نظریه هویت اریک اریکسون
تحقیقات رشد کودک
در 25 سالگی به اریکسون پیشنهاد تدریس در مدرسه کوچکی در وین داده شد که برای بچه های بیماران و دوستان زیگموند فروید تأسیس شده بود. فروید بیمارانی را از سرتاسر دنیا جذب کرده بود. آنها که افراد ثروتمندی بودند، در مدتی که روان کاوی می شدند، همراه با خانواده خود در وین اقامت می کردند. اریکسون بعداً اعتراف کرد که تا اندازه ای به خاطر جستجوی خود برای پدر، جذب فروید شده بود. از آن زمان به بعد بود که شغل حرفه ای اریکسون شروع شد و احساس کرد سرانجام هویتی پیدا کرده است.
او آموزش روان کاوی دید و آنا فروید وی را روان کاوی کرد. این جلسات روان کاوی تقریباً هر روز به مدت 3 سال برگزار شدند؛ ویزیت آن ماهی 7 دلار بود. آنا فروید به روان کاوی کودکان علاقه داشت. تأثیر او، به علاوه تجربیات تدریس اریکسون، وی را از اهمیت تأثیرات اجتماعی بر شخصیت آگاه نمود و او را به تمرکز بر رشد کودک هدایت کرد. بعد از اینکه او برنامه مطالعاتی خود را به اتمام رساند، عضو مؤسسه روانکاوی وین شد.
اریکسون در سال 1929، هنگامی که در وین در یک بالماسکه شرکت کرده بود، با ژوان سرسون، نقاش و رقاص متولد کانادا که توسط یکی از شاگردان فروید روانکاوی شده بود، آشنا شد. آنها عاشق هم شدند، اما وقتی او حامله شد، اریکسون از ازدواج با وی خودداری کرد. او توضیح داد که از احساس تعهد دائمی می ترسد و معتقد بود مادر و ناپدری اش، نوه ای را که یهودی نباشد، تأیید نخواهند کرد. وساطت دوستان، او را متقاعد ساخت که اگر با ژوان ازدواج نکند، همان الگوی رفتار مردی را تکرار خواهد کرد که او را به وجود آورده و داغ نامشروع بودن را که عمیقاً احساس کرده بود، بر او زده بود.
وقتی اریکسون تصمیم گرفت با ژوان ازدواج کند، این کار را سه بار، بر طبق تشریفات یهودی، پروتستان، و عرفی انجام داد. ژوان تمایلات شغلی خود را رها کرد تا شریک عقلانی و ویراستار همیشگی اریکسون شود. او شالوده اجتماعی و عاطفی استواری را برای زندگی اریکسون تأمین نمود و به او کمک کرد تا رویکرد خود را به شخصیت به وجود آورد. خواهر ناتنی اریکسون اظهار داشت: «او بدون ژوان هیچ بود» (نقل شده در فریدمن، 1999، ص 86). اریکسون موافق بود.
اریکسون در سال 1933 تهدید فزاینده نازی ها را احساس کرد و به دانمارک و سپس به ایالات متحده مهاجرت کرد و در بوستون اقامت گزید. او حرفه خصوصی روانکاوی را با تخصص در درمان کودکان آغاز کرد. او همچنین در مرکز راهنمایی ویژه بزهکاران مبتلا به آشفتگی هیجانی کار کرد و در گروه آموزشی بیمارستان عمومی ماساچوست خدمت کرد.
اریکسون تحصیلات عالی را در هاروارد آغاز کرد و قصد داشت در روان شناسی دکترا بگیرد، اما در اولین درس رد شد و نتیجه گرفت که برنامه تحصیلات رسمی ارضاکننده نیست. در سال 1936 به مؤسسه روابط انسانی در دانشگاه بیل دعوت شد و در آنجا به تدریس در دانشکده پزشکی پرداخت و کار روان کاوی خود با کودکان را ادامه داد. اریکسون و یک انسان شناس دانشگاه بیل، در تحقیق روش های فرزندپروری سرخپوستان سیوکس داکوتای جنوبی همکاری کردند. این تحقیق، عقیده او را به تأثیر فرهنگ بر کودکی، تقویت کرد. اریکسون در مؤسسه رشد انسان دانشگاه کالیفرنیا واقع در برکلی، به گسترش دادن دیدگاه های خود ادامه داد. اریکسون بر خلاف شماری از روان کاوان، می خواست تجربه بالینی اش تا حد امکان گسترده باشد، از این رو، بیمارانی را از فرهنگ های مختلف جستجو می کرد و علاوه بر کسانی که آشفتگی هیجانی داشتند، افرادی را که بهنجار محسوب می شدند می دید.
مراحل روانی-اجتماعی رشد شخصیت
اریکسون رشد شخصیت را به هشت «مرحله روانی-اجتماعی» تقسیم کرد. چهار مرحله اول شبیه مراحل دهانی، مقعدی، آلتی، و نهفتگی فروید هستند. تفاوت اصلی بین نظریه های آنها در این است که اریکسون بر همبسته های روانی-اجتماعی تأکید کرد، در حالی که فروید بر عوامل زیستی تأکید داشت.
اریکسون معتقد بود که فرایند رشد تحت تأثیر چیزی قرار دارد که آن را «اصل تکوینی رسش» نامید. منظور او از این اصطلاح این بود که نیروهای ارثی، ویژگی های تعیین کننده مراحل رشد هستند. بنابراین، رشد به عوامل ژنتیکی بستگی دارد. نیروهای اجتماعی و محیطی که با آنها مرواجه می شویم، بر اینکه چگونه مراحل رشد، که از پیش به صورت ژنتیکی تعیین شده اند، تحقق یابند، تأثیر می گذارند. بنابراین، رشد شخصیت تحت تأثیر عوامل زیستی و اجتماعی، یا متغیرهای شخصی و موقعیتی قرار دارد.
در نظریه اریکسون، رشد انسان یک رشته تعارض های شخصی را در بر دارد. امکانات این تعارض ها هنگام تولد به صورت آمادگی های فطری وجود دارد؛ این آمادگی ها در مراحل مختلف، هنگامی که محیط مان سازگاری های خاصی را می طلبد، برجسته می شوند. هر رویارویی با محیط مان، «بحران» نامیده می شود. این بحران، تغییر در دیدگاه را ایجاب می کند، و ما را ملزم می دارد تا انرژی غریزی خود را بر طبق نیازهای هر مرحله از چرخه زندگی، متمرکز کنیم.
هر مرحله رشد، بحران یا نقطه عطف خودش را دارد که مستلزم تغییراتی در رفتار و شخصیت ماست. ما به این بحران با یکی از این دو روش پاسخ می دهیم: روش ناسازگارانه (منفی) یا روش سازگارانه (مثبت). فقط در صورتی که هر تعارض را حل کرده باشیم شخصیت می تواند به توالی رشد عادی خود ادامه دهد و نیروی لازم را برای رو به رو شدن با بحران مرحله بعدی کسب کند. اگر تعارض در هر مرحله ای حل نشده باقی بماند، کمتر احتمال دارد که بتوانیم با مشکلات بعدی سازگار شویم. با این حال، نتیجه موفقیت آمیز اکان پذیر است، ولی دستیابی به آن دشوارتر خواهد بود.
با این حال، اریکسون معتقد بود که خود (ego) باید روش های مقابله کردن ناسازگارانه و سازگارانه را ادغام کند. برای مثال، در طفولیت، اولین مرحله رشد روانی-اجتماعی، می توانیم با پرورش دادن احساس اعتماد یا بی اعتمادی، به بحران درماندگی و وابستگی پاسخ دهیم. بدیهی است که اعتماد، شیوه مقابله کردن سازگارانه تر و مطلوب تر، نگرش روان شناختی سالمتری است. با این حال، هر یک از ما باید درجاتی از بی اعتمادی را نیز به عنوان نوعی حفاظت، پرورش دهیم. اگر کاملاً اعتماد کنیم و ساده لوح باشیم، نسبت به تلاش های دیگران برای فریب دادن، گمراه کردن، یا به بازی گرفتن ما، آسیب پذیر خواهیم بود. به صورت ایده آل، خود در هر مرحله از رشد، عمدتاً از نگرش مثبت یا سازگارانه برخوردار خواهد بود، ولی با مقداری نگرش منفی، متعادل خواهد شد. فقط پس از آن می توان بحران را به صورت رضایت بخش حل شده دانست.
اریکسون همچنین اظهار داشت که هر یک از هشت مرحله روانی-اجتماعی، فرصتی را برای پرورش دادن «نیروهای اساسی» فراهم می آورد. این نیروها یا قبلیت ها، زمانی نمایان می شوند که بحران به صورت رضایت بخشی حل شده باشد. او معتقد بود که نیروهای اساسی وابسته به هم هستند؛ تا وقتی نیروهای مربوط به مرحله قبلی تثبیت نشده باشند، نیروی جدید نمی تواند ایجاد شود.
| مرحله | سن |
|
| |||
|
|
| امید | |||
|
|
| اراده | |||
|
|
| هدف | |||
| نهفتگی |
|
| شایستگی | |||
| نوجوانی |
|
|
| |||
| جوانی |
|
| عشق | |||
|
|
| مراقبت | |||
|
|
| خِرَد |
گرایش های بدرشدی اریکسون
| مرحله |
| بدرشدی | |
| اعتماد | ناسازگاری حسی | |
| بی اعتمادی | کناره گیری | ||
| عضلانی-مقعدی | استقلال | لجاجت و کله شقی وقیحانه | |
| شرم، تردید | بی اختیاری | ||
| حرکتی-تناسلی | ابتکار عمل | بی رحمی | |
| احساس گناه | بازداری | ||
| نهفتگی | سخت کوشی | خبرگی محدود | |
| حقارت | تنبلی و لَختی | ||
| نوجوانی | انسجام هویت | تعصب | |
| سردرگمی نقش | انکار و طرد | ||
| جوانی | صمیمیت | بی بند و باری جنسی | |
| انزوا | منحصر به فرد بودن | ||
| بزرگسالی | زایندگی | تعمیم افراطی | |
| رکود | طرد و بی اعتنایی کردن | ||
| پختگی و پیری | انسجام خود | گستاخی | |
| ناامیدی | تحقیر کردن |
کودکانی که احساس اعتمادِ خوب رشد کرده دارند:
- از لحاظ اجتماعی و هیجانی خوب رشد می کنند
- محبوب هستند
- زیاد کنجکاو هستند
- نسبت به نیازها و احساسات دیگران حساس هستند
نوجوانی، تیپ ها یا وضعیت های زیر را شامل می شود:
- کسب هویت
- وقفه هویت
- ضبط هویت
- پراکندگی هویت
- کسب بیگانگی
افرادی که هویت کسب کرده اند:
- هویت خود نیرومندی دارند
- به فکر هدف های واقع بینانه هستند
- در عزت نفس نمره بالا می گیرند
- در جوانی، روابط رمانتیک پخته برقرار می کنند
تشکیل هویت مجازی آنلاین:
- به شما امکان می دهد تا هویت های مختلف را امتحان کنید
