نظریه هویت ژان پیاژه
علیرغم این كه پیاژه در نظام شناختی _ ساختاری خود تعریف مستقل و خاصی از "خود" ارائه نداده است ولی به طور كلی در نظریه او "خود" عبارتست از "سازمان یابی های مجددی" كه فرد از خلال آگاهی بر خویشتن به عنوان یك خود مستقل و متمایز از دیگری ( موضوع ) بدست می آورد كه این روند آگاهی یابی تحولی و دارای مراحلی است كه این مراحل بدین ترتیب هستند :
مرحله 1 . آگاهی بر نتیجه عمل خود ( از تولد تا 1 سالگی)
مرحله 2 . آگاهی بر جسم خود بگونه متمایز از دنیای فیزیكی (1 الی 2سالگی تا 7 سالگی)
مرحله 3 . آگاهی بر متعدد بودن دیدگاهها و تمایز دیدگاه هر شخص از دیگری ( از 7 سالگی )
مرحله 4 . آگاهی بر خود یعنی توانایی اندیشیدن بر خود و بر تفكرات خود به عنوان یك موضوع كه این توانایی خاص دوره نوجوانی و تفكر انتزاعی یا فرضیه ای – قیاسی است .
پیاژه معتقد است که آگاهی کودک به ثبات اشیا بخش مهمی از مرحله رشد حسی و حرکتی است. اینکه کودک در مییابد که دیده نشدن اشیا دلیل بر وجود نداشتن آنها نیست. کودک میآموزد که هر یک از اشیا هویتی مستقل از او دارد و بتدریج یاد میگیرند که به اشیا و اشخاص نامی اطلاق کنند. در حدود سن ۱۸ ماهگی کودک به این مرحله از رشد شناختی میرسد.
کودکان در نیم دوره عملیات عینی به تدریج اجتماعی می شوند. این امر در بستر تعامل، با کاهش خودمیان بینی، افزایش تمرکززدایی و شکل دادن به هویت (تعلق خاطر) پدید می آید. پیاژه دست ورزی شیءها و تعامل با انسان ها را زمینه ساز تجربه فعال، پرورش دهنده اجتماعی شدن و درنتیجه رشد شناختی کودک می داند.
طبقه بندی یعنی دسته کردن گروهی از اشیاء برحسب شباهت ها و تفاوت های بین آن ها که از استدلال های کودک در تبیین نگهداری ذهنی در مرحله هملیات عینی است که نیاز به توانایی درک روابط میان آن اشیاء را دارد. فرآیند طبقه بندی کردن اشیاء مستلزم قرار دادن خرده طبقه های مربوط در طبقه بندی کلی تر است به نحوی که طبقه کلی دارای هویت همه خرده طبقه ها باشد (سیف، ۱۳۸۲). در آزمایش پیاژه با ۲۰ مهره چوبی (۱۸ تا قهوه ای و ۲ تا سفید) کودکان مرحله قبل اظهار می کردند که تعداد مهره های قهوه ای از مهره های چوبی بیشتر است زیرا تحت تاثیر کثرت آن ها قرار گرفته بودند (کرین، ۲۰۰۰).
شکل گیری خودپنداره درکودکان
1- بازنمای منفرد : درنظریه نوپیاژه ای به نخستین مرحله رشدتعریف خویشتن اطلاق می شودکه درآن کودکان خودرابراساس ویژگی های منفردوبی ارتباط بایکدیگروبه شیوه همه یاهیچ توصیف.دراین مرحله کودک نمی تواندتصورکند که داشتن دوهیجان همزمان امکان پذیراست (نمی توانیم همزمان خوشحال باشیم وهم بترسیم) اوقادربه میان واگرایی نیست،که تاحدودی ناشی از محدودبودن ظرفیت حافظه فعال اوست،به طوری که نمی تواند ابعاد مختلف خودرابه طور همزمان درنظر بگیرد.تفکر اوتابع اصل همه هیچ است ونمی تواند تشخیص دهد که خودواقعی ( آنچه واقعا است ) باخودآرمانی ( آنچه که دوست دارد باشد ) تفاوت دارد.به همین دلیل خودش را مظهر فضیلت وتوانایی توصیف می کند. درحدود 5 یا 6 سالگی کودک وارد مرحله دوم می شود وشروع به برقراری ارتباط بین ابعادمختلف خویشتن می کند : می توانم تند بدوم وازیک جای بلند بالابروم.قوی باشم.
2- انگاره های بازنمودی : درنظریه نوپیاژه ای ،به دومین مرحله رشد تعریف خویشتن اطلاق می شود که درآن کودک بین جنبه های مختلف خویشتن ارتباط منطقی برقرارمی کند اما هنوز این ویژگی هارا به شکل همه یاهیچ می بیند.
3- نظام های بازنمایی : دردوران میان کودکی آغاز می شود.دراین هنگام کودکان ویژگی های خاصی ازخود را دریک مفهوم کلی وچند بعدی تلفیق می کنند واحساس خودارزشمندی درانهاشکل می گیرد.بارنگ باختن تفکر همه وهیچ ،کودک می تواند بگوید :دربازی هاکی خوبم؛امادرریاضی ضعیفم.
هویت جنسی
در بیان مبنای هویت جنسیتی و نقشآموزی جنسیتی، نظریهٔ یادگیری اجتماعی بر نقشآموزی جنسیتی تأکید دارد و بر آن است که کودکان از راه پاداش گرفتن موفق به یادگیری و ترجیح رفتارهای قالبی جنسیتی میشوند. این فرآیند مدتها پیش از پیدایش هویت جنسیتی آغاز میگردد. برای مثال، کودکان در دو سالگی یعنی مدتها پیش از آنکه مفهوم ارتباط بین رفتار و جنسیت در آنها رشد یافته باشد، ترجیح میدهند با همسالان همجنس خود به فعالیتها و بازیهای ویژهٔ جنسیت خود بپردازند (ژاکلین و مکابی، ۱۹۷۸). هرچند کودکان دوساله میتوانند جنسیت خود را در عکسی از خود تشخیص دهند و همچنین در عکسها، جنس مرد یا زنی را که لباس متداول جنس خود را پوشیده، شناسائی کنند، اما نمیتوانند تعدادی عکس را به عکسهای 'پسر' و 'دختر' دستهبندی نمایند یا ترجیح اسباببازی را برمبنای جنسیت پیشبینی کنند (تامسون، ۱۹۷۵).
با این حال، در حدود دو و نیم سالگی، مفهوم غنیتری از جنس و جنسیت ظاهر میشود، و در همین مرحله است که نظریهٔ شناختی - رشدی میتواند رویدادهای بعدی را تبیین کند. بهویژه، برطبق این نظریه، هویت جنسیتی سهم مهمی در نقشآموزی جنسیتی دارد. زنجیرهٔ رویدادها به این صورت است: 'من دختر [پسر] هستم، و بنابراین دوست دارم کارهای دخترانه [پسرانه] انجام دهم' (کلبرگ، ۱۹۶۶). بهعبارت دیگر، انگیزهٔ داشتن رفتار متناسب با هویت جنسیتی است و نه دریافت پاداشهای بیرونی، که سبب میشود کودکان به شیوههای ویژهٔ جنسیت خود رفتار کنند. درنتیجه، آنها به میل خود وظیفهٔ نقشآموزی جنسیتی خود و همسالان خود را بهعهده میگیرند.
رشد هویت جنسیتی طبق اصول مرحلهٔ پیشعملیاتی رشدشناختی، بهکندی از دو تا هفت سالگی صورت میگیرد. بهویژه، اتکاء بیش از حد کودک پیشعملیاتی بر برداشتهای بصری و نیز ناتوانی او از نگهداری هویت شیء بهرغم تغییر ظاهری آن، با مفهوم جنسیت پیوند دارد. برای مثال، کودکان سه ساله میتوانند عکسهای دختر و پسر را بهدرستی در دو طبقهٔ متمایز قرار دهند، ولی بسیاری از آنها نمیتوانند بگویند که در بزرگسالی پدر میشوند یا مادر (تامسون، ۱۹۷۵). آگاهی از اینکه جنسیت فرد بهرغم تغییرات سنی و ظاهر او ثابت میماند، ثبات جنسیتی (gender constancy) خوانده شده است - چیزی شبیه مفهوم نگهداری حجم آب و تودهٔ خمیر یا تعداد مهرهها.
برای مثال، کلبرگ از کودکان پرسید که میشود جنسیت عروسک را تغییر دهیم یا نه. اکثر کودکان چهارساله به این سؤال پاسخ مثبت دادند ولی اغلب ششسالهها بر این باور بودند که چنین تغییری غیر ممکن است. کودکانی که ثبات جنسیتی نشان دادند و گفتند جنسیت عروسک را نمیتوان تغییر داد، در تکلیف گلوله خمیر نیز که قبلاً از آن گفتگو کردیم به نگهداری ذهنی رسیده بودند.
روانشناسان رشد نشان دادهاند که با دقت بیشتر در طراحی تکالیف آزمایشی، ممکن است کودکان در سنینی پائینتر از آنچه پیاژه میپنداشت، نگهداری ذهنی نشان دهند. در مورد ثبات جنسیتی نیز اگر ابهامات تکالیف، نظیر موردی که ذکر کردیم، رفع شود، کودکان مدتها پیش از شش یا هفت سالگی به این توانائی دست مییابند. برای مثال، در تحقیقی بهمنظور بررسی ثبات جنسیتی خود آزمودنیها، پژوهشگر از آنان پرسید: 'اگر لباس جنس مخالف بپوشید آنوقت واقعاً دختر هستید یا پسر؟' بیش از ۹۰ درصد کودکان چهار، پنج، و شش ساله به این سؤال، پاسخ درست دادند (مارتین - Martin و هالورسون - Halverson در ۱۹۸۳). در بررسی دیگری، به آزمودنیها عکسهائی از همکلاسیهایشان در لباس جنس مخالف نشان دادند و پرسیدند کودکی که در عکس میبینند دختر است یا پسر؟ همهٔ کودکان ۳، ۴ و ۵ ساله به این سؤال پاسخ درست دادند (میلر - Miller در ۱۹۸۴).