نظریه های روانشناسی لیمن وین
لیمن سی وین ( Lyman Wynne ) متولد 17 سپتامبر 1923 در تایلر مینه سوتا و متوفای 17 ژانویه 2007 در 84 سالگی در بتسدای مریلند ، روانپزشک و روانشناس آمریکایی با علاقه خاصی به اسکیزوفرنی بود. تحقیقات اولیه او به پایهگذاری درمانهای مبتنی بر خانواده کمک کرد، بر دیگرانی مانند لاینگ ( R. D. Laing ) و مارگارت سینگر ( Margaret Singer ) تأثیر گذاشت.. او با همکاری با دوقلوهای فرزندخوانده، اکتشافات زیادی در مورد تأثیر متقابل ژنتیک و محیط در ایجاد اسکیزوفرنی انجام داد. او مقالات متعددی منتشر کرد و «ماهیت اسکیزوفرنی» (1978) را ویرایش کرد، جایزه فریدا فروم رایشمن را برای تحقیقات اسکیزوفرنی از آکادمی روانکاوی آمریکا در سال 1965 دریافت کرد، مدال خدمات شایسته را از خدمات بهداشت عمومی ایالات متحده در سال 1966 دریافت کرد. و دو جایزه از آکادمی خانواده درمانی آمریکا ، یکی در سال 1981 و دیگری در سال 1989 دریافت کرد .
وین در یک خانواده دانمارکی فقیر اما روشنفکر در دهکده ای در جنوب مینه سوتا به دنیا آمد. پدر لیمن که یک کشاورز و تاجر بود، خانواده را با 350 دلار در سال و محصولات کشاورزی حمایت می کرد، اگرچه او با فرزندانش در مورد اسپینوزا و کانت صحبت می کرد. مادر لیمن به مدت چهار سال به دلیل سرطان رحم در بستر بود. مادرش در 11 سالگی بر اثر سرطان رحم درگذشت و الهام بخش او برای تبدیل شدن به یک محقق پزشکی شد. او برای زندگی با عمه و عمویش در دولوث، مینهسوتا فرستاده شد و بعداً بورسیه تحصیلی کامل در دانشگاه هاروارد دریافت کرد.
پس از مرگ مادرش در دوازده سالگی برای زندگی در دولوث ( Duluth ) رفت. و از آنجا بورسیه تحصیلی کامل را برای دانشگاه هاروارد دریافت کرد. در طول جنگ جهانی دوم، لیمن توسط ارتش مأموریت یافت تا در دانشکده پزشکی هاروارد تحصیل کند.
در سال 1947 از دانشکده پزشکی هاروارد فارغ التحصیل شد. در هاروارد، وین زیر نظر اریش لیندمان ( Erich Lindemann ) ، رئیس روانپزشکی بیمارستان عمومی ماساچوست، که تاثیر وی بر وین و انتخاب شغل در روانپزشکی و به ویژه خانواده درمانی تعیین کننده بود . اولین مشارکت لیمن در روان درمانی با لیندمان بود، نه ملاقات با بیماران فردی، بلکه با آنچه که لیندمن آن را «مدار اجتماعی» خانوادههای به شدت بیسازمان که شامل اعضای روانپریشی و روانتنی مینامید، نامید. در آن دوره، لیندمن در حال انتشار و بحث در مورد مطالعات پیشگامانه خود در مورد غم عادی و حل نشده بود.
وین در بیمارستان پیتر بنت بریگهام یک دوره کارآموزی پزشکی گذراند ، رزیدنتی روانپزشکی را به تعویق انداخت تا برای آموزش تحقیقاتی در بخش بین رشته ای تازه تأسیس روابط اجتماعی به هاروارد به تعویق انداخت، فلوشیپ موزلی را برای آموزش مغز و اعصاب در بیمارستان ملی کوئین اسکوئر لندن دریافت کرد (50-1949). و سپس به بوستون بازگشت تا دوره رزیدنتی خود را در بیمارستان عمومی ماساچوست با لیندمن و استنلی کاب تکمیل کند.
با دیک سولومون، او تحقیقاتی را در مورد نقش سیستم عصبی خودمختار در یادگیری اجتنابی آسیب زا در سگ ها آغاز کرد. این یک مطالعه زیست روانی اجتماعی بود. او همچنین در سمینارهای کوچکی با تالکوت پارسونز که اولین کتاب خود را در مورد سیستمهای اجتماعی مینوشت، با کلاید و فلورانس کلاکهون در انسانشناسی، و با فرید بیلز که بر روی اولین تحقیق در زمینه کدگذاری فرآیندهای تعامل گروهی کار میکردند، شرکت کرد.
وین دکترای خود را در روانشناسی اجتماعی از هاروارد در سال 1958 دریافت کرد. پس از اتمام دکترای خود، لیمن به همراه لیندمن در راه اندازی اولین مرکز بهداشت روان اجتماعی شرکت کرد، برای آموزش مغز و اعصاب در لندن وقت گذاشت و سرانجام با لیندمان و استنلی کاب، دستیاری روانپزشکی را در بیمارستان عمومی ماساچوست آغاز کرد. در طول فراخوانی پزشکان در سال 1952 برای جنگ کره، او توسط سرویس بهداشت عمومی برای شرکت در آغاز برنامه تحقیقاتی جدید در موسسه ملی سلامت روان (NIMH) در بتسدا، مریلند فرستاده شد.
سالهای اولیه در NIMH آزاد و خلاقانه بود. لیمن اعتبار بیشتری برای دستیاری روانپزشکی در بیمارستان سنت الیزابت به دست آورد و آموزش کامل روانکاوی را نیز به پایان رساند. او با انحرافات ابتکاری از روانکاوی، به ویژه مصاحبه و درمان [[من نقل قول ها را پاک کردم!]] خانواده هایی با اعضای اسکیزوفرنی آزمایش کرد، با یکی دیگر از پیشگامان این رویکرد، موری بوون که همین کار را در سراسر سالن انجام داد.
در طول دهههای 1950 و 1960، به عنوان محقق و مسئول در موسسه ملی روانی بهداشت در کنار افرادی مانند دیوید ریس، ویل کارپنتر، جان استراوس، بیل پولین، استوارت هاوزر، راجر شاپیرو ، هلم استیرلین، مارگارت سینگر و پکا تیناری بود ، وین پیشگام رویکردهای جدید برای بیماری های روانی، به ویژه اسکیزوفرنی است.
در اوایل دهه 1950 وین به مؤسسه ملی سلامت روان (NIMH) در Bethesda، Md پیوست. در سال 1957 به عنوان رئیس بخش مطالعات خانواده، شعبه روانپزشکی بزرگسالان در NIMH منصوب شد و در سال 1961 به عنوان رئیس شعبه روانپزشکی بزرگسالان منصوب شد.
در اوایل دهه 1960، لیمن برای انجام یک مطالعه مردمشناسی بر روی خانوادههای گسترده در دره بقاع لبنان، تعطیلات خود را انجام داد. او همچنین مشارکت طولانی در تحقیقات سازمان بهداشت جهانی در مورد اسکیزوفرنی را آغاز کرد.
در سالهای 1963-1964 وین به عنوان مدرس مدعو در روانپزشکی در دانشگاه آمریکایی بیروت مشغول به کار بود. از سال 1965 تا 1969، او به عنوان مشاور ویژه برنامه تحقیقاتی اسکیزوفرنی سازمان جهانی بهداشت، و از سال 1977 تا 1981 به عنوان محقق اصلی مطالعه WHO-NIMH در مورد عوامل تعیین کننده پیامد اختلالات روانی شدید (جعبه 14، پوشه 10-10; جعبه 15، پوشه 1-3).
در سال 1971 وین جانشین جان رومانو به عنوان رئیس بخش روانپزشکی دانشکده پزشکی و دندانپزشکی دانشگاه روچستر شد. او پس از شش سال یا دو دوره 3 ساله ریاست، لیمن از سمت خود کنار رفت تا بیشتر بر خانواده درمانی و تحقیقات خانواده تمرکز کند، به ویژه مطالعه خانواده پرخطر Longitudinal Rochester و مطالعه خانواده فرزندخوانده فنلاندی اسکیزوفرنی با Tienari پرداخت .
وین از سال 1971 تا 1977 ریاست بخش روانپزشکی مرکز پزشکی دانشگاه روچستر را بر عهده داشت . در سال 1971 وین ، به عنوان رئیس بخش روانپزشکی و روانپزشک ارشد در بیمارستان استرانگ مموریال، بیمارستان آموزشی دانشگاه، به دانشکده پزشکی و دندانپزشکی دانشگاه روچستر آمد. وین قبلاً یک مرجع شناخته شده در خانواده درمانی و اسکیزوفرنی بود - موضوعاتی که مجموعه حاضر بر آنها تمرکز دارد.
استیون لامبرتی ( Steven Lamberti ) دانشیار مرکز پزشکی دانشگاه روچستر می نویسد : «در زمانی که خانوادههای بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی توسط متخصصان پزشکی نادیده گرفته شدند، وین کار خود را وقف درک آنها کرد. او از دست اول درباره تأثیر مخرب بیماری روانی بر خانواده ها، از دست دادن خواهر محبوب خود به دلیل خودکشی در اوایل زندگی حرفه ای خود، می دانست. تجارب خانوادهاش عزم او را برای بهبود درمان اسکیزوفرنی تقویت کرد و به او همدلی عمیقی با کسانی که رنج میبرند داد.»
از سال 1976 تا 1980 او عضو گروه ویژه انجمن روانپزشکی آمریکا در DSM-III، و از سال 1983 تا 1987 در گروه کاری APA برای بازنگری DSM-III بود. در سال 1983 وین مشارکت چند دههای خود را با مطالعه خانواده فرزندخواندۀ فنلاندی اسکیزوفرنی (جعبههای 1-8) آغاز کرد، که در آن با دکتر پکا تیناری، استاد روانپزشکی دانشگاه اولو، فنلاند، محقق اصلی بود. وین در سال های 1986-1987 به عنوان رئیس انجمن خانواده درمانی آمریکا خدمت کرد و در سال 1997 (به همراه همسرش آدل ( Adele ) که او نیز درمانگر بود) مرکز تحقیقات خانواده وین را در مرکز پزشکی دانشگاه روچستر تأسیس کرد. وین محققی سختگیر، نویسندهای پرکار و برنده جوایز و افتخارات متعدد بود. او و همسرش آدل (متوفی 2003) پنج فرزند ( سه پسر به نام های رندال، بری و جاناتان و دو دختر به نام های کریستین و سارا ) بزرگ کردند.
او در سال های 1986 و 1987 به عنوان رئیس آکادمی خانواده درمانی آمریکا خدمت کرد.
در سال 1997، لیمن و آدل وقفی را به دانشگاه روچستر دادند تا مرکز تحقیقات خانواده وین ( Wynne ) را راه اندازی کنند. ماموریت این مرکز حمایت از تحقیقات خانواده و آموزش محققان خانواده جدید است. اولین رئیس آن سوزان اچ. مک دانیل است.
وین در سال 1998 استاد بازنشسته روانپزشکی شد . همسر وین، آدل، درمانگری که او اغلب با او کار می کرد، در سال 2003 درگذشت. لیمن وین در 17 ژانویه 2007 در Bethesda، Md. درگذشت . دخترش کریستین وین گفت که علت آن سرطان بوده است.
مطالعات طول عمر لیمن وین
دبورا کینگ ( Deborah A. King ) و لیمن وین (2004) معتقد اند که برخلاف ادبیات غنی و فراوان در مورد مراحل اولیه چرخه زندگی خانواده، گزارش های نظری نسبتا کمی از فرآیندهای رشد خانواده در نیمه دوم زندگی وجود دارد. آنها در تلاش برای رسیدگی به این عدم تعادل، مفهوم "یکپارچگی خانواده" را برای اشاره به نتیجه نهایی و مثبت یک فرد مسن معرفی می کنند .
دبورا کینگ ، دیوید بوناجی ( David D. Bonacci ) و لیمن وین (1990) بیان می کنند که هنگامی که زوال روانپزشکی یا شناختی توانایی بزرگتر برای تصمیم گیری مستقل را مختل می کند، ممکن است از کودکان بالغ خواسته شود تا برای اولین بار برای والدین خود تصمیم بگیرند.
کلیولند جی شیلدز ( Cleveland G Shields ) و لیمن سی وین (1997) بیان می کنند که ، نظریه چرخه زندگی خانواده یکی از اجزای مهم اکثر نظریه های عملکرد خانواده است. تئوریهای عملکرد خانواده توانایی اعضای خانواده را برای انجام وظایف رشدی مناسب و مدیریت انتقالهای رشدی مانند برقراری یک رابطه پایدار، شروع تربیت فرزند و ترک خانه ارزیابی میکنند. با این حال، تعداد کمی از این تئوری ها به وظایف رشدی جدید و مستمری که خانواده هایی با اعضای سالخورده با آن مواجه هستند، توجه دارند. نوشتههای اخیر در مورد چرخه زندگی خانواده (والش، 1989)، کتابهایی در مورد درمان خانواده منشأ (فرامو، 1992؛ ویلیامسون، 1991)، و درمان با خانوادههای اواخر عمر یا نگرانیهای آنها (هوستون، کریستوفرسون، و بونجین، 1989). والش و مک گلدریک، 1991) شروع به پر کردن این خلأ کرده اند. اگرچه مطالعات زیست پزشکی و سیاست اجتماعی در مورد پیری به سرعت در حال افزایش است، اکثر تحقیقات پیری شناسی به صورت تجربی هدایت می شوند، نه مبتنی بر مفهوم (زاریت، 1990). به جز چند محقق (Boss, Caron, & Horbal, 1988; Niederehe & Fruge, 1984; Niederehe & Funk, 1987; Zarit & Zarit, 1982) تحقیقات کمی از دیدگاه سیستم های خانواده انجام می شود.
شیلدز و وین (1997) می گویند که ، ما چرخه زندگی را متشکل از دو چرخه زندگی متقابل تصور می کنیم: چرخه زندگی فردی و چرخه زندگی خانواده. برای اهداف حاضر، چرخه زندگی فردی را می توان به صورت فشرده به عنوان متشکل از دو جزء مفهوم سازی کرد: سلامت بیولوژیکی (Wynne, Shields, & Sirkin, 1992؛ Wynne, Sirkin, & Shields, در حال چاپ) و موضوعات شخصی. چرخه زندگی خانواده دارای چهار جزء است: عوامل سیستمی بزرگتر، رویدادهای خانوادگی، موضوعات خانوادگی و فرآیندهای بین فردی. مؤلفه های روانی-اجتماعی چرخه زندگی خانواده به تفصیل برای خانواده های جوان تر مورد بحث قرار گرفته است (کارتر و مک گلدریک، 1988؛ فالیکوف، 1988؛ والش، 1982). با این حال، اعضای خانواده مسن اغلب با مجموعه ای از رویدادها و موضوعات متفاوت در زندگی خود نسبت به اعضای جوان خانواده مواجه می شوند (لیبرمن و پسکین، 1992).
1- چرخه زندگی فردی ( Individual Life Cycle )
شیلدز و وین (1997) بیان می کنند که کلمه کلیدی در درک سلامت سالمندان ناهمگونی است. در حالی که این درست است که افراد مسن بیشتر در معرض خطر ابتلا به بسیاری از بیماری های حاد و مزمن هستند، این نیز درست است که هیچ توصیف ساده ای از سلامت یا بیماری سالمندان وجود ندارد.
رولاند (1987) با استفاده از چهار عامل برای توصیف پیامدهای روانی اجتماعی یک بیماری، یک نوع شناسی روانی اجتماعی از بیماری ایجاد کرده است. این عوامل و توصیف کننده های آنها به شرح زیر است:
1- شروع (حاد یا تدریجی)
2- دوره (پیشرونده، ثابت، یا عودکننده/اپیزوردیک)
3- نتیجه (ناتوان یا غیرناتوان: کشنده یا کوتاه شدن طول عمر یا غیر کشنده)
4- مراحل زمانی (بحران تا مزمن تا پایانی)
رولاند (1987) بیان کرده است که با استفاده از این عوامل، می توان یک گونه شناسی با 32 نوع بیماری روانی اجتماعی بالقوه ایجاد کرد (ص 206). همه 32 نوع بیماری ممکن است وجود نداشته باشند، اما مفاهیم همچنان معتبر هستند: رابطه سلامت، بیماری، عملکرد و سن پیچیده و متنوع است. بسیاری از سالمندان زندگی سالم و فعال دارند. تعدادی از آنها به دلیل بیماری کند می شوند، اما غیرفعال نمی شوند. و تنها تعداد کمی از آنها به دلیل بیماری جدی دچار اختلال عملکردی هستند.
محققان خانواده که در مورد سالمندان مطالعه میکنند باید نه تنها معیارهای بیماری علامتدار تشخیصدادهشده آزمودنیهای تحقیق، بلکه معیارهای ادراک سلامت و اختلال عملکردی، و همچنین سایر معیارهای پیامدهای روانی-اجتماعی بیماری را نیز شامل شوند (به عنوان مثال، ور و شربورن، 1992; ور، 1987؛ فرانک، کمپبل، و شیلدز، 1992؛ فرانک و همکاران، 1992). بیماری معامله ای است; یعنی در زمینه خانواده و سایر روابط تجربه می شود (Wynne, Shields, & Sirkin, 1992; Wynne, Sirkin, & Shields ). بنابراین، معنا و پیامدهای بیماری برای فرد باید در رابطه با تأثیر آن بر خانواده و تأثیر متقابل خانواده بر روند بیماری ارزیابی شود.
تم های شخصی ( Personal Themes ) شامل آن دسته از مسائل مربوط به سالمندان می شود که به مجموعه مهارت های فرد در زندگی بعدی کمک کرده است. از جمله مسائل تاریخی مانند تحصیلات، مهارت های شغلی، سابقه شغلی، قومیت، نژاد و مذهب و همچنین مسائل رشدی مانند بحران های رشدی اریکسونین، ویژگی های شخصیتی و تاریخچه روانپزشکی است. تحصیلات و سوابق کاری عوامل اصلی تعیین کننده منابع اقتصادی هستند که به میزان زیادی بر آسایش و امنیت یک فرد مسن تأثیر می گذارد. بسیاری از افراد مسن اگر مهاجر یا فرزندان مهاجر باشند، هویت قومی قوی دارند (گلفند، 1982؛ مک گلدریک، پیرس، و جیوردانو، 1982). ارزش های فرهنگی و هویت شخصی معمولاً به شدت با جوامع قومی و وضعیت گروه های اقلیت گره خورده است.
برای درک چرخه زندگی فردی، دیدگاه رشدی است که توسط هشت مرحله اریکسون از چرخه زندگی فردی ارائه شده است (اریکسون، 1950؛ اریکسون، 1968؛ اریکسون، اریکسون، و کیونیک، 1986). بسیار ساده انگارانه است که فقط دو مرحله آخر مدل اریکسون را مربوط به افراد مسن بدانیم. درعوض، مضامین و معضلات قبلی به شیوههای جدیدی در زندگی بعدی ظاهر میشوند. به عنوان مثال، اعتماد در مقابل بی اعتمادی زمینه را برای احساس امید در نسل های آینده فراهم می کند. تضادهای حل نشده حول محور استقلال در مقابل شرم ممکن است به تعیین توانایی یک سالمند برای درخواست کمک کند.
هنگام مواجهه با کاهش عملکرد از کمک استفاده کنید. حل صمیمیت در مقابل انزوا به طور اپی ژنتیکی فرد را در زندگی بعدی برای مقابله با زیان های اجتناب ناپذیری که با پیری همراه است و برای بحران رشد مولد در مقابل جذب خود آماده می کند. تعهد سالمندان و ارتباط آنها با نسل آینده چگونه شکل می گیرد؟ آیا آنها می توانند والدین جوان را در خانواده خود پرورش دهند و همکاران جوان تر را در کار خود راهنمایی کنند، یا به نظر می رسد جایگاه آنها در تاریخ با ظهور رهبری جدید در خطر است؟ در نهایت، زمانی که سالمندان شروع به ارزیابی زندگی خود می کنند، مسئله صداقت در مقابل ناامیدی با آن مواجه می شود. آیا آنها می توانند شکست های خود را بپذیرند و موفقیت های خود را جشن بگیرند یا تحت تأثیر اتفاقات زندگی خود قرار گرفته اند؟ آیا آنها "یک و تنها چرخه زندگی خود را می پذیرند و ... مردم برای آن مهم شده اند" (Erikson, 1968, p. 139) یا آن را رد می کنند و آرزو می کنند که ای کاش زندگی دیگری داشتند. در این مرحله، مانند مراحل قبلی، ویژگی های شخصیتی و علائم روانپزشکی ممکن است به عنوان شاخص های بحران های رشدی حل نشده در نظر گرفته شوند.
2- چرخه زندگی خانوادگی ( Family Life Cycle )
عوامل زیادی در جامعه ما وجود دارد که بر سلامت و عملکرد خانواده های بعدی تأثیر می گذارد. به عنوان مثال، سیستم مراقبت های بهداشتی، تامین اجتماعی و درآمد بازنشستگی، مسکن، اقتصاد و نگرش های اجتماعی نسبت به سالمندی همگی بر گروه سالمند تأثیر می گذارند. نارساییهای سیستم مراقبتهای بهداشتی ایالات متحده، بهویژه در مراقبتهای طولانیمدت، ممکن است منجر به فشار شدید برای همسران و فرزندان بالغی شود که مسئولیت مراقبت از اعضای بیمار خانواده خود را با منابع مراقبت حرفهای کم یا بدون هیچکدام از آنها بر عهده میگیرند. از طریق برنامه های مراقبت طولانی مدت ارائه می شود. درصد بالایی از سالمندان در فقر یا نزدیک به فقر زندگی میکنند و بنابراین در مسکن نامرغوب زندگی میکنند، ماشین ندارند، نمیتوانند هزینه حملونقل عمومی را بپردازند و با رژیمهای غذایی نامناسب زندگی میکنند. تعداد کمی از سالمندان از برنامه های دولتی مانند کمک های انرژی، کوپن های غذایی، مسکن عمومی یا کمک های اجاره مسکن استفاده می کنند (HHS، 1991).
رویدادهای خانوادگی ( Family Events ) بعدی ، سودها و زیان های پیش بینی شده و پیش بینی نشده ای هستند که در طول زندگی اتفاق می افتند، اما اغلب به ویژه در زندگی بعدی جمع می شوند. اینها شامل رویدادهایی مانند ازدواج فرزندان، تولد نوه ها، مرگ والدین سالخورده، مرگ سایر اعضای خانواده، فوت همسر، طلاق، ازدواج مجدد، بازنشستگی، بیماری و از کارافتادگی است. کنار آمدن با وقایعی که انتظار میرود اتفاق بیفتد، مانند مرگ والدین سالخورده یا تولد نوهها، ممکن است آسانتر از رویدادهای غیرمنتظره باشد، مانند مرگ فرزندان، تولد نوهها از والدین نوجوان یا مرگ والدین با فرزندان خردسال هنوز در خانه هستند (کارتر و مک گلدریک، 1988).
موضوعات خانوادگی ( Family Themes ) مسائلی هستند که خانواده ها باید با هم در طول چرخه زندگی حل کنند. استینگلاس ( Steinglass ) ، بننت ( Bennett ) ، ولین ( Wolin ) و ریس ( Reiss ) (1987) مدلی از چرخه زندگی خانواده را با تأکید بر مضامین خاص رشد خانواده در مراحل اولیه، میانی و اواخر خانواده ایجاد کرده اند. خانواده های در مراحل اولیه وظیفه تشکیل خانواده خود را زیر نظر خانواده های مبدأ خود دارند. آنها باید هویتی برای واحد خانواده خود بسازند که وفاداری هر شریک به خانواده اصلی خود را در نظر بگیرد و هویتی را تعیین کند که چه کسی در خانواده جدید و چه کسی خارج از آن است. خانوادههای نیمهمرحلهای در تعهدات زندگی خود ثابت قدم هستند و در محیط خانوادگی خود ثبات کافی برای حمایت از رشد و توسعه اعضای خود ایجاد کردهاند. هنگامی که سود و زیان توجه اعضای خانواده را از حفظ هویت خود از طریق ثبات و کارشان به انتقال عناصر اساسی هویت خانوادگی قبلی به واحدهای خانواده تازه تشکیل شده در خانواده گسترده خود معطوف می کند، خانواده به نگرانی های مرحله آخر تبدیل می شود. بنابراین، در خانوادههای مرحلۀ پایانی، هویت بهعنوان یک موضوع اصلی دوباره ظاهر میشود. با این حال، این بار تمرکز بر تقطیر، شفاف سازی، و انتقال هویت یا میراث خانواده به آن واحدهای خانواده تازه تشکیل شده است.
استینگلاس و همکاران (1987) تأکید می کنند که این مراحل لزوماً زمانی نیستند و انحصاری نیستند. به عنوان مثال، اعضای بزرگتر خانواده که مجدداً ازدواج می کنند، باید مرزها را تعیین کنند و هویت خود را به عنوان یک واحد خانواده جدید تعیین کنند (مسائل در مراحل اولیه)، در حالی که همچنین به دنبال شفاف سازی و انتقال میراث هویت خانوادگی خود به فرزندان تازه ازدواج کرده خود، خواهرزاده ها، یا برادرزاده ها می باشند .
فرآیندهای بین فردی ( Interpersonal Processes )
این فرآیندهای توسعه رابطه ای توسط وین (1984) شرح داده شده است: دلبستگی / مراقبت، ارتباط، حل مسئله، و متقابل.
1- دلبستگی/ مراقبت پیوند محبت در روابط است.
2- ارتباط توانایی ایجاد درک و معنای مشترک بین افراد است.
3- حل مسئله توانایی ابداع راه حل برای مشکلات و پیگیری آنهاست.
4- متقابل بودن به معنای وفاداری به رابطه و ظرفیت بازآفرینی آن با تغییر شرایط در طول زمان است.
در سیستمهای رابطهای پایدار، عمدتاً در خانوادهها، این فرآیندها به صورت ژنتیکی ایجاد میکنند، یعنی قبل از اینکه ارتباط مفیدی اتفاق بیفتد، دلبستگی/مراقبت مثبت لازم است. ارتباطات شایسته برای حل موثر مشکل ضروری است و حل موثر مشکل پیش نیازی برای حمایت از حفظ روابط در طول عمر است.
تغییرات توسعه ای در روابط بین نسلی ( Developmental Changes in Intergenerational Relationships )
شیلدز و وین (1997) بیان می کنند که روابط خانوادگی در طول زمان تغییر می کند، به ویژه روابط بین والدین و فرزندان. تعادل دلبستگی/مراقبت والدین با فرزند لزوماً با ورود فرزندان به بزرگسالی تغییر می کند. والدین دیگر مسئولیت مراقبت از فرزندان خود را بر عهده ندارند و بزرگسالان در بهار به چالش کشیده می شوند تا از تمایل به مراقبت توسط والدین خود دست بکشند. پیوند بین والدین و فرزند از مسئولیت مراقبت به پیوند محبت و تاریخ مشترک تغییر می کند. این تغییر از یک رابطه سلسله مراتبی فرزند والدین به یک رابطه غیرسلسله مراتبی بزرگسال و بزرگسال انجام می شود. این نقطه عطف رشد یک مفهوم مرکزی برای ویلیامسون (1981، 1982a) است که آن را توسعه اقتدار شخصی در سیستم خانواده نامید. دیگران آن را بلوغ فرزندی نامیده اند (بلنکنر، 1965؛ کینگ، بوناچی، و وین، 1990). با افزایش طول عمر و تعداد فرزندان کمتری که هر زوج باردار می شوند، افراد در نسل های قبل و بعد از خود تعداد اعضای خانواده بیشتری نسبت به نسل خود خواهند داشت. باتلر، لوئیس و ساندرلند (1991) این را به عنوان تغییر از خانواده افقی به خانواده عمودی توصیف می کنند که در نتیجه روابط خانوادگی بین نسلی در آینده برجسته تر خواهد شد.
در این شرایط، احتمالاً روزی فرا خواهد رسید که والدین سالخورده به کمک فرزندان بالغ خود، چه در تصمیم گیری و چه با مراقبت عملی، نیاز دارند. برای فرزندان بالغ که بتوانند چنین نقش مراقبتی را با والدین خود به عهده بگیرند، نیازمند تغییر دیگری در تعادل دلبستگی/مراقبتی است. انجام چنین تغییری ممکن است دشوار باشد اگر تغییر به یک رابطه بزرگسالان از یک رابطه سلسله مراتبی والد-کودک زودتر اتفاق نیفتاده باشد. اهمیت این نقطه عطف توسعه با تحقیق پیلمر و فینکهر (1989) بر روی مراقبین فرزندان بالغ والدین سالخورده، بیشتر تحسین برانگیزتر شده است. آنها دریافتند که مراقبان فرزندان بالغی که در طول زندگی بزرگسالی خود به والدین خود وابسته بودند، نسبت به کسانی که تا این حد وابسته نبودهاند، بیشتر به والدین مسن خود آزار میدهند.
تعامل چرخه زندگی فردی و خانوادگی ( Interaction of the Individual and Family Life Cycle )
بدیهی است که اکثر افراد در خانواده هایی از یک نوع زندگی می کنند و خود خانواده ها از افراد تشکیل شده اند. خانواده ها و تک تک اعضای آنها بر یکدیگر تأثیر مثبت و منفی دارند. مواقعی وجود دارد که مرحله چرخه زندگی یک فرد و مرحله چرخه زندگی خانواده او ممکن است در تضاد باشد، در حالی که در مواقع دیگر نیازهای فرد و نیازهای خانواده به خوبی به هم متصل می شوند (کارتر و مک گلدریک، 1988).
مدل قدرت-آسیب پذیری ( STRENGTH-VULNERABILITY MODEL )
شیلدز و وین (1997) بیان می کنند که با تکیه بر تعامل بین چرخه زندگی فردی و خانواده، ما پیشنهاد میکنیم که مدل قدرت-آسیبپذیری (SV) برای مطالعه سلامت روان و بیماری در سالمندان اعمال شود. این مدل توسعهای از مدلهای استرس آسیبپذیری است که بسیاری از تحقیقات در آسیبشناسی روانی در کودکان و بزرگسالان جوان را هدایت میکند (Rolf, Masten, Cicchetti, Nuechterlein, & Weintraub, 1990).
عوامل افزایش دهنده سلامت برای فرد خارجی هستند، عملکرد سالم را ارتقا می دهند و از نظر آماری تأثیرات محیطی مهمی هستند که اغلب به طور کامل یا جزئی در برابر آسیب شناسی محافظت می کنند. فرآیندهای ارتقای سلامت در سالمندان شامل مهارتهای موثر حل مشکلات خانوادگی، نزدیکی عاطفی خانواده، اشتغال مناسب و ثبات مالی و شبکههای اجتماعی و خانوادگی بزرگ است. فرآیندهای افزایش دهنده سلامتی را می توان به نقاط قوت درونی مانند عزت نفس بالا، بینش و احساس دلبستگی تبدیل کرد.
