نظریه خود تعیین گری ادوارد دسی و ریچارد ریان
در اوایل دههی ۱۹۷۰، زمانی که نظریهی کنشگر هنوز از قدرت نسبتأ بالایی در روانشناسی تجربی برخوردار بود، تعدادی مطالعه برای بررسی مفهوم انگیزش درونی (IM) آغاز گشتند (دسی، ۱۹۷۱، a1972، b۱۹۷۲؛ لپر، گرین و نیسبت، ۱۹۷۳؛ همه به نقل دسی و رایان، ۲۰۰۰).
فعالیتهای برانگیختهی درونی به عنوان فعالیتهایی تعریف شدند که افراد آنها را جالب مییابند و حتی در نبود پیامدهای کنشگر مجزا نیز انجام میگیرند. مفهوم انگیزش درونی با پیشنهاد وایت (۱۹۵۹) که معتقد بود افراد اغلب برای تجربهی اثر بخشی یا کفایت در فعالیتها مشغول میشوند، و با عقیدهی دوچارمز (۱۹۶۸) که میگفت افراد دارای یک گرایش انگیزشی اولیه برای احساس عاملیت علّی در فعالیتهای خود هستند، مطابقت میکرد (وناستینکست، لنز و دسی، ۲۰۰۶). از این رو دسی (۱۹۷۵؛ همه به نقل دسی و رایان، ۲۰۰۰) پیشنهاد کرد رفتارهای برانگیختهی درونی بر نیاز آدمی به احساس کفایت و تعیینگری شخصی مبتنی هستند.
در آن کارهای اولیه، دو جریان در تعریف انگیزش درونی دیده میشود، که میتوان آنها را به صورت واکنشهایی به دو نظریهی رفتاری غالب در آن زمان نگریست (دسی و رایان، ۲۰۰۰).
یک جریان از تعریف، در پاسخ به این ادعای اسکینر (۱۹۵۳) که همهی رفتارهای آموخته تابع تقویت هستند، بر این تاکید داشت که رفتارهای برانگیختهی درونی وابسته به تقویت نیستند ـ به این معنی که به پیامدهای کنشگر مجزا نیاز ندارند ـ زیرا انجام دادن یک فعالیت جالب به خودی خود به لحاظ درونی پاداش دهنده است. جریان دوم تعریف، در پاسخ به ادعای هال (۱۹۴۳) مبنی بر این که تمامی رفتارهای اکتسابی از ارضای نیازهای فیزیولوژیکی حاصل میآیند، تاکید داشت که رفتارهای برانگیختهی درونی تابعی از نیازهای روانشناختی بنیادی هستند. این دو جریان مکمل یکدیگر هستند: این عقیده که برخی از رفتارها به لحاظ درونی پاداش دهنده هستند و نیاز به تقویت ندارند تعریف عملیاتی مفیدی از رفتارهای برانگیختهی درونی فراهم ساخت (دسی، ۱۹۷۱) و اندیشهی نیازهای روانشناختی، محتوایی برای فرایندهای انگیزشی دخیل در نگهداری این طبقهی مهم از رفتارها به دست داد. با این حال، داشتن این دو محور تمرکز تا حدی به این سردرگمی منجر شده است که علاقه ویژگی تعریفی مهمتری در انگیزش درونی است یا نیازهای روانشناختی (دسی و رایان، ۲۰۰۰).
اصل موضوع انگیزش درونی با این مطلب آغاز میشود که ارگانیسم فعال است؛ این اصل فرض را بر این قرار میدهد که انسانها به طور طبیعی فعال هستند و همچنین تمایلی طبیعی به سمت رشد وجود دارد که برای کارکرد موثر به نیرو نیاز دارد. به طور مشخص، انگیزش درونی اشاره دارد به درگیر شدن فعال در تکالیفی که افراد آنها را جالب مییابند، که آن نیز در مقابل به پیشبرد رشد میانجامد. علی رغم این درگیر شدن فعال، پرداختن به فعالیتهای جالب نیازمند نیروهایی برای ارضای نیاز است. علاوه بر این، افراد کم و زیاد به عنوان تابعی از درجهای که ارضای نیاز را به هنگام درگیر شدن در فعالیتها تجربه میکنند، علاقمند به فعالیتها میشوند. از این رو تجارب کفایت و خود پیروی برای علاقهمندی و انگیزش درونی اساسی هستند، اما نیاز به کفایت و خود پیروی تعریف کافی از انگیزش درونی را ارائه نمیدهند. فعالیتهای برانگیختهی درونی لزومأ به ارضای این نیازها در هر فرد معطوف نیستند، و رفتارهایی که به ارضای این نیازها معطوف میشوند نیز الزامأ برانگیختهی درونی نیستند. رفتارهای برانگیختهی درونی آنهایی هستند که بدون نیاز به پیامدهای مجزا، آزادانه و از روی علاقه انجام میگیرند و برای ادامه یافتن به ارضای نیاز به خود پیروی و کفایت نیاز دارند (وناستینکست، لنز و دسی، ۲۰۰۶).
بنابراین، کارکرد اولیهی حاصل از مشخص ساختن نیاز به خود پیروی و کفایت (در رابطه با انگیزش درونی) این است که امکان پیشبینی شرایط اجتماعی و ویژگیهای تکلیفی که انگیزش درونی را افزایش یا کاهش میدهند، نشان میدهد. فرضیهی دو لبهای که با این کار هدایت شده است، این است که انگیزش درونی توسط شرایطی که به ارضای نیازهای روانشناختی منتهی میشوند تسهیل میگردد، و زمانی که شرایط مانع از ارضای نیازها میگردند انگیزش درونی کاهش مییابد. از آنجایی که بررسیهای مختلفی تاکید کردهاند که انگیزش درونی با یادگیری، عملکرد و بهزیستی بهتری همراه است (برای مثال، بنوار و دسی، ۱۹۸۴؛ دسی، شوارتز، شینمن، رایان، ۱۹۸۱؛ گرولنیک و رایان، ۱۹۸۷؛ به نقل دسی و رایان، ۲۰۰۲) توجه قابل ملاحظهای به بررسی شرایطی که انگیزش درونی را کاهش یا افزایش میدهند، پرداخته شده است.
نظریه خودتعیین کنندگی
کارهای اولیه ای که به ارائه نظریه خودتعیین گری منجر شدند ، به دهه ی 1970 برمی گردند . نظریه خود تعیین گری برای اولین بار در اواسط دهه ی 1980 توسط دسی و رایان مطرح شد ( دسی و رایان ، 2008) و در طی 40 سال به صورت تدریجی توسعه یافت . نظریه خود تعیین گری زاییده ی علاقه و توجه صاحب نظران آن به مطالعه ی انگیزش درونی ، به معنای انجام دادن کاری به خاطر خود آن کار ، می باشد و تا به امروز با کمک تعداد زیادی از پژوهشگران در سراسر دنیا مورد بسط و اصلاح قرار گرفته است ( گانیه و دسی ، 2014).
اولین بار در سال ۲۰۰۰ و در مجلهی روانشناسان آمریکایی (American Psychologist) بود که ریچارد ریان (Richard Ryan) و ادوارد دسی (Edward Deci)، نظریه خودتعیینکنندگی ( self-determination ) را به دنیا معرفی کردند. این دو روانشناس که در دانشگاه روچستر مشغول بودند، دوست داشتند بدانند که چرا برخی افراد به شدت پرانگیزه و فعال هستند ولی برخی دیگر منزوی، بیتفاوت و خالی از انرژی میمانند.
این نظریه بیان میدارد که انسان بهطور طبیعی، در تلاش برای رسیدن به سطح بالایی از اشتیاق و انگیزه است. به عبارت دیگر، این در نهاد ماست که در جستجوی رشد و بهزیستی باشیم.
دسی و ریان (2002) در چهارچوب نظریه خودتعیینیگري معتقدند که حمایت از زندگی همه افراد ضروري است. نظریه خودتعیینی گري، نیازهاي بنیادین روانشناختی براي بهزیستی و رضایت از نظریهاي کلان درباره انگیزش، هیجان و رشد انسان است و به عواملی توجه میکند که فرایندهاي مربوط به خودشکوفایی در انسانها را بازداري یا تسهیل میکنند. عناصر اصلی نظریه خودتعیینیگري را انواع انگیزش درونی- بیرونی و مجموعهاي از نیازهاي بنیادین روانشناختی که زیربناي این نوع انگیزشها هستند تشکیل میدهد. همچنین محیط ها و گرایش هاي شخصیتی خاصی که بر نیازها و انواع انگیزش تاثیر میگذارند از دیگر عناصر این نظریه هستند (بارد، دسی و ریان، 2004؛ گانی و دسی، 2005) .
نظریه خودتعیینگری (SDT)، نظریهای مبتنی بر تجربه و دربارهی انگیزه، تحول و سلامت انسان است. این نظریه به جای مقدار، بر انواع انگیزههای انسان تمرکز دارد و میان انواع انگیزهها تمایز قائل میشود (دسی و رایان، ۲۰۰۸). نظریه خودتعیینگری شامل شش خرده نظریه که عبارتند از:
- نظریهی ارزیابی شناختی (CET): این خرده نظریه، به انگیزش درونی و عوامل تأثیرگذار بر آن مثل پاداشهای بیرونی، ارزیابیها و بازخوردها میپردازد.
- نظریهی یکپارچگی ارگانیزمی (OIT): این خرده نظریه، بر فرآیندهایی تمرکز دارد که از طریق آنها بتوان انگیزش فرد را برای انجام فعالیتهایی که انگیزهی درونی ایجاد نمیکنند، درونی نمود.
- نظریهی جهتگیریهای علّی (COT): این خرده نظریه، به تفاوتهای فردی در گرایش افراد به جهت دادن به محیط و تنظیم رفتارها میپردازد.
- نظریهی نیازهای بنیادین روانشناختی (BPNT): این خرده نظریه، مفهوم نیازهای بنیادین روانشناختی را با جزئیات توصیف میکند و به رابطهی این نیازها با سلامت روانشناختی و بهزیستی میپردازد.
- نظریهی محتوای هدف (GCT): این خرده نظریه، به تمایز میان اهداف درونی و بیرونی و تأثیر آنها بر انگیزش و بهزیستی میپردازد.
- نظریهی انگیزهی روابط (RMT) : این خرده نظریه، به عواملی که فرد را به سوی حفظ روابط نزدیک خود با دیگران سوق میدهند، میپردازد.
هر یک از خرده نظریه ها به توضیح مجموعه ای از پدیده های مبتنی انگیزه و در واقع به یک جنبه از انگیزه یا عملکرد شخصیت می پردازند و حاصل تحقیقات آزمایشگاهی و میدانی می باشند ( وون چیا ، ون چی کنگ و رایان ، 2016).
افراد به طور طبیعی به خودتعیینگری نیاز دارند؛ آنها مـیخواهنـد بـر این باور باشند که با اراده خودشان درگیر فعالیتها میشوند- یعنی، خودشان می خواهند- نـه بـرای دریافـت پـاداش بیرونـی یـا اجتنایـب از تنبیـه (دی چارمز،1976،1984؛ دسی،1975).
این نظریه پردازان عقیده دارند که وقتی افراد خودشان را به عنوان علت رفتارشان درک مـی کننـد، بـه طـور درونـی برانگیخته می شوند. وقتی افراد بر این عقیده اند که به خاطر پاداش، اجبارها یا خشنود کردن شخص دیگر درگیر رفتـار مـی شـوند یعنـی آنهـا بـه طـور بیرونی برانگیخته می شوند. بیشتر نظریه پردازان تاکید دارند که ادراک شخص از علیت مهم است، نه هر شاخص عینی از علیت. دو فرد دریـک موقعیـت یکسان برای درگیر شدن در یک رفتار خاص ممکن است عقاید متفاوتی داشته باشند. با وجود این ایـن نظـری پـردازان ادعـا مـیکننـد کـه کـه عوامـل محیطی مانند سطوح انتخاب، دسترس پذیری به پاداشها بر ادراکات مربوط به منبع علیت اثر می گذارد (رمضان زاده،عمویی،1385).
نیازهای بنیادین روانشناختی
اساس نظریه خودتعیینی گري را نیازهاي بنیادین روانشناختی تشکیل می دهند که به عنوان انرژي لازم براي کمک به درگیري فعال با محیط، پرورش مهارتها و رشد سالم در نظر گرفته میشود (دسی و ریان، 2011).
این نیازها به صورت فطري در تمامی انسانها وجود دارند و براي خودتنظیمی و بهزیستی افراد ضروري هستند. این نیازها عبارت اند از نیاز به خودپیروي، شایستگی و تعلق (ریان و دسی، 2000 ).
ریان و دسی سه نیاز روانشناختیِ جهانشمول را شناسایی کردند و عقیده دارند که این نیازها ما را به رفتارهای خوب و مثبت برمیانگیزانند. این سه نیاز عبارتند از:
- نیاز به شایستگی (Competence)
- نیاز به ارتباط و تعلق (Relatedness)
- نیاز به خودمختاری و خودپیروی (Autonomy)
سه نیاز بنیادین روانشناختی به هم وابسته هستند. تعلق، امنیت مورد نیاز را براي اینکه افراد شروع کننده خودپیروي باشند فراهم میکند. احساس خودپیروي در انجام تکالیف باعث افزایش شایستگی میشود. شایستگی، اعتماد لازم براي احساس پذیرش و وابسته بودن به محیط پیرامون را فراهم می کند ( اوردان و اسکونفلدر، 2006 ). در صورتیکه نیازهاي بنیادین روانشناختی برآورده شوند احساس اعتماد به خود و و خودارزشمندي در افراد شکل میگیرد اما در صورت ممانعت و عدم برآورده شدن این نیازها، فرد ادراکی شکننده، منفی، بیگانه و انتقادي از خود پرورش خواهد داد ( چن و جانگ، 2010 ).
وقتی این سه نیاز ارضا میشوند، خودانگیختگی در فرد بالا میرود و احساس بهزیستی روانی را بیشتر تجربه میکند. اگر این نیازها در شما برآورده شوند، متوجه میشوید که برای کاری که انجام میدهید کنجکاوتر، خلاقتر، مشتاقتر و هیجانزدهتر شدهاید. تمام اینها باعث بهبود عملکردتان میشوند و در نتیجهی آنها، احساس هدفمندی بیشتری خواهید داشت.
اما اگر از این نیازها غافل شوید، عقربهی انگیزه و بهزیستی روانی به قعر سقوط میکند. آن وقت است که تلاش برای انجام کارها، تبدیل به تقلایی طاقتفرسا میشود.
بزرگترین مزیت این نظریه، این است که به ما آگاهی میدهد. وقتی میفهمیم که داشتن شایستگی، ارتباط و خودمختاری چقدر برای ایجاد انگیزه اهمیت دارند و چقدر در بهبود عملکردمان تأثیرگذارند، مسیری که باید طی کنیم مشخص میشود. با این آگاهی، میتوانیم برای ارضای این نیازهای خود، قدمهای لازم را برداریم.
نظریهی نیازهای بنیادی مفهوم نیازهای بنیادی روانشناختی (خود پیروی، کفایت و وابستگی) و نقشی را که این سه نیاز در رشد و کارکرد سالم فرد بازی میکنند ارائه میکند (دسی و رایان،a ۲۰۰۸). از نظر دسی و رایان (۲۰۰۲) نیازهای خود پیروی، کفایت و وابستگی ذاتی، طبیعی و جهان شمول هستند و ارضای آنها برای رشد سالم و بهزیستی تمامی افراد بدون توجه به جنسیت، گروه اجتماعی یا فرهنگ آنها ضروری است، رشد و کارکرد فرد به میزانی که این نیازها ارضاء یا مسدود میگردند از سلامت برخوردار خواهد بود.
براساس نظریهی SDT، هم انگیزش درونی و هم درونیسازی فرایندهای طبیعیای هستند که برای کارکرد بهینه به نیرو نیاز دارند و ارضای نیازهای بنیادی روانشناختی این نیروها را برای آنها فراهم میآورد. مطابق با نظریهی ارزیابی شناختی، نیاز به کفایت و خود پیروی اساس انگیزش درونی را شکل می دهند ـ به این معنی که افراد برای حفظ انگیزش درونی خود نیاز به احساس کفایت و خود پیروی دارند. بر اساس SDT، علاوه بر لزوم ارضای این دو نیاز برای درونیسازی نیاز بنیادی سومی هم ـ نیاز به وابستگی ـ برای درونیسازی حیاتی است. به طور اختصاصیتر، SDT بیان میکند که وقتی افراد ارضای نیاز به وابستگی و کفایت را در ارتباط با یک رفتار تجربه کنند، به درونیسازی ارزش و تنظیم آن رفتار متمایل خواهند شد، اما اندازهی ارضای نیاز به خود پیروی آن چیزی است که تعیین میکند که آیا همانند سازی یا یکپارچهسازی اتفاق میافتد یا فقط درون فکنی. به بیان دیگر، ارضای نیاز به ارتباط داشتن با دیگران و موثر بودن در دنیای اجتماعی از تمایل افراد برای درونیسازی ارزشها و فرایندهای تنظیمی پیرامون دنیای آنها حمایت میکند.با این حال، چنین درونیسازی ای تضمین نمیکند که رفتار حاصل خود پیرو خواهد بود. برای این که ارزش و تنظیم به طور کاملتری درونیسازی شود تا به عمل درآوردن بعدی رفتار خود پیرو باشد، لازم است در زمان درونیسازی رفتار نیاز به خود پیروی ارضاء شود (گیگن و دسی، ۲۰۰۵)
۱. شایستگی
آدم هر کاری که بخواهد انجام بدهد، علاقه دارد آن را خوب و درست انجام دهد. نیاز به شایستگی هم در واقع همین است؛ شما علاقه دارید در هر چیزی که شما را به موفقیت میرساند، مهارت پیدا کنید و هر دانشی که نیاز است، بهدست بیاورید. از همه چیز گذشته، خیلی حس خوبی دارد که آدم کارش عالی باشد و در چیزی خبره شود!
برای اینکه نیاز خود را به شایستگی برآورده کنید، مسئولیت تمام و کمال پیشرفت و رشد فردی خود را برعهده بگیرید. قدم اول در این راه این است که نقاط قوت و ضعف خود را پیدا کنید. سپس یک تحلیل سوات (SWOT) از منظر فردی انجام بدهید. ببینید در چه کارهایی جای پیشرفت دارید؟
قدم بعدی این است که کمی در مورد اهداف شغلیتان بیندیشید. دوست دارید یک سال بعد به کجا رسیده باشید؟ پنج سال بعد چه؟ برای رسیدن به آن نقطه، چه مهارتی نیاز دارید و در مورد چه موضوعاتی باید سوادتان را بیشتر کنید؟ یادگیری این ملزومات و خبره شدن در آنها را جزو هدفهایتان قرار دهید.
اگر فکر میکنید بیش از این سرتان شلوغ است که بتوانید برای کسب تخصص تلاش کنید، باید بدانید که راههای زیادی هست که میشود با آنها برای پیشرفت شغلی خود وقت خالی کرد. میشود از ساعت ناهار برای یاد گرفتن یک چیز جدید استفاده کرد. میتوان عصرها در یک دورهی آموزشی آنلاین شرکت کرد. حتی میتوانید از مسئولان منابع انسانی شرکت بخواهید تا در ساعات کاری، امکانات آموزشی همچون برگزاری کارگاههای تخصصی در شرکت فراهم کنند.
یک عامل مؤثر دیگر در ارضای نیاز به شایستگی، این است که برای کارهایی که انجام میدهید از بقیه بازخورد دریافت کنید. بازخوردها چه انتقاد سازنده باشند و چه تحسین و تمجید، باعث میشوند شایستگی بیشتری پیدا کنید. پس اگر رئیستان خودش مرتبا به شما بازخورد ارائه نمیکند، بهتر است یاد بگیرید که چگونه از او بازخورد بخواهید.
شایستگی عبارت است از نیاز به موثر بودن در تعامل با محیط که بیانگر میل براي بهکاربردن استعدادها و مهارتها در انجام کار، دنبال کردن چالشهاي بهینه و تسلط یافتن بر آنها است .
۲. ارتباط
تعلق، نیاز به برقراري پیوندها و دلبستگیهاي عاطفی با دیگران است و این نیاز بیانگر میل به عاطفی و درگیر بودن در روابط صمیمانه است. تعلق ساختار انگیزشی مهمی است، زیرا زمانی که روابط میان فردي از نیاز افراد به تعلق حمایت میکند، افراد وظایف را بهتر انجام میدهند، در برابر استرس انعطاف پذیرتر میشوند و مشکلات روانشناختی کمتري دارند (ریو، 2005 /1386) .
تصور کنید که تنهایی کار میکنید و به هیچ عنوان هیچ ارتباطی با دیگران ندارید. اگر دارید یکی از آن روزهای شلوغپلوغ را میگذرانید که هزار تا کار سرتان ریخته، شاید چنین تصوری خیلی جذاب به نظر بیاید. اما واقعیت این است که تکتک ما انسانها در حالت عادی به ارتباط با دیگران نیازمندیم و اصلا آن را دوست داریم. ما دوست داریم روابط خوبی با دیگران داشته باشیم، به آنها اهمیت بدهیم، کمکشان کنیم و با آنها احساس نزدیکی داشته باشیم.
برای همین هم ارتباط با دیگران در محیط کار اهمیت فراوانی دارد. اگر احساس میکنید که روابطتان با دیگران میتواند از حالا هم بهتر شود، پس برای حرف زدن با همکاران و نزدیک شدن به آنها انرژی بگذارید. یک همکار ناآشنا را برای ناهار به رستوران نزدیک شرکت دعوت کنید، منتور (مشاور و راهنما) یک نفر دیگر بشوید یا حتی داوطلبانه برای کمک به همکاری که کمی کارش عقب افتاده، اعلام آمادگی کنید. قدیمیها بد نگفتهاند؛ از هر دست بدهید از همان دست هم پس میگیرید.
با تقویت مهارتهای مربوط به هوش اجتماعی هم میتوان روابط خود با دیگران را بهتر کرد. هرقدر که بهتر دیگران را درک کنید، همدلی نشان بدهید و خوشبرخورد باشید، همانقدر هم دیگران بیشتر خوششان میآید دور و بر شما باشند. داشتن این مهارتها در زندگی شغلی هم به درد میخورد و برای همین، قطعا ارزشش را دارد که برایش وقت بگذارید.
برای اینکه خودتان را بیشتر عضوی از یک جمع بدانید، با دیگر افراد فعال در حوزهی تخصصیتان شبکه سازی کنید. کنفرانسها، همایشها و کارگاهها جای خوبی برای این کار هستند. میتوانید از سایتهایی مثل لینکداین و توییتر هم با همکارانتان در ارتباط باشید و اکانت بزرگان صنعت خود را دنبال کنید.
داشتن روابط خوب باعث میشود خودتان هم آدم خوشحالتری بشوید. پس یک وقت اساسی بگذارید و رابطهی خود را با دور و بریهایتان مستحکمتر کنید؛ خواهید دید که خودتان هم شادتر میشوید!
۳. خودمختاری
نیاز خودپیروي، شامل داشتن احساس انتخاب در شروع، نگهداري و تنظیم فعالیتها است. خودپیروي هنگامی اتفاق میافتد که افراد احساس کنند علت رفتارشان هستند. یعنی آنها احساس اراده مطمئن در انتخابهاي خود دارند و قادر به عملکرد مطلوب هستند ( فیلاك و شلدون، 2003 ).
خودمختاری یک جورهایی همان نیاز ما به استقلال است. آدم خودمختار، میتواند آزادانه خودش انتخابهای خود را داشته باشد. مثلا ممکن است بتواند بر اینکه چطور و چه زمانی یک پروژه را تحویل میدهد، کنترل داشته باشد. شاید حتی بتواند همتیمیهایش را هم خودش انتخاب کند.
هیچ میدانستید که خودمختاری، عامل مهمی برای پیشبینی میزان رضایت شغلی فرد در آینده است؟ با این حساب حتما باید یک جوری آن را در محیط کارمان ایجاد بکنیم؛ اما چطور؟
قدم اول این است که خودتان دنبالش باشید! دنبال چند تا ایده یا پروژه بگردید که احتمال بیشتری دارد برایشان جواب مثبت بگیرید. بعد متناسب با نوع رابطهای که با رئیستان دارید، در گفتگویی صادقانه و صریح از ایدههایتان برایش بگویید و در مورد اینکه چگونه میتوانید تصمیم گیری های بیشتری را بر عهده بگیرید، صحبت کنید. یادتان نرود که حتما بر اینکه چه سودی از دادن استقلال بیشتر به شما نصیب رئیستان میشود، تأکید داشته باشید.
در قدم بعدی، با کمک استراتژیهای تغییر وظایف شغلی به شکل دلخواه، شغل فعلیتان را کمی دستکاری کنید تا خودمختاری بیشتری در آن ایجاد شود. مثلا میتوانید دنبال یک روش تازه برای انجام دادن کارهایتان بگردید، وظایف و مسئولیتهای را اولویت بندی کنید، یا اینکه برای یک پروژهی جدید ایده بزنید که به نظر خودتان میتواند در شرکتتان تحولی واقعی ایجاد کند.
جهت گیری های انگیزشی
بر طبق نظریهی دسی و ریان در مقابل رفتارهایی با انگیزش درونی، رفتارهایی با انگیزش بیرونی نیز وجود دارد که برای کسب یک هدف ابزاری مانند کسب پاداش یا اجتناب از تنبیه، انجام داده میشود. بدین معنا که فعالیت نه به خاطر خود آن، بلکه برای رسیدن به یک نتیجه انجام داده میشود (اسپالدینگ، 1991؛ ترجمه نائینیان و بیابانگرد، 1377). البته این نوع انگیزش لزوماً نشان دهنده عدم وجود خود مختاری در رفتارهای انجام شده نیست، بلکه دسی و ریان(1985) بیان داشتند که انواع مختلف انگیزش بیرونی (EM) را می توان در طول یک طیف و بر اساس میزان درونی شدن آنها در خود انگاره(یعنی میزان خود تعیینگری انگیزه) طبقهبندی کرد. بر این اساس، آنها در زمینه آموزشی و تربیتی، انگیزش بیرونی را در سه سطح از پایین تا بالاترین سطح خود تعیینگری (خودمختاری) که شامل: 1. تنظیم بیرونی (اصلاً خودمختار نیست) 2. تنظیم درونفکنی شده (تا اندازههای خودمختار است) 3. تنظیم همانندسازی شده (عمدتاً خودمختار است) است، تقسیم بندی کردند.
در نظام طبقه بندی دسی و همکاران، افراد، در سه نوع جهت گیری انگیزشی قرار می گیرند: افراد با جهت گیری انگیزش بیرونی، افراد با جهت گیری انگیزش درونی و افراد بدون انگیزه. بر اساس نظریه دسی و همکاران او، افراد زمـانی دارای انگیـزش درونـی هسـتندکه در خـود ادراک شایسـتگی وخـود تعیینگری کنند. رفتار افرادی که دارای انگیزش درونی هستند، از درون نظم پیدا می کند؛ یعنی آنـان اجـازه نمـیدهنـد دیگـران یـا عوامـل بیرونـی بـر عملکردشان تأثیر گذارند. برای مثال، فردی با انگیزش درونی زمانی به خواندن یک رمان میپردازد که از مطالعه آن احساس لذت میکند. خوانـدن رمـان به خاطر کسب رضایت دیگران یا ترس از عواقب نخواندن آن(برای مثال گرفتن نمره بد، در امتحان صورت نمی گیرد (دسی ورایان،1985).
در همین راستا والرند (1997 ، به نقل از واکر، 2002) مدل سلسله مراتبی انگیزش را مطرح کرد کـه مبتنـی بـر نظریـه خـودتعیینگـری دسـی و رایان (1985) می باشد. به اعتقاد والرند((1997 انگیزش شغلی دارای سه سطح انگیزش درونی، انگیزش بیرونی و بیانگیزگی اسـت . در نظریـه خـودتعیین کنندگی چهار سطح برای انگیزش بیرونی بر مبنای سبکهای تنظیمی افراد تحت عنوان تنظیم بیرونی ، تنظیم درون فکنـی شـده ، تنظـیم تشـخیص داده شده و تنظیم هماهنگ شده مطرح شده است.
مطابق با نظریه خودتعیینگری، افراد تلاش میکنند تا نقشهای اجتماعی و تقاضاهایی که از آنها انتظار مـیرود و بـه صـورت درونـی برانگیزاننـده نیست را طی فرایند درونی سازی به ارزشهای شخصی و خودتنظیمی تبدیل کنند. به اعتقاد دسی و رایان (2000) شش سبک تنظیمی وجود دارد کـه افراد در یک موقعیت ویژه بر حسب سبک انگیزش خود در آن قرار میگیرند. این شش طبقه انگیزشی بین کمترین و بیشترین سـطح خودمختـاری قـرار دارند و پیوستاری از بدون تنظیم (بی انگیزگی )، تنظیم بیرونی، تنظیم درونفکنی شده، تنظیم تشـخیص دادهشـده و تنظـیم هماهنـگشـده (انگیـزش بیرونی) و تنظیم درونی (انگیزش درونی) را تشکیل می دهند.
1- بیانگیزگی
بیانگیزگی به حالتی اشاره دارد که در آن فرد فاقد انگیزه است و هیچ دلیلی برای انجام کار ندارد. به پیشنهاد والرند (1997)، بی انگیزگی در افـراد دارای دو منشأ درونی و بیرونی است. در بی انگیزگی بیرونی، دلیل عدم تمایل افراد به انجام کار این است که حس میکنند تلاشهای آنها هیچگونه پاداش یـا پیامد مثبتی به دنبال نخواهد داشت. در مقابل، افراد دارای بی انگیزگی درونی چنین می پندارند که مهارت، توانایی و صلاحیت لازم برای انجـام اثـربخش شغل خویش را ندارند و در نتیجه هیچ تلاشی در جهت انجام کار نخواهند کرد و دچار انفعال می شوند.
تنظیم همانندسازی شده است که در این مرحله افراد به دلیل شخصی، نیروی خود را به انجام کاری اختصاص میدهند. در این نوع تنظیم، جنبه حمایتی یا خود مختاری بیشتری وجود دارد، اما هنوز در آن جنبه انگیزش بیرونی دیده میشود چون فعالیت نه بهخاطر خود فعالیت (لذت و رضایت)، بلکه بهخاطر پیشرفت هدف شخصی صورت گرفته است؛ درست مثل دانشآموزی که با میل خود تمرین بیشتری برای درس زبان انجام میدهد زیرا از اهمیت آن برای موفقیت خود آگاهی دارد (گاردنر و مک اینتایر ، 1991).
دسی، والراند، پلتیر و ریان (1991) بیان داشتند که عدم انگیزش به موقعیتی اطلاق میشود که در آن از نظر افراد هیچ رابطهای بین فعالیتهایشان و نتایج کار وجود ندارد. این افراد باور ندارند که راهی وجود دارد که بتوانند بر آن چه برایشان اتفاق می افتد، تأثیر داشته باشند. «معلم نسبت به من نظر منفی دارد» یا «من آنقدر کودن هستم که هرگز امکان نخواهد داشت موفق شوم» مَثَل این افراد است. افراد فاقد انگیزش به سوی آن چیزی حرکت میکنند که آن را «درماندگی آموخته شده » نامیدهاند ( اسپالدینگ،1991؛ ترجمه نائینیان و بیابانگرد، 1377).
آدمایی که خود رو بی لیاقت می شمارند،بیشتر به افراد با کفایت از خود توجه می کنن.اونا به دنبال فرصت هستن تا با افراد با کفایت تر از خود رابطه برقرار کنن و از امتیازات اونا بهره گیرند و یاممکنه روشی باشن تا از افراد باکفایت تر از خود دوری کنن .اینطوری ،آدمایی که خود رو به صورت «آلت دست»درک می کنن مایل ان تا توجه زیادی به کنترل کنندگان و راهبردهایی کنن که اون فرد آلت دست ممکنه در مقابل کنه و یا تسلیم شه.یافته ها در هردو مورد از بعضی جهات متشابهه.این افراد در مقایسه باآنهایی که توجه بیشتری به احساس خودشون از خوشحالی و رضایت شخصی دارن به دیگر افراد و وقایع خارجی اهمیت بیشتری میدن.
2- تنظیم بیرونی
تنظیم بیرونی اشاره به موقعیتهایی دارد که رفتار فرد مانند رفتارهایی که در نظریه رفتارگرایی به آن پرداخته میشود،کـاملاً تحـت کنتـرل پیامـدهای بیرونی قرار دارد. در تنظیم بیرونی، افراد با نیت کسب پیامدهای مطلوب و یا اجتناب از پیامدهای نامطلوب به کار میپردازنـد؛ در نتیجـه تنهـا تـا زمـانی انرژی خود را در کار صرف میکنند که آن کار، وسیلهای برای رسیدن به اهدافشان باشد. انواع دیگر انگیزه بیرونی زمانی شکل میگیرد که تنظیم رفتاری و ارزشهای همراه با آن درونی شده باشد. افراد با انگیزش بیرونی خود را شایسته یا (خـودتعیینگـر) قلمـداد نمـی کننـد؛ رفتـار آنهـا از بیـرون دیکتـه میشود؛ یعنی عوامل بیرونی و افراد دیگر نقش تعیین کنندهای در ایجاد رفتار و تصمیمگیریهای آنان ایفا میکنند. این افراد، به وقـایع خـارجی و افـراد دیگر توجه بیشتری دارند تا به رضایت شخصی و احساس لذت خود، بنابراین، افراد با جهت گیری انگیزش بیرونی به جـای تمرکـز بـه تکلیـف و احسـاس رضایت، از انجام خوب آن در انتظار نوعی پاداش یا تنبیه اجتماعی در مقابل انجام یا عدم انجام تکلیف هستند. سرانجام افراد، در مقایسه با همسالان خود که دارای انگیزش بیرونی هستند، بعد از مدت ها تلاش برای انجام تکالیف و صرف انرژی و وقت، آن را رها کردهاند. ادراک شایسـتگی و کنتـرل در آنـان، چنان پایین است که در موقعیتها احساس درماندگی می کنند. کوشش برای این افراد یک عمل بی فایده است، آنان موفقیـتهـا و شکسـتهـای خـود را نتیجه عوامل بیرونی و کنترل ناپذیر می دانند (رایان و دسی، 2000).
تنظیم بیرونی به رفتاری اطلاق می شود که از طریق منابع بیرونی فرد تعیین شود و دلیل انجام دادن کار در خارج از خود فعالیت قرار دارد ( نولز و همکاران، 2000)، یعنی رفتار برای دستیابی به پاداش خارجی یا بر آورده ساختن خواستههای بیرونی سازمان دهی می شود. برای مثال یک دانشجو فقط زمانی که قرار است امتحان بدهد مطالعه را آغاز میکند یعنی این دانشجو بدون امتحان، انگیزش لازم را ندارد و صرفاً منتظر مشوقها و فشارهایی در محیط میماند تا دلیلی برای عمل کردن فراهم کند ( ریو، 2005؛ ترجمهی سید محمدی، 1388).
بر اساس نظریه خود تعیین کنندگی دسی و ریان (2000)، هر نوع انگیزش بیرونی که به احساس شایستگی و استقلال فرد لطمه وارد آورد از طریق کاهش انگیزه درونی عملکرد فرد را تحت تاثیر قرار می دهد.
اونا تکالیف خود رو کارایی که در نظر فرد اجباری تلقی می شه ،باعث می شه تا اختیار درک شده و سطح علاقه یا انگیزه داخلی ایشون کم بشه .مثلا ،معلمانی که از پاداشای خارجی واسه بهبود انگیزه داخلی استفاده می کنن موجب کاهش انگیزه می شن .رفتارای این ادما از بیرون هدایت می شه ،یعنی وقایع خارجی و دیگه افراد در رفتار و تصمیم گیریاشون نقش بسیارمهمی اجرا می کنن .
پس دانش آموزان دارای انگیزه خارجی اگر در کاری خوب عمل کنن به جای دقیق شدن و فوکوس کردن روی تکلیف و رضایت از موفقیت در اون،نظرشون بیشتر به خواستای معلم و این که چه استفاده ای می تونن از اون بکنن و یا چه پاداشی به دشت می کنن،معطوف می شه،اما اگه این افراد کاری رو خوب عمل نکنن،به این فکر می کنن که چیجوری تنبیه می شن و چیجوری می تونن توجه بقیه رو از این دور کنن.پس بیشترین توجه و نیروی اونا بر فضای اجتماعی کلاس و مخصوصا موفقیت اونا در اون اجتماع متمرکز میشه.
3- تنظیم درون فکنی شده
تنظیم درون فکنی شده از نظر نوع تنظیم شبیه به تنظیم بیرونی است و رفتار در آن توسط پاداشها و تنبیه ها هدایت میشود با این تفاوت که در تنظیم درونفکنی شده پاداشها و تنبیه ها توسط خود فرد اعمال می شود و کمتر تحت کنترل محیط بیرونی و دیگران قرار میگیرد. برای مثال اگر کارکنـان بـه این دلیل وظایف خود را به خوبی انجام دهند که احساس گناه نکنند، تنظیم رفتار آن ها در سطح درون فکنیشده قرار دارد. با وجود ایـن کـه رفتارهـای افراد در این سطح، بیانگر عنصری از خودکنترلی است اما بهنظر میرسد کـه از دیـدگاه دسـی و رایـان (2000) ایـن قبیـل رفتارهـا کنتـرل شـده بـوده و خودمختار نیستند. منشأ این تنظیم در درون فرد است اماکاملاً تحت کنترل عوامل بیرونی قرار دارد.
تنظیم درون فکنی شده که ابتداییترین شکل از تنظیم رفتار به شیوه درونی است و در آن منبع انگیزش در خاج از فرد است، انتظارات بیرونی به صورت یک نوع فشار یا اجبار درونی شبیه اضطراب، شرم ویا احساس گناه و یا عوامل مرتبط به اعتماد به نفس جلوه گر میشود. این انگیزش هنوز با «خود» فرد یکی نشده است. به همین دلیل این افراد «خودمختار» نیستند، بلکه«خود مهارگر» هستند. یک نمونه از این نوع تنظیم، شامل دانشآموزانی است که به این علت به تمرین و یادگیری زبان دوم میپردازند که از صحبت نکردن به آن زبان دچار شرمندگی میشوند و یادگیری در آنها زمانی اتفاق میافتد که بخواهند این احساس گناه را کاهش دهند(نولز و همکاران، 2000).
انسان از بدو تولد، بدون توجه به پاداشها و مشوقهای بیرونی، موجودی فعال و مستعد یادگیری است (دسی و رایان، 2000). انگیزش درونی افزایش دهنده خلاقیت است و افرادی که از خود احساس کفایت و خودمختاری بیشتری دارند، انگیزش درونی در آنها نیز بیشتر است (آمابلی، 1983).
اما شکلی از انگیزه خارجی هست که به نظر می رسه داخلی باشه تا خارجی .دسی و رایان(۱۹۸۵)اون رو «خودگردانی داخلی شده»نامیده ان.ریشه های این گرایش انگیزشی در تجارب اولیه کودک و نمادهای قدرت و با ارزشی هم چون معلمان و والدین هستش.بیشتروالدین و معلمان از تائید واسه تشویق به کارای مناسب و از نبود تائید واسه جلوگیری از رفتارای ناجور استفاده می کنن.کودکان و علم آموزانی که میخوان به والدین و معلمان خود خیلی لطف کنن،بیشتر در مورد تائیدشدن به خاطر انجام کارای خوب، احساسات غرور و شرم رو داخلی می کنه،یعنی ممکنه پس از اون این احساسات در وقتی هم که معلمان و والدین به کار وتلاش کودک توجهی ندارندایجاد شه.در واقع اینجور کودکی وقتی که کار خوبی انجام میده ،احساس غرور می کنه حتی اگه بقیه اون رو تائید نکنن.همین طور ،وقتی ایشون کاری رو به بهترین شکل و با جدیت انجام نده،احساس شرم می کنه.لازم هم نیس کسی چیزی در مورد شکست اون بدونه تا احساس شرم اون ظاهر شه.
علم آموزانی که بیشتر تقویت کننده های اجتماعی(تائید و نبود تائید)رو داخلی کردن ،بیشتر چندین ساعت روی تکالیف خود کار می کنن، چون میخوان از احساس شرم دوری کنن .انگار این افراد دارای انگیزه داخلی باشن ،چون واسه انجام تکلیف خود به پاداشا ئ تنبیه ها نیاز ندارن،اما چون اونا لذت واقعی رو از انجام تکالیف تجربه نمی کنن ،هنوز ازنظر انگیزشی ،خارجی هستن و اون ممکنه واسه اونا خسته کننده باشه.اونا در واقع روی تکلیف سختی کارمی کنن که به اون خیلی علاقه ای ندارن ،چون میخوان به خاطر آزمایش بقیه حس خوبی به دست بیارن.
دانشآموزانی که دارای انگیزش درونی هستند می توانند از لحاظ عملکرد تحصیلی جایگاه بالاتری نسبت به دانشآموزان که انگیزش درونی کمتری دارند داشته باشند زیرا یادگیری توام با انگیزش درونی همراه با علاقه، پشتکار و تفکر عمیقتر نسبت به موضوع درسی است. اما دانشآموزانی که دارای انگیزه بیرونی هستند تنها تا زمانی که مشوق بیرونی حاضر و در دسترس باشد به فعالیت ادامه میدهند.
بر اساس گفته دسی و همکارانش،(۱۹۸۵)وقتی که افراد خود رو با کفایت و خودمختار درک می کنن دوست دارن دارای انگیزه داخلی باشن ،رفتار این ادما از درون هدایت می شه .این آدما به بقیه و یا به وقایع خارجی خیلی راحت اجازه نمی دن تا برآنها تاثیربگذارند.مثلا ،اگه فردی انگیزه داخلی واسه خوندن داستان داره،اون رو حتما به آسونی می خونه ،چون در این روند رضایت و خوشحالی داخلی احساس می کنه ،و به خاطر این به داستان علاقه نداره که فرضاً هر وقت داستان می خواند مادرش اون رو تشویق می کنه.هم اینکه دلیل این نیس که از چیزی هول و هراس داره(فرضا نمره بد).اون این داستان رو می خواند چون آزمایش کردن و عبرت گرفتن از زندگی بقیه براش رضایت بخشه.
آدمایی که انگیزه داخلی دارن واسه خود اهدافی در نظرمی گیرند و روی اون کار می کنن و هم تکالیفی رو بردوش می گیرن که هم باحال و هم خوب باشه.
4- تنظیم یکپارچه
البته دسی، والراند، پلتیر و ریان (1991) و والراند (1997) سطح چهارمی نیز برای انگیزش بیرونی در نظر گرفتند و آن را آزادانهترین و آخرین شکل انگیزش بیرونی به نام تنظیم یکپارچه نام نهادند که نشان دهندهی آزادی و ارادهی کامل است و زمانی رخ میدهد که تنظیمهای همانندسازی شده بهطور کلی درونی شده باشد و روشهای تنظیمی با نیازها و ارزشهای شخصی هماهنگ و یکپارچه شود. این تنظیم با پیامدهای بسیار مثبت مانند رشد اجتماعی و سلامت روانشناختی ارتباط دارد (بهنقل از کاریرا، 2005).
5- تنظیم تشخیص داده شده
در تنظیم تشخیص داده شده افراد احساس آزادی و خودمختاری بیشتری می کنند؛ چرا که رفتارهای آنها بازتاب جنبه هایی از خودشان است. در این سطح افراد ارزش هر رفتار را درک کرده و آن را بهعنوان ارزش خود پذیرفتهاند. برای مثال اگر فردی وظایف شغلی خود را بهصورت قابل قبولی انجـام دهـد بـه این دلیل که باور دارد یک کارمند خوب بودن به او کمک میکند تا توانمندیهای بالقوه خود را به فعلیت رسانده و به شکوفایی برسد، در سطح تشـخیص دادهشده قرار دارد. در این حالت افراد به دلیل همانندسازی با ارزشهای زیربنایی با فعالیتها، همه وظایف خود را بهخوبی انجام می دهند؛ حتـی اگـر بـه لحاظ درونی برانگیخته نباشند. رفتار در این سطح هنوز تحت تأثیر انگیزش بیرونی است اما از آن جایی که این افراد به کار فقط بـه عنـوان منبعـی بـرای
درونی سازی انگیزش بیرونی
نظریههای متعددی که از مفهوم درونیسازی به عنوان یک فرایند محوری در اجتماعی شدن استفاده کردهاند ( کلمان ، ۱۹۵۸؛ لپر، ۱۹۸۳؛ میسنر، ۱۹۸۸؛ شافر ، ۱۹۶۸) دیدگاههای متفاوتی را ارائه میکنند که دامنهای از درونیسازی به عنوان چیزی که از طریق اجتماعی کردن فرد توسط محیط اجتماعی به او میرسد (نظیر مید، ۱۹۳۴) تا آنچه که نشان دهندهی دگرگونی تنظیم بیرونی به ارزشهای درونی است (رایان، ۱۹۹۳؛ شافر، ۱۹۶۸) را شامل میشوند (دسی و رایان، ۲۰۰۰).
SDT، با فرا نظریهی ارگانیسمی ـ دیالکتیکی خود، فرض میکند که درونیسازی ، همانند انگیزش درونی، یک فرایند فعال و طبیعی است که در آن افراد تلاش میکنند تا آداب یا خواستهای پذیرفته شدهی اجتماعی را به صورت ارزشهای مورد تایید خود و تنظیم شخصی درآورند (رایان، دسی و گرولنیک، ۱۹۹۵).
درونیسازی ابزاری است که افراد از طریق آن تنظیمی را که قبلأ بیرونی بوده است جذب و بازسازی میکنند، در این شرایط وقتی افراد آنها را نشان میدهند خود تعیینگر هستند. زمانی که فرایند درونیسازی دارای کارکرد مطلوب است، افراد با اهمیت تنظیم اجتماعی همانندسازی میکنند، آنها را در یک حس یکپارچه از خود جذب مینمایند، و به این ترتیب به طور کامل آنها را به عنوان بخشی از خود میپذیرند. به این صورت آنها نه تنها به طور درون فردی بلکه به طور اجتماعی نیز یکپارچهتر خواهند شد. با این حال، زمانی که فرایند درونیسازی کامل نیست، ممکن است تنظیم و ارزشها بیرونی باقی بمانند یا تنها تا حدی به صورت درون فکنیها یا همانندسازیهای غیر یکپارچه درونیسازی شوند. این شکلهای تنظیم ـ بیرونی، درون فکنی شده و هویت یافته ـ به اندازههای مختلف رفتار خود تعیین شده را نشان میدهند (دسی، اقراری، پاتریک و لئونه، ۱۹۹۴).
از آنجایی که فرایند درونیسازی در سطوح متفاوتی از موفقیت انجام میگیرد، زیرا تنظیم بیرونی از طریق فرایندهای درون فکنی، همانندسازی یا یکپارچهسازی درونی میشود، در نتیجه انواع متفاوتی از انگیزش بیرونی وجود خواهد داشت که در میزانی که کنترل کننده یا خود پیرو هستند تغییر میکنند (دسی و رایان، ۲۰۰۰).
مطابق با نظر شاهار و همکاران (۲۰۰۳) به هنگام ارزیابی کیفیت جهتگیریهای انگیزشی، تفاوت قائل شدن میان انگیزش خود پیرو و کنترل شده مهمتر از تمایز گذاشتن بین انگیزش درونی و انگیزش بیرونی است. انگیزش خود پیرو زمانی مشاهده میشود که رفتار توسط خود فرد آغاز و هدایت میشود (یعنی زمانی که انگیزش درونی است یا تنظیم هویت یافته یا یکپارچه وجود دارد)، در صورتی که انگیزش کنترل شده زمانی مشاهده میشود که رفتار توسط خود فرد آغاز و هدایت نمیشود (یعنی زمانی که رفتار توسط درون فکنیها یا عوامل بیرونی تنظیم میشود).
SDT (مارکلند، رایان، توبین و رولنیک، ۲۰۰۵) فرض میکند که تمامی رفتارها را میتوان در امتداد پیوستاری از دگر پیروی ، یا تنظیم بیرونی، تا خود پیروی، یا خود تنظیمی در نظر گرفت که میزانی را که فرد به آنچه انجام میدهد متعهد گشته و آن را تایید میکند، نشان میدهد. تنظیم بیرونی، یعنی زمانی که هیچ درونیسازی صورت نگرفته است، کنترل شدهترین شکل انگیزش بیرونی را نشان میدهد، که در آن رفتار فرد از طریق اعمال وابستگیها توسط دیگران تنظیم میشود. تنظیم درون فکنی شده، که شامل فشارهای درونی است و با تعارض درونی میان خواست درون فکنی شده برای یک رفتار و عدم تمایل فرد برای انجام آن مشخص میشود، هنوز تا حدی کنترل شده است هر چند تنظیم در درون فرد قرار دارد. در مقابل، از طریق شناسایی ارزش یک فعالیت، درونیسازی کاملتر است، افراد مالکیت بیشتری را بر رفتار تجربه خواهند کرد، و تعارض کمتری را در مورد رفتار کردن مطابق با تنظیم احساس میکنند و رفتار خود پیروتر خواهد بود. در پایان، از طریق یکپارچهسازی، کاملترین و موثرترین شکل درونیسازی، اعمال برانگیختهی بیرونی فرد کاملأ از روی اراده خواهند بود (وناستینکست، لنز و دسی، ۲۰۰۶).
درونیسازی و ارضای نیاز
در SDT (دسی و رایان، ۱۹۸۷) فرض میشود درونیسازی و یکپارچهسازی ارزشها و تنظیم یک تمایل طبیعی به رشد است. برای مثال، چندلر وکانل (۱۹۸۷؛ به نقل دسی و رایان، ۲۰۰۰) نشان دادند که، با افزایش سن، کودکان به طور فزایندهای تنظیم درونیسازی شدهی رفتارهایی را نشان میدهند که در ابتدا به شکل بیرونی تنظیم شده بودند. با این حال درونیسازی نیز همانند دیگر فرایندهای طبیعی نظیر انگیزش درونی، برای کارکرد اثربخش به نیرو نیاز دارد؛ به عبارت دیگر، درونیسازی به صورت خودکار اتفاق نمیافتد. میزانی که افراد میتوانند به طور فعال خواستهای فرهنگی، ارزشها و تنظیم را به هم بیامیزند و آنها را در خود جای دهند تا حد زیادی تابع درجهایست که نیازهای بنیادی روانشناختی به هنگام درگیری افراد در رفتارهای مربوط، کامروا میشوند.
SDT (دسی و رایان، ۲۰۰۰) فرض میکند افراد به طور طبیعی تمایل به درونیسازی ارزشها و تنظیم گروههای اجتماعی خود دارند. این تمایل از طریق احساس وابستگی به دیگران و نیز احساس کفایت در مورد تنظیم درونیسازی شده تسهیل میشود. احساس کفایت شامل توانایی در درک یا فهم معنا یا منطق پشت سر تنظیم و توانایی در انجام آن است. بنابراین حمایت از وابستگی و کفایت درونیسازی را تسهیل میکند و میتواند برای ایجاد ارزشهای درون فکنی شده یا همانندسازیهای بخش بخشی (ضعیف یکپارچه شده) کافی باشند. با این حال برای این که تنظیمی با خود یکپارچهتر گردد، حمایت از خود پیروی نیز مورد نیاز است. به عبارت دیگر، اگرچه حمایت از نیازهای وابستگی و کفایت میتوانند درونیسازی تنظیم یا ارزش را پیش برند، اما به تنهایی برای یکپارچهسازی کافی نیستند. برای اینکه یکپارچگی اتفاق بیفتد باید برای فرد فرصتی فراهم آید که آزادانه تنظیم و ارزشهای انتقال یافته (و همچنین برای تغییر یا تبدیل آنها در هنگام ضرورت) را پردازش و تایید کند. به نظر میرسد کنترلها، ارزشیابی و فشارهای بیرونی بیش از این که این فرایند فعال و سازندهی معنادهی و ارزش گذاری شخصی به تنظیم کسب شده را تسهیل کند، آن را باز میدارند.
سبکهای انگیزشی معلم
چندین نظریهی انگیزش مباحثی را در این زمینه مطرح ساختهاند که چگونه سبکهای انگیزش معلم درگیر شدن یادگیرندگان در فعالیتهای یادگیری را تحت تاثیر قرار میدهد (برای مثال آمز و آرچر ، ۱۹۸۸؛ به نقل ریو، دسی و رایان، ۲۰۰۴). بر اساس نظریهی SDT، سبک انگیزش معلم به یادگیرندگان را میتوان در طول پیوستاری از دامنهی کاملأ کنترل کننده تا کاملأ حمایت کنندهی خود پیرو در نظر گرفت (دسی، شوارتزر، شینمن و رایان، ۱۹۸۱).
به طور کلی، معلمان حمایت کنندهی خود پیروی تناسب میان انگیزههای درونی خود تعیین شده یادگیرندگان و فعالیتهای کلاسی آنها را تسهیل میکنند درحالی که معلمان کنترل کننده مانع از آن میشوند. معلمان حمایت کنندهی خود پیروی این تناسب را از طریق شناسایی و تغذیهی نیازها، علایق و ترجیحهای یادگیرندگان و ایجاد فرصتهای کلاسی که این انگیزهای درونی یادگیرندگان برای یادگیری و فعالیت آنها را هدایت کنند، تسهیل میکنند. در مقابل، معلمان کنترل کننده با انگیزههای درونی یادگیرندگان تداخل ایجاد میکنند، چرا که آنها تمایل دارند دستورالعملهای آموزشی معلم ساخته را، که آنچه را یادگیرندگان باید فکر، احساس و عمل کنند، تعیین میکنند، برجسته سازند. به منظور فراهم آوردن تبعیت یادگیرندگان از دستورالعملها، معلمان کنترل کننده مشوقهای بیرونی و زبان فشار آور را به کار میبرند که اساسأ انگیزههای درونی یادگیرندگان را نادیده میگیرند (ریو، دسی و رایان، ۲۰۰۴).
سبک انگیزشی یک فرد، انگیزش، هیجان، یادگیری و عملکرد افراد دیگر را تحت تاثیر قرار میدهد (دسی، رایان،a ۱۹۸۵، ۱۹۸۷؛ دسی، والرند، پلیتییر و رایان، ۱۹۹۱؛ ریو، ۲۰۰۲؛ رایان و لاگاردیا، ۱۹۹۹؛ همه به نقل ریو، دسی و رایان، ۲۰۰۴). برای مثال، در موقعیت مدرسه، دانشآموزان دارای معلمان حمایت کنندهی خود پیروی، در مقایسه با دانشآموزان دارای معلمان کنترل کننده، انگیزش تسلطیابی، کفایت ادراک شده و انگیزش درونی بیشتر (دسی، نزلک و شینمن، ۱۹۸۱؛ به نقل ریو، دسی و رایان، ۲۰۰۴)، هیجانهای مثبتتر (پاتریک و همکاران، ۱۹۹۳؛ به نقل ریو، دسی و رایان، ۲۰۰۴)، درک مفهومی بیشتر (گرولنیک، رایان، ۱۹۸۷)، عملکرد تحصیلی بالاتر (بوگیانو و همکاران، ۱۹۹۳) و ماندگاری بیشتر در مدرسه در برابر ترک تحصیل، (والرند، فوریتیر و گوای، ۱۹۹۷) نشان میدهند. از آن جایی که معلمان حمایت کنندهی خود پیروی شیوههایی برای تحت پوشش قرار دادن و ارضای نیازهای روانشناختی (نیاز به خوپیروی، کفایت و وابستگی) دانشآموزان در جریان آموزش پیدا میکنند، در نتیجه میتوانند این پیامدهای مثبت آموزشی و رشدی را در دانشآموزان خود تسهیل کنند (هاردر و ریو، ۲۰۰۳؛ ریو، ۲۰۰۲).
زیر نظریه های خود تعیین گری
بنیان نظریه بر این اصل استوار است که افراد دارای تمایل ذاتی سازمان یافتهای در جهت رشد ، یکپارچهسازی خود ، و حل ناهمسازیهای روانشناختی هستند (رایان، ۱۹۹۵؛ رایان و دسی، ۲۰۰۰).
SDT اساسأ در دههی ۱۹۷۰ از بررسیهای آزمایشی و میدانی انجام شده بر روی اثرات رویدادهای محیطی نظیر پاداشها، جایزه، یا دستورات بر انگیزش درونی رشد پیدا کرد (برای مثال لپر، گرین و نیسبت ، ۱۹۷۳؛ دسی و رایان، ۱۹۸۰؛ همه به نقل از دسی و رایان، ۲۰۰۰) اما از نیمههای دههی ۱۹۸۰ بود که به صورت رسمی معرفی شد و به عنوان یک نظریهی تجربی محکم مطرح گشت (دسی و رایان، ۲۰۰۸).
در ادامه علاقه به عواملی که انگیزش درونی را تسهیل میکنند یا کاهش میدهند منجر به بررسیهای نظری و تجربی رفتار ارادی[۶] به طور کلیتر گشت. به صورت اختصاصی یکی از زمینههای مورد علاقه در این نظریه مربوط به این پرسش است که افراد چگونه انگیزههای بیرونی را درونیسازی میکنند، یکپارچه میسازند و برای این که به طور خود پیرو در فعالیتهای زندگی روزمره درگیر شوند به خود تنظیمی رفتارهای خود میرسند (دسی و رایان،b ۱۹۸۵؛ دسی و رایان، ۲۰۰۰).
در حالی که بیشتر نظریههای تاریخی و معاصر انگیزش عمدتأ با انگیزش به عنوان مفهومی واحد برخورد کردهاند، به این معنی که بر مقدار کلی انگیزش افراد برای رفتارها یا فعالیتهای معین متمرکز بودهاند، SDT کار خود را با تفاوت گذاشتن میان انواع انگیزش شروع میکند. اندیشهی اصلی SDT این است که نوع یا کیفیت انگیزش فرد میتواند در پیشبینی بیشتر پیامدهای مهم نظیر سلامت روانشناختی و بهزیستی، عملکرد اثربخش، حل مسئلهی شناختی، و یادگیری عمیق یا مفهومی، نسبت به مقدار کلی انگیزش اهمیت بیشتری داشته باشد (تیلور و نتومانیس ، ۲۰۰۷).
در SDT انگیزش به عنوان دلیل زیر بنایی رفتار تعریف میشود. SDT سه نوع مختلف از انگیزش را، که بعد کیفیت انگیزش را نشان میدهند، مطرح میسازد که برحسب سطح تعیینگریشان تغییر میکنند. انگیزش درونی (IM)، که شامل انجام رفتار به خاطر خود آن است. انگیزش بیرونی (EM)، که اشاره دارد به انجام عملی به دلایلی بیرون از خود آن عمل. و، ناانگیختگی (AM)، که به فقدان انگیزش اشاره دارد و زمانی دیده میشود که افراد هیچ وابستگیای میان اعمال خود و پیامدهای آنها مشاهده نمیکنند (راتل، گوای، والرند، لاروسه و سنکال، ۲۰۰۷).
هر یک از این انواع انگیزش با توجه به میزان خود پیروی همراه آن از سایر انواع دیگر تفاوت پیدا میکند، به این ترتیب که در طول پیوستاری از تعیینگری شخصی پایین (ناانگیختگی) تا بالا (انگیزش درونی) قرار میگیرد (دسی و رایان، ۱۹۸۵).
انگیزش درونی با مشارکت جستن در یک فعالیت به خاطر لذت ذاتی آن سر و کار دارد (رایان و دسی، ۲۰۰۰). انگیزش بیرونی زمانی است که فرد برای به دست آوردن بازدههایی که از خود فعالیت جدا هستند در آن درگیر میشود (رایان و دسی، ۲۰۰۰).
انواع خاصی از انگیزش بیرونی مشخص شدهاند که از لحاظ میزان خود پیروی یا تعیینگری شخصی، بسته به میزانی که افراد در درونیسازی تنظیم بیرونی اولیهی رفتار موفق بودهاند، از هم تفاوت پیدا میکنند (دسی، رایان، ۱۹۸۵؛ رایان و کانل ۱۹۸۹؛ رایان، کانل و دسی، ۱۹۸۵؛ به نقل از دسی و رایان، ۲۰۰۰).
رفتار برانگیختهی بیرونی را میتوان در چهار انگیزهی مشخص از هم متمایز کرد. این انگیزهها شامل “تنظیم بیرونی”، ” تنظیم درون فکنی شده”، “تنظیم هویت یافته” و ” تنظیم یکپارچه” است (دسی، رایان، ۱۹۸۵؛ رایان و کانل، ۱۹۸۹؛ رایان، کانل و گرولنیک، ۱۹۹۲؛ به نقل از دسی و رایان ، ۲۰۰۰).
کم خود پیروترین شکل انگیزش بیرونی در تنظیم بیرونی است یعنی زمانی که فرد برای بدست آوردن پاداشهای بیرونی یا برای اجتناب از تنبیه در فعالیتی درگیر میشود (دسی و رایان، ۱۹۸۵).
در تنظیم درون فکنی شده افراد به علت فشار درونی، احساس گناه یا ارتقای نفس به یک فعالیت مشغول میشوند (رایان و دسی، ۲۰۰۰). تنظیم هویت یافته زمانی دیده میشوند که افراد به این دلیل در یک فعالیت شرکت میکنند که مشارکت در آن را برای رشد شخصی خود با اهمیت میدانند. در این نوع تنظیم از آنجایی که به فعالیت بها داده میشود رفتار بواسطه انتخاب انجام میگیرد و خود تعیین شده است. تنظیم یکپارچه زمانی رخ میدهند که تنظیم هویت یافته به طور کامل با خود تلفیق گشتهاند و با سایر ارزشها و نیازهای فرد هماهنگ شدهاند. تحت تنظیم یکپارچه، رفتار نیز بواسطهی انتخاب و به این دلیل انجام میگیرد که با سایر جنبههای خود نظیر نیازها و ارزشهای فرد هماهنگ است (وناستینکیست، لنز و دسی، ۲۰۰۶).
ناانگیختگی به حالت فقدان هر گونه توجه به درگیری در رفتار مورد نظر اشاره دارد (دسی و رایان، ۱۹۸۵؛ مارکلند و توبین، ۲۰۰۴).
ناانگیختگی به لحاظ مفهومی مشابه مفهوم “درماندگی آموخته شده” (آبرامسون، سلیگمن و تیزدل، ۱۹۷۸؛ دسی و رایان، ۲۰۰۰) است، زیرا با احساس کفایت پایین و عدم وجود رابطه بین رفتار و پیامدهای آن همراه است (والرند، ۱۹۹۷).
اصلیترین تمایز در SDT میان انگیزش خود پیرو و انگیزش کنترل شده است. انگیزش خود پیرو، انگیزش درونی و انواعی از انگیزش بیرونی را، که در آنها فرد با ارزش یک فعالیت همانند سازی میکند و آن را در حسی از خود یکپارچه میسازد، شامل میشود. زمانی که افراد دارای انگیزش خود پیرو هستند، اراده یا تایید شخصی را در اعمال خود تجربه میکنند. در مقابل، انگیزش کنترل شده ، تنظیم بیرونی، که در آن رفتار فرد تابعی از وابستگیهای پاداش یا تنبیه است، و تنظیم درون فکنی شده، که در آن تنظیم رفتار تا حدی درونیسازی شده و توسط عواملی نظیر دریافت تایید، اجتناب از شرم، عزت نفس مشروط برانگیخته میشود، را در بر میگیرد. زمانی که افراد کنترل شده هستند، برای این که به نحو معینی فکر، احساس و رفتار کنند، در فشار قرار دارند. هم انگیزش خود پیرو و هم انگیزش کنترل شده رفتار را برمیانگیزند و هدایت میکنند، لذا در مقابل ناانگیختگی قرار میگیرند که به فقدان قصد و انگیزش اشاره میکند (تیلور و نتومانیس، ۲۰۰۷).
سپس دسی و رایان (۱۹۹۱، ۱۹۹۵) کار اولیهی تفاوت گذاشتن میان انگیزش درونی و بیرونی را گسترش دادند و سه نیاز عمدهی درونی را در تعیینگری شخصی مطرح ساختند. بر اساس دسی و رایان (۲۰۰۲)، سه نیاز روانشناختی، فرد را برای رفتار آغازگرانه برمیانگیزند و سطح تعیینگری شخصی فرد را تعیین میکنند، این نیازها به باور آنها جهان شمول، ذاتی و روانشناختی هستند که شامل نیاز به کفایت، خود پیروی و وابستگی است. خود پیروی به منبع رفتار خود بودن و به دست آوردن یک همخوانی میان فعالیت و حس یکپارچهی خود اشاره میکند. کفایت ناظر است بر نیاز به داشتن تاثیر بر محیط و به دست آوردن بازدههای مورد نظر، و وابستگی به تمایل به احساس پیوند با افراد ارزشمند از نظر فرد اشاره دارد.
SDT شامل چهار خرده نظریه است (دسی و رایان، ۲۰۰۲). این نظریهها عبارتند از:
نظریه دیالکتیک ارگانیسمی
نقطهی شروع برای SDT این موضوع است که انسانها موجودات فعال و ارگانیسمهای رشدگرا هستند که به طور طبیعی به یکپارچهسازی عناصر روانی خود در یک حس یکدست از خود و یکپارچهسازی خود در یک ساختار بزرگتر اجتماعی تمایل دارند. به عبارت دیگر SDT میگوید که بخشی از طرح انطباقی ارگانیسم انسان است که به فعالیتهای مورد علاقهی خود بپردازد، ظرفیتها را به کار بگیرد، ارتباطها را در گروههای اجتماعی دنبال کند و تجارب درون روانی و بین فردی را در یک واحد بهم پیوسته یکپارچه سازد (رایان و پاولسون، ۱۹۹۱).
علاوه بر این دیدگاه ارگانیسمی ـ دیالکتیکی SDT (دسی و رایان، ۱۹۸۷) فرض میکند که این فعالیتهای طبیعی ارگانیسمی و گرایشهای درونی یکپارچهای که آنها را هماهنگ میسازد به نیروهای بنیادی نیازمند هستند ـ یعنی حمایتهای فراگیر برای تجربهی کفایت، وابستگی و خود پیروی. همچنین براساس نظریه، فرایندهای طبیعی نظیر انگیزش درونی، یکپارچهسازی، تنظیم بیرونی، و حرکت در جهت بهزیستی تنها تا آنجایی به صورت مطلوب عمل میکنند که نیروهای بلافاصله حضور دارند یا فرد منابع درونی قابل توجهی برای یافتن یا تولید نیروی لازم، دارد. به میزانی که این فرایندهای ارگانیسمی توسط شرایط نامطلوب به تاخیر میافتند ـ به ویژه زمانی که بافت فرد شدیدأ کنترل کننده، چالش انگیز یا طرد کننده است ـ به همان میزان جای خود را به فرایندهای دفاعی یا خود ـ حمایتگر خواهند داد که بدون شک تحت شرایط غیر حمایتگر دارای فواید کارکردی هستند. از نمونههایی از این فرایندها میتوان به مجزا ساختن ساختارهای روانی در مقابل یکپارچهسازی آنها، تمایل به کنارهگیری از دیگران و متمرکز شدن بر خود، و در موارد شدید، غرق شدن در کنارهگیری روانشناختی یا فعالیتهای ضد اجتماعی به عنوان انگیزههای جبرانی برای نیازهای ارضاء نشده اشاره کرد.
بر این اساس، نیازهای ذاتی روانشناختی به کفایت، وابستگی و خود پیروی به ساختار عمیق روان آدمی مرتبط هستند، چرا که آنها به تمایلات ذاتی و مادامالعمر انسانها برای دستیابی به کارآمدی، ارتباط و پیوند با دیگران اشاره دارند. از این رو وجود شرایط محیطی که ارضای این نیازهای بنیادی را ـ در موقعیتهای بلاواسطهی افراد و در تاریخچهی رشد آنها ـ اجازه میدهند یک پیشبینی کنندهی مهم برای پاسخ به این سوال است که آیا افراد سلامت روان و سرزندگی خواهند داشت یا خیر (دسی و رایان، ۲۰۰۰).
در خرده نظریهی دوم SDT، که با عنوان نظریهی یکپارچگی ارگانیسمی (OIT) به آن اشاره میشود، شکلهای مختلف انگیزش بیرونی و عوامل بافتی که درونیسازی و یکپارچهسازی تنظیم این رفتارها را پیش میبرند یا مانع میشوند، تشریح میشود (دسی و رایان، b۱۹۸۵).
به طور کلی فرض بر این است که انگیزش بیرونی خود پیرو نیست (دوچارمز، ۱۹۶۸؛ لپر و گرین، ۱۹۷۸؛ به نقل از دسی و رایان، ۲۰۰۰).
با این حال، دسی و رایان (۲۰۰۲) پیشنهاد میکنند که ممکن است یک فرد در حالت خود پیرو به صورت بیرونی برانگیخته شده باشد و پژوهشها بر روی نظریهی یکپارچگی ارگانیسمی (OIT) فرض میکنند در فعالیتهایی که توسط سایر افراد مهم، گروههای اجتماعی و غیره تایید میشوند فرد به صورت درونی برای رفتار برانگیخته نیست با این حال با حسی از خود رفتار میکند.
میزانی که درونیسازی و یکپارچگی اتفاق میافتد سطح خود پیروی در رفتار برانگیختهی بیرونی را تعیین میکند. OIT درونیسازی را در طول یک پیوستار در نظر میگیرد. به این ترتیب که هر چه حس خود پیروی بیشتری در انجام یک رویداد یا فعالیت تجربه شود آن رویداد یا فعالیت بیشتر با حسی از خود درونیسازی و یکپارچهسازی میشود (دسی و رایان، ۲۰۰۸).
بر اساس سطح درونیسازی یا تنظیم درونی، انگیزش بیرونی به چهار نوع مختلف (تنظیم بیرونی، تنظیم درون فکنی شده، تنظیم هویت یافته و تنظیم یکپارچه) تقسیم میشود (وناستینکست و همکاران، ۲۰۰۵).
نظریهی جهتگیری علّی
نظریهی جهتگیری علّی به نقش تفاوتهای فردی در جهتگیریهای انگیزشی میپردازد. تفاوتهای فردی در جهتگیریهای انگیزشی از طریق تجارب افراد با بافت اجتماعی و منابع درونی رشد یافته به عنوان نتایج این تعاملها شکل مییابند. جهتگیری علّی بر منابع درونی و نقشی که در بافت اجتماعی حاضر بازی میکنند، متمرکز است (دسی و رایان، ۲۰۰۸).
بر اساس این نظریه افراد بر حسب برداشتشان از ماهیت علّیت رفتار خود، یا مکان ادراک شدهی علّیت (دوچارمز، ۱۹۶۸؛ به نقل از دسی و رایان، ۲۰۰۰) از یکدیگر تفاوت پیدا میکنند. این تفاوتها بر حسب سه جهتگیری علّی انگیزشی کلی مشخص میشوند (دسی و رایان، a۱۹۸۵؛ والرند، ۱۹۹۷).
این سه نوع جهتگیری انگیزشی عبارتند از: جهتگیری خود پیرو، کنترل شده و غیر شخصی. هر سهی این جهتگیریها در همهی افراد وجود دارند، اما میزانی که هر فرد یکی از آنها را در ضمن بافتهای اجتماعی تجربه میکند متغیر است و این تغییرها نسبتأ ثابت هستند (دسی و رایان، ۲۰۰۲).
جهتگیری خود پیرو ، اشاره دارد به تنظیم رفتار خود بر اساس علایق و ارزشهای تایید شدهی شخصی (رایان و دسی، ۲۰۰۰).
جهتگیری خود پیرو در افرادی دیده میشود که رفتارهای آنان بر حسی از اراده و آگاهی از هدفها و معیارهای شخصی مبتنی است؛ این افراد رفتار خود را به صورت انتخابی آزاد، با آغازگری شخصی و خود تنظیم شده نگاه میکنند. آنها فعالانه فرصتهایی را جستجو میکنند که با ارزشها و علایق شخصی شان همخوان هستند. مشخص شده است که این جهتگیری با عزت نفس بالا، خود آگاهی ، سطوح بالایی از ارتقای نفس و یکپارچگی شخصیت و دستیابی موفق به هدف همراه است (دسی و رایان، a۱۹۸۵؛ هادینگس و کنی ، ۲۰۰۲ ).
جهتگیری کنترل شده ، شامل است بر جهتگیری به سوی کنترلها و رهنمودهایی که نشان میدهند چگونه باید رفتار کرد (دسی و رایان، ۲۰۰۰).
افراد دارای جهتگیری کنترل شده رفتار خود را متاثر از نیروها و درخواستهای بیرونی یا الزامهای درونی ادراک میکنند. این افراد تمایل دارند که از عوامل و رویدادهایی مانند تهدیدها، ضربالاجلها و انتظارات درونی شده دربارهی این که چگونه “باید” رفتار کنند، پیروی نمایند. جهتگیری کنترل شده با نگرانی دربارهی عاملهای بیرونی کنترل (نظیر انتظارات اجتماعی، فشار از جانب دیگران، پاداشها) و بیانات منفی همراه هستند (دسی و رایان، a۱۹۸۵).
جهتگیری غیر شخصی ، اشاره میکند به تمرکز بر شاخصهای ناکارآمدی و رفتار کردن بدون قصد (رایان و دسی،a 2000). افراد دارای جهتگیری غیر شخصی اعمال خود را به صورت متاثر از عواملی میبینند که کنترل از روی قصد اندکی بر آنها دارند. بر اساس نظریهی راتر (۱۹۶۶) این افراد دارای یک مکان کنترل بیرونی هستند، و اعتقاد دارند که فاقد توانایی یا منابع لازم برای تنظیم شخصی رفتارهای خود میباشند تا بتوانند بازدههای مورد نظر را به نحو اثربخشی به دست بیاورند (سواننس، برزونسکی، وناستینکست و بییرس ، ۲۰۰۵).
این افراد از طریق فرایند “درماندگی آموخته شده ” (سلیگمن، ۱۹۷۲، ۱۹۷۵) حس منفعلی از بیکفایتی را رشد میدهند که آنها را برای تجارب شکستآمیز و احساس افسردگی، اضطراب اجتماعی، شرم، عزت نفس پایین، ترس و خصومت آماده میسازد (دسی و رایان، a1985).
نظریهی ارزیابی شناختی
نظریهی ارزیابی شناختی توسط دسی و رایان (b۱۹۸۵) برای مشخص ساختن این که چه عواملی در بافتهای اجتماعی بر انگیزش درونی تاثیر میگذارند و در آن تغییر ایجاد میکنند ارایه شد. پایههای فکری CET، با تمرکز عمدهی آنها بر نیاز به کفایت و خود پیروی، با ترکیب مجموعهای از نتایج حاصل از بررسیهای اولیهی انجام شده بر روی اثرات پاداشها، بازخورد و دیگر رویدادهای بیرونی بر انگیزش درونی شکل یافتند. CET، که به صورت یک خرده نظریهی تعیینگری شخصی در نظر گرفته میشود، مدعی است که نیازهای بنیادی روانشناختی به خود پیروی و کفایت عاملهای عمده در انگیزش درونی هستند و درجهای که عوامل بافتی (پاداشها، تنبیهها، ضربالاجلها، و غیره) بر انگیزش درونی تاثیر میگذارند به این بستگی دارد که تا چه اندازه این عوامل از ارضای نیازهای بنیادی روانشناختی حمایت میکنند یا مانع از آنها میشوند (رایان و دسی، ۲۰۰۰).
به طور ویژه، نظریهی ارزیابی شناختی (دسی و رایان، ۲۰۰۲) ادراک کفایت و مکان ادراک شدهی علّیت را به عنوان دو جنبهی شناختی اصلی رویدادهای بافتی که بر انگیزش درونی تاثیر میگذارند، توصیف میکنند.
ادراک کفایت ارتباط نیرومندی با نیاز به کفایت دارد. زمانی که در ضمن یک عمل، رویدادهای بافتی بین فردی (مانند پاداشها، ارتباطها، بازخورد) به احساسات کفایت منتهی میشوند میتوانند انگیزش درونی برای آن عمل را افزایش دهند، زیرا آنها ارضای نیاز بنیادی به کفایت را فراهم میآورند. فرایند شناختی دوم، مکان ادراک شدهی علّیت (PLOC)، قویأ تحت تاثیر نیاز به خود پیروی قرار دارد. گفته میشود انگیزش درونی زمانی کاهش مییابد که یک رویداد بافتی تغییری را بیشتر در جهت یک مکان بیرونی علّیت[۴۶] (E-PLOC) ایجاد کند. در مقابل، زمانی که رویدادی در جهت مکان درونی علیت
(I-PLOC) حرکت میکند، انگیزش درونی افزایش مییابد (رایان و دسی ، a۲۰۰۰).
در ادامه CET (دسی و رایان، ۲۰۰۲) بیان میدارد که احساسات کفایت، انگیزش درونی را تنها زمانی افزایش میدهد که با حسی از خود پیروی یا، برحسب اصطلاحات اسنادی ، با مکان علّیت ادراک شدهی درونی (I-PLOC؛ دوچارمز، ۱۹۶۸) همراه باشند. از این رو افراد نه تنها باید کفایت ادراک شده (یا اثربخشی شخصی) را تجربه کنند بلکه باید رفتار خود را خود تعیین شده نیز تجربه کنند تا انگیزش درونی حفظ شود و افزایش یابد. به بیان دیگر، برای داشتن سطح بالایی از انگیزش درونی، افراد هم باید ارضای نیاز به کفایت را تجربه کنند و هم ارضای نیاز به خود پیروی را. در این زمینه بیشتر پژوهشها (مانند ایسور و همکاران، ۲۰۰۰؛ کاسر، ۱۹۹۵؛ ویلیام، کاکس، هدبرگ و دسی، ۲۰۰۰؛ به نقل از دسی و رایان، ۲۰۰۰) بر اثرات شرایط بافتی که از نیاز به کفایت و خود پیروی حمایت میکنند یا مانع از آن میشوند متمرکز بودهاند، اما با این حال تعدادی از پژوهشها نشان دادهاند که حمایتها میتواند، تا حدی، از منابع درونی پایدار افراد، که از احساسات پیشروندهی کفایت و خود پیروی آنها حمایت میکنند، ناشی شوند.
CET همچنین میان جنبههای کنترل کننده و اطلاعاتی رویدادهای بافتی یا محیط تفاوت قائل میشود (دسی و رایان، ۲۰۰۲).
بعد کنترل کننده به عواملی در محیط اجتماعی اشاره دارد که در جهت نتایج معینی به فرد فشار میآورند، از این رو یک جابجایی به سمت مکان علیت ادراک شدهی بیرونیتر ایجاد میکنند، در حالی که بعد اطلاعاتی اشاره به رویدادهای اطلاعاتی و ارتباطاتی دارد که به فرد در مورد عملکردش بازخورد ارایه میکنند و در نتیجه نقش مهمی را در تجربهی کفایت به هنگام درگیر شدن در یک فعالیت دارند (دسی و رایان، ۲۰۰۰).
به طور خلاصه، بخش CET از SDT پیشنهاد میکند که محیطهای کلاس درس و خانه میتوانند با حمایت یا مسدود ساختن نیاز به خود پیروی و کفایت، انگیزش درونی را تسهیل کنند یا مانع از آن شوند. با این حال، لازم است به یاد داشته باشیم که انگیزش درونی تنها برای فعالیتهایی اتفاق میافتد که علاقهی درونی را برای فرد نگه میدارند ـ فعالیتهایی که تازگی دارند، چالش انگیز هستند یا دارای ارزش اصیل برای فرد میباشند. برای فعالیتهایی که چنین ویژگیهایی ندارند اصول CET کاربرد ندارند. برای فهم انگیزش برای فعالیتهایی که ذاتأ جالب نیستند، لازم است که نگاه عمیقتری به ماهیت و پویاییهای انگیزش بیرونی پرداخته شود (رایان و دسی، a۲۰۰۰).
نتایج پژوهش ها
براساس یافته هاي پژوهشی، ارضاي نیازهاي بنیادین روانشناختی موجب رضایت از زندگی و بهزیستی بالاي افراد می شود (شلدون و نیمیک، 2006 ). در همین بنیادین روانشناختی ممکن است با رضایت از زندگی به- رابطه دیست و همکاران (2012) معتقدند که نیازهاي صورت مستقیم رابطه داشته باشند. در پژوهشهاي دیگر، رابطه مستقیم بین نیازهاي بنیادین روانشناختی و رضایت از زندگی ( تیان، چن و هوبنر، 2013) و نیز بین حمایت از نیازهاي خودپیروي و تعلق با رضایت از زندگی دانش آموزان ( گیلسون، استانداگ و اسکوینگتون، 2008) به دست آمد.
از سوي دیگر، دیست و همکاران (2012) نشان دادند که فقط نیاز به تعلق، با رضایت از زندگی رابطه مستقیم داشت. نتایج پژوهش گرجی (1391) درباره نقش واسطهاي نیازهاي روانشناختی در رابطه بین اهداف زندگی و بهزیستی ذهنی نیز نشان داد که هرچه اهداف درونیتر و ارضاي نیازهاي روانشناختی بیشتر باشد، بهزیستی روانی افراد بیشتر خواهد خواهد بود.
بر این اساس، دسی و ریان (2008) معتقدند که حمایت از نیازهاي بنیادین روانشناختی میتواند بسیاري از پیامدهاي انگیزشی، رفتاري و هیجانی را به طور مستقیم پیشبینی کند و متغیرهاي انگیزشی را میتوان واسطه نیازها و رضایت از زندگی در نظر گرفت (دسی و ریان، 2011 ) . نظریه خودتعیینیگري بین انواع گوناگون انگیزش بر اساس علل و یا اهداف گوناگونی که باعث انجام فعالیتی میشود، تمایز قایل است. اساسی ترین تمایز بین انگیزش درونی و بیرونی است ( دسی و ریان، 1985) و در کنار این دو انگیزش، بی انگیزگی مطرح می شود. انگیزش درونی به انگیزشی اشاره دارد که فرد را به انجام فعالیتی در غیاب پاداش و یا کنترل هدایت میکند، تنها براي لذت و رضایتی که همراه آن فعالیت است انجام میگیرد و شخص از فرایند کار لذت می برد (دسی و ریان، 1985) . این نوع انگیزش، بسیار خودتعیین گر است زیرا این انجام دادن خود فعالیت است که منجر به احساسات مثبت در فرد می شود (نویلز، کلمنت و پلتیر، 1999 ).
مطابق با نظریه خودتعیینیگري، اگر هنگام انجام دادن فعالیتی، نیازهاي روانشناختی فعال باشند و پرورش یابند، به طور خودانگیخته احساس خشنودي را در افراد ایجاد می کنند ( ریو، 2005 /1386) .مطابق با نظر وایت (1959) و دسی و ریان (1985) ، انگیزش درونی بر پایه این نیاز است که فرد به طور موثر خودتعیینگر باشد و بر محیط خود تاثیر معنادار داشته باشد. پژوهش ها نشان می دهند که انگیزش درونی رابطه مثبتی با نیازهاي بنیادین روانشناختی دارد اما رابطه انگیزش بیرونی با این نیازها بسیار ضعیف است ( کاریرا، 2012) .
براساس این یافته، افرادي که در طول فعالیتهاي یادگیري احساس شایستگی، خودپیروي و تعلق داشته باشند، انگیزش درونی بالاتري را نشان میدهند. در حالیکه با نادیده گرفته شدن نیازهاي بنیادین روانشناختی، انگیزش درونی کاهش مییابد و انجام فعالیت وابسته به محیط می شود. ژاو و همکاران (2011) طی پژوهشی دریافتند که میزان حمایت معلمان از خودپیروي دانشآموزان اثر معنادار بر انگیزش درونی دارد. در پژوهشی دیگر نشان داده شد که میزان حمایت والدین از برآورده شدن نیازهاي بنیادین روانشناختی کودکان، رابطه مثبتی با انگیزش 3 خودتعیینگر آنان براي انجام تکالیف منزل دارد ( کاتز، کاپلان و بوزوکاشویلی، 2011 ).
