کلود - لوی استروس در سال ۱۹۰۸ میلادی در بلژیک متولد شد و تحصیلات خود را در دانشگاه پاریس در رشته حقوق و فلسفه به پایان رسانید. از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۹ در دانشگاه «سائوپولو» ی برزیل به تدریس اشتغال ورزید و در این جا بود که با بومیان آمازون آشنا گردید. بعد از سال ۱۹۳۹ برای انجام خدمت سربازی وارد ارتش شد. با شروع جنگ جهانی دوم وارد آمریکا شد. از سال ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در «مدرسه جدید پژوهشهای اجتماعی» و «مدرسه آزاد مطالعات عالی» در نیویورک کارکرد و از سال ۱۹۴۶ تا ۱۹۴۷ به عنوان وابسته فرهنگی فرانسه در آمریکا به خدمات خود ادامه داد.پس از بازگشتن به فرانسه در سال ۱۹۴۷، به ترتیب مدیریت «موزه مردم» و «مدرسه عملی مطالعات عالی» و سردبیری «انسان» مجله فرانسوی مردم شناسی را بر عهده گرفت و از سال ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۰ مقام دبیر کلی شورای بین‌المللی علوم اجتماعی را بر عهده داشت و از سال ۱۹۶۰ تا بحال استادی انسان شناسی اجتماعی «کلژ دو فرانس» را بر عهده دارد. وی به دریافت نشان زرین مرکز ملی پژوهشهای علمی فرانسه نایل آمده است.

بعضی از نوشته‌های او عبارتند از :

۱) سازمان اجتماعی سرخ پوستان بورورو(۱۹۳۶)

۲) تحلیل ساختی در زبان شناسی و مردم شناسی (۱۹۴۵)

۳) زندگی اجتماعی و خانوادگی سرخ پوستان نامبیک وارا (۱۹۴۸)

۴) ساختهای مقدماتی خویشاوندی(۱۹۴۹)

۵) نژاد و تاریخ(۱۹۵۲)

۶) مطالعه ساختی اسطوره (۱۹۵۵)

۷) گرمسیریان اندوهگین (۱۹۵۵)

۸) انسان شناسی ساختی (۱۹۵۸)

۹) داستان اسدیوال (۱۹۶۰)

۱۰) توتمیسم امروز و اندیشه وحشی (۱۹۶۲)

۱۱) منطق اساطیر در سه جلد (۶۷-۱۹۶۴)

۱۲) منطق اساطیر جلد چهارم (۱۹۷۱) (وایزمن ۱۳۷۹، و لوی استروس: ۱۳۵۵)

او همچنین تألیفات دیگری نیز دارد که در بخش کتابنانه «تاریخ و نظریه‌های انسان شناسی» آمده است. (فکوهی، ۱۳۸۱، صفحه ۳۵۹)

لوی استروس محققی است که از دورکیم و موس در نگرش به موضوع تحقیق الهام گرفته است. همانگونه که آنها پدیده اجتماعی را به مثابه واقعیت اجتماعی تام می‌دیدند او به سوی بررسی فرهنگ به صورت ساختارهای انتزاعی سوق داده شد. او در بررسی ساختارهای ذهن بشر می‌خواهد مشترکات ذهن بشر را پیدا کند. و این مشترکات چیزهایی نیستند که عیان و ملموس باشند بلکه ساختارهای پنهانی هستند که از پشت صحنه عمل می‌کنند.

منشأ افکار لوی استروس جنگلهای پر باران آمریکای جنوبی سرزمین کادووئوها، بوروروها و نامبیک واراها است. او اولین سفر مردم نگاری را در منطقه ماتر گروسو به سال (۱۹۳۵) در برزیل انجام داد، در سال ۱۹۳۸ تحقیقی میدانی در میان نامبیک واراها انجام داد. او در سال ۱۹۴۲ در کتابخانه نیویورک کاری را آغاز کرد که پایان‌نامه دکترا و اولین کتاب او شد. این کتاب «ساختهای، مقدماتی خویشاوندی» بود که تحقیقات انسان شناسی را بر روی نظامهای خویشاوندی متحول کرد، در میان انسان شناسان برای او حیثیت و اعتباری کسب نمود (وایزمن، ۱۳۷۹، صفحه ۱۰-۷)

او همچنین در نیویورک با رومن یاکوبسن – زبانشناسی از مکتب پراک و متأثر از فردنیان دو سوسور – آشنا شد، یا کوبسن ، لوی استروس را با قلمرو زبان شناسی آشنا ساخت و او با استفاده از آموزه های این زبان شناس بود که اصول و روشها و افکاری را کشف نمود که او را قادر ساختند مفاهیمی را بپروراند که در نهایت «انسان شناسی ساختی» نام گرفت.

لوی استروس با بررسی نظام‌های خویشاوندی، متوجه شد که به چیز مشترکی در میان همه قبایل دسترسی پیدا کرده است و آن چیز منع زنا با محارم است و به این نتیجه رسید که اگر مردانی، زنانی را از گروه خود بر خود حرام کرده‌اند، در حقیقت این حق را به دیگری داده‌اند که زنان گروه آنان را بستانند و در عوض چیزی از گروه دوم مطالبه کنند، بنابراین مبنای اولیه مبادله پدید آمده است.

لوی استروس رکن اولیه تشکیل جامعه و فرهنگ را قرارداد منع زنا با محارم می‌داند و معتقد است که این نقطه شروع فرهنگ است. فرهنگ در اینجا در ایده تقابلهای دوتایی در مقابل طبیعت قرار می‌گیرد.

جامعه شناسی خانواده استروس

لوی استروس جامعه را متشکل از ساختارهایی می‌داند که بر تفکر و ذهن بشر حکومت می‌کنند.

اما علاقه شخص خودم به موضوع خانواده و نظام خویشاوندی ناشی از این مسئله است که خانواده را رکن اساسی جامعه می‌دانم و معتقدم که خانواده همان جامعه در مقیاس کوچکتر است. در جامعه ما هنوز هم علی رغم وجود قوانین رسمی و دولتی و نیز وجود مراکز رسیدگی به شکایات مردم، چرا روابط خویشاوندی و نظام خویشاوندی نقشی اساسی در حل مشکلات دارند. بهرحال این سئوالی است که مرا سوق داده است به سوی تفکر در نظام خویشاوندی و ماهیت آن. و جواب خودم را بیشتر از هر کسی در نزد لوی استروس یافته‌ام که آنرا مجموعه‌ای از روابطی می‌داند که در پس ظواهر زندگی عادی وجود دارد و با این حساب می‌توان گفت که وجود این گونه روابط، ذاتی هر جامعه‌ای است و نقطه انفصال جوامع از طبیعت و اتصال به فرهنگ است.

شاید این مورد بدین گونه زیر سؤال برود که در جوامع غربی خویشاوندی و نظام آن در حال از بین رفتن است و بنیان خانواده و روابط آن تزلزل یافته است، که در جواب آن باید گفت که اگر چه به ظاهر ممکن است خانواده و نظام خویشاوندی در غرب سست بنیان شده باشند ولی روابطی دیگر جای روابط خانوادگی را گرفته و نقش آن را ایفا می‌کند. بهرحال ذکر این مطلب بجاست که اگر گفته شود آنچه که مهم است متن روابط است که در هر صورت ادامه پیدا کرده است.
تداوم و استمرار این روابط شرط اصلی و منظور نظر لوی استروس است، که آن به خاطر ذهن مشترک افراد بشر است. این روابط ممکن است در حال حاضر تفاوت هایی را شامل شود. از جامعه‌ای به جامعه دیگر فرق کند. ولی اینکه چند و چون این روابط به چه صورتی است ناشی از امکاناتی است که در دسترس برقرار کنندگان آن روابط می‌باشد. در حقیقت نظام خویشاوندی یک نظام تفکری است که اشیاء و رویدادهای پیرامون، آن را شکل می‌دهند. با این حساب می‌توان نتیجه گرفت که خویشاوندی یک رفتار اجتماعی است تا یک واقعیت زیست شناختی. و نیز خویشاوندی فرهنگی است نه طبیعی. و در واقع روابط خویشاوندی به طور اعم و منع زنا با محارم به طور اخص نقطه انفصال فرهنگ از طبیعت است.
در جامعه‌ای که مبتنی بر روابط تیره‌ای و عشیره است بحث نظام های خویشاوندی و روابط خانوادگی می تواند جذاب باشد، اگر از منظری آسیب شناختی به مسئله نگریسته شود. بهرحال آنچه که اینجا به بحث کشیده می‌شود نظریه و مبانی نظری نظام خویشاوندی کلود لوی استروس است. او - همچنانکه در صفحات بعد به آن خواهم پرداخت؛ تحلیل فرهنگی و ساختی را تحلیلی همزمان و غیر تاریخی می‌داند و معتقد است که برای درک فرهنگ بشری با ید به سراغ جوامع «سرد» یا جوامع «ابتدایی» رفت. لوی استروس از طریق مطالعه جوامع «سرد» می‌خواهد به جهان شمولی های ذهن آدمی دسترسی پیدا کند. او برای یافتن مشابهت میان فرهنگ ها روش شناسی مخصوصی دارد که در ادامه بحث خواهد شد.
ذهن انسان دغدغه اصلی لوی استروس است. او می‌خواهد بداند که آیا آنچه اندیشمندان قبل از او مثل لوی برول، مالینوفسکی، دورکیم و ... جوامع «ابتدایی» می‌نامند، واقعاً «ابتدایی» هستند. خود او صراحتاً به این سئوال جواب منفی خواهد داد. او هیچ تفاوتی و لذا هیچ برتری به ذهن متمدن در مقابل ذهن «ابتدایی» نمی‌دهد. و معتقد است که شیوه اندیشیدن در بین هر دو ذهن و به تناسب هر دو انسان یکسان و مشابه است، منتهی آنچه آن دو را از هم جدا می کند، امکاناتی است که آن ها بوسیله آن و درباره آن اندیشه می‌کنند. بنابراین از نظر او هیچ تفاوتی بین انسان متمدن و انسان «ابتدایی» وجود ندارد.
جوامع «ابتدایی» جوامعی بوده‌اند که با شرایط زمانه خود کاملاً منطبق و سازگار بوده‌اند همچنانکه جوامع متمدن با نیازهای زمانه خودشان منطبق هستند. پس نظام خویشاوندی و خانواده که نتیجه اولین قرارداد اجتماعی و نقطه شروع فرهنگ یعنی منع زنا با محارم هستند، جزء اولین همگانی های فرهنگ های بشری است که مورد توجه تحلیل ساختی لوی استروس قرار گرفته است.

منع زنای با محارم

منع زنای با محارم معمایی بود که آن را لوی استروس حل کرد و در نوشته‌های خویش اغلب به آن باز می‌گردد. منع زنای با محارم امری فرا طبیعی است و ارتباط و پیوندی است که زمینه فرهنگ را تشکیل می‌دهد. برای تعریف منع زنای با محارم از کلود ریویر کمک می‌گیریم. او می‌نویسد «ممنوعیت اجتماعی رابطه جنسی میان دو فرد از دو جنس مخالف بدلیل وجود رابطه خویشاوندی میان آن دو را ممنوع بودن ازدواج با محارم گویند».
بنابر گفته‌های لوی استروس این قانون، قانونی جهان مشمول است. با فرض جهان شمول بودن این قانون می‌توان گفت که لوی استروس به تأیید نظر خویش مبنی ساخت مشترک اذهان بشری رسیده است.
منع زنای با محارم اولین عمل سازمان اجتماعی است که بوسیله آن بشر به طبیعت فایق می‌آید. فایق آمدن برطبیعت به این معنی است که انسان خود کنترل خویش را در دست می‌گیرد و وضعیت خویش را، نه طبیعت، بلکه خودش تعادل می‌بخشد و اداره می‌کند. منع زنای با محارم می‌گوید: زنان گروه خود را در اختیار دیگری که از گروه دیگری است می‌گذارم تا بتوانم در کنار آن ها به آسودگی و آسایش زندگی کنم ضمن اینکه نیازهای خود را هم برآورده می‌سازم.
در فرهنگ انسان شناسی(پانوف وپرن،1368) زنای با محارم اینگونه تعریف شده است: «زنای با محارم رابطه‌ای جنسی بین افرادی است که از یک سلسله مراتب خویشاوندی برخوردار بوده و محرم یکدیگرند و تا درجه ای از ازدواج با یکدیگر منع شده‌اند، همه جوامع انسانی و حتی چندین جامعه «نخستی»‌ها زنای با محارم را ممنوع اعلام کرده‌اند. و صلت پدر با دختر، مادر با پسر، خواهران و برادران ممنوع است».
تعریف بالا به خوبی ایده جهان شمولی منع زنای با محارم را تأیید می‌کند. در این تعریف علاوه بر وجود ممنوعیت زنا با محارم در میان جوامع انسانی، بر منع بودن آن در جوامع «نخستی»ها هم تأکید شده است.
اگر در جامعه‌ای ابتدایی تحقیق کنیم و بخواهیم قواعد زناشویی و نظام خویشاوندی را ‌بررسی کنیم باید قبل از هر چیزی حیطه خویشاوندی را معلوم کنیم و دانست که ازدواج ها در چه حوزه ای انجام می‌گیرند. آنچه که در جوامع ابتدایی خیلی به چشم می‌خورد وجود قبیله و کلان هایی است که هر کدام دارای توتم هستند و ازدواج داخل برای افراد آن کلان ممنوع می‌باشد. لوی استروس بعنوان یکی از شروط توتمسیم این را مطرح می‌کند که: «مفهوم رابطه توتمی متضمن آن است که بین کلیه اعضای گروه توتمی و کلیه اعضای گونه، رابطه توتمی برقرار باشد، قاعده کلی آن است که اعضای گروه توتمی نمی‌توانند با هم ازدواج کنند».
اما منع زنا با محارم خود بخود قاعده‌ای دیگر و سیستمی دیگر از زناشویی را موجب می‌شود. آن همان "برون همسری" است. برون همسری به معنای انتخاب همسر خارج از گروه خود است. اما این اصل تشریح برون همسری با معیارهای توتمی همیشه قابل دفاع نیست. چرا که ممکن است معیار گروه خانوار باشد همچنانکه در میان اسکیموها متداول است، ازدواج با خارج از خانوار برون همسری است. لوی استروس در این مورد می گوید: «در مورد برون همسری نیز دوعمل و ادراک وجود دارد: از نظر اسکیموها واحد برون همسر خانوار است که حدود آن بوسیله روابط خویشاوندی حقیقی تعیین می‌شود، چون محتوای هر واحد مؤکداً ثابت است، افزایش جمعیت منجر به ایجاد واحدهای جدیدی می‌شود، گروه ها ایستا هستند و بسته می‌باشند و با گروه های دیگر ترکیب ناپذیرند و ادامه موجودیت آن ها منوط به نوعی بیرون انداختن افراد است. این شکل برون همسری با توتمیسم ناسازگار است، چون گروه هایی که به آن عمل می‌نمایند فاقد یک ساخت صوری هستند، برعکس اگر گروه برون همسر خود قابل بسط باشد شکل گروه ها ثابت باقی می‌ماند و این محتوای گروه است که افزایش پیدا می‌کند».
توتسیم و توتم باوری بنظر لوی استروس یک نشانه است، یک زبان نمادین است. که مقصد آن توجه به تفاوت های اجتماعی است، این باور وسیله‌ای است که گروه های اجتماعی در داخل جوامع «بدوی» شناخته می‌شوند.
منع زنای با محارم متضمن این است که تشخیص دهیم کدام زنان حلال و کدام زنان حرام هستند و با این وسیله بین زنانی که می‌توانند همسر شخص باشند و آنانی که نمی‌توانند همسر شخص باشند تمیز قایل شد. پس شخص بناچار آن زنانی را که برخود حرام داشته باشد با آن زنانی که حلال شمرده می‌شوند معاوضه می‌کرده است. این معاوضه یا در قبال گرفتن زنی بوده و یا در قبال کالا و یا خدمات که اصطلاحاً شیربها نامیده می‌شود. پس می‌توان نتیجه گرفت که منع زنا با محارم، علاوه بر قاعده برون همسری، "نوعی رابطه مبادله بین گروه ها" را بوجود آورده است.
ادموند لیچ، متفکر کارکردگرا، از خویشاوندی (منع زنای با محارم و برون همسری) تعبیری این گونه ارائه می‌دهد. «در میان اقوام ابتدایی پیوستگی نظام سیاسی منوط به دوام و یگانگی میان گروه های کوچک خویشاوند است، پایه این گونه یگانگی‌ها با بخشیدن زنان پدید می‌آید و استوار می‌ماند. پدران دختران خود را، برادران خواهران خود را به مردان دیگر می‌بخشند ولی اگر قرار باشد که هر گروهی از مردان، دختران و خواهران خود را به انگیزه مقاصد سیاسی و اجتماعی به مردان دیگر ببخشند باید از نگاه داشتن آنان نزد خود به منظور روابط جنسی بپرهیزند. پس زنای با محارم و رسم برون همسری در رویه یک امر است و منع زنای با محارم (که قاعده ای درباره رفتار جنسی است) در حکم شالوده زندگی اجتماعی است».
لوی استروس در سخنرانی افتتاح درس مردم شناسی در کلژدو فرانس در سال 1960 درباره منع زنای با محارم می‌گوید: «می‌دانیم که موضوع زنای با محارم در جوامع ابتدایی به چه صورت است. از طریق حذف خواهران و دختران از گروه همخون و دادن آن ها به مردان گروه های دیگر، عمل منع زنا با محارم روابط و وابستگی هایی میان گروه های زیستی مختلف بوجود می‌آورد. که پیش از همه و در درجه اول خصلت اجتماعی دارد. از این رو می‌توان گفت که منع زنای با محارم مبنا و اساس تشکیل جوامع انسانی است. این مطلب را می‌توان با این جمله از لوی استروس تکمیل کرده هنگامیکه گفت: «فرهنگ آتشی برفراز طبیعت است که شراره منع زنای با محارم آنرا روشن ساخته است».
اما اینکه ادعا می‌شود که منع زنای با محارم قاعده‌ای جهان شمول است درست است؟ و آیا هیچ مورد ناقضی از آن در جهان واقعی و اساطیر یافت نمی‌شود؟ کلودریویر می‌نویسد که در این زمینه استثنائاتی وجود دارد. ولی باید دید که آیا استثنا ناقض امر همه گیر است یا مؤید آن. وقتی از استثنا سخن می‌گوئیم باید یک امر کلی و همه گیر وجود داشته باشد و اگر مواردی که در پایین ذکر خواهد شد استثنایی بر قاعده منع زنای با محارم است، باید جهان شمول بودن آن را پذیرفت. این موارد استثناء که توسط ریویر شمارش شده‌اند عبارتند از: «پتلمه در مصر، اینکا، هاوایی‌ها، نیوورهای اوگاندا، ازدواج میان دوقلوهای از دو جنس در بالی، ازدواج میان پدر و دختر نزد آزانده‌های آفریقای مرکزی، و ازدواج میان پدربزرگ و نوه دختری در بعضی از گروه های باکونگو از جمله موارد استثنایی در این زمینه بشمار می‌آیند.»
حال باید دید که منع زنا با محارم چرا اتفاق افتاده است و اصولاً چرا وجود دارد؟ آیا ازدواج با محارم از همان اول تشکیل جوامع فرهنگی با ادله علمی خطرناک تشخیص داده شده است، آیا قرابت با محارم بدلیل ناتوانی احساس تحریک جنسی بوجود آمده است؟ پاسخ های چندی را می‌توان برای آن برشمرد. دورکیم منع پیوند با محارم را به منع مذهبی نزدیکی در دوران قاعدگی زن مربو ط می‌داند که به صورت نمادین با خون طایفه و علایم خاص قبیله پیوند دارد.
بعضی دیگر اعتقاد دارند که منع زنای با محارم معلول گرایش های روانی و فیزیولوژیکی ارثی است. فروید می‌گوید: در آغاز فرهنگ بشری فرزندان طغیان گر پدران خویش را می‌کشند و می‌خورند و سپس با پشیمانی از اعمال خود اولین ممنوعیات را برقرار می‌کردند و زنانی که بسیار مورد توجه آن کشتگان بودند بر خود حرام می‌کردند.
اما لوی استروس نظریات پیشینیان خود را رد می‌کند و حتی نظریه فروید را نوعی افسانه پردازی می‌داند. او در مقابل به نوعی قایل به معامله پایاپای در جوامع انسانی است. این معامله دانش ابتکاری بشر اجتماعی بشمار می‌رود. این قاعده حقایق اجتماعی دوگانه و متناقض را ایجاب می‌کند زیرا اصولاً معاملات پایاپای بدون حقایق مذکور نمی‌تواند وجود داشته باشد. و معتقد است که بشر ابتدایی اولین سازمان اجتماعی خویش را روی غریزه جنسی بنیان نهاده است و خود اقوامش را به دو گروه تقسیم کرده است که یک دسته می توانند همسر او باشند و دسته‌ای دیگر ازدواج با آن ها حرام است. و براساس چنین دوگانگی است که اولین نوع مبادله اجتماعی بین افراد بشر برمبنای معادله پایاپای پدید می‌آید.
به این ترتیب لوی اشتروس در زمینه نظریه خویشاوندی که بر محور اصل تبادل بیان می‌شود منع زنای با محارم را به قانون برون همسری ربط می‌دهد که مستلزم ازدواج خارج از گروه یا ازدواج با دسته‌ای خاص است. به طور خلاصه کارکرد اولیه منع زنای با محارم وادار کردن فرد است به ازدواج با شخصی خارج از گروه خود. بنابراین ممنوعیت پیوند با محارم پیش از آنکه ممنوعیت ازدواج با مادر، خواهر یا دختر باشد قانون و قاعده‌ای است برای اینکه زنان بالقوه متعلق به خود را الزاماً به دیگران عطا کنند و این به نوعی قانون تبادل هدایا است. بنابراین قاعده ممنوعیت زنا با محارم لوی اشتروس را می‌توان به صورت خلاصه در سه مورد زیر دسته‌بندی نمود:
1) قاعده ممنوعیت زنا با محارم به نام پدیده ای جهان‌شمول و قانونمند؛
به نظر لوی اشتروس این ممنوعیت با جهان‌شمول بودن خود، یک رفتار فرهنگی را نشان می‌دهد. قاعده ممنوعیت زنا با محارم جهان‌شمول است، طبیعی است، یعنی هیچ استثنائی در آن وجود ندارد و عمومیت دارد و همه‌جا اعمال می‌شود و از سوی دیگر قانونمند و به شکل‌های گوناگون در فرهنگ بشری ظاهر می‌شود. قاعده ممنوعیت زنا با محارم آغاز فرهنگی شدن زندگی بشر است.
۲) برون همسری؛
وی گفته است قاعده برون همسری به نوعی قاعده ممنوعیت زنا با محارم است، یعنی شناخته شدن افرادی که نباید با آن ها ازدواج کرد و یا به عبارتی بایستی کسانی را بیرون از گروه خود برگزید. بنابراین باید چنین گفت که قاعده ممنوعیت زنا با محارم و برون همسری قاعده‌ای متقابل است. با این قانون زنی بر مردی منع می‌شود در حالی که زن دیگری بر او مجاز شناخته می‌شود.

استروس با تکیه بر نظریه تقابل‏ های دوگانه، خانواده و نظام خویشاوندی را به منزله نخستین قرارداد اجتماعی و نقطه آغاز فرهنگ بشری در تقابل با طبیعت قرار می ‏دهد. از نظر او، برون‏ همسری در تقابل با درون‏ همسری (ازدواج با محارم)، نشان‏دهنده تقابل اساسی فرهنگ/ طبیعت است.
3) نظام تبادل؛
لوی اشتروس بر این باور است که منع زنای با محارم باعث توسعه و گسترش مبادلات شده است. به نظر وی هرگونه مبادله‌ای در جوامع ابتدایی براساس مبادله پایاپای استوار است. از مهم‌ترین کارکردهای مبادله پایاپای شکل دادن به دو گروه یا دو شاخه است و در کل هر مبادله ای به دو گروه نیاز دارد:
۱- گروه نخست گروهی که ازدواج با آن ها مجاز است،
۲- گروهی که ازدواج با آن ها مجاز نیست،
و بر پایه چنین قاعده‌ای است که در نهایت یک دوگانگی و یکپارچگی در گروه شکل می‌گیرد. این عمل، وابستگی‌هایی میان گروه‌های زیستی مختلف به وجود می‌آورد که بیش از همه و در درجه اول خصلت اجتماعی دارد، از این رو می‌توان گفت که منع زنای با محارم مبنا و اساس تشکیل جوامع انسانی است.