بیماری آلزایمر یک اختلال مغزی است که به آرامی حافظه و مهارت های تفکر و در نهایت توانایی انجام ساده ترین کارها را از بین می برد. در اکثر افراد مبتلا به آلزایمر، علائم ابتدا در اواخر زندگی ظاهر می شوند. تخمین ها متفاوت است، اما کارشناسان نشان می دهند که بیش از ۶ میلیون آمریکایی، که اکثر آنها ۶۵ سال یا بیشتر سن دارند، ممکن است به زوال عقل ناشی از آلزایمر مبتلا باشند.

بیماری آلزایمر در حال حاضر به عنوان هفتمین علت مرگ و میر در ایالات متحده رتبه بندی می شود و شایع ترین علت زوال عقل در بین افراد مسن است.

زوال عقل از دست دادن عملکرد شناختی – تفکر، به خاطر سپردن و استدلال – و توانایی های رفتاری به حدی است که در زندگی و فعالیت های روزانه فرد اختلال ایجاد می کند. شدت دمانس از خفیف‌ترین مرحله، زمانی که تازه شروع به تأثیرگذاری بر عملکرد فرد می‌کند، تا شدیدترین مرحله، زمانی که فرد باید برای انجام فعالیت‌های اساسی زندگی روزمره کاملاً به دیگران وابسته باشد، متغیر است.

تصورات مربوط به علائم زوال عقل از دیرباز در تاریخ بشر وجود داشته است. با این حال، دانش عینی و علمی در مورد بیماری زوال عقل نسبتاً اخیراً انباشته شده است.

تعداد زیادی از بیماران زوال عقل از تصورات نادرست زوال عقل رنج می برند و همچنان رنج می برند. شکار جادوگران در قرون وسطی تنها یکی از این نمونه هاست. در حال حاضر، هنوز بسیاری از بیماران زوال عقل هستند که بیماری خود را پنهان می کنند و به دلیل انگ اجتماعی به دنبال درمان نیستند.

پیشرفت در علم و فناوری پزشکی منجر به افزایش درک در مورد پاتوفیزیولوژی و علل زوال عقل شده است. علاوه بر این، تشخیص و درمان زوال عقل نیز به طور قابل توجهی بهبود یافته است. با این حال، از آنجایی که درمان کنونی عمدتاً بر تسکین علائم تمرکز دارد و بر اساس علت نیست، اثربخشی آن محدود است. استراتژی‌هایی که پیشرفت بیماری را در مراحل اولیه تغییر می‌دهند، به طور فعال مورد بررسی قرار می‌گیرند و انتظار می‌رود که تغییر قابل‌توجهی برای بهبود درمان زوال عقل در آینده ایجاد کنند.

مراحل بیماری آلزایمر

1- بیماری آلزایمر خفیف

با بدتر شدن آلزایمر، افراد از دست دادن حافظه بیشتر و سایر مشکلات شناختی را تجربه می کنند. مشکلات می تواند شامل سرگردانی و گم شدن، مشکل در رسیدگی به پول و پرداخت قبوض ، تکرار سؤالات، طولانی تر شدن انجام کارهای عادی روزانه و تغییرات شخصیتی و رفتاری باشد. افراد اغلب در این مرحله تشخیص داده می شوند.

2- بیماری آلزایمر متوسط

در این مرحله، آسیب در مناطقی از مغز که زبان، استدلال، تفکر آگاهانه و پردازش حسی را کنترل می‌کنند، مانند توانایی تشخیص صحیح صداها و بوها رخ می‌دهد. از دست دادن حافظه و سردرگمی بدتر می شود و افراد در شناخت خانواده و دوستان دچار مشکل می شوند. آنها ممکن است نتوانند چیزهای جدید یاد بگیرند، کارهای چند مرحله ای مانند لباس پوشیدن یا کنار آمدن با موقعیت های جدید را انجام دهند. علاوه بر این، افراد در این مرحله ممکن است توهم، هذیان و پارانویا داشته باشند و ممکن است به صورت تکانشی رفتار کنند.

3- بیماری آلزایمر شدید

در نهایت، پلاک ها و گره ها در سراسر مغز پخش می شوند و بافت مغز به طور قابل توجهی کوچک می شود. افراد مبتلا به آلزایمر شدید نمی توانند ارتباط برقرار کنند و برای مراقبت از خود کاملاً به دیگران وابسته هستند. در نزدیکی پایان عمر ، ممکن است فرد بیشتر یا تمام وقت در رختخواب باشد، زیرا بدنش خاموش می شود.

تاریخچه دمانس پیری

دمانس مدت ها قبل از نامگذاری در تاریخ بشر رخ داده است. در حدود ۲۰۰۰ سال قبل از میلاد، مصریان باستان قبلاً می دانستند که حافظه با افزایش سن کاهش می یابد.

کلمه « زوال عقل » برای اولین بار در حدود سال ۶۰۰ پس از میلاد در تاریخ بشریت ظاهر شد. سنت ایزیدور (۵۶۰-۶۳۶ پس از میلاد)، اسقف اعظم سویل، برای اولین بار در کتاب خود “ Etymologies ” از اصطلاح “زوال عقل” استفاده کرد. ۲ ریشه این اصطلاح در لاتین است و از پیشوند «de» به معنای محرومیت یا از دست دادن تشکیل شده است. ریشه « ment » که به معنای ذهن است. و پسوند ia که نشان دهنده یک حالت است. به طور خلاصه، زوال عقل به “حالت خارج از ذهن” اشاره دارد.

فیثاغورث (۵۷۰-۴۹۵ قبل از میلاد)، یک پزشک و ریاضیدان در یونان، عمر انسان را به شش مرحله طبقه بندی کرد. نوزادی (سن ۰-۶)، نوجوانی (سن ۷-۲۱)، بزرگسالی (سن ۲۲-۴۹)، میانسالی (سن ۵۰-۶۲)، پیری (سن ۶۳-۷۹)، و سالمندی (سن ۸۰ سال یا بیشتر) . از میان این مراحل، پیری و پیری به عنوان مرحله‌ای رو به زوال ذهن و بدن تلقی می‌شد و انتظار می‌رفت که برخی از افرادی که تا این زمان زنده می‌مانند، از نظر ذهنی تا حد شیرخواری تنزل یافته و در نهایت احمق شوند.

بقراط (۴۶۰-۳۷۰ قبل از میلاد)، یک پزشک در یونان، معتقد بود که آسیب مغزی منجر به اختلال شناختی می شود، و افلاطون (۴۲۸-۳۴۷ قبل از میلاد)، فیلسوف یونانی، ذکر کرد که علت اصلی زوال عقل خود کهولت سن است زیرا ذهنی عملکرد به طور اجتناب ناپذیری تنزل پیدا می کند.

برعکس، مارکوس تولیوس سیسرو (۱۰۶–۴۳ قبل از میلاد)، فیلسوف، سیاستمدار و حقوقدان در رم، خاطرنشان کرد که پیری همیشه باعث کاهش عملکرد ذهنی نمی شود، مگر در افراد با اراده ضعیف. به طور خلاصه، او نشان داد که زوال عقل یک پیامد اجتناب ناپذیر پیری نیست.

در حدود قرن دوم پس از میلاد، آرتئوس، یک پزشک در ترکیه، زوال عقل را با گروه بندی آن به ترتیب به هذیان، یک اختلال حاد برگشت پذیر عملکرد شناختی و زوال عقل، یک اختلال مزمن غیرقابل برگشت توصیف کرد.

مطالعه پزشکی و علمی در مورد زوال عقل با افول امپراتوری روم در قرن پنجم و کاهش کمک های مالی با شکست مواجه شد. متعاقباً، تئوکراسی به عنوان روح عصر بر قرون وسطی تسلط یافت. از این رو، این تمایل وجود داشت که پیری کامل (زوال عقل) را ثمره (مجازات) گناه اصلی انسان مانند سایر علائم غیرطبیعی بدانند.

ویلیام شکسپیر (۱۵۶۴-۱۶۱۶) ، نمایشنامه‌نویس بریتانیایی، از طریق شاه لیر (منتشر شده در سال ۱۶۰۸)، که به یکی از چهار تراژدی بزرگ در ادبیات انگلیسی تبدیل شد، علائم زوال عقل را به صورت نمادین به تصویر کشید.

توماس ویلیس (۱۶۲۱-۱۶۷۵) یک پزشک، در اصل “عصب شناسی” را به عنوان یک اصطلاح و همچنین بخش درمان ابداع کرد. او برای اولین بار در کتاب خود، De Anima Brutorum، زوال عقل عروقی را به صورت آکادمیک توصیف کرد.

در عصر مدرن، زوال عقل به عنوان یک تشخیص در ابتدا به عنوان یک اصطلاح پزشکی در سال ۱۷۹۷ توسط فیلیپ پینل (۱۷۴۵-۱۸۲۶)، یک پزشک در فرانسه پذیرفته شد. و ژان اتین دومینیک اسکویرول (۱۷۷۲-۱۸۴۰)، شاگرد پینل، زوال عقل را اینگونه توصیف می‌کند: «زوال عقل این است که ناتوانی‌ها در تشخیص، توانایی فکری و اراده به دلیل بیماری‌های مغزی نشان داده می‌شوند، و از دست دادن شادی و لذت است. ثروتمندان فقیر می شوند.»

اتو لودویگ بینسوانگر (۱۸۵۲-۱۹۲۹) اهل سوئیس، مطالعه ای را در مورد نوروسیفلیس، که یکی از علل زوال عقل است، با آلویس آلزایمر (۱۸۶۴-۱۹۱۵) انجام داد. او در سال ۱۸۹۴ انواع مختلفی از زوال عقل عروقی را در دانشگاه گزارش کرد. در این گزارش، اصطلاح “زوال عقل پیش از سن” برای اولین بار ظاهر شد. این نوع زوال عقل قرار بود در آینده توسط آلزایمر بیماری بینسوانگر نامیده شود.

امیل کریپلین (۱۸۵۶-۱۹۲۶)، یک پزشک در آلمان، زوال عقل را در سال ۱۹۱۰ به دو دسته زوال عقل پیری و زوال عقل پیش از پیری طبقه بندی کرد. او اولین کسی بود که پس از آلویس آلزایمر (۱۹۱۵-۱۸۶۴) که پاتولوژیک را کشف کرد، این بیماری را “بیماری آلزایمر” نامید. ویژگی های زوال عقل پیش از پیری در دوران دانشجویی.

دوران چکش جادوگران

در قرون وسطی، بیماری های روانی مانند افسردگی یا زوال عقل به عنوان نوعی مجازات تلقی می شد که لزوماً توسط خداوند برای گناهان انجام می شد. از آنجایی که در این دوره دلیل زوال عقل به طور منطقی روشن نشده بود، در نظر گرفته شد که فعالیت های غیرعادی و علائم ذهنی ایجاد شده در بیماران زوال عقل ناشی از جن زدگی و در نتیجه طبیعتاً در معرض نفرت است. بیماران مبتلا به زوال عقل، قربانیان شکار جادوگر بودند که در قرون ۱۴ تا ۱۵ رایج بود.

در سال ۱۴۸۶، Malleus Maleficarum (چکش جادوگران) توسط هاینریش کرامر و یاکوب اسپرنگر که کشیشان نظم دومینیکن در کلیسای کاتولیک روم بودند، منتشر شد. این کتاب حاوی معیارهای شناسایی جادوگران، دستورالعمل ها و روش های محاکمه و اجرای حکم، به عنوان کتاب درسی شکار جادوگران مورد تایید پاپ اینوسنت هشتم بود. ده ها بار تجدید نظر شد و به زبان های مختلف در سراسر جهان پخش شد. از زمان انتشار این کتاب، صدها هزار نفر به طرز وحشتناکی در آتش سوختند.

افرادی که بر اساس معیارهای تعریف شده در «چکش جادوگران» به عنوان جادوگر تعیین شدند، عمدتاً بیماران روانی بودند و بیشتر آنها زنانی بودند که علائمی مانند پارانویا، شیدایی، اسکیزوفرنی، صرع و زوال عقل پیری داشتند. بدون هیچ دلیل دیگری جز بی ثباتی ذهنی، آنها قربانی شکار جادوگر شدند و تعداد زیادی از مردم در سراسر اروپا بر روی قفسه سوزانده شدند و خاکستر شدند.

بدرفتاری با بیماران زوال عقل (شکار جادوگر) هنوز در برخی از نقاط جهان رایج است. در غنا، آفریقا در نوامبر ۲۰۱۰، یک پیرزن ۷۲ ساله مبتلا به زوال عقل مانند فراموشی به دلیل به اصطلاح “جادوگر” بودن در آتش سوزانده شد. طبق نظرسنجی انجام شده در این کشور در سال ۲۰۱۲، اکثر مردم هنوز هم علامت زوال عقل را با جادوگری مرتبط می دانند. چنین حادثه ای ناشی از اشتباه یا عدم درک زوال عقل است.

زوال عقل و انگ اجتماعی

با پیشرفت پزشکی در عصر مدرن، زوال عقل به عنوان یک بیماری مغزی مانند سایر علائم روانی در نظر گرفته می شود، اما تصورات منفی از زوال عقل در جامعه ما ادامه دارد. حتی امروزه نیز زوال عقل به عنوان یک پدیده ماوراء طبیعی یا معنوی در نظر گرفته می شود. بیماران مبتلا به زوال عقل در ترس از انگ اجتماعی یا واکنش های نفرت همسایه ها و بستگان خود را پنهان می کنند و حتی در حال حاضر از خانواده و جامعه خود فاصله می گیرند.

« نامه اسکارلت » توسط ناتانیل هاثورن (۱۸۰۴-۱۸۶۴) در سال ۱۸۵۰ منتشر شد. این رمان در بوستون، ماساچوست در ایالات متحده در قرن هفدهم اتفاق می افتد. هستر پرین، یک قهرمان، به اتهام زنا محاکمه شد. قضاوت نهایی این بود که او باید بقیه عمر خود را با حرف “A” (زناکار) که روی بدنه لباسش نقش بسته است بگذراند. «نامه اسکارلت» مترادف با ننگ اجتماعی از چنین پس زمینه ای شده است.

اروینگ گافمن (۱۹۶۳) انگ را اینگونه تعریف کرد: « ننگی که به معنای بی اعتبار شدن دارایی ها، رفتارها و شهرت است، و بنابراین از نظر ذهنی ناخواسته طرد می شود و کاملاً از افراد دیگر متمایز می شود. »

طبق مقررات سازمان جهانی بهداشت (۲۰۰۲)، ننگ چیزی است که از طریق فرآیندی حاصل می شود که افراد یا گروه ها بدون توجیه احساس شرم می کنند و به موجب آن طرد و تبعیض می شوند.

نظرسنجی انجام شده در بین المللی بیماری آلزایمر برای بیماران زوال عقل در سال ۲۰۱۲ نشان داد که ۲۴ درصد از پاسخ دهندگان سابقه تشخیص زوال عقل خود را عمدتاً به دلیل انگ اجتماعی پنهان می کنند. آنها با آشکار شدن بیماری خود، تحقیر و رد عقاید و نظرات خود را تجربه کردند و نسبت به آینده ابراز نگرانی کردند. چهل درصد از پاسخ دهندگان پاسخ دادند که تبعیض به دلیل زوال عقل را تجربه کرده اند. ۲۳% پاسخ دادند که دوستی ها تنها به دلیل تشخیص زوال عقل قطع شد. و ۷۶ درصد از کل پاسخ دهندگان از یک انگ اجتماعی برای زوال عقل آگاه بودند (بین المللی بیماری آلزایمر، گزارش جهانی آلزایمر ۲۰۱۲: غلبه بر ننگ زوال عقل، ۲۰۱۲). نتایج تحقیقات داخلی یکسان بود. مطابق با نتایج نظرسنجی سال ۲۰۱۴ در مورد سطح ادراک زوال عقل،

بر اساس گزارش سال ۲۰۱۵ انجمن آلزایمر در ایالات متحده، تنها ۴۵٪ از بیماران مبتلا به زوال عقل و خانواده آنها زوال عقل را به عنوان یک بیماری تشخیص دادند. در مقایسه با سرطان یا بیماری های قلبی عروقی که ۹۰ درصد آنها را تشخیص می دهند، درک زوال عقل به طور قابل توجهی ضعیف است. علاوه بر این، تنها نیمی از افراد مبتلا به بیماری آلزایمر مبتلا به زوال عقل بودند (انجمن آلزایمر، آمار و ارقام بیماری آلزایمر ۲۰۱۵، ۲۰۱۵).

به دلیل درک ضعیف از زوال عقل، انگ اجتماعی مشخص می شود و بیمارانی که از این انگ می ترسند نمی توانند به طور تهاجمی به دنبال درمان باشند و این امر منجر به تاخیر در تشخیص و درمان می شود. بنابراین پیشگیری از انگ اجتماعی نقطه شروع خوبی برای غلبه بر زوال عقل و اولین قدم برای بهبود کیفیت زندگی بیماران و خانواده آنهاست. آگاهی از پدیده زوال عقل یک نیاز کلیدی برای از بین بردن انگ اجتماعی است.

بیماری آلزایمر : پیشرفت نامگذاری

بیماری آلزایمر از نام دکتر معروفی که بر روی مطالعه نوروسیفلیس و زوال عقل عروقی تمرکز داشت، نامگذاری شده است. اولین مورد را به دنیای دانشگاهی گزارش کرد. از آنجایی که بیماری آلزایمر در پزشکی معاصر رایج است، منشاء و پیشرفت نامگذاری « بیماری آلزایمر » به تفصیل شرح داده شده است.

آگوست دیتر (۱۸۵۰-۱۹۰۶)

آگوست در ۱۶ مه ۱۸۵۰ در یک خانواده کارگری در کاسل آلمان به دنیا آمد. پدر چهار فرزند او زمانی که آگوست بسیار جوان بود مرده بود. اگرچه خانواده بسیار فقیر بود، اما او تحصیلات نسبتاً خوبی داشت. آگوست در ۱۴ سالگی به عنوان دستیار خیاط شروع به کار کرد.

در سال ۱۸۷۳ در سن ۲۳ سالگی با کارل دتر ازدواج کرد و به فرانکفورت نقل مکان کرد. کارل، شوهرش، در یک شرکت راه آهن کار می کرد. دخترشان تکلا به دنیا آمد و برای مدتی زندگی خانوادگی معمولی داشتند.

در مارس ۱۹۰۱، ۲۸ سال پس از ازدواج، آگوست رفتار غیرقابل کنترلی از خود نشان داد. او ناگهان شوهرش را به زنا متهم کرد. توهم شروع شده بود. و متعاقباً حافظه او به سرعت کاهش یافت. او نسبت به کارهای خانه بی احتیاطی بود، وسایل را به عمد پنهان می کرد و به طور نامفهومی توانایی اش را در آشپزی درست از دست می داد. او مشکلاتی را در نوشتن تجربه کرد و در مکالمه معمول تغییر جدی مشاهده شد. بی خوابی آشکار شد، حس جهت گیری او از بین رفت. او ملحفه‌ای را بیرون کشید، وحشیانه در اطراف پرسه می‌زد و ساعت‌ها در نیمه‌شب گریه می‌کرد. وضعیت او به سرعت رو به وخامت رفت، و او بیقرار شد، همسایه ها را با فریاد وحشتناکی تهدید کرد، و بی دلیل به هر حرکت غریبه ها شک کرد.

کارل آگوست را به بیمارستان برد و یک پزشک تصمیم گرفت که او به دلیل علائمی مانند اختلال حافظه، شیدایی، بی خوابی و بی قراری دیگر نمی تواند کار کند و بستری شدن در بیمارستان روانی را توصیه کرد.

آگوست در ۲۵ نوامبر ۱۹۰۱ وارد بیمارستان روانی فرانکفورت شد. او در آن زمان ۵۱ ساله بود. حال که علائم بیماری آگوست بدتر می‌شود و کسی به او کمک نمی‌کند، در یک موسسه بستری می شود. در آنجا، دکتری به نام دکتر آلویس آلزایمر در مورد آگوست و علائم غیرعادی او که در سنین جوانی رخ داده، آگاه می‌شود. دکتر آلزایمر که علاقه‌مند به کسب اطلاعات بیشتر است، در سال ۱۹۰۱ میلادی (یک سال پس از آشکار شدن بیماری آگوست) با او مصاحبه می‌کند.

در این مصاحبه‌، دکتر آلزایمر از آگوست می‌خواهد که حقایق رایج در مورد زندگی‌اش را به خاطر بیاورد و درک او را از جایی که در آن قرار دارد آزمایش می‌کند. سوالاتی مانند:

“اسم شوهرت چیه؟”

“شما چند سال دارید؟”

“الآن کجایی؟”

در حالی که آگوست نمی‌تواند حتی به یک سوال پاسخ دهد، اما معمولاً با این جمله پاسخ می دهد: “من خودم را گم کرده ام.”

دکتر آلزایمر همچنین مشاهده می‌کند که آگوست، علاوه بر احساس سردرگمی، اغلب چیزها را با نام دیگری شناسایی می‌کند – مثلاً به گوشت خوکی که می‌خورد «اسفناج» می‌گوید. او همچنین خاطر نشان می‌کند که توانایی های او در شب بدتر می‌شود.

در بیمارستان، آلزایمر بر مراقبت از او نظارت کرد و شرح حال دقیق بالینی او را به دست آورد. علیرغم توانایی او در بیان نام خود، او به نام شوهرش پاسخ داد. او بنا به درخواستی نتوانست نام خود را بنویسد. او می توانست اشیایی مانند مداد، کلید و سیگار را تشخیص دهد و نام گذاری کند. با این حال، هنگامی که از او در مورد نوع غذایی که در طول یک وعده غذایی می خورد، سؤال شد، او پاسخ داد که «اسفناج» می خورد، اگرچه گوشت خوک و گل کلم می خورد. او نمی توانست اشیایی را که به آنها نگاه کرده بود به طور کامل به خاطر بیاورد. هنگامی که پاسخ دادن به سؤالات آلزایمر برای او دشوار بود، بارها و بارها اظهار داشت: «بنابراین، من خودم را گم کردم.» در عصر، علائم تشدید شد.

آلزایمر این مورد را “زوال عقل پیش از سن” تشخیص داد.

در تمام مدت بستری شدنش در بیمارستان روانی، علیرغم رفتارهای توهین آمیز با گریه های بلند برای دیگران، هر چند وقت یک بار با اطرافیانش مؤدبانه و مهربانانه رفتار می کرد. او باید روزها در حمامی پر از آب می ماند تا آرام شود و شب برای محافظت از او باید در اتاقی جدا شده می ماند که کاملاً قفل شده بود. در یک مورد، او اتاق را ترک کرد و در حالی که کلمات گیج کننده ای فریاد می زد شروع به فرار کرد. من به خودم چاقو نمی زنم. من به خودم چاقو نمی زنم.»

برای مشاهده مداوم، آلزایمر باعث شد آگوست در بیمارستان بماند. با این حال، هزینه های پزشکی برای کارل بسیار زیاد بود. او تا آنجا که ممکن بود به ملاقات همسرش می رفت، در حالی که برای تامین هزینه ها تلاش می کرد. او اغلب خواستار انتقال او به یک مرکز مقرون به صرفه تر بود. آلزایمر در این وضعیت مداخله کرد و اجازه داد تا آگوست به طور مداوم در بیمارستان روانی فرانکفورت تحت درمان قرار گیرد، اما در ازای آن، درخواست در اختیار داشتن تمام سوابق پزشکی و مغز او در هنگام مرگش را داشت. کارل رضایت نامه خود را به امضا رساند.

در سال ۱۹۰۳، آلزایمر به دعوت امیل کریپلین (۱۸۵۶-۱۹۲۶) از طریق هایدلبرگ به بیمارستان روانی وابسته به دانشکده پزشکی مونیخ نقل مکان کرد.

پس از خروج او، در سال ۱۹۰۵، وضعیت آگوست بدتر شد. او بارها و بارها با خودش زمزمه می کرد، نمی توانست به تنهایی از رختخوابش خارج شود، و نمی توانست به تنهایی هیچ فعالیت روزانه منظمی از جمله غذا خوردن را انجام دهد.

آلزایمر روند و جنبه های کاهش حافظه را در سوابق پزشکی خود با جزئیات خلاصه کرد. او علائم او را اختلال شناختی پیشرونده، علامت عصبی موضعی، توهم، هذیان و ناتوانی اجتماعی روانی توصیف کرد.

سرانجام، او تمام توانایی های شناختی خود را از دست داد و در ۸ آوریل ۱۹۰۶ به سپتی سمی و ذات الریه تسلیم شد. او در آن زمان ۵۵ سال داشت. مغز بیمار همراه با مدارک پزشکی از فرانکفورت به مونیخ فرستاده شد. آلزایمر تصمیم گرفت بلافاصله از مغز او بیوپسی کند.

هنگامی که آلویس آلزایمر در سال ۱۹۰۱ با آگوست دتر ملاقات کرد، نمی‌توانست گمان کند که داستان غم انگیز او نام او را در سرتاسر جهان به یک کلمه محبوب تبدیل می کند. دکتر آلزایمر یک روانپزشک جوان در اواخر دهه ۳۰ زندگی خود بود، یک پزشک سخت کوش و متعهد به درک رابطه بین بیماری مغز و بیماری روانی. پس از مرگ همسرش در اوایل همان سال، او خود را به کار بالینی، مراقبت از بیماران روانپزشکی در بیمارستان اجتماعی بیماران روانی و صرعی در فرانکفورت، آلمان، مشغول کرد.

آگوست دتر (که ما از او به عنوان “آگوست دی” یاد می‌کنیم) تنها ۵۰ سال داشت که شوهرش متوجه مشکلات حافظه فزاینده او شد. او خیلی زود ترسناک‌تر، پارانوئیدتر و پرخاشگرتر شد و بستری شدن او در بیمارستان روانی را در سن ۵۱ سالگی ضروری کرد. او تا زمان مرگش در سال ۱۹۰۶ در آنجا بستری بود، اگرچه تا آن زمان دیگر تحت مراقبت دکتر آلزایمر نبود. دکتر آلزایمر آن زمان در بیمارستان مونیخ تحت ریاست دکتر امیل کریپلین -یکی از تأثیرگذارترین روانپزشکان عصر خود- در بخش تحقیقاتی فعالیت می‌کرد.

رئیس سابق آلزایمر از فرانکفورت، دکتر امیل سیولی، دکتر آلزایمر را از مرگ بیمار سابق خود مطلع کرد. او برش‌های مغزی بیمار را برای آلزایمر فرستاد، او مغز خانم دتر را به صورت میکروسکوپی بررسی کرد و آسیب‌شناسی آن را با استفاده از وجود لکه‌های جدیدی توصیف نمود که آنها را پلاک‌های آمیلوئید و گره‌های نوروفیبریلاری می‌نامیم. اگرچه اکنون عجیب به نظر می رسد، اما ارائه اولیه آلزایمر در سال ۱۹۰۶ که این آسیب شناسی خاص مغز را به یک سندرم بالینی مرتبط می‌کرد، با اشتیاق محدودی از سوی همتایان او مواجه شد.

پس از پنج سال اقامت در موسسه بدون هیچ درمانی برای علائم او، توانایی شناختی آگوست به طور جدی کاهش یافته است. او در فروردین ماه از دنیا می‌رود.

دکتر آلزایمر، سوابق پزشکی و مغز آگوست را برای مطالعه درخواست می‌کند. او با بررسی مغز او متوجه شد که در نواحی خاصی کوچک شده است و رسوبات غیرعادی متعددی را شناسایی می کند. این رسوبات دو علامت بارز بیماری آلزایمر هستند: پلاک و گره خوردگی.

دکتر آلزایمر نتیجه می‌گیرد که آگوست یک نوع نادر از زوال عقل داشت که افراد زیر ۶۵ سال را تحت تاثیر قرار می‌دهد. او همچنین این نظریه را مطرح می کند که پلاک ها و گره هایی که در مغز آگوست دیده است به بیماری او مربوط می شود.

مشاهدات او راه را برای مطالعات بیشتر در مورد این بیماری که به زودی به نام او نامگذاری شد، هموار می‌کند.

آلویس آلزایمر (۱۸۶۴-۱۹۱۵)

آلویس آلزایمر در ۱۴ ژوئن ۱۸۶۴ در مارکتبریت، یک شهر کوچک باواریا ( Bavaria ) در جنوب آلمان به دنیا آمد. پدرش در دفتر اسناد رسمی بود که در دادگاه قضایی royal provincial در Low Franconia کار می کرد، همسر اول او ۲ سال قبل از تولد آلزایمر بر اثر تب نفاس درگذشت و تنها یک پسر از خود به جای گذاشت. پس از مدتی دوباره با عمه پسرش ازدواج کرد. آنها ۶ پسر و دختر داشتند و آلزایمر بزرگترین فرزند بود. وقتی آلزایمر جوان بود، والدین به جایی نقل مکان کردند که شرایط تحصیلی برای فرزندانشان بهتر بود. به خصوص آلزایمر استعداد قابل توجهی در علم نشان داد و در دانشکده های پزشکی برلین، توبینگن و دانشگاه وورزبورگ آموزش دید. او برای مشاهده ریز بافت ها از طریق میکروسکوپ و آناتومی اشتیاق نشان داد. در سال ۱۸۸۷ با درجه ممتاز از دانشکده پزشکی وورزبورگ فارغ التحصیل شد.

پدر آلویس او را به مدرسه متوسطه‌ای در آشافنبورگ (Aschaffenburg) فرستاد تا این جوان با استعداد بتواند تحصیلات عالی کسب کند. آلویس در علم سرآمد بود و در زمانی که دانشمندان در حال عمیق‌تر کردن درک خود از تأثیر بیماری‌های مختلف بر سلول های بدن بودند، در دانشگاه رویال فردریش ویلهلم در برلین (Royal Friedrich Wilhelm University in Berlin) به مطالعه پزشکی پرداخت. آلزایمر همچنین در معرض دید تکاملی علائم روان پریشی به عنوان بازتابی از بیماری مغزی قرار گرفت. حتی به عنوان یک دانشجوی پزشکی، آلزایمر در پایان نامه فارغ التحصیلی خود، یعنی مطالعه غددی که جرم گوش را تولید می‌کنند، قدرت چشمگیر خود را در مشاهده و توصیف نشان داد.

جالب اینجاست که آلزایمر علاقه ای به روانپزشکی نداشت. در سال ۱۸۸۸ در حالی که در خانواده ای ثروتمند از زنی بیمار روانی مراقبت می کرد، به مدت ۵ ماه به آلمان بازگشت و در آنجا به عنوان کارآموز در بیمارستان روانی فرانکفورت شروع به کار کرد. او در آنجا روانپزشکی و همچنین آسیب شناسی عصبی خواند.

تحصیلات آلزایمر ارزش میکروسکوپ را در کشف علل و عوارض بیماری به او آموخت. او متعجب بود که آیا می‌توان از همین ابزار برای درک بیشتر اختلالات روانپزشکی استفاده کرد. پس از مدرسه پزشکی، آلزایمر توانست این ایده را در بیمارستان بیماران روانی و صرعی در فرانکفورت در ماین دنبال کند، جایی که به عنوان رزیدنت و متعاقباً به عنوان پزشک ارشد مشغول به کار شد. او سپس در آسایشگاه فرانکفورت کار کرد و در سال ۱۸۹۵ مدیر آن شد. یکی از همکارانش در آنجا، فرانتس نیسل، رنگ‌های شیمیایی خاصی را برای آشکارسازی ساختارهای درون سلول‌های مغز ایجاد کرده بود. آلزایمر و نیسل یک سری مطالعات مهم در مورد سلول‌های مغز را با هم انجام دادند. این موسسه در رویکرد درمان بالینی پیشرو بود.

یک سال بعد، فرانتس نیسل (۱۸۶۰-۱۹۱۹)، پزشک و نوروپاتولوژیست به گروه تحقیقاتی آلزایمر پیوست. او استعداد زیادی در رنگ آمیزی نورون ها از خود نشان داد. روش رنگ آمیزی او امروزه نیز مورد استفاده قرار می گیرد. آنها در حالی که سال ها دوست بودند با هم به تحصیل ادامه دادند. روش رنگ آمیزی نیسل ( Nissl ) کمک زیادی به تحقیقات عصبی آلزایمر کرد. آلزایمر بعداً اذعان کرد که بدون کمک نیسل نمی‌توانست مطالعات خود را انجام دهد. در سال ۱۸۹۵، نیسل به هایدلبرگ نقل مکان کرد تا با معلمش امیل کریپلین کار کند. در سال ۱۹۰۴ معلم به مونیخ نقل مکان کرد و نیسل سمت او را گرفت. در همین حال، آلزایمر دلتنگ مطالعه با دوستش نیسل شد.

آلزایمر در سال 1894 با سیسیلیا گایزنهایمر، بیوه یک بانکدار ثروتمند ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد. به دلیل ثروت خانوادگی، او می توانست بدون مشکلات اقتصادی خود را وقف تحصیل کند. با این حال، ۷ سال بعد، همسرش به طور ناگهانی در پی زایمان کوچکترین فرزندشان از دنیا رفت. الیزابت، خواهر کوچکتر آلزایمر، برای بزرگ کردن بچه ها به فرانکفورت نقل مکان کرد. آلزایمر خود را غرق در درمان بیماران و تحقیق کرد تا غم سوگ را فراموش کند. اگرچه او به طور داوطلبانه همه بیماران جدید را مدیریت کرد، نظر بالینی او بسیار توسعه یافته بود.

در همین حال، آلزایمر برای اولین بار با آگوست دتر، یک بیمار زن ۵۱ ساله، در بیمارستان روانی فرانکفورت در ۲۵ نوامبر ۱۹۰۱ معرفی شد. بیمار دانش آموز یوهان آلزایمر، پدربزرگش بود، زمانی که او در کاسل تدریس می کرد. او چندین رفتار غیرطبیعی مانند اختلال فراموشی کوتاه مدت، سرگردانی و دیسپرازی از خود نشان داد. آلزایمر سال ها علائم او را به طور کامل مطالعه کرد.

در تابستان ۱۹۰۲، یک سال پس از مرگ همسرش، کریپلین (که در هایدلبرگ به تدریس Nissl مشغول بود) از آلزایمر دعوت کرد تا در تحقیقات مشترک به او بپیوندد. آلزایمر دعوت را پذیرفت و بلافاصله به هایدلبرگ نقل مکان کرد. علیرغم اینکه فرصت ملاقات مجدد با نیسل را داشت، یک سال بعد، در سال ۱۹۰۳، او مطب خود را به همراه کریپلین به بیمارستان وابسته به دانشکده پزشکی مونیخ منتقل کرد. آلزایمر به دلیل درمان مدرن و انسانی اش شناخته شده بود. آلزایمر تحقیقات خود را در مونیخ ادامه داد و مشاهدات خود را بر روی مغز یک سری از بیماران سیفلیسی در سال ۱۹۰۴ منتشر کرد. سیفلیس که در زمان ما کمتر رایج است، یکی از علل اصلی روان پریشی و نهادینه شدن روانپزشکی در طول زندگی آلزایمر بود.

این بیمار ۴ سال پس از ترک هایدلبرگ آلزایمر درگذشت. همانطور که توافق شد، آلزایمر سوابق مغزی و پزشکی بیماران را به دست آورد. او اولین بیمار مبتلا به آلزایمر شد.

ابتدا، او بیوپسی مغز را برای بررسی ارتباط بین سوابق پزشکی و علائم بیمار انجام داد. او دریافت که قشر مغز به طور کلی نازک شده است. منطقه ای که حافظه، زبان، قضاوت و تفکر را کنترل می کرد، به شدت آسیب دید. پلاک‌های پیری در نورون‌ها و گره‌هایی در رشته‌های عصبی پیدا شد. در آن زمان، اتفاق نظر پزشکان بر این بود که پلاک‌های پیری را می‌توان در بیماران ۷۰ ساله یافت، در حالی که وقوع گره‌های نوروفیبریلاری مشاهده جدیدی بود. با توجه به سن او، هر دو یافته استثنایی بودند.

در حال حاضر، این مورد به عنوان زوال عقل زودرس آلزایمر تشخیص داده می شود. از آنجایی که زوال عقل آلزایمر به احتمال زیاد قبل از ۶۵ سالگی ایجاد نمی شود، برای چنین دمانس زودرس آلزایمر دشوار است که بیش از ۱۰٪ از کل بیماری آلزایمر زودرس را تشکیل دهد.

به تشویق کریپلین، در ۳ نوامبر ۱۹۰۶، آلزایمر اعلامیه مهمی کرد که جایگاه او را در تاریخ پزشکی به دست آورد. او به طور عمومی اعلام کرد که علائم غیرطبیعی عجیب در قشر مغز ایجاد شده است. وی در سی و هفتمین کنفرانس روانپزشکی جنوب غربی آلمان که در توبینگن برگزار شد، نتایج علائم و بیوپسی مغزی آگوست دی، زن ۵۱ ساله را گزارش کرد. علائم بیمار شامل اختلال شناختی پیشرونده، علامت عصبی موضعی، توهم، هذیان و وضعیت ناتوانی اجتماعی روانی بود. در بیوپسی مغز، پلاک سالخوردگی، پیچیدگی نوروفیبریلاری و تغییرات آترواسکلروتیک به طور همزمان مشاهده شد. با این حال، این اطلاعیه از همان ابتدا با استقبال ضعیف دانشگاهیان مواجه شد.

او محتوای گزارش را تقویت کرد و یک سال بعد آن را به عنوان یک مقاله پژوهشی منتشر کرد. این علامت در کتابی که توسط Kraepelin در سال ۱۹۱۰ منتشر شد، بیماری آلزایمر نام داشت.

زمانی که آلزایمر روانپزشکی و عصب آناتومی را در دانشگاه لودویگ ماکسیمیلیان مونیخ تدریس می کرد، ویلهلم دوم، پادشاه پروس، او را به عنوان استاد تمام دانشگاه فردریش-ویلهلم در برسلاو (لهستان فعلی) دعوت کرد. آلزایمر در قطاری که به سمت پست جدید خود می رفت دچار بیماری شد. سه سال پس از انجام مطالعات در حالی که در سمت جدید منصوب شده بود، در ۱۹ دسامبر ۱۹۱۵ در سن ۵۱ سالگی بر اثر نارسایی قلبی بر اثر آندوکاردیت و نارسایی کلیه درگذشت. او در کنار همسرش در فرانکفورت به خاک سپرده شد.

آلزایمر در آن روزها به دلیل موقعیت آناتومیستش به خوبی شناخته نمی شد، اما امروزه، او را به خاطر میراث قابل توجهش در زمینه آسیب شناسی عصبی مدرن به یاد می آورند. قابل توجه ترین دستاورد، بررسی ضایعات آناتومیک همراه با علائم بالینی بود، زیرا پدیده های مغزی معمولاً از چنین منظر و دیدگاهی در آن زمان مورد بررسی قرار نمی گرفتند.

سوابق پزشکی دست‌نویس و مصاحبه‌های آگوست از سال ۱۹۰۹ خوانده نشد. با این حال، ۸۷ سال بعد، ما می‌توانیم به این سوابق دسترسی پیدا کنیم.

آلزایمر بعداً در سال ۱۹۰۹ توصیفات خود را از چندین بیمار مشابه منتشر کرد و کریپلین مورد خانم دتر را در نسخه ۱۹۱۰ کتاب روانپزشکی خود که بسیار معتبر بود، گنجاند. این کریپلین بود که نام این زوال عقل را به نام همکار جوان خود گذاشت.

پس از سال ۱۹۰۴، بسیاری از تلاش های آلزایمر به آموزش و تحقیق در روانپزشکی اختصاص یافت. دانشجویانش از آلزایمر به‌عنوان معلمی الهام‌بخش یاد می‌کنند، زیرا او ارتباط بین تغییرات میکروسکوپی سلول‌های مغز و اختلالات رفتاری را توضیح داد. او نه تنها در تحقیقات زوال عقلی که به نام او نامگذاری شده بود، بلکه در مطالعات بیماری‌های سیفلیس، تصلب شرایین، الکلیسم مزمن، کره هانتینگتون و صرع نیز مشارکت داشت و همیشه بر رابطه بین مشاهدات میکروسکوپی و بالینی تمرکز داشت. گستردگی علایق او را می‌توان در عنوان مجله‌ای که در سال ۱۹۰۹ تأسیس کرد مشاهده کرد یعنی مجله‌ای برای کل حوزه‌ی نورولوژی و روان‌پزشکی.

آلزایمر در سن ۵۱ سالگی بر اثر عفونت قلبی درگذشت. جسد او در فرانکفورت و در کنار همسرش به خاک سپرده شده است. میراث او -درک عمیق‌تر از ارتباط آسیب‌شناسی مغز و تغییرات بالینی در رفتار- در فهم ما از اختلالات روانپزشکی برای همیشه زنده خواهد ماند.

اولین مورد توصیف شده از بیماری آلزایمر

در سال ۱۹۰۶، آلزایمر مقاله ای را منتشر کرد -هم‌اکنون این مقاله‌ بیش از دیگر زحماتش به خاطر مانده است- شرح تغییرات سلولی مشاهده شده در مغز آگوست دتر، زنی که آلزایمر در سال ۱۹۰۱ در دوران تصدی‌اش در آسایشگاه فرانکفورت با او آشنا شده بود. خانم دتر که در زمان پذیرش زنی ۵۱ ساله بود از مشکلات شناختی و اختلالات رفتاری رنج می‌برد و در سال ۱۹۰۶ درگذشت. مغز و سوابق آگوست دتر برای آلزایمر فرستاده شد و او پلاک‌ها و درهم‌رفتگی‌هایی را که هم اکنون نیز به عنوان مشخصه‌های نوع خاص زوال عقل او یعنی آلزایمر در نظر گرفته می‌شوند را توصیف کرد. هنگامی که آلزایمر مورد دوم این اختلال را در سال ۱۹۰۷ توصیف کرد، کریپلین پیشنهاد کرد که این بیماری، بیماری آلزایمر نامیده شود.

فرانتس نیسل (۱۸۶۰-۱۹۱۹)

فرانتس نیسل در فرانکتال آلمان به دنیا آمد. تئودور نیسل، پدرش، می خواست که او کشیش شود، اما او وارد دانشگاه لودویگ ماکسیمیلیان مونیخ شد و دکتر شد و سپس در رشته روانپزشکی تحصیل کرد.

نیسل به دلیل علاقه اش به آسیب شناسی عصبی، روش های رنگ آمیزی مختلفی را در حین انجام مطالعه بر روی قشر مغز توسعه داد. بزرگترین نتیجه کار او “لکه نیسل” بود.

نیسل با معلمش برنهارد فون گودن در مونیخ مطالعه ای انجام داد که شامل مراقبت از شاهزاده اتو که از بیماری روانی رنج می برد، بود. در همین حال، گودن غرق شده با لودویگ دوم، پادشاه باواریا، که بیمار گودن در همان زمان در سال ۱۸۸۶ بود، پیدا شد. از این رو، نیسل باید به دنبال شغل جدیدی می گشت. شاهزاده اتو برادر کوچکتر پادشاه لودویگ دوم بود.

در سال ۱۸۸۹، نیسل به فرانکفورت نقل مکان کرد و در آنجا با آلویس آلزایمر آشنا شد. او به مدت ۷ سال یک مطالعه با آلزایمر انجام داد. با وجود اینکه ۴ سال از آلزایمر بزرگتر بود، نیسل به عنوان یک دوست به او کمک کرد و او را تشویق کرد که هم درمان بالینی و هم تحقیقات اساسی را به طور همزمان انجام دهد. نیسل در عروسی خود شاهد بود. آلزایمر از توصیه نیسل استفاده کرد و آنها همراه با مطالعه بر روی تصلب شرایین مغزی، صرع و زوال عقل و غیره پیشرفت کردند.

در سال ۱۸۹۵، نیسل به دعوت کریپلین از فرانکفورت به هایدلبرگ نقل مکان کرد و در آنجا به عنوان استاد تمام منصوب شد. پس از عزیمت کریپلین به مونیخ، نیسل جایگزین او شد. نیسل و آلزایمر پشیمان شدند که نتوانستند در یک بیمارستان کار کنند. با این حال، آنها دوستی و تبادل علمی خود را در طول زندگی ادامه دادند.

در تابستان ۱۹۰۲، یک سال پس از مرگ همسر آلزایمر، کریپلین از آلزایمر دعوت کرد تا به آزمایشگاه هایدلبرگ بپیوندد. این افتخار بزرگی برای آلزایمر بود زیرا کریپلین در آن روزها معتبرترین و تأثیرگذارترین روانپزشک آلمان بود. علاوه بر این، نیسل به مدت ۷ سال در آنجا کار می کرد. آلزایمر می دانست که حرکت به هایدلبرگ دارای چندین مزیت است. اما در عوض برای ریاست بیمارستان درخواست داد و رد شد.

نیسل که این خبر را دریافت کرد، کریپلین را متقاعد کرد که یک تحقیق مشترک را برای آلزایمر پیشنهاد دهد. کریپلین یک بار دیگر این پیشنهاد را مطرح کرد و آلزایمر پیشنهاد او را پذیرفت و در پایان سال ۱۹۰۲ به هایدلبرگ نقل مکان کرد.

در سال ۱۹۱۸، نیسل به دعوت کریپلین به مونیخ رفت و پس از انتقال آلزایمر به دانشگاه برسلاو در سال ۱۹۱۲، به تحقیقات استادش پیوست. نیسل حدود ۱ سال در آنجا کار کرد و متعاقباً بر اثر بیماری کلیوی درگذشت.

امیل کریپلین (۱۸۵۶-۱۹۲۶)

امیل کریپلین میراث قابل توجهی در دنیای پزشکی به جا گذاشت. او به عنوان پدر روانپزشکی علمی شناخته می شود. او سعی کرد بیماری‌های روانی را به‌طور سیستماتیک بر اساس علائم آن‌ها طبقه‌بندی کند و بیماری‌ها را که به طور سنتی به عنوان یک بیماری روانی از آن یاد می‌شود، به افسردگی شیدایی و اسکیزوفرنی که در آن روزها به‌عنوان «دمانس پراکوکس» نامیده می‌شد، دسته‌بندی کرد.

در سال ۱۹۰۲، کریپلین که با فرانتس نیسل در هایدلبرگ مشغول مطالعه بود، آلزایمر را به آزمایشگاه در هایدلبرگ دعوت کرد تا به گروه تحقیقاتی خود بپیوندد. آلزایمر این فرصت را داشت که بار دیگر به دوستش نیسل بپیوندد.

در آوریل ۱۹۰۳، یک استاد روانپزشکی دانشکده پزشکی مونیخ که ساخت جدید ساختمان بیمارستان روانی را رهبری کرده بود، به طور ناگهانی درگذشت. مقامات دانشگاه جای خالی را به کریپلین پیشنهاد کردند. کریپلین این درخواست را پذیرفت و سپس تیم تحقیقاتی خود از جمله آلزایمر را به مونیخ منتقل کرد. آلزایمر به عنوان محقق ارشد بدون پرداخت هزینه کار می کرد. با این حال، آلزایمر به دلیل ازدواج با یک زن ثروتمند، می توانست بدون محدودیت مالی خود را وقف تحصیل کند.

بافت مغز آگوست در ۸ آوریل ۱۹۰۶ از فرانکفورت به مونیخ فرستاده شد. آلزایمر پلاک‌های پیری و گره‌های عصبی فیبریلاری را پیدا کرد و آنها را در ارتباط با علائم بالینی به همکارانش گزارش داد. تجزیه و تحلیل ارتباط بین علائم بالینی و محتوای بافت شناسی یک روش جدید بود. کریپلین آلزایمر را تشویق کرد و به او توصیه کرد که یافته های تحقیق را در سی و هفتمین کنفرانس روانپزشکی جنوب غربی آلمان که قرار بود به زودی در توبینگن برگزار شود، ارائه کند.

آلزایمر سوابق بالینی و نتایج بیوپسی عصبی آگوست دتر را در توبینگن در ۱۱ آوریل ۱۹۰۶ ارائه کرد. آلفرد اریش هوچه (۱۸۶۵-۱۹۴۳) استاد ارشد دانشگاه فرایبورگ بود. هوچه در آن زمان تأثیرگذار بود و با مفهوم طبقه‌بندی بیماری روانی کراپلینز مخالف بود. کریپلین در اعلامیه آلزایمر حضور نداشت و پروفسور هوچه اجازه جلسه پرسش و پاسخ را نداد، اما بلافاصله دستور را به مجری بعدی که موضوع آن مربوط به روانکاوی بود، منتقل کرد. هوچه به شدت درگیر این موضوع شد و بحث بسیار طولانی فعالی آغاز شد. آلزایمر بسیار ناامید شد زیرا مورد توجه دانشمندان برجسته قرار نگرفت. علاوه بر این، مطبوعات به اطلاعیه او توجهی نکردند.

آلزایمر نام بیماری آلزایمر را نه آلزایمر، بلکه معلمش کریپلین نامید.

کریپلین نام بیماری آلزایمر را برای اعتراف به اهمیت کشف آلزایمر در مورد آگوست دتر گذاشت. او در کنفرانس به نسخه اصلاح شده کتاب درسی روانپزشکی که در سال ۱۹۱۰ منتشر شد، گزارش داد، در حالی که ویرایش اصلاح شده کتاب خود را آماده می کرد.

نام این بیماری در آن روزها به «زوال عقل پیش از سن» اشاره می‌کرد، اما در نسل‌های بعدی معنای آن به «زوال عقل پیر» که نوع نسبتاً رایج زوال عقل است، گسترش یافت.

چندین محقق، از جمله آلزایمر، از این رویداد غیر منتظره شگفت زده شدند. آنها تعجب کردند که کریپلین به سرعت مورد آگوست را به عنوان یک بیماری آشکار تعریف کرد و علاوه بر این، آن را نامگذاری کرد.

برخی از محققان قبلاً این بیماری را قبل از اعلام آلزایمر توصیف کرده بودند. نامگذاری مورد آگوست به عنوان بیماری آلزایمر مسائل مختلفی را ایجاد کرد. این یک استراتژی برای تأمین بودجه تحقیقاتی از طریق ارتقاء شهرت آزمایشگاه از طریق گسترش و اغراق یافته‌های جدید در نظر گرفته شد. با این دیدگاه، آزمایشگاه کریپلین با کشف پیچیدگی‌های نوروفیبریلاری از طریق بیوپسی در یک بیمار مبتلا به زوال عقل زودرس برای اولین بار و اعلام عمومی آن به شهرت رسید که منجر به بودجه تحقیقاتی بالاتر برای آزمایشگاه شد.

آلزایمر از زمان ازدواجش با بیوه یک بانکدار ثروتمند در سال ۱۸۹۴، خود را وقف تحصیل کرد و به ناچار بدون پرداخت پول کار کرد. کریپلین نمی‌توانست به او یک پست معمولی پیشنهاد دهد و از خدمات او قدردانی می‌کرد، زیرا توانایی مالی آلزایمر پشتیبانی پایداری را فراهم می‌کرد که به تحقیقات آزمایشگاهی اجازه داد تا به طور مداوم ادامه یابد.

مسائل سیاسی نیز مطرح شد. در آن روزها دو مدرسه رقیب وجود داشت که در مورد آسیب شناسی عصبی تحقیق می کردند. یکی مدرسه مونیخ به رهبری کریپلین و دیگری مدرسه پراگ به رهبری آرنولد پیک (۱۸۵۱-۱۹۲۴). آلزایمر ویژگی های پاتولوژیک از جمله پلاک پیری و پیچیدگی نوروفیبریلاری را گزارش کرد. با این حال، پلاک سالخوردگی قبلاً چندین بار توسط اسکار فیشر (۱۸۷۶-۱۹۴۲) از مدرسه پراگ در مورد یک بیمار مبتلا به زوال عقل سالمند ذکر شده بود.

تعریف مجدد آلزایمر

آگوست دیتر در آغاز بیماری خود یک زن مسن نبود و بیماری آلزایمر (AD) به عنوان یک “زوال عقل پیش از سالمندی” (presenile dementia) در نظر گرفته شد تا آن را از “زوال عقل سالمندی” (senile dementia) آشنا که تصور می‌شود ناشی از بیماری عروقی مرتبط با افزایش سن است متمایز کند. با این حال، تحقیقات بیشتر نشان داد که پلاک‌ها و گره‌ها در مغز اکثر افراد مسن با علائم زوال عقل وجود دارد.

در اواخر دهه ۱۹۶۰، روانپزشکان بریتانیایی تاملینسون و راث (Tomlinson and Roth) اهمیت این پلاک‌ها را در افراد مسن توصیف کردند و در سال ۱۹۷۰ دکتر راث، معنی‌دار بودن معیار سنی را که AD را از “زوال عقل سالمندی از نوع آلزایمر” متمایز می‌کرد، زیر سوال برد. بدین ترتیب اثبات شد آلزایمر همان زوال عقل سالمندی است.

رابرت کاتزمن، متخصص مغز و اعصاب آمریکایی، در سال ۱۹۷۶ نشان داد که باید تمایز سنی را که زوال عقل پیش از سالخوردگی را از زوال عقل سالمندی نوع آلزایمر جدا می‌کند، کنار بگذاریم و در اوایل دهه ۱۹۸۰ میلادی آلزایمر به‌عنوان شایع‌ترین علت زوال عقل در افراد مسن شناخته شد.

رابرت کاتزمن، متخصص مغز و اعصاب آمریکایی، بیماری آلزایمر را یک “قاتل بزرگ” توصیف می کند و می‌گوید که آلزایمر عبارت است از:

  • شایع ترین علت زوال عقل،
  • چهارمین علت مرگ و میر در ایالات متحده پس از بیماری های قلبی، سرطان و سکته مغزی و
  • یک چالش بزرگ بهداشت عمومی که کل جهان را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

در سال ۲۰۱۱، تحقیقات تشخیص بالینی و درمان AD گام بزرگی به جلو برداشتند یعنی زمانی که یک کمیته مشترک از متخصصان مطالعات قبلی را بررسی کردند و به یک نتیجه اساسی رسیدند.

بر اساس چندین دهه شواهد با نشانگرهای زیستی و تصویربرداری عصبی، کارشناسان این کمیته توصیه کردند که می‌بایست آنچه را که AD در نظر می‌گیریم دوباره تعریف کنیم و دیگر نباید آن را صرفاً به عنوان یک سندرم بالینی زوال عقل در نظر گرفت، بلکه باید آن را به عنوان یک فرآیند پاتولوژیک درک کرد که در طی چندین دهه به یک بیماری بالینی تبدیل می‌شود.

قبل از اینکه زوال شناختی استقلال فرد را از بین ببرد، بیماری باید در مرحله بالینی اولیه و بدون علامتی که ممکن است برای سالها ادامه داشته باشد، بجوشد. در این دوره، تجمع آمیلوئید را می‌توان با استفاده از تکنیک های تصویربرداری عصبی پیشرفته یا بررسی مایع مغزی نخاعی نشان داد.

در این مدل جدید AD، علائم در مرحله دوم پیش از زوال عقل (pre-dementia) با علامت خفیف شروع می شود که به آن اختلال شناختی خفیف یا اختلال عصبی شناختی خفیف (mild cognitive impairment or mild neurocognitive disorder) می‌گویند. در طول این مرحله از AD، آسیب شناسی به پیشرفت خود ادامه می‌دهد، اما علائم بالینی محدود باقی می‌مانند. انجام وظایف پیچیده تر تحت تأثیر قرار می‌گیرد، اما استقلال عمومی حفظ می‌شود.

فقط در مرحله سوم AD -مرحله زوال عقل (dementia) (که اکنون “اختلال عصبی شناختی عمده” (major neurocognitive disorder) نامیده می‌شود)- ما شاهد تغییرات مشخصه تخریب کننده استقلال در عملکرد شناختی و رفتاری هستیم.

این ساختار مجدد از ماهیت AD، با تمرکز بر آسیب شناسی آن به جای علائم آن، باعث پرورش تحقیقات در مورد تکنیک هایی برای تشخیص زودهنگام می شود و این ایده را ترویج می کند که مداخله در مراحل اولیه بیماری AD، حتی قبل از اینکه علائم بیماری وجود داشته باشد، ممکن است امید بیشتری به وجود آورد. تلاش برای معکوس کردن اثرات مخرب مرحله سوم بیماری.

علاوه بر این، تشخیص مرحله پیش علامتی AD موجب توجه بیشتر به مداخلات پیشگیرانه مانند مدیریت بیماری‌های مزمن پزشکی که بر سلامت مغز تأثیر می‌گذارند، توجه به تغذیه سالم برای مغز، افزایش فعالیت هوازی، خواب ترمیمی و سایر مداخلات شیوه زندگی سالم مغز را تشویق می‌کند.

اگرچه تعداد افراد مبتلا به AD هر روز در حال افزایش است، دوران ما دوران درخشان‌تری در تاریخ AD و سایر زوال‌عقل‌ها است. اکنون بیش از صد داروی جدید در حال آزمایش هستند و بسیاری از مداخلات غیردارویی -برخی از آنها پیشگیرانه- در حال بررسی هستند. حتی اگر درمان یا معکوس کردن آسیب مراحل بعدی بیماری AD غیرممکن باشد، تحقیقات کنونی امید به توقف یا کاهش اثرات بیماری -و شاید شناسایی و پیشگیری از پیشرفت در مراحل اولیه حتی بدون علامت را فراهم می کند.

همانطور که یوگی برا (Yogi Berra) گفت: “آینده آن چیزی نیست که قبلا بود.” (The future ain’t what it used to be) و با توجه به درمان زوال عقل، می‌توان امیدوار بود که آینده کمک‌های بیشتری برای افراد مبتلا به زوال عقل و کسانی که از آنها مراقبت می‌کنند به ارمغان بیاورد.

“فرضیه کولینرژیک” (The Cholinergic Hypothesis)

جست‌وجو برای علل AD با دکتر آلزایمر آغاز شد و امروز با قدرت کامل ادامه دارد. در اواخر دهه ۱۹۷۰، محققان “فرضیه کولینرژیک” AD را توصیف کردند. این نظریه علائم AD را به کمبود انتقال دهنده عصبی استیل کولین -یک پیام رسان شیمیایی کوچک که برای عملکرد مناسب حافظه ضروری است- نسبت می‌دهد. این تئوری آزمایش داروهایی را تشویق کرد که با افزایش تولید استیل کولین یا جلوگیری از تخریب آن، سطوح مغزی استیل کولین را افزایش می‌دادند. یک دسته از این داروهای آزمایشی، مهارکننده‌های کولین استراز، توسط FDA تایید شده است و امروزه مورد استفاده رایج است. دونپزیل، ریواستیگمین و گالانتامین نمونه‌هایی از مهارکننده‌های کولین استراز هستند.

ما می‌توانیم از فرضیه کولینرژیک برای ارائه دارویی که اثرات خفیفی برای کاهش علائم دارد، تشکر کنیم. متأسفانه، این دسته از داروها تأثیر واقعی بر ممانعت از پیشرفت بیماری ندارند. اکنون محققان، تغییرات در سیستم کولینرژیک را در پایین دست مکانیسم‌های اساسی بیماری می‌دانند.

Memantine، دیگر داروی مورد تایید FDA برای درمان AD، با تثبیت عملکرد سیستم گلوتامات، به طور متفاوت عمل می کند. ممانتین مانند مهارکننده‌های کولین استراز، یک داروی تسکین‌دهنده علائم است و نه اصلاح‌کننده بیماری (disease-modifying).

“آبشار آمیلوئید” (The Amyloid Cascade)

در سال ۱۹۸۴، شناسایی پروتئین بتا آمیلوئید در رگ‌های خونی بیماران مبتلا به سندرم داون و AD نشان داد که کروموزوم ۲۱ (که افراد مبتلا به سندرم داون یک نسخه اضافی از آن را دارند)، ممکن است سرنخ‌هایی برای درک آسیب شناسی AD داشته باشد.

درستی این فرضیه زمانی تایید شد که در سال ۱۹۸۷ بتا آمیلوئید به عنوان یک جزء مهم پلاک‌های پیری شناسایی شد و به ژنی که در کروموزوم ۲۱ قرار داشت مرتبط شد. اندکی بعد، در اوایل دهه ۱۹۹۰، کشف جهش‌هایی که باعث تولید بیش از حد پروتئین بتا آمیلوئید در AD می‌شد شواهدی را به فرضیه “آبشار آمیلوئید” اضافه کرد. این نظریه بیان می‌کند که آسیب‌شناسی AD ناشی از تجمع پلاک‌های آمیلوئید در مغز است که منجر به پاسخ التهابی و تخریب سلول‌های مغز می‌شود. این جهش‌ها، هر کدام به روش خاص خود، سطح بتا آمیلوئید را افزایش داده و خطر ابتلا به AD بالینی را افزایش می‌دهد.

پروتئینی به نام تاو (A Protein Called Tau)

در سال‌های اخیر بیشتر تلاش‌های تحقیقاتی بین المللی، براساس فرضیه آبشار آمیلوئید طراحی شده‌اند. با این حال، تئوری‌های رقیب یا مکمل، اهمیت ناهنجاری‌های پروتئین تاو را نیز مورد توجه قرار داده‌اند، که منجر به تشکیل رگه‌های عصبی فیبریلاری (الیاف پیچ خورده نامحلول موجود در سلول‌های مغز) می‌شود. پروتئین تاو بخشی از ساختاری به نام میکروتوبول را تشکیل می‌دهد که به انتقال مواد مغذی و سایر مواد مهم از یک قسمت از سلول عصبی به قسمت دیگر کمک می‌کند. اما در بیماری آلزایمر، پروتئین تاو غیرطبیعی است و ساختارهای میکروتوبول فرو می‌ریزند.

همانطور که طرفداران نظریه تاو اشاره می کنند، تغییرات پاتولوژیک در پروتئین تاو، همراستای با تغییرات بالینی است که بعداً در آلزایمر رخ می‌دهد.

آلزایمر با شروع زودرس

تخمین زده می شود که یک نفر از هر بیست نفر مبتلا به AD به شکل زودرس (EOAD) مبتلا هستند که از نظر بالینی تا سن ۶۰ سالگی آشکار می شود. تنها درصد کمی از این افراد به دلیل نسخه ارثی اتوزومال غالب به این بیماری مبتلا شده اند.

سه نسخه ژنی مجزا، بخش عمده ای از بیماری های ارثی زودرس AD را تشکیل می دهند. این ژن ها، APP (پروتئین پیش ساز آمیلوئید)، پرسنیلین ۱ (PSEN1) و پرسنیلین ۲ (PSEN2)، همگی بر ایجاد آمیلوئید بتا سمی تأثیر می گذارند، پروتئینی که به دلیل مشارکت آن در پلاک های آمیلوئید AD بدنام است. PSEN1 رایج ترین است و پس از آن APP قرار دارد. جهش PSEN2 تنها در تعداد کمی از خانواده ها یافت شده است.

آلزایمر دیر شروع

معمولاً علائم و نشانه‌های بالینی AD پس از ۶۰ سالگی آشکار می‌شوند و این بیماری را بیماری آلزایمر دیررس (LOAD یا “AD پراکنده”) می‌نامند. در مورد LOAD، تعدادی از ژن ها با این رویکردهای آماری شناسایی شده اند.

مهمترین آنها نسخه E4 ژن آپولیپوپروتئین است که به آن ApoE4 می گویند. نسخه E4 خطر LOAD را به میزان ۲ یا ۳ افزایش می دهد. افرادی که دو نسخه از E4 دارند خطر ۱۲ برابری دارند. تصور می شود که آپولیپوپروتئین E با تجمع و حذف پروتئین آمیلوئید تعامل دارد، اما نقش دقیق آن در AD هنوز در حال تعیین است. جالب اینجاست که نسخه E2 ممکن است مقاومت در برابر توسعه AD را افزایش دهد.

به بیل ارزیابی بیشتر پیشنهاد شد و یافته‌های معاینه عصبی، آزمایش خون و تصویربرداری عصبی با تشخیص LOAD مطابقت داشت. آزمایشی از داروهای تقویت‌کننده شناختی تجویز شد و برنامه‌ای از رژیم غذایی، ورزش، تحریک شناختی و فعالیت معنادار برنامه‌ریزی شد. شروع دیرهنگام نشان داد که آزمایش برای ژن های EOAD آموزنده نخواهد بود. آزمایش نسخه های APOE، که همسر بیل درخواست کرده بود، به طور کلی در غیاب یک پیامد درمانی مرتبط به وضوح توصیه نمی شود، اما بیل بعداً این آزمایش را به تنهایی از طریق یک سرویس آزمایش ژنتیکی مبتنی بر اینترنت محبوب انجام داد. او فهمید که واقعاً یک نسخه E4 را حمل می کند و فرزندانش را تشویق کرد تا با اتخاذ یک سبک زندگی سالم از نظر مغز، خطر زوال شناختی خود را کاهش دهند.