نظریه های روانشناسی کنت سی بریج
کنت سی بریج ( Kent C. Berridge ) متولد 1957) استاد روانشناسی ( زیست روانشناسی ) و علوم اعصاب در دانشگاه میشیگان است . بریج برنده مشترک جایزه گراومایر در سال 2018 برای روانشناسی بود.
بریج مدرک لیسانس علوم خود را در سال ۱۹۷۹ از دانشگاه کالیفرنیا، دیویس و فوق لیسانس خود را در سال ۱۹۸۰ از دانشگاه پنسیلوانیا دریافت کرد. او همچنین دکترای خود را دریافت کرد. از پن، در سال ۱۹۸۳٫ او در حال حاضر استاد روانشناسی و علوم اعصاب در دانشگاه میشیگان، و همچنین مدیر آزمایشگاه عصب شناسی عاطفی و زیست روانشناسی در آنجا است.
کار بریج در نزدیکی علوم اعصاب قرار دارد و بر همبستگیهای عصبی حالات عاطفی آگاهانه انسان – لذت، درد، شادی، غم، شادی، افسردگی و غیره – و همچنین یادگیری، تصمیمگیری، رفتار اعتیادآور متمرکز است. و موضوعات مرتبط سوال اصلی که آزمایشگاه او مطرح می کند و سعی می کند به آن پاسخ دهد، روشی است که در آن حالات عاطفی در مغز ایجاد می شود، از جمله لذت، میل و اشتها، عاطفه، و ظرفیت عاطفی (مقیاس ذهنی از ارزش مثبت به ارزش منفی که بر اساس آن بیشترین عاطفه دولت ها خود را به ما نشان می دهند). علاوه بر این، آثار بریج به موضوعات پیچیده تری نیز می پردازد، مانند اساس عصبی یادگیری، علل اعتیاد، رابطه عصبی زیستی بین میل و ترس،
بریج نویسنده یا یکی از نویسندگان تقریباً ۲۰۰ مقاله تحقیقاتی و فصلهایی از مجلدات ویرایششده است، و ویراستار (به همراه مورتن ال. کرینگلباخ) لذتهای مغز (انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۰۹) است. بریج با استناد h-index که او را در صدک ۹۵ تمام دانشمندانی که در زمینه بیوپزشکی کار می کنند قرار می دهد، افتخارات زیادی از جمله (در سال ۲۰۱۱) انتخاب به عنوان عضو انجمن آمریکایی برای پیشرفت علم (AAAS) و (. در سال ۲۰۱۶) دریافت جایزه مشارکت های علمی برجسته که توسط انجمن روانشناسی آمریکا (APA) اعطا شده است.
بریج تحقیقاتی در رابطه با سیستم های مغزی انگیزش ، عاطفه، پاداش «دوست داشتن»، پاداش «خواستن»، احساسات ، ترس ، لذت ، اعتیاد به مواد مخدر ، اختلالات خوردن ، و سودمندی تصمیم انجام می دهد. او همچنین با همکار دکتر J. Wayne Aldridge به مطالعه زنجیرههای نحوی طبیعی رفتار (مانند آراستگی، الگوهای واکنش چشایی) در حیوانات میپردازد. او با دکتر پیوتر وینکیلمن به بررسی موضوع احساسات ناخودآگاه در انسان پرداخته است.
دوست داشتن
بریج به دلیل کارش بر روی سیستم های مغز برای لذت ("دوست داشتن") شناخته شده است. بریج با استفاده از سنجشی برای «دوست داشتن» به نام «تحلیل واکنشپذیری طعم» که توسط محققان چشایی ایجاد شده است، واکنشهای خوشطعم صورت به مزهها را که بین جوندگان، نخستیسانان و انسانها مشابه است، اندازهگیری میکند.
وقتی چیزی شیرین مزه می شود، واکنش های لیسیدن مشخصی رخ می دهد. هنگامی که طعم بدی تلخ را می چشند، شکاف و تکان سر رخ می دهد. بریج به شناسایی « نقاط داغ لذتبخش » در مغز، مانند هسته اکومبنس و پالیدوم شکمی کمک کرده است.، جایی که انتقال عصبی اپیوئید، اندوکانابینوئید و GABA "مطلوب" سلیقه ها را هماهنگ می کند. بریج فرض میکند که این نقاط لذتبخش ممکن است برای اینکه چگونه مغز احساسات لذتبخش مشترک با غذاهای خوشمزه، رابطه جنسی، مواد مخدر و سایر پاداشها را تولید میکند (نقشی که قبلا تصور میشد بیشتر توسط سیستمهای دوپامین مغز ایفا میشود) بسیار مهم است.
کنت بریج در واقع فهمی جدید از تمایلات و انگیزههای انسانها در اختیار ما گذاشت. او استدلال میکند که خواستن بسیار اساسیتر و بنیادیتر از دوست داشتن است. نهایتاً برای آنکه ژنهایمان را حفظ کنیم دوست داشتن یا نداشتن غذا و رابطه جنسی مهم نیست. مهمتر از آن این است که آیا میخواهیم به دنبال غذا یا برقراری رابطه جنسی باشیم یا نه.
یکی از دلالتهای مهم تفاوت بین خواستن-دوستداشتن، دانش جدیدی است که درباره سازوکار انواع اعتیاد – از اعتیاد به مواد مخدر و الکل و قمار گرفته تا غذا – در اختیار ما میگذارد. اعتیاد زمانی است که خواستن از دوستداشتن مجزا میشود. سیستم دوپامین میآموزد که سرنخهای (محرکها) خاص – مثل دیدن قهوهساز-پاداشمند است.
درواقع، به طروقی که هنوز به طور کامل شناخته نشده است، سیستم دوپامین در معتادان بسیار حساس میشود. خواستن هرگز تمامی ندارد و بینهایت سرنخ وجود دارد که آن را تحریک میکند. معتادان با دیدن یک سرنگ، یک قاشق یا رفتن به یک مهمانی یا قرار گرفتن در گوشه خیابان احساس میکنند نیاز دارند که مواد مصرف کنند.
اما خواستن هرگز متوقف نمیشود – یا حداقل برای مدت طولانی این اتفاق نمیافتد. برای همین است که معتادان به مواد مخدر بسیار آسیبپذیر هستند و ممکن است که اعتیاد آنها هر آن برگردد. آنها حتی با وجودی که از مصرف مواد لذتی نمیبرند، دوست دارند که آن را مصرف کنند. در موشها حساسیت دوپامینی ممکن است تا نیمی از عمرشان همراهشان باشد.
خواستن از دوست داشتن بنیادیتر است
کنت بریج فرضیهای داشت به قدری عجیب که خودش هم آن را باور نمیکرد؛ حداقل تا مدتی طولانی. آیا ممکن است خواستن و دوست داشتن سیستمهای مجزایی در مغز داشته باشند؟ آیا ممکن است دوپامین در دوست داشتن نقشی نداشته باشد و فقط به خواستن ربط داشته باشد؟
اصلا اغراق نیست که بگوییم کنت بریج درک علم از میل و انگیزه انسان را متحول کرده است. او استدلال میکند که خواستن بنیادیتر از دوست داشتن است. برای حفظ ذخیره ژنتیکیمان مهم نیست غذا یا سکس را دوست داشته باشیم. مهم این است که بخواهیم رابطه جنسی داشته باشیم یا به دنبال خوردن برویم.
کنت بریج با این یافتههای خود تحول عظیمی در درک علم از انگیزه و میل آدمی به چیزهای مختلف ایجاد کرد. او معتقد است که «خواستن از دوست داشتن بنیادیتر است». حفظ ذخایر ژنتیکی ما ارتباطی به غذا و سکس، دوست داشتن آنها ندارد. ما تنها میخواهیم با کسی سکس داشته باشیم یا چیزی بخوریم.
اهمیت این یافتهها در مورد ارتباط دوپامین و لذت هنگام بررسی مسئله اعتیاد بیشتر مشخص میشود. اعتیاد به هر مادهای، مثل مواد مخدر، الکل، قمار و… به وضوح مسئله خواستن و دوست داشتن را از هم تفکیک میکند. سیستم دوپامین میداند که دیدن دستگاه قهوهساز و نشانههایی از این قبیل پاداش دارد. همین سیستم در یک فرد معتاد، طی یک ساز و کاری که هنوز به درستی مشخص نشده، در فرد معتاد بیش از حد تحریک میشود. خواستن او هرگز از بین نرفته و با دیدن برخی نشانهها مجددا تحریک میشود. کسانی که به مواد مخدر اعتیاد دارند با چیزهای سادهای که آنها را به یاد مواد مخدر اندازد، میل شدیدی به مصرف آن پیدا میکنند. این محرک حتی میتواند بیکاری و ایستادن در گوشه یک خیابان باشد.
این حس خواستن به سختی قطع میشود و شاید هم هرگز قطع نشود. همین مسئله باعث میشود که افراد معتاد چندین بار مواد را ترک کنند و دوباره به آن کشش پیدا کنند. اکثر آنها معترف شدهاند که بعد از مدتی کشیدن مواد لذتی برای آنها نداشته اما تمایل شدید آنها همچنان وجود داشته است.
کنت بریج دریافت که خواستن و دوست داشتن دو سیستم جداگانه اما مرتبط با مغز است.
ارتباط دوپامین و کشش انسان
همه این اتفاقات و برداشتها از سال ۱۹۷۰ آغاز شد. در آن زمان، آزمایشی شرمآور روی بیماری به نام «۱۹ب» انجام شد. او فرد همجنسگرایی بود که به مواد مخدر اعتیاد داشت. وقتی ارتش متوجه تمایلات همجنسگرایانه «۱۹ب» شد، او را اخراج کرد.
روانپزشک او، رابرت هیث برای درمان این تمایلات به قسمتهایی از مغز «۱۹ب» که در آن زمان به عنوان مرکز لذت مغز شناخته شده بود، الکترود متصل میکرد. روشن کردن این الکترودها دست بیمار بود و او میتوانست در هر جلسه بیشتر از هزار بار آنها را با یک دکمه روشن کند.
طبق اظهارات استاد روانشناسی زیستی و علوم اعصاب دانشگاه میشیگان، کنت بریج، این اقدام باعث میشد بیمار از نظر جنسی کاملا برانگیخته شود. در ادامه روند، بیمار نیاز شدیدی به خودارضایی پیدا میکرد و در این شرایط هم به مردان و هم به زنان تمایل جنسی نشان میداد. او به محض خاموش شدن الکترودها شدیدا اعتراض میکرد.
در این میان، رابرت هیث به نکته عجیبی پی برد. او دریافت که وقتی از «۱۹ب» درخواست میکرد تا احساس خود را درباره لحظاتی که الکترودها روشن است ابراز کند، هیث انتظار داشت کلماتی مانند "خارق العاده"، "عالی" و "شگفتانگیز" بشنود ، هیچ ابراز لذتی از او دریافت نمیکرد. برای مثال «۱۹ب» هیچوقت به او نگفت که این یک حس خارق العاده است. اگر این حس برای او سرشار از لذت نبود، پس چرا دائما آنها را روشن میکرد و به محض خاموش شدن آنها معترض میشد؟
به گفته کنت بریج، تناقض اصلی اینجاست که بیمار از روشن بودن الکترودها لذت نمیبرد اما اصرار داشت تا آنها همیشه روشن باشند. پاسخ این معما چیست؟ روانشناسان و دانشمندان علوم اعصاب معتقد بودند که خواستن همان دوست داشتن است. این دو کلمه، کلههایی هستند که برای توصیف یک پدیده استفاده میشوند. مثلا اگر من صبحها نیاز به نوشیدن قهوه دارم، پس یقینا آن را دوست دارم.
اما فرض دیگری هم در ذهن دانشمندان وجود داشت. بسیاری از آنها فکر میکردند که هورمون دوپامین توسط سیستمی در مغز ترشح میشود که حس دوست داشتن و خواستن را در فرد ایجاد میکند. آنها شواهد و مدارک مستندی هم در دست داشتند که برای لذت بردن از یک چیز، دوپامین باید ترشح شود.
از جاندارانی که همچون انسان از خوردنیهای شیرین لذت میبرند، موشهای صحرایی هستند. اما وقتی در آزمایشات دوپامین از سیستم مغزی آنها حذف شد، آنها دیگر تمایلی به خوردن خوراکیهای شیرین نشان ندادند. به همین دلیل فرضیه دیگری ایجاد شد که شاید با حذف دوپامین، لذت نیز حذف میشود. اما آیا واقعا اینطور است؟
آزمایش دوپامین و احساس لذت
کنت بریج بعد از آنکه دوپامین را از مغز موشها پاک کرد، به آنها مادهای شیرین داد. او میگوید: «در کمال شگفتی موشها هنوز مزه شیرین را دوست داشتند. لذت هنوز هم وجود داشت!» او در آزمایش دیگری که در آزمایشگاه انجام داد، سطح دوپامین در مغز موشها را افزایش داد این کار اشتهای آنها برای خوردن را افزایش داد، اما تغییری در شدت دوست داشتن آن چیزها ایجاد نکرد.
شاید همین حالا شما هم این سؤال برایتان پیش آمده که چطور یک دانشمند میتواند تشخیص دهد که آیا یک جونده در حال لذت بردن است یا نه. خوب، پاسخ این است حالات چهره جوندگان هم مانند انسانها تغییر میکند. وقتی آنها چیز شیرین میخوردند، لبهایشان را میلیسند؛ وقتی آن چیز کمی تلخ باشد، آنها دهنشان را باز میکنند و سرشان را تکان میدهند.
خوب پس چه اتفاقی افتاده بود؟ چرا موشها هنوز غذایی را دوست داشتند که دیگر آن را نمیخواستند؟
کنت بریج یک فرضیه داشت، اما فرضیهاش انقدر عجیب بود که حتی باور آن برای خودش هم سخت بود. حداقل مدتی طول کشید تا آن را باور کند. آیا این امکان وجود داشت که خواستن و دوست داشتن به نواحی متفاوتی در سیستم مغز مرتبط باشد؟ و آیا امکان داشت که دوپامین اصلاً به روی دوست داشتن اثر نداشته باشد؟ بروی خواستن چه؟
سالها جامعه علمی نسبت به این فرضیهها با دیده تردید نگاه میکرد. اما اکنون این نظریه به شدت پذیرفته شده است. هورمون دوپامین هوس را افزایش میدهد. وقتی صبحها به طبقه پایین میروم و قهوهسازم را میبینم این دوپامین است که من را ترغیب میکند یک فنجان قهوه بنوشم. دوپامین در صورت گرسنگی هوس غذا خوردن و در افراد سیگاری تمایل به سیگار را تشدید میکند.
بله دوپامین روی خواستن اثر دارد، اما روی دوست داشتن اثری ندارد. اینکه سیستم دوپامین خواستن و نه دوستداشتن را افزایش میدهد یکبار دیگر در آزمایشی که بروی موشهای آزمایشگاهی انجام شد اثبات شد.
او در آزمایش دیگری، دوپامین مغز موشها را افزایش داد. در نتیجه موشها غذای بیشتری خوردند. اما علاقه آنها به ظاهر، نسبت به غذا افزایش نیافت. آنها این مسئله را از حالت چهره موشها متوجه شدند. موشهای صحرایی نیز همچون انسانها حالات مختلفی بر چهره خود دارند. به عنوان مثال اگر از خوردن یک خوراکی لذت ببرند، لبهای خود را میلیسند. ولی بعد از خوردن مواد تلخ مزه، دهانشان را باز میکنند و سرشان را به دو طرف تکان میدهند.
پس علت این پدیده چه بود؟ کنت بریج فرضیه در ذهن داشت که باور آن حتی برای خود او نیز سخت بود. او گفت که شاید مرکز خواستن و دوست داشتن در مغز متفاوت باشد. ممکن است دوپامین صرفا به خواستن ربط پیدا کند و هیچ ارتباطی با دوست داشتن نداشته باشد.
نظریه ارتباط دوپامین و لذت جامعه علمی را تا سالها به خود درگیر کرد. آنها تا مدتها درباره این فرضیه بحث میکردند. اما امروزه این تئوری مورد تایید همگان است.
آزمایش موش و شوک الکتریکی
کنت بریج، در یک آزمایش، یک میله فلزی را به موشی در قفس وصل کرد، وقتی موش میله را لمس میکرد یک شوک الکتریکی خیلی خفیف به او وارد میشد.
یک موش طبیعی بعد از دو یا سه بار لمس کردن میله یاد میگیرد که از این میله دوری کند. اما با دستکاری سیستم دوپامین در مغز موش، بریج توانست موش را به میله علاقهمند کند. موش به میله نزدیک میشد، آن را بو میکشید و پنجهها یا بینی خود را به آن میمالید. حتی شوک الکتریکی هم مانعی برای این موش ایجاد نمیکرد؛ و هر ۵ یا ۱۰ دقیقه او به میله نزدیک میشد.
این آزمایش میتواند عادت قهوهنوشیدن را توضیح دهد. من قهوه صبحگاهیام را هم دوست دارم و هم آن را میخواهم. اما قهوه عصرگاهی – که در مقابل درستکردن آن مقاومت میکنم- از نظرم تلخ و نامطلوب است. من آن را میخواهم، اما دوستش ندارم.
دوپامین هورمون افزایش وسوسه
شواهد جذاب و هیجان انگیزی نشان میدهد که دوپامین به خواستن مرتبط است، نه دوست داشتن. این شواهد نیز از آزمایشات انجام شده بر موش صحرایی به دست آمده است. بریج برای دستیابی به این واقعیت، آزمایش دیگری بر این جانداران انجام داد و یک میله فلزی کوتاه به قفس موشها وصل کرد. لمس این میله باعث ایجاد یک شوک الکتریکی خفیف در موشها میشد. این موشها بعد از اینکه یکی دو بار این میله را لمس کردند، دریافتند که باید از آن دوری کنند. سپس بریج سیستم ترشح دوپامین مغز موشها را فعال کرد. در نتیجه آنها باز هم به لمس میله جذب شدند. یعنی پس از شناسایی و لمس میله، باز هم دچار شوک میشدند اما هر چند دقیقه یک بار، مجددا میله را لمس میکرند.
نظریه حساسیت انگیزشی اعتیاد
بریج و همکارش دکتر تری رابینسون تئوری معاصر اعتیاد به نام نظریه حساسیت انگیزشی اعتیاد را تدوین کرده اند. بر اساس این نظریه، اعتیاد به مواد مخدر از حساس شدن سیستم دوپامین مزولیمبیک ایجاد می شود. دوپامین معمولاً برای نسبت دادن برجستگی انگیزشی عمل می کند به محرک های مرتبط با پاداش هایی مانند غذا و رابطه جنسی، و باعث "خواستن" پاداش می شود. مواد مخدر این سیستم "خواستن" را ربوده است. به دنبال استفاده مکرر از داروها، سیستم دوپامین بیش از حد پاسخگو می شود و نشانه های دارو بسیار برجسته می شود. این بدان معناست که نادیده گرفتن نشانه های مواد مخدر برای معتادان تقریباً غیرممکن است و هنگامی که با آنها مواجه می شوند می توانند به هوس شدید و/یا عود مجدد منجر شوند. این «خواستن» مواد مخدر حساس شده میتواند تا سالها پس از ترک مواد مخدر توسط معتاد، و مدتها پس از پایان ترک مواد ادامه یابد. این واقعیت ممکن است دلیل گرایش معتادان سابق به مصرف مجدد مواد مخدر پس از ترک، گاهی حتی پس از چندین سال پرهیز باشد.
دوپامین
بریج و رابینسون به تعریف مجدد نقش دوپامین مزولیمبیک در مغز کمک کردند، که قبلاً به عنوان یک انتقال دهنده عصبی لذت در نظر گرفته می شد. دوپامین دیگر به طور گسترده به عنوان یک انتقال دهنده لذت در نظر گرفته نمی شود. در عوض، تصور میشود که دوپامین واسطه پاداش است، یعنی برجستگی انگیزشی را به محرکهای مرتبط با پاداش نسبت میدهد.
لذت های مغز
کتاب لذت های مغز نوشته مورتن کرینگلباخ و کنت بریج است .
خوشبختی
همانطور که مورتن کرینگلباخ، استاد علوم اعصاب در دانشگاه آکسفورد و کنت سی بریج از دانشگاه میشیگان در مقاله ای در ژورنال در سال 2010 نوشتند، عصب شناسی شادی و لذت، قرار دهید: “بسیاری موافقند که تعریف شادی و اندازه گیری آن دشوار است – تا حدی به دلیل ماهیت ذهنی آن.”
آنها توضیح می دهند که راه حل در روانشناسی استفاده از یک تعریف چند وجهی است: تعریفی که «خوشبختی» را شامل مؤلفه هایی مانند لذت، معنا و «احساس تعهد و مشارکت در زندگی» می داند.
لذت
در سالهای اخیر، پیشرفتهای قابلتوجهی در شناخت مکانیسمهای مغز که زمینهساز لذت هستند، صورت گرفته است. یکی از اکتشافات کلیدی توسط کنت بریج انجام شد که نشان داد لذت تجربه ای یگانه نیست. بلکه، لذت از چندین فرایند مغزی شامل علاقه، تمایل، و فراگیری تشکیل شده است که توسط شبکههای مغزی مجزا، هرچند همپوشان، پشتیبانی میشوند. بطور خاص این پژوهش با بهره گیری از واکنشهای عینی لذتمحور در انسانها و دیگر حیوانات صورت گرفته است، مثلاً بررسی حالات چهرهٔ مربوط به علاقه و عدم علاقه به ذوقیات همسان میان انسان و بسیاری از دیگر پستانداران.
لذت، طیف گستردهای از حالات ذهنی است که انسانها و دیگر حیوانات بعنوان چیزی مثبت، خوشیآور، یا باارزش تجربه میکنند. لذت شامل حالات ذهنی مشخصتری همچون شادی، تفنن، خوشی، خلسه، و رضامندی میباشد. در روانشناسی، اصل لذت، لذت را بعنوان یک ساز و کار بازخورد (مکانیسم فیدبک) مثبت توصیف میکند که موجودات زنده را در آینده به باز آفرینی شرایطی که لذتبخش یافتهاند ترغیب میکند. بر اساس این نظریه، به همین ترتیب موجودات زنده برای اجتناب از شرایطی که در گذشته موجب رنج شده نیز انگیخته میشوند.
تجربهٔ لذت، تجربهای ذهنی است و افراد مختلف، انواع و مقادیر متفاوتی از لذت را در شرایط یکسان تجربه خواهند کرد. بسیاری از تجربههای لذتبخش با ارضای محرکههای زیستی اساسی، همچون خوردن، ورزش یا رابطهٔ جنسی در ارتباط هستند. دیگر تجربههای لذتبخش با تجارب اجتماعی و محرکههای اجتماعی همچون تجربهٔ احساس فخر، سرشناسی، و خدمت در ارتباط هستند. تقدیر از بابت آثار و فعالیتهای فرهنگی همچون هنر، موسیقی، و ادبیات اغلب لذتبخش هستند.
نقد نظریه لذت کنت بریج
این نظر جناب کنت بریج در جامعه صنعتی کاملا درست و بجاست ولی در جامعه ای که انسانیت و شعور و معرفت از اصول معنویت میباشد خواستن توانسته جایگاه خود را به عنوان یک اصل از اصول بنیادین پایه گزاری کند و سرچشمه این جریان همان اصل ابدی یعنی کلمه عشق می باشد .
شما اگر به مراحل عشق حقیقی برسید خواهید فهمید که دوست داشتن هم بنیادی تر از خواستن میباشد چون در موقعی که شما کنترل مغز و هوش عقلانی خود را در مقابل این نیروی خدادآدی از دست میدهید و حتی توان کنترل حرکات و رفتار عادی را ندارید انوقت متوجه میشوید که چطور نیروی دوست داشتن بر نیروی خواستن غلبه کرده چون جایگاه امیال جنسی که نمونه آن را شما سکس یاد کردهاید کاملا در مقابل این دوست داشتن که سرچشمه از عمق امیال قلبی انسانهاست سر تعظیم فرود خواهد آورد.
آنچه که امروز در جوامع غربی حتی در کشورهایی متمدن اسلامی یا آسیایی به نام love از آن تفسیر شده ، نمونه همین مقایسه لغت کاملا شگفت انگیز عشق با مراحل جنسی میباشد و مقایسه میزان آن در افراد با امیال جنسی .
https://www.balatarin.com/permlink/2020/12/27/5474380