آشنایی با روانکاوان : حبیب دوانلو
حبیب دوانلو متولد ۱۷ مهرماه ۱۳۰۶ ( سال ۱۹۲۷ میلادی ) روانکاو و پژوهشگر روانپزشکی ایرانی-کانادایی است که در مونترال کانادا مشغول به کار است. او روش رواندرمانی پویشی فشرده کوتاهمدت به وجود آورده است. او استاد روانپزشکی دانشگاه مکگیل (اکنون بازنشسته افتخاری است). و موسس مجله بینالمللی رواندرمانی پویشی فشرده کوتاهمدت بوده است.
درباره دوانلو به فارسی نمی توان مطالب چندانی یافت اما وقتی نام او را به انگلیسی جستجو کنیم او را زیاد خواهیم یافت. پرآوازه ترین ایرانی در عالم رواندرمانی شاید گویای عظمت او نباشد اما برای ما ایرانیان معانی فراوانی می تواند داشته باشد.
دکتر دوانلو از زمان رزیدنتی در بخش زنان بیمارستان های ایران به رابطه نوزاد ومادر توجه داشت و همواره با خود می اندیشید که آرزوی سلامتی کردن برای نوزادانی که مادرانشان از نورز رنج می برند، آرزویی محال است ( ارتباط شخصی، 2017) . او معتقد بود که حفظ سلامتی پایدار در نوزادانی که مادرانشان به نوروز (نوعی اختلال روانی) مبتلا هستند، امکانپذیر نیست.
او پس از فراغت از تحصیل پزشکی در تهران و گذراندن دوران سربازی به دانشگاه هاروارد رفت و در مکتب روانکاوی کلاسیک، به تحصیل در رشته جراحی و روانپزشکی پرداخت. ادامه تحصیلات در جراحی و روانپزشکی و کشف و شهود مبتنی بر کار و پژوهش خستگی ناپذیر، فراروانشناسی جدیدی از ناهشیار را ایجاد کرد، و بازبینی فیلم های ضبط شده بیماران منجر به کشف توالی پویشی ناهشیار و در آخر به بنیانگذاری روان درمانی پویشی متمرکز کوتاه مدت شد. او با مطالعه روی ناهشیاریها و انجام پژوهشهای بسیار نظریه جدیدی را مطرح کرد. او با مشاهدات گسترده موفق شد مراحل پویشی ناهشیار را کشف کند.
حبیب دوانلو کارش را بطور مستقل ابتدا در بوستون همراه با پیتر سیفنوز زیر نظر اریک لیندمن ( اریش لیندمان ) روانپزشک آلمانی که در زمینه درمان بیماران داغدیده و آسیب دیده تخصص داشت ، شروع کرد. او یک روش رواندرمانی پویشی کوتاه مدت فشرده را معرفی کرد. ابتدا دوانلو و سیفنوز زیر نظر لیندمن کار روانکاوی کلاسیک انجام می دادند اما بعدا از روانکاوی کلاسیک انصراف دادند و به دنبال راه هایی جهت کوتاه مدت کردن رواندرمانی افتادند.
همچنین در سال 2017 با مجوز رسمی او، انستیتو آموزشی دوانلو در ایران به مدیریت دکتر داود معنوی پور تاسیس گردید.
او دو کتاب دارد که هر دو به فارسی ترجمه و توسط انتشارات ارجمند با نام های روان درمانی پویشی کوتاه مدت و قفل گشایی ناهشیار به چاپ رسیده است.
دیوید مالن درباره حبیب دوانلو میگوید: «فروید ناخودآگاه را کشف کرد ولی دوانلو شیوه استفاده از آن را عرضه کرد.» جالب است بدانید که فروید پشت بیمار مینشست و اهمیت تجلیات جسمانی فرآیندهای روانی را تقریبا نادیده میگرفت اما دوانلو به اهمیت مشاهده و تجلیات جسمانی تجربیات فرارونده پی برد و آن را مبنای نظریه و فنون قرار داد و روانکاوی را به درمانی کارآمدتر، سازمانیافتهتر و عمیقتر تبدیل کرد.
کارآموزشی و تحقیقاتی وی در سالهای ۱۹۶۰ آغاز شد. این دانشمند نوآورو استاد تحقیقات بالینی دانشگاه McGill در مونترال کانادا، یکی از پیشگامان به حق، و دهه ها جلوتر از زمان خود بود.
نوآوری های روان درمانی دوانلو
نوآوری ها و کشفیات دوانلو را می توان به صورت زیر خلاصه کرد:
او اولین کسی بود که به ثبت شنیداری - دیداری و تحلیل نظام بند در درمان پرداخت.
او از اولین کسانی بود که نقش آسیب وارد شده به پیوندهای دلبستگی اولیه را در پیدایش الگوهای مادام العمر عذاب آور و تشکیل نشانه ها شناسایی کرد.
او مجموعه ای نظام مند از فنون درمانی انقلابی را برای دستیابی سریع به لایه های عمیق ذهن ناخودآگاه، و رسیدن به تغییرات سریع و ماندگار ابداع نمود و بسط داد.
وی فراروانشناسی" جدیدی از ذهن ناخودآگاه را کشف کرد، و دانش عمیقی از ساختارهای زیر بنایی و عملکردهای ذهن ناخودآگاه پویشی ارایه نمود.
برآیند یافته ها و تحقیقات وی در ISTDP نمود می یابد. Istdp مجموعه ای از دانش نظری، فراروانشناختی و فنی است که در جهت غلبه سریع بر مقاومت - خودآگاه، ناخودآگاه، و من برتر - و آشکار کردن لایه های عمیق نا خود آگاهِ مسئول روان نژندی محوری به کار گرفته می شود ، در این روش با استفاده از فشار و چالش مقاومت بیمار در برابر تجربه هیجانات زیرین و عمقی ناخودآگاه، ظاهر و تجربه می گردد و از ساختار روان نژندی محوری چندگانه پرده برداشته می شود.
بینش و تفسیر حاصل تجربه انتقال را با تجارب فعلی" و گذشته بیمار پیوند می دهد و به این ترتیب الگوهایی را مشخص می کند که در طول زندگی بیمار منشا رنج و پیدایش نشانه ها بوده اند.
رواندرمانی پویشی فشرده کوتاهمدت ( Intensive Short-Term Dynamic Psychotherapy )
دوانلو و روان درمانی پویشی فشرده و کوتاه مدت (ISTDP) دیگر نامی ناآشنا در میان متخصصان و دانشجویان ایرانی نیست. پس از نزدیک به یک دهه تلاش در نمایش ویدئوهای جلسات درمانی و آموزش مقدماتی این فن، حرکت به سوی آمورشهای پیشرفته تر در حال شکل گیری است.
دکتر دوانلو از سال های اولیه 1960 پژوهش هایش را آغاز کرد و کنگره های بین المللی خودش را از سال 1970 شروع کرد. کنگره های نخست، دوم و سوم در سال 1970 برگزار شدند و رسما روش دوانلو به جامعه روانپزشکی و روانشناسی دنیا معرفی شد(بیبر، 2017).
حبیب دوانلو، روانکاو ایرانی و مبتکر ISTDP ، یک مشاهده گر بالینی دقیق و از پیشگامان پژوهش در روان درمانی است. وی با ضبط ویدئویی 632 جلسه درمانی و وارسی آنها نظریه خود را درباره پدیدایی نورز به عنوان واکنش کودکانه در مقابل سوء استفاده و یا بی قیدی والدین نسبت به کودک ارائه کرد.وی دگماتیسم نظریی را که پشتوانه ای در مشاهده تجربی نداشت رها کرد، تعارض ادیپی و تثبیت غریزی را به عنوان عامل اصلی نورز مردود دانست، ونظریه خود در باب سرچشمه های نورز را صورتبندی کرد. بر پایه این نظریه، گسیختگی در دلبستگی ایمن به زنجیره ای از درد، غیظ ( خشم مرگبار ) ، گناه، و اندوه بر اثر عشق ناکام شده می انجامد، و شکل گیری مجموعه پیچیده ای از دفاعها به محصور سازی این هیجانهای هسته ای پویا می پردازند که بیمار تاب آنها را ندارد. این سیستم پیچیده دفاعی با پرهیز از هر نوع ارتباط انسانی اصیل، هدف دار، و گرانبار از احساس، تثبیت و تقویت می شود.
آنچه به صورتبندی این نظریه منتهی شد، مشاهدات وی با استقاده از فنون درمانی ابداعیش جهت آشکار سازی عینی و تجربه ای پردازشهای هیجانی ناهشیار بود. اگر تفسیر رویا، بر اساس نظر فروید، شاهراه ورود به این سیستم پردازش هیجانی است، توالی پویشی محوری که دوانلو ابداع کرد بزرگ راه مدرنی است که به ناهشیاری می رسد. اساس توالی پویشی محوری مهارت درمانگر در بهوشیار لحظه به لحظه به چگونگی عمل مثلث تعارض در سه گوشه مثلث شخص در بیمار است، و در این میان بهوشیاری به مثلث تعارض در ارتباط لحظه به لحظه با درمانگر از اهمیتی بیشتر برخوردار است. آموزش ISTDP نه معنا دادن به محتوای گفتار و عمل بیمار، بلکه مشاهده لحظه به لحظه تجلی احساسات، اضطراب، و واکنشهای دفاعی در بیمار است. درمانگر در این فرایند یک مشاهده گر منفعل نیست، بلکه تسهیل گر فعال تجلی پردازشهای ناهشیار است.
