نظریه های روانشناسی اولریک نایسر
اولریک ریچارد گوستاو نایسر ( Ulric Neisser ) متولد 8 دسامبر ۱۹۲۸ در کیل آلمان و متوفای 17 فوریه ۲۰۱۲ در ایتاکا نیویورک در 83 سالگی ، از روانشناسان نامدار آمریکا است.
روانشناس آلمانی-آمریکایی و عضو آکادمی ملی علوم ایالات متحده بود. از او به عنوان "پدر روانشناسی شناختی " یاد می شود. نیسر در مورد ادراک و حافظه تحقیق کرد و نوشت. او اظهار داشت که فرآیندهای ذهنی یک فرد را می توان اندازه گیری کرد و متعاقباً تجزیه و تحلیل کرد.
پدر نایسر، نظامی گری آینده هیتلر را پیش بینی کرد و در سال 1933 آلمان را به مقصد انگلستان ترک کرد و چند ماه بعد خانواده او را دنبال کرد. آنها با کشتی اقیانوس پیمای هامبورگ به ایالات متحده رفتند و در 15 سپتامبر 1933 به نیویورک رسیدند .
پدر نایسر، هانس نایسر، یک اقتصاددان برجسته یهودی بود. در سال 1923 با مادر نایسر، شارلوت ("لوته") ازدواج کرد که یک کاتولیک از کار افتاده فعال در جنبش زنان در آلمان و دارای مدرک جامعه شناسی بود. نایسر همچنین یک خواهر بزرگتر به نام ماریان داشت که در سال 1924 به دنیا آمد. ". نام او در ابتدا یک "h" در انتهای آن داشت (اولریخ)، اما او معتقد بود که بیش از حد آلمانی است و بیشتر دوستانش نمی توانند آن را به درستی تلفظ کنند، بنابراین در نهایت "h" را حذف کرد.
والدینش او را در ۳ سالگی به آمریکا بردند. نایسر همانطور که رشد کرد، به دنبال جا افتادن و موفقیت در آمریکا بود. او علاقه خاصی به بیسبال داشت، که گمان می رود نقش غیرمستقیم اما مهمی در علایق روانی [او] داشته باشد. جذابیت نایسر به بیسبال او را از ایده ای آگاه کرد که بعداً آن را " حافظه فلاش لامپ " نامید.
او تحصیلات دانشگاهیاش را در هاروارد آغاز کرد و در فیزیک تخصص گرفت. پس از اینکه استاد جوانی به نام جورج میلر او را تحت تأثیر قرار داد، به این نتیجه رسید که فیزیک او را «ارضا» نمیکند و لذا به روانشناسی روی آورد. او یک درس افتخاری در مورد روانشناسی ارتباطات را که توسط میلر تدریس میشد انتخاب کرد و در آنجا با نظریه خبرپردازی در روانشناسی آشنا شد. او همچنین گزارش میدهد که از کتاب کافکا با عنوان اصول روانشناسی گشتالت تأثیر پذیرفتهاست.
نیسر پس از گرفتن درجه کارشناسی از هاروارد در ۱۹۵۰ درجه کارشناسی ارشد خود را در دانشگاه سوارتمور و زیر نظر ولفگانگ کهلر روانشناس گشتالتی دریافت کرد. نیسر برای تحصیل در دوره دکتری به هاروارد برگشت و آن را در ۱۹۵۶ دریافت کرد.
در سوارتمور ، به جای کار با ولفگانگ کوهلر، نایسر به کار با همکار کمتر شناخته شده کوهلر، هانس والاک پایان داد. نایسر همچنین با یک استادیار جدید به نام هنری گلیتمن ملاقات کرد و دوست شد ، که بعداً به خوبی شناخته شد. نایسر مدرک کارشناسی ارشد خود را در Swarthmore در سال 1952 به پایان رساند. نایسر در سال 1956 موفق به اخذ مدرک دکترا در روانشناسی تجربی از دپارتمان روابط اجتماعی هاروارد شد و پایان نامه ای را در زیر زمینه روان فیزیک به پایان رساند . او متعاقباً یک سال را به عنوان مربی در هاروارد گذراند ، به دانشگاه براندیس رفت، جایی که افق فکری او از طریق تماس با رئیس دپارتمان، آبراهام مزلو گسترش یافت . به گفته کاتینگ، نایسر "همدردی عمیقی برای انسان گرایی ایده آلیستی" آبراهام مزلو داشت، و مزلو نیز عمیقاً به روانشناسی گشتالت علاقه مند بود. پس از مدتی در دانشگاه اموری و دانشگاه پنسیلوانیا، نایزر سرانجام خود را در کرنل تثبیت کرد ، جایی که باقیمانده دوران تحصیلی خود را در آنجا گذراند.
زمانی که نایسر در هاروارد بود با اولیور سلفریج ، دانشمند جوان کامپیوتر در آزمایشگاه لینکلن MIT دوست شد . سلفریج از مدافعان اولیه هوش ماشینی بود. و نیسر به عنوان مشاور پاره وقت در آزمایشگاه سلفریج خدمت کرد. سلفریج و نایسر «مدل هیاهوی تشخیص الگو را که در مقاله ای در ساینتیفیک آمریکا در سال 1950 توضیح دادند» اختراع کردند. پس از کار با سلفریج، نایسر کمک های مالی متعددی را برای تحقیقات مربوط به تفکر دریافت کرد که در نهایت به معروف ترین کتاب او "روانشناسی شناختی" کمک کرد.
برخلاف جاذبه فزاینده رویکرد شناختی به روانشناسی برای نیسر، او برای احراز شغلی در دانشگاه گریزی از رفتارگرایی نداشت. او گفت «آن چیزی بود که شخص باید یادمیگرفت، زمان آن بود که تصور میشد هیچ پدیده روانشناختی حقیقت نداشت مگراینکه توسط موش نشان داده شود…، به نظر من تهور بسیار عجیبی بود» (بارس، ۱۹۸۶، ص. ۲۷۵).
نیسر رفتارگرایی را نه تنها عجیب، بلکه همچنین آن را «جنونآمیز» یافت اما این شانس را داشت که اولین حرفه دانشگاهیاش در دانشگاه برندیز بود که در آنجا ریاست گروه روانشناسی را آبراهام مزلو برعهده داشت. در آن هنگام، مزلو از آموزشی که براساس اصول رفتارگرایانه دیده بود دور میشد و رویکرد انسانگرایانه در این رشته را تدوین میکرد. مزلو نتوانست نیسر را در جهت روانشناسی انسانگرایی سوق دهد، یا روانشناسی انسانگرایی را به روانشناسی نیروی سوم برگرداند، اما برای نیسر فرصتی را فراهم کرد تا علایق خود به موضوعهای شناختی را دنبال کند. (نیسر بعدها ادعا کرد که «نیروی سوم» روانشناسی شناختی بود نه روانشناسی انسانگرایی).
نیسر در ۱۹۶۷ کتاب « روانشناسی شناختی » را منتشر کرد، کتابی که «این رشته را برپا ساخت و آن را غسل تعمید داد» (گلمن، ۱۹۸۳، ص. ۵۴). او گزارش کرد که این کتاب یک کتاب شخصی بود، در واقع تلاشی بود برای تعریف خودش - نوع روانشناسی که بود و میخواست باشد در این کتاب همچنین یک روانشناسی جدید تعریف شده بود. این کتاب شهرت فوقالعاده پیدا کرد و هنگامی که نیسر فهمید او را به عنوان «پدر» روانشناسی شناختی قلمداد کردهاند دستپاچه شد. او تمایلی نداشت که یک مکتب فکری ایجاد کند، اما کتابش موجب شد که روانشناسی از رفتارگرایی دور شده و در جهت شناختی سوق داده شود.
نیسر شناخت را برحسب فرایندهایی تعریف کرد که «به وسیله آنها درونداد حسی تغییر میکند، کاهش مییابد. بسط داده میشود، ذخیره میشود، بازیابی میشود و به کار بسته میشود… شناخت شامل هر کاری است که ممکن است انسان انجام دهد» (نیسر، ۱۹۶۷، ص ۴). بدینسان، روانشناسی شناختی به فرایندهایی مانند حس کردن، ادراک، تصویرسازی ذهنی، حافظه، حل مسئله، تفکر و همه فعالیتهای دیگر ذهنی مربوط است.
وی نه سال پس از نوشتن این کتاب که روانشناسی شناختی را راهاندازی کرد، کتاب « شناخت و واقعیت » (۱۹۷۶) را منتشر ساخت که در آن نارضایتی خود را از محدود کردن دیدگاه شناختی و متکی کردن آن به دادههای حاصل از موقعیتهای آزمایشگاهی ساختگی به جای موقعیتهای واقعی زندگی ابراز تأسف کرد. او دچار سرخوردگی شد و نتیجه گرفت که جنبش روانشناسی شناختی به گونهای که در آن زمان مطرح شده بود به فهم روانشناسی دربارهٔ برخورد انسان با واقعیت خدمت زیادی نمیکند.
و بدینترتیب نیسر که خود یکی از مهمترین چهرهها در بنیانگذاری روانشناسی شناختی بود، منتقد پرهیاهویی شد و جنبش را به مبارزه طلبید، همانگونه که زمانی علیه رفتارگرایی به مخالفت برخاسته بود. او پس از صرف ۱۷ سال در دانشگاه کرنل، جایی که دفتر کارش فاصله زیادی با محل دفن جمجمه ای.بی. تیچنر نداشت، اکنون عضو دانشگاه اموری در آتلانتا واقع در ایالت جورجیاست.
اولریک نیسر به دلیل بیماری پارکینسون در ۱۷ فوریه ۲۰۱۲ در ایتاکا، نیویورک درگذشت.
نایسر دریافت که افراد می توانند یاد بگیرند که دو کار دشوار را به طور همزمان انجام دهند بدون اینکه کارها را تغییر دهند یا یک کار را به طور خودکار انجام دهند.
روانشناسی شناختی
روانشناسی شناختی در شکل مدرن خود مجموعه قابل توجهی از فن آوری های جدید در علوم روانشناسی را شامل می شود. اگرچه سوالات منتشر شده در زمینه شناخت انسان را می توان در اندیشه ها وگفتار ارسطو جستجو کرد.
ریشه های فکری روانشناسی شناختی با رویکردهای شناختی و مشکلات روانشناختی در اواخر دهه 1800 و اوایل دهه 1900 در آثار وونت، کتل و ویلیام جیمز آغاز شد.
انقلاب شناختی در اواسط دهه 1950 آغاز شد. زمانی که محققان در چندین زمینه شروع به توسعه نظریه های ذهن بر اساس نمایش های پیچیده و روش های محاسباتی کردند. روانشناسی شناختی در دهه 1960 غالب شد. بدین ترتیب، روانشناسی شناختی چنان اوج گرفت که در تاریخ رویکردهای روانشناسی از آن به عنوان انقلاب شناختی یاد میکنند.
احیای مجدد آن شاید با انتشار کتاب اولریک نایسر (Ulric Neisser) با عنوان “روانشناسی شناختی”، در سال 1967 مشخص شود. از سال 1970، بیش از شصت دانشگاه در آمریکای شمالی و اروپا برنامه های روانشناسی شناختی ایجاد کرده اند.
روانشناسی شناختی شهرت و شهرت آنی نایسر را در زمینه روانشناسی به ارمغان آورد. در حالی کهروانشناسی شناختی غیر متعارف تلقی می شد، این شناخت و واقعیت نایسر بود که حاوی برخی از بحث برانگیزترین ایده های او بود. موضوع اصلی در شناخت و واقعیت ، حمایت نایسر از آزمایشهایی است که در مورد ادراک در محیطهای طبیعی ("معتبر زیستمحیطی") رخ میدهند.
حوزه روانشناسی شناختی که به سرعت در حال توسعه است ، با انتشار اولین و تأثیرگذارترین کتاب نایسر در سال 1967: روانشناسی شناختی، رونق زیادی گرفت . با این حال، در طول دهه بعد، نایسر در مورد اینکه روانشناسی شناختی به کجا می رود، تردید داشت. در سال 1976، نایسر کتاب « شناخت و واقعیت » را نوشت که در آن سه انتقاد کلی از این حوزه بیان کرد.
اول، او از تاکید بیش از حد بر پردازش تخصصی اطلاعات ناراضی بودمدل هایی که توسط روانشناسان شناختی برای توصیف و توضیح رفتار استفاده می شود.
دوم، او احساس می کرد که روانشناسی شناختی نتوانسته به جنبه ها و کارکردهای روزمره رفتار انسان بپردازد. او علت این شکست را عمدتاً اتکای بیش از حد به وظایف آزمایشگاهی مصنوعی میدانست که تا اواسط دهه 1970 در روانشناسی شناختی بومی شده بود. او احساس میکرد که روانشناسی شناختی بین تئوریهای رفتاری که با آزمایشهای آزمایشگاهی آزمایش شدهاند، از یک سو، و رفتار دنیای واقعی، از سوی دیگر، از یک گسست شدید رنج میبرد، گسستی که او آن را فقدان اعتبار زیستمحیطی نامید .
در نهایت، و شاید مهمتر از همه، او احترام زیادی برای تئوری ادراک مستقیم و دریافت اطلاعات احساس کرد. که توسط روانشناس برجسته ادراکی جی جی گیبسون و همسرش ، النور گیبسون ، "بزرگ دختر" روانشناسی رشد پیشنهاد شده بود . نایسر به این نتیجه رسیده بود که روانشناسی شناختی بدون توجه دقیق به دیدگاه گیبسون مبنی بر اینکه رفتار انسان تنها با تجزیه و تحلیل اطلاعاتی که مستقیماً در دسترس هر ارگانیسم ادراک کننده است، قابل درک است، امید چندانی به دستیابی به پتانسیل خود ندارد.
در سال 1967 ، روانشناس اولریک نیسر تعریفی از روانشناسی شناختی در کتاب خود « روانشناسی شناختی » ارائه می دهد . وی در این کار مفهوم شناخت را از نظر محاسباتی توضیح می دهد ، به عنوان فرایندی که در آن اطلاعات پردازش می شود تا بعداً بتواند از آن استفاده کند.
حافظه
نقطه عطف دیگری در حرفه نایسر با انتشار « خاطرات جان دین در سال 1981 رخ داد: مطالعه موردی » ، تجزیه و تحلیل شهادت رسوایی واترگیت جان دین ، این گزارش دیدگاههای اساسی او را در مورد حافظه معرفی میکند که در جای دیگر این مقاله مورد بحث قرار گرفته است، بهویژه این دیدگاه که حافظه یک فرد برای یک رویداد ناشی از یک فرآیند فعال ساختوساز است که ممکن است تحت تأثیر ترکیبی از رویدادها و حالات عاطفی باشد تا بازتولید غیرفعال . این دیدگاه پیامدهای آشکاری برای قابل اعتماد بودن مواردی مانند شهادت شاهدان عینی دارد و نایسر بعداً به عضویت هیئت مدیره بنیاد سندرم حافظه کاذب درآمد .
نایسر اولین بیانگر یکی از مفهوم سازی های کلیدی از حافظه بود، این دیدگاه که امروزه به طور گسترده پذیرفته شده است، که حافظه به جای بازتولید غیرفعال گذشته، فرآیندی فعال از ساخت و ساز را نشان می دهد. این تصور از تحلیل نایسر از شهادت واترگیت جان دین، مشاور سابق ریچارد نیکسون ناشی شد . این مطالعه خاطرات دین را که از شهادت مستقیم او جمع آوری شده است، با مکالمات ضبط شده ای که دین در آن شرکت داشت مقایسه می کند. نایسر دریافت که خاطرات دین در مقایسه با مکالمات ضبط شده تا حد زیادی نادرست است. برای یک چیز، او متوجه شد که خاطرات دین تمایل به خود محوری دارد و مواردی را انتخاب می کند که بر نقش او در رویدادهای جاری تأکید می کند.
مهمتر از آن، دین ترکیبی از وقایع را که واقعاً در زمانهای مختلف رخ دادهاند، در «خاطرات» واحد ترکیب کرد. همانطور که نایسر بیان می کند، "آنچه که به نظر می رسد یک اپیزود به یاد ماندنی است در واقع نشان دهنده یک سری رویدادهای تکراری است". نایسر پیشنهاد کرد که چنین خطاهای حافظه رایج هستند و منعکس کننده ماهیت حافظه به عنوان فرآیند ساخت هستند.
نایسر فرض کرد که حافظه، عمدتاً بازسازی شده و نه یک عکس فوری از لحظه است . نایسر این را در طی یکی از مطالعات بسیار تبلیغاتی خود در مورد خاطرات مردم از انفجار چلنجر نشان داد.
حافظه های فلش لامپ
مفهوم خاطرات فلاش برای اولین بار توسط براون و کولیک در مقاله خود در سال 1977 درباره خاطرات ترور جان اف کندی توضیح داده شد . بنابراین، یک رویداد بسیار شگفتانگیز و قابل توجه که برانگیختگی عاطفی بالایی را القا میکند، ممکن است خاطرهای واضح و دقیق از زمان، مکان و سایر شرایط جاری در زمان یادگیری رویداد ایجاد کند.
نایسر با مطالعه خاطرات افراد از انفجار شاتل فضایی چلنجر به دنبال تجزیه و تحلیل این مفهوم از حافظه بود. بلافاصله پس از انفجار چلنجر در ژانویه 1986، نایسر پرسشنامه ای را بین دانشجویان سال اول کالج توزیع کرد و از آنها خواست که اطلاعات کلیدی در مورد اینکه کجا بودند، با چه کسی بودند، چه ساعتی بود، چه زمانی انفجار چلنجر رخ داد. سه سال بعد، نایسر با استفاده از همین نظرسنجی، از دانشآموزان قدیمیتر نظرسنجی کرد تا دقت حافظه آنها را بررسی کند.
نیسر دریافت که علیرغم اطمینان دانش آموز به دقت آنها، خطاهای قابل توجهی در خاطرات دانش آموز وجود دارد. یافتههای نایسر این ایده را به چالش کشید که حافظههای لامپ فلاش تقریباً بدون خطا هستند.
نایسر تحقیقات بیشتری در مورد حافظه های لامپ فلاش انجام داد و هدف آن روشن ساختن نحوه ساخت خاطرات بود. یک مطالعه شامل خاطرات افراد از زلزله 1989 کالیفرنیا بود. نایسر با استفاده از سوژههایی در کالیفرنیا، نزدیک زلزله، و سایر موضوعات در آتلانتا، به دور از آن، تفاوتها را در خاطرات کسانی که واقعاً این رویداد را تجربه کردهاند و کسانی که به سادگی درباره آن شنیدهاند، بررسی کرد. نایسر از نظرسنجیها برای جمعآوری دادهها در مورد تأثیر عاطفی زلزله و خاطرات فردی زلزله برای مطالعه ارتباطهای احتمالی بین حافظه و احساسات استفاده کرد. در بهار 1991، نایسر با شرکتکنندگان تماس گرفت تا حسابهای جاری زلزله را با حسابهای قبلیشان مقایسه کند. او دریافت که در مقایسه با شرکت کنندگان در آتلانتا، دانش آموزان کالیفرنیا به طور کلی خاطرات دقیق تری از زلزله داشتند.
در کار بعدی خود، او تحقیقات جاری در مورد هوش انسانی را خلاصه کرد و اولین تک نگاری بزرگ علمی را در مورداثر فلین می باشد .