نظریه های روانشناسی هانس والاک
هانس والاک متولد ۲۸ نوامبر ۱۹۰۴ در برلین و متوفای ۵ فوریه ۱۹۹۸ در پنسلوانیا در 93 سالگی ، یک روانشناس تجربی آلمانی-آمریکایی بود که تحقیقاتش بر ادراک و یادگیری متمرکز بود. اگرچه او در سنت روانشناسی گشتالت آموزش دیده بود ، بسیاری از کارهای بعدی او انطباق پذیری سیستم های ادراکی را بر اساس تجربه ادراک کننده بررسی کردند، در حالی که بیشتر نظریه پردازان گشتالت بر کیفیت های ذاتی محرک ها تاکید کردند و نقش تجربه را کم اهمیت جلوه دادند.
مطالعات والاک در مورد رنگ سطح آکروماتیک، زمینه را برای تئوری های بعدی در مورد ثبات سبکی فراهم کرد، و کار او بر روی محلی سازی صدا، پردازش ادراکی را که زیربنای صدای استریوفونیک است، روشن کرد. او عضو آکادمی ملی علوم، همکار گوگنهایم و دریافت کننده مدال هاوارد کرازبی وارن از انجمن روانشناسان تجربی بود.
والاک در 28 نوامبر 1904 در برلین در خانواده ای یهودی به دنیا آمد. پس از مطالعات اولیه در شیمی، او در مؤسسه روانشناسی برلین ثبت نام کرد و ابتدا به عنوان دستیار مدیر آن، ولفگانگ کوهلر ، خدمت کرد و متعاقباً تحقیقات خود را انجام داد. او کار برای مدرک دکترا را در سال 1934 به پایان رساند، عجله داشت زیرا موقعیت آسیب پذیر او به عنوان یک یهودی در آلمان نازی او را به تصمیم گیری در مورد مهاجرت سوق داده بود. اساتید یهودی از دانشگاه ها اخراج می شدند. والاچ هنگام شرکت در امتحانات شفاهی خود را آمادگی ضعیفی میدانست و بعداً گفت: "هرگز مهربانی [دو استاد] را فراموش نمیکنم که با آگاهی از وضعیت مخاطرهآمیز من، به من اجازه قبولی دادند."
کوهلر، که یهودی نبود اما به شدت در برابر نفوذ فزاینده نازی ها مقاومت می کرد، نیز تصمیم به مهاجرت گرفته بود. در سال 1935 به او موقعیتی در کالج Swarthmore در پنسیلوانیا پیشنهاد شد. سال بعد او از والاک دعوت کرد تا به عنوان همکار پژوهشی به او بپیوندد. والاک تا پایان دوران حرفه ای خود در Swarthmore کار کرد. در شش سال اول او تدریس نکرد، بلکه فقط به انجام تحقیقات پرداخت، اما در سال 1942، درخواستهای جنگ، دانشکده روانشناسی را تحلیل برد و والاچ (که واجد شرایط خدمت سربازی نبود) به عنوان مربی منصوب شد. او درجات علمی را طی کرد و در سال 1953 استاد تمام شد و از سال 1957 تا 1966 رئیس بخش روانشناسی شد. در سال 1971 به عنوان استاد صدمین سالگرد روانشناسی انتخاب شد. او در سال 1975 از تدریس بازنشسته شد، اما تا سال 1994 در تحقیقات فعال باقی ماند.
والاک علاوه بر کارش در Swarthmore، از سال 1947 تا 1957 استاد مدعو در مدرسه جدید تحقیقات اجتماعی نیویورک بود. در سال 1948 او دارای بورسیه تحصیلی گوگنهایم و در 1954-1955 او عضو موسسه پیشرفته پرینستون شد .
والاک با هنرمند فیبی کاسپر ازدواج کرد و صاحب یک پسر کارل شد. فیبی در سال 1968 درگذشت. هانس والاک در 5 فوریه 1998 درگذشت. پسر آنها کارل والاک در سال 2001 درگذشت.
والاک یک نظریه پرداز نبود و تحقیقات خود را حول یک نظام نظری فراگیر سازماندهی نکرد. او سبک کار خود را اینگونه توصیف کرد: «تا زمانی که کار نتایج ارزشمندی به همراه داشته باشد، به دنبال یک مشکل است و سپس آن را تا زمانی که یک ایده جدید نوید پیشرفت را بدهد، کنار گذاشته شود».