درمانگر این عمل را با استفاده از فنون فشار (دعوت)، چالش (پایداری)، و درگیری مستقیم با مقاومت سوپر ایگو انجام می دهد. فشار برای تجربه ای کامل احساسات بیمار، پیشگیری از تشدید فراتر از ظرفیت و یا مسیر یابی نابهنجار اضطراب، و روشن کردن وخنثی سازی واکنشهای مختلف دفاعی که در لحظه به لحظه جلسه درمانی ظاهر می شوند، محتوای جلسه درمانی این روش است . سادگی نظریه وفنون کارآمد ISTDP از برجستگیهای آن است، اما با به کارگیری این روش ساده نیست.
چاپ جلسات درمانی در قالب مقاله، کاری که دوانلو پیشگام آن بود، ممکن است این پندار را ایجاد کند که می شود همان مقالات را مبنا قرار داد و ISTDP را به کاربرد. اما این فن مهارت خاصی را می طلبد، و دلیل چاپ مقالات در خصوص فرایند جلسه درمانی به ماهیت این روش و همان مهارت خاص باز می گردد. دشواری یادگیری ISTDP به ماهیت تجربه ای و فرا رونده آن مربوط است.
هنگامی که مشکل در پردازش های ناهشیار پویا و هیجانی نهفته است، و هدف انسجام این پردازشها با پردازشهای هشیار به واسطه سطوح عالی تر پردازش باشد ( قربانی،1392 )، فرایند لحظه به لحظه ارتباط و آنچه در فکر، احساس، و عمل بیمار متجلی می شود اهمیت می یابد. بر این مبنا، عمق ناهشیاری نه خاطره رویدادهای گذشته، بلکه احساسات کنونی بیمار و نحوه مقابله با آنها است که از گذشته های دور ونزدیک شکل گرفته اند و در حال اثرگذاری بر تجربه فعلی بیماراند. استعاره روان در اینجا نه یک کوه یخ، بلکه یک رودخانه است که جریان آن تابع محرکهای موثر، و عمق و شدت و گستردگی جریان رودحانه است. اما هنگامی که الگوی نظری کوه یخ و یا کامپیوتر باشد، مشاهده لحظه به لحظه بر پایه الگو اهمیتی کمتر می یابد و هدف معنا کردن رفتار در پرتو الگوی نظری ویا پیش بینی و کنترل رفتار بر پایه عوامل نظری اثرگذار در آن خواهد بود. به عبارت دیگر صورتبندی ماهیت و علل مشکلات بیمار بر پایه نظریه کارآمد مبنای اغلب روشهای درمانی است، اما در ISTDP هدف مشاهده لحظه به لحظه رفتار و تجربه بیمار در پاسخ به مداخلات درمانگر است. این مشاهده فعال مشارکتی تا تجلی انسجام سیستم های پردازش هشیار و نا هشیار در بیمار تداوم می یابد. در درمانهای دیگر مشاهده حداقل و گسسته است، اما صورتبندی مشکلات بیمار بر پایه الگوی نظری حداکثر است. اما در ISTDP مشاهده حداکثر و پیوسته است و مشارکت در تجربه عمیق بیمار در این مسیر اهمیت دارد. الگوی نظری – عملیاتی ISTDP تنها به عمل مثلث تعارض در سه گوشه مثلث شخص محدود است. در الگوهای درمانی سنتی پویشی توجه درمانگر به بیمار بیشتر شنیداری است و در آمیخته با یک نظریه پیچیده، اما در ISTDP توجه بیشتر دیداری است و به سبب سادگی الگوی هدایت گر آن – مثلث تعارض و شخص – مشاهده ناب تر و تجربه ای تر است. دشواری یادگیری و به کارگیری این روش حفظ تمرکز در مشاهده و مداخله، و تحمل نظاره دگردیسی بیمار در فرایند انسجام پردازشهای هشیار و ناهشیار است.
جالب است که فروید به اهمیت مشاهده خاص در قالب مفهوم توجه معلق فراگیر روانکاو و پیشگیری از فرافکنی نظریه به بیمار پی برده بود، اما در پشت بیمار نشست و اهمیت تجلیات جسمانی فرایندهای روانی را تقریبا نادیده گرفت. اما دوانلو به اهمیت مشاهده و تجلیات جسمانی تجربیات فرا رونده پی برد و آن را مبنای نظریه و فنون قرار داد، و روانکاوی را به درمانی کار آمدتر، سازمان یافته تر، و عمیق تر بدل ساخت.
" فروید ناهشیاری را کشف کرد، دوانلو کشف کرد چگونه از آن استفاده درمانی کند ". این جمله مشهور دیوید مالان رئیس سابق کلینیک تاویستاک در لندن، انعکاسی از بینش او نسبت به اهمیت نوآوری دوانلو در روانکاوی است.
رواندرمانی پویشی فشرده که از ابتکارات علمی دکتر حبیب دوانلو شمرده میشود، روشی کوتاهمدت است که الگوی منظمی را برای درمان دنبال میکند وبراساس تجربیات درمانی، روشی کاربردی و تأثیرگذاراست.
دراین روش درمانی، درمانگر تلاش میکند تا احساسات ناهشیاری که در طولانی مدت توسط درمانجو سرکوب شدهاند را بیابد. به عبارت دیگر ISTDP روشی درمانی بر پایه شناخت احساسات است. با کشف، شناخت و اصلاح احساسات افراد، امکان درمان بسیاری از اختلالات رفتاری در آنها فراهم میشود. در این روش درمانی، درمانگر به درمانجو کمک میکند تا در رمزگشایی ناهشیاریهای احساسی، نقش مؤثرتری ایفا کند.
بر اساس این نظریه درمانی، باید منشأ اختلالات روانی و مشکلات ارتباطی افراد را در تجربیات و حوادث دوران کودکی آنها جستجو کرد. کودکان در مراحل اولیه رشد، از یک سو نیازهای شناختی گوناگونی دارند و از سوی دیگر به دلیل فقدان دانش و تجربه کافی مجبور به استمداد از دیگران هستند. به علاوه اینکه شرایط مطلوبی برای ایجاد دلبستگی و حتی وابستگی در آنها وجود دارد. کودکان، غالبا در این فرایند نیاز و پاسخ و علاقه آسیب میبینند. دکتر دوانلو معتقد است که نزدیکان کودک در سالهای اول زندگی (پدر،مادر،خواهر، برادر و… ) نه تنها می توانند با رفتارهای تربیتی مخرب باعث ایجاد این آسیبها بشوند بلکه در شدت و ضعف آسیبها نیز نقش دارند.
دوانلو با استفاده از تحقیقات گسترده ویدئویی ضبط شده جلسات خود، روشی قابل اعتماد را برای برخورد شفقتآمیز با مقاومت، تقویت اراده و انگیزه بیماران برای رویارویی با گذشته و رهایی خود واقعی ابداع کرد. چیزی که دوانلو دید و درمانگران ISTDP همچنان شاهد آن هستند، این است که انسانها قدرت، اراده و انگیزه ذاتی برای درمان دارند که حتی از ناتوانکنندهترین مشکلات سلامت روان قدرتمندتر است. ISTDP، در اصل، روشی است که برای رها شدن نیروی شفابخشی که در درون هر یک از ما قابل ظهور است، طراحی شده است و تمام ظرفیتهای آن را در درمان اعمال میکند. چیزی که در مورد ISTDP بسیار زیبا و الهامبخش است، کار با افرادی است که اغلب برای دههها تلاش کردهاند، ناگهان قدرت و اعتماد به نفس خود را برای تغییر زندگی خود به دست میآورند.
فرآیندهای ناهشیار میتوانند منجر به اثرات منفی بر سلامت در هر سیستم بدنی شوند. از جمله دستگاه گوارش، سیستم قلبی عروقی، سیستم تنفسی، سیستم ایمنی، سیستم عضلانی و پوست. اضطراب و دفاع میتواند منجر به افزایش نگرانی در مورد بدن و تعاملات منفی با سیستم درمان و سلامت شود. علاوه بر این، این مشکلات به طور ثانویه میتواند منجر به ناتوانی و افسردگی شود. درمانگران ISTDP میدانند که مشکلات بیمار ناشی از دفاعی است که در پاسخ به اضطراب همراه با احساس ناخودآگاه ایجاد میشود. اضطراب و دفاعها ممکن است برای شخصی که آنها را تجربه میکند کاملاً ناهشیار باشد. در نتیجه آن روابط مخرب، علائم جسمی و طیف وسیعی از علائم روانپزشکی باشد. بخش عمدهای از بیماران مبتلا به اضطراب، افسردگی، سوء مصرف مواد و مشکلات بین فردی بلاک شدن احساسات را دارند.
رویکرد درمانی ISTDP که توسط دوانلو طراحی شده است ابتدا برای آشنایی بیمار با این فرآیندهای ناهشیار و سپس کمک به بیمار در جهت غلبه بر فرآیندهای مسدود هیجانی است. این اغلب به معنای تمرکز همزمان بر احساساتی است که بیمار در اتاق درمان در طول مصاحبه دارد و به مسیرهایی اشاره میکند که بیمار از احساسات و ارتباط با درمانگر پرهیز میکند. هنگامی که این احساسات تجربه میشوند، تنش، اضطراب و سایر علائم فیزیکی و دفاعی به سرعت کاهش مییابد. سپس بیمار و درمانگر میتوانند سائقهای هیجانی محرکی را ببینند که از آنها دفاع میشد. پس از آن، ممکن است فرآیند بهبودی رخ دهد که در آن احساسات اجتناب شده قدیمی تجربه شده و از طریق آنها حل و فصل رخ دهد.
این درمان “یک نسخه برای همه” نیست: این درمان برای هر فرد و میزان تحمل اضطراب او طراحی شده است. اگر بیمار تحمل بسیار کمی برای اضطراب داشته باشد، درمان ابتدا به ایجاد تحمل اضطراب و توانایی تامل در نشانهها و افکار بدن کمک میکند. هنگامی که تحمل اضطراب بهبود یابد، بیمار شروع به تجربه ایمن احساسات میکند.در پایان یک درمان موفق، اضطراب جسمی و دفاعهای اصلی از بین میروند. بنابراین سلامت و روابط بیمار آزادانه رشد میکنند همانگونه که پیش از ترومای اصلی بودند.
این درمان و انواع آن به طور گسترده مورد بررسی قرار گرفته است. نشان داده شده است که برای افسردگی، اضطراب، علائم جسمی، سوء مصرف مواد، اختلالات خوردن و مشکلات شخصیتی موثر است. اشکال اصلاح شده ISTDP برای بیماران مبتلا به اختلالات روانپریشی و اختلال دوقطبی به کار میرود.
در رواندرمانی پویشی فشرده، درمانگر به درمانجو کمک میکند تا بر احساساتش غلبه کند، اضطرابش را کنترل کند و واکنشهای دفاعی خود را مدیریت کند. مراحل درمان در این روش عبارتند از:
۱- انجام مصاحبه و ارزیابی روانی درمانجو
۲- برقراری پیمان درمانی بین درمانگر و درمانجو
۳- شناسایی الگوهای ارتباطی و رفتارهای دفاعی درمانجو، با هدف حذف الگوها و رفتارهای ناسازگار و جایگزینی الگوها و رفتارهای سازگار
۴- کمک به درمانجو برای بیان تجربیات و احساسات قبل و بعد از درمان
۵- انجام ارزیابی نهایی پس از پایان درمان
الگوی اصلی مشارکت درمانگر پس از تشخیص مشکلات در روش درمانی ISTDP شامل مراحل زیر است:
۱- قرار دادن درمانجو در شرایط فشار روانی و مشاهده واکنشهای دفاعی او
۲- به چالش کشیدن رفتار درمانجو
۳- مقاومت انتقالی
۴- دستیابی مستقیم به ناهشیاری
۵- تحلیل انتقال
۶- کاوش فعال در ناهشیاری درمانجو
اجرای صحیح این مراحل توسط درمانگر، باعث رمزگشایی ناهشیاریهای درمانجو می شود.
با توجه به سطوح مختلف آسیبهای روانی، درمانگر برای یک دوره درمانی، بازه زمانی۱۲ تا۴۰ را تعیین میکند.
دستاوردهای روانکاوان پس از فروید ستودنی و همگی عمدتا در جهت فربه کردن نظریه پردازی در خصوص شخصیت و فرایندهای ناهشیار بوده است. اما جمله مالان بر این حقیقت استوار است که فنون و روش روانکاوی تا پیش از ظهور دوانلو چندان نوآوریی به خود ندید. فروید بنیان گذار روانکاوی است، و دوانلو کاشف شیوه ممتازی در کاوش روان است.
در میان نسل دوم ISTDP که دست به قلم هستند، به اعتقاد من، آثار نبورسکی، دلاوی، عباس، فردریکسن، و کافلین دلاسوا در جهت فهم منسجم تر، دقیق تر، و کاربردی تر شکل اصیل ISTDP مفید هستند. برخی از مولفین دیگر با تغییراتی که در فنون ارائه کرده اند، آن را از شکل یک درمان روانکاوی خارج کرده اند زیرا توالی پویشی محوری در صورتبندی فنی آنها جایی ندارد. مک کلو، به عنوان مثال ، مفاهیم دوانلو را با طرح مفهوم عاطفه هراسی، به زبان الگوهای رفتاری ترجمه کرده است. چنین تغییراتی بیشتر ماهیتی نظری و تبیینی دارد و تغییرات فنی، بیش از آنی که نوآوری قلمداد شوند، انعکاسی از تناسب فنون با شخصیت درمانگران به کاربرنده ISTDP هستند.
دکتر دوانلو همچنان در حال پژوهش است و همواره دستاوردهای تازه ای برای شاگردانش دارد. تکنیک دکتر دوانلو را می توان به دو دوره قبل و بعد از 2005 تقسیم کرد. آن چه در ایران به نام دکتر دوانلو شناخته شده مربوط به دوره نخست است و تمامی کتب ترجمه شده در ایران برای این دوران هستند و از بخش دوم فعالیت های ایشان فقط کتاب حاضر در دنیا وجود دارد. دکتر کاترین هیکی از شاگردان قدیمی دکتر دوانلو است که اجازه نشر این یافته ها را دریافت کرده است. ترجمه این کتاب به زبان پارسی با اجازه دکتر هیکی و برای پر کردن خلا موجود در معرفی تکنیک جدید انجام شده است ( هیکی، 1396، ترجمه معنوی پور).
دکتر جانفردریکسون که یکی از دیگر پیشگامان همین متد درمانی در جهان و از شاگرد های ممتاز پرفسور دوانلو میباشد که مجموعه اموزشی شامل جلسات درمانی خصوصی خودشان با درمانجویانمختلف شان تولید کرده اند که جزوه پرفروش ترینمحصولات روانشناسی سال امریکا بوده است و با هدف اموزش عمیق تر تکنیک های درمانی تولید گشته که شامل جلسات درمانی با درمانجویان مختلف میباشد تا ضمن مشاهده روند هدایت درمان شاهد نحوه تحلیل مکانیسم های دفاعی درمانجو و تحلیل و تفسیر زبان بدن انها باشید.
حبیب دوانلو ، پرآوازهترین ایرانی در عالم رواندرمانی و مبدع شیوه روانپویشی کوتاهمدت و فشرده است. حبیب دوانلو، مبتکرISTDP ، یک مشاهدهگر بالینی دقیق و از پیشگامان پژوهش در رواندرمانی است. او دگماتیسم نظریای را که پشتوانهای در مشاهده تجربی نداشت، رها کرد، تعارض ادیپی و تثبیت غریزی را بهعنوان عامل اصلی رواننژندی مردود دانست و نظریه خود را در مورد سرچشمههای رواننژندی بهعنوان واکنش کودکانه در مقابل سوءاستفاده یا بیقیدی والدین نسبت به کودک ارائه کرد
بر پایه این نظریه، گسیختگی در دلبستگی ایمن به زنجیرهای از درد، خشم، گناه و اندوه بر اثر عشق ناکام میانجامد و مجموعه پیچیدهای از دفاعها با پرهیز از هر نوع ارتباط انسانی اصیل، هدفدار و گرانبار از احساس، تثبیت و دائم تقویت میشود
روان درمانی پویشی متمرکز کوتاه مدت دوانلو روش منحصر به فرد از روان درمان درمانی است که موجب تسهیل حل سریع طیف گسترده ای از اختلالات روانی می شود. هیچ شخص دیگری همانند دکتر حبیب داوانلو، استاد ممتاز بازنشسته روانپزشکی دانشگاه مک گیل در مونترال کانادا، آموزش روان درمانی مبتنی بر شایستگی را درک نکرده است. پس از توسعه روش خود از ” روان درمانی پویشی متمرکز کوتاه مدت ” (شناخته شده به عنوان IS-TDP) از دهه 1970 تا دهه 1990، دوانلو در ادامه به اصلاح و بازتعریف اکتشاف ها خود در دهه گذشته پرداخته است. او در ادامه درک خود از ناهشیار انسان (که او فراروانشناسی ناهشیار می نامد) و در حال حاضر تمرکز خود را در برافراشتگی ( Mobilization ) عمده ناهشیار و برداشتن کامل مقاومت قرارداده است. او به طور فعال در زمینه به اشتراک گذاشتن اکتشاف هاش مشغول به کار است و چندین درمانگر را در برنامه آموزشی مدار بسته منحصر به فردش در مونترال، به صورت تجربی و بر اساس شایستگی محور آموزش داده است.این برنامه به دلایل بسیاری منحصر به فرد است. برای نخستین بار، تمام مصاحبه های بالینی فیلم برداری می شوند و بارها مورد بررسی و تحلیل قرار می گیرند. مصاحبه های بالینی بین کارآموزان است، هر از گاهی دکتر داونلو مصاحبه را انجام می دهد. در حالی که دکتر داونلو سرپرست رسمی گروه است، شرکت کنندگان تشویق می شوند تا بازخورد تجربی و ارزیابی خود را ارائه دهند. این یک برنامه آموزشی است که به شرکت کنندگان امکان می دهد تا بلوک های ناهشیار خود را شناسایی کنند که از کارآیی روان درمانگری و اثربخشی آنها جلوگیری می نماید.
در سال های اخیر برخی از شاگردان پیشین دکتر دوانلو با استفاده از نام ISTDP به گسترش اندیشه های خود پرداخته اند که با اندیشه های دکتر دوانلو فاصله دارد. این روش ها مورد تایید دکتر دوانلو نیستند و به همین دلیل تمامی شاگردان فعلی دکتر دوانلو که با آخرین دستاوردها و تکنیک های ایشان آشنا هستند، حرف اول نام دوانلو را به ISTDP اضافه کرده اند تا بیانگر این تفاوت ها باشد.
به طور خلاصه هدف ISTDP حل نشانه ها و دفاع های مشکل ساز است. چنین ساز و کارهایی برای اجتناب از از تجربه احساسات نسبت به سایر افراد مهم زندگی فعلی و گذشته بیمار ایجاد می شوند.
روان درمانگری پویشی فشرده و کوتاه مدت روشی Intensive Short term Dynamic Psychotherapy است که در دامان تفکر روان پویشی متولد شده و ضمن اینکه اصول اولیه و اساسی درمانگری پویشی در خصوص آن مصداق دارد، تفاوت های بارزی با الگوهای متداول روان پویشی نیز دارد.
مشترکات الگوی دوانلو و تفکر روان پویشی در درمانگری :
۱- پذیرش اهمیت تجربه احساسات واقعی
۲- پذیرش مقاومت
۳- پذیرش دیدگاه فروید در خصوص اضطراب
۴- پذیرش مثلث های تعارض و شخص
تفاوت های روش دوانلو :
۱- شناسایی و تأکید بر علائم جسمانی متمایز هیجان ها
۲- تأکید بر مؤلفه های تجربه واقعی احساسات
۳- شناسایی مسیرهای جسمانی اضطراب
۴- شناخت نیروهای پویشی آسیب شناختی و علل اختلال
۵- تأکید بر تعارض نیروهای مثبت و منفی در درمان
۶- تغییر موضع درمانگر و صورتبندی فنون مشخص و منسجم درمان
۷- تبیین عصب شناختی نورزها
۸- تغییرات درمانی مفاهیم پویشی
فرد مبتلا به نورز، از دیدگاه پدیدار شناختی، نسبت به دنیای درون خود بیگانه است و همچون یک زندانی زندگی می کند. زندانی نیروهای پیچیده و مرموزی در درونش که زمینه ساز رنج وی هستند.
فروید در فرایند درمان به روش تداعی با نیرویی روبرو شد که مانع به یاد آوردن و تجربه دوباره رویدادهای دردزا و اضطراب آور می شود . وی این نیرو را بزرگترین مانع یک درمان موفقیت آمیز توصیف کرد و آن را مقاومت نامید .
مقاومت : تنش ناشی از نیاز بیمار به رهایی از اختلال و انگیزه گریز از آنچه دردناک است. مقاومت در مقابل مداخلات ، هسته تعارض روانی در فرایند درمان است . شیوه مواجهه درمانگر با این تعارض در موقعیت درمانی اهمیت اساسی دارد و این هسته اصلی ابتکارات دوانلو است .
انتقال: فروید دریافت احساسات و افکار بیمار در خصوص درمانگر تصادفی و پیش بینی ناپذیر نیست، بلکه انعکاسی از جابجایی یا انتقال افکار و احساسات بیمار نسبت به اشخاص مهم زندگی گذشته اش به در مانگر است. وی این پدیده را انتقال نامید. فروید از پدیده انتقال برای بیدار کردن تعارض درونی بیمار در موقعیت درمانی استفاده کرد.
حبیب دوانلو (۱۹۹۹)، عبارت انتقال را برای رابطه درمانی خود نیز بهکاربرده است. این همان T در مثلث قدیمی شخص (مالان ۱۹۷۹)، است، C افراد کنونی و P افراد گذشته هستند .
فروید نظریه پرداز و متخصص بالینی بود که در خصوص فنون مطلب زیادی ننوشت. در مقام روش و فنون درمانگری، نه انسجامی مشاهده می شود و نه فنون خاصی. زمینه یابی ها نشان می دهند که نیمی از تحلیل گران کار خود را بدون در نظر گرفتن نظریه خاصی انجام می دهند و از روش مشخص و معینی در به کارگیری فنون پیروی نمی کنند.
دوانلو تلاش کرد تا با ارائه یک الگوی منسجم از فرا روانشناسی ناهشیار، روشی برای مداخله نظام دار بر پایه این الگو، بررسی دقیق پاسخ بیمار نسبت به این مداخله، و استفاده از فناوری ویدئویی برای وارسی لحظه به لحظه فرایند درمانگری به نابسامانی موجود در درمانگریهای پویشی خاتمه دهد. وی مکررا تأکید کرد که: درک کامل ناهشیاری پویشی در استفاده صحیح از این فن درمانی اهمیت حیاتی دارد.
فلسفه رواندرمانی پویشی فشرده و کوتاهمدت
ISTDP ریشههای مشترکی با روانکاوی کلاسیک دارد که هدف آن درمان بیماران مبتلا به روان رنجوری (بیماری روانی اکتسابی از محیط) است. هر دو روش درمانی بر فرآیندهای ذهنی ناهشیار (ادراکات، اتفاقات گذشته، احساسات مربوط به اتفاقات و باورهای تحریفشده) به عنوان علت اختلالات روانرنجوری تمرکز میکنند. آنچه متخصصین ISTDP را متمایز میکند این است که ما معتقدیم درمان روانشناختی باید هر دو باشد: جامع و کارآمد – (معمولاً کمتر از 40 ساعت)
- برای از بین بردن علائم
- تغییر ویژگیهای شخصیت
یافتههای بسط بالینی باید توسط مطالعات طراحی شده علمی تأیید شود، که نشان دهد تغییرات فوق رخ داده است و طولانی مدت و پا برجا هستند، و در نهایت، بیماران تحت درمان حتی پس از خاتمه نیز بهبودی ادامه مییابد. برای دستیابی به اهداف ذکرشده، درمانگر ISTDP یک حامی فعال در تغییر است تا یک ناظر خنثی همچون تحلیل گر سنتی. نگرش درمانگر ISTDP این است که زمان بیمار غیرقابل جایگزین است و تغییر همه جانبه در یک چارچوب زمانی معقول و مقرون به صرفه امکانپذیر است.
در ISTDP، تجربه احساسات اصیل از گذشته به عنوان وسیلهای دگرگونکننده در نظر گرفته میشود و درمانگر بر تکنیکهای غیرتفسیری تکیه میکند: تشویق به احساس کردن. چالش بر عهده گرفتن مسئولیت تغییر؛ و مقابله با مقاومت در برابر تغییر. درمانگران ISTDP از بیماران میخواهند که ریشههای گذشته خود را از طریق توجه بسیار متمرکز بر پدیده انتقال یا رویدادهای زندگی که دفاع ها را فعال میکنند، بررسی کنند.
درمانگران ISTDP تلاش میکنند تا احساسات سرکوب شده یا “احساسات پیچیده” در مورد ناکامیهای دلبستگی گذشته را آشکار کنند. بسیاری از بیماران برای مقابله با این احساسات حل نشده در طول رشد خود ساختارهای تنبیهی ایجاد میکنند. ISTDP، به طور فعال به وجود این ساختارهای تنبیهگر میپردازد که از اولین مصاحبه شروع میشود.
توالی پویشی اصلاحی
سنگ بنای این درمان، توالی پویشی اصلاحی است.
مراحل توالی پویشی اصلاحی عبارتند از: پرسش و پاسخ، تشخیص روانی (نظارت فراشناختی)، شناسایی تکلیف و مقاومت درمانی، غلبه بر تکلیف مقاومت درمانی، ایجاد یک مشکل درون روانی، پیوند گذشته و حال، حل و فصل احساسات اصیل (دستیابی به وضعیت هستهای)، و خاتمه (توضیحات و تنظیم مرحله برای جلسه بعدی و/یا وظایف روزمره).درمانگر و بیمار به دنبال ایجاد یک اتحادکاری هستند. که به یک اتحاد درمانی ناهشیار نیرومند تبدیل شود. سپس، عوامل شفا بخش مرکزی به عنوان از بین برنده اضطراب ناشی از تجارب هیجانی مبتنی بر تروما در نظر گرفته میشوند.
افراد آسیب دیده از تجربه احساسات واقعی در حضور هر مراقبتکنندهای اجتناب میکنند، خود را مشغول میکنند و یا به هم میریزند. آنها بهجای آرام کردن خود، از طریق مدیریت شخصی، همان عواطف دردناکی که در کودکی از سوی مراقب اصلیشان دریافت کردهاند، خود را تنظیم میکنند، یا از همان دفاعهای روزمره سفت و سخت استفاده میکنند که در دوران کودکی به آنها تسکین میداد. آگاهی (توجه به لحظه های احساس) از این فرآیند و فعال شدن ظرفیتهای نهفته برای دلبستگی ایمن در برابر این شکل دردناک و شکل محدودکننده خودتنظیمی ایجاد میشود.
در نهایت، تجربه هیجانی، تجسمدیداری، و به کلام آوردن احساس به افراد آسیبزننده و آسیبدیده قبلی به منظور تثبیت تغییرات حالت درمانی به تغییرات طولانیمدت (علائم و شخصیت)تصویر میشود. بنابراین، حرکت از حالتهای ذهنی ناایمن به حالتهای امن به دست آمده با هماهنگی همدلانه درمانگر با ساختارهای روانی گسسته تسهیل میشود. ISTDP مبتنی بر دلبستگی به طور سیستماتیک بینشهایی را از عصب زیستشناسی بینفردی، نظریه دلبستگی همراه با فراروانشناسی روانکاوانه ترکیب و عملیاتی میکند.
تکنیکهای ISTDP مبتنی بر دلبستگی
رواندرمانی پویشی کوتاهمدت فشرده مبتنی بر دلبستگی، بینشهای بالینی و تکنیکهای ISTDP دوانلو را با تحقیقات تجربی اخیر در مورد فرآیندهای نیمکره راست تنظیم هیجانی، به کار میگیرد. از هم گسیختگی پیوندهای دلبستگی امن در مراحل حساس رشد کودک به عنوان علت روان رنجوری بزرگسالی و بعضی از جنبههای آسیب شناسی شخصیت در نظر گرفته میشود. درمانگر باهدایت تجربه لحظه به لحظه بیمار از احساساتاش آگاهی او را به تغییر ارتقا میدهد. این درمان با استفاده از ابزارهای غیر تفسیری ردیابی لحظه به لحظه تجربه هیجانی همراه با فشار برای احساس، چالش با دفاعها و انتخاب بین احساس یا دفاع، قادر است به افراد کمک کند تا از ترومای حاد و نهفته بهبود یافته و آسیب دیدگی مدلهای عملکرد درونی دلبستگی خود را ترمیم کنند.
اضطراب مرضی در روان پویشی
بخشی از شالوده نظری الگوی دوانلو از نظریه دوم فروید درخصوص اضطراب سرچشمه گرفته است . فروید ابتدا اضطراب را واکنشی به تراکم تنش های غریزی در نظر گرفت ولی بعدها با انتشار بازداری، نشانه های مرضی، و اضطراب(۱۹۲۶) مفهوم سازی جدید خود را بر این اساس بیان کرد که: اضطراب، علامت خطری به “من” درخصوص احتمال قریب الوقوع یک ضربه ( تجربه آسیب زا) است. چنین تعریفی از ضربه بر اساس وابستگی شدید کودک، برای بقا به کسی که از او مراقبت می کند و احساس درماندگی ذهنی و جسمی شدید کودک قابل تبیین است. بر این اساس علائم اختلال عبارتند از: مصالحه بین نیازهای متناقضی که در قالب احساسات در تکاپوی ابراز شدن هستند و دفاع هایی که بر ضد آنها به کار می روند. (قربانی، ۱۳۸۷)
ایجاد توانایی برای تجربه احساسات واقعی خود یکی از اهداف اصلی تمامی درمانگری های پویشی است که تنها از طریق غلبه بر مقاومت امکان پذیر است. بیمار باید به شیوه هایی که به دفاع از خود در برابر احساسات پنهانش می پردازد و اضطراب هایی که وی را به چنین کاری وا می دارند بینش بیابد. چنین بینشی باید رابطه با درمانگر، روابط موجود در زندگی کنونی بیمار، و روابط وی در گذشته را در برگیرد. (قربانی، ۱۳۸۷)
دوانلو معتقد است هرچه این فرایند سریعتر تکمیل شود، درمانگری کوتاهتر و کاملتر خواهد بود. چنین اقداماتی به کارگیری فرایند مثلثهای تعارض و شخص را در این روش درمانی ضروری می سازد.
مالان نحوه عمل تعارض در روابط را در قالب مثلث تعارض و مثلث شخص نشان داده است. این دو مثلث اهمیتی فوق العاده در الگوی دوانلو دارند.
دوانلو معتقد است که حجم عمده ای از نورزها از احساسات متعارض بیمار در درون روابط خانوادگی ناشی می شود. چگونه این احساسات متعارض و ترکیبی متحول می شوند؟
دوانلو بر مبنای تجارب بالینی گسترده و یافته های حاصل از به کارگیری فنون خود، فرایند شکل گیری و تحول اختلال را به صورت زیر مفهوم سازی کرده است: براساس نظریات مربوط به دلبستگی یک ظرفیت فطری برای شکل دهی صمیمیت و دلبستگی هیجانی به والدین یا جانشینان آنان وجود دارد. دوانلو معتقد است که تنها ظرفیت پیوندهای گرم با والدین فطری است ( دلبستگی و پیوند ) . وقتی تلاشهای کودک برای دلبستگی به طرز گریزناپذیری ناکام می شود ( درد ناشی از ضربه) این ناکامی زمینه ساز درد و اندوهی درونی می شود و خشمی واکنشی نسبت به منبع ناکام کننده نیاز به دلبستگی، که معمولا والدین هستند ایجاد می کند ( خشم مرگبار ).
وقتی آسیب های وارده شدید و در مراحل ابتدایی تر تحول صورت گرفته باشد، خشم مرگبار با تمایلات جنسی در آمیخته می شود اما در بیمارانی که اختلال آنها از وخامت کمتری برخوردار است چنین درآمیختگی مشاهده نمی شود، بلکه تنها سطوح متفاوتی از خشم قابل ردیابی است.
خشم واکنشی منجر به شکل گیری لایه ای وسیع از احساس گناه می گردد، و روی آن را نیز لایه ای از اندوه و غم می پوشاند. دفاعهای عمده بیمار که جزیی از خوی وی هستند و مقاومت خوی را نمایان می سازند، در این قسمت شکل می گیرند. اما آنچه سطحی ترین لایه را در سازمان یافتگی مرضی بیمار شکل می دهد مقاومت در برابر نزدیکی هیجانی است. در این لایه بیمار برای پیشگیری از درد ناشی از صمیمیت با دیگران، بر اساس آسیبهایی که در گذشته تجربه کرده است، نسبت به هرگونه رابطه نزدیک و صمیمی مقاومت نشان می دهد. این مقاومت در فرایند درمانگری در قالب ممانعت از ورود درمانگر به دنیای خصوصی بیمار و شناخت احساسات و افکار واقعی وی متجلی می شود. چنین بیمارانی که شخصیت یا خوی مرضی دارند اغلب نسبت به هر نوع درمانی مقاومت نشان می دهند.
روش مواجهه پرخاشگرانه به شیوه برانگیزاننده اضطراب
در نهایت او روش مواجهه ای پرخاشگرانه به شیوه برانگیزاننده اضطراب را ارائه داد. به حقیقت می توان گفت که خشن ترین درمان در دنیا از آن روش دوانلو و موثرترین درمان دنیا نیز از آن روش دوانلو است.
ناکارآمدی فن تفسیری برای کنار آمدن از سپر مقاومت اساسی(سوپرایگو)
آیا امکان است که این فنون تا حدی قوی شود که مقاومت را بطور کامل برچیند
آیا راهی وجود دارد که بتواند بر مقاومت بدون استفاده از تفسیر، با یک رویکرد مستقیم به کل سیستم پیچیده مقاومت غلبه کرد
اگر فعالیت درمانگر با افزایش مقاومت بیمار به شکل سرسختانه و پیوسته ای افزایش یابد، نقطه ای وجود خواهد داشت که مقاومت در هم شکسته شود، بدون اینکه بیمار غرق در احساسات بیشتری شود که نمی تواند آنرا تحمل کند
دو شرط دوانلو
· در مواجهه شدید، پشت آن یک انتقال منفی است و درمانگر باید آنرا نگه دارد(بوسیله انتزاع)
· اضطراب بیمار در عضلات صاف رخ ندهد و موجب آشوب شناختی نشود. بلکه در عضلات مخطط روی دهد.
مراحل درمان دوانلو
· افزایش فعالیت درمانگر
· فشار و چالش با مقاومت و احساسات انتقالی
· توانمندی کافی ایگو برای ادامه فشار و چالش
· افزایش فشار و چالش و درهم شکستن مقاومت
· نفوذ بر ناهشیار، تجربه احساسات انتقالی و تفسیر
· حل و فصل تعارض، تحکیم و بینش
روش درمانگری پویشی :
روان درمانگری پویشی فشرده و کوتاه مدت مجموعه ای از فنون برای درمانگری مشکلات بر اساس الگوی یاد شده است. در این روش روشن سازی دفاعها و به دنبال آن فشار به تجربه احساسات و چالش با موانع دفاعی بیمار باید از ابتدای فرایند درمان آغاز شود. به کارگیری این فنون به جنبش احساسات شدید و ترکیبی در انتقال (رابطه بیمار- درمانگر) منجر می شود و لایه های دفاعی تنیده در خوی بیمار بر ضد این احساسات را فعال می سازد. این موقعیت تعارضی، تعارضهای مشابه بیمار را در گذشته بیدار می کند. به کار گیری صحیح این فنون مکررا نشان داده است که اگر سیستم دفاعی بیمار شکسته شود، و احساسات بیمار در انتقال به طور مستقیم لمس و ابراز شود، تجارب و آسیبهای پدید آورنده ناهشیار گشوده می گردند.
براساس مبادی نظری این فن، هنگامی که بیمار با آنچه قبلا از آن می گریخته است هشیارانه روبرو می شود، دیگر به دفاعهایی تکیه نخواهد کرد که ماهیتی واپس رونده و خود شکست جویانه دارند. در این شرایط “من” خودمختاری خود را به دست می آورد، و بیمار قادر می شود در بالاترین سطح توانایی های خود زندگی کند.
مقاومت و پیمان درمانی :
تقریبا تمامی بیمارانی که متقاضی درمان هستند، جلسه درمانگری را با دوسوگرایی آغاز می کنند که از مؤلفه های هشیار و ناهشیار تشکیل شده است. « پیوستار مقاومت و پیمان درمانی دوانلو »
مؤلفه های هشیار پیمان درمانی :
۱- میل بیمار به خوب شدن
۲- همکاری با درمانگری
۳- گفتن حقایقی که دردناک است
۴- رویارویی با احساسات ناراحت کننده خود
مؤلفه های ناهشیار پیمان درمانی :
۱- برقراری ارتباط به سبکی که درمانگر به استنباط اموری گه در اعماق فکر و احساس بیمار می گذرد قادر شود
۲- فرایند شناسایی و لمس آنها را در بیمار تسهیل کند
در مقابل پیمان درمانی، مقاومت قرار دارد و آن « پیامد گریز ناپذیر سازوکار زیربنایی نورزها، یعنی سرکوبی احساسات به سبب دردناک و غیرقابل پذیرش بودن آنهاست. از این روی، بیمار از هر مانعی برای گریز از به سطح آمدن و لمس کردن این احساسات استفاده می کند.» مقاومت نیرویی بسیار قوی در فرایند درمان است.
بعد هشیار مقاومت: امتناع از ارائه اطلاعاتی است که بیمار بر اهمیت آنها واقف است.
بعد ناهشیار مقاومت: به کارگیری گسترده ای از سیستم های دفاعی مختلف است.
موضع و هدف درمانگر :
در روش روان تحلیل گری سنتی فروید، درمانگر هدایت درمانگری را به بیمار واگذار می کرد. مشکلات این فن غیرفعال؛ نورز انتقال، واپس روی، وابستگی به درمانگر و درمانگری طولانی و خسته کننده بود.
دوانلو با طراحی روش روان درمانگری پویشی فشرده و کوتاه مدت به چالش با چنین موضع گیریهایی بر می خیزد. بر اساس این روش، درمانگر باید موضع غیرفعال خود را در مقابل بیمار رها و جلسه را مدیریت کند. در این وضعیت، درمانگر به طرز فعالی تعارض بیمار را در کانون قرار می دهد و تعارضی درون روانی بین مقاومت و پیمان درمانی در درون بیمار ایجاد می کند و از طریق زنجیره ای از فشار و چالش، مقاومت بیمار را می شکند. بر خلاف روش سنتی که در آن مقاومت یک مانع قلمداد می شود، در این روش افزایش مقاومت نشانه نزدیک شدن درمانگر به هسته تعارض دردناک و مشکل بیمار است.
جنبه های نورو فیزیولوژیک روان درمانگری پویشی فشرده و کوتاه مدت :
۱- زیر بناهای نورو فیزیولوژیک نورزها
۲- کارکرد نورو فیزیولوژیک بازگشایی ناهشیار
در این روش درمانی، نورزها بر اساس ناهماهنگی ارتباط دو نیمکره مغز و کارکرد مختل نیمکره راست تبیین می شود و بازگشایی ناهشیار امکان هماهنگی کارکردهای دو نیمکره را با یکدیگر فراهم می سازد.
به سبب غلبه نیمکره چپ در گفتار و مهار رفتار، امکان دستیابی به فعالیت نیمکره راست در شرایط طبیعی وجود ندارد؛ اما پس از غلبه بر مقاومت و شکست غلبه کلامی نیمکره چپ، بررسی مستقیم احساسات در نیمکره راست فراهم می شود.
مثلث تعارض در روان پویشی
دیوید مالان بر این باور است که « هدف هر جلسه درمان قرار دادن بیمار در تماس با احساسات واقعی، تا جایی که بتواند تحمل کند، میباشد »، این نکته اشاره به ضرورت تعدیل میزان اضطراب برانگیخته شده دارد. مالان کار با تعارضات پویشی و موضوعات انتقال هیجانی از روابط گذشته تا حال را به تصویر می کشد. این تصویر به شکل دو مثلث در کتاب « تکنیک روانکاوی » کارل منینگر، وجود دارد. مالان این مثلثها را « مثلث تعارض » و « مثلث شخص » نامید. هر یک از سه قطب(زوایه)، ایستاده در زیر دو عنصر دیگر میباشد. مثلث تعارض مولفههای مفروض در تعارض هیجانی را نشان میدهد.
قطب تکانه / احساس (F/I) : رأس پایین مثلث، بازنماییکننده عواطف فعالساز است که کنش انطباقی را فعال میسازد. این احساسات واقعی و زیربنایی، اساساً سالم و حیاتبخش هستند. اما در بیماران بخاطر متعارض شدن احساسات با عواطف بازدارنده، این قطب مسدود شده و بیمار در مقابل آنها از دفاعهای غیرانطباقی استفاده میکند.
بیمار: من آدمی نیستم که عصبانی شوم ( قطب احساس: خشم/قاطعیت). من تحمل میکنم (دفاع).
بیمار: گریه مال بچههاست ( قطب احساس: غم/سوگ). سعی می کنم خم به ابرو نیارم (دفاع).
قطب اضطراب (A) : زاویه سمت راست، بازنماییکننده عواطف بازدارنده است. اضطرابهای پیوند خورده با احساسات متعارض که باعث تعارضات هیجانی میشود، را نشان میدهد. قطب اضطراب هم میتواند فعالساز و هم میتواند بازدارنده (فلج کننده) باشد. عواطف بازدارنده به محدودیت و کنترل دیگر احساسات کنش محورتر مانند خشم، سوگ، برانگیختگی، خوشی و تمایل جنسی می انجامد. همانند تمام احساسات، احساسات بازدارنده نیز طبیعی هستند و میتوانند سالم و انطباقی باشند. تعداد بسیار محدودی از بازداریها میتوانند مخرب باشند. افراد برای محافظت خود از خطر و هدایت خود برای دوری از تجارب مضر نیاز به اضطراب، گناه، شرم و درد دارند. اما بازداری شدید میتواند خوشی و غنای زندگی را تخریب کند، از این رو بازداری شدید پایهای برای آسیبشناسی نوروتیک فراهم میکند.
بیمار: وقتی در مقابل او گریه می کنم( احساس واقعی: سوگ)، به شدت خجالت می کشم( عاطفه بازدارنده).
بیمار: می خواستم همسرم را در آغوش بگیرم( احساس واقعی: نزدیکی)، ولی واقعاً خجالت کشیدم( عاطفه بازدارنده)
قطب دفاع (D) : زاویه سمت چپ، مانورهای عادتی فرد یا همان دفاعها که از تحریک تکانه یا احساس متعارض پیشگیری میکند، را نشان میدهد. این قطب پاسخهای غیرانطباقی یا مشکلسازی را نشان میدهد که تعارض میان بازداری و فعالسازی را مسدود میکند. همانند اثرانگشت، انواع زیادی از پاسخهای دفاعی وجود دارد. دفاعها میتوانند، رفتارها، افکار و حتی احساسات را دربرگیرند که برای اجتناب از تعارضات روانپویشی بکار گرفته میشوند. گاهی دفاعها میتوانند در تنظیم یا هدایت احساسات، انطباقی و مفید باشند. اما اغلب دفاعها غیرانطباقی و مخرب هستند، مانند زمانی که احساسات انطباقی به شدت از طریق اضطراب، شرم، گناه، درد، تحقیر یا تنفر بازداری میشوند.
وقتی به قطب دفاع مثلث تعارض فکر میکنیم، ضروری است که در نظر داشته باشیم، هر احساسی میتواند به عنوان دفاع عمل کند، مککالو آن را « عاطفه یا احساس دفاعی » می نامد. زمانی که بیمار یک عاطفه فعالساز مانند خشم را نشان میدهد، مهم است که بین استفاده انطباقی و غیرانطباقی این احساس بازنماییشده بروی قطب دفاع تمایز قائل شویم. در زیر نمونههایی از احساسات دفاعی غیرانطباقی و پیامدهایشان نشان داده شده است:
۱- خندیدن یا گریهکردن (احساس دفاعی)، زمانی که فرد واقعاً عصبانی (F) است که به دیگران اجازه سوءاستفاده میدهد.
۲- وانمودی شدید به شادمانی (احساس دفاعی)، برای پوشاندن احساس غم (F) که انکار نمودن نیازها است.
۳- لوندگی جنسی (احساس دفاعی)، تلاشی برای یافتن عشق (F) که جستجویی گمراهکننده است.
۴- خشمگین یا تحریکپذیرشدن (احساس دفاعی)، برای پنهان کردن محبت (F) که انزوا میآورد.
مثلث تعارض (Triangle of Conflict) از سه بخش تشکیل شده است:
1- احساس : احساسات ما شامل خشم، ترس، غم، شادی، نفرت، علاقه و احساس گناه است. زمانی که یک احساس ممنوعه بروز می کند، ما از دیدن و یا مواجه با آن دچار اضطراب می شویم.
2- اضطراب: زمانی که احساسات و افکار ممنوعه برانگیخته شدند، اضطراب در فرد شکل می گیرد.
3- دفاع: دفاع ها با هدف کاهش اضطراب به کار می روند. سرچشمه ی رنج افراد روان آزرده، واکنش ها و احساسات سرکوب شده نسبت به گسیختگی روابط مهم زندگی است، و یا زمانی که تلاش های فرد برای ایجاد دلبستگی، ناکام می شود. این ناکامی، زمینه ساز درد و اندوهی درونی می گردد و خشم واکنشی نسبت به منبع ناکام کننده، ایجاد می کند. درد و خشم ایجاد شده، گاهی به قدری شدید و غیرقابل تحمل است که در اثر آن فرد، ناهشیارانه و به شیوه های مختلف تصمیم می گیرد از نزدیک شدن احساسی دیگران به خود بگریزد، زیرا روابط صمیمی، دردی را در فرد ایجاد می کند. چنین مساله ای باعث به وجود امدن لایه های دفاعی جهت حفاظت سیستم روانی فرد می گردد.
خشم واکنشی
خشم واکنشی، منجر به شکل گیری لایه ای وسیع از احساس گناه می گردد. روی آن را نیز لایه ای از اندوه و غم می پوشاند و دفاع های عمده ی فرد که جزئی از خلق و خوی وی است، مقاومت او را نمایان می سازد. مقاومت در برابر نزدیکی هیجانی است. در این لایه، فرد برای پیشگیری از درد ناشی از صمیمیت با دیگران بر اساس آسیب هایی که در گذشته تجربه کرده است، نسبت به هرگونه رابطه ی نزدیک و صمیمی، مقاومت نشان می دهد. این مقاومت در فرآیند درمان در قالب ممانعت از ورود به احساس و افکار واقعی فرد است.
احساس و تکانه هایی که در صدد ابراز شدن هستند به سبب غیراخلاقی یا عدم امکان ابراز آن در دنیای واقعی در اثر ترس از تنبیه و واکنش دیگران، با اضطراب همخوان می شوند. این اضطراب باعث ایجاد دفاع برای مهار کردن احساسات می شود.
ابراز احساس(ترس از تنبیه یا واکنش) ———–> اضطراب ————> دفاع(برای مهار کردن احساس)
احساسات در خلا به وجود نمی آید، بلکه همواره در خصوص یا در واکنش نسبت به دیگران برانگیخته می شوند. از اینجاست که مفهوم مثلث شخصی مطرح می شود. همان طور که گفته شد در آدمی احساس های متفاوتی وجود دارد. ابراز برخی از احساسات در فرد، ترس ایجاد می کند. زیرا ممکن است بیان آن احساس فرد را با مشکلاتی روبه رو کند. افراد برای فرونشانی اضطراب، از مکانیسم های دفاعی بهره می گیرند.
مثلث شخص، الگوهای انتقال را در الگوهای پاسخدهی هیجانی ترسیم میکند. رأسهای این مثلث تجارب گذشته (P)، اخیر(جاری، C) با افراد مهم زندگی و انتقال به درمانگر (T) را نمایش میدهد. زمانیکه شباهتها بین رفتارهای بیمار در گذشته، روابط جاری و رابطه با درمانگر شناسایی شد، چگونگی حفظ الگوهای غیرانطباقی بیمار از روابط گذشته و انتقال آنها در روابط فعلی مشخص میشود. مثلث شخص طبقه ای از روابط را در زندگی بیمار بازنمایی میکند:
۱- افراد گذشته(P): که از آنها تعارضات هیجانی نشأت گرفته است.
۲- افراد کنونی(C): که با آنها تعارضات هیجانی حفظ شدهاند.
۳- درمانگر(T): که با او میتوان تعارضات هیجانی را آزمود.
چون احساسات همیشه با افراد خاص مرتبط هستند، در نظر داشتن مثلث شخص مهم است. تعارضات هیجانی در انزوا ایجاد نمیشوند، بلکه در تعامل با دیگران آموخته و حفظ میشوند. درمانگر باید بطور همسانی نشان دهد که چگونه احساسات متعارض در مثلث تعارض در ابتدا آغاز و چگونه با افراد خاص در مثلث شخص حفظ میشوند. شناسایی موارد زیر در مورد الگوهای متعارض احساسات، هم برای درمانگر و هم برای بیمار مهم است:
۱- چگونه این الگوها در رابطه با مراقبان اولیه در گذشته (P) شروع شدهاند. حتی زمانی که والدین هنوز در قید حیات هستند و در حال حاضر روابط در جریان است، ما روابط خانواده اصلی را به عنوان «افراد گذشته» در نظر می گیریم. زیرا گذشته عموماً جایی است که الگوهای غیرانطباقی آغاز شدهاند.
درمانگر: هر وقت گریه میکردی (احساس واقعی: سوگ/غم)، پدرت (P) انتقاد میکرد، تو یاد گرفتی که گریه نکنی(D).
۲- چگونه این الگوها در روابط جاری حفظ شدهاند (C).
درمانگر: حتی زمانی که بچهات مرد (C)، نتونستی به خودت اجازه سوگواری (F) با همسرت (C) را بدی، هرچند به شدت نیاز به این کار را داشتی.
۳- چگونه این الگوها در رابطه با درمانگر (T) باز آفرینی میشوند.
درمانگر: اینجا با من (T) از غمگین بودن (F) خودت میترسی (A).
مثلث تعارض که از نظریه ساختاری فروید استنتاج شده، الگوهای رفتار دفاعی بیماران ناشی از انسداد تکانهها یا احساسات شخصی توسط تجربه اضطراب (یا سوگ، یا شرم یا درد) را نشان میدهد. مثلث شخص مبتنی بر مثلث بینش کارل منینگر بر کیفیت منشأ پاسخدهی الگوهای غیرانطباقی در روابط گذشته و کیفیت مشاهده الگوهای مشابه در روابط با درمانگر و در روابط با اشخاص حاضر متمرکز است. هدف رواندرمانیهای پویشی این است که دفاعها و اضطرابها به پایینترین حد برسند، احساسات پنهان ردگیری و این احساسات از حال به منشأشان در گذشته، معمولا در رابطه با والدین برگردند. اهمیت این دو مثلث در این است که میتوانند برای نمایش تقریبا هر مداخلهای طولانی یا کوتاهمدت بکار روند. از زمان معرفی این دو مثلث توسط مالان، عملکرد مثلث تعارض بعنوان اصل عمومی و جهانی رواندرمانی پویشی کوتاهمدت قرار گرفته است.
در فرایند رواندرمانی پویشی کوتاه مدت، پیشروی از دفاع، از اضطراب به احساس پنهان که دفاع علیه آن عمل کرده است، جریان دارد. در این دیدگاه به نظر میرسد که اضطراب با تکانه/احساس پنهان، زمانی گره خورده که فعالیت اضطراب بر بیمار غلبه یافته و مانع کاوش هیجانی بیشتر شده است. هدف اصلی، هدایت بیماران به روند تعارضات هیجانیشان است تا با تکانهها و احساسات با کمترین اضطراب و دفاع ارتباط برقرار کنند.
درمانگر: توجه داری وقتی ناراحتیت رو یادآوری میکنم (I/F) نگاهت رو دور میکنی و موضوع را تغییر میدی (D). درباره این موضوع دردناک احساس بدی داری(A)؟
بیمار: خشمگین میشم.(ابراز احساس واقعی)
درمانگر: میتونیم خشمت رو اینجا، بررسی کنیم؟(تمرکز بر تکانه در رابطه بیمار-درمانگر)
بیمار(با دودلی): نمی دونم چی بگم.(دفاع؛ اجتناب از خشم)
درمانگر: مشکلترین قسمت احساسات منفیت نسبت به من کدومه؟(کاوش اضطراب)
در مدل رواندرمانی کوتاه مدت تعدیلکننده اضطراب، ضمن کاوش عواطف بازدارنده با ملایمت، دفاعها را روشن میکنیم.
مثلث شخص، ساختاری را برای یادآوری منشأ الگوهای پاسخدهی در روابط گذشته و همزمان پیوند این الگوها با الگوهای روابط حاضر و رابطه بیمار- درمانگر فراهم میسازد. اینها الگوهای دیرپای پاسخدهی هستند که سبکهای شخصیتی در افراد و اختلالات در بیماران را می سازند. با تغییر الگوهای دیرپا و «انتقالی» مکرر و الگوهای غیرانطباقی گذشته بیمار، درمانگر میتواند شخصیت بیمار را تغییر دهد.
درمانگر: میتونی سکوتات رو ببینی، با پاسخی که به من میدی(T) به نظر میرسه داری به پدرت پاسخ میدی(C). این الگو نشان میده چطور به پدرت واکنش نشون میدادی(P)؟
درمانگر با طرح مثلث تعارض الگوهای دفاعی بیمار را تشخیص میدهد. پاسخها همیشه با شخص خاصی در زندگی حال و گذشته بیمار طبق طرح مثلث شخص ارتباط دارد. نکته دیگر اینکه تا همین اواخر، جنبه اصلی کارکرد درون فردی و بین فردی (خود) در طرح مثلثها روشن نبود. برای حل این مشکل، مککالو دو مثلث را در بصورت سه بعدی ترسیم کرد. او بعد خود (S) را در هرمهای دو مثلث به نمایش درآورد. بعد خود به مشاهده فرد از خود یا احساس نسبت به خود و دیگری به احساس فرد از دیگران اشاره دارد.
درمانگر: وقتی خشمگین هستی نسبت به خودت چه حسی داری؟ (کاوش مفهوم خود). در مورد احساس من نسبت به خودت چی فکر میکنی؟ (کاوش خودانگاره با دیگری). چه حسی به من داری؟ (کاوش نگاه خود نسبت به دیگری).
هرچند همپوشی زیادی میان نظریه ساختاری فروید و مثلث تعارض مالان وجود دارد، اما اغلب به اشتباه این دو بایکدیگر مترادف فرض میشوند. بدین گونه که قطب دفاع مترادف با ایگو، قطب اضطراب مترادف با سوپر ایگو و قطب تکانه/احساسات مترادف با اید در نظر گرفته میشود. برخی قطب تکانه/احساسات را تکانههای بدوی؛ جنسی و پرخاشگری میدانند، که لازم است از طریق قطب اضطراب؛ سوپرایگو کنترل شود. در این راستا، قطب دفاع بین واقعیتهای درونی و بیرونی مصالحه و سازش برقرار میکند؛ همان بهایی که برای تمدن میپردازیم.
در واقع سوپرایگو کارکردهای قطب اضطراب را در برمیگیرد. سوپرایگو بازنمایی درونی فرد از جامعه؛ وجدان یا اخلاق است. سوپرایگو میتواند شامل ایدهآلها و همینطور تصور منفی از خود و دیگران شود. ما برای هدایت رفتارمان به وجدان نیاز داریم. زیرا یک سوپرایگو قوی میتواند نسبت به پاسخهای خطرزا یا آسیبزا هشدار دهد. مثل چراغ قرمز که به معنای ایست است، سلامت جامعه و افراد را تضمین میکند. با این حال آموزشهای بازدارنده جامعه میتوانند موجب حمله به خود و یا آسیبروانی شوند. در چنین مواردی، یک سوپرایگوی بیش از حد خشن و تنبیهکننده موجب میشود تا فرد تصورات منفی از خودش و دیگران داشته باشد.
هدف رواندرمانی پویشی کوتاه مدت تعدیلکننده اضطراب، محافظت از بیمار و بازسازی یا تعدیل واکنشهای خشن و تنبیهکننده او نسبت به خودش و دیگران است. البته احساس گناه یا شرم در حد مناسب میتواند برای فرد مفید باشد تا او تکانههایش را بطور انطباقی کنترل نماید.
همین طور، قطب دفاع سطحی از کارکرد ایگو را نشان میدهد. کارکرد ایگو به عنوان پاسخی برای میانجیگری میان واقعیتهای درونی و بیرونی است. اما کارکردهای دفاعی میتوانند از واکنشهای انطباقی تا غیرانطباقی متغیر باشد. در مدل درمانی مککالو، تمرکز عمده بروی قطب دفاع، دفاعهای غیرانطباقی است. برای روشن شدن موضوع، مکانیزم گلبولهای سفید در ارگانیزم را در نظر بگیرید. مکانیزم ایمنی و ساخت گلبولهای سفید تنها زمانی نیازمند درمان هستند، که بدرستی کار نمیکنند. اگر کارکرد ایگو را روی طیف انطباقی تا غیرانطباقی در نظر بگیریم، واکنش دفاعهای غیرانطباقی در برابر هیجانات روی قطب احساس-تکانه در تضاد بیشتری هستند، در حالیکه واکنش دفاعهای انطباقی با هیجانات روی قطب احساس-تکانه هماهنگی بیشتر دارند. و یک اید بازسازی شده میتواند طیف وسیعی از سائقها و عواطف انطباقی را در برگیرد. مکانیزهای دفاعی نوع دوستی، والایش و استراتژیهای مقابلهای هوشمندانه میتواند درجاتی از کامرواسازی انطباقی خواستهها و نیازهای ما را تسهیل کنند.
ساختار اید فروید، «بخشی از سیستم انرژی روان» است، که تنها تا حدی بواسطه قطب احساس/تکانه در مثلث تعارض بازنمایی میشود. ما باید در دیدگاههایمان در مورد اینکه اید تنها از تکانههای بدوی جنسی و پرخاشگری تشکیل شده و توسط سوپرایگو کنترل و بواسطه مکانیزمهای ایگو سرکوب میشود، بازنگری کنیم. مدل سائق بیشتر بر کارکرد هیپوتالاموسی مغز تاکید دارد و برای قشر لیمبیک نقش کمی قایل است و یا آن را نادیده میگیرد. پژوهشگران و نظریهپردازان عاطفه، فراوان نشان دادهاند، واکنشهای هیجانی، پاسخهای آرامشبخش، حمایتکننده و از موهبتهای بیولوژیکی ما هستند. علاوه بر این ما نیاز داریم یاد بگیریم که چگونه باید پخته شویم، به عبارتی چگونه عواطفمان را عالی و انطباقی ابراز کنیم.
در مجموع مککالو بر این باور است که در نهاد ما دامنهای از هیجانات و احساسات انطباقی وجود دارد که خواستهها و نیازهای بنیادی ما را نشان میدهد (قطب احساس-تکانه). اما در کنار این هیجانات و احساسات واقعی، پاسخهایی نیز هستند که آنها را از محیط پیرامون یاد گرفتهایم (قطب دفاع). آنها عواطف بنیادیمان را هدایت، جهتدهی یا مسدود و تخریب میکنند. این عواطف ممکن است بواسطه اضطراب، شرم، درد و … که اغلب از مراقبان و جامعه یاد گرفتهایم، مسدود شده باشند. همچنین رفتارهای دفاعی و توانایی مقابلهای ما شدیداً با تجارب ما از طریق یادگیری ارتباط دارد. بجای اینکه مصالحه و سازش برای بهای تمدن ضروری باشد، این ارتباطات یادگیری است که براحتی میتوانند موجب پختهگی و خودیاری ما و یا تخریب یا تنبیه خود شوند.
احساسات و بروز آن
خشم: به صورت انرژی از ناحیه تحتانی شکم آغاز می شود و به سوی ناحیه فوقانی شکم، شانه ها و در نهایت دست ها حرکت می کند.
احساس گناه: تجربه ی دردناکی که گردن و قسمت فوقانی سینه را به صورت موج درگیر می کند.
غم و اندوه: درد به صورت سنگینی در ناحیه سینه حس می شود.
عضلات مخطط: عضلاتی که تحت تاثیر اضطراب، دچار درد در ناحیه ساعد، گردن، گرفتگی گردن، عضلات بین دنده، گرفتگی عضلات زیر دیافراگم، تیک در عضلات صورت و اطراف چشم می شود.
عضلات صاف: تجلی اضطراب غیر ارادی است. معمولا دستگاه هاضمه و شش ها مسیری است که اضطراب را متجلی می کند. این افراد عمدتا از ارتباط بین ناراحتی های جسمانی خود مثل سردرد، دل پیچه، تنگی نفس، احساس گیر کردن چیزی در گلو، اسهال و حالات هیجانی اضطراب ناآگاهند و حتی چنین ارتباطی را به شدت انکار می کنند.
آشوب شناختی: سومین بستر اضطراب، تجلی اضطراب ناهشیار است که کارکردهای شناختی را مختل می کند. اضطراب در این افراد به آشوب های شناختی نظیر گم کردن مسیر فکر، ضعف و سرگیجه، گسیختگی فرآیندهای فکری یا میل به تخلیه تکانشی اضطراب منجر می شود.
انواع برخوردها با روش روان درمانی پویشی فشرده و کوتاه مدت دوانلو
همواره شاهد سه موضع گیری در خصوص این روش بوده ام: آرمانی سازی، بی ارزش سازی، و نقد واقع بینانه. برخی چنان محو و جذب ویدئوهای جلسات درمانی می شوند که روش، درمانگر، ومبتکر این فن را آرمانی می کنند، محدودیتهای آن را درک نمی کنند، در نتایج درمانی اغراق می کنند، انتظار معجزه دارند، در پندار یادگیری این روش از طریق مطالعه و یا ترجمه کتاب، و دیدن چند ویدئو می افتند، وممکن است شکست خود را با سرزنش بیمار تسکین دهند. در مقابل، اضطراب فزاینده گاهی سبب بی ارزش سازی این روش می شود.
دیده ام چنین افرادی با مشاهده ویدئوی جلسات درمانی شروع به تمسخر عمق هیجانهای برخاسته در بیمار می کنند، مدعی می شوند درمانگر بیمار را هیپنوتیزم کرده است، و یا به جای مشاهده ویدئو، با تظاهر به خونسردی دیگر شرکت کنندگان و واکنشهای آنها را نظاره می کنند. گروهی نیز با مشاهده جلسات درمانی آن را آرمانی و یا بی ارزش جلوه نمی دهند، بلکه پرسشها و نقدهای مفیدی را از این روش مطرح می کنند، و با شناختی که از خود داشته و یا کسب می کنند ممکن است در یادگیری آن همت گمارند و یا خود را مناسب این روش نبینند. چنین موضع گیریهائی مختص جامعه ما نیست و جهان شمول است. درک نظام دارتر این امر در مقاله آلن عباس( 2004) درباره واکنشهای دفاعی افرادی که با این روش آشنا شده اند و یا تحت آموزش عملی قرار گرفته اند خواندنی است.
بر مبنای فرا تحلیل هایی که اخیراً چاپ شده اند، روان درمانی پویشی درمان اثر بخشی است (شدلر،2010 ). بر این اساس، روان درمانی ای که بر پایه خودشناسی بنا می شود و به پرسش، روشن سازی، تحلیل دفاع ها، مواجهه، تأویل، و حمایت می پردازد در رهایی از نشانه های اختلال و در مواردی تغییر شخصیت راهگشاست. در این میان، مطالعات کنترل شده اختصاصی در مورد ISTDP نیز نشان می دهد که این روش درمانی اثر بخش و اقتصادی ( عباس، 2002 )، موثر در اختلالات شخصیت ( وینسون، 1998 ، عباس،A 2001 )، موثر در درمان افسردگی مقاوم به درمان ( عباس ، B 2002 )، و در شکل تعدیل شده و تدریجی آن موثر در برخی حالتهای سایکوتیک ( عباس، C 2002 ، فردریکسن، 2009 ) است.
قفل گشایی ناخودآگاه
"قفلگشایی ناخودآگاه" منتخبی است از مقالات حبیب دوانلو که در دوازده فصل سازماندهی شده و برخی از عمدهترین مباحث ISTDP را پوشش میدهد. عمدۀ مطالب این فصول به قرار زیر است:
1 - فصل اول به تشریح چگونگی مهار مقاومت در بیماران به شدت مقاوم میپردازد.
2 - در فصل دوم، کار آغازشده در فصل اول ادامه مییابد و در حوزههای مختلف روابط بین فردی بسط داده میشود.
3 و 4 - فصول سوم و چهارم، کاربرد رواندرمانی پویشی کوتاه مدت فشرده را در بیماران افسردۀ بهشدت مقاوم تشریح میکنند.
5 و 6 - فصل پنجم، مراحل قفلگشایی ناخودآگاه یا همان ترتیب پویشی محوری (Central Dynamic Sequence) و فصل ششم فن قفلگشایی نسبی ناخودآگاه را شرح میدهد.
7 - در فصل هفتم، مؤلف در کنار بازنگری مفاهیم پایهٔ رویکرد ساختاری روانکاوی فرویدی – نهاد، من، من برتر – تظاهرات بالینی آسیبشناسی من برتر را معرفی میکند. وی در این راستا پنج بیمار را که قبلاً از نظر رفتار خودتخریبگر، تکانههای زیربنایی خشونتآمیز و قتلخواهانه، احساس گناه، سوگ عمیق و ضعف شخصیت تحلیل شدهاند مقایسه مینماید.
8 - در فصل هشتم، نحوۀ ادارۀ مقاومت در بیماران دچار آسیب شدید منش و من برتر، و نیز آزاد کردن من بیمار تشریح شده است.
9 و 10 - فصول نهم و دهم، ترتیب پویشی محوری، قفلگشایی عمدۀ ناخودآگاه و سیر درمان آزمایشی یک بیمار دچار آزارطلبی منشی را توصیف و تشریح مینمایند.
11 و 12 - و در نهایت، فصول یازدهم و دوازدهم فن قفلگشایی ناخودآگاه را در بیماران دچار اختلالات عملکردی، در دو بخش بازسازی دفاعهای من و مشاهدۀ مستقیم ناخودآگاه پویشی، برمیرسند.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .