تا به حال شده کلمه ای بیاموزید و از روز بعد ببینید که تقریبا همه افرادی که اطراف شما هستند به نوعی از آن استفاده می کنند. برای مثال با خودتان می گویید: خیلی عجیب است در راه که داشتم می آمدم دیدم چند نفری دارند درباره همان موضوع خاصی که چند روز ذهن مرا به خود مشغول کرده حرف می زنند. به این پدیده « بادر ماینهوف » ( Baader-Meinhof ) یا وهم تکرار می گویند.

این پدیده وقتی اتفاق می افتد که شما چیز مشخص و معینی را می بینید و روی آن تمرکز می کنید. در این وقت ناگهان درمی یابید هر فردی که در اطراف شما زندگی می کند درباره ی آن موضوع مورد تمرکز شما و چیزی که در زندگی شماست سخن می گوید. در صورت چنین حالتی فکر نکنید که دیوانه شده اید، زیرا ذهن شما مشتاق چیز جدیدی است که آن را یاد گرفته و یا صاحبش شده اید و ذهن شما بر اساس «توجه انتخابی» عمل می کند. توجه انتخابی به حالتی گفته می شود که فرد به صورت انتخاب شده به یک محرک توجه کرده و دیگر محرک ها خودکار فراموش می شوند.

برخی می گویند این یک ترفند و فریب روانی است که خودتان با دست خود به درون آن می افتید و بعد از خریدن تلفن جدید که برایتان ارزشمند است به آن توجه می کنید. 
ذهن شما آنچه ناآشنا و نامانوس است نادیده می گیرد و نسبت به آن تجاهل در پیش می گیرد و در مقابل الگوی شناخته شده را پیگیری می کند و غیر آن را پس می زند و برای یک یا دو بار هم که شده به سوی آن متمایل گشته و کشیده می شوید.

پدیده بادر ماینهوف، یک مشکل شناختی و یک سوگیری است که باعث می‌شود به اشتباه تصور کنیم که به مجرد برخوردن به یک نام و اصطلاح یا پدیده، تواتر مواجهه با آن و استفاده از آن از سوی دیگران، بیشتر شده.

تری مولن

داستان از این قرار است که در سال ۱۹۹۴، روزنامه‌نگاری به نام تری مولن یک روز به تصادف نام این گروه را در منبعی مطالعه کرد. با فاصله ۲۴ ساعت و به صورت کاملا تصادفی، به نام همین گروه در منبعی متفاوت برخورد.

او در ستون روزنامه اشاره کرد که گاهی چقدر جالب می‌شود که ما به مجرد آشنایی با یک اصطلاح یا رخداد کمتر شایع، می‌بینیم که به دفعات همان اسم از منابع دیگر به سمت مغزمان سرازیر می‌شود. انگار که مشکل همان گیر اولیه بوده و آن چیز، پشت یک سدی گیر کرده بود و بعد آن مدام به آن برمی‌خوریم.

خوانندگان این ستون هم بعد تجربیات خودشان را برای روزنامه ارسال کردند و از همینجا بود که نام پدیده بادر ماینهوف شکل گرفت. پدیده بادر میانهوف یا توهم تکرار، یک بایاس یا سوگیری شناختی است.

گروه بادر میانهوف

شاید با شنیدن نام بادر ماینهوف Baader-Meinhof متوجه شده باشید که بین اسم این پدیده و فراکسیون ارتش سرخ آلمان تشابهی وجود دارد. فراکسیون ارتش سرخ که در سال ۱۹۷۰ میلادی تأسیس شد، در مراحل اولیه تشکیل گروه با نام بادر ماینهوف فعالیت می کرد. گروه بادر ماینهوف یکی از بارزترین و فعال ترین گروه چپ مسلح آلمان غربی پس از جنگ بود.

اولریکه ماینهوف روزنامه نگار و فعال چپ گرای آلمانی است که پس از افول جنبش دانشجویی در آلمان، به همراه آندریاس بادر گروهی به نام «بادر-ماینهوف» را پایه گذاشت و مشی مبارزه مسلحانه را بر ضد حکومت آلمان غربی برگزید. 

