال یا عجیب بودن آن در وضعیت روانپریشی به علت ماهیت مبتنی بر همانندسازی فرافکن آن است. منظور من از همانندسازی فرافکنی در اینجا فانتزی همهتوان بیمار است که می تواند از شر قسمت های ناخواسته خود با فرافکنی آن به تحلیلگر خلاص شود. این نوع انتقال هم خشن و هم شکننده است. روانپریش سعی می کند وحشت، بدی، سردرگمی و تکه تکه شدنش را به تحلیلگر نسبت بدهد و پس از انجام این فرافکنی، تحلیلگر را شخصیتی ترسناک می داند که ممکن است بخواهد فوراً از او جدا شود. از این رو شکننده بودن وضعیت انتقال و خشونت موجود در همانندسازی فرافکن او باعث ایجاد انواع فانتزی ها و احساسات می شود.
بیمار ممکن است کاملاً در ارتباط با تحلیلگر گیج شود و احساس کند در حال از دست دادن هویتی است که دارد. او ممکن است احساس کند که در دام افتاده است، یا اینکه تحلیلگر به نوبه خود به او حمله خواهد کرد. تجربه او از انتقال و همچنین تجربه او از تفسیرهای تحلیلگر بسیار ملموس است. هنگامی که او در حالت همانندسازی فرافکن قرار می گیرد و تحلیلگر شروع به تفسیر می کند، بیمار مستعد است که آن را به عنوان یک همانندسازی فرافکن معکوس تجربه کند، یعنی احساس کند که تحلیلگر اکنون دارد به او، افکار خود را وارد می کند. این تجربۀ انضمامی که در آن بیمار احساس میکند تحلیلگر همهتوان است و به طور ملموس او را تغییر میدهد، یک نکته تکنیکی بسیار مهم است. درک این نکته برای تحلیلگر ضروری است که وقتی اضطراب را تفسیر می کند، بیمار ممکن است احساس کند که در واقع به او حمله میشود، یا اگر احساسات جنسی بیمار را تفسیر کند، ممکن است بیمار آن را به طور مشخص احساسات جنسی تحلیلگر نسبت به خود تصور کند.
اما ارزش این فرآیند برای بیمار چیست؟
اعتقاد من این است که در موارد نادری که همه شرایط مناسب است، درمان روانکاوانه درمانی است که امیدبخش ترین پیش آگهی درمانی را برای هر بیمار به همراه دارد و در صورت موفقیت آمیز بودن، این درمان است که به ریشه آشفتگی شخصیت او می پردازد.
در ضمن در هر تحلیلی از روان رنجورها و حتی بیشتر از آن بیماران مرزی یا ضداجتماعی، باید با اضطراب ها و مکانیزمهای روانپریشی سر و کار داشته باشیم و در درمان روانپریشان است که می توان این پدیده ها را با بیشترین شدت مشاهده کرد. اما جنبه تحقیق و آنچه ما از آن به دست می آوریم در اینجا به درمان بیماری محدود نمی شود. همانطور که روانکاوی فروید از روان رنجورها او را قادر ساخت که نظریهای کلی در مورد رشد و عملکرد ذهنی فرموله کند، تحلیل روانپریشیها نیز ما را قادر به درک هرچه بیشتر فانتزیها، عملکرد ذهنی، نمادها و .. میکند.
توهم و خلاقیت هنری
سگال همانند کلاین هنر را نوعی ترمیم و جبران برای اضطراب افسرده وار میداند. در موضع افسردگی سگال اینگونه فرض میکرد که در نتیجه انسجام ابژۀ خوب و بد ترسی مبتنی بر از دست دادن ابژۀ مورد علاقه وجود دارد. بنابراین فعالیت هنری تلاشی برای مقابله با این تهاجم است و میل به بازسازی و باآفرینی ابژۀ مورد علاقه اساس تعالی و خلاقیت هنری است. تلاش هنری میتواند برای ما احساس جبران به ارمغان بیاورد، جبرانی که در جهت ترمیم آسیبی است که به ابژۀ محبوب وارد کردهایم. سگال میگوید: «همۀ آفرینشهای هنری بازسازی یک ابژۀ محبوب است که زمانی یکپارچه بوده اما بعدها آسیب دیده و چند پاره شده است.»
نتیجه این فرآیند ساختن نوعی واقعیت جدید است که شکل یک اثر هنری به خود میگیرد، که علاوه بر این که به غنای ایگو کمک میکند، در آن ادغام میشود و به آن جانی تازه میبخشد.
موضع سگال در این باب به روشنی متفاوت از موضع فروید است. برای فروید آفرینش هنری تلاشی برای والایش امر جنسی بود، اما از نظر سگال محرک هنرف نیاز فرد برای غلبه بر احساس نا امیدی درونی و مرگ اندیشی ناشی از آسیب خیالی و تخریبی است که بر ابژۀ محبوب وارد شده است. نکتۀ مهم در اینجاست که آنچه از نظر سگال به هنر چنین جایگاهی میدهد هارمونی و زیبایی است که قادر به بخشیدن آرامش به سوژه است. برخلاف نظر فروید که هنرمند را همچون رویا پرداز کسی میدانست که تسلیم اصل لذت شده و از واقعیت کناره گیری کرده است، سگال معتقد بود هنرمند از طریق افرینش خود راهی جهت برون رفتن از جهان فانتزی و بازگشت به واقعیت میجوید و با موهبت خاص خود فانتزیهای خود را به واقعیتی جدید بدل میکند.
سیاست و فرهنگ
سگال نوشته است :« از نظر من سکوت جنایت است. این را من زمانی نوشتهام که جنگ سرد در جریان بود. اکنون جهان تغییر پیدا کرده است. در آن زمان ما فرشته بودیم و آنان شیطان، یک مفهوم کاملاً پارانویید اسکیزوئیدی. هر دو جناح به یک اندازه همه توان بودند و این خطری واقعی بود. من تمایل داشتم به این جهان به شکل نبرد بین رانۀ مرگ و زندگی نگاه کنم، اما ایدۀ کلاین نیز غیرقابل انکار بود. برای درک جهانی که درگیر دو جنگ و سپس جنگ سرد بود ما به دو مفهوم نیاز داشتیم، یکی تعارض دو رانۀ مرگ و زندگی فروید و بعد از آن نظریۀ کلاین.»
روانکاوی با دور باطل نفرت و ترس آشنا است. نفرت به ترس و ترس به نفرت منجر میشود. این حال، تجربه بالینی همچنین به ما میآموزد که انگیزههای مخرب و خود ویرانگر زمانی قابل اصلاح هستند که افراد بتوانند بینشی در مورد انگیزههای خود داشته باشند و پیامدهای اعمالشان را بر روی دیگران و خود تجسم کنند.
دیروز ، امروز و فردا
سگال در کتاب ششم و نهایی خود ، دیروز ، امروز و فردا ( 2010 ) ، بحثی جذاب را در مورد اسطوره ی عدن مطرح کرد که توسط میلتون در « بهشت گمشده » ارائه شده است . او ادعا کرد که برای انسان ، خروج از بهشت چیزی جز بازگشت به واقعیت زندگی عادی نیست . با این حال شرح میلتون واکنش بسیار آزارنده تری از جانب انسان به خروج ثبت می کند - شیطان مملو از حسادت ، خودش را به نابودی نیکی و به ویژه خلاقیت اختصاص می دهد .
سگال معتقد بود که درک روانکاوانه از ویرانگری فراگیر ما ، و بهای انسانی انکار آن ، می تواند به شکل مهمی به مسائب اجتماعی - سیاسی کمک کند . گرچه او به خاطر مشارکت سیاسی اش مورد انتقاد بود ، و برخی معتقد بودند که برخلاف آن بی طرفی مدنظر روانکاوی است ، او معتقد بود که این انتقادات مبتنی بر یک سوءتفاهم هستند . به ادعای او ، بی طرفی روانکاوی یک موضع بالینی برای اتاق مشاوره است و باید از « اجازه دادن به خود برای بی طرفی در مقام شهروند » تمایز داده شود . د اینجا او آشکارا در سنت فروید قرار داشت .
جنبش روانکاوی علیه تسلیحات هسته ای
او یکی از محرکین عمده در شکل گیری جنبش روانکاوی علیه تسلیحات هسته ای بود . مقاله ی او به نام سکوت جرم واقعی است ( نشریه بین المللی روانکاوی ، 1987 ) یکی از مهم ترین مشارکت ها روانکاوی در بحث هسته ای است . پس از پایان جنگ سرد ، او این ترس را ابراز کرد که غرب بدون حفظ یک دشمن ، قادر به اداره ی امور نخواهد بود و او زمینه ی پس از 11 سپتامبر و جنگ خلیج فارس را از این دیدگاه می نگریست . در سال 2006 او نوشت : « آینده چه چیزی را در چنته دارد ؟ بسیار تیره و تار است ، زیرا ظلم و ستم جهانی که شامل کشتار جمعی و همچنین استثمار کامل اقتصادی می شود ، تروریسم مایوسانه را تقریبا تنها سلاح برای مظلومین باقی می گذارد . این امپراطوری جهانی در حال گسترش ، مانند تمام چنین مواردی ، باید از طریق کنترل رسانه ها حفظ شود و ضرورتا براساس سلسله ای از دروغ هاست . از نقطه نظر انسانی و روانکاوی ما در مقام شهروند به نبرد با وظیفه ی بی پایان افشای دروغ ها برای حفظ ارزش های انسانی عاقلانه سوق داده می شویم ، این تنها امید ماست » .
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .