سرژ مسکوویچی (Serge Moskovici) در ۱۴ژوئن سال ۱۹۲۵ در بریلا رومانی متولد شد. او یک روانشناس اجتماعی بود. در طی دهه ۱۹۶۰ موسسه مطالعات پیشرفته دانشگاه پرینستون او را به ایالات متحده دعوت کرد. مسکوویچی همچنین عضو آکادمی علوم و هنر اروپا و همچنین عضو آکادمی علوم روسیه و عضو افتخاری آکادمی علوم مجارستان بود. او در سال ۲۰۰۳ توانست جایزه‌ی بالزن را برای روانشناسی اجتماعی به نام خود کند. مسکوویچی در سال ۲۰۱۴ در پاریس درگذشت.

والـدین او یهـودي بودند و دوران کودکی او با نقل مکانهاي زیـادي همـراه بـود، امـا سـرانجام در شـهر باسارابیا مفهوم خانه را درك کرد و به قول خـودش دلبسـتگی مکـان را در ایـن شـهر تجربه نمود او به دانشگاه سـیوکانول رفـت تـا مهندسـی مکانیـک بخوانـد، در دوران دانشجویی با عقاید کمونیستی آشنا شد و در حزب کمونیست به عنوان یک عضو فعال با نام مستعار کاپا فعالیت می کرد. عموی او ایلی موسکوویچی ، سوسیالیست برجسته رومانیایی بود.

در سال ۱۹۴۱توسط ارتش آهنـی رومـانی دسـتگیر شد . در طی سه سالی که در اردوگاه هاي کار اجباري بود، زبان فرانسه را آموخت و بـا فلسفه دکارت و اسپینوزا آشنا شد تا اینکه در سال ۱۹۴۴توسط ارتش سـرخ شـوروي آزاد گردید و علیرغم پیشنهادهایی که از سوي حزب کمونیسـت داشـت از سیاسـت کنار کشید و به صورت غیر قـانونی بـه فرانسـه مهـاجرت کـرد .

موسکوویچی در ابتدا با استقبال از اشغال شوروی ، به طور فزاینده ای از سیاست کمونیستی ناامید شد و به بروز یهودستیزی در میان سربازان ارتش سرخ اشاره کرد. در حالی که رژیم کمونیستی در حال تسلط یافتن بود و جنگ سرد شروع شد، او به معارضان صهیونیست کمک کرد تا به طور غیرقانونی از مرز عبور کنند. برای این، او در سال 1947 در دادگاهی که در تیمیشوآرا برگزار شد شرکت کرد و تصمیم گرفت که رومانی را به طور قطعی ترک کند. با انتخاب مهاجرت مخفیانه، او یک سال بعد با عبور از مجارستان و اتریش و گذراندن مدتی در اردوگاه پناهندگان در ایتالیا ، به فرانسه رسید.

در پاریس ، با کمک یک صندوق پناهندگان، در حالی که در یک شرکت صنعتی مشغول به کار بود، در دانشگاه سوربن روانشناسی خواند. موسکویچی در سال ۱۹۶۱ از پایاننامـه دکتري خود تحت عنوان بازنمایی اجتماعی در روانکاوي بـا راهنمـایی دانیـل لاگـاش دفاع کرد. او در اواخر عمر به انتقاد درباره مفهوم تأثیر اکثریت پرداخت و مفهوم تـأثیر اقلیت را مطرح کرد.

در آن زمان، موسکوویچی به نویسندگان مقیم پاریس، از جمله پل سلان یهودی متولد رومانیایی و ایسک چیوا نزدیک شد. چیوا با اشاره به خود، سلان و موسکوویچی، بعدها به یاد آورد: "برای ما، مردم چپ ، اما که از کمونیسم فرار کرده بودیم، دوره اول در پاریس، در پایتختی که محیط های روشنفکری در آن تحت شور و شوق تمام عیار استالینیستی در حال توسعه بود، بسیار خشن بود. ما بین سنگ و سخت گیر کرده بودیم. مکان: از یک طرف، محیط دانشگاه فرانسه که ما را « فاشیست » می‌دید. [...] از سوی دیگر، تبعیدی‌های رومانیایی، بیشتر از همه دانشجویان ملی‌گرا ، در حالی که مستقیماً در جناح راست افراطی نبودند، خجالتی نمی‌کشیدند. به دور از محکوم کردن ما به عنوان " خال " کمونیست در دستمزد بخارست یا مسکو ."

پس از جنگ جهانی دوم ، موسکوویچی سفرهای زیادی داشت، به ویژه از فلسطین ، آلمان و اتریش دیدن کرد . در طول مراحل پایانی جنگ جهانی دوم ، با ایزیدور ایسو ، بنیانگذار لتریسم ، ملاقات کرد، و با او نقد هنری و ادبی دا را در اواخر سال 1944 تأسیس کرد . 
او بازنمایی های اجتماعی را مورد مطالعه قرار داد. بر اساس این نظریه باورها، دیدگاه ها و ارزش های فردی افراد زمانی که در گروه قرار می گیرد تحت تاثیر قرار گرفته و شکلی دوباره می گیرد. آقای مسکوویچی همچنین برای مطالعاتش در حوزه تاثیرات اقلیت ها (influence of minorities) شناخته شده است.

موسکوویچی از دوران کودکی از تبعیض ضد یهودی رنج می برد . در سال 1955 با ماری برومبرگ که در موسسه روانشناسی با او آشنا شد ازدواج کرد. آنها دو پسر به نام های پیر و دنیس داشتند.

بازنمایی اجتماعی

تمرکز تحقیقاتی او بر روانشناسی گروهی بود و او کار خود را با بررسی روشی که دانش دوباره فرموله می شود، زمانی که گروه ها آن را در دست می گیرند، آغاز کرد و آن را از شکل اصلی خود منحرف می کند. نظریه او درباره بازنمایی های اجتماعی اکنون در درک این روند زمزمه های فرهنگی چینی گسترده شده است. او بعداً تحت تأثیر گابریل تارد ، تحقیقات آمریکایی را در مورد تأثیر اکثریت ( انطباق ) مورد انتقاد قرار داد و در عوض تأثیرات نفوذ اقلیت را مورد بررسی قرار داد، جایی که نظرات یک گروه کوچک بر نظرات یک گروه بزرگتر تأثیر می گذارد. او همچنین در مورد پویایی تصمیمات گروهی و ایجاد اجماع تحقیق کرد.

منظور از بازنمایی اجتماعی ( Social representation ) مجموعه اي از ارزشها، باورها و استعاره ها است که در بین اعضاء یک گـروه و جامعـه مشـترك اسـت. ایـن مفهـوم نخستین بار توسط دورکیم با نام بازنمایی جمعی مطرح شد، منظور او طیف وسـیعی از اشکال ذهنی است که مذهب، اسطورهها و کیفیت زمان و مکان از آن ناشی مـیشـود.
پس از دورکیم، مسکوویچی این مفهوم را براي سازماندهی عقاید، نظـرات مشـترك و ارتباط متقابل بین افراد جامعه بهکار بـرد. در واقـع او مفـاهیم مربـوط بـه دو رویکـرد روانشناسی (روانکاوي و اجتماعی) را با هم تلفیق کرد.

موسکوویچی تئوری بازنمایی های اجتماعی را توسعه داد که آن را چنین تعریف کرد : «نظامی از ارزش‌ها، ایده‌ها و عملکردها با کارکرد دوگانه: اول برقراری نظمی که افراد را قادر می‌سازد در دنیای مادی و اجتماعی خود جهت‌گیری کنند و بر آن تسلط پیدا کنند و ثانیاً امکان برقراری ارتباط بین اعضای یک جامعه با ارائه رمزی برای تبادل اجتماعی و رمزی برای نامگذاری و طبقه بندی بدون ابهام جنبه های مختلف جهان و تاریخ فردی و گروهی آنها ».

از نظر موسکوویچی بازنمـایی اجتمـاعی بـه حالـت ویـژهاي از درك متقابـل و حـس مشترك مربوط است و داراي ایـن ویژگـی مهـم اسـت کـه کـه نظـرات، تجربیـات و ارتباطهاي رفتاري را ایجاد میکنند.

بازنمایی اجتماعی دارای دو عملکرد است :

۱) به هر فرد این امکان را می دهد که جهت و مسیر خود را در دنیای اجتماعی اطراف پیدا کند.

۲) امکان کدگذاری و طبقه بندی روابط فردی را برای افراد فراهم می کند و از این طریق افراد به دنیای اطراف خود معنی می بخشند. مسکوویچی خلق بازنمایی های اجتماعی را به مجموعه ای از افراد و گروه ها نسبت می دهد که در جریان روابط بین فردی با هم ادغام شده و بازنمایی جدیدی را خلق می کنندو از نظر مسکوویچی فرآیندهای فکری و انتهاب های انسان فقط از عوامل درونی و ذهنی ناشی نمی شود بلکه عوامل محیطی و اجتماعی هم باید مورد توجه قرار گیرد.

مسکوویچی مفهموم بازنمایی اجتماعی را در حیطه بالینی و درمان هم مطرح نمود. از نظر او بازنمایی اجتماعی یک اختلال به صورت ادراک حس مشترک بیماری تعریف می شود. از جمله اینکه نشانه های اختلال، علل آن، روش های درمان و کنترل آن در میان افراد یک جامعه چگونه است. تحقیقاتی که بر مبنای این تئوری صورت گرفته است بر تنوع مفاهیم سلامت عمومی تأکید دارد و به تحلیل نحوه ایجاد این مفاهیم در بافتارهای اجتماعی می پردازد. برخی از نظریه پردازان اعتقاد دارند بین مفهوم بازنمایی اجتماعی و نگرش هم پوشانی وجود دارد، اما علی رغم شباهت مفهومی این دو با هم تفاوت دارند در واقع آجزن و فیشبین اعتقاد دارند که نگرش های افراد از بازنمایی های اجتماعی آنها ناشی می شود، به عبارت دیگر بازنمایی اجتماعی به طبقه بندی های کلی می پردازد اما نگرش ها به صورت جزئی تر به ارزش ها و باورها می نگرد.

مسکوویچى و نفوذ اقلیت

موسکویچی ادعا کرد که نفوذ اکثریت در بسـیاري از مـوارد گمـراه کننـده اسـت و در مواردي اقلیت میتوانند بر اکثریت جامعه تأثیر بگذارد، به شرطی که گـروه اقلیـت در مواضع خود ثابت قدم باشد و در عین پافشاري بر نظرات، منعطف بوده و خشـک بـه نظر نرسد. گروه اقلیت اگر با روند اجتماعی جاري هماهنگ باشد شانس بیشتري براي نفوذ بر اکثریت دارد. به دلیل اینکه اقلیتها و دیدگاههاي آنها مورد تهدید است، اغلب افرادي که با آنها هم عقیده هستند بیش برآورد میشوند و این نکته مثبت اکثریتها را وادار میکند که به شکل نظام دارتري درباره موضعهاي پیش آمده بیاندیشند و این کـار ممکن است انجام تغییرات در مقیاس وسیع را تسهیل کند.

اصطلاح «نفوذ اقلیت» به‌نوعی از نفوذ اجتماعی اشاره‌دارد که به قرارگرفتن درمعرض یک موقعیت اقلیتی منسجم و استوار در یک گروه مربوط‌می‌شود. نفوذ اقلیت‌ها عموما پس از یک دوره زمانی احساس‌می‌شود و طی آن، تمایل‌به ایجاد پذیرشی خاص از دیدگاه‌های اقلیت به‌وجود می‌آید.

یک نمونه مهم از یک اقلیت در زندگی واقعی که بر اکثریت تاثیرمی‌گذاشت، جنبش طرفداران حق‌رای و انتخاب زنان در سال‌های اولیه قرن‌بیستم بود. در ابتدای این‌کار، یک گروه کوچک از طرفدران حق‌رأی برای زنان، شدیدا برای اینکه به زنان باید حق‌رأی داده‌شود مشاجره و گفتگو کرده و استدلال آوردند. سخت‌کوشی این زنان همراه با اجرای عدالت در قبال آنها، درنهایت اکثریت را مجبورساخت تا دیدگاه آنها را بپذیرند.

در بسیاری از مطالعات مربوط به همنوایی و انطباق که تاکنون توصیف شده‌بودند، این گروه اقلیت بود که با اکثریت موافقت‌می‌کرد و همراه‌می‌شد، اما مسکوویچى (۱۹۸۰, ۱۹۷۶) استدلالی متفاوت را ارائه‌کرد. او ادعا کرد که اش (۱۹۵۱) و دیگران تاکید زیادی بر این مفهوم داشتند که اکثریت در یک گروه، نفوذ زیادی بر اقلیت دارد، درحالی‌که به اعتقاد وی، ممکن است اقلیت بر اکثریت تاثیر بگذارد. با این حال ایده‌ی اش با نظر مسکوویچی موافق‌بود (یعنی مسکوویچی همنوایی اقلیت با اکثریت را قبول‌دارد، اما در اینجا عکس این حالت نیز موردبررسی قرارمی‌گیرد).

او همچنین احساس‌کرد که نفوذ اقلیت رخ‌می‌دهد و این امر به‌طور بالقوه مسئله‌ی ارزشمندی برای مطالعه تلقی‌می‌شد. مطالعه‌ای با تمرکز بر اینکه چرا برخی از افراد ممکن‌است به‌نظر اقلیت احترام بگذارند و در برابر فشار گروهی مقاومت‌کنند.

مسکوویچی بین تبعیت و گرایش‌یافتگی تمایز قائل‌شد. تبعیت در مطالعات همنوایی (مثلاً در مطالعاتش) رایج‌است که به‌موجب آن شرکت‌کنندگان به‌طور عمومی با هنجارهای گروه همنوا می‌شوند، اما به‌طور شخصی آنها را در وجود و نهان خود رد می‌کنند.

گرایش‌یافتگی به این معنیست که چگونه اقلیت می‌تواند اکثریت را تحت‌تاثیر قرار دهد. به‌عبارت دیگر، گرایش‌یافتگی متقاعد ساختن اکثریت، برای صحیح انگاشتن دیدگاه اقلیت است. این امر می‌تواند به‌طرق مختلف به‌دست آید (مثلا انطباق، انعطاف‌پذیری). گرایش‌یافتگی با تبعیت از جنبه‌ای دیگر نیز دارای تفاوت است، زیرا این مفهوم معمولاً شامل پذیرش هردو حالت، یعنی پذیرش عمومی و خصوصی دیدگاه یا رفتار جدید می‌شود (مثلاً درونی‌سازی).

موسکوویچی مدعی شد که نفوذ اکثریت از بسیاری جهات گمراه کننده است - اگر اکثریت واقعاً قدرتمند بودند، در نهایت همه ما یکسان فکر می کردیم. او با جلب توجه به آثار گابریل تارد ، به این واقعیت اشاره کرد که اکثر جنبش‌های اجتماعی عمده توسط افراد و گروه‌های کوچک (مثلاً مسیحیت ، بودیسم ، جنبش حق رای ، نازیسم و ​​غیره) و بدون صراحت آغاز شده‌اند. اقلیت، هیچ نوآوری یا تغییر اجتماعی نخواهیم داشت.

مطالعه ای که او بیشتر به خاطر آن مشهور است، تأثیرات یک اقلیت ثابت بر پاسخ های اکثریت در یک تکلیف درک رنگ ، اکنون به عنوان یکی از تحقیقات تعیین کننده در مورد تأثیرات تأثیر اقلیت در نظر گرفته می شود:

 

  • اهداف: بررسی فرآیند نوآوری با مشاهده اینکه چگونه یک اقلیت ثابت بر نظرات یک گروه بزرگ‌تر تأثیر می‌گذارد، که احتمالاً شک ایجاد می‌کند و آنها را به سؤال و تغییر دیدگاه‌هایشان سوق می‌دهد.
  • رویه ها: شرکت کنندگان ابتدا یک آزمایش چشمی برای بررسی اینکه کوررنگی ندارند انجام شد. سپس آنها در یک گروه چهار نفره از شرکت کنندگان و دو هم پیمان قرار گرفتند. به همه آنها 36 اسلاید با سایه های مختلف آبی نشان داده شد و از آنها خواسته شد که رنگ را با صدای بلند بیان کنند. در این آزمایش دو گروه وجود داشت. در گروه اول، همفکران ثابت بودند و برای هر اسلاید سبز پاسخ دادند. در گروه دوم هم تیمی ها ناهماهنگ بودند و 24 بار سبز و 12 بار آبی پاسخ دادند.
  • یافته‌ها: برای 42/8 درصد از کارآزمایی‌ها، شرکت‌کنندگان با اقلیت موافق بودند و گفتند که اسلایدها سبز بودند. به طور کلی، 32٪ از شرکت کنندگان حداقل یک بار موافقت کردند.
  • نتیجه‌گیری: این مطالعه نشان داد که اقلیت‌ها واقعاً می‌توانند بر نظر اکثریت تأثیر بگذارند. نه به همان میزان نفوذ اکثریت، اما این واقعیت که تقریباً یک سوم مردم حداقل یک بار موافق بودند، قابل توجه است. با این حال، این دو سوم نیز باقی می ماند که هرگز موافقت نکردند. در یک آزمایش بعدی، موسکوویچی نشان داد که ثبات عامل کلیدی در نفوذ اقلیت است . با دستور ناهماهنگی به stooges، اثر به شدت کاهش یافت.

اقلیت چگونه دیدگاه اکثریت را تغییر می‌دهد؟

مسکوویچی استدلال می‌کند که نفوذ اکثریت بر اساس تبعیت عمومی استوار است. این امر احتمالا یک مورد از نفوذ اجتماعی هنجاری می‌باشد. قدرت عدد در این رابطه مهم است، زیرا اکثریت توانایی پاداش و مجازات را با تأیید و عدم تایید خود دارا می‌باشد. به همین دلیل، همواره فشاری برای همنوایی اقلیت‌ها وجود دارد.

از آنجایی که اکثریت مردم اغلب نسبت به آنچه که اقلیت‌ها در مورد آن می‌اندیشند بی‌علاقه هستند، نفوذ اقلیت به ندرت بر نفوذ اجتماعی هنجاری مبتنی است. در عوض این گروه‌ها، معمولا بر نفوذ اجتماعی اطلاعاتی مبتنی می‌باشند. در این حالت از سوی گروه‌های اقلیت، ایده های جدید به اکثریت ارائه می‌شود، اطلاعات جدیدی که منجر به بازبینی نظرات آنها می‌گردد. در این خصوص، نفوذ اقلیت شامل پذیرش خصوصی (یعنی درونی‌سازی) می‌شود، یعنی اکثریت متقاعد می‌شوند که دیدگاه اقلیت درست است.

چهار عامل اصلی در نفوذ یک اقلیت بر اکثریت اهمیت دارد. سبک رفتاری، سبک تفکر، انعطاف‌پذیری و همانندی یا یکی شدن.

(۱) سبک رفتاری

اگر دیدگاه اقلیت سازگار، منعطف و برای اکثریت جذاب باشد، احتمال وقوع نفوذ اقلیت بیشتر است . داشتن یک عقیده ثابت و تزلزل ناپذیر ، جذابیت اکثریت را افزایش می دهد و منجر به شانس بیشتری برای انطباق با دیدگاه اقلیت می شود. با این حال، هرگونه نظر متزلزل از سوی گروه اقلیت می تواند اکثریت را به رد ادعاها و نظرات اقلیت سوق دهد. 

سرژ موسکوویسی و نمت (1974) استدلال کردند که نفوذ اقلیت تا زمانی مؤثر است که در طول زمان و توافق بین اعضای اقلیت وجود داشته باشد. اگر این قوام از بین می رفت، اقلیت اعتبار خود را از دست می داد. اگر یکی از اقلیت ها ترک کند و به اکثریت بپیوندد، این می تواند باشد، زیرا این امر به قوام و وحدت اقلیت لطمه می زند. پس از این اتفاق، اعضای اکثریت کمتر احتمال دارد که موقعیت خود را به سمت اقلیت تغییر دهند. کلید موفقیت اقلیت فقط ثبات نیست، بلکه نحوه تفسیر اکثریت از ثبات است. اگر اقلیت ثابت بیش از حد انعطاف ناپذیر، سفت و سخت و تمایلی به تغییر در نظر گرفته نشوند، بعید است که بر اکثریت تأثیر بگذارند. با این حال، اگر آنها انعطاف‌پذیر و سازش‌کار به نظر برسند، کمتر افراطی و منطقی‌تر دیده می‌شوند و شانس بیشتری برای تغییر دیدگاه‌های اکثریت دارند.

سبک رفتاری شامل ۴ جزء است:

۱. انسجام: اقلیت باید در نظر آنها (اکثریت) استوار باشد
۲. به درستی و صحت ایده‌ها و دیدگاه‌هایی که ارائه می‌کنند اعتماد داشته باشند
۳. بی‌طرفانه ظاهر شوند
۴. در برابر فشار اجتماعی و سوء‌استفاده‌ها مقاومت کنند.

مسکوویچی (۱۹۶۹) اظهار داشت که مهمترین جنبه‌ی سبک رفتاری، انسجام است که مردم با توجه به آن موضع خود را حفظ می‌کنند. دیدگاه اقلیتی که بدون تغییر و منسجم باشد، نسبت به اقلیتی که انسجام نداشته و به طور ناگهانی ذهنیت خود را تغییر می‌دهد، از احتمال بیشتری برای نفوذ بر اکثریت و تأثیر بر آن برخوردار است.

مسکوویچی (۱۹۶۹) سبک‌های رفتاری (منسجم / غیرمنسجم) را در نفوذ اقلیت‌ها در مطالعات آبی-سبز خود (مربوط به طیف مختلف اقشار مردم) مورد بررسی قرار داد. او نشان داد که یک اقلیت منسجم از یک اقلیت غیرمنسجم در تغییر دیدگاه اکثریت موفق‌تر بوده است.

انسجام به دلایل زیر می‌تواند مهم باشد:

 در مواجهه با یک گروه اقلیت منسجم، گروه اکثریت ناگهان به خود آمده، توجه کرده و در موضع خود بازنگری خواهد کرد.

 انسجام این تصور را به وجود می‌آورد که اقلیت متقاعد شده‌اند که در مسیر درست قرار داشته و به دیدگاه خود متعهد می‌باشند. همچنین هنگامی که اکثریت با فردی مواجه می‌شوند که دارای اعتماد به نفس و از خودگذشتگی به‌منظور به دست آوردن جایگاه مردمی است و از عقب نشینی نیز خودداری می‌کند، ممکن است فرض کنند که او دارای یک امتیاز یا درجه است.

 یک اقلیت منسجم، هنجارهای ایجاد شده را تغییر می‌دهد و باعث ایجاد عدم اطمینان، شک و تردید و کشمکش می‌شود. این امر می‌تواند منجر به این شود که اکثریت، دیدگاه اقلیت را جدی بگیرد. در این حالت احتمال بیشتری وجود دارد که اکثریت دیدگاه خود را (به منظور بازنگری و یا تجدیدنظر) مورد پرسش قرار دهد. به منظور تغییر دیدگاه اکثریت، اقلیت باید یک موضع واضح و صریح را ارائه داده و همچنین باید موضع خود را به طور مداوم مورد دفاع و حمایت قرار دهد.

یک تمایز بین دو نوع از انسجام وجود دارد:

(الف) انسجام دیاکرونیک. یعنی شکل‌گیری انسجام در طول زمان- اکثریت بر دیدگاه‌های خود پافشاری کرده و آن را تغییر نمی‌دهد.
(ب) انسجام سینکرونیک. یعنی انسجام بین اعضا شکل گرفته- همه‌ی اعضا موافق هستند و از یکدیگر پشتیبانی می‌کنند.

(۲) سبک تفکر

سه یا چهار گروه اقلیتی را در نظر بگیرید (مثلا پناهجویان، حزب ملی انگلیس و غیره). شما در مورد هر کدام از این گروه‌های اقلیتی و دیدگاه‌های آنها چگونه فکر می‌کنید و چه واکنشی در مورد آنها از خود نشان می‌دهید؟

آیا دیدگاه‌های آنها را کاملا رد می‌کنید و یا در مورد آنچه که آنها باید بگویند فکر کرده و دیدگاه‌های آنها را با دیگر افراد مورد بحث و تبادل نظر قرار می‌دهید؟ اگر شما دیدگاه های افراد دیگر را بدون تفکر در خصوص آنها نادیده بگیرید، ممکن است این امر بدین معنی باشد که شما دچار تفکر یا پردازش سطحی شده‌اید. در مقابل، اگر شما عمیقا در مورد دیدگاه های مطرح شده فکر کرده‌اید، شما در حال تفکر یا پردازشی سیستماتیک هستید. تحقیقات نشان داده است که اگر یک اقلیت بتواند اکثریت را به فکر کردن در مورد یک مسئله و همچنین اندیشیدن در مورد استدلال‌های موافق و مخالف وادار کند، در این حالت اقلیت فرصت خوبی برای نفوذ و تأثیر بر اکثریت خواهد داشت.

اگر اقلیت بتواند اکثریت را به بحث و مذاکره در مورد استدلال‌هایی که اقلیت در حال ارائه‌ی آن است وارد سازد، نفوذ و تأثیر به احتمال زیاد قوی‌تر خواهد شد.

(۳) انعطاف‌پذیری و سازش

برخی محققان این سوال را مطرح‌کرده‌اند که آیا صرفا عامل‌یکپارچگی برای نفوذ یک اقلیت بر اکثریت کافی است یا خیر. آنها استدلال می‌کنند که نکته‌ی کلیدی در این است که اکثریت، انسجام را چگونه تفسیر می‌کند.

اگر اقلیت منسجم؛ انعطاف ناپذیر، مصالحه‌ناپذیر و تعصب به نظر برسد، بعید است که بتواند دیدگاه اکثریت را تغییر دهد. با این حال، اگر آنها ظاهرا انعطاف‌پذیر و آشتی‌پذیر باشند، احتمالا به آنها به دید افرادی میانه‌رو، با افراطی‌گری کمتر، دارای خلق و خوی همکاری‌پذیری و همچنین منطقی‌تر نگاه شود. در نتیجه، آنها فرصت بهتری برای تغییر دیدگاه اکثریت خواهند داشت.

برخی‌از محققان بیشتر به این موضوع پرداخته‌اند و پیشنهاد کرده‌اند که در اینجا صرفا نمود ظاهری انعطاف و سازش‌پذیری ملاک‌نیست. بلکه مورد مهم در اینجا انعطاف و سازش‌پذیری واقعی است. این احتمال توسط نمث (۱۹۸۶) مورد بررسی قرار گرفت.

در این آزمایش، هیئت منصفه‌ای به‌صورت آزمایشی تشکیل شده بود که گروهی متشکل از سه شرکت‌کننده در آن حضور داشتند. و یک‌شخص هم‌پیمان (همدست) می‌بایست میزان جبران‌خسارت درخصوص قربانی یک حادثه‌ی تلسکی (وسیله‌ی‌که در پیست افراد را جابجامی‌کند) را تعیین‌کند. زمانی که اقلیت منسجم (همدست) برای مقدار بسیار کمی از خسارت استدلال آورد و از تغییر موضع خود نیز خودداری نمود، نتوانست تأثیری بر روی اکثریت داشته باشد. اما هنگامی که او دست به مصالحه و حرکت به سمت موضع اکثریت از طرق مختلف کرد، اکثریت نیز به سوی سازش و مصالحه پیش رفته و دیدگاه خود را تغییر دادند.

این آزمایش اهمیت انسجام را مورد سوال قرار می‌دهد. موضع اقلیت تغییر کرد و در این حالت دیگر انسجامی وجود نداشت، اما با این حال این تغییری بود که ظاهرا به دلیل آن نفوذ اقلیت حاصل شده بود.

(۴) همانند‌سازی

مردم تمایل دارند خود را با افرادی که آنها را شبیه به خودشان می‌بینند، همانند کنند. به عنوان مثال، مردان تمایل به همانندی با مردان، آسیایی‌ها با آسیایی‌ها، نوجوانان با نوجوانان و غیره دارند. تحقیقات نشان می‌دهد که اگر اکثریت با اقلیت‌ها یکی شوند، احتمال بیشتری دارد که نظرات اقلیت را به‌طور جدی در نظر بگیرند و دیدگاه‌های خود را با توجه به اقلیت تغییر دهند.

به عنوان مثال، یک مطالعه نشان داد که یک اقلیت همجنسگرا که برای حقوق همجنسگرایان استدلال‌آوری و مباحثه می‌کردند، در برابر یک اقلیت غیر‌همجنسگرا که آنها نیز در راستای تحقق حقوق همجنسگرایان مباحثه و گفتگو می‌کردند، از نفوذ کمتری بر اکثریت غیر‌همجنسگرا برخودار بود.

اکثریت غیرهمجنسگرا با اقلیت غیر همجنسگرا یکی شدند. آنها تمایل‌داشتند اقلیت‌همجنسگرا را متفاوت‌از خود ببینند که دارای علایق و نگرانی‌های خودشان بوده و جنبش خاص خود را ترویج‌می‌کنند.

اندازه اقلیت

موسکویچی و نمت ( Nemeth ) (1974) استدلال می کنند که یک اقلیت یک نفر از اقلیت بیش از یک نفر تأثیرگذارتر است، زیرا یک نفر به احتمال زیاد در دوره های زمانی طولانی ثابت است و توجه اکثریت را تقسیم نمی کند . آنها توضیح می دهند که ممکن است شخصی از خود سؤال کند: "چگونه می توانند اینقدر اشتباه کنند و در عین حال از خودشان مطمئن باشند؟"، در نتیجه تمایل به ارزیابی مجدد کل وضعیت، با در نظر گرفتن همه گزینه های ممکن، از جمله دیدگاه اقلیت، ایجاد می شود. از طرف دیگر، دو نفر بیشتر از یک نفر تأثیرگذار هستند، زیرا کمتر به عنوان عجیب و غریب یا عجیب و غریب دیده می شوند . تحقیقات جدیدتر به دلیل این اعتقاد که اقلیت با دو یا چند نفر، در صورت سازگاری، از اعتبار بیشتری برخوردار است و در نتیجه بیشتر بر اکثریت تأثیر می گذارد، از دومی حمایت کرده است.

اندازه اکثریت

مدل تأثیر اجتماعی (لاتانه و ولف 1981) پیش‌بینی می‌کند که با افزایش اندازه اکثریت، تأثیر اقلیت هم در تغییر نگرش عمومی و هم در خصوصی کاهش می‌یابد. مدل تأثیر اجتماعی بیشتر توضیح می‌دهد که تأثیر اجتماعی تأثیر مضاعف قدرت (قدرت، موقعیت، دانش)، بی‌واسطگی (نزدیکی و نزدیکی فیزیکی) و تعداد اعضای گروه است که از این دیدگاه حمایت می‌کند که یک اقلیت خواهد بود. تأثیر کمتری بر اکثریت بزرگتر دارد.

کلارک و ماس (1990) به تعامل بین نفوذ اقلیت و اکثریت در اندازه های مختلف نگاه کردند و دریافتند که مانند یافته های لاتان و ولف، تأثیر اقلیت در یک تابع قدرت شتاب دهنده منفی با افزایش اکثریت کاهش می یابد. این در یافته‌ها منعکس می‌شود که حمایت اقلیت باید به طور قابل‌توجهی با چند عضو اول اکثریت کاهش یابد، اما اعضای اضافی تأثیری اندک کاهشی در واداشتن مردم به انطباق با موقعیت اکثریت خواهند داشت.

به طور مشابه، Latané و Wolf از کار Solomon Asch با "جادوی شماره سه" استناد می کنند. پس از آزمایش‌های خود ، Asch به این نتیجه رسید که وقتی اکثریت فقط از یک یا دو نفر تشکیل می‌شوند، انطباق بسیار کمی وجود دارد. افزودن یک عضو اکثریت سوم به طور چشمگیری انطباق را افزایش می دهد، اما افزایش بیش از سه نفر منجر به افزایش میزان انطباق نمی شود.

ارزیابی مطالعات نفوذ اقلیت

بیشتر تحقیقات صورت‌گرفته در مورد نفوذ اقلیت، بر اساس آزمون‌های انجام‌شده در آزمایشگاه‌ها می‌باشد. این امر باعث سؤال‌برانگیز بودن اعتبار اکولوژی آن می‌شود. آیا می‌توان یافته‌های تحقیقات آزمایشگاهی را به‌موقعیت‌های دیگری تعمیم‌داد؟ ادوارد سامپسون (۱۹۹۱)، یکی از افرادیست که به‌طور ویژه از تحقیقات آزمایشگاهی در مورد نفوذ اقلیت انتقادمی‌کند. او نکات زیر را بیان می‌دارد.

شرکت‌کنندگان در آزمون‌های آزمایشگاهی به‌ندرت «گروه‌های واقعی» می‌باشند. اغلب آنها مجموعه‌ای از دانشجویان هستند که یکدیگر را نمی‌شناسند و احتمالا هرگز در آینده نیز دوباره یکدیگر را ملاقات‌نمی‌کنند. همچنین باید اشاره‌کرد که آنها در یک‌کار تصنعی دخالت‌دارند. به این ترتیب، آنها بسیار متفاوت از گروه‌های اقلیت موجود در یک جامعه‌ی وسیع‌هستند که به‌دنبال تغییر نظر اکثریت می‌باشند.

مثلاً اعضای حقوق زنان، حقوق همجنسگرایان و سازمان‌های حمایت ‌از حقوق حیوانات، اعضای گروه‌های فشار مانند صلح سبز و دوستان زمین، از شرکت‌کنندگان در آزمون‌های آزمایشی بسیار متفاوت‌می‌باشند. آنها در موقعیت‌های مختلف، با محدودیت‌های متفاوتی عمل‌می‌کنند. آنها اغلب با مخالفت‌های مشخص و معینی مواجه‌هستند. آنها به‌یک نهضت یا جنبش متعهد بوده و اغلب یکدیگر را می‌شناسند، از یکدیگر حمایت‌های اجتماعی قابل‌توجهی را به‌عمل آورده و گاه زندگی خود را وقف تغییر دیدگاه اکثریت می‌کنند. قدرت و وضعیت آزمون‌های آزمایشگاهی، تا حد زیادی از ارائه و شبیه‌سازی اختلافات گسترده‌ی موجود در قدرت و وضعیت که اغلب باعث ایجاد تمایز بین اقلیت‌ها و اکثریت‌ها می‌شود، ناتوان است.

همچنین مسکوویچی از دانشجویان زن به‌عنوان شرکت‌کننده استفاده‌می‌کند (یعنی نمونه نماینده‌ی عموم نیست). بنابراین نتایجی که او به‌دست آورده است، قابل تعمیم به همه‌ی مردم نیست. زیرا آنها صرفا درباره‌ی رفتار دانشجویان زن به ما اطلاعات ارائه‌می‌دهند. همچنین گفته‌می‌شود که زنان نسبت به مردان از قابلیت همنوا شدن بیشتری برخوردار می‌باشند. بنابراین ممکن‌است تفاوت جنسیتی در مردان و زنان، در نفوذ اقلیت‌ها تأثیرگذار باشد. انتقاد دیگر می‌تواند این باشد که چهارنفر برای یک گروه کافی نیستند و نمی‌توانند به‌عنوان یک اکثریت درنظر گرفته‌شوند.

مسکوویچی و همکاران (۱۹۶۹)، مطالعه‌ی آبی- سبز

هدف:

بررسی تأثیر یک اقلیت منسجم بر اکثریت. مسکوویچی (۱۹۶۹) آزمایش خود را دوباره انجام داد، اما این بار به صورت معکوس. به‌جای قرار دادن یک فرد در میان اکثریتی از همدستان، او دونفر از همدستان را درکنار چهار شرکت‌کننده‌ی واقعی قرارداد. شرکت‌کنندگان ابتدا تحت آزمایشات چشمی قرار گرفتند تا اطمینان حاصل شود که دچار کور رنگی نیستند.

روش:

آنها گروهی شامل چهار شرکت‌کننده و دو عضو همدست تشکیل دادند. ۳۶ اسلاید به افراد نشان داده شد که به وضوح دارای سایه‌های متفاوت آبی رنگ بود. و سپس از آنها خواسته شد که رنگ هر اسلاید را با صدای بلند بیان کنند. در بخش اول آزمایش، دو عضو همدست تمامی ۳۶ اسلاید را سبز اعلام کردند. آنها در پاسخ‌های خود کاملا منسجم و محکم بودند. در بخش دوم آزمایش، آنها رنگ‌ها را ۲۴ بار سبز و ۱۲ بار آبی اعلام کردند. در این مورد آنها در پاسخ‌هایشان دچار عدم انسجام و تناقض بودند. آیا پاسخ دو عضو همدست بر چهار شرکت‌کننده‌ی حقیقی دیگر تأثیر می‌گذارد؟ به عبارت دیگر، آیا نفوذ اقلیت وجود خواهد داشت؟

یافته‌ها:

در وضعیت اول متوجه‌شدیم درمقایسه با اقلیت‌های غیرمنسجم (فقط ۱٫۲۵٪ گفتند اسلایدها سبز است)، اقلیت‌منسجم بر اکثریت تاثیرگذار بوده‌است (۸٫۲۴٪). یک سوم (۳۲٪) از همه‌ی شرکت‌کنندگان نیز حداقل یک بار رنگ سبز را اعلام کردند.

نتیجه:

اقلیت‌ها می‌توانند اکثریت را تحت‌تاثیر قرار دهند، اما نه در همه زمان‌ها. بلکه تنها در زمانی که آنها به روش‌های خاصی رفتار کنند (مثلا سبک رفتاری منسجم).

انتقاد:

این مطالعه از آزمون‌های آزمایشگاهی استفاده کرد. حال این سؤال پیش می‌آید که آیا نتایج به دست آمده در خصوص زندگی واقعی صادق هستند (اعتبار اکولوژیکی)؟

همچنین مسکوویچی از دانشجویان زن به عنوان شرکت‌کننده استفاده می‌کند (یعنی نمونه نماینده‌ی عموم نیست). بنابراین نتایجی که او به‌دست آورده است قابل تعمیم به همه‌ی مردم نیست. زیرا آنها صرفاً درباره‌ی رفتار دانشجویان زن به ما اطلاعات ارائه می‌دهند.