- می تواند به اندازه تشکیل هویت در دنیای عملی رضایت بخش باشد
- می توانید در تشکیل هویت، نقش مثبت و منفی بازی کنید
- بیشتر توسط افرادی مورد استفاده قرار می گیرد که تنها و از لحاظ اجتماعی مضطرب هستند
تشکیل هویت در زنان:
- (در مورد زنان در آن زمان) تحت تأثیر جنبش زنان دهه 1960 و 1970 قرار داشت
- بیشتر تحت تأثیر مسائل شغلی قرار دارد
- با تمایل به تغییر کردن ارتباط دارد
- ممکن است تحت تأثیر تغییر در تصویر بدن قرار داشته باشد
بحران های هویت شخصی زندگی اریکسون
شگفت آور نیست نظریه پردازی که مفهوم بحران هویت را به ما معرفی کرد، خودش دستخوش چندین بحران شد. اریکسون در شهر فرانکفورت، آلمان به دنیا آمد. مادر دانمارکی او که از یک خانواده یهودی ثروتمند بود، چند سال قبل ازدواج کرده بود، ولی شوهرش چند ساعت بعد از عروسی ناپدید شد. او توسط مرد دیگری حامله شد، که هرگز نام او را فاش نکرد، و برای زایمان به آلمان فرستاده شد تا از رسوایی اجتماعی بچه نامشروع، دوری کند. او بعد از به دنیا آمدن بچه، در آلمان ماند و با دکتر تئودور هومبرگر پزش اطفال ازدواج کرد. اریک به مدت چند سال نمی دانست که دکتر هومبرگر پدر تنی او نیست و مدعی شد که بدون اطمینان از نام و هویت روان شناختی خود، بزرگ شد. او تا 37 سالگی که شهروند ایالات متحده شد و نام اریک هومبرگر اریکسون را اختیار کرد، نام خانوادگی هومبرگر را حفظ کرده بود.
بحران هویت دیگر زمانی روی داد که اریک مدرسه را آغاز کرد. او با وجود اصل و نسب دانمارکی، خود را آلمانی می دانست، ولی همکلاسی های آلمانی، وی را به خاطر اینکه مادر و ناپدری اش یهودی بودند، طرد کردند. همسالان یهودی، او را به دلیل اینکه قدبلند و بور بود و ویژگی های چهره اسکاندیناوی داشت، طرد کردند. او نمرات متوسط گرفت، ولی استعداد هنری نشان داد و بعد از فارغ التحصیلی از دبیرستان، از این توانایی برای تشکیل هویت استفاده کرد. او از جامعه سنتی کناره گرفت و به سرتاسر اروپا سفر کرد، مطالعه کرد، و افکار خود را در یک دفتر یادداشت کرد و زندگی اطراف خود را مشاهده نمود. او خود را به طور بیمارگونه ای حساس و روان رنجور، حتی نزدیک به روان پریشی، توصیف کرد. چند سال بعد، یکی از دخترانش نوشت:
«پدرم از این احساس که پدر واقعی اش او را ترک کرده و هرگز به شناختن او اهمیتی نداده، به شدت ناراحت بود. او در تمام عمر خود با گرایش افسردگی دست به گریبان بود. تجربه رها شدن و طرد کودکی، وی را گرفتار خودناباوری کرده بود. او عمیقاً از موقعیت خود احساس ناامنی و عدم اطمینان می کرد. او به حمایت، راهنمایی، و اطمینان خاطر مداوم دیگران نیاز داشت» (بلولند، 2005، ص 52، 71).
اریکسون در دو دانشکده هنر به تحصیل پرداخت و آثار خود را در یک گالری واقع در مونیخ به نمایش گذاشت، ولی هر بار آموزش رسمی را رها کرد تا پرسه زدن و جستجو برای هویت را از سر گیرد. او بعدها، هنگام بحث درباره مفهوم بحران هویت، نوشت: «بدون تردید، بهترین دوستان من اصرار خواهند کرد که من باید این رابحران بنامم و برای اینکه بتوانم با آن کنار بیایم، باید آن را در هر فرد دیگری ببینم» (اریکسون، 1975، ص 26-25).
مانند چند تن از نظریه پردازان شخصیت دیگر، می توانیم بین تجربیات زندگی اریکسون، مخصوصاً در کودکی و نوجوانی، و نظریه شخصیتی که در بزرگسالی ساخت، هماهنگی ببینیم. یک زندگینامه نویس خاطرنشان ساخت که آنچه «اریکسون دید و احساس کرد که برایش اتفاق افتادند (همان گونه که فروید رؤیاها، خاطرات، و خیالپردازی هایش را بررسی کرد) «پژوهشی» شد که جریان اندیشه ها، مقالات، و کتاب ها را امکان پذیر ساخت» (فریدمن، 1999، ص 16).
هویت
نظریه اریک اریکسون بر روان کاوی و فرهنگ عمومی، تأثیر عمیقی داشته است. صدها هزار نسخه از کتاب های اریکسون فروخته شده و تصویر او روی جلد نیوزویک و مجله نیویورک تایمز چاپ شده که به رسمیت شناختن غیرمعمول یک نظریه پرداز شخصیت است. کتاب او درباره منشأ مبارزه با عنوان «حقیقت گاندی»، به دریافت جایزه پولیتزر 1970 مفتخر شد و او بدون اینکه مدرک دانشگاه گرفته باشد، به این شهرت رسید.