عوامل خطر برای فرد خارجی هستند و خطراتی هستند که در محیط قابل اندازهگیری هستند که احتمال آماری (ترکیب تعامل با آسیبپذیری) را افزایش میدهند که فرد به بیماری روانی یا جسمی یا اختلال ادامه میدهد. فرآیندهای خطر مواردی مانند مرگ یکی از اعضای نزدیک خانواده، رکود اقتصادی، بیماری همسر، ابراز احساسات زیاد از سوی همسر یا مراقب (Leff & Vaughn، 1985)، یا یک سیستم ارتباطی ناکافی برای ارائه مراقبت و حل مشکل هستند (Doane, هیل و الماس، 1991).
علاوه بر این، بین خطر ژنتیکی (که از نظر آماری از نظر وجود یا عدم وجود اختلال در اعضای خانواده بیولوژیک ارزیابی می شود) و آسیب پذیری ژنتیکی (که به عنوان ویژگی هایی مانند اختلال در عملکرد شناختی در خود افراد شاخص ارزیابی می شود) نیاز است. سابقه ژنتیکی خانوادگی یک بیماری یک عامل خطر است. برای مثال، افزایش آماری احتمال ابتلا به بیماری بر اساس دادههای شخصی غیر از فرد شاخص. با این حال، هر شواهد قابل اندازه گیری در فرد شاخص (به عنوان مثال، بی ثباتی خلق و خو، کمبود توجه) عوامل آسیب پذیری هستند (که همچنین می توانند به عنوان افزایش احتمال آماری بیماری ارزیابی شوند). بنابراین، بسته به منبع داده ها، می توان از خطر و آسیب پذیری ژنتیکی صحبت کرد.
احتمال ابتلا به بیماری در صورتی به حداکثر میرسد که فرد دارای نقاط قوت کم و آسیبپذیری بالا باشد و خانواده و محیط عوامل کمکننده سلامت و عوامل پرخطر را ارائه دهند. در صورتی که برعکس باشد، احتمال بیماری به حداقل می رسد، یعنی اگر فرد دارای نقاط قوت بالا و آسیب پذیری کم باشد و خانواده و محیط عوامل افزایش دهنده سلامت بالا و عوامل کم خطر را فراهم کنند.
ازدواج ها و خانواده ها به عنوان سیستم های ارتباطی، می توانند به عنوان دارای نقاط قوت و آسیب پذیری در نادیده گرفتن یا بهره گیری از رویدادهای افزایش دهنده سلامت و تسلیم شدن یا دفع فرآیندهای مخاطره ای که در طول زمان با آنها مواجه می شوند، تصور شوند. چهار فرآیند آسیب پذیری قدرت در سطح خانواده می توانند به نوبه خود به عنوان عوامل افزایش دهنده سلامت یا خطر برای افراد خانواده عمل کنند.
1- گزاره یک ( Proposition One )
چرخه زندگی فردی و چرخه زندگی خانواده چهار عامل را ایجاد می کنند: نقاط قوت، آسیب پذیری ها، عوامل تقویت کننده سلامت و خطرات. این چهار عامل مفاهیم اولیه مدل هستند.
2- گزاره دو ( Proposition Two )
نقاط قوت، آسیبپذیری، عوامل تقویتکننده سلامت و خطرات بهطور مستقیم، غیرمستقیم و تعاملی بر سلامت روان و بیماری افراد و عملکرد/ناکارآمدی واحدهای زناشویی و خانواده تأثیر میگذارند.نقاط قوت فرآیندهای درونی فرد هستند که عملکرد سالم را ارتقا می دهند و در برابر آسیب شناسی روانی محافظت می کنند. این فرآیندها به اندازه کافی در ادبیات آسیب پذیری، که بر آسیب شناسی پیش ساز متمرکز شده است، تأکید شده است. نقاط قوت شایستگی ها و خرد شخصی در سالمندان است که در طول یک عمر موفقیت و کنار آمدن موفق با چالش های زندگی به وجود آمده است. فرآیندهای قدرت شامل ویژگی های شخصی مانند بهزیستی روانی و جسمی، هوش، عملکرد شناختی دست نخورده، امیدواری، فلسفه مثبت زندگی و احساس هدف در زندگی است.ما آسیبپذیریها را فرآیندهای درونی فرد تعریف میکنیم که برای افزایش احتمال ابتلا به بیماری و پریشانی کار میکنند. منشأ فرآیندهای آسیب پذیری هم ژنتیکی و هم از نظر بیولوژیکی یا روانی از طریق تجربه و رویدادهای زندگی به دست می آید (Gottesman & Shields, 1972).آسیب پذیری ها مستعد یا مستعدی هستند که مسئولیت بیماری را افزایش می دهند. آنها به خودی خود بیماری ها یا اختلالات قابل تشخیص بالینی نیستند. برخی از آسیبپذیریها ممکن است با ویژگیهای پیشموضوعی قابل اندازهگیری یا قابل مشاهده نمایهسازی شوند. به عنوان مثال، هوش پایین آسیب پذیری را در برابر انواع دشواری ها و اشکال پریشانی و بیماری نشان می دهد. برخی از اشکال آسیبپذیری زمانی استنباط میشوند که افرادی که در معرض یک عامل استرسزا یا همان عامل بیماریزا قرار میگیرند، از نظر اینکه بیمار میشوند یا نه یا اینکه چگونه به راحتی بهبود مییابند، تفاوت دارند. با این حال، همانطور که تاکید کردیم، عوامل تقویت کننده قدرت و سلامت نیز در معادله نقش دارند.
فرآیندهای قدرت در سالمندان ( Strength Processes in the Elderly )
شیلدز و وین (1997) بیان می کنند که در بسیاری از فرهنگ ها، این افراد مسن هستند که به دنبال رهبری و مشاوره هستند. در حالی که تغییرات شناختی ناشی از افزایش سن وجود دارد که اغلب موضوع کلیشههای منفی افراد مسن است، این واقعیت باقی میماند که پستهای اصلی رهبری در اکثر دولتها، شرکتها و بسیاری از سازمانهای دیگر در اختیار افراد مسنتر است. این امر روانشناسان را بر آن داشته تا علاوه بر مهارت های شناختی، تخصص شناختی را نیز مورد مطالعه قرار دهند. سالت هاوس (1990) شواهد و تئوری را برای تفاوت در این توانایی ها مورد بحث قرار داد. اگرچه برخی از مهارتهای شناختی ممکن است از دهه سوم زندگی شروع به کاهش کنند، تصور میشود که دانش و تخصص شناختی در بیشتر دوران بزرگسالی افزایش مییابد. Salthouse پیشنهاد میکند که امیدوارکنندهترین توضیح برای این موضوع این است که افزایش تجربه زندگی و حرفهای بیش از آن که فقدان مهارتهای شناختی، مانند سرعت پردازش یا درک مفهومی را جبران کند.سیمونتون (1990) ادبیات مربوط به خلاقیت و خرد در سالمندی را مرور کرد و نشان داد که در حالی که بسیاری از معیارهای تجربی خلاقیت (تعریف شده به عنوان تفکر واگرا) کاهش های مرتبط با سن را نشان می دهد، بهره وری در بسیاری از زمینه ها افزایش می یابد و در سنین 40 و 50 سالگی به اوج خود می رسد، با اندک. پس از آن رها شود. فرضیه اصلی در این تحقیق این است که دستاورد خلاق بیش از توانایی سریع اندیشیدن و ایده پردازی جدید نیاز دارد. در عوض، به نظر می رسد دستاورد خلاق تعاملی بین توانایی تفکر خلاق و خرد به دست آمده از پایداری در یک زمینه است. بالتس، اسمیت و استودینگر (1991) شروع به بررسی کسب خرد در طول عمر با هدف اعتبار بخشیدن به این باور کرده اند که افراد مسن در واقع خرد بیشتری در مورد زندگی دارند. نظریه روانی اجتماعی (اریکسون و همکاران، 1986) پیشنهاد میکند که اگر افراد بحرانهای مختلف زندگی را با بروز چالشها حل کنند، در زندگی بعدی به خرد دست خواهند یافت.
افراد مسن با تحصیلات عالی و وضعیت اجتماعی-اقتصادی تغییرات شناختی بسیار کمتری با افزایش سن نشان می دهند (آلبرت، 1988؛ اسکولر، 1990) نسبت به سایر اعضای گروه سالخورده خود. حتی در بزرگسالانی که تغییرات شناختی ناشی از یک بیماری مغزی را نشان میدهند، مداخلاتی که حافظه یا سایر تکنیکهای شناختی را آموزش میدهند به طور قابل توجهی عملکرد آنها را بهبود میبخشد (آلبرت، 1988؛ آرنبرگ، 1993).
تحقیقات کوستا ( Costa ) و مک کرا ( McCrae ) (Costa & McCrae, 1984a; Costa & McCrae, 1984b; Costa, McCrae, & Norris, 1984; McCrae & Costa, 1984) نشان داده است که جنبه های برونگرایی مانند دوستی، ابراز وجود، و. پیش بینی کننده های قوی رفاه و سازگاری روانی در زندگی بعدی هستند. کندلر، کسلر، هیث، نیل و ایوز (1991) در یک مطالعه دوقلو بزرگسال با افراد بین 20 تا 56 سال دریافتند که مکانیسمهای مقابله سالم «روی کردن به دیگران» و «حل مشکل» به شدت توضیح داده شده است. توسط عوامل ژنتیکی، احتمالاً مربوط به مزاج. این راهبردهای مقابله ای به طور قابل توجهی اثر افسردگی زا و اضطراب زا رویدادهای استرس زا زندگی را مهار می کند.
لیبرمن و پسکین (1992) نشان دادند که هیچ پاسخ مناسب واحدی به از دست دادن در سالمندان وجود ندارد. در واقع، آن دسته از سالمندانی که کمترین غم و اندوه را در هنگام مرگ همسر نشان دادند، در یک پیگیری یک ساله بهترین سازگاری را داشتند. آنها همچنین پیشنهاد کردند که شواهدی وجود دارد که نشان میدهد بسیاری از سالمندان از زمانهای تغییر، از دست دادن همسر یا سایر فقدانهای بزرگ به عنوان زمانهایی برای ایجاد دگرگونیهای شخصی استفاده میکنند که میتواند زندگی خود را غنیتر کند.
فرآیندهای آسیب پذیری در سالمندان ( Vulnerability Processes in the Elderly )
شیلدز و وین (1997) بیان می کنند که پنج منبع اصلی عوامل آسیب پذیر وجود دارد: ژنتیک، شخصیت، سلامت جسمانی، تغییرات مغزی و تغییرات شناختی. پلومین و مک کلیرن (1990) با بررسی تحقیقات ژنتیک رفتاری، نشان دادند که ژنتیک 30 تا 50 درصد از واریانس در معیارهای شخصیتی را تشکیل می دهد، به جز خصومت، قاطعیت، اعتقاد به شانس و موافق بودن. تحقیقات ژنتیکی رفتاری در سالمندان تازه شروع شده است، بنابراین مطالعات کمی اثرات ژنتیکی آسیب شناسی روانی را در سالمندان بررسی کرده اند (هستون، 1991) اگرچه برخی از مطالعات جدید در حال انتشار هستند (Gatz, Pedersen, Plomin, N esselroade, & McClearn, 1992; پدرسن، گاتز، پلومین، نسلرود، و مک کلیرن، 1989). در افراد جوان تر، ژنتیک کمتر از 50 درصد از واریانس شخصیت و آسیب شناسی روانی را به خود اختصاص می دهد، به این معنی که بیش از 50 درصد از واریانس در نظر گرفته نشده است (ریس، پلومین، و هترینگتون، 1991)، که بیشتر آن تصور می شود که به دلیل عوامل محیطی غیر مشترک باشد. واریانس محیطی غیر مشترک شامل عوامل بیولوژیکی مانند عوارض زایمان در بدو تولد است. انواع بیماری ها و مشکلات تغذیه ای که آسیب پذیری را تغییر می دهند. روابط منحصر به فرد با والدین، خواهران و برادران، دوستان، همسران و شرکا. و رویدادهای متمایز در زندگی یک فرد. تحقیقات شخصیت (Costa & McCrae, 1984a) نشان داده است که جنبههای روان رنجورخویی (اضطراب، خصومت، خودآگاهی، تکانشگری، آسیبپذیری) پیشبینیکننده سازگاری روانشناختی ضعیف و احساس پایینتر بهزیستی در زندگی بعدی است.
با افزایش سن افراد، خطر ابتلا به بیماری های پزشکی افزایش می یابد. وضعیت سلامتی و وضعیت عملکردی (توانایی مراقبت از نیازهای روزانه شخصی) پیش بینی کننده پریشانی روانی هستند (آرلینگ، 1987؛ کندی، کلمن، و توماس، 1990). وضعیت سلامت جسمانی با رضایت از زندگی و پریشانی روانی ارتباط زیادی دارد (Revicki & Mitchell, 1990). وابستگی فیزیکی و درد به شدت با افسردگی مرتبط است (ویلیامز و شولز، 1988). وجود یک بیماری عمده، یا این باور که فرد مبتلا به سرطان است، با افزایش آسیب پذیری برای خودکشی در میان مردان سفیدپوست مرتبط است (Conwell, Rotenberg, & Caine, 1990). آلبرت (1988) اشاره می کند که تغییرات در عملکرد شناختی با تغییرات در ساختار مغز که از طریق تصویربرداری عصبی یافت می شود، ارتباط زیادی دارد. پیری با تغییرات خاصی در توانایی شناختی مرتبط است، مانند کند شدن و دقت پردازش اطلاعات (سرلا، 1990)، افزایش خطاهای معنایی، و کاهش توانایی انجام دو کار، درک بصری-فضایی، شکل گیری مفهوم و انتزاع - مفهوم - برداشت. حافظه حسی و اولیه دست نخورده باقی می مانند، اما کاهش هایی در حافظه ثانویه وجود دارد که بیشتر آنها به تفاوت در رمزگذاری و بازیابی نسبت داده می شود (آلبرت، 1988).
فرایندهای ارتقای سلامت در سالمندان ( Health-Enhancing Processes in the Elderly )شیلدز و وین (1997) بیان می کنند که اهمیت خانواده و محیط اجتماعی برای سلامت روحی و جسمی سالمندان را نباید نادیده گرفت. پلومین و مککلرن (1990) نشان دادهاند که عوامل محیطی بیشتر از ژنتیک در آسیبشناسی روانی و ویژگیهای شخصیتی تفاوت دارند. همانطور که در بالا ذکر شد، اکثر مطالعات مربوط به متغیرهای خانواده یا محیط اجتماعی، عوامل خطر را بیشتر از عوامل افزایش دهنده سلامت مورد بررسی قرار داده اند. ما در اینجا چند مطالعه را مرور می کنیم که رابطه بین عوامل محیطی خانوادگی و اجتماعی و پیامدهای مثبت را نشان داده اند.
اسکولر (1990)، با بررسی عوامل روانی-اجتماعی مؤثر بر عملکرد شناختی در پیری، دریافت که بزرگسالانی که در محیطهایی زندگی و کار میکنند که نیاز به تفکر و تصمیمگیری مستقل دارند، هوش بالاتر و انعطافپذیری شناختی بیشتری را در اواخر عمر نسبت به سالمندانی که در چنین محیطهایی کار نمیکنند نشان میدهند. محیط ها عامل اصلی افزایش دهنده سلامتی که در ادبیات مورد بحث قرار گرفته حمایت اجتماعی است. به عنوان مثال، حمایت اجتماعی به بهبودی از شکستگی لگن کمک می کند (کامینگز و همکاران، 1988). حمایت اجتماعی با کاهش مرگ و میر مردان پس از کنترل طبقه اجتماعی، وضعیت سلامت در ابتدا، عوامل خطر قلبی عروقی، مصرف الکل، فعالیت بدنی و شاخص توده بدنی مرتبط است (هانسون، ایساکسون، جانزون و لیندل، 1989). هرچه فرد در شبکه خود بیشتر جاسازی شود، فشار خون کمتری دارد (گودمن و پینوس، 1990). در دسترس نبودن افراد مورد اعتماد (همسر، دوست، دیگران) یک پیش بینی کننده اصلی علائم افسردگی است (Seeman, Kaplan, Knudsen, Cohen, & Guralnik, 1987). با این حال، یک مطالعه مرگ زودهنگام بیماران تحت دیالیز کلیه را گزارش کرد که اعضای خانواده های آفریقایی-آمریکایی با عملکرد خوب بودند (ریس، گونزالس، و کرامر، 1986). توضیح نویسنده این بود که برای خانوادههای با عملکرد خوب با اعضایی که هر روز کار میکردند سختتر بود تا با نیازهای مراقبت طولانیمدت یکی از اعضای خانواده بیمار مزمن سازگار شوند.
شیلدز و وین (1997) بیان می کنند که ما پیشنهاد میکنیم که دلبستگی/مراقبت خانواده، مهارتهای ارتباطی و حل مسئله، فرآیندهای بسیار مهمی برای افزایش سلامت برای مذاکره در مورد تغییر خانوادهها با افزایش سن اعضای آنها هستند. با توجه به یافته های اسکولر (1990) در مورد پیچیدگی محیطی و عملکرد شناختی، ما پیشنهاد می کنیم که پیچیدگی ارتباطات خانوادگی، از جمله آزادی بیان عقیده در خانواده، تصمیم گیری، و مشارکت در تصمیم گیری در خانواده، ممکن است منجر به عملکرد شناختی بیشتر، عملکرد سلامت بهتر و در نتیجه سلامت روان بهتر شود. تحقیقات تعامل زناشویی از این دیدگاه حمایت می کند که پیچیدگی بیشتر در ارتباطات پیش بینی کننده ثبات زناشویی است (گاتمن، 1979).
فرآیندهای خطر در سالمندان ( Risk Processes in the Elderly )
شیلدز و وین (1997) بیان می کنند که فرآیندهای ریسک آن دسته از فرآیندهای محیطی هستند که با عمل به عنوان عوامل استرس زا که ممکن است آسیبپذیریها را به بیماریهای آشکار بالینی تبدیل کنند، استعداد ابتلا به بیماریهای روانی را افزایش میدهند. مراقبت از یک خویشاوند بیمار و مسن فشارهای زیادی را بر مراقبان سالمند و سایر اعضای خانواده وارد می کند. اختلال شناختی در بیمار پیامدهای سلامت روان را برای مراقبین اولیه خانواده بیش از هر متغیر دیگری افزایش می دهد (بیلی، نوربک، و بارنز، 1988؛ دورا، استوکنبرگ، و کیکولت-گلاسر، 1990؛ اسچارلاک، 1989). این تعاملات منفی خانوادگی است که مراقبین را در معرض خطر بیشتر افسردگی قرار می دهد (پاگل، اردلی و بکر، 1987؛ شیلدز، 1992؛ ویلیامسون و شولز، 1990). 50 درصد از مراقبان خانواده افراد مبتلا به آلزایمر از نظر بالینی افسرده هستند (گالاگر، وابتس، لاوت، دل ماسترو، و رز، 1989؛ گالاگر، رز، ریورا، لاوت و تامپسون، 1989). نقش های متعدد یک مراقب می تواند هم به عنوان عوامل خطر و هم به عنوان عوامل افزایش دهنده سلامت عمل کند (Stoller & Pugliesi, 1989).
از دست دادن یک فرد معتمد خطر ابتلا به افسردگی را افزایش می دهد (امرسون، بورویل، فینلی جونز و هال، 1989). بیوه بودن و چندین استخوان از عوامل خطر برای خودکشی در مردان سفیدپوست مسن هستند (Conwell & Caine, 1990; Conwell, Rotenberg, & Caine, 1990). حمایت اجتماعی به عنوان یک بافر یا کاهش اثرات فشار مالی بر علائم افسردگی عمل می کند (Krause, 1987). همسران بیماران سرطانی که گزارش می دهند حمایت اجتماعی از بیمار را از دست داده اند، عملکرد سیستم ایمنی بدن را کاهش داده اند (بارون، کوترونا، هیکلین، راسل و لوباروف، 1990). بازنشستگی تغییراتی را در حمایت اجتماعی به همراه دارد. بازنشستگان همان کیفیت حمایت اجتماعی را گزارش می کنند، اما شبکه حمایت اجتماعی آنها از سوی همکاران کاهش می یابد (Bosse, Aldwin, Levenson, Workman-Daniels, & Ekerdt, 1990). با افزایش سن افراد، شبکه حمایت اجتماعی غیرخانوادگی آنها کاهش می یابد، اما حمایت خانواده آنها ثابت می ماند و رضایت آنها از فرزندانشان افزایش می یابد (فیلد و مینکلر، 1988). درصد حمایت غیرخانوادگی کاهش می یابد و درصد حمایت خانواده با افزایش سن افزایش می یابد (پالینکاس، وینگارد و بارت-کانر، 1990).
تعاملات منفی خانوادگی با سازگاری ضعیف یا بهبودی ضعیف از بیماری مرتبط است. نوریس، استفنز و کینی (1990) دریافتند که تعاملات منفی خانوادگی با سازگاری ضعیف و بهبود آهسته عملکرد روزانه قربانیان سکته مغزی مرتبط است. فرانک و همکاران (1992) دریافتند که افراد مسنتری که گزارش دادند خانوادههای اصلیشان نسبت به آنها انتقاد دارند، بیشتر در معرض افسردگی هستند. تعاملات اجتماعی منفی به شدت با رفاه مرتبط است (روک، 1984). ودل (1987) دریافت که خلق و خوی بیماران سکته مغزی به شدت با احساسات ابراز شده بستگان کلیدی (نظرات انتقادی مکرر و درگیری بیش از حد) مرتبط است.
در جامعه ما یک سوگیری منفی نسبت به سالمندی وجود دارد که حتی افراد مسن در مورد دیگر سالمندان به اشتراک می گذارند، اگرچه در مورد خودشان نیستند (شولز و فریتز، 1987). خط مشی عمومی به سمت برداشتن حمایت عمومی از نیازهای بهداشتی سالمندان حرکت می کند و بار بیشتری را بر دوش خانواده می گذارد (واکر، 1987). مشکل این است که این حرکات ممکن است بر توانایی های مقابله و مراقبت بسیاری از خانواده ها غلبه کند.
شیلدز و وین (1997) بیان می کنند که ما پیشنهاد میکنیم که پویایی در حال تغییر روابط ناشی از بازنشستگی، بیماری، حرکت کودکان و سایر رویدادهای چرخه زندگی میتواند یک فرآیند خطرساز باشد. خانواده ها ممکن است در تنظیم و تغییر نقش ها مشکل داشته باشند. خانوادههایی که همیشه خوب عمل کردهاند و نقشهای مشخصی برای هر عضو دارند، ممکن است گیر کنند و نتوانند در مورد تغییرات در زندگی بعدی مذاکره کنند.
خانواده درمانگری
لیمن وین ، سوزان مک دانیل و تیموتی وبر (1987) بیان می دارند که در زمانی که تعداد فزایندهای از متخصصان خود را «خانوادهدرمانگر» مینامند، بسیاری از معلمان و نظریهپردازان در این زمینه نگران هستند که اصطلاح «خانواده درمانی» دیگر به اندازه کافی مفاهیم یا فعالیتهای این حوزه را مشخص نمیکند.
مطالعات خانواده و اسکیزوفرنی وین
وین (2007) معتقد است که یادآوری این نکته آموزنده است که خانواده درمانی در واقع مهم ترین آغاز خود را در زمینه تحقیقات خانواده در دهه 1950 داشت و سه دهه پیش، خانواده درمانی و پژوهش خانواده اساساً در هم آمیختند.
مطالعات دکتر وین در مورد خانواده هایی که با بیماری های روانی، به ویژه اسکیزوفرنی کنار می آیند، درمانگران را بر آن داشت تا در صورت امکان اعضای خانواده را به عنوان متحد در برنامه های درمانی بگنجانند، و همچنین درک چگونگی تأثیر ژنتیک بر پیشرفت اختلالات روانی را روشن کرد .
وین بر این باور بود که اسکیزوفرنی یک وضعیت ناشی از فرآیندهای تعاملی درون خانواده است. بنابراین، فرض بر این بود که خانواده درمانی، نویدبخش درمان افراد مبتلا به اسکیزوفرنی است.
لیمن وین (1994) معتقد است که متخصصان بهداشت روان به خانوادههایی که عضو اسکیزوفرنی دارند با چهار انتظار کاملاً متفاوت در مورد اینکه چگونه خانواده میتواند به بهبودی بیمار کمک کند، نزدیک شدهاند:
1- خانواده به عنوان منبع اطلاعات
2- خانواده به عنوان مراقب بیمار
3- خانواده به عنوان عامل استرس زا، نیازمند آموزش خانواده
4- خانواده به عنوان یک سیستم ناکارآمد
پکا تیناری و لیمن وین (1995) بیان می کنند که در بین همه سندرم های روانپزشکی عمده، اسکیزوفرنی برای تعریف و توصیف دشوارترین است. از زمانی که یوجن بلولر در سال 1911 اصطلاح "اسکیزوفرنی" را ابداع کرد، بحث و جدل بر سر این سوال که آیا تظاهرات بالینی متنوع اسکیزوفرنی همگی از یک فرآیند اتیوپاتولوژیک زیربنایی منشا می گیرند یا به عبارت دیگر، بر سر زبان ها افتاده است.
در آن سناریو در اواخر دهه 50، این رویکرد جدید - خانواده درمانی - که نشانه ای از یک وعده را ارائه می دهد، آغاز شد: چیزی عجیب در الگوهای تعاملی خانواده هایی با فرزندان اسکیزوفرنی وجود داشت. اگر آن ویژگی به اندازه کافی خاص، به اندازه کافی علّی و به اندازه کافی برگشت پذیر بود، در آن صورت گسستن آن گره سیستمیک از طریق خانواده درمانی رفتار اسکیزوفرنی را از بین می برد.
وین ، تیناری ، کلاوا ( M. Kaleva ) و لاهتی ( Ilpo Lahti ) (1991) بیان می کنند که مطالعات خانوادگی خطر بیشتری را برای اسکیزوفرنی در بستگان نزدیک بیماران اسکیزوفرنی نسبت به آنچه در جمعیت عمومی انتظار می رود نشان داده است. بررسی دوقلوها ارقام تطابق بسیار بالاتری را برای دو تخمکی نسبت به دوقلوهای دو تخمکی در رابطه با اسکیزوفرنی نشان داده است.
مارتین کاتز ، آنتونی مارسلا ، دوب ، نورمن سارتوریوس و لیمن وین (1988) در یک مطالعه بر روی افراد دارای اختلال اسکیزوفرنی در دو جامعه هندی و نیجریه ای بیان کردند که تحقیقات اولیه نشان داده است که عناصر اصلی مربوط به عاطفه، ادراکی و اختلال عملکرد شناختی در اسکیزوفرنی در بیشتر فرهنگهای جهان از نظر شکل بسیار مشابه هستند. با این حال، بسیاری از ادبیات میان فرهنگی بر تفاوتهای شدید در شیوههایی که اسکیزوفرنی واقعاً در محیطهای مختلف بیان و آشکار میشود، تأکید میکند.
گیفت توماس ( Thomas Gift ) ، لیمن وین و دیوید هاردر ( David Harder ) (1988) بیان می کنند که حجم وسیعی از ادبیات بالینی حاکی از آن است که رویدادهای زندگی در حوزه جنسی برای بیماران اسکیزوفرنی اهمیت زیادی دارند. با این حال، به نظر نمی رسد که بهترین گزارش های شناخته شده از رویدادهای زندگی مرتبط با شروع اسکیزوفرنی از اهمیت رویدادهای زندگی در حوزه جنسی در شروع، دوره اولیه یا تشدید حمایت کند.
مطالعات وین و مارگارت سینگر
وین و مارگارت سینگر شروع به پرسیدن سوالاتی در مورد نظریه « مادر اسکیزوفرنوژن » کردند. آنها متوجه شدند که وقتی محققان خانواده ها را مشاهده کردند که بدون کودک آسیب دیده با یکدیگر صحبت می کردند، الگوهای ارتباطی کاملاً متفاوتی داشتند. بر اساس تحقیقات خود، آنها شروع به گفتن کردند: "ببین، این والدین در آسیب شناسی روانی این بچه ها مقصر نیستند." او خانواده ها را از قلاب خارج کرد. اکنون ما سازمان های خانواده محور و همتا محور داریم. مردم از داشتن فرزندانی با اختلالات روان پریشی خجالت نمیکشند یا انگ نمیخورند.»
در NIMH، لیمن سی. وین ، همکار اصلی او مارگارت تی. سینگر و تیمشان در حال توسعه مدلهای ارتباطی در مورد « انتقال غیرمنطقی » بین نسلی و همچنین « فرضیه حصار لاستیکی » مرزهای در هم تنیده بودند (مثلاً، سینگر، وین و توهی، 1978؛ و وین و همکاران، 1958)، در حالی که موری بوون تمام خانوادهها را برای تلاشهای فشرده برای تمایز « توده نفس تمایز نیافته » در بیمارستان بستری میکرد که او پیشنهاد میکرد زمینهساز آسیبشناسی فردی و جمعی است.
کار لیمن با مارگارت سینگر در مورد انحراف ارتباطی (CD) والدین بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی، روش جدیدی برای تجزیه و تحلیل اختلالات فکری ایجاد کرد.
مطالعات لیمن وین و همسرش آدل
لیمن وین و آدل وین (2007) معتقدند ایجاد یا افزایش صمیمیت هدفی است که به طور گسترده در زندگی معاصر غربی و در بسیاری از برنامه های درمانی و غنی سازی با زوج ها و خانواده ها جستجو می شود.
مطالعات فرزندخواندگی فنلاند لیمن وین
در طول دهه 1970، وین ( LYMAN C. WYNNE ) با پکا تیناری ( Pekka Tienari ) و کارل-اریک والبرگ ( Karl-Erik Wahlberg ) ، از دانشگاه اولو، فنلاند، بر روی یک مطالعه فنلاندی روی فرزندان خواندهای که مادرانشان مبتلا به اسکیزوفرنی بودند، همراه با آنیل سوری ( ANNELI SORRI ) ، ایلپو لاهتی ( ILPO LAHTI ) ، جاها مورینگ ( JUHA MORING ) ، پنتی نیمینن ( PENTTI NIEMINEN ) ، ماتتی جوکاما ( MATTI JOUKAMAA ) ، میکو نارالا ( MIKKO NAARALA ) ، مارکو سیتاما ( MARKKU SEITAMAA ) و جوکو میتونن ( JOUKO MIETTUNEN ) شروع به کار کردند. مطالعات نشان داده بود که اسکیزوفرنی و سایر اختلالات روان پریشی در میان افرادی که بستگانشان به چنین بیماری هایی مبتلا بودند بیشتر از افراد گروه شاهد بود، بنابراین محققان می خواستند اثرات محیط را در کودکانی که به نظر می رسد مستعد ژنتیکی به این بیماری ها هستند، نشان دهند. توسط والدین مبتلا به اسکیزوفرنی بزرگ نشده است. تیناری گفت که این مطالعات "نتایج اپیدمیولوژیک را تایید کرده اند که بیماری های طیف اسکیزوفرنی و اسکیزوفرنی در بستگان بیماران مبتلا به این بیماری شایع تر است." این مطالعات همچنین نشان داد که تعاملات خانوادگی، زمانی که فرزندخواندگان حدود 20 سال داشتند، خطر ابتلا به اسکیزوفرنی را پیش بینی می کرد و کودکان مادران اسکیزوفرنی نسبت به سایرین نسبت به مشکلات خانوادگی حساس تر بودند.
مطالعه فرزندخواندگی همچنین انحراف ارتباطی را مورد بررسی قرار داد، که با مقیاسی که وین و سینگر در اوایل دهه 1960 توسعه دادند، با استفاده از آزمون رورشاخ برای توصیف نحوه ارتباط والدین و فرزندان اندازهگیری شد. در سال 1997، وین و همکارانش آنچه را که والبرگ میگفت مهمترین نتیجه مطالعات انحراف ارتباطی در مجله آمریکایی روانپزشکی است منتشر کردند (1997؛ 154: 355-62). والبرگ گفت: "ما نشان دادیم که بین محیط خانواده و آسیب پذیری ژنتیکی در برابر اسکیزوفرنی تعامل وجود دارد." "اگر فرزندخوانده ای پرخطر وجود داشته باشد که مادر بیولوژیکی او مبتلا به اسکیزوفرنی باشد، اگر آنها و والدین فرزندخوانده واریانس ارتباطی داشته باشند، در این صورت فرزندخواندگان در معرض خطر بالای اختلالات فکری هستند. اگر فرزندخواندهها سطوح پایینتری از انحراف ارتباطی داشتند، سطح پایینتری از اختلالات فکری داشتند.»
تیناری ، وین ، مورینگ و کالو (1994) روش کار خود را چنین بیان می کنند که یک نمونه فنلاندی در سراسر کشور از فرزندان اسکیزوفرنی که برای فرزندخواندگی داده شده بودند، به طور کورکورانه با گروه کنترل همسان، که فرزندان فرزندخوانده والدین بیولوژیکی غیراسکیزوفرنی بودند، مقایسه شد. خانوادههای فرزندخوانده با استفاده از مصاحبههای مشترک و فردی و آزمونهای روانشناختی مورد بررسی کامل قرار گرفتند. همچنین با والدین بیولوژیک مصاحبه شد .
والبرگ ، وین ، اوجا و تیناری (2000) می نویسند که اشکال مختلف اختلال فکر، همانطور که با شاخص اختلال فکر (TDI) اندازه گیری می شود، در بسیاری از شرایط غیر از اسکیزوفرنی یافت می شود. دسته بندی های خاص اختلال فکر عمدتاً در طول دوره های روان پریشی اسکیزوفرنی آشکار می شوند.
والبرگ ، وین ، کسکیتالو ( Pirjo Keskitalo ) و تیناری (2001) بیان می دارند که انحراف ارتباطی (CD)، اشکال ارتباطی که به طرز عجیبی اختلال در تصور ندارند، اما دنبال کردن آنها سخت است و اشتراک توافقی توجه و معنا را دشوار می کند، به عنوان یک عامل غیر اختصاصی تربیت والدین در آسیب شناسی روانی فرزندان، از جمله اسکیزوفرنی، فرض شده است.
تیناری ، وین ، سوری و میتونن (2002) بیان می کنند که طبیعت و پرورش از هم جدا نیستند. به جای مطالعه جدای از یکدیگر، بررسی تأثیر متقابل بین ژن ها و محیط و چگونگی تأثیر آنها بر یکدیگر مهم است.
وین ، تیناری ، لاکسی ( Kristian Läksy ) و والبرگ (2003) معتقدند که شناسایی اختلالات ژنتیکی مرتبط در طیف احتمالی اسکیزوفرنی یک مشکل حل نشده است.
تیناری ، وین ، سوری و والبرگ (2004) می نویسند که مطالعات قبلی پذیرش به طور قانع کننده ای اهمیت نقش ژنتیکی در اسکیزوفرنی را تایید کرده است.
در مطالعه خانواده فرزندخواندگان فنلاند در مورد اسکیزوفرنی ، والبرگ ، وین ، هاکو و تیناری (2004) نشان داده شده است که اختلالات تفکر فرزندخواندگی یک اثر مشترک از مسئولیت ژنتیکی برای اختلالات طیف اسکیزوفرنی و الگوهای ارتباطی فرزندخواندگی والدین است.
گروه فرزندخواندگی فنلاند (2005) بیان می دارند که مطالعات فرزندخواندگی به منظور جداسازی عوامل ژنتیکی از محیطی "علت" انجام شد. در مطالعات قبلی فرزندخواندگی، از برچسبهای تشخیصی روانپزشکی برای والدین خوانده بهعنوان نمایندهای برای ابعاد چندگانه محیط پرورش خانواده استفاده میشد. در مطالعه فرزندخواندگی فنلاند، طراحی تحقیق فرصتی را برای مطالعه مستقیم محیط فرزندخواندگی خانواده فراهم کرد. برای این منظور 33 مقیاس فرعی انتخاب شد که ما مقیاس رتبه بندی خانواده Oulu (OPAS، Oulun PerheArviointiSkaala) می نامیم.
وین ، تیناری و والبرگ (2006) می گویند که تحقیقاتشان نشان داده که رشد بینظمی در خانوادههای فرزندخوانده، اختلالات طیف اسکیزوفرنی را در فرزندخواندگان در یک پیگیری 21 ساله پیشبینی میکند .
وین ، تیناری ، نیمینن ( Pentti Nieminen ) و میتونن ( Jouko Miettunen ) (2007) بیان می کنند که در مطالعه فرزندخواندگی فنلاند، یک نمونه ملی از فرزندخواندگان با مسئولیت ژنتیکی بالا در مقابل کم برای اختلالات طیف اسکیزوفرنی توسط تشخیصهای DSM-III-R مربوط به مادران بیولوژیکی و فرزندخوانده آنها نمایه شد.
وین ، تیناری ، سوری ( Anneli Sorri ) و والبرگ (2007) بیان می دارند که گزارشهای قبلی از مطالعه خانواده فرزندخواندگی فنلاند در مورد اسکیزوفرنی، تأثیر متقابل قابل توجهی بین ژنتیک (G) و تربیت خانواده (E) را ثبت کردهاند که منجر به پیامدهای فرزندخوانده اختلالات طیف اسکیزوفرنی میشود.
والبرگ ، رویسکو ( Riikka Roisko ) ، هاکو ( Helinä Hakko ) و تیناری (2011) معتقدند که انحراف ارتباطی (CD) در تربیت والدین یک شاخص شناخته شده از خطر آسیب شناسی روانی در فرزندان است، اما جهت تاثیرات این دو عامل بر یکدیگر یک سوال حل نشده باقی مانده است.
خانواده شبه دو سویه و شبهمتخاصم (Pseudo Hostile Families)
« لیمن واین » ( Lyman Wynne ) خانوادههایی را مطرح کرد که در آن والدین ارتباط کلامی شبهمتخاصمی را به کار میبرد و به دلیل سرکوب و عدم ابراز صحیح هیجانات، نوعی ارتباط کلامی خاص بین افراد خانواده شکل میگیرد. فرزندی که در خانوادهای با این الگوی ارتباطی پرورش یافته است قادر به برقراری ارتباط با غیر از اعضای خانواده و دیگران نخواهد بود و زمانی که وارد اجتماع میشود، به شدت در برقراری ارتباط با دیگران دچار مشکل شده و به احتمال بیشتری به اسکیزوفرنی مبتلا خواهد شد.
لیمن واین خانواده هایی را ذکر کرده که همیشه روابط کلامی شبه دو سویه یا شبه متخاصمی را به کار می برند و لذا ابراز هیجان در ان ها سرکوب می شود و در نتیجه ، نوعی ارتباط کلامی کودک ممکن است برای افراد خارج از ان خانواده قابل فهم نباشد. لازم می شود با دیگران رابطه برقرار کند،مشکل پیدا می کند. ارتباط کلامی کودک ممکن است برای افراد خارج از ان خانواده قابل فهم نباشد.
این مطالعات تأثیر متقابل بین محیط خانواده و ژنتیک را در ایجاد اختلالات طیف اسکیزوفرنی نشان می دهد.
مطالعات وین در گروه درمانی بر روی زنان دارای سابقه سوء استفاده جنسی در کودکی
وین ، تالبوت ( Nancy L. Talbot ) ، هوتالن ( Rory P. Houghtalen ) سیرولیک ( Susan Cyrulik ) و دوبرشتاین ( Paul R. Duberstein ) که از سال 1998 بر روی این مسئله تمرکز کرده بودند در (1999) معتقد اند که حمایت تجربی از اثربخشی درمان های گروهی برای زنان با سابقه سوء استفاده جنسی در دوران کودکی اندک است. این مطالعه امکان سنجی انجام تحقیقات متمرکز بر سوء استفاده و درمان گروهی را در یک واحد کوتاه مدت بررسی کرد و اثربخشی گروه ایمنی زنان در بهبودی را ارزیابی کرد. آنها بر روی 86 زن با سابقه سوء استفاده جنسی در کودکی مطالعه کردند .
سازماندهی مجموعه وین
این مجموعه به پنج سری تقسیم می شود:
مطالعات فنلاندی (جعبههای 1-8) : مطالعهای با همکارانش در دانشگاه اولو، فنلاند، برای تعیین سهم ژنتیکی و محیطی در ایجاد اسکیزوفرنی در میان فرزندان خوانده مادران اسکیزوفرنی انجام شد. مطالب این مجموعه شامل درخواست های کمک هزینه، گزارش ها، مکاتبات، ایمیل ها، داده ها، نسخه های خطی و غیره است و به ترتیب زمانی (1980-2006) مرتب شده است.
انتشارات و دست نوشتههای منتشرنشده (جعبههای 9-12) : وین تمام نوشتههای خود را - منتشر شده و منتشر نشده - در یک فایل منفرد که به ترتیب زمانی مرتب شده بود حفظ کرد. مطالب منتشر شده شامل مقالات مجلات و فصول کتاب است. مطالب منتشرنشده شامل دستنوشتههایی از مقالاتی است که رد شدهاند یا برای انتشار ارسال نشدهاند، و همچنین «یادداشتهای» تایپشده یا مقالههای کوتاه درباره موضوعات مختلف. ترتیب زمانی اولیه این مجموعه حفظ شده است (1957-2006).
ارائه شفاهی (جعبه 13): این جعبه واحد بیشتر شامل مقالات ارائه شده در کنفرانس ها و کارگاه های آموزشی است. این مجموعه به ترتیب زمانی (1955-2002) تنظیم شده است.
فایلهای متفرقه (جعبههای 14-15) : این فایلها شامل مطالبی درباره انجمن خانوادهدرمانی آمریکا، یادداشتهایی درباره دیدار وین در سال 2000 از کوبا، مطالبی درباره جورج ال. انگل و مدل زیستروانی اجتماعی، و اسناد مربوط به مرکز تحقیقات خانواده وین است. همچنین هفت فایل در مورد مطالعات تحت حمایت WHO وجود دارد که وین محقق اصلی آنها بین سالهای 1977 و 1995 بود.
مکاتبات (جعبه 16) : این مجموعه شامل یک جعبه مکاتبات است که به ترتیب زمانی مرتب شده اند. بخش عمده ای از این مکاتبات مربوط به تاریخ های 1991 تا 2006 است.
لیست کانتینر
جعبه یکپوشه 1: مطالعات فنلاندی (1980)پوشه 2: مطالعات فنلاندی (1981)پوشه 3: مطالعات فنلاندی (1982-1983)پوشه 4: مطالعات فنلاندی (1984-1985)پوشه 5: مطالعات فنلاندی (1986)پوشه 6: مطالعات فنلاندی (ژانویه-ژوئیه 1984)پوشه 7: مطالعات فنلاندی (اکتبر 1987)پوشه 8: مطالعات فنلاندی (اکتبر-دسامبر 1987)پوشه 9: مطالعات فنلاندی (1988)پوشه 10: مطالعات فنلاندی (فوریه-آوریل 1989)پوشه 11: مطالعات فنلاندی (مه-نوامبر 1989)
جعبه دوپوشه 1: مطالعات فنلاندی (1990)پوشه 2: مطالعات فنلاندی (ژانویه-مارس 1991)پوشه 3: مطالعات فنلاندی (آوریل 1991)پوشه 4: مطالعات فنلاندی (ژوئن-سپتامبر 1991)پوشه 5: مطالعات فنلاندی (اکتبر-نوامبر 1991)پوشه 6: مطالعات فنلاندی (ژانویه 1992)پوشه 7: مطالعات فنلاندی (فوریه-مارس 1992)پوشه 8: مطالعات فنلاندی (آوریل-سپتامبر 1992)پوشه 9: مطالعات فنلاندی (نوامبر-دسامبر 1992)
جعبه سهپوشه 1: مطالعات فنلاندی (ژانویه-ژوئن 1993)پوشه 2: مطالعات فنلاندی (ژوئیه-دسامبر 1993)پوشه 3: مطالعات فنلاندی (ژانویه-ژوئن 1994)پوشه 4: مطالعات فنلاندی (اوت-اکتبر 1994)پوشه 5: مطالعات فنلاندی (ژانویه-فوریه 1995)پوشه 6: مطالعات فنلاندی (مارس 1995)پوشه 7: مطالعات فنلاندی (آوریل 1995)پوشه 8: مطالعات فنلاندی (مه-اوت 1995)پوشه 9: مطالعات فنلاندی (سپتامبر 1995)پوشه 10: مطالعات فنلاندی (دسامبر 1995-مارس 1996)
جعبه چهار پوشه 1: مطالعات فنلاندی (آوریل-اوت 1996)پوشه 2: مطالعات فنلاندی (سپتامبر 1996)پوشه 3: مطالعات فنلاندی (اکتبر-دسامبر 1996)پوشه 4: مطالعات فنلاندی (ژانویه-مه 1997)پوشه 5: مطالعات فنلاندی (ژوئن-سپتامبر 1997)پوشه 6: مطالعات فنلاندی (اکتبر-دسامبر 1997)پوشه 7: مطالعات فنلاندی (ژانویه-ژوئن 1998)پوشه 8: مطالعات فنلاندی (ژوئیه-دسامبر 1998)پوشه 9: مطالعات فنلاندی (ژانویه-مارس 1999)
جعبه پنجپوشه 1: مطالعات فنلاندی (مه-سپتامبر 1999)پوشه 2: مطالعات فنلاندی (اکتبر 1999)پوشه 3: مطالعات فنلاندی (نوامبر-دسامبر 1999)پوشه 4: مطالعات فنلاندی (ژانویه 2000)پوشه 5: مطالعات فنلاندی (فوریه-مارس 2000)پوشه 6: مطالعات فنلاندی (آوریل 2000)پوشه 7: مطالعات فنلاندی (مه-ژوئن 2000)پوشه 8: مطالعات فنلاندی (ژوئیه-دسامبر 2000)
جعبه ششپوشه 1: مطالعات فنلاندی (ژانویه-آوریل 2001)پوشه 2: مطالعات فنلاندی (مه-اوت 2001)پوشه 3: مطالعات فنلاندی (سپتامبر-نوامبر 2001)پوشه 4: مطالعات فنلاندی (دسامبر 2001)پوشه 5: مطالعات فنلاندی (ژانویه-فوریه 2002)پوشه 6: مطالعات فنلاندی (مارس 2002)پوشه 7: مطالعات فنلاندی (آوریل 2002)پوشه 8: مطالعات فنلاندی (مه 2002)پوشه 9: مطالعات فنلاندی (ژوئیه-اوت 2002)پوشه 10: مطالعات فنلاندی (سپتامبر-دسامبر 2002)
جعبه هفتپوشه 1: مطالعات فنلاندی (ژانویه-مارس 2003)پوشه 2: مطالعات فنلاندی (آوریل 2003)پوشه 3: مطالعات فنلاندی (مه-سپتامبر 2003)پوشه 4: مطالعات فنلاندی (اکتبر-دسامبر 2003)پوشه 5: مطالعات فنلاندی (ژانویه 2004)پوشه 6: مطالعات فنلاندی (فوریه 2004)پوشه 7: مطالعات فنلاندی (مارس-ژوئن 2004)پوشه 8: مطالعات فنلاندی (ژوئیه-سپتامبر 2004)پوشه 9: مطالعات فنلاندی (اکتبر-دسامبر 2004)
جعبه هشتپوشه 1: مطالعات فنلاندی (ژانویه 2005)پوشه 2: مطالعات فنلاندی (مارس-اوت 2005)پوشه 3: مطالعات فنلاندی (سپتامبر-دسامبر 2005)پوشه 4: مطالعات فنلاندی (2006)
جعبه نهمپوشه 1: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1957-1958)پوشه 2: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1959)پوشه 3: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1960)پوشه 4: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1961)پوشه 5: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1962-63)پوشه 6: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1964)پوشه 7: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1965)پوشه 8: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1965)پوشه 9: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1966)پوشه 10: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1966)پوشه 11: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1967)
جعبه دهپوشه 1: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1968)پوشه 2: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1969)پوشه 3: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1970)پوشه 4: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1970)پوشه 5: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1971)پوشه 6: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1971)پوشه 7: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1972-1975)پوشه 8: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1976)
جعبه یازدهپوشه 1: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1977-1979)پوشه 2: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1981-1983)پوشه 3: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1984-1985)پوشه 4: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1987-1990)پوشه 5: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1991-1992)پوشه 6: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1993-1995)پوشه 7: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1996-1997)پوشه 8: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (1999-2001)
جعبه دوازدهپوشه 1: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (2002-2003)پوشه 2: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (2004-2005)پوشه 3: انتشارات و دست نوشته های منتشر نشده (2006)
جعبه سیزدهمپوشه 1: ارائه شفاهی (1955-1956)پوشه 2: ارائه شفاهی (1957-1958)پوشه 3: ارائه شفاهی (1959)پوشه 4: ارائه شفاهی (1960)پوشه 5: ارائه شفاهی (1961)پوشه 6: ارائه شفاهی (1962-1963)پوشه 7: ارائه شفاهی (1964-1965)پوشه 8: ارائه شفاهی (1966-1969)پوشه 9: ارائه شفاهی (1970-1971)پوشه 10: ارائه شفاهی (1973)پوشه 11: ارائه شفاهی (1974-1991)پوشه 12: ارائه شفاهی (1999-2002)
جعبه چهاردهمپوشه 1: مطالب بیوگرافیپوشه 2: بریده های روزنامهپوشه 3: انجمن خانواده درمانی آمریکاپوشه 4: انجمن خانواده درمانی آمریکا. کمیته آرشیو (1986-1988)پوشه 5: انجمن خانواده درمانی آمریکا. کمیته آرشیو (1989-1995)پوشه 6: انجمن خانواده درمانی آمریکا. جایزه سوزان مک دانیل (2000)پوشه 7: سفر کوبا (2000)پوشه 8: انگل، جورج ال. مدل زیست روانی اجتماعیپوشه 9: دانشگاه روچستر. کاتالوگ برنامه خانواده درمانی پس از فارغ التحصیلی (1998)پوشه 10: مطالعات WHO (1977-1979)پوشه 11: مطالعات WHO (1980-1981)پوشه 12: مطالعات WHO (1982)پوشه 13: مطالعات WHO (1983-1989)
جعبه پانزدهپوشه 1: مطالعات WHO (1990)پوشه 2: مطالعات WHO (1991-1992)پوشه 3: مطالعات WHO (1993-1995)پوشه 4: مرکز تحقیقات خانواده وین (1996-2005)
جعبه شانزدهپوشه 1: مکاتبات (1974-1979)پوشه 2: مکاتبات (1991-1996)پوشه 3: مکاتبات (1997-1999)پوشه 4: مکاتبات (2000)پوشه 5: مکاتبات (2001)پوشه 6: مکاتبات (2002)پوشه 7: مکاتبات (2003-2004)پوشه 8: مکاتبات (2005-2006)
+ نوشته شده در چهارشنبه ششم مهر ۱۴۰۱ ساعت 22:50 توسط جعفر هاشملو
|