این گروه را در آغاز "بادرـ ماینهوف" نیز می‌نامیدند، چون دو تن از بنیانگذارانش آقای " آندرئاس برند بادر " (۱۹۴۳–۱۹۷۷) و خانم " اولریکه ماری ماینهوف " (۱۹۳۴ - ۱۹۷۶) بوده‌اند. 

آندریاس بادر پیش از تشکیل این گروه از دبیرستان اخراج شده بود و از معدود اعضای این گروه بود که به دانشگاه نرفته بود. او و دوست‌اش به خاطر بمب‌گذاری در یک فروشگاه در فرانکفورت آم ماین زندانی شدند. چند هفته بعد او اجازه یافت در کتابخانه مطالعه کند. روزنامه‌نگاری به نام اولریکه ماینهوف و دو نفر دیگر به او پیوستند و از زندان گریختند. آن‌ها زان پس گروه بادر-ماینهوف خوانده شدند. بادر و دیگران مدتی را در اردوگاهی نظامی فتح در اردن گذراندند قبل از این که به خاطر تفاوت در سلایق از هم دور شوند.

طی یک اعتصاب غذا که به مرگ او انجامید، ژان پل سارتر بادر را در زندان اشتامهایم ملاقات کرد.

گروه RAF در شرایطی پا گرفت که جهان دستخوش دگرگونی‌ها و تغییرات مهم بود .

آمریکا که پس از جنگ جهانی دوم، برای آلمان دموکراسی به ارمغان آورده‌بود، با آغازجنگ علیه مردم ویتنام اعتبار خود را به عنوان حامی روابط دموکراتیک از دست داد و در اروپا افکارجنبش دانشجویی فرانسه، در پایان سال های دهه ۱۹۶۰ به آلمان نیز راه یافت. 

اعتراضات دانشجویی در آلمان ابتدا متوجه سکوت سیاستمداران و سرمایه‌‌داران و مدیران اقتصادی‌ای می‌شد، که احتمالا در دوران نازی نیز با دستگاه همسازی داشتند. 

مسافرت شاه ایران به عنوان «دیکتاتور دست نشانده‌ی آمریکا در منطقه» در سال ۱۹۶۷ به برلین که در جریان تظاهرات علیه آن دانشجویی آلمانی به نام "بنو اُنه زورگ" کشته شد، جرقه‌ای بود که به خشم دانشجویان دامن زد. 

در واقع شکل‌گیری RAF یکی از پی آمدهای جنبش دانشجویی ۱۹۶۸ می باشد که دارای اهداف ضدیت با فاشیسم، امپریالیسم و کاپیتالیسم بود. 

«فراکسیون ارتش سرخ» (RAF) در سال ۱۹۷۰ توسط "آندریاس بادر"، "گودرون انسلین"، "هرست مالر"، "اولریکه ماینهوف" و چند نفر دیگر پایه‌گذاری شد و خود را یک گروه چریکی شهری کمونیستی و ضد امپریالیستی توصیف می‌کرد. 

رهبران این گروه معتقد بودند که سیستم پارلمانی و حزبی نمی‌تواند به خواست‌های جامعه پس از جنگ آلمان پاسخ دهد به همین سبب در جستجوی راهی مستقیم برای عمل سیاسی بودند که در نهایت چاره را در گذاشتن سلاح در برابر سیستم دیدند. 

گروه RAF از ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۸ فعالیت داشت که می توان آن را به ۳ دوره تقسیم کرد: 

نسل اول: 

دو سال آغاز کار RAF، علاوه بر آموزش نظری و عملی، بیشتربه گردآوری وسایل و امکانات برای این سازمان گذشت. دستبرد به بانک، دزدی اسلحه و... از جمله اهداف حملات، برای این گروه شد. آنها در ۱۹ ماه مه ۱۹۷۲ ساختمان انتشاراتی «آکسل شپرینگر» که روزنامه «بیلد» را منتشر می‌کرد، در هامبورگ به آتش کشیدند. 

در ظرف ۱۴ روز پلیس آلمان، "هولگر ماینز"، "آندرآس بادر" و "یان کارل راسپه"، و در عملیاتی جداگانه‌، "الریکه ماینهوف" و "گودرون انسلین" را دستگیر می‌کند و به این ترتیب موفق می شود، اولین نسل RAF را به دام بیندازد. 

در۲۱ ماه مه ۱۹۷۵ دادگاه محاکمه رهبران RAF آغاز شد و خبرنگاران شرح جریان دادگاه را گزارش می‌کردند.

پوشش خبری از وضعیت رقت‌بار متهمین، اعتصاب غذا و تحمل شرایط دشوار زندان حکایت می کرد که همین مساله باعث شد تا موج هواداری از این گروه نیز در میان مردم بالا گیرد 

در همین زمان "هولگرماینز" در پی اعتصاب غذا در زندان در گذشت و همچنین به گفته مقامات زندان؛ "الریکه ماینهوف" یکی از اصلی ترین رهبران RAF خود را در سلولش دار زده بود. 

پس از ۱۹۲ روز محاکمه، در ۲۸ آپریل ۱۹۷۷ رای دادگاه اعلام شد و رهبران RAF به حبس ابد محکوم شدند در همین زمان نسل دوم گروه فعالیت خود را آغاز کرده بود ، بعد از رای دادگاه سه تن دیگر از رهبران نسل اول RAF، باز هم به گفته منابع رسمی، در ۱۷ سپتامبر ۱۹۷۷ دست به خودکشی زدند. برخی هنوز هم درستی خبر خودکشی آنان را به پرسش می‌کشند. 

نسل دوم: 

در اواسط سال‌های ۷۰ ، نسل دوم RAF با اشغال سفارت آلمان در استکهلم آغاز فعالیت کرد.

درخواست این گروه، آزادی زندانیان تروریست بود اما دولت آلمان، موافق سنت خود، این خواست را نادیده گرفت. 

گروه RAF در ادامه فعالیتهای خودش در ۷ آپریل ۱۹۷۷ به دادستان کل کشور، "زیگفرید بوباک‌" در کارلسروهه شلیک ‌شد. قربانی دیگر کلان بانکداری به نام "یورگن پونتو" بود. 

در ۵ سپتامبر، رییس «اتحادیه کارفرمایان»، "هانس مارتین شله‌یر" به گروگان گرفته ‌شد و چون دولت به خواست تروریست‌ها تن در نداد‌، به قتل رسید. این گروه همچنین با دزدیدن هواپیمای لوفت‌هانزا نیز نتوانست به هدف خود که آزادی زندانیان تروریست بود‌، دست یابد. 

نسل سوم: 

در دهه ۸۰ ، سومین گروه RAF فعالیت خود را آغاز ‌کرد. قربانیان این نسل مدیر زیمنس، "کارل هاینز بکورتز"، رییس دفتر وزارت امور خارجه، "گرولد فون براون‌مهل" و رییس بانک ملی آلمان، "آلفرد هرهاوزن" بودند. 

پس از فروپاشی دیوار برلین، تروریست‌ها دیگرنمی‌توانستند ازجمهوری دموکراتیک آلمان (آلمان شرقی) به عنوان "پناهگاه" خود استفاده ‌کنند. 

دو تن از افراد گروه RAF، "ولفگانگ گرامز" و "بیرگیت هوگه‌فلد"، در سال ۱۹۹۳، در شهر کوچک باد کلاینن دستگیرمی‌شوند که در این ماجرا به طور مشکوکی به "گرامز" تیرمی‌خورد. 

سرانجام در۲۰ ماه آپریل ۱۹۹۸ RAF که در طول فعالیتش، مسوول قتل ۳۴ نفر، دستبردهای متعدد به بانک، و انفجارهای متعدد می‌باشد انحلال خود را طی نامه ای اعلام می‌کند. 

این نامه ۸ صفحه‌ای با چنین جمله‌ای پایان می‌یابد: « امروز ما به این پروژه پایان می‌دهیم. چریک شهری به شکل RAF دیگر به تاریخ تعلق دارد، انقلاب می‌گوید: من بودم، من هستم، من خواهم بود»

به همین دلیل، هیچ ارتباط عجیب و غریب و خاصی بین گروه بادر ماینهوف و پدیده «وهم تکرار» وجود ندارد، مگر یک نامگذاری اتفاقی و تصادفی از سوی یک روزنامه نگار.