نظریه های روانشناسی لیزا فلدمن بارت
لیسا فلدمن برت ( Lisa Feldman Barrett ) ؛ استاد برجسته دانشگاه در رشته روانشناسی در دانشگاه نورثایسترن است و در آنجا کارهایش روی علوم عاطفی ( احساسات ) متمرکز است.
بارت (نام خانوادگی فلدمن) در سال ۱۹۶۳ در تورنتو، انتاریو، کانادا در یک خانواده فقیر به دنیا آمد. و خانواده اولین عضو خانواده بزرگ وی برای حضور در دانشگاه بود .
او پس از این که تحصیلات ابتدایی خود را می گذارند به روان شناسی علاقمند می شود و وارد این رشته می شود. او مدرک لیسانس خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تورنتو دریافت کرد و دکترای خود را در 1992 با عنوان « در مورد عدم موفقیت در تمایز اضطراب و افسردگی در خودسنجی » با راهنمایی استاد مایک راس دریافت کرد. در روانشناسی بالینی در دانشگاه واترلو، در واترلو، انتاریو. او در حال حاضر استاد ممتاز روانشناسی دانشگاه در دانشگاه نورث ایسترن است که در آنجا ریاست آزمایشگاه علوم عاطفی بین رشته ای (IASL) را بر عهده دارد. او به همراه جیمز راسل سردبیر موسس مجله Emotion Review است.
کار حرفه ای او همیشه بر روی احساسات تمرکز کرده است، در درجه اول از نقطه نظر بیولوژیکی و شناختی. با این حال، مانند چندین روانشناس دیگر در این فهرست، بارت به ارزش تلاش های بین رشته ای برای مطالعه ذهن پی برده است. IASL خود را در تقاطع زیر شاخههای روانشناسی اجتماعی، روانشناسی، علوم شناختی، روانزبانشناسی و علوم اعصاب قرار میدهد، در حالی که از حوزههای انسانی مانند قومشناسی و فلسفه نیز الهام میگیرد. او همچنین عمیقاً در توسعه روشهای جدید برای مطالعه احساسات، به ویژه روش نمونهگیری تجربه، که تلاشی برای کمی کردن و اندازهگیری کیفیت زندگی روزمره است، مشارکت داشته است. IASL همچنین از جدیدترین تکنیک های تصویربرداری مغز با فناوری پیشرفته استفاده می کند.
بارت با بیش از ۲۰۰ مقاله بررسی شده و نیم دوجین کتاب (به عنوان تنها نویسنده یا ویراستار) به رسمیت شناخته شده است در قالب افتخارات و جوایز بیش از حد قابل ذکر، به ویژه انتخاب به عنوان عضو آمریکایی انجمن روانشناسی (APA) در سال ۲۰۰۵ و انجمن آمریکایی برای پیشرفت علم (AAAS) در سال ۲۰۰۸٫
کتاب های برگزیده
- حکمت در احساس: فرآیندهای روانی در هوش هیجانی (ویرایش دوم، انتشارات گیلفورد، ۲۰۰۲)
- عاطفه و آگاهی (Guilford Press, 2007)
- ساخت روانشناختی عاطفه (Guilford Press, 2014)
- کتابچه راهنمای احساسات (ویرایش چهارم، انتشارات گیلفورد، ۲۰۱۶)
- چگونه احساسات ساخته می شوند: زندگی مخفی مغز (هوتون میفلین هارکورت، ۲۰۱۷)
نویسندگی بارت
اما آنچه که ساختار نویسندگی و نویسنده شدن او را تشکیل داده است مطالعات او می باشد. اما پیش از اینکه این مطلب را برای شما باز کنیم باید به این مسئله اشاره کنیم که برت انسان بسیار کم حرفی است و از این رو نیز زندگی نامه ی آن چنانی از خودش منتشر نکرده است و تا به حال نیز با کسی بر روی این مطلب صحبتی نداشته است .
اما در عوض تا دلتان بخواهد نوشته های علمی دارد و در باب نویسندگی فنی و علمی بسیار سخت کوش بوده است. اما ماجرای نویسنده شدن او به روایت بسیاری از دوستان و آشنایانش این طور بوده است که وی از دوره ی نوجوانی به کتاب های روان شناسی بسیار علاقمند می شود .
در واقع برای او کاویدن روح و آنچه که انسان را به احساس وا می دارد و یا ذهن او را تغییرر میدهد هیمشه جالب بوده است. همچنین علاوه بر اینکه به این مسئله یعنی آگاهی روح علاقمند بود ، تجربیات روحی خودش نیز باعث آن شده بود که بدون هیچ شکی روان شناسی را یک شاخه ی مورد علاقه برای مطالعه انتخاب کند .
این علاقه در او در دانشگاه به اوج رسید و او احساس کرد که حال باید برای نوشتن اقدام کند .
چرا که سطح مطالعاتی او به قدری بالا رفته بود که او احساس می کرد حالا باید دست به نوشتن بزند و این نوشتن است که می تواند شهوت تولید کنندگی را در او به آرامی فرو بنشاند. اما بعد اگر بخواهیم در باب نوشته های او صحبت کنیم باید این چنین بگوییم که او نخستین فعالیت های نوشتاری و کاری خودش را با تمرکز بر روی تجربه های انسانی از اتفاقات روحی شروع کرد .
در واقع او در نخستین پژوهش خود بر حسب تجربیات انسانی به درک هیجانات و احساسات در آدمی پرداخت و سعی کرد از این مسئله راز گشایی کند که آیا احساسات یک امر آگاهانه است یا که نه ؟ او در این حوزه با مطالعاتی در حوزه ی روان شناسی ، فلسفه ، انسان شناسی و سایر علوم مربوطه توانست جایگاه ویژه ای در میان نویسندنگان علمی پیدا کند و مقالات بسیاری را به ثبت برساند .
مطالعه احساسات
بارت تقریبا نخستین روان شناسی است که به طور بسیار متمرکز بر روی مسئله ی احساسات بشری کار کرده است و منشا آن ها را یافت کرده است .
در واقع نگاه او به مسئله ی احساسات نگاهی متفاوت و ریشه یابانه بوده است. او هم اکنون مدیر مرکز تحقیقات و پژوهش های مستقل آمریکا نیز می باشد. لیزا فلدمن برت هم چنین به همراه همکارش جیم راسل ، سر دبیر و موسس مجله ی ایمووشن ریویو نیز می باشند که به طور کلی به مباحث مربوط به احساسات می پردازد و بحث های روان شناسی را در پیش می گیرد .
لیزا بارت پروژههای مشترکی با دانشکده پزشکی هاروارد و بیمارستان عمومی ماساچوست در حوزهی روانپزشکی دارد. به دلیل تحقیقات پیشگامانهای که در مورد احساسات در مغز انجام داده، عضو منتخب انجمن سلطنتی کانادا شده و جایزه پایونیر مؤسسه ملی بهداشت را دریافت کرد.
علاوه بر کتاب احساسات چگونه ایجاد میشوند، لیزا بارت بیش از 200 مقاله علمی پژوهشی منتشر کرده که در Science ، Nature Neuroscience و سایر مجلههای برتر روانشناسی و علوم اعصاب شناختی برتر منتشر شدهاند. بارت نتایج مطالعات خود را برای FBI ارسال کرده تا در تحقیقاتشان از این نتایج استفاده کنند. لیزا بارت در سخنرانی تد تاکی توضیح میدهد که نتایج مطالعات درباره منشاء احساسات، چطور میتواند روی رای هیئت منصفه تاثیر بگذارد برای نمونه هم به ماجرای دادگاه پروندهی بمب گذاری مارتن بوستون و اتهامهای جوهر سارنایف اشاره میکند.
لیزا فلدمن برت همچنین مطالعات خود را گسترده تر کرد و به این مفهوم اندیشید که آیا احساسات میان مرد ها و زن ها تفاوت می کند و از آن مهم تر اینکه چه کسی می تواند احساسات را معنا کند ؟
در کتاب « راز پنهان حیات ذهن » بارت به این نکته اشاره می کند که احساسات تماما خود ساخته هستند و هیچ شبکه ی حسی و احساسی در ما وجود ندارد که احساسات را درک و یا تولید کند .
این ماییم که بر اساس باورهایمان احساسات را درست می کنیم و به آن شکل های مختلفی می دهیم .
” روشی که عواطف را در دیگران میبینیم عمیقا ریشه در پیشبینیها دارد. برای ما، اینطور به نظر میرسد که چهره فردی را نگاه میکنیم و عواطف او را از حالات چهرهاش میخوانیم، مثل خواندن کلمات از روی کاغذ. اما در واقع، این مغز شما است که به پیشبینی کردن مشغول است. تجربیات قبلی را اساس موقعیتهای مشابه قرار میدهد تا از آن برای خودش مفهومی بسازد .
این بار، در پی یافتن مفهوم در اشکال مبهم نیستید دنبال یافتن معنی در حرکات چهره هستید مثل انحنای لب یا بالا انداختن ابرو. و آن نگاه خیره بیاحساس؟ که ممکن است متعلق به قاتلی باشد که ذرهای پشیمان نیست، اما شاید معنی دیگر آن فردی باشد که با خویشتنداری پذیرای شکست میشود، که در واقع در فرهنگ چچنی در توصیف شخصی کاربرد دارد که دقیقا در موقعیت جوهر سارنایوف است .
حال مغز شما یکسری احساسات ذاتی دارد، احساسات سادهای که از فیزیولوژی جسم شما ناشی میشود. بنابراین وقتی متولد میشوید، حسهایی مثل آرامش و آشفتگی، هیجان، آسایش و ناراحتی داشته باشید .
اما این احساسات ساده عواطف نیستند. آنها در واقع در تک به تک لحظات بیداریتان با شما هستند. آنها شرح مختصر سادهای از چیزی هستند که درون جسم شما اتفاق میافتد، مثل یک هواسنج. اما آنها جزییات خیلی کمی دارند، و شما به آن جزییات برای برداشتن گام بعدی خود نیاز دارید. درباره این احساسات چکار میکنید؟ و مغزتان چطور آن جزییات را به شما میدهد ؟
خب پیشبینیها برای همین کار هستند. پیشبینیها شور و احساسات را به جسم متصل میکند که این احساسات ساده را از آنچه در دنیای اطراف شما رخ میدهد را به شما دهد تا بدانید چه کار کنید. و گاهی اوقات آن سازهها عواطف هستند. برای مثال، اگر به یک نانوایی بروید، مغز شما پیشبینی می کند که شما با بوی خوشمزه کلوچههای شکلاتی تازه از تنور درآمده مواجه شوید .
من میدانم که مغز من بوی خوشمزه کلوچههای شکلاتی تازه از تنور درآمده را حس خواهد کرد. و مغز ما باعث میشود که شکممان کمی ضعف کند تا آماده خوردن این کلوچهها شویم. و اگر اشتباه نکرده باشیم، در صورتی که چندتایی کلوچه از اجاق تازه بیرون در آمده باشد آنوقت است که مغز گرسنگی را خواهد ساخت و ما با ملچ ملوچ کردن آماده خوردن آن کلوچهها شدهایم و آنها را به بطرز موثری هضم میکنیم، یعنی میتوانیم کلی از آنها را بخوریم که واقعا کار خوبی خواهد بود. ” .
بررسی احساسات انسانی
در اوایل کار وی ، تحقیق بارت بر روی ساختار تأثیر تمرکز داشت ، با استفاده از روش های نمونه گیری از تجربه و نرم افزار منبع باز برای مطالعه تجربه عاطفی . بارت و اعضای آن در آزمایشگاه علوم اثرگذاری بین رشته ای (IASL) ماهیت احساسات را به طور گسترده از دیدگاه های اجتماعی - روانشناختی ، روانپزشکی ، علوم شناختی و علوم اعصاب مطالعه می کنند و از انسان شناسی ، فلسفه و زبان شناسی الهام می گیرند. آنها همچنین نقش احساسات را در بینایی و سایر پدیده های روانشناختی کشف می کنند.
در سال 1996 ، وی به دانشکده روانشناسی در کالج بوستون پیوست. پیش از آن وی استادیار روانشناسی بالینی در دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا .
بود تحقیقات وی بر روی موضوعات اصلی علم عواطف متمرکز شده است از جمله:
- چه موارد اساسی است اجزای سازنده زندگی عاطفی؟
- چرا مردم به سرعت و بدون زحمت عصبانیت ، غم ، ترس را در خود و دیگران درک می کنند ، با این حال دانشمندان نتوانسته اند مجموعه ای از معیارهای روشن را برای شناسایی تجربی این حوادث عاطفی تعیین کنند؟
- زبان و دانش مفهومی چه نقشی در درک احساسات بازی می کنند؟
- آیا واقعاً بین زندگی عاطفی زن و مرد تفاوت وجود دارد؟ (رجوع کنید به تفاوتهای جنسیتی در روانشناسی § احساس )
نظریه احساسات ساخته شده ( Theory of constructed emotion )
لیزا فلدمن بارت ( Lisa Feldman Barrett ) تفاوت احساسات بین فرهنگ های مختلف را برجسته می کند ، و می گوید که احساسات (مانند اضطراب) از نظر اجتماعی ساخته شده اند . او می گوید "آنها فعال نمی شوند ، شما آنها را ایجاد می کنید. آنها ترکیبی از خواص فیزیکی بدن شما هستند ، یک مغز انعطاف پذیر که به هر محیطی که در آن رشد می کند متصل می شود و فرهنگ و تربیت شما ، که آن محیط را فراهم می کند. " او این رویکرد را نظریه احساس ساخته شده نامیده است . در طول دوره تحصیلات خود ، بارت دیدگاههای اولیه تئوری فعلی خود را در زمینه احساسات ساخته شده ایجاد کرد .
وی تفاوتها را برجسته می کند در احساسات بین فرهنگهای مختلف (نگاه کنید به احساسات و فرهنگ ) ، و می گوید که احساسات "تحریک نمی شوند ، شما آنها را ایجاد می کنید. آنها به عنوان ترکیبی از خصوصیات فیزیکی بدن شما ظاهر می شوند ، یک مغز انعطاف پذیر که خود را سیم می کند به هر محیطی که در آن توسعه یابد ، و فرهنگ و تربیت شما ، که این محیط را فراهم می کند. "
نظریه احساسات ساخته شده ( قبلاً مدل عمل مفهومی احساسات بود ) هست یک نظریه علمی برای توضیح تجربه و درک هیجانی که این نظریه توسط لیزا فلدمن بارت برای حل آنچه او "پارادوکس احساس" می نامد ، که ادعا می کند دهه ها محققان احساسات را متحیر کرده است و به شرح زیر توصیف می کند: مردم در زندگی روزمره تجربه های زنده و شدیدی از احساسات دارند: آنها گزارش می کنند که احساسات مانند "عصبانیت" ، "غم" و "خوشبختی" را در دیگران مشاهده می کنند ، و آنها گزارش کرده اند که "عصبانیت" ، "غم" و غیره را خود تجربه کرده اند. با این وجود ، شواهد روانشناختی و عصب علمی نتوانسته است پشتیبانی مداوم از وجود چنین دسته های گسسته ای از تجربه را ارائه دهد.
در عوض ، شواهد تجربی نشان می دهد آنچه در مغز و بدن وجود دارد تاثیر می گذارد ، و احساسات توسط شبکه های مغزی متعددی که به طور همزمان کار می کنند ساخته می شوند.
با وجود این شواهد ، بیشتر نظریه های دیگر احساسات فرض می کنند که احساسات از نظر ژنتیکی عطا می شوند ، آموخته نمی شوند و توسط مدارهای اختصاصی در مغز تولید می شوند: مدار عصبانیت ، مدار ترس و غیره. این دیدگاه تا حد زیادی با برداشت های عقل سلیم از احساسات همخوانی دارد. نظریه احساسات ساخته شده این فرض را زیر سوال می برد. این نشان می دهد که این احساسات ( که اغلب "احساسات اساسی" نامیده می شوند ) از نظر بیولوژیکی سخت گیر نیستند ، بلکه در عوض پدیده هایی هستند که "در همان لحظه" از مواد اساسی تر در آگاهی پدید می آیند.
نظریه احساسات ساخته شده به زبان ساده : "در هر لحظه بیداری ، مغز شما از تجربیات گذشته ، سازمان یافته به عنوان مفاهیم ، برای هدایت اقدامات شما و معنی بخشیدن به احساسات شما استفاده می کند. وقتی مفاهیم درگیر مفاهیم احساسی باشند ، مغز شما مواردی از احساسات را می سازد."
با جزئیات بیشتر ، مواردی از احساسات در سراسر مغز توسط چندین شبکه مغزی در همکاری ساخته می شوند. ترکیباتی که برای این ساخت و ساز مورد استفاده قرار می گیرند شامل: رهگیری, مفاهیم ، و واقعیت اجتماعی.
پیش بینی های بینش پنداری اطلاعاتی در مورد وضعیت بدن فراهم می کند و در نهایت احساس لذت ، نارضایتی ، برانگیختگی و آرامش اساسی ایجاد می کند. مفاهیم دانش مجسم (از فرهنگ شما) هستند ، از جمله مفاهیم احساسی. واقعیت اجتماعی توافق جمعی و زبانی را فراهم می کند که درک احساسات را در میان افرادی که فرهنگ مشترک دارند امکان پذیر می سازد.
به عنوان تشبیه ، تجربه رنگ را در نظر بگیرید. مردم رنگ ها را به عنوان دسته های گسسته تجربه می کنند: آبی ، قرمز ، زرد و غیره و این دسته ها در فرهنگ های مختلف متفاوت است. فیزیک رنگ اما در واقع مداوم است و طول موج های آن در نانومتر در یک مقیاس از فرابنفش تا مادون قرمز اندازه گیری می شود. وقتی شخصی شیئی را به عنوان "آبی" تجربه می کند ، (ناخودآگاه) از مفاهیم رنگی خود برای طبقه بندی این طول موج استفاده می کند. و در واقع ، مردم طیف وسیعی از طول موج ها را به عنوان "آبی" تجربه می کنند.
به همین ترتیب ، عواطف معمولاً گسسته و متمایز تصور می شوند - ترس ، عصبانیت ، شادی - در حالی که تاثیر می گذارد (تولید شده توسط رهگیری) مداوم است. نظریه احساسات ساخته شده نشان می دهد که در یک لحظه خاص ، مغز از طریق پیش بینی های بینشگیری و مفاهیم احساسات از فرهنگ فرد ، لحظه فعلی را پیش بینی و طبقه بندی می کند تا نمونه ای از احساسات را درست کند ، همانطور که فرد رنگ های گسسته را درک می کند. این فرایند تجربه "داشتن یک احساس" را فوری می کند.
به عنوان مثال ، اگر مغز کسی وجود a را پیش بینی کند مار و همچنین تأثیر ناخوشایندی که در اثر مواجهه با یک مار ایجاد می شود ، ممکن است مغز یک تجربه "ترس" را طبقه بندی و ایجاد کند. این فرایند قبل از اینکه هرگونه ورودی حسی واقعی مار به آگاهی آگاهانه برسد ، انجام می شود. در مقابل ، یک محقق "احساسات اساسی" می گوید که فرد ابتدا مار را می بیند و این ورودی حسی است محرک یک "مدار ترس" اختصاصی در مغز.
تجسم های اولیه تئوری به جای تأثیر درونی ، از نظر تأثیر اصلی صورت گرفت. Core Effect یک حالت نوروفیزیولوژیک است که در دو بعد مشخص می شود:
- لذت در برابر نارضایتی ، که در یک مقیاس مداوم از مثبت به منفی اندازه گیری می شود.
- تحریک زیاد در مقابل برانگیختگی کم ، در امتداد مقیاس مداوم بین این نقاط انتهایی اندازه گیری می شود.
طبق مدل فعلی مفهومی اصلی ، احساسات هنگامی ایجاد می شود که فرد با استفاده از دانش در مورد احساسات ، احساس عاطفی اصلی خود را طبقه بندی کند. این نظریه ترکیبی از عناصر نسبیت زبانی و علوم اعصاب عاطفی.
اصطلاح "تأثیر اصلی" برای اولین بار توسط راسل و بارت در سال 1999 در چاپ استفاده شد مجله شخصیت و روانشناسی اجتماعی جایی که برای اشاره به احساسات عاطفی بخشی از هر حالت آگاهانه استفاده می شود (همانطور که ووندت در 1889 صحبت کرد System der Philosophie). به نظر می رسد اصطلاح "تأثیر اصلی" نیز به عنوان عبارتی استفاده شده است که مربوط به درک عصب روانشناختی از رفتار به عنوان تأثیر بیمارگونه در ریشه های هر نوع رفتار انسان است.
مطالعات 2006
بارت و همکاران (2006) ، 161 مطالعه منتشر شده در سالهای 2001 تا 1990 در مورد بررسی قرار دادن زیرمجموعه آنها در متناآنالیزهای مورد نیاز تجربی و تجزیه و تحلیل قرار گرفت (Phan ، et al. 2002 و Murphy et al. 2003). در این بررسی ، نویسندگان فرضیه مکان یابی را بررسی کرده اند که با مقایسه ثبات و ویژگی های متاآنالیز مربوط به هر یک از احساسات اساسی فرضیه ای است (ترس ، عصبانیت ، غم ، انزجار و شادی). الگوهای عصبی سازگار توسط مناطق مغز تعریف شده است که نشان می دهد فعالیت برای یک احساس خاص افزایش یافته است (نسبت به یک خنثی کنترل) ، فقط نظر از روش القا مورد استفاده قرار گرفته است (به عنوان مثال ، مشاهده بصورت برابر با شنیداری) . الگوهای عصبی ویژه به عنوان مدارس مجازی از نظر معماری برای یک احساس در مقابل احساسات دیگر تعریف شده اند (به عنوان مثال ، مدار ترس باید از هفتم مدار عصبانیت ، گرچه هر دو مدار ممکن است شامل مشترک مشترک مغزی باشد).
به طور کلی ، نتایج حاصل از ثبات بین یافته های Phan و همکاران پشتیبانی می شود. و مورفی و همکاران ، اما ویژگی خاص خود را دارد. سازگار با استفاده از مقایسه تجربی و تجزیه و تحلیل مجوز کای مشخص شده است که آیا شما با توجه به مطالعات انجام شده گزارشگر فعال سازی را در یک احساس به طور معمول قابل قبول می کند ، زیرا در مقایسه با گزارش شده در مورد احساسات دیگر است. ویژگی از طریق مقایسه طبقه بندی عاطفی - محلی سازی مکان با فعالیت های متضاد در مناطق کلیدی که مخصوص احساسات خاص وجود دارد ، تعیین شد. افزایش فعال شدن آمیگدالا در هنگام ترس به طور معمول مداوم در بین روش های القایی گزارش شده است (اما خاص نیست).
هر دو متاآنالیز نیز باعث افزایش فعالیت ها در مناطق قشر قدامی سینگولات قدامی در هنگام غم و اندوه گزارش شده است ، اگر این مورد از سازگار کمتری بود (در بین روش های القایی) و مخصوصاً غایب نبود. هر دو متاآنالیز همچنین اعلام کرد که انزجار با افزایش فعالیت در گانگلیون پایه همراه است ، اما این یافته ها نه سازگار و نه خاص وجود دارد. نه فعالیت ثابت و نه فعالیت خاصی در متاآنالیزها برای عصبانیت یا خوشبختی مشاهده نشده است. این متاآنالیز را برای این مفهوم عناصر اساسی و غیرقابل کاهش زندگی عاطفی را به عنوان ابعادی مانند رویکرد و اجتناب معرفی کرد. این رویکرد دیگر درگیر در رویکردهای ساخت گرایی روانشناختی بیشتر در متاآنالیزهای بعدی کوبر و همکاران بررسی می شود.
حیات اسرارآمیز مغز ( هیجانات چگونه ساخته میشوند؟ ) از زبان لیزا فلدمن بارت
بشریت، بیش از دو هزار سال است که غم و دیگر هیجانات را به همین شیوه درک کرده است. اما در عین حال، اگر بشریت از قرن ها کشفیات علمی چیزی آموخته باشد، آن این است که پدیده ها معمولا آن گونه که به نظر می رسند، نیستند.
داستان افتخارآمیز زمانه ما در باره هیجان هم، چیزی شبیه به این بوده است و آن اینکه همه ما هیجاناتی داریم که از زمان تولد ایجاد شده اند. این هیجانات، در درون ما پدیده هایی متمایز و قابل تشخیص اند. وقتی چیزی در جهان اتفاق می افتد، چه حادثه تیراندازی باشد و چه یک نگاه فریبنده، هیجانات ما طوری به سرعت و به طور خودکار به کار می افتند که انگار کسی دکمه آنها را زده است. ما از طریق نحوه لبخند زدن، خشونت، ترس و دیگر حرکات بیانگر خاص که هرکدام به راحتی قابل تشخیص اند، هیجانات خود را در چهره مان نشان می دهیم. صدای ما هیجاناتمان را از طریق خنده، فریاد و گریه بیان می کند و وضعیت بدن ما هیجاناتمان را با حرکت و لرزش بروز می دهد.
علم مدرن نیز توصیفی متناسب با این داستان ارائه می دهد که من آن را « دیدگاه کلاسیک هیجان » می نامم. بر پایه این دیدگاه، تردید در صدای فرماندار مالوی، یک واکنش زنجیره ای را به راه انداخت که در مغز من نیز تداوم یافت. مجموعه خاصی از نورون ها – که آن را «مدار غم» می نامند. به فعالیت درآمدند و باعث شدند تا چهره و بدن من، به طریقی مشخص و خاص واکنش نشان دهند. چشمم شروع به سوزش کند، ابروهایم گره بخورد، شانه هایم خم شود و به گریه بیفتم. این مدار القاء شده باعث بروز تغییرات فیزیکی در بدن من نیز شد که سبب شد تپش قلب و تنفسم بالا برود، غدد عروقی ام فعال و رگهای خونی ام منقبض شوند. گفته می شود که این مجموعه حرکات در داخل و خارج بدن من مانند یک «اثر انگشت» به شکل منحصربه فردی غم و اندوه را مشخص می کنند که کاملا شبیه اثر انگشت شما و منحصرا برای شناسایی شما به کار می روند.
دیدگاه کلاسیک هیجان می گوید که ما بسیاری از این مدارهای هیجانی را در مغز خویش داریم و گفته می شود که هر مجموعه مانند اثر انگشت، تغییرات متمایزی را ایجاد می کنند. شاید یک همکار مزاحم باعث «خشم شما» شود، بنابراین فشار خون شما افزایش می یابد، ابرو درهم می کشید، فریاد می زنید و از خشم، احساس گرما می کنید. یا یک داستان خبری هشداردهنده، «نورون های ترس» شما را تحریک می کند، بنابراین تپش قلب شما بالا می رود، یخ کرده و احساس غم و اندوه می کنید. از آنجا که ما احساس خشم، شادی، تعجب و هیجانات دیگر را با وضعیت های روشن و قابل تشخیص تجربه می کنیم، منطقی به نظر می رسد که فرض کنیم هر هیجانی در مغز و بدن ما، الگوی ویژه ای دارد.
مطابق با دیدگاه کلاسیک، هیجانات ما نتیجه تکاملی هستند که از مدت ها پیش برای بقاء سودمند بوده و اکنون، به جزء پایدار طبیعت زیست شناختی ما تبدیل شده است. به این ترتیب، این هیجانات جهانی هستند به این معنی که افراد با هر سنی، در هر فرهنگی و در هر بخشی از جهان، احتمالا باید غم و اندوه را کمابیش نظیر ما و کمابیش، مانند نیاکان همجنس ما که میلیون ها سال در صحرای آفریقا سرگردان بوده اند، تجربه کنند. من می گویم «کمابیش»، زیرا هیچ کس عقیده ندارد که چهره ها، بدنها و فعالیت های مغز هر بار که کسی غمگین می شود، دقیقا یکسان به نظر می رسند. میزان تپش قلب، تنفس و جریان خون شما همیشه به مقدار مشابهی تغییر نمی کند. ابروی شما ممکن است به واسطه احتمال یا عادت، کمتر یا بیشتر، گره بخورد.
در نتیجه، به نظر می رسد که هیجانات نوعی بازتاب تند هستند که اغلب با قوه خردورزی ما متفاوت اند. بخش بدوی مغزتان از شما میخواهد که به رئیس خود بگویید که او خرفت است، اما بخش تدبیر کننده شما می داند که با این کار او شما را اخراج می کند، بنابراین رفتار خود را محدود می کنید. این نوع درگیری درونی بین عقل و هیجان یکی از کشاکشهای بزرگ تمدن غرب است. این موضوع به تعریف شما به عنوان انسان کمک می کند. بدون قوه خردورزی، شما صرفا یک جانور هیجانی هستید.
این دیدگاه نسبت به هیجانات، برای هزاران سال به اشکال گوناگون رایج بوده است. افلاطون به یک روایت از آن باورمند بود و بقراط، ارسطو، بودا، رنه دکارت، زیگموند فروید و چارلز داروین نیز. امروزه، اندیشمندان برجسته ای چون استیون پینکر، پل اکمن و دالایی لاما نیز توصیف مشابهی از هیجانات ارائه می دهند که در دیدگاه کلاسیک هیجان ریشه دارد.
تقریبا در هر کتاب مقدماتی دانشکده های روانشناسی و در بیشتر مقالات مجلات و روزنامه هایی که در باره هیجانات بحث می کنند، دیدگاه کلاسیک یافت می شود. در سراسر آمریکا در مدارس پیش دبستانی، پوسترهایی آویزان هستند که لبخند، اخم و خجالت را نشان میدهند که ظاهرا زبان جهانی چهره برای شناخت هیجانات به شمار می روند. حتی فیس بوک مجموعه ای از شکلک های هیجانی را در اختیار شما قرار می دهد که برگرفته از نوشته های داروین هستند.
دیدگاه کلاسیک در فرهنگ ما نیز تثبیت شده است. نمایش های تلویزیونی مانند به من دروغ بگو و بی باک بر این فرض استوار هستند که درونی ترین احساسات شما از طریق تپش قلب یا حرکات صورت قابل استنباط هستند. خیابان سامی به کودکان می آموزد که هیجانات، چیزهای متمایزی در درون ما هستند که مایلند از طریق چهره و بدن ما ابراز شوند، همان طور که فیلم درون بیرون -اثر موسسه فیلمسازی پیکسار – نیز مؤید همین نکته است.
شرکت هایی مانند افکتیوا و رئالایز از طریق یک «تحلیلگر هیجان» به شرکتها کمک می کنند تا هیجانات مشتریان خود را تشخیص دهند: «در پیش نویس NBA، میلواکی باکز به ارزیابی موضوعات روان شناختی، منش و شخصیت» بازیگران می پردازد و بر اساس حالات بیانگر چهره «شیمی گروه» را بررسی می کند.
برای چندین دهه، اداره پژوهشی فدرال ایالات متحده آمریکا (FBI) برخی آموزش های مأموران پیشرفته خود را بر پایه دیدگاه کلاسیک انجام میداد.
دیدگاه کلاسیک هیجان به طور قابل توجه تری، در نهادهای اجتماعی ما جا خوش کرده است. نظام حقوقی آمریکا هیجانات را بخشی از طبیعت حیوانی ذاتی ما تلقی می کند که ما را به انجام رفتارهای نابخردانه و حتی خشونت آمیز وادار می کنند، مگر این که ما آنها را با افکار عقلانی خود کنترل کنیم. در پزشکی، پژوهشگران تأثیرات بهداشتی خشم را مطالعه می کنند، با این فرض که تحت این نام – تنها یک الگوی واحد از تغییرات در بدن وجود دارد. به افرادی مانند کودکان و بزرگسالان مبتلا به اختلال طیف اوتیسم که مبتلا به انواع بیماری های روانی تشخیص داده می شوند، آموزش داده می شود که چگونه ابراز هیجانات خاص در چهره را تشخیص دهند چیزی که به ظاهر به آنها کمک می کند تا با دیگران ارتباط برقرار کنند.
با وجود شناخت متمایز فکری دیدگاه کلاسیک هیجان و به رغم نفوذ عظیم آن در فرهنگ و جامعه ما، شواهد علمی فراوانی وجود دارد که نشان می دهد این دیدگاه نمی تواند درست باشد. حتی پس از یک قرن تلاش، تحقیقات علمی در باره یک هیجان خاص یک اثر فیزیکی ثابت را نشان نداده است. هنگامی که دانشمندان الکترودها را به چهره فرد متصل می کنند تا اندازه گیری کنند که ماهیچه های صورت در طول یک تجربه هیجانی چگونه حرکت می کنند، آن ها انواع گوناگونی (و نه یکنواختی از حرکت ها را مشاهده می کنند. آنها زمانی که به مطالعه بدن و مغز می پردازند با همان گونه گونی همانند آنچه در اثر انگشت ها دیده می شود. مواجه می شوند. شاید شما خشم را همراه با بالا رفتن فشار خون یا بدون افزایش آن تجربه کنید. شاید ترس را با یا بدون بادامه – یعنی منطقه ای از مغز که به لحاظ تاریخی به عنوان جایگاه ترس تلقی شده است . تجربه کنید.
مطمئنا، صدها آزمایش، برخی شواهد را برای دیدگاه کلاسیک فراهم می آورند. اما صدها آزمایش دیگر موجب تردید در آن می شوند. به نظر من، تنها نتیجه معقول علمی این است که هیجانات، آنگونه که ما به طور معمول در باره آنها فکر می کنیم، نیستند. پس هیجانات واقعا چه هستند؟
وقتی دانشمندان دیدگاه کلاسیک را کنار می گذارند و فقط به داده ها نگاه می کنند، به یک توضیح کاملا متفاوت در باره هیجانات می رسند. به طور خلاصه، متوجه می شویم که هیجانات شما جزء ذاتی وجود شما نیستند بلکه از بخش های اساسی تری ایجاد می شوند. هیجانات جهانی نیستند بلکه از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت اند. آنها (به طور خودش برانگیخته نمی شوند بلکه شما آنها را ایجاد می کنید. آنها به عنوان ترکیبی از ویژگی های فیزیکی بدن شما هستند، مغز انعطاف پذیر پیچیده در محیطی که در آن رشد می کنید (و فرهنگ و آموزش و پرورش شما که آن محیط را فراهم کرده ظهور می کنند. هیجانات واقعی هستند، اما نه آنقدر که مولکولها و نورون ها عینی هستند. هیجانات همان گونه واقعی هستند که پول واقعی است یعنی، به دشواری می توان گفت که توهم اند، بلکه محصول یک توافق انسانی هستند.
این دیدگاه، که من آن را « نظریه ساخت هیجان » می نامم، تفسیری بسیار متفاوت از وقایع هنگام سخنرانی فرماندار مالوی را ارائه میدهد. هنگامی که صدای مالوی در گلوی او خفه شد، این صدا، مدار مغزی ناراحتی را در درون من به کار نینداخت تا باعث ظهور مجموعه ای متمایز از تغییرات جسمانی در من شود بلکه بر عکس، من در آن لحظه احساس غم و اندوه داشتم، چون در فرهنگ خاصی رشد کرده بودم. من مدتها پیش یاد گرفته ام که «غم» چیزی است که ممکن است زمانی اتفاق بیفتد که هیجانات جسمانی خاصی با یک فقدان وحشتناک همراه شود. مغز من با استفاده از تکه ها و قطعه های تجارب گذشته، مانند آگاهی من از تیراندازی و غم و اندوه قبلی خودم در باره آنها، به سرعت به پیش بینی های واکنشی می پردازد که بدن من باید برای مقابله با چنین فاجعه ای اتخاذ کند. پیش بینی های مغز من به بالا رفتن میزان تپش قلب، فشرده شدن چهره و التهاب در معده ام منجر می شود. این عوارض مرا به گریه می اندازند، فعالیتی که دستگاه اعصاب مرا آرام می کند و به هیجانات به وجود آمده به عنوان نمونه ای از غم و اندوه، معنا می بخشد.
به این ترتیب، این مغز من است که تجربه هیجانات مرا می سازد. حرکات و حس های خاص من نوعی اثر انگشت برای غم نیستند. با پیش بینی های گوناگون، پوست من ممکن است به جای خنک شدن سرخ شود و معده من ملتهب نشود، اما مغز من هنوز هم بتواند احساسات به وجود آمده را به غم تبدیل کند. نه تنها این، بلکه منبع قلب تپنده، چهره گلگون شده، معده به هم خورده و اشک من می تواند به جای غم و اندوه، به عنوان احساس متفاوتی مانند خشم یا ترس معنی شود. یا در یک موقعیت بسیار متفاوت، مانند یک جشن عروسی، این عوارض حسی می توانند بیانگر شادی یا قدردانی باشند.
اگر تا به حال معنای کامل این توضیح مشخص نشده یا حتی غیرقابل باور به نظر می رسد، حرف مرا باور کنید، من اینجا با شما هستم. پس از سخنرانی فرماندار مالوی، وقتی به خود آمدم و اشک هایم را پاک کردم، به یادم آمد که بدون توجه به آنچه در باره هیجانات به عنوان یک دانشمند می دانم، من آنها را همانگونه که شیوه دیدگاه کلاسیک مطرح کرده، تجربه می کنم. غم و اندوه من یک موج فوری قابل تشخیص از تغییرات جسمی و احساسات است که در واکنش به این تراژدی و فقدان، مرا در خود غوطه ور می سازند. اگر من دانشمندی نبودم که از آزمایش ها برای تشخیص این که هیجانات در واقع ساخته شده اند یا نه استفاده می کنم، من نیز به همان تجربه فوری خود اعتماد می کردم.
دیدگاه کلاسیک هیجان، با وجود شواهدی که علیه آن وجود دارد، دقیقا به این دلیل متقاعد کننده است که شهودی است. دیدگاه کلاسیک همچنین پاسخ های اطمینان بخشی برای برخی پرسش های عمیق و اساسی مانند اینکه سخن گفتن تکاملی ما از کجا آمده است ارائه می کند.
آیا هنگامی که هیجانات غلیان می کنند ما مسئول اعمال خود هستیم؟ آیا تجربیات شما به درستی و صحت، جهان خارج شما را نشان می دهند؟
نظریه ساخته شدن هیجانات به این پرسش ها به گونه ای متفاوت پاسخ می دهد. این نظریه یک نظریه متفاوت درباره طبیعت انسانی است که به شما کمک می کند تا خود و دیگران را در پرتو یک روشنایی جدید که به لحاظ علمی بیشتر توجیه شده است ببینید. شاید نظریه ساخته شدن هیجانات با شیوه ای که شما به طور معمول هیجانات را تجربه می کنید مطابقت نداشته باشد و در واقع شاید به شدت با عمیق ترین باورهای شما نسبت به اینکه ذهن چگونه کار می کند، از کجا آمده است و چرا رفتار و احساس ما به این صورت است، در تناقض باشد. اما این نظریه به طور مداوم شواهد علمی در باره هیجانات (شامل بسیاری از شواهدی که دیدگاه کلاسیک در تلاش است تا آنها را درک کند) را پیش بینی کرده و توضیح می دهد.
چه شما به طور معمول یک فرد آرام باشید که بدون تأثیر از فراز و نشیبهای زندگی، در جریان آرامش غرق میشوید یا فرد جوشیتری که بر روی امواج رودخانهای از ناملایمات، بهراحتی با هر تغییر کوچکی در محیط به اطراف تاب میخورید یا جایی در میانهٔ این دو، علم نهفته در ورای حس درونی که در سیمکشی مغز شما ریشه دارد، به شما کمک خواهد کرد که خود را از یک منظر جدید ببینید و همچنین نشان میدهد که شما بردهٔ هیجاناتی که ناخواسته برای کنترل رفتار شما به وجود میآیند، نیستید. شما معمار این تجربیات هستید. رودخانهٔ احساسات شما ممکن است طوری حس شود که انگار درون شما جریان دارد، اما در واقع این شمایید که منبع آن رودخانه هستید.
چرا باید برای ما مهم باشد که نظریه هیجان درست است یا نه؟ زیرا که اعتقاد به دیدگاه کلاسیک، زندگی شما را به روش هایی که ممکن است درک نکنید، تحت تأثیر قرار می دهد. به آخرین باری فکر کنید که از جایگاه امنیتی فرودگاه عبور می کردید، جایی که مأمورین کم حرف سازمان امنیت حمل و نقل TSA) کفش هایتان را از زیر اشعه ایکس عبور می دهند تا آن را از لحاظ احتمال تهدید تروریستی بررسی کرده و ارزیابی کنند. زمانی نه چندان دور، به مأمورین TSA یک برنامه آموزشی به نام SPOT (امنیت مسافران توسط تکنیک های مشاهده) برای شناسایی فریب و ارزیابی ریسک بر پایه حرکات صورت و بدن آموزش داده می شد که مبتنی بر این نظریه بود که این حرکت ها درونی ترین هیجانات شما را فاش می کنند. این برنامه کارایی نداشت و برای مالیات دهندگان ۹۰۰ میلیون دلار خرج برداشت. لازم است که ما به لحاظ علمی هیجانات را درک کنیم تا عوامل دولتی بر پایه دیدگاه نادرستی از هیجانات، ما را دستگیر نکنند و یا از کسانی که در واقع عامل تهدید هستند، غفلت نورزند.
اکنون تصور کنید که در مطب دکتر هستید و از فشار قفسه سینه و تنگی نفس که ممکن است علائم حمله قلبی باشند، شکایت دارید. اگر زن باشید، بیشتر احتمال دارد که مشکل شما را اضطراب تشخیص داده و شما را مرخص کنند، در حالی که اگر مرد باشید، بیشتر احتمال دارد که تشخیص در باره شما بیماری قلبی باشد و درمان پیشگیرانه را برای نجات زندگی خود دریافت کنید. در نتیجه، زنان بالای ۶۵ سال بیشتر از مردان، از حملات قلبی می میرند. تصورات پزشکان، پرستاران و خود بیماران زن به تبع اعتقادات کلاسیک شکل گرفته اند به طوری که میتوان هیجانات را به عنوان اضطراب تشخیص داد و زنان به لحاظ ذاتی حساس تر از مردان هستند ….. و نتایج ممکن است مرگ آور باشند.
اعتقاد به دیدگاه کلاسیک حتی می تواند موجب آغاز جنگ شود. جنگ خلیج فارس در عراق تا حدودی به این دلیل به راه افتاد که برادر ناتنی صدام حسین تصور می کرد که توانسته است هیجانات نهفته مذاکره کنندگان آمریکایی را تشخیص دهد و صدام را آگاه کرد که ایالات متحده برای حمله به او جدی نیست. جنگ بعدی باعث مرگ ۱۷۵ هزار عراقی و صدها نیروی ائتلافی شد.
من باورمندم که ما در میانه انقلابی در درک خود از هیجانات، ذهن و مغز هستیم؛ انقلابی که ممکن است ما را مجبور کند تا یک بازنگری بنیادین نسبت به این باورهای اساسی جامعه خود مانند آموزش هایمان در باره بیماری های جسمانی مردان و زنان، درکمان از روابط شخصی، رویکردهایمان در بزرگ کردن فرزندان و در نهایت، دیدگاه مان از خودمان داشته باشیم. دیگر رشته های علمی پیشتر انقلاب هایی از این دست را مشاهده کرده اند و هرکدام از آنها، تغییری زیربنایی برای زدودن مفاهیمی که قرنها رایج بوده اند به وجود آوردند. فیزیک از ایده های شهودی ایزاک نیوتن درباره زمان و فضا به ایده های نسبیتر آلبرت اینشتین و در نهایت، مکانیک کوانتومی جهش کرد. در زیست شناسی، دانشمندان جهان دنیای
طبیعی را به گونه های تثبیت شده تقسیم کرده بودند که هرکدام دارای یک شکل ایده آل بودند، تا زمانی که چارلز داروین مفهوم انتخاب طبیعی را مطرح کرد.
انقلاب های علمی به صورت کشف ناگهانی ظاهر نمی شوند، بلکه از طریق پرسش هایی بهتر ظهور می کنند. در این صورت، اگر هیجانات واکنش های ساده تحریکی نیستند، پس چگونه ایجاد می شوند؟ چرا آنها خیلی متفاوت هستند و چرا ما تا این حد باورمندیم که اثر انگشت های متمایزی دارند؟ این پرسش ها به خودی خود و در ارتباط با یکدیگر می توانند برای
تفکر جذاب باشند. اما لذت بردن از ناشناخته ها چیزی بیش از بلندپروازی علمی است. بلکه بخشی از روح ماجراجویی است که ما را به انسان تبدیل می کند.
احساسات احساس خودکار، مانند واکنش های غیرقابل کنترل به چیزهایی که فکر می کنیم و تجربه می کنیم. لیزا فلدمن بارت، روانشناس و عصبشناس که نظریه او را رهبری میکند، رهبری این اتهام را بر عهده دارد هیجانی درک عمیقتری از ذهن و مغز را هدایت میکند و به معنای انسان بودن نور جدیدی میافکند.