حرکت خطوط پشت دیافراگم
رساله دکتری والاک ادراک خطوطی را که در پشت دهانه ای در یک سطح پوشاننده حرکت می کنند، مورد بررسی قرار داد - پدیده ای که به عنوان مشکل دیافراگم شناخته می شود . اگر یک خط مایل پشت چنین روزنه ای حرکت کند، محرک فیزیکی ارائه شده به چشم ها افقی، عمودی یا در زاویه دیگری را تشخیص نمی دهد. والاک دریافت که حرکتی که ناظر درک می کند با شکل دیافراگم تعیین می شود. اگر دیافراگم دایره ای باشد، به نظر می رسد که خط (یا خطوط) در جهتی عمود بر جهت خود حرکت می کنند. اما اگر دیافراگم مستطیلی باشد، به نظر می رسد خطوط در جهتی موازی با محور بلند دیافراگم حرکت می کنند. نمونه ای از این پدیده، توهم آشنای باربرپل است. والاک این یافته را با این ادعا توضیح داد که سیستم ادراکی تمایل دارد هویت فردی بخشهای خطی را که توسط نقاط انتهایی ایجاد شده توسط دیافراگم تعریف شدهاند حفظ کند، و این حالت حرکت به بهترین شکل این هویت را حفظ میکند.
از آنجایی که مقاله اصلی به زبان آلمانی بود، این تحقیق برای چندین دهه برای روانشناسان انگلیسی زبان چندان شناخته شده نبود. در سال 1976، والاک خلاصه ای انگلیسی از آزمایشات پایان نامه خود را منتشر کرد : « مربوط به تحقیقات معاصر هستند و نه تنها برای مطالعه ادراک حرکت بلکه برای درک فرم و رنگ نیز کاربرد دارند. نتایج او شواهدی را علیه یک طرح مدولار پردازش بصری ارائه میکند، که در آن فرم، رنگ و حرکت به صورت مجزا محاسبه میشوند. بجای. او دریافت که جهت حرکت درک شده با سازماندهی ادراکی صحنه مرتبط است: وقتی چندین تفسیر از فرم وجود داشته باشد، و چندین جهت حرکت ممکن است، تنها ترکیب های خاصی از فرم و حرکت درک می شوند » .
پس افکت های شکلی
در مقالهای که مکرراً به آن استناد میشود که در سال 1944 منتشر شد، کوهلر و والاچ مجموعهای از آزمایشها را بر روی پسافکتهای تصویری ارائه کردند. برای مثال، اگر ناظری حدود یک دقیقه به نقطه ثابتی در مرکز میدان بینایی خیره شود که سفید است به جز یک مستطیل سیاه بزرگ در سمت چپ، و سپس (با حذف مستطیل) به مرکز میدان بینایی نگاه کند. آرایه ای از چهار مربع با فواصل مساوی که به طور متقارن در اطراف نقطه تثبیت قرار گرفته اند، دو مربع در سمت چپ دورتر از مربع های سمت راست ظاهر می شوند. بسیاری از مشاهدات مشابه در مقاله کوهلر و والاک مورد بحث قرار گرفته اند.
کوهلر معتقد بود که این پدیده نظریه ایزومورفیسم روانفیزیکی او را پشتیبانی میکند - که ادراک اشکال توسط میدانهای الکتریکی روی قشر مغز واسطه میشود، میدانهایی که به نظر او نسبت به محرک همشکل هستند اما میتوانند از طریق یک فرآیند سیری تحریف شوند. با این حال، والاک به این توضیح شک کرد و در سالهای بعد خود را از این تحقیق جدا کرد. به طور کلی والاچ از توضیحات نوروفیزیولوژیک برای پدیده های ادراکی اجتناب می کرد و مقاله در مورد پیامدهای تصویری در مجموعه مقالات او که والاچ در سال 1976 منتشر کرد گنجانده نشد.
محلی سازی صدا
در مجموعه ای از مقالات والاک توانایی انسان را برای مکان یابی صداها در سطح میانی بررسی کرد - یعنی تعیین اینکه آیا صدا از منبعی در همان ارتفاع گوش می آید یا از یک منبعی که بالاتر یا پایین تر یا حتی در پشت سر قرار دارد. نشانه های صوتی دو گوش، از جمله مرحله یا زمان رسیدن صدا به هر گوش و شدت نسبی صدا در دو گوش (به ترتیب به عنوان ITD و ILD شناخته می شود) به شنونده امکان می دهد مکان جانبی صدا را تعیین کند (خواه در سمت چپ باشد، درست یا مستقیم). اما دو صدا در ارتفاعهای مختلف میتوانند اطلاعات ITD و ILD یکسانی را به گوشها ارائه دهند، بنابراین نشانههای دو گوش برای یک گوش ساکن برای شناسایی مکان صدا در صفحه میانی کافی نیست.
نشانههای تک گوش که به شکل سر و ساختار گوش خارجی بستگی دارد به محلیسازی عمودی کمک میکند ، اما اگر سر ساکن نباشد، نشانههای دوگوشی نیز نقش مهمی ایفا میکنند.
تحقیقات والاک نشان داد که وقتی سر انسان حرکت میکند (چه با کج کردن یا چرخش حول یک محور عمودی)، یک الگوی پویا از نشانههای دو گوش ایجاد میکند که وقتی با اطلاعات مربوط به جهت و میزان حرکت سر همراه شود، شنونده را قادر میسازد. برای تعیین ارتفاع منبع صدا لازم نیست که شنونده به طور فعال حرکات سر را انجام دهد. مقاله بعدی نشان داد که صداها می توانند به درستی در صفحه میانه قرار گیرند، زمانی که ناظر به طور غیرفعال می چرخد یا زمانی که یک حس کاذب از چرخش بدن با استفاده از نشانه های بصری القا می شود.
در سال 1949، والاچ، با همکاری ادوین بی نیومن و مارک روزنزوایگ، مقاله مهمی را منتشر کرد که اثر تقدم در محلی سازی صدا را تعریف می کرد. آزمایشهای آنها نشان داد که وقتی یک صدای قابل تنظیم به گوش میرسد و بلافاصله پس از آن صدایی مشابه از جهتی متفاوت میآید، شنونده یک صدای واحد را در محل اولین محرک دریافت میکند. تأخیر بین صدای اول و دوم می تواند در محدوده 1 تا 5 میلی ثانیه برای کلیک و تا 40 میلی ثانیه برای صداهای پیچیده مانند گفتار و موسیقی باشد. در تاخیرهای بالاتر از این آستانه، صدای دوم به صورت پژواک شنیده می شود. این پدیده نشان میدهد که چگونه سیستم شنوایی طنینهای محلی را برای افزایش درک اصوات درک شده سرکوب میکند و این یک عامل حیاتی در مهندسی آکوستیک و طراحی سیستمهای تقویت صدا است. والاک و همکاران همچنین اشاره کرد که اثر تقدم نقش مهمی در درک صدای استریوفونیک دارد.
رنگ بی رنگ و ثبات روشنایی
در یک مقاله تحسین برانگیز که در سال 1948 منتشر شد، والاک شرایط محرک برای درک رنگهای خنثی را بررسی کرد - یعنی رنگهایی که از نظر روشنایی متفاوت هستند اما هیچ رنگی ندارند، بنابراین از سفید تا خاکستری تا سیاه را شامل میشوند. والاک تکههای گرد نور («دیسکها») با درخشندگیهای مختلف را بر روی صفحهای سفید در اتاقی تاریک نشان داد و دریافت که وقتی به تنهایی ارائه میشوند، دیسکها همیشه درخشان به نظر میرسند - یعنی به نظر میرسد که آنها نور ساطع میکنند، درست مانند ماه. هنگامی که در آسمان تاریک است ظاهر می شود. با این حال، هنگامی که یک حلقه اطراف با روشنایی متفاوت به چنین دیسکی اضافه می شود، دیسک دیگر درخشان به نظر نمی رسد و مانند یک تکه کاغذ صاف به نظر می رسد که رنگ آن به روشنایی نسبی دیسک مرکزی و حلقه اطراف آن بستگی دارد. نور محیطی کمتر از دیسک در مرکز بود، دیسک سفید به نظر می رسید. اگر محیط اطراف روشن تر از مرکز بود، دیسک مرکزی به نظر می رسد سایه ای از خاکستری است. سایه خاکستری صرف نظر از سطح روشنایی مطلق دو عنصر در صفحه نمایش، به نسبت روشنایی مرکز به محیط اطراف بستگی دارد. بنابراین، برای مثال، یک دیسک با درخشندگی فیزیکی 50 میلیلامبرت (میلیلیتر) که توسط حلقهای 200 میلیلیتری احاطه شده است، به نظر میرسد همان سایه خاکستری با یک دیسک 500 میلیلیتری احاطهشده با حلقهای 2000 میلیلیتری باشد.
والاک پیشنهاد کرد که این «اصل نسبت» میتواند پدیده ثبات سبکی را توضیح دهد - این واقعیت که سبکی ظاهری یک جسم با وجود تغییرات زیاد در روشنایی ثابت میماند. در سالهای بعد، حجم وسیعی از ادبیات کفایت و محدودیتهای اصل نسبت را بررسی کردهاند. اگر نسبت روشنایی بسیار بالا باشد، اصل نسبت برقرار نیست. یا اگر دو درخشندگی متقابل مجاور نباشند. بعلاوه، چیدمان آزمایشی بسیار ساده شده والاک نه با ترتیبات فضایی سه بعدی و نه با میدان های بصری پیچیده که شامل بسیاری از درخشندگی های متقابل است، سروکار ندارد. مقاله والاک در سال 1948 به جای ارائه یک راه حل کامل برای مشکل ثبات سبکی، "زمینه را برای مدل های محاسباتی ادراک سبکی" فراهم کرد.
اثر عمق جنبشی
پراستنادترین مقاله والاک مطالعه او در سال 1953 (با DN O'Connell) در مورد اثر عمق جنبشی است . این پدیده نشان میدهد که چگونه سیستم بصری نمایشهای عناصر در حال تغییر پویا را پردازش میکند تا ما دنیایی از اجسام صلب را که در فضا چیده شدهاند درک کنیم.
اگر یک شکل سه بعدی ثابت (مثلاً یک مکعب سیمی) از پشت روشن شود به طوری که سایه آن بر روی یک صفحه نیمه شفاف بیفتد، ناظری در جلوی صفحه یک الگوی دو بعدی از خطوط را مشاهده می کند. اما اگر همان جسم بچرخد، ناظر (با دقت) آن را به عنوان یک مکعب سه بعدی در حال چرخش می بیند، حتی اگر فقط اطلاعات دو بعدی ارائه شود. این اثر عمق جنبشی (KDE)، یک نشانه عمق قوی است. به طور خود به خود رخ می دهد، می توان آن را با دید یک چشمی دید، با شکل های جامد و همچنین شکل سیمی رخ می دهد، و این اشکال نیازی نیست که اشیاء هندسی منظم باشند و نیازی به داشتن اشکال آشنا ندارند. والاک و اوکانل تنها دو شرط اساسی برای به دست آوردن اثر پیدا کردند. شی باید از خطوط مستقیم با نقاط انتهایی یا گوشه های مشخص تشکیل شده باشد، و سایه های پیش بینی شده آن خطوط باید در طول و جهت آن با چرخش جسم تغییر کند (در غیر این صورت یک شکل صاف و تغییر شکل دیده می شود.)
یافته های Wallach & O'Connell KDE باعث تعداد زیادی از مطالعات شد. برخی از محققان تجربه خارقالعاده سهبعدی و راههایی برای اندازهگیری عینی آن را بررسی کردند. دیگران به دنبال ساخت مدلهای نظری از شرایط ضروری برای نمایش دینامیکی اشیاء سه بعدی صلب با استفاده از تنها دو بعد بودند که منجر به توسعه یک زمینه مطالعاتی جدید شد: ساختار از حرکت ، بخشی از حوزه علم شناختی . کاربردهای عملی شامل نمایش بعد سوم در نمایشگرهای رایانه، دستگاه های کف دست، و اسکنرهای امنیتی فرودگاه است.