تنهاي رشوانلو (1389) نیز در پژوهش خود نشان داد که حمایت پدر از نیاز به خودپیروي با انگیزش تحصیلی فرزندان رابطه مثبت دارد. در نهایت یافتههاي یک پژوهش نشان داد که نیازهاي روانشناختی خودپیروي و شایستگی اثر مثبت و معنادار بر انگیزش درونی دانشآموزان دارند، اما اثر تعلق بر انگیزش درونی معنادار نیست (اژهاي، خضريآذر، بابایی و امانی، 1387).
اگرچه ریان و دسی (2000) رابطه نیازهاي بنیادین روانشناختی و انگیزش درونی را در تمام فرهنگ ها یکسان میدانند اما پژوهشها نشان می دهند که نوع روابط نیازهاي اساسی روانشناختی با انگیزش درونی و همچنین پیامدهاي شناختی- رفتاري، وابسته به فرهنگ است (چرچ، کاتیگبک، لوك، ژانگ، شن و همکاران، 2013؛ چرکو، ریان و ویلنس، 2005 ).
نظریه خودتعیینیگري (دسی و ریان، 2011؛ ریان و دسی، 2000) ، نشان می دهد که ارضاي نیازهاي بنیادین روانشناختی تاثیر مثبتی بر متغیرهاي انگیزشی و از جمله انگیزش درونی دارد. به عبارت دیگر اگر نیازها در حد مطلوبی ارضا شوند، افراد بهطور موثر در فعالیتها درگیر میشوند و به عملکرد مثبتی دست مییابند.
دسی و ریان (2008) معتقدند که انرژي حاصل از ارضاي نیازهاي بنیادین روانشناختی، خود را توانمند میسازد و فرد به طور خودانگیخته در فعالیت هاي مهم استمرار و پشتکار خواهد داشت. بنابراین می توان گفت که انگیزش درونی بازتابی از ارضاي نیازهاي روانشناختی است.
نظریه خودتعیینی گري (دسی و ریان، 1985) بیان میکند که ارضاي نیازهاي بنیادین روانشناختی بر نتایج مثبت انگیزشی، شناختی و رفتاري اثر میگذارد. مطابق با نظریه خودتعیینیگري منبع رشد و کارکرد سالم، ارضاي نیازهاي روانشناختی است. چنانچه نیازها به طور مستمر ارضا شوند، افراد به طور موثر رشد و عمل میکنند، اما اگر از ارضاي این نیازها جلوگیري شود، افراد به احتمال بیشتري با ناهنجاري و عدم عملکرد بهینه مواجه خواهند بود.
مطابق با نظر دسی و ریان (1996) جوانب تاریک رفتار انسان از قبیل انواع خاص آسیب شناسی روانی، پیش داوري و پرخاشگري در قالب واکنشهایی به نیازهاي روانشناختی که با مانع روبهرو شده اند، شناخته می شوند. نظریه خودتعیینی گري فرض می کند که نیاز به خودپیروي براي انگیزش درونی ضروري است. زمانیکه هنگام انجام فعالیتی، نیازهاي روانشناختی فعال باشند و پرورش یابند، به طور خودانگیخته احساس خشنودي را در افراد ایجاد می کنند. انگیزش درونی از احساس خودمختار بودن در هنگام انجام دادن فعالیت حاصل می شود، بنابراین میتوان گفت هنگامی که دانشجویان احساس خودپیروي و شایستگی داشته باشند، سطوح بالاتري از انگیزش درونی را نشان میدهند و انگیزش درونی به نوبه خود، رضایت از زندگی دانشجویان را پیشبینی می کند.
ادراک شایستگی
همه می خواهند و می کوشند شاسیته شوند. همه دوست دارند با محیط اطرافشان تعامل ثمربخشی داشته باشند و این میل به تمام جنبه های زندگی ما گسترش می یابد. در مدرسه، در محل کار، در روابط، و هنگام تفریح و ورزش. همه دوست داریم مهارت هایی را پرورش دهیم و توانایی ها و استعدادهای خود را بالا ببریم. وقتی با چالشی رو به رو می شویم، توجه کامل خود را به آن معطوف می کنیم. وقتی فرصت پرورش دادن مهارت ها و استعدادها به ما داده می شود، همگی دوست داریم پیشرفت کنیم. وقتی این کار را انجام می دهیم، احساس خشنودی می کنیم. به عبارت دیگر، ما نیاز به شایستگی داریم. ادراک شایستگی نیازی روان شناختی است که برای دنبال کردن چالش های بهینه و به خرج دادن تلاش لازم برای تسلط یافتن بر آنها، انگیزش فطری تامین می کند. چالش های بهینه، چالش های متناسب با رشد هستند، اما فقط برخی از جنبه های مدرسه، کار، یا ورزش ها، مهارت های فرد را در حدی می آزمایند که با سطح مهارت یا استعداد فعلی او متناسب باشند. وقتی به کاری می پردازیم که سطح دشواری آن دقیقاً با مهارت های فعلی ما متناسب است، احساس می کنیم خیلی به آن علاقه داریم و نیاز ما را به شایستگی ارضا می کند. تعریف ادراک شایستگی به صورت رسمی عبارت است از: نیاز به موثر بودن در تعامل ها با محیط که بیانگر میل به کار بردن استعدادها و مهارت ها و در انجام این کار، دنبال کردن چالش های بهینه و تسلط یافتن بر آنهاست (دسی و ریان، ۱۹۸۵).
وابستگی متقابل چالش و بازخورد
هر کسی هر روز به چالش طلبیده می شود. در مدرسه، آموزگاران از دانش آموزان امتحان می گیرند. در محل کار، پروژه ها و تکالیف مهارت های نگارش، خلاقیت، و کار دسته جمعی افراد را آزمایش می کنند. هنگام رانندگی به سمت خانه، بزرگراه ها شکیبایی و مهارت های رانندگی ما را به چالش می طلبند. اگر اتومبیل خراب شود، مهارت های مکانیکی ما در بوته آزمایش قرار می گیرند. در سالن ورزش، خبرگی حریف، مهارت های ورزشی فرد را به چالش می طلبد. این موقعیت ها زمینه را برای چالش آماده میسازند. اما آماده کردن زمینه برای جالش با به وجود آوردن تجربه روان شناختی به چالش طلبیده شدن یکی نیست. این معادله به یک عنصر دیگر نیاز دارد: بازخورد عملکرد. مواجه شدن با امتحان، پروژه یا مسابقه، ما را به چالش می طلبد، ولی تا وقتی که دست به عمل نزده و اولین بازوخورد را دریافت نکرده باشیم، چالش را تجربه نمیکنیم. بنابراین، زمانی افراد از تجریه روان شناختی به چالش طلبیده شدن خبر می دهند که با چالش مواجه شده و بازخورد عملکرد مقدماتی گرفته باشند (ریو و دسی، ۱۹۹۶)
تحمل شکست
تحمل خطا، تحمل شکست، و مخاطره جویی، بر این عقیده استوارند که ما از شکست بیشتر از موفقیت درس می گیریم. این به ما کمک می کند که بدانیم چرا افراد در محیط های حامی خودمختاری که شکست را تحمل می کنند بیشتر از محیط های کنترل کننده ای که شکست را تحمل نمی کنند، احساس شایستگی می کنند (دسی و همکاران، ۱۹۸۱).
سلامت روانشناختی ( بهزیستی )
از دیدگاه رایان و دسی دو رویکرد اصلی در تعریف سلامت روانشناختی (بهزیستی) وجود دارد. لذت گرایی و فضیلت گرایی.
رویکرد لذت گرایی
برابر دانستن بهزیستی با خوش لذت گرایانه یا شادکامی پیشینهای طولانی دارد. برای مثال اپیکورفیلسوف یونانی بر این باور بود که لذت هدف اصلی زندگی است. لذت گرایی فلسفی وی توسط اندیشمندان متعددی دنبال شد؛ از جمله توماس هابز، فیلسوف انگلیسی که معتقد بود شادکامی محصول تحقق موفقیت آمیز امیال است. یا جان استوارت میل فیلسوفی که معتقد بود عمل درست عملی است که به ارتقاء سطح شادکامی در فرد منجر می شود.دیدگاه غالب روشانشناسان لذت گرا آن است که بهزیستی برابر با شادکامی فاعلی و مرتبط با تجربه لذت در مقابل تجربه ناخشنودی است که می توان چنین برداشتی را بهزیستی هیجانی نامید. البته گروهی از محققان عنوان بهزیستی شخصی را برای این برداشت بر می گزیند.
اما کیزعنوان بهزیستی فاعلی را به نحو گسترده تری به کار می گیرد. از دید وی بهزیستی شخصی صرفاً شامل بعد هیجانی بهزیستی نیست و دو بعد دیگران یعنی بهزیستی روانشناختی و اجتماعی را نیز در بر می گیرد.بهزیستی هیجانی شامل تعدادی از نشانه های بیانگر وجود یا فقدان احساسهای مثبت نسبت به زندگی است. بهزیستی هیجانی را میتوان از طریق سه مقیاس ساخت یافته وجود عواطف مثبت (مانند شادی و سر حالی)، فقدان عواطف منفی (مانند اضطراب و ناامیدی) و رضایتمندی از زندگی سنجید .
البته رایان و دسی نیز دیدگاه بهزیستی لذتگرا را برابر شادکامی شخصی و مرتبط با تجربه لذت در مقابل تجربه ناخشنودی است و چنین برداشتی از بهزیستی شخصی، نامیده است و آن را متشکل از تعدادی از نشانهها میداند. بهزیستی شخصی را میتوان از طریق 3 مقیاس حضور عواطف مثبت، غیاب عواطف منفی و رضایتمندی از زندگی سنجید. بالانس عاطفی میزان کثرت تجارت عاطفی مثبت فرد از نمره عواطف منفی وی ایجاد می شود .
در این قسمت از یک مفهوم چند نام بیان شده است که شامل بهزیستی شخصی و بهزیستی فاعلی و بهزیستی هیجانی است که هر 3 نام به شرح این مفهوم میپردازند. سازه بهزیستی فاعلی، به صورت چند وجهی مفهوم سازی شده است و دارای دو مفهوم شناختی و عاطفی است. مؤلفه شناختی آن رضایتمندی از زندگی نام دارد. این مؤلفه ارزیابی و داوری کلی شخصی از کیفیت زندگی را در بر میگیرد. مؤلفه عاطفی شامل عاطفه مثبت، نشان دهنده خوشایند بودن، داشتن شور و نشاط، آرامش، آسودگی خاطر و امید به زندگی است. عاطفه منفی نیز با بیقراری، غمگینی، دلمشغولی، احساس عصبانیت و احساس بیارزشی و ناامیدی تجلی مییابد. بنابراین افراد دارای بهزیستی فاعلی با حس رضایتمندی از زندگی عاطفه مثبت بالا و عاطفه منفی پایین شناسایی میشوند.
رویکرد فضیلت گرایانه
با وجود ماهیت جذاب لذتگرایی، که بهزیستی را به معنای حداکثر رساندن لذت و به حداقل رساندن درد تلقی میکند، جمعی از متفکران شرق و غرب، مخالفت خود را با این برداشت از بهزیستی اعلام کردهاند . از جمله ارسطو صراحتاً با برداشت لذت گرایانه از بهزیستی مخالفت میکند و سبک زندگی پیشنهادی این سنت را برده وارد و مشابه زندگی حیوانات میداند . در ازای برابر دانستن بهزیستی با شادکامی و لذت این اندیشمندان آن را با فضیلت برابر می گیرند. نظریات مبتنی بر فضیلت گرایی بر این باورند که ارضای امیال به رغم ایجاد لذت، همواره بهزیستی را همراه ندارد و در نتیجه، بهزیستی نمیتواند صرفاً به معنای تجربه لذت باشد.