اریکسون که طبق آیین فرویدی توسط دختر فروید آنا آموزش دید، رویکردی را به شخصیت به وجود آورد که دامنه نظریه فروید را گسترش داد و در عین حال، ساختار آن را حفظ کرد. گرچه اریکسون نوآوری های مهمی را ارائه داد، اما پیوندهای او با موضع فروید نیرومند بود. او گفت: «روان کاوی همیشه نقطه آغاز است» (نقل شده در کینستون، 1983، ص 29). اریکسون «با اینکه به نحو چشمگیری از نظریه روان کاوی مرسوم منحرف شده بود، خود را به صورت طرفدار وفادار فروید به دیگران معرفی می کرد.» (آندرسون و فریدمن، 1997، ص 1063)
اریکسون نظریه فروید را از سه نظر گسترش داد:
1- او مراحل رشد فروید را گسترش داد. فروید بر کودکی تأکید کرد و اعلام کرد که شخصیت تقریباً در 5 سالگی شکل می گیرد، در حالی که اریکسون معتقد بود شخصیت در طول عمر، در هشت مرحله متوالی، به رشد کردن ادامه می دهد.
2- اریکسون بر خود بیشتر از نهاد تأکید کرد. از نظر اریکسون، خود، بخش مستقل شخصیت است و وابسته به نهاد یا خدمتگزار آن نیست.
3- اریکسون تأثیر عوامل فرهنگی و تاریخی را بر شخصیت تأیید کرد. او معتقد بود که ما به طور کامل تحت کنترل عوامل زیستی فطری در کودکی قرار نداریم. گرچه این عوامل مهم هستند، اما توجیه کاملی را برای شخصیت فراهم نمی کنند.
اریکسون برای تعریف هویت گفته است که، "هویت یک اصل سازماندهی اساسی می باشد که به طور منظم و مداوم در طول عمر رشد و توسعه پیدا می کند.» هویت شامل تجربیات ما، روابط ما با دیگران، اعتقادات ما و ارزش هایی که برای خود تعریف می کنیم و خاطرات ما، و همه ی این موارد احساس ذهنی ما را در مورد خودمان تشکیل می دهد. هویت به ایجاد یک تصویر دائمی از "خود" کمک می کند و حتی اگر جنبه های جدیدی از "خود" در طول زمان رشد پیدا کند یا تقویت شود، نسبتاً ثابت باقی می ماند. هویت موارد زیر را شامل می شود:
1- خود همانی
احساس تداوم درونی خود حتی در ارتباط با دیگران.
2- منحصر به فرد بودن
چارچوبی برای تمایز میان خود و تعامل با دیگران
3- رشد روانی اجتماعی
سلامت روان و جسمی برای نوجوانان
در این مرحله در نظریه ی اریکسون، بحران و تعارض اصلی بر رشد هویت فردی متمرکز می شود. اگر این مرحله به خوبی تکمیل و سپری شود، هویت افراد به خوبی رشد پیدا کرده و افراد دارای خود و هویت قوی می شوند.
از نظر تاجفل ،اریکسون و جیمز مفهوم خود دو جزء دارد :
1. خود شخصی : یک مفهوم کلی و انتزاعی که به ویژگی های ثابت شخصی در طول زمان رجوع دارد.
2. خود اجتماعی : همان هویت اجتماعی ناشی از تعلق به گروه است . و چون انسان می تواند به گروههای متعددی متعلق باشد می توانیم از تعدد هویتها سخن بگوییم.
سردرگمی هویت
اریکسون در جریان بررسی سرخپوستان در داکوتای جنوبی و کالیفرنیا، به نشانه های روان شناختی خاصی پی برد که نمی توانست آنها را با نظریه فروید توجیه کند. به نظر می رسید که این نشانه ها با احساس بیگانگی با رسوم فرهنگی ارتباط داشتند و از فقدان خودانگاره یا هویت روشن، ناشی می شدند. این پدیده که اریکسون ابتدا آن را سردرگمی هویت نامید به حالتی شباهت داشت که او در سربازان از جنگ برگشته ای که بعد از جنگ جهانی دوم دچار آشفتگی هیجانی شده بودند، مشاهده کرده بود. اریکسون معتقد بود که این مردان از تعارض های سرکوب شده رنج نمی بردند، بلکه سردرگمی ناشی از تجربیات آسیب زای جنگ و ریشه کن شدن موقتی از فرهنگشان، آنها را عذاب می داد. او وضعیت این کهنه سربازان را به صورت سردرگمی هویت درباره اینکه کیستند و کجا بودند، توصیف کرد.
اریکسون در سال 1950 به مرکز آستِن ریگز واقع در شهر استاکبریج، ایالت ماساچوست پیوست که برای نوجوانان آشفته تسهیلات درمانی تأمین می کرد. ده سال بعد به هاروارد برگشت تا سمینار دوره کارشناسی ارشد و درسی را درباره چرخه زندگی انسان به دانشجویان دوره کارشناسی تدریس کند. او در سال 1970 بازنشسته شد و در 84 سالگی کتابی را درباره پیری منتشر کرد. حتی بعد از یک عمر دستاورد، افتخار، و تمجید و تکریم، به اظهار دخترش، از آنچه به دست آورده بود، ناامید بود. «هنوز برای این مرد بلندآوازه، بچه نامشروع بودن مایه شرم بود» (بلولند، 2005، ص 51).
هویت در برابر ابهام نقش ( سردرگمی )
نوجوانی، بین 12 تا 18 سالگی، مرحله ای است که باید با بحران «هویت خود» مواجه شویم و آن را حل کنیم. این زمانی است که خودانگاره مان را تشکیل می دهیم، یعنی، ادغام عقایدمان در مورد خود و درباره اینکه دیگران چه تصوری از ما دارند. اگر این فرایند به نحو رضایت بخشی حل شود، نتیجه آن تصویری منسجم و باثبات است.
