شارلوت ویت ( Charlotte Witt ) متولد 27 دسامبر 1951 و استاد فلسفه و علوم انسانی در دانشگاه نیوهمپشایر است. او در سال 1975 مدرک کارشناسی فلسفه و در سال­ 1978 مدرک کارشناسی ارشد فلسفه و در سال 1980 مدرک دکتری فلسفه خود را از دانشگاه جورج تاون دریافت کرد. او در حال حاضر استاد فلسفه و علوم انسانی در دانشگاه نیوهمپشایر است که از سال 2000 تا 2003 ریاست دپارتمان فلسفه آن را بر عهده داشت. او علاوه بر این دانشگاه، در دانشگاه­ آپسالا و دانشگاه ایالتی وین نیز تدریس کرده است.

تحقیقات او به طور کلی بر فلسفه باستان، متافیزیک، متافیزیک جنسیت و نظریه فمنیستی متمرکز شده است. یکی از ایده‌­های مورد توجه او «ذات‌گرایی جنسیتی» است. براساس این ایده، جنسیت بیش از هر مؤلفه­‌ی دیگری، فرد را تعریف می­ کند.

او همچنین درباره رابطه بین فلسفه فمینیستی و قانون سنتی فلسفی نوشته و صحبت کرده است و استدلال می‌کند که علاقه پایدار فلسفه فمینیستی به قانون، فرآیندی برای خود توجیهی تاریخی (یعنی توجیه اینکه چرا باید فلسفه فمینیستی وجود داشته باشد) بوده است. علاوه بر این، این فرآیند تقریباً مشابه آن چیزی است که سایر رشته‌های نوظهور فلسفه در زمان ظهور انجام دادند.

متافیزیک ارسطویی

ویت استدلال می‌کند که متافیزیک نهم ارسطو دنباله‌ای بر کتاب‌های قبلی نیست، بلکه می‌تواند به تنهایی بایستد، زیرا حاوی یک استدلال منسجم (که حول بررسی روش‌های مختلف وجود است) با هدف دستیابی به هدفی جدا از دیگری است.

ویت در تأیید این ادعا به شواهد متنی در متافیزیک نهم و مجلدات قبلی اشاره می‌کند، به‌ویژه این واقعیت که بحث‌های پیشین ارسطو در مورد بالقوه و فعلیت (در متافیزیک یافت می‌شود)هشتم) هرگز به بحث در مورد آن مفاهیم در متافیزیک نهم مرتبط نمی شوند، این واقعیت که متافیزیک نهم از نظر موضوع تفاوت قابل توجهی با پیشینیان خود دارد، این واقعیت که دیدگاه واقعیت به تصویر کشیده شده در متافیزیک نهم تنها در چارچوب ارائه شده توسط متافیزیک نهم قابل درک است. و این واقعیت که ارسطو در آغاز متافیزیک نهم بیان می کند که بحث خود را در مورد انواع موجودات به پایان رسانده است و اکنون به بحث در مورد راه های هستی می پردازد.

وحدت بخشی و ذات گرایی

طبق ادعای ویت هر فرد اجتماعی به یک اصل وحدت بخش هنجاری احتیاج دارد و از میان کلان نقش های متفاوت، جنسیت عمومیت و نفوذ نسبتاً بیشتری دارد. ویت بر این اساس نتیجه می گیرد که جنسیت برای هر فرد یک امرِ ذاتی ِ وحدت بخش است.

در ادبیات فلسفی ذات گرایی دارای دو تیبیر نوعی و فردی است. بر اساس تعریف نخست؛ ذات ویژگی یا ویژگی های مشترک است که اعضای یک نوع را متعیّن می کند . برای مثال ویژگی هایی هستند که در تمام اسب ها مشترکند و هر چیز مادامی که آن ویژگی ها را داشته باشد اسب است. تفسیر دیگری از ذات گرایی، ذات گرایی فردی است. در رویکرد فردگرایانه، ذات ویژگی یا ویژگی هایی است که فرد را فرد می سازد. در ذات گرایی فردی ارسطو، ذات به ویژگی هایی اشاره دارد که اجزاء یک فرد را وحدت می بخشند و آن را از مجموعه ای از اجزاء گسسته به یک کل تبدیل می کنند.

ویت می گوید اگر جنسیت را به مثابه اصل وحدت بخش هنجاری بپذیریم، آنگاه می توانیم بگوییم به معنای ارسطویی جنسیت برای هر فرد ذاتی است . چرا که نقش های اجتماعی متعدد و گسسته را در قالب یک کل ، یکپارچه و متحد می کند؛ همان طور که کارکرد ِ سرپناه بودن، برای اجزاء یک خانه ( مثل دیوار، سقف، در، کفپوش و... ) یک ذات ِوحدت بخش است و عملکردهای متفاوت این اجزاء را تحت یک عملکرد کلی تر منسجم می کند ( 17: Ibid ). جنسیت به مثابه نقشی اجتماعی که فراتر از سایر نقش هاست، برای فرد اجتماعی، حکم ذات وحدت بخشی را دارد که ارتباط میان نقش های مختلف را تنظیم می کند و آنها را تحت هدفی کلیتر سامان می بخشد.

نظریه ذات‌گرایی وحدت‌بخش ( Uni-Essentialism )

شارلوت ویت در نظریه ذات‌گرایی وحدت‌بخش، مساله جنسیت را از بعدی متفاوت مورد توجه قرار داده‌ است.

ویت از چارچوب استاندارد مناقشه واقع‌گرایی/ نام‌گرایی درباره جنسیت خارج شده و نقش جنسیت را در هویت اجتماعی افراد بررسی می‌کند. او ادعا می‌کند جنسیت یک اصل هنجاری وحدت‌بخش برای فرد اجتماعی است. در تعارض‌هایی که بین نقش‌های اجتماعی پیش می‌آید، هنجارهای جنسیتی بر هنجارهای سایر نقش‌های اجتماعی رجحان دارند. این هنجارها به مثابه یک کلان نقش عمل کرده و تمامی نقش‌های اجتماعی فرد را سامان‌دهی و یکپارچه می‌کنند. بنابراین‌‌ می‌توان جنسیت را به معنایی ارسطویی برای هر فرد ذاتی دانست.

ویت نظریه خود درباره جنسیت را در چهار گام تبیین می کند : در گام اول میان سه ساحت فرد اجتماعی، شخص و ارگانیزم انسانی تفکیک قائل می شود. در گام دوم به نفع ضرورت ِ اصل وحدت بخش هنجاری برای هر فرد اجتماعی دلیل می آورد. و در گام سوم جنسیت را در مقایسه با دیگر گزینه ها، بهترین و تنها گزینه بعنوان اصل وحدت بخش هنجاری برای هر فرد اجتماعی قلمداد می کند. در گام چهارم ویت بر بٌعد هویتی جنسیت تاکید کرده، و با تکیه بر ذات گرایی ارسطویی جنسیت را مصداقی از امر ذاتی ِ وحدتبخش معرفی می کند.

ویت در وجود هر انسان سه ساحت ارگانیزم انسانی ( Organism Human ) ، شخص ( Person ) و فرد اجتماعی ( Individual Social ) را به لحاظ وجودشناختی قابل تفکیک می داند. اگرچه این ساحات در عمل از 4 هم تفکیک ناپذیرند و همزمان بواسطه ارگانیزم انسانی قوام می یابند، اما به لحاظ متافیزیکی می توان آنها را حیثیاتی جداگانه در نظر گرفت. ارگانیزم انسانی، بدن ِزیستی انسانهاست، که ویژگی های آناتومیک، فیزیولوژیک و کارکردی خاص خود را دارد. ساحت شخص به سوژگی فرد یینی ذهن و منظر اول شخص اشاره دارد. هر شخص دارای خودآگاهی و خودمختاری است و تعهدات اخلاقی فرد مبتنی بر همین توانایی تعریف می شوند. ساحت فرد اجتماعی ناظر به جایگاه های اجتماعی ای است که فرد آنها را اشغال می کند، مثل والد بودن، استاد بودن، دانشجویی و... . هر فرد همزمان چندین نقش اجتماعی را می پذیرد و مجموعه این نقش ها، یک فرد اجتماعی را تشکیل می دهند. هر موقعیت اجتماعی با هنجارهای خاصی تعریف شده که جامعه آنها را وضع کرده است. جامعه، افراد اجتماعی را بر اساس هنجارهای مربوط به نقش هایشان ارزیابی کرده و وادار به پاسخگویی می کند. بحث پیرامون فرد اجتماعی شامل مطالعه ساختارهای اجتماعی می شود. جهان اجتماعی که می تواند بر فرد اثرگذار باشد قوانین، سنتها، انتظارات، افراد، زبان، فرهنگ و ... را در بر می گیرد ( 52: 2011, Witt ).

شارلوت ویت معتقد است ادعای ذات گرایی جنسیتی که جایگاهی ویژه در غالب نظریات فمنیستی دارد، نمی تواند صورت بندی منطقی و منسجمی داشته باشد مگر آنکه این اصل را از بین ساحات سه گانۀ فوق در نسبت با فرد اجتماعی تعریف کنیم. زیرا در غیر این صورت و فارغ از اختلافاتی که پیرامون معنای ذات میان متفکران فمنیستی وجود دارد، بحث های هستی شناسانۀ فمینیسم پیش از موعد مناسب و به شکلی ناقص به پایان می رسند. برای مثال برخی از فمنیست های قارّه ای، ذات گرایی جنسیتی را رد می کنند و ذات مشترک میان زنان را صرفاً ویژگی های زیستی و فیزیکی زنان ( مربوط به جنس ) می دانند. زیرا معتقدند جنسیت یک مقوله اجتماعی فرهنگی است و انسان ها موجوداتی بیولوژیک هستند که اگر امری بخواهد ذاتی آنها باشد ذاتیِ بیولوژیک خواهد بود. در واقع برای این گروه چنانچه نوعی از ذاتگرایی قابل پذیرش باشد مربوط به جهان طبییی است نه جهان اجتماعی. ویت با این گروه از آن جهت که به جنسیت به مینای اِشغال یک موقعیت اجتماعی می نگرند موافق است. ولی با این فرض که ذات گرایی فقط در مورد موجوداتِ طبییی قابلِ تبیین است، مخالف است. از سوی دیگر در سنّت لیبرال، فمنیست ها تمایل دارند تا ذات مشترک زنان را در عنصر شخص به عنوان مفهومی مستقل از شرایط تاریخی و اجتماعی و فرهنگی جستجو کنند. به نظر ویت در هر دو رویکرد به ویژگی های غیراجتماعی زن به عنوان ذات نگریسته می شود و این همان خطایی است که ذات گرایان را در مقابل انتقاداتی که ضد ذات گرایان بر نظریات آنها وارد می کنند، آسیب پذیر می کند و از سودمندی آنها برای پروژه فمینیسم می کاهد ( 58-57: Ibid ).

اصل وحدت بخش هنجاری

هر عامل یا فرد اجتماعی، هم بطور همزمان چند نقش اجتماعی متفاوت را ایفا می کند، و هم در طول زمان نقش های اجتماعی مختلفی را می پذیرد. هر نقش اجتماعی، دربردارنده مجموعه ای از هنجارهاست که چگونگی ایفای آن نقش بر اساس آن هنجارها ارزیابی می شود. در واقع جامعه به واسطه این هنجارها رفتار افراد را در نقش های اجتماعی شان تنظیم می کند. پس هر فرد در هر زمان خود را با مجموعه هایی از هنجارها مواجه می بیند که باید نسبت به آنها پاسخگو باشد و با لحاظ کردن آنها رفتار خود را تنظیم کند .

این مجموعه هنجارهای متفاوت غالباً با یکدیگر تعارض هایی پیدا می کنند. مثال فردی را در نظر بگیرید که هم پزشک و هم همسر است. درست در وسط مراسم تولد همسرش طی تماسی آگاه می شود که به علت کمبود پزشک لازم است به بیمارستان مراجعه کند. نقش پزشکی او ایجاب می کند به آنجا برود و به بیماران رسیدگی کند، اما نقش همسری او ایجاب می کند در مراسم تولد همسرش حضور داشته باشد. در چنین موقعیت هایی که هر فرد در طول زندگی اش بارها تجربه می کند، فرد نیازمند یک اصل وحدت بخش است که میان هنجارهای مختلف اولویت بندی کند و بتواند تعارض های بین آنها را حل کند. چرا که فرد مجموعه گسست های از جایگاه های اجتماعی نیست، بلکه فردی واحد است که در هر آن تنها یک تصمیم می تواند بگیرد.

بنابراین ما به یک محور وحدت برای عاملان - که همان تصدّی کنندگان نقش های اجتماعی هستند - نیاز داریم. یعنی هنجاری فراتر از هنجارهای دیگر که بتواند بین آنها اولویت بندی کرده و آنها را یکپارچه کند. از آنجا که این یکپارچه سازی و وحدت بخشی هم در یک زمان ( Synchronic ) و هم در طول زمان یا ترا زمان ( Diachronic ) هست، آن هنجاری مبنا قرار می گیرد که مرتبط با نقش اجتماعی دائمی است. یعنی نقشی که فرد به نحوی مستمر و پیوسته آن را تصدی کرده است. ویت چنین نقشی را « کلان نقش » ( Mega-Role ) می نامد و کارکردهای زیر را برایش برمی شمرد:

1 ) کلان نقش تعریف کننده سایر نقش های اجتماعی است.

2 ) کلان نقش ارتباط سایر نقش های اجتماعی با یکدیگر را در هر زمان و ترا-زمان مشخص می کند.

3 ) کلان نقش به واسطه مقدم بودن بر سایر نقش ها، آنها را اولویت بندی کرده و سازماندهی می کند.

بر اساس کارکردهای گفته شده، کالن نقش باید واجد دو شرط باشد: اولاً ، باید نقشی باشد که در طول زندگی فرد استمرار داشته باشد تا وحدتِ در زمان و ترا-زمان تأمین گردد. دوم اینکه؛ با دیگر نقش های اجتماعی مرتبط بوده و هنجارهای آنها را متاثر کند. به عبارت دیگر، باید نسبتی با تک تک نقش ها برقرار کند تا بتواند آنها را در یک منظومه کلی وحدت و سامان بخشد .

در وهله اول ویت جنسیت را گزینه مناسبی برای کلان نقش معرفی می کند. چرا که زن یا مرد بودن، نقشی اجتماعی است که هردو خصلت را داراست: اولاً جایگاهی مادام العمر است . ثانیاً؛ عنصر منزوی و جدا افتاده ای در زندگی اجتماعی نیست بلکه عنصر هنجاری غالبی است که در سایر فعالیت ها نیز بروز و ظهور دارد. به همین دلیل توانایی تجمیع آنها را دارد. برای مثال ویت در مورد خود می گوید : « من ابتدائاً یک زن هستم که والد و استاد دانشگاه نیز هست » ( 20: Ibid ).

جنسیت نقشی با نفوذ بالاست که در نقش های ظاهراً خنثی نیز نفوذ کرده و هنجارهای آنها را متاثر می کند. به همین دلیل ویت جنسیت را به عنوان گزینه ای مطلوب برای اصل وحدت بخش معرفی می کند.

ما برای این که ثابت شود جنسیت کلان نقش اجتماعی و اصلی وحدت بخش است، ویت باید نشان دهد که گزینه های دیگری که برای این نقش وجود دارند و دو شرط اساسی را برآورده می کنند ( مانند نژاد، مذهب و ... ) نسبت به جنسیت گزینه ضعیف تری هستند.

ویت معتقد است در میان کلان نقش های مختلف، جنسیت از همه عمومیت و دوام بیشتری داشته است. به این دلیل که ریشه شکل گیری هنجارهای جنسیتی، تفاوت دو جنس است که آن هم اصالتاً به تفاوت نقش دو جنس در تولید مثل برمی گردد. در حالی که مذهب یا نژاد در تمامی جوامع امر غالب و مورد توجهی نیستند، اما تفاوت زن و مرد در تمامی جوامع بشری مورد توجه بوده است. به بیان دیگر جنسیت بر خالف نژاد و دین، در نسبت با یک کارکرد اجتماعی ضروری یینی تولید مثل قرار دارد. ضمن این که در تمام جوامع هنجارهای مربوط به نژاد و مذهب نیز متاثر از هنجارهای جنسیتی هستند .

متافیزیک جنسیت

متافیزیک جنسیت شاخه‌ای از فلسفه فمینسیتی است که به چیستی مقوله جنسیت می‌پردازد.

شارلوت ویت در کتاب متافیزیک جنسیت ( Gender of Metaphysics The ) از زاویه ای دیگر به مساله جنسیت می پردازد و موضع خود را خارج از چارچوب مناقشه نام گرایی و واقع گرایی معرفی می کند. او در عین حال که همچون نام گرایان از ارائه تصویری عینی و مصداقی از زنانگی یا مردانگی می پرهیزد، همچون واقعگرایان بر بُید هویتی جنسیت برای افراد تاکید می کند. هدف ویت این است که با نگاهی فردگرایانه به مساله جنسیت، نقش محوری آن در عاملیت اجتماعی افراد را تبیین کند.

در متافیزیک جنسیت ، ویت موضعی قوی به نفع ذات‌گرایی جنسیتی اتخاذ می‌کند و استدلال می‌کند که جنسیت خصیصه وحدت‌بخش اساسی است که همه نقش‌های اجتماعی دیگری را که افراد اشغال می‌کنند ایجاد و یکپارچه می‌کند، بنابراین جنسیت را برای هویت ضروری می‌کند و همه ویژگی‌های دیگر را فرعی می‌کند.

ویت استدلال می‌کند که نقش مناسب فمینیسم، به جای لغو نقش‌های جنسیتی یا صرفاً دادن انتخاب‌های بیشتر به زنان، باید این باشد که نقش‌های جنسیتی را دوباره پیکربندی کند تا دیگر برای زنان ظلم‌کننده نباشند.

ویت ادعا می‌کند که جنسیت هر فرد، نقشی اجتماعی بازی می‌کند و جنسیت یک فرد اجتماعی برای آن فرد یکه است که وی این مدعا را از نظریات ذات‌گرایانه ارسطو الگو گرفته است.

فمینیسم

ویت در بخش پایانی کتاب متافیزیک جنسیت اشاره ای اجمالی به نسبت میان پروژه خود و پروژۀ فمینیسم می کند. به اعتقاد ویت، هدف فمینیسم این است که ساختارهای اجتماعی را دوباره پیکربندی کند تا زنان در چنین ساختارهایی مورد ظلم قرار نگیرند. موقعیت ها و نقش های اجتماعی - که از فرهنگی به فرهنگ دیگر متغیرند - نمونه بارز این ساختارهای اجتماعی هستند که نیاز به تغییر دارند. در واقع هنجارهایی که زنان به واسطۀ این نقش ها تحت آنها قرا دارند باید تغییر کند. در این صورت ابعاد فردی وجود زنان که بر اساسش دست به انتخاب و عمل می زنند هم تغییر می کند، و متعاقباً تغییرات سیاسی و اجتماعیِ لازم برای ممانعت از استثمار زنان اتفاق می افتد. بنابراین برای اصلاح جهان اجتماعی ابتدا باید در پی درک و توصیف آن بود و ذات گرایی جنسیتی را هم در همین سیاق پذیرفت. اما نه یک ذات گراییِ نوعی که جنسیت را مقوله ای طبییی و بیولوژیک فلذا یک خصلت ازلی - ابدی می داند یا صرفاً بر ویژگی های فردی هر زن تمرکز می کند؛ بلکه قرائتی از ذات گرایی که در نسبت با اجتماع قابل تعریف است و مانع تغییرات اجتماعی نیست. از این رو ویت نظریۀ کلان نقشِ وحدت بخشِ خود را در خدمت اهداف فمینیستی می بیند. البته دو پروژه رفع تبییض جنسیتی با تمرکز بر روانشناسی فردی، و رفع تبییض جنسیتی با بررسی نقش های اجتماعی، می توانند قطعات مکمل یک تلاش واحد باشند. زیرا تغییرات اساسی در عملکرد روانشناختی افراد نیازمند تغییرات گسترده فرهنگی در ساحت اجتماعی است ( 132-127: Ibid ).

هنجارهای جنسی

ویت ادعا می کند هنجارهای جنسیتی، نقشی اجتماعی را قوام می بخشند که هر فرد در طول زندگیش آن را ایفا می کند. او برای نشان دادن درستی این ادعا نشان می دهد که این هنجارها به ساحت ارگانیزم انسانی و شخص تعلق نداشته، و صرفاً مربوط به ساحت فرد اجتماعی هستند. برای روشن شدن این نکته ویت به استقلال هنجارهای مربوط به ارگانیزم انسانی ( که هنجارهایی کارکردی هستند مثل اینکه دستگاه گوارش، سیستم مغز و اعصاب، ماهیچه ها و... درست کار کنند ) از اجتماع و زمان اشاره می کند. در حالی که هنجارهای جنسیتی بسته به جامعه و زمان متغیرند. علاوه بر این، هنجارهای جنسیتی تنها در بستر اجتماع شکل گرفته و معنا پیدا می کنند، بر خلاف هنجارهای مربوط به ارگانیزم که مستلزم وجود اجتماع نیستند .

ویت با استدلال مشابهی نسبت هنجارهای جنسیتی با شخص را نیز انکار می کند. بقای ساحت شخص و سوژگی، نیازمند حضور در اجتماع نیست. در حالی که هنجارهای جنسیتی در بستر اجتماع ایجاد شده و دوام پیدا می کنند.

ویت در گام اول جنسیت را به هنجارهای جنسیتی محدود کرده و آنها را متعلّق به ساحت فرد اجتماعی می داند. اگرچه جنسیت را به عنوان یک نقش اجتماعی می توان پذیرفت و همین برای استدلال ویت کافی است، اما اصرار ویت بر محدود کردن جنسیت به نقش اجتماعی جامعیت و صحّت ادعای او را خدشه دار کرده است. همچنین گویی ویت پیشاپیش این شهود را مفروض گرفته است که جنسیت عنصر محوری هویت ماست. اما اگر کسی هویت خود را به جای فرد اجتماعی، بر ساحات دیگری از خود ( Self ) استوار ببیند، استدلال ویت دچار خدشه می شود .

در واقع ویت برای یکی انگاشتنِ عاملیتِ ( Agency ) انسان با فرد اجتماعی بودنِ او – از میان ساحاتِ سه گانۀ انسانی - استدلالی ارائه نمی دهد. ویت می خواهد بعد هویتی جنسیت را نشان دهد، اما هویت فرد صرفاً متاثر از هنجارهایی که او خود را نسبت به آنها پاسخگو می بیند نیست. بلکه خصایص و صفاتی که به خود نسبت می دهد ( طرحواره ها ) نیز بخشی از هویت فرد هستند. این خصایص که بخشی از آنها خصلت های جنسیتی هستند ( صفاتی که فرد معتقد است به واسطه زن یا مرد بودن واجد آنهاست ) محدود به ساحت فرد اجتماعی نبوده و در حوزه شخصی که دربردارنده خصوصیات روانشناختی است قرار می گیرند ( مانند عاطفی بودن، یا جسور بودن و ...).

عالوه بر این رویکردهای پدیدارشناسانه به ما می آموزند آگاهی ( که به رسمیت شناختن هویت خود نیز زیر مجموعه ای از آن است ) متاثر از تجربه بدن زیسته است. بدنی که دارای حیاتی اجتماعی است و تجربیاتش متاثر از فرهنگ و هنجارهای اجتماعی شکل می گیرد. بنابراین اولاً ذهن و بدن دارای رابطه ای دوطرفه هستند و ثانیاً هر دو متاثّر از اجتماع و تاثیرگذار بر آن هستند. جنسیت به عنوان بخشی از هویت هر فرد، نه تنها در هنجارهای اجتماعی، بلکه در خصلت ها و هنجارهای فیزیولوژیک و روانشناختی نیز خود را نشان می دهد . به این ترتیب می توان گفت جنسیت مفهومی گسترده تر و پیچیده تر از چیزی است که ویت در نظر گرفته است در حالی که او برای استدلالش نیازی به محدود کردن این مفهوم و کنار گذاشتن ( نادیده گرفتن ) جنبه های روانشناختی و زیستی هنجارهای جنسیتی نداشته است .