انطباق در درک عمق و فاصله
از آنجایی که دو چشم انسان تقریباً 6.5 سانتی متر از هم فاصله دارند، آنها جهان را از دیدگاه های مختلف می بینند: تصویری که در شبکیه چشم چپ پخش می شود کمی با تصویری که در سمت راست پخش می شود متفاوت است. این تفاوت (معروف به نابرابری دوچشمی ) نشانه اساسی درک عمق استریوسکوپی است. اهمیت ادراک استریوسکوپی برای هرکسی که سعی کرده است با یک چشم بسته سوزن را نخ کند، آشناست. و هنگامی که دو عکس کمی متفاوت از طریق یک استریوسکوپ (دستگاهی که ترکیب دو تصویر را آسان می کند) مشاهده می شود، صحنه ترکیب شده ظاهری سه بعدی به خود می گیرد.
در سال 1963، والاک، مور و دیویدسون با نگاه کردن سوژه ها از طریق تلسکوپ، دستگاهی که از آرایش آینه ای برای شبیه سازی فاصله افزایش یافته بین چشم ها استفاده می کند، به طور مصنوعی اختلاف را افزایش داد. هنگامی که آنها یک مکعب سیمی را از طریق تلسکوپ مشاهده کردند، آزمودنی ها گزارش دادند که عمق مکعب بیشتر از عرض و ارتفاع آن به نظر می رسد، که نتیجه اختلاف بیشتر ایجاد شده توسط تلسکوپ است. پس از این، مکعب طوری ساخته شد که در حین تماشای سوژه ها به آرامی بچرخد. این یک تضاد بین دو نشانه عمق ایجاد کرد: در حالی که افزایش نابرابری مصنوعی نشان میدهد که عمق مکعب بیشتر از دو بعد دیگر آن است، اثر عمق جنبشی (که تحت تأثیر نابرابری قرار نمیگیرد) نشانههایی مطابق با یک مکعب چرخان معمولی ارائه میدهد. ، از همه طرف اندازه یکسان است.
پس از تماشای مکعب در حال چرخش در این موقعیت تضاد نشانه برای یک دوره انطباق ده دقیقه ای، دوباره به آزمودنی ها مکعب ثابت (هنوز از طریق تلسکوپ) نشان داده شد و از آنها خواسته شد که عمق آن را نشان دهند. آنها عمق ظاهری کمتری را نسبت به قبل از دوره انطباق گزارش کردند، که نشان میدهد تضاد از نشانه KDE رقیب، نحوه تفسیر نشانههای عمق استریوسکوپی توسط سیستم بصری را تغییر داده است. ادراک تغییر یافته از عمق موقتی بود: به راحتی میتوان از آن یاد گرفت (با تماشای چرخش مکعب بدون تلسکوپ)، و اثر خود به خود پس از چند دقیقه از بین رفت، حتی اگر سوژهها در این مدت به سادگی با چشمان بسته بنشینند.
متعاقباً، والاک و فری آزمایشهای مشابهی را انجام دادند که درگیری بین نشانههای مختلف ایجاد کرد که سیستم بینایی برای محاسبه فاصله یک شی از ناظر استفاده میکند. دو نشانه از این قبیل عبارتند از تطبیق (تنظیم عدسی چشم برای تمرکز اجسام نزدیک یا دور) و همگرایی (چرخش چشم ها به داخل که برای تثبیت روی اجسام نزدیک ضروری است). این دو نشانه با هم نشانه های چشمی حرکتی نامیده می شوند. نشانه های دیگر نیز در درک فاصله نقش دارند. از این میان می توان به پرسپکتیو، شیب بافت و نشانه های حرکتی اشاره کرد (زمانی که دست را برای لمس یک شی دراز می کنیم، اطلاعاتی درباره دور بودن آن به دست می آوریم.)
والاچ و فری عینکهای ویژهای ساختند که نشانههای فاصله بینایی حرکتی را بهطور مصنوعی تحریف میکرد، به طوری که کاربر اشیایی را با نشانههای تطبیق و همگرایی متناسب با فواصل نزدیکتر از فاصله واقعی اشیاء مشاهده میکرد. آزمودنیها عینک را عینک میزدند، در حالی که به صورت فیزیکی مجموعهای از بلوکهای چوبی کوچک روی میز را دستکاری میکردند، و در نتیجه چشمانداز، بافت و نشانههای حرکتی اطلاعات واقعی را ارائه میدادند. پس از 15 دقیقه انطباق، آزمایش ها نشان داد که آزمودنی ها (اکنون بدون عینک) فاصله اشیاء مورد آزمایش را به عنوان دورتر از فواصل هدف آنها ثبت کردند. مجموعهای متفاوت از عینکها که نشانههای حرکتی چشمی را برای فواصل بیشتر از حد واقعی شبیهسازی میکنند، نتیجه معکوس به همراه داشت.
این یافتهها - که قرار گرفتن در معرض موقعیتهای تضاد نشانه، روشی را که سیستم بصری نشانهها را ارزیابی میکند، تغییر میدهد - نشاندهنده گامی قطعی از سنت گشتالت است که والاچ در آن آموزش دیده بود. روانشناسان گشتالت ترجیح میدهند پدیدههای ادراکی را از طریق ویژگیهای مجموعه محرک بهعنوان یک کل، و از طریق کارکردهای ذاتی و ثابت سیستم ادراکی توضیح دهند. آنها عموماً نقش تجربه و انطباق را کم اهمیت جلوه دادند.
درک یک محیط پایدار
از اواسط دهه 1960 تا پایان زندگی حرفه ای خود، والاک درگیر مطالعه گسترده ای در مورد مکانیسم هایی بود که با وجود حرکات سر، چشم ها یا کل بدن، زیربنای ثبات ظاهری دنیای بصری انسان است. این آزمایشها وجود چنین مکانیسمهایی را نشان دادند، پارامترهای آنها را بررسی کردند و نشان دادند که بیشتر آنها را میتوان از طریق سازگاری با شرایط محرک تغییریافته اصلاح کرد.
هنگامی که انسان سر را از چپ به راست می چرخاند، تصویری که روی شبکیه نمایش داده می شود در جهت مخالف حرکت سر حرکت می کند. بدون چرخش سر، چنین جابجایی تصویر به صورت چیزی متحرک ظاهر می شود. اما وقتی با چرخش سر همبستگی داشته باشد هیچ حرکتی از محیط دیده نمی شود. با این حال، اگر قرار بود تصویر هماهنگ با حرکت سر حرکت کند، اما میزان آن حرکت کمتر (یا بیشتر) از حد معمول برای حرکت سر مورد نظر باشد، چه؟ آیا ناهنجاری مورد توجه قرار می گیرد؟
والاک و کراویتز یک دستگاه مکانیکی ابداع کردند که حرکات سر را قادر میسازد تا یک تصویر را با هر درصد دلخواه از وسعت حرکت سر تغییر مکان دهد و کشف کردند که سوژهها میتوانند انحرافات کمتر از 2% را از درجه طبیعی تشخیص دهند. جابه جایی. این نشان داد که یک فرآیند جبرانی بسیار دقیق، جابجایی تصویر را که معمولاً همراه با حرکت سر است، تصحیح میکند، در نتیجه ظاهری پایدار ایجاد میکند. والاک این فرآیند را ثبات جهت بصری (CVD) نامید و با علاقه اشاره کرد که می توان آن را به راحتی از طریق سازگاری ادراکی تغییر داد. برای نشان دادن این موضوع، والاک و کراویتز دستگاه را طوری تنظیم کنید که در حین حرکات سر، تصویر بصری به میزان 150 درصد جابجایی طبیعی جابجا شود و از سوژهها خواسته شود سر خود را به عقب و جلو بچرخانند و این جابهجایی تغییر یافته را به مدت 10 دقیقه تماشا کنند. پس از این دوره کوتاه انطباق، به آزمودنیها در حالی که سرشان را میچرخانیدند، هدف ثابتی نشان داده شد. آنها گزارش کردند که دیگر بی حرکت به نظر نمی رسد، بلکه در جهت مخالف حرکاتی که در طول سازگاری رخ داده بود به جلو و عقب می چرخید، برای اینکه هدف ثابت به نظر برسد، دستگاه باید طوری تنظیم می شد که هدف در واقع حدود 14 حرکت می کرد. درصد در همان جهتی که در طول دوره انطباق حرکت کرده بود. فرآیند CVD که حرکات سر و جابجایی های تصویر را به هم مرتبط می کند، با قرار گرفتن در معرض یک شرایط محرک غیر طبیعی اصلاح شده است.
همانطور که در مورد درک عمق و فاصله، یافته والاک مبنی بر اینکه ثبات جهت بصری زمانی که شرایط محرک تغییر میکند به آسانی منطبق میشود، نشاندهنده انحراف مشخصی از سنت گشتالت بود که بر فرآیندهای ذاتی و غیرقابل تغییر تمرکز داشت. در واقع، والاک اقتباس را به خودی خود ابزاری تحلیلی می دانست. به عنوان مثال، والاک و بیکن توانستند با نشان دادن اینکه آنها به طور متفاوتی تطبیق میدهند، نشان دهند که دو فرآیند متمایز در ثبات جهت بصری دخیل هستند.
علاوه بر فرآیندهای جبران جابهجایی تصویر در طول چرخش سر، والاچ و همکاران مختلف انواع دیگری از جبرانهای مربوط به ثبات ادراکی در طول حرکت بدن را بررسی کردند، از جمله جابجاییهای ناشی از تکان دادن سر و حرکات چشم، جهت گیری در حال تغییر اجسام در حین عبور از کنار، انبساط نوری ناشی از حرکت رو به جلو، جابجایی در بعد غیرمرتبط با حرکت فیزیکی، و تغییرات مرتبط با حرکت در ادراک فرم.
آموزش و تاثیر بر دانش آموزان
از آنجا که او حرفه خود را به طور فعال در یک کالج هنرهای لیبرال تدریس کرد، میراث والاک شامل تأثیر او بر دانشجویان و دستیاران تحقیقاتی است که با آنها کار می کرد. بسیاری از این افراد به کمک خود به روانشناسی ادامه دادند: هریس فهرستی جزئی از جمله جان ام. دارلی ، شلدون ابنهولز، ویلیام اپستاین، ایروین فاینبرگ، چارلز اس. هریس، جان سی. هی، اریک جی. هاینمن، ریچارد هلد ، جولیان هوچبرگ، لوید کافمن، ژان ماتر ماندلر ، یاکوب ناچمیاس، اولریک نایسر ، آن اولری، رز آر. اولور، دین پیبادی، مری سی پاتر، جودیت ال راپوپورت ، رابرت آ. رسکولا ، دانیل ریسبرگ، لنس جی. ریپس ،ایروین راک ، فرد استولنیتز، داویدا ای. تلر، لیز والاک (بدون رابطه)، مایکل ورتهایمر، و کارل زاکرمن.
والاک شخصیت محبوبی در پردیس Swarthmore بود، به ویژه به خاطر رفتار شخصی رنگارنگش. در یک مقاله گذشته نگر که در سال 2002 منتشر شد، بولتن کالج سوارثمور او را اینگونه توصیف کرد: « والاک شهرت خود را برای تحصیلات درخشان و یک سبک الهام بخش و کاملاً عجیب و غریب تثبیت کرد. او یک جالوپی راند و مردم را "عزیز" خطاب کرد. او در طول سمینارهای خود سیگار میکشید و اغلب آنقدر در فکر فرو میرفت که شترهایش را در حالی که تا انتها میسوختند نگه میداشت. و قدم زد. دانشآموز و همکار سابقش دین پیبادی III در سال 49 میگوید: «میتوانی با یک سؤال نزد هانس بروی». او در دفترش قدم می زد، وارد سالن می شد و ناپدید می شد. سپس، ممکن است نیم ساعت دیگر برگردد » .
یکی دیگر از دانشجویان سابق، چارلز اس. هریس، یک واقعه مشخص را شرح داد: « برای مثال، یک بار، ظاهراً در فکر فرو رفته بود، وارد اتاق سمینار ما شد، سپس برگشت و برگشت بیرون. می توانستیم صدای او را بشنویم که در راهرو بالا و پایین می رفت. بالاخره برگشت و عذرخواهی کرد. او توضیح داد: "من برای حل یک معما مشکل داشتم." "می دانم که موضوع امروز ما نیست، اما امیدوارم بتوانید به من کمک کنید." او مشکل ادراکی را مطرح کرد و همه ما تمام تلاش خود را برای یافتن راه حل انجام دادیم. چند سال بعد، به او گفتم که در مورد آن واقعه گیج شدهام، زیرا از آن زمان فهمیدم که او آن معما را در مقالهای که یک سال قبل منتشر کرده بود حل کرده است. با پوزخندی گسترده پاسخ داد: بله می دانم ».