تشکیل هویت و پذیرفتن آن، کاری دشوار و اغلب مملو از اضطراب است. نوجوانان نقش ها و ایدئولوژی های مختلف را امتحان می کنند و می کوشند مناسب ترین آنها را تعیین کنند. اریکسون معتقد بود که نوجوانی فاصله بین کودکی و بزرگسالی و وقفه روان شناختی ضروری است که فرصت و انرژی لازم را به فرد می دهد تا نقش های مختلف را ایفا کرده و با خودانگاره های متفاوت زندگی کند.
افرادی که این مرحله را با احساس هویت خودِ خردمند پست سر می گذارند، با اطمنینان و اعتماد کافی به بزرگسالی می رسند. آنهایی که نمی توانند به هویت منسجم دست یابند – که دچار «بحران هویت» می شوند – سردرگمی نقش را آشکار خواهند ساخت. به نظر می رسد که آنها نمی دانند کیستند، به کجا تعلق دارند، یا می خواهند به کجا بروند. امکان دارد که آنها از روال زندگی عادی (تحصیلات، شغل، زندگی زناشویی) دور شوند، همان گونه که اریکسون برای مدتی چنین کرد، یا هویت منفی را در تبهکاری یا مواد مخدر جستجو کنند. حتی هویت منفی، به صورتی که جامعه آن را تعریف می کند، از بی هویتی بهتر است، گو اینکه به اندازه هویت مثبت رضایت بخش نیست.
اریکسون به تأثیر بالقوه نیرومند گروه های همسال بر رشد هویت در نوجوانی اشاره کرد. او خاطرنشان ساخت که ارتباط زیاد با گروه ها و دار و دسته های متعصب یا همانند سازی بی اختیار با شمایل فرهنگ عامه می تواند خودِ در حال رشد را محدود کند.
نیروی اساسی که باید در طول نوجوانی به وجود آید، «وفاداری» است که از هویت منسجم خود ناشی می شود. وفاداری، صمیمیت، صداقت، و وظیفه شناسی را در روابط ما با دیگران، شامل می شود.
هویت در برابر سردرگمی یا همان ابهام نقش، پنجمین مرحله در نظریه رشد روانی اجتماعی اریک اریکسون است. این مرحله در دوره نوجوانی، بین سنین 12 تا 18 سالگی رخ می دهد. در این مرحله نوجوانان به دنبال جستجوی احساس استقلال و پرورش خود می باشند.
هنگامی که به نوجوانان و کودکان اجازه کاوش در محیط و امتحان کردن چیزهای جدید، داده نشود، ممکن است کودکان با آنچه که اریکسون آن را ابهام نقش نامیده است، رو به رو شوند. ابهام نقش می تواند منجر به موارد زیر شود:
- عدم اطمینان از اینکه چه کسی هستید و برای چه نقشی در جامعه متناسب هستید.
- پیدا نکردن یک شغل مناسب و تغییر و تعویض شغل و روابط به صورت دائمی.
- احساس ناامیدی و سردرگمی در مورد جایگاهی که در زندگی دارید.
اریکسون بیان کرده است که همه ی ما در هنگام رشد تغییراتی را خواهیم داشت. در هر مرحله رشدی افراد ممکن است با بحران هایی رو به رو شوند که در صورت حل موفقیت آمیز این بحران ها آن مرحله ی رشدی را تکمیل می کنند. اریکسون با بیان این نظریه علاقه مند به فهم این نکته بود که چگونه ممکن است اجتماع بر روی رشد افراد اثر بگذارد.
به هنگام عبور از دوره ی کودکی و ورود به دوره نوجوانی، نوجوانان ممکن است با تعارضات و ابهاماتی در مورد خودشان، نقششان در جامعه شان و موارد این چنینی رو به رو شوند. در همین هنگام که به دنبال جستجوی "خود" هستند، ممکن است نقش ها و رفتارها و فعالیت های متفاوتی را تجربه کنند. به بیان اریکسون، این امر برای شکل گیری فرآیند هویت قوی و ایجاد حس معنا و هدف در زندگی بسیار مهم است.
یکی از عناصر اصلی نظریه رشدی روانی اجتماعی اریکسون، رشد هویت است. این احساس آگاهانه از خودمان، که ما آن را از طریق تعامل اجتماعی ایجاد می کنیم و به دلیل تجربیات و اطلاعات جدیدی که در تعاملات روزانه خود با دیگران به دست می آوریم، مدام در حال تغییر می باشد.
پیامد های ابهام نقش ( سردرگمی )
اینکه افراد نتوانند هویت مناسب در خود را شکل دهند و به نوعی با سردرگمی رو به رو باشند، می توانند نتایج منفی ای را در زندگی خود تجربه کنند. این نتایج می توانند شامل موارد زیر باشند:
- مشکلات مربوط به داشتن تعهد با دیگران
- مشکلاتی مربوط به آسیب به سلامت روان و بهزیستی
- احساس تضعیف شده از خود
- کمبود اعتماد به نفس
راه هایی برای کاهش ابهام نقش(سردرگمی)
اگر در زندگی خود احساس سردرگمی دارید و هنوز نقش مناسبی را برای خود پیدا نکردید، می توانید از راهکارهایی استفاده کنید:
- بر روی نقاط قوت خود کار کنید.
- در جستجو و کشف چیز هایی که دوست دارید باشید.
- روابط متعهدانه ای تشکیل دهید و برای خود اهدافی را تنظیم کنید.
- در کلاس ها و فعالیت هایی که مرتبط با علایقتان می باشد، شرکت کنید.
نکات مثبت در شکل گیری هویت
فردی که هویت خود را پیدا کرده و یک هویت قوی و سالم را در خود شکل داده است، ممکن است از مزایا و نکات مثبت زیادی در زندگی بهره مند شود. این نکات مثبت ممکن است شامل موارد زیر باشد:
- احساس تعهد
- احساس اعتماد به نفس
- احساس استقلال و خود مختاری
- احساس وفاداری
عوامل مهم در شکل گیری هویت
در شکل گیری هویت متناسب و قوی، موارد بسیاری نقش دارند و نقش موثری ایفا می کنند. دوستان، خانواده، همکلاسی ها، سایر گروه های اجتماعی، گرایش های اجتماعی و فرهنگ مذهبی می تواند در شکل گیری احساس هویت نقش داشته باشد. لازم است بدانید، هویت های مختلف در افراد می توانند با یکدیگر برخورد و تعامل داشته باشند و در نهایت یک هویت کلی برای فرد تشکیل دهند.
راه هایی برای تقویت هویت
اینکه چند ساله هستید و در کجای این زندگی قرار دارید، خیلی مهم نیست، مهم این است که هنوز هم می توانید راهکارهایی را برای رشد و تقویت هویت خود به کار بگیرید. برای مثال، تفکر در مورد ارزش ها می تواند به تقویت و تحکیم هویت کمک کند. ارزش های اصلی مواردی هستند که، واقعاً برای شما مهم و معنی دار می باشند و باعث انگیزه در شما می شود و به تصمیمات شما جهت می دهد.
مهم است زمان هایی را به تنهایی صرف کنید و در مورد خودتان فکر کنید؛ در این زمان ها می توانید بر روی اولویت های خود تمرکز کرده و هویت را در خود تقویت کنید. در همین جهت، تمرین شفقت به خود را بیاموزید، این تمرین می تواند به شما در درک بهتر و پذیرفتن نقص ها و محدودیت هایتان کمک کند. کارهایی که در آن ها مهارت دارید را انجام دهید و سرگرمی مورد علاقه خود را پیدا کنید، این کار به رشد بیشتر هویت در شما کمک می کند.
رشد هویت نوجوانی از دیدگاه اریکسون
اریکسون معتقد است در سنین نوجوانی فرد نسبت به هویت خود آگاهی به دست می آورد و خود با وحدت بزرگتری از گذشته درارتباط با گروه، شغل، جنس، فرهنگ و مذهب درنوجوانی شکل می گیرد. تعارض روانی این دوره مربوط به شکل گیری احساس هویت و پراکندگی اجزای مختلف آن است . وظیفه حیاتی دوره نوجوانی آن است که این تعارض را حل کند و یک هویت واحد و منسجم برای خویش ایجاد نماید و این کار وقتی مقدور است که او بر جوانب منفی این تعارض و بحران غالب شود و هماهنگی درونی و مداوم درایفای وظایف مختلف خود به دست آورد. رشد هویت جوانب مختلفی دارد. جنبه روانی آن خود درونی نوجوان را شکل می دهد. او باید بتواند زندگی گذشته و هویت دوره های قبلی زندگی خویش را با وضع و حال جدیدش پیوند مناسبی بزند.
نوجوان، دراین تلاشهای خود، همچنین باید بتواند به پرسشهای مهم ( جای من در این هستی کجاست؟ از زندگی خود چه می خواهم ؟) پاسخ بگوید. برخلاف دوره های قبلی که کودک این پرسشها را از بزرگترها داشت اینک او از خود می پرسد و خود او نیز باید پاسخ مناسبی برای پرسش های خویش پیدا کند.
دراین سالهای نوجوانی، شکل گیری خود روانی و درونی امری جالب توجه و شوق آفرین است. او خود را انسانی مخصوص به خویش می یابد و طبیعی است که از این بابت نوعی احساس تنهایی نیز در خود داشته باشد. همین امر موجب می شود که او با خود بگوید « هیچ کس فکر واحساس مرا ندارد » و نتیجه ، احساسی از خود راضی بودن نوجوان است. در ابتدای بلوغ نوجوانی به درستی نمی داند که کیست و از زندگی چه می خواهد. برای اینکه او بتواند به وحدت هویت خویش برسد، زمان لازم است . این زمان، فاصله ای میان آغاز بلوغ تا شروع زندگی شغلی و پایان تحصیلات و یا زمان ازدواج و آغاز زندگی خانوادگی است – اریکسون، آن را بین ۱۲ -۲۴ سالگی می داند- این زمان درگروه های مختلف اجتماعی و فرهنگ های مختلف کم و زیاد می شود .
در شکل گیری هویت خود، نوجوان ممکن است ناموفق از کاردرآید و به پراکندگی هویت دچار شود. او ممکن است به ناسازگاری اجتماعی گرفتار آید و یک هویت منفی به دست آورد. همچنین احتمال دارد که نوجوان درگیر تعارض ارزشهای کهن و ارزشهای جدید شود و نتواند تعادلی برای خود به وجود آورد و به خیال پردازی و تنهایی و گذشته گرایی یا نو افراطی دچار شود ( لطف آبادی ، ۱۳۸۵) .
اریکسون معتقد است یکپارچه سازی، که در شکل گیری هویت ایگو روی می دهد، بسیار بیشتر از مجموع همانند سازی های کودکی را دربر می گیرد . این تجربه عاید شده از توانایی ایگو یکپارچه سازی این همانند سازی ها با تحولات لیبیدو، توانائی های حاصل از استعداد، و فرصت های ارائه شده در نقش های اجتماعی فراهم می گردد (کاپلان، ۱۹۹۱).
مفهوم هویت که اریکسون دراین دوره مطرح می کند دو چهره دارد: از یک سو به احساساتی رجوع می کند که یک فرد در مقابل خویشتن دارد، یعنی خود سنجی. از سوی دیگر بر روابط بین هویت شخص و توصیف هایی که دیگران یعنی افرادی که برای فرد واجد ارزش اند ، از او به عمل می آورند، تکیه می کند: این توصیف ها مربوط به رفتارهایی هستند که جامعه آنها را برای یک رفتار مناسب و اساسی می داند و در پیرامون مجموعه هایی که نقش های اجتماعی نامیده می شوند، سازمان یافته اند. به عنوان مثال، مرد یا زن بودن به معنای ایفا کردن یکی از این نقش هاست . نقش هایی بین من و اجتماع ارتباط برقرار می سازند. و دارای دو کنش اند: یکی آنکه شخص را به قوانین اجتماعی مربوط می سازند و دیگر آنکه وی را به عنوان فرد مشخص می کنند.
الف ) تصور از خود :
والدین، همسالان و معلمان درتوصیف نقش ها اهمیتی اساسی دارند. مفهوم خود درنوجوانی مستلزم رها کردن ادراک آینه ای خویشتن (یعنی خود را مانند انعکاسی از والدین ، همسالان یا معلمان دیدن) به سوی هویتی مستقل تر و فردی تر است. در رسیدن به این مفهوم جدید از خود، تفاوت های فردی زیادی موجود است.
۱) یکی از خط مشی های متداول عبارت از تغییر دادن جامعه برای منطبق کردن آن با اصول و نیازهای نوجوان است.
۲) راه حل دیگر تغییر خویشتن برای سازش با نظام و تعلیل چهره دلهره و احساس ناراحتی است.
۳) یافتن مکانی خاص در درون جامعه است که در آنجا نیروهای بالقوه شخص بتوانند به فعل درآیند وتحول یابند.
ب) خود سنجی
اریکسون معتقد است که احراز یک هویت موفقیت آمیز به تجربه احساس راحت و سلامت باز می گردد. وقتی شخص به یک هویت قابل اعتماد دست یافته باشد در تن خود، خود را در خانه احساس می کند و می داند در چه جهتی پیش می رود و از حق شناسی کسانی که برای او به حساب می آیند اطمینان دارد. بطور کلی افرادی که برای خود قدرت و منزلت ناچیزی قائلند ، مفهوم نسبتا پایداری از خود دارند زیرا فاقد چارچوب مرجع پایاب محکمی هستند که به آنها فرصت درونسازی تجارب خود و دیگران را بدهد. چنین وضعی، اضطرابی را در آنها راه می اندازد که کوشش هایی که فرد برای حفظ ظاهر از خود نشان می دهد با آنان را تشدید می کنند. افرادی که ارزش کمتری برای خود قائلند بیشتر از دیگران خود را حساستر نشان می دهند، از عقیده دیگران نسبت به خود نگرانند. از عدم پیشرفت در وظایف خود دگرگون می شوند و وقتی نسبت به یک خطا یا یک نارسایی شخصی آگاه شوند دچار اغتشاش می گردند. دیگران این گونه افراد را به منزله افرادی می دانند که زود رنج اند و به سرعت برانگیخته می شوند ( منصور و دادستان ، ۱۳۸۳).
تثبیت هویت و آشفتگی هویت
اریکسون متذکر شد که هویت ممکن است از دو راه منحرف شود. ممکن است پیش از آنکه به رشد کامل برسد تثبیت شود ( یعنی پیش از موعد شکل بگیرد) و یا اینکه بدون هیچ محدودیتی گسترش یابد .
هویت یابی زودرس : وقفه ای است که در فرایند شکل گیری هویت. هویت یابی زودرس، تثبیت زودرس تصور فرد از خودش است که این تثبیت در سایه امکانات وتوانائی های فرد برای توصیف خود دارد تاثیر می گذارد. نوجوانانی که هویتشان پیش از موعد تثبیت می شود تاثیر دیگران برایشان اهمیتی اساسی دارد. عزت نفس آنان تا حدود زیادی بستگی به تایید دیگران دارد ، معمولاً برای مراجع قدرت اهمیت زیادی قایلند و بیشتر با نوجوانان دیگر همخوانی می کنند وکمتر استقلال رای دارند. در ضمن این دسته به ارزشهای سنتی و مذهبی بیشتر علاقه مندند، وکمتر اهل تامل اند ، و با فکر عمل می کنند، مضطرب اند و افکارشان قالبی و سطحی است و با دیگران کمتر روابط نزدیک برقرار می کنند. هر چند که از لحاظ هوشی تفاوتی با همسالان خود ندارند، ولی به دشواری می توانند انعطاف از خودشان دهند و به هنگام مواجهه با تکالیف شناختی و تنش زا نمی توانند واکنش مساعد از خودشان دهند، معمولاً از نظم ساخت در زندگی شان استقبال می کنند. با والدینشان روابط نزدیک دارند و ارزش های والدین را می پذیرند.
۲- سردرگمی در هویت یابی : برخلاف این دسته، گروهی دیگر از نوجوانان یک دوره طولانی از سردرگمی هویت را می گذرانند . شاید هیچ گاه احساس هویتی قوی و روشن در آنان ایجاد نشود. اینها نوجوانانی اند که نمی توانند خود را بیابند، نوجوانانی اند که خود را رها و فارغ از پیوند نگه می دارند و در حالت تجرد و در دوران پیش از شکل گیری هویت باقی می مانند.
نوجوانانی که دچار سردرگمی هویت هستند عزت نفس کمی دارند، و استدلال اخلاقی شان رشد نیافته است و به دشواری مسئولیت زندگی خود را برعهده می گیرند. تکانشی هستند و تفکری نامنظم دارند و آمادگی اعتیاد به مواد مخدر دارند. روابط فردیشان غالباً سطحی است. هر چند که به طور کلی با نحوه زندگی والدینشان مخالفند نمی توانند از خود شیوه ای ابداع کنند .
۳- هویت کسب شده : جستجو و سردرگمی شاید گاهی مفید باشد. افرادی که پس از یک دوره جستجوی فعالانه به احساس هویت قوی دست یافته اند. در مقایسه با آنهایی که هویتشان شکل گرفته بی آنکه این دوره را بگذرانند استقلال رای بیشتری دارند، خلاق ترند و تفکر پیچیده تری دارند. این گروه در ضمن توانایی بیشتری برای برقراری ارتباط نزدیک دارند، هویت جنسی با ثبات تری دارند، به خود با دیدی مثبت نگاه می کنند و استدلال اخلاقی رشد یافته تری دارند. در عین حال که به طور کلی روابط مطلوبی با والدین دارند از خانواده های خود به نحوه چشم گیری مستقل شده اند (ماسن و همکاران ، ۱۹۸۵).
هویت و جنسیت
اریکسون معتقد است فرایند رشد هویت ممکن است برای زنان و مردان متفاوت باشد. او درگیری در آرزوهای شغلی را محور تمرکز مردان و علاقه مندی به ازدواج و پرورش فرزندان را مورد توجه زنان می دانست .
اریکسون معتقد بود که عوامل اجتماعی و تاریخی بر تشکیل هویت تأثیر می گذارند که به نوبه خود، ماهیت شخصیت را تحت تأثیر قرار می دهد. جنبش دهه 1960 و 1970 زنان، آزمایشگاهی عملی را برای آزمودن تأثیر نیروهای اجتماعی فراهم کرد. به بیان دقیق تر، روان شناسان پرسیدند که آیا از آن به بعد، زنان در مرحله رشد روانی-اجتماعی نوجوانی، که دوره تلاش برای تشکیل هویت است، بیشتر از زنانی که در آن زمان مسن تر بودند، تحت تأثیر جنبش زنان قرار گرفتند. فرض شده بود که هویت زنان مسن تر، قبلاً تشکیل شده است.
دو تحقیق، پاسخ مثبت دادند. هر دو تحقیق، زنانی را انتخاب کردند که در دهه 1940 تا اواسط دهه 1960، از یکی از سه دانشگاه فارغ التحصیل شده بودند. اطلاعات، از طریق مصاحبه، پرسشنامه، و آزمون های شخصیت خودسنجی گردآوری شدند. معلوم شد زنانی که پس از شروع جنبش زنان وارد دانشگاه شده بودند، آمال و آرزوهای بیشتری داشتند. آنها بیشتر از زنان مسن تر برای استقلال خود ارزش قائل بودند و سرانجام به سطوح بالاتر تحصیلات، شغل، مقام، و درآمد دست یافتند. آنها در میانسالی از زنانی که مرحله نوجوانی را قبل از جنبش زنان گذرانده بودند، جسورتر و از خود مطمئن تر بودند. (دانکن و آگرونیک، 1995؛ هلون، استوارت، و اوسترو، 1995).
یکی از میراث جنبش زنان این است که این روزها، نوجوانان دختر بیشتری جهت گیری شغلی را به عنوان بخشی از هویت خود منظور می کنند. معلوم شده که این دیدگاه، بر سن ازدواج و رفتار قرار ملاقات، تأثیر داشته است (ماتولا، هیوستون، گروتوانت و زاموت، 1992). تحقیقات انجام شده در مورد صدها دانشجوی دختر معلوم کرد آنهایی که گرایش شغلی دارند، دیرتر ازدواج می کنند. آنها هنگام تحصیل در کالج، کمتر قرار ملاقات می گذارند و بیشتر مراقب و نگران روابط تعهدآور هستند. همین تحقیق، وضعیت برعکس را در مورد مردان گزارش داد. نتایج بررسی 56 دانشجوی مرد معلوم کرد که هرچه هویت شغلی آنها نیرومندتر بود، بیشتر به رابطه قرار ملاقات پایبند بودند. در واقع، تا وقتی آنها احساس نکرده بودند که تعهد قطعی به یک شغل دارند، بعید بود که خود را به رابطه قرار ملاقات متعهد سازند.
اریکسون تحکیم هویت را به صورت فرایند رسیدگی کردن موفقیت آمیز به واقعیت های اجتماعی زندگی بزرگسالی تعریف کرد. تحکیم هویت، سازگار شدن با ضروریات متغیر دنیای اجتماعی را شامل می شود. او معتقد بود که تحکیم هویت معمولاً در حدود 20 تا 30 سالگی، زمانی که افراد مسئولیت های زندگی زناشویی، خانوادگی و شغلی را می پذیرند، روی می دهد. بررسی زنانی که از دانشگاه فارغ التحصیل شده و در 21 و 27 سالگی ارزیابی شده بودند، معلوم کرد آنهایی که از نظر انعطاف پذیری خود در رده بالا قرار داشتند و در زندگی زناشویی هویت یافته بودند، از نظر تحکیم هویت بالاتر از کسانی بودند که این ملاک ها را برآورده نکرده بودند (پالس، 1999).
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .