نظریه های روانشناسی فلیپ زیمباردو
فیلیپ زیمباردو را معمولاً با آزمایش زندان استنفورد به خاطر میآورند. اما سهم او در توسعه دانش روانشناسی و خصوصاً روانشناسی اجتماعی بیش از این است.
فیلیپ جورج زیمباردو ( Philip George Zimbardo ) زاده ۲۳ مارس ۱۹۳۳ روان شناس و استاد دانشگاه استنفورد است. فیلیپ زیمباردو در روز بیست و سوم مارس 1933 در نیویورک سیتی به دنیا آمد. برای اخذ مدرک لیسانس در سال 1954، وارد دانشکده بروکلین شد. او در رشته های سه گانه ی روان شناسی، انسان شناسی و جامعه شناسی تحصیل کرد. سپس به دانشگاه ییل رفت و از آن جایی که علاقه ی اصلی خود را پیدا کرده بود، خیلی زود در سال های 1955 و 1959 مدرک کارشناسی ارشد و دکتری خود را در رشته ی روانشناسی دریافت کرد.
زیمباردو اکنون مشغول تجربهی دههی نهم زندگی خویش است. او که در رشتههای روانشناسی و جامعه شناسی و انسان شناسی تحصیل کرده و از دانشگاه ییل فارغالتحصیل شده، سابقهی تدریس در دانشگاههای نیویورک و استنفورد را در رزومهی خود دارد.
پیش از آن که به دانشگاه نیویورک رفته و استاد شود، به مدت کوتاهی در دانشگاه ییل به تدریس پرداخته بود. پس از یک سال تدریس در دانشگاه کلمبیا، عضو هیئت علمی دانشگاه استنفورد شد و تا پایان دوره ی استادی اش در آن سمت باقی ماند. مهم ترین کاری که فیلیپ زیمباردو انجام داد، آزمایش زندان استفورد بود که در سال 1971 انجام شد و از آن از تعدادی از جوانان خواستند که در نقش زندانی و زندانبان ظاهر شوند. از این آزمایش به عنوان خطرناک ترین آزمایشی که در روانشناسی انجام شده یاد می شود. تا جایی که به علت احتمال آسیب های زیاد آزمایش به حالت تعلیق درآمد.
در سال 2002 آقای زیمباردو به عنوان رئیس انجمن روانشناسان آمریکا انتخاب شد. پس از بیش از پنجاه سال تدریس این روانشناس بزرگ در سال 2003 از دانشگاه استفورد بازنشسته شد اما در سال 2007 آخرین سخرانی خود را با موضوع اکتشاف طبیعت آدمی ارائه داد. امروزه او صاحب یک موسسه به نامHeroic Imagination Project است که منجر می شود افراد عادی مانند قهرمان رفتار کند.
زیمباردو رئیس انجمن روانشناسی آمریکا (۲۰۰۲)، رئیس انجمن روانشناسی غربی (دو بار)، رئیس شورای روسای انجمن های علمی (CSSP)، و اکنون رئیس بنیاد روانشناسی غربی و همچنین مدیر مرکز سیاست بین رشتهای، آموزش، و تحقیق در مورد تروریسم (CIPERT) است.
زیمباردو در نیویورک به دنیا آمد و از قضا به مدرسهای رفت که میلگرام نیز آنجا درس میخواند. فیلیپ زیمباردو و استنلی میلگرام زمانی همکلاسی بودهاند. هر دو در مورد موضوع اطاعت از قدرت تحقیقاتی بسیار مهم انجام دادهاند که نتایج آنها بسیار بحثبرانگیز بودهاست. پدر و مادر زیمباردو در اصل اهل سیسیل ایتالیا بودند که قبل از تولد او به آمریکا مهاجرت کردند. پدرش تکنسین برق بود و مادرش زنی خانه دار، که از سه پسر و یک دخترش نگهداری میکرد. ابتدا در کالج بروکلین دوره کارشناسی خود را گذراند. در دوره کارشناسی دروسی از رشتههای روان شناسی، جامعهشناسی و انسان شناسی را انتخاب کرده بود. وقتی وارد دوره کارشناسی ارشد شد، انتخاب او دیگر قطعی بود؛ زیمباردو کارشناسی ارشد و دکترای خود را در روانشناسی دانشگاه ییل در مدت پنج سال به اتمام رساند. پیش از ورود به دانشگاه استنفورد در دانشگاههای متعددی به عنوان استاد و پژوهشگر فعالیت داشت. در نهایت در ۱۹۶۸ وارد دانشگاه استنفورد شد و سه سال بعد در ۱۹۷۱ در این دانشگاه آزمایشی انجام داد، که به عنوان خطرناکترین آزمایش روانشناسی تا به امروز شناخته میشود. دکتر فیلیپ جورج زیمباردو در سال ۱۳۹۵ مهمان سومین کنگره روانشناسی اجتماعی ایران در تهران بود.
پروفسور زیمباردو ۵ خرداد ۱۳۹۵راجع به مفهوم روانشناختی زمان انواع دستهبندیهای آن، خصوصیات افردی که در هر کدام از این دستهبندیها قرار میگیرند و... در اولین همایش کاربردهای روانشناسی اجتماعی در شیراز سخنرانی کرد. او در این سخنرانی شوخ طبع سرزنده پر انرژی و مسلط بود و این احساسات را به حاضرین در همایش هم منتقل کرد. از جنبهٔ علمی مطالبی مهم جامع و کاربردی را ارائه کرد.
آزمایش زندان استنفورد در سال ۱۹۷۱ نقش مهمی در مشهور شدن او داشت و هنوز هم، گاه و بیگاه با اظهارنظر درباره وضع زندانها و زندانیان، به آن مطالعه اشاره میکند. اما بخشی از تأثیرگذارترین مطالعاتش در زمینه پدیده خجالتی بودن است که از سال ۱۹۷۷ آغاز شده و مدتها ادامه پیدا کرده است. زیمباردو همچنین در مقطعی، ریاست انجمن روانشناسی آمریکا را بر عهده داشته است.
شاید بتوان گفت مهم ترین تاثیری که این روانشناس بزرگ روی دانش روانشناسی داشت این بود که طبق آزمایش معروف خود نشان داد که رفتارهای انسان در شرایط خاص می تواند تغییر کند. تاثیرات فیلیپ زیمباردو در دانش روانشناسی را می توان در نوشته ها و دوران تدریس طولانی اش جست و جو کرد. با این که نسبت به آزمایش زندان، دیدگاه منفی و انتقادات زیادی وارد شد اما، باعث شد بشر بتواند نگاه دقیق تری به ابعاد تاریک تر خود داشته باشد، همان طور که نمونه ی واقعی آن در زندان های عراق مشاهده می شود که انسان ها چه رفتارهای سادیستی ای می توانند با هم داشته باشند.
او جایزه بنیاد وسلاو هاول را برای تمام عمر پژوهشیاش در مورد بررسی شرایط انسان ها دریافت کرده است. زیمباردو به خاطر تلاشهای شخصی و حرفهای اش برای قرار دادن روانشناسی برای عموم مردم معروف است. او یک فعال سیاسی اجتماعی نیز بوده است که جنگهای دولت در ویتنام و عراق و همچنین سیستم تادیبی آمریکا را به چالش کشیده است.
سهم زیمباردو در روانشناسی اجتماعی
وقتی از دانشمندان و افراد آکادمیک صحبت میکنیم، باید همواره به این سوال پاسخ دهیم که چه نقشی در توسعه علم داشتهاند. چون کسی که به بالاترین سطح تحصیلی در یک رشته (در اینجا PhD) میرسد، دیگر اعتبار خود را نه از مدرکش، بلکه از سهمی که در توسعه علم داشته کسب میکند.
با مروری بر کارها و نوشتهها و مطالعات زیمباردو، میتوانیم سهم او در توسعه علم را به صورت زیر توصیف کنیم:
- فیلیپ زیمباردو توانست با مطالعات متنوع و چندین دهه تلاش و بررسی، به ما نشان دهد که محیط تا چه حد میتواند بر روی رفتار ما انسانها تأثیر داشته باشد.
- به زبان دیگر، شرایط چگونه میتوانند ما را به سمت انسانی خوب و قهرمان یا به سمت شرّ و پلیدی سوق دهند.
علایق تحقیقاتی فعلی او در حوزه روانشناسی اجتماعی تجربی ، و یا هر چیز جالبی برای مطالعه در این حوزه مانند : چشمانداز زمان (Time Perspective) ، متقاعد کردن، دیوانگی، خشونت، روانشناسی سیاسی و تروریسم است. شور و شوق فعلی او پروژه تصویربرداری قهرمانان است که به کاوش و تشویق روانشناسی قهرمانان روزمره میپردازد.
زیمباردو که به خاطر تلاشهای شخصی و حرفهای اش برای “قرار دادن روانشناسی برای عموم مردم” معروف است، یک فعال سیاسی اجتماعی نیز بوده است که جنگهای دولت در ویتنام و عراق و همچنین سیستم تادیبی آمریکا را به چالش کشیده است.
نوشته های زیمباردو
- اثر لوسیفر (The Lucifer Effect) یا اثر شیطان (رندوم هاوس، ۲۰۰۷) : انسانهای خوب چگونه بد میشوند؟
- پارادوکس زمان (The Time Paradox) (با جان بوید، ۲۰۰۸)
- خجالتی بودن چیست و با آن چه کار کنیم؟ (Shyness)
- کودک خجالتی (The Shy Child)
- روانشناسی تغییر نگرش و تأثیرگذاری اجتماعی (The Psychology of Attitude Change)
- مرگ بچه ها (با نیکیتا دانکن ۲۰۱۲)
- درمان زمان (با ریچارد و رز ماری سوارد، ۲۰۱۲)
خجالت و کمرویی
فیلیپ زیمباردو (Philip Zimbardo) و خانم لینه هندرسون (Lynne Henderson) تقریباً سه دهه گذشته را به بررسی مفهوم خجالت و کمرویی و ریشه های آن پرداختهاند. حاصل کار آنها در قالب چند کتاب و مقاله منتشر شده و از منابع معتبر در زمینه کاهش و رفع خجالت و کمرویی محسوب میشود.
زیمباردو در سال 1977 برای غلبه بر خجالت، مجموعهای را در استنفورد راهاندازی کرد که در آن افراد در محیطهای اجتماعی بر کمرویی خود غلبه میکردند. زمانی که ساختمان کلینیک از محوطه دانشگاه استنفورد خارج شد به اسم کلینیک کمرویی تغییر نام داد و زیمباردو کار خود را در آنجا بهعنوان مشاور پژوهشی ادامه داد. زیمباردو دههها روی رفتارهای فرقهای و کنترل ذهنی تحقیق و پژوهش کرد. او کسی بود که وجود فشار موقعیتی و دیگر وقایع زندان ابوغریب را تصدیق کرد.
کتاب معروف او در مورد کمرویی در بزرگسالان اولین مورد از این نوع بود، درمان کمرویی که او در جامعه آغاز کرد و سپس جهت تحقیقات درمانی در دانشگاه پالو آلتو آن را ادامه داد .
شاید برای شما جالب باشد که این دو نفر – که از معتبرترین نامهای جهان در زمینهی خجالت محسوب میشوند – هر دو بر یک نکته تأکید دارند:
زیمباردو در کتاب Shyness بر این نکته تأکید دارد و هندرسون هم با طرح بحث Social Fitness تقریباً تمام زندگی حرفهای خود را در دهههای اخیر به همین کار اختصاص داده است .
مهمترین نکتهای که میتواند به ما کمک کند تا حس خجالت را درک کرده و مدیریت کنیم این است که این احساس، یک ریشه ندارد و همهی کسانی که خجالتی هستند، به یک شکل و یک علت خجالتی نیستند.
البته این علتها روی یکدیگر تأثیر میگذارند؛ اما وقتی به تنوع آنها توجه کنیم میتوانیم بفهمیم که در هر مقطع زمانی، فشار کدامیک از آنها را بیشتر تحمل میکنیم و بر همین اساس، روشهای مناسب و مطلوب را انتخاب کنیم.
بر اساس مطالعات زیمباردو و هندرسون ریشههای خجالت را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
آزمایش زندان استنفورد (Stanford prison experiment)
فیلیپ زیمباردو (Philip Zimbardo) قصد داشت که انسانها را در شرایطی مورد پژوهش قرار دهد که در آن آزادی ندارند. برای این کار، زیمباردو پیشنهاد کرد که با استفاده از فضاهای بدون استفادة دانشگاه، یک زندان را شبیهسازی کنند.
آقای زیمباردو این آزمایش را در کتاب خود با نام اثر شیطانی یا اثر لوسیفر (Lucifer Effect) شرح داد
آزمایش زندان استنفورد یکی از معروفترین و به نقلی خطرناکترین آزمایشهای جامعهشناسی است که تاکنون انجام شدهاست. در این آزمایش که به سرپرستی دکتر فیلیپ زیمباردو در دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۱ با بودجه نیروی دریایی آمریکا انجام شد، چندین دانشجوی سالم از نظر روانی به صورت آزمایشی نقشهای زندانی و زندانبان را پذیرفتند.
نتایج آزمایش حیرتآور بود، پس از گذشت چند روز اکثر زندانبانان رفتارهای شدید سادیسمی از خود نشان دادند. آزمایش به خاطر ترس از کنترل خارج شدن وضعیت بعد از ۶ روز متوقف شد. بر خلاف همهٔ نوشتهها در مورد آزمایش استنفورد، در کتاب «آدمی یک تاریخ نوید بخش» میتوان جنبهٔ دیگر ماجرا را دید. چیزی که توجه را جلب میکند این است که اغلب نگهبانان آزمایش، در مورد اعمال راهکارهای خشن، مردد بودند. دوسومشان حاضر نشدند در بازیهای دگرازارانه شرکت کنند. یک سومشان با زندانیان مهربان بودند. و این موضوع زیمباردو و تیمش را کلافه میکرد. یکی از نگهبانان قبل از آغاز آزمایش استعفا داد و گفت نمیتواند از رهنمودها تبعیت کند. اغلب افراد به این دلیل ادامه دادند که زیمباردو پول خوبی میداد… در دهههای بعد از آزمایش میلیونها نفر فریب نمایش مضحک فیلیپ زیمباردو را خوردند. (کتاب آدمی… روتخر برگمان. صفحهٔ ۱۸۱)
زیمباردو و تیمش میخواستند ببینند که آیا از روی صفات شخصیتی و ذاتی زندانیان و زندانبانان، میتوان علت بدرفتاریهایی را که در زندانهای آمریکا میشود درک کرد.
زیمباردو و همکارانش به آن دسته از فرایندهای روان شناختی که در افرادی با نقش زندانبان و زندانی روی میدهد علاقهمند بودند. آنها در زیرزمین دپارتمان روانشناسی یک زندان درست کردند و در یک روزنامهٔ محلی آگهی دادند به این مضمون که برای یک آزمایش روانشناسی، به تعدادی افراد واجدالشرایط نیاز دارند، و برای شرکت در آن، حقوق خواهند داد.
از بین ۷۵ نفر که به آگهی پاسخ دادند، ۲۴ نفر که از لحاظ سلامت فیزیکی و روانی در وضعیت بسیار نرمال و خوب قرار داشتند انتخاب شدند. خود زندان در زیرزمین دپارتمان روانشناسی بود. یک دانشجوی لیسانس و جزو دستیاران تحقیق، «رئیس زندان»، و زیمباردو، «سرناظر» یا سرپرست زندان بود. زیمباردو تعداد شرط و شروط خاص را به آزمودنیها اعلام کرد و امیدوار بود که با آنها، بتواند سردرگمی، شخصیتزدایی، و فردیتزدایی را تشدید کند.
خصوصیات این افراد چنین بود: دانشجو، سفیدپوست، از طبقهٔ متوسط، بالغ (از لحاظ عقلی)، با ثبات (از لحاظ هیجانی)، نرمال، و باهوش، از سراسر آمریکا و کانادا. هیچیک از آنها سابقهٔ زندان نداشت، و ظاهراً، همهٔ آنها به اصول و ارزشهای اخلاقی مشابهی پایبند بودند. با شیر یا خط، ۱۲ نفر زندانبان و ۱۲ نفر دیگر، زندانی شدند. زیمباردو با ادارهٔ پلیس محلی صحبت کرده، و آنها قبول کردند تا در این آزمایش با او همکاری کنند.
«زندانیها» در خانههای خود در نقاط مختلف شهر نشسته بودند که یک ماشین پلیس بهطور غیرمنتظره جلوی خانهٔ آنها پارک کرد، مأمورانی با لباس پلیس آنها را دستنبند و چشمبند زدند و به زندان مصنوعی بردند، بازرسی بدنی کردند، مایع ضد شپش روی آنها ریختند، عکس گرفتند، انگشت نگاری کردند، لباس زندانی به آنها دادند، به جای اسم، به آنها شماره دادند، و آنها را با دو زندانی دیگر داخل سلولی با میلههای آهنی انداختند.
به زندانیان روپوشهایی گل و گشاد و کلاههای تنگ داده شد تا دائم در عذاب باشند. زندانبانها زندانیها را با شماره صدا میکردند، و این شمارهها روی لباس زندانیها دوخته شده بود. یک زنجیر به پاهایشان بسته بودند تا یادشان باشد که زندانی هستند.
به آزمودنیهایی که نقش زندانبان داشتند، یونیفرمهای خاکی رنگ، باتوم، سوت، و عینکهای رفلکتیو (آینهای) و اسلحه داده شد، اما فقط به صورت باتومهایی چوبی، به آنها گفته شد که هر طور بخواهند میتوانند زندان را اداره کنند ولی حق ندارند از تنبیه بدنی استفاده کنند.
آنها حق نداشتند با آنها زندانیان را بزنند. هدف از این کار این بود که زندانبانان نشان دهند که در چه مقامی هستند. به آنها لباس و شلوار خاکی شبیه به لباس زندانبانان داده شد. این لباسها از یک فروشگاه لباسهای ارتشی خریده شده بودند. همچنین، به آنها عینکهای آینهای داده شد تا از «تماس چشمی» ممانعت شود.
روز قبل از آزمایش
روز قبل از آزمایش، یک جلسهٔ توجیهی برای زندانبانان گذاشته شد. در طول این جلسه، به آنها گفته شد که نمیتوانند به زندانیان آسیب فیزیکی برسانند. زیمباردو، به عنوان سرپرست زندان، به نگهبانان گفت: «میتوانید در زندانیها احساس حوصله سررفتگی، و تا اندازهای احساس ترس ایجاد کنید. میتوانید این احساس را در آنها به وجود آورید که زندگی آنها کاملاً تحت کنترل ماست، تحت کنترل سیستم، شما، و من است. باید آنها را متوجه کنید که هیچگونه حریم شخصی ندارند. ما فردیت آنها را به شیوههای مختلف از آنها خواهیم گرفت. بهطور کلّی، همهٔ این کارها باید به یک حس ناتوانی، درماندگی، و بی قدرتی منجر شود؛ یعنی، در این موقعیت، همهٔ قدرت دست ماست و آنها هیچ قدرتی در اختیار ندارند.»
روز اول و دوم
روز اول حادثه اتفاق خاصی نیفتاد، اما روز دوم شورش شد. زندانیهای سلول شمارهٔ ۱، با تخت خوابهای خود درب سلول را مسدود کردند و کلاههایشان را درآوردند. آنها از بیرون آمدن امتناع کردند و هیچیک از کارهایی را که نگهبانان به آنها میگفتند انجام ندادند. نگهبانان به این نتیجه رسیدند که برای مقابله با این شورش، به تعداد بیشتری نگهبان نیاز است. نگهبانانی که در شیفتهای دیگر کار میکردند داوطلب شدند تا «اضافه کار» داشته، و به در هم شکستن شورش کمک کنند. آنها با کپسولهای آتشنشانی به زندانیان حمله کردند، و این کار، بدون نظارت محققان انجام شد. نگهبانان متوجه شدند که با ۹ نگهبان میتوانند ۹ زندانی را اداره کنند، اما نمیدانستند که با فقط ۳ نگهبان در هر شیفت چگونه میتوانند این کار را بکنند. یکی از آنها پیشنهاد کرد که برای کنترل آنها، از تاکتیکهای روانشناسی استفاده کنند. آنها یک «سلول ویژه» درست کردند که در آن، از زندانیهایی که در شورش شرکت نداشتند، با پاداشهای مخصوصی پذیرایی میشد؛ مثلاً، به جای غذاهای حاضری، به آنها یک غذای بسیار بهتر داده میشد. زندانیهایی که داخل سلول ویژه بودند، حاضر نشدند غذای خوب را بخورند، زیرا میخواستند با زندانیان دیگر هم شکل باشند.
بعد از فقط ۳۶ ساعت، یکی از زندانیان شروع کرد به «دیوانهوار» عمل کردن. زیمباردو میگوید که زندانی شمارهٔ ۸۶۱۲ شروع کرده به کارهای جنونآمیز، جیغ کشیدن، داد کشیدن، فحش دادن، و بشدت عصبانی شدن، طوریکه انگار کنترلش را از دست دادهاست. مدتی طول کشید تا متوجه شدند که او واقعاً در رنج است و باید او را مرخص کنند.
نگهبانان زندانیان را مجبور میکردند تا شمارهٔ خود را تکرار کنند و با این کار، آنها را حفظ کنند. آنها میخواستند این ایده را در زندانیان تقویت کنند که هویت جدیدشان، یک عدد است. خیلی زود، نگهبانها از این تکرار شمارهها به عنوان روش دیگری برای اذیت کردن زندانیها استفاده کردند. هنگامی که زندانیان در شمردن اعداد اشتباه میکردند، آنها از تنبیه بدنی به صورت کلاغ پر، بشین و پاشو، یا شنا استفاده میکردند. اوضاع بهداشتی به سرعت بد شد، و هنگامی بدتر شد که نگهبانان به بعضی زندانیان اجازه ندادند که ادرار یا دفع کنند. به عنوان تنبیه، به زندانیان اجازه داده نمیشد تا سطلهای زباله و مدفوع را خالی کنند. تشک برای زندانیها کالایی بسیار ارزشمند محسوب میشد. به همین دلیل، نگهبانان برای تنبیه زندانیها، تشکهایشان را میگرفتند، و آنها مجبور میشدند روی کف سیمانی بخوابند. بعضی زندانیان را مجبور کردند تا چند ساعت برهنه بمانند. این روش دیگری برای تحقیر کردن آنها بود.
خود زیمباردو نیز جذب این آزمایش شده بود، و در آن، به عنوان سرپرست، فعالانه شرکت میکرد. روز چهارم، بعضی زندانیان در بارهٔ تلاش برای فرار صحبت میکردند. زیمباردو و نگهبانان تلاش کردند تا زندانیان را به یک ایستگاه پلیس واقعی ببرند که مکانی امن تر بود، اما کارمندان ادارهٔ پلیس گفتند که دیگر نمیتوانند به شرکت در آزمایش زیمباردو ادامه دهند.
با ادامهٔ آزمایش، چند تن از نگهبانان به طرز فزایندهای خشن و بیرحم شدند. محققان متوجه شدند که حداقل یک سوم نگهبانان تمایلات سادیسمی واقعی از خود نشان میدادند. اکثر نگهبانان از این که آزمایش بعد از فقط شش روز متوقف میشود، ناراحت بودند. بعضی از زندانبانان زندانیان را مجبور میکردند تا با دست خالی، توالتها را بشورند.
زیمباردو میگوید که آزمودنیهای زندانی، نقش خود را «درونی سازی» کرده بودند. دلیل زیمباردو این است که بعضی زندانیان میگفتند که میخواهند درخواست «آزادی به قول شرف» بدهند، حتی با این شرط که تمام درآمد خود از بابت شرکت در آزمایش را ضمیمهٔ آن کنند. اما، وقتی که درخواست آزادی به قول شرف آنها، همگی رد شد، هیچیک از زندانیها آزمایش را ترک نکرد. زیمباردو میگوید که بعد از از دست دادن کلّ پولی که بابت دوهفته قرار بود بگیرند، آنها برای ادامه دادن به آزمایش هیچ دلیلی نداشتند، با این حال به آن ادامه دادند زیرا هویتی به نام «هویت زندانی» را درونیسازی کرده بودند. آنها خودشان را زندانی میپنداشتند، و بنا بر این، در آزمایش باقیماندند.
زندانی شمارهٔ ۴۱۶، یکی از زندانیان جدید (که از لیست انتظار زندانیان آمده بود)، نسبت به نحوهٔ برخورد با دیگران زندانیان اعتراض کرد. نگهبانان به این اعتراض با بدرفتاری بیشتری پاسخ دادند. وقتی که او از خوردن سوسیسهایش امتناع کرد، و گفت که اعتصاب غذا کردهاست، نگهبانان او را داخل یک کمد، که به ابتکار خودشان آن را به «سلول انفرادی» تبدیل کرده بودند زندانی کردند. نگهبانان، بعد از آن، به دیگر زندانیان گفتند که با مشت به دیوارهٔ کمد بکوبند با صدای بلند، سر زندانی شمارهٔ ۴۱۶ داد بکشند. نگهبانان از این رویداد برای دشمن کردن دیگران زندانیان با زندانی شمارهٔ ۴۱۶ استفاده کردند. آنها به دیگر زندانیان گفتند که اگر میخواهند او از سلول انفرادی آزاد شود، باید پتوهای خود را تحویل دهند و روی تشک خالی بخوابند. همه از این کار امتناع کردند بجز یک نفر.
طی کمتر از دو روز از شروع آزمایش یکی از زندانیها، افسردگی، ناتوانی در مهار خشم، گریه و رفتارهای نامناسب نشان داد. در نهایت او که شروع به فریاد کشیدن و رفتارهای نامتعادل نموده بود، از آزمایش خارج شد و با یکی از افراد پشتیبان جایگزین شد.
روز سوم
در روز سوم آزمایش، ملاقات با خانواده و دوستان مجاز بود. این ملاقات از نزدیک نظارت میشد و مقررات و محدودیتهائی داشت. رویداد دیگری که به نمایش زندان اضافه شد پخش یک شایعه بود درست پس از ساعت ملاقات، مبنی بر اینکه تعدادی از زندانیان در حال طرح نقشه فرار بودند. گفته میشد قرار است یکی از زندانیان دوستان خود را گرد هم آورده درهای زندان را بشکنند و فرار کنند. وقتی یکی از زندانبان ها از این موضوع مطلع شد، یک خبرچین به میان زندانیها فرستادند و نقشه فرار عملی نشد. زندانیهائی که نقشه فرار را کشیده بودند با اجبار به شنا رفتن و شستن توالتها تنبیه شدند.
حتی گاهی اوقات زندانیهائی هم که به نظر میرسید خوش رفتار هستند و از تمام دستورات نگهبانها اطاعت میکردند، تنبیه میشدند. اجازه استفاده از دستشویی به جای آن که یک ضرورت باشد تبدیل به یک امتیاز شده بود و آنهائی که در مقابل نگهبانها مقاومت کرده بودند، مجبور میشدند که درون یک سطل در داخل سلول ادرار کنند.
توقف آزمایش
زیمباردو آزمایش را زود متوقف کرد به دو دلیل،
- وضعیت بعضی آزمودنیها بشدت در حال تخریب بود.
- نامزدش، کریستینا مسلاک، یکی از دانشجویان فوق لیسانس روانشناسی، به وضعیت وحشتناک این زندان اعتراض کرد. زیمباردو از مسلاک خواسته بود تا دربارهٔ این آزمایش مصاحبههایی انجام دهد، و مسلاک با دیدن وضعیت ناگوار آن، بشدت به زیمباردو اعتراض کرد و از او خواست به آن پایان دهد.
زیمباردو میگوید که از بین بیش از پنجاه نفر افرادی غیر ذینفع که زندان را دیده بودند، مسلاک تنها کسی بود که اصول اخلاقی آن را زیر سئوال برد. بعد از فقط شش روز، آزمایش زندان استنفورد متوقف شد، زیرا بسیار زودتر، و بسیار بیشتر از آنچه محققان فکر میکردند، آزمایش به واقعیت تبدیل شده بود.
نتایج آزمایش زندان استنفورد
بعد از مشاهدة رفتار نگهبانان، زیمباردو سعی کرد که بعضی از متغیرها را شناسایی کند. او میخواست که بفهمد چه چیزی باعث شده بود که یک گروه نرمال از دانشجویان (گروهی بدون بیماری و اختلال) در آزمایش آنطوری رفتار کردند.
نمیتوانیم خباثت رفتار آنها را با این بهانه توجیه کنیم که دانشجویان نگهبان خبیث و شرور بودند؛ به این دلیل که افراد موجود در هر گروه کاملا بصورت تصادفی انتخاب شدند.
درواقع، قبل از آزمایش، آنها یک آزمون مربوط به خشونت را گذراندند. نتایج روشن بود: آنها خشونت را تحمل نمیکردند، یا اینکه تنها در شرایط اندکی میتوانستند تحمل کنند.
بنابراین، عامل موجود باید چیزی مربوط به ماهیت آزمایش میبود. زیمباردو به این اندیشید که این عامل همان قدرت شرایطی است که او در زندان ایجاد کرده بود. اینکه شرایط باعث شد دانشجویان صلحجو و آرام، رفتاری شرورانه از خود نشان دهند.
این عجیب است زیرا درست است که بیشتر فکر میکنیم که شرارت یک عامل سرشتی است و فرد برای آن آمادگی قبلی دارد. یعنی، صرف نظر از هرگونه ارتباطی با نقش یا شرایطی که افراد در آن قرار دارند، ما آدمهای خوب و آدمهای بد داریم.
ما بیشتر فکر میکنیم که نیروی سرشت یا همان شخصیت، قویتر از شرایط یا نقشها است. از این نظر، آزمایش زیمباردو در نهایت وضعیتی کاملاً مخالف این تصور را به ما نشان داد. بنابراین، نتایج تا حدی انقلابی بود.
شرایط، همراه با آگاهی شخص از محیط و بافتی که در آن قرار دارد، به شدت اهمیت دارد. این همان چیزی است که شخص را وادار میکند تا به شیوهای خاص عمل کند.
گاهی شرایط ما را مجبور میکند که یک عمل خشونتآمیز یا شرورانه را انجام دهیم. بنابراین، اگر ما نسبت به آن آگاهی نداشته باشیم، قادر نخواهیم بود که هیچ کاری برای اجتناب از آن انجام دهیم.
رفتار انسانی با چیزهای بیرونی بیشتر از چیزهای درون ما تحت تاثیر قرار می گیرد. «موقعیت» محیط بیرونی است. محیط درونی ژن ها، پیشینۀ اخلاقی و آموزش مذهبی است.
قهرمانان کسانی هستند که می توانند به نحوی در مقابل قدرت موقعیت ایستادگی کرده و با انگیزه های والاتر عمل کنند، یا اینکه به شیوه هایی رفتار کنند که دیگران را خوار نکنند در حالی که به آسانی می توانند این عمل را انجام دهند.
مرز بین خیر و شر قابل عبور است و تقریبا هر کسی می تواند ترغیب شود که تحت فشار نیروهای محیطی از آن عبور کند.
رفتار انسانی بسیار انعطاف پذیر و قابل شکل دهی است.
آزمایش زندان استنفورد، نمایشی است از قدرت خارق العادهٔ موقعیت؛ و همچنین، قدرت هنجارهای سازمانی در درون محیطهایی مثل زندان را نشان میدهد. توجه داشته باشید که شرکت کنندگان، بهطور شانسی در نقش زندانی یا زندانبان قرار داده شدند؛ بنابراین، هیچ چیزی در شخصیت یا بیوگرافی آنها وجود نداشت که بتواند رفتار آنها را توضیح دهد. با این که آنهایی که نقش نگهبان و زندانی را ایفا میکردند آزاد بودند تا هر طور که دلشان میخواهد رفتار کنند، تعاملات میان گروهی معمولاً منفی، خصمانه، و انسانیت زدا بود. این موضوع، به طرز اعجاب آوری، شبیه به همان چیزی است که در زندانهای واقعی میبینیم. این یافتهها نشان میدهند که خودِ موقعیت (خودِ موقعیت زندان) به قدری پاتولوژیک است که میتواند رفتار انسانهای عادی را خراب و در کانالی دیگر بیندازد.
در پایان آزمایش، در میان زندانیان برخلاف زندانبان ها یکپارچگی وجود نداشت. زندانبان ها کنترل کامل زندانیان را به دست گرفته بودند و از حداکثر اقتدار خودشان استفاده میکردند. حتی یکی از زندانیها تا جائی پیش رفت که شروع به اعتصاب غذا کرد. وقتی او از خوردن غذا امتناع کرد زندان بانها او را به مدت 3 ساعت در انفرادی حبس کردند (در حالی که طبق مقررات حداکثر زمان مجاز برای زندان انفرادی یک ساعت بود). سایر زندانیها به جای آن که این فرد را به عنوان یک قهرمان ببینند و از اعتصاب غذای او دنبالهروی کنند، در گفتگوهای بین خودشان از او به عنوان یک زندانی قانون شکن یاد میکردند. زندانیها و زندانبانها خیلی سریع با مقررات سازگار شدند.
در نهایت زیمباردو در مقابل اهمیت تأثیر شرایط و موقعیتها بر رفتار انسان، تسلیم شد و اعلام کرد که موقعیتها خیلی بیش از آن که فکر میکنیم بر رفتار ما تأثیر دارند. در پایان آزمایش، وقتی همه زندانیها آزاد شده و همه زندانبانها مرخص شدند، مجدد دور هم جمع شدند تا بتوانند رو در روی هم درباره تجربیات و احساساتشان صحبت کنند. برخی از زندان بانها گفتند آنها فقط قصد داشتند نقش خود را خوب بازی کنند. البته روانشناسان با تحلیل فیلمهای این آزمایش نمیتوانستند این ادعا را به راحتی بپذیرند.
گرچه در خصوص این آزمایش نیز مانند آزمایش مشابه و معروف میلگرام در سال 1961، ملاحظات اخلاقی زیادی وجود داشت و هنوز هم به دلیل برخی اشکالات روش شناختی که به آن وارد شده، یک آزمایش علمی کنترل شده محسوب نمیشود، اما نکات زیادی را درباره تأثیر نقشها بر رفتار ما، تأثیر اقتدار یک فرد شاخص بر فرمان برداری کل افراد و تأثیر قدرت بدون محدودیت بر رفتار انسانها، نشان داده است. زیمباردو بعدها در کتاب خود این پدیده را با عنوان “تبدیل آدمهای خوب به ابلیس” تشریح کرده است.
بعدها فیلیپ زیمباردو این پژوهش را ادامه داد. وی در TEDدرباره شکنجه زندانیان در زندان ابو قریب توسط سربازان عادی و بسیار کم سن و سال، سخنرانی بسیار تکان دهنده ای انجام داد. او در این سخنرانی نشان میدهد که چگونه در چنین شرایطی تعداد بسیار معدودی از انسانها تسلیم شرایط نمیشوند و از رفتار بی رحمانه خودداری میکنند. او آنها را قهرمان مینامد و تأکید میکند که بیایید بروی این جنبه مثبت از تحقیق تمرکز کنیم که میتوانم تسلیم شرایط بیرونی نشده و از قدرت سوء استفاده نکنیم. نکته ای که برای کسانی که در جایگاه مدیریتی هستند میتواند بسیار آموزنده باشد.
اکثر آنها ، واقعا به صورت زندانی یا زندانبان در آمده بودند و دیگر قادر نبودند به روشنی بین خود و نقش خود در این آزمایش تفاوت بگذارند . تقریبا در تمام جنبه های رفتار ، تفکر و احساس آن ها تغییرات فاحشی به وقوع پیوست و کمتر از یک هفته زندانی شدن آزمایشی ، عمری یادگیری را زایل کرد .
در آزمودنی ها ، ارزش های انسانی نابود شد و خود پنداره زیر سوال رفت و زشت ترین ، پست ترین و بیمار گونه ترین چهره ی طبیعت انسانی ظاهر گردید . برای ما وحشت ناک بود که ببینیم بعضی از پسران شرکت کننده در این آزمایش که در نقش زندان بانان بودند با پسران دیگر همچون حیوانات پست رفتار می کنند و از بی رحمی لذت می برند ، در حالی که پسران دیگر که در نقش زندانیان بودند ، چاپلوس و مطیع شده و به صورت ماشین های بی شباهت به انسان در آمده بودند که تنها فکرشان فرار ، بقای فردی و نفرت فزاینده نسبت به زندان بانان بود .
اثر لوسیفر
حتماً شنیده اید که لوسیفر فرشته محبوب خداوند بود کلمه لوسیفر به معنای “نور” و “ستاره صبحگاهی” است. سپس او نافرمانی کرد. خداوند میکائیل را فرستاد تا او را از بهشت اخراج کند. پس از آن او تبدیل به شیطان یا ابلیس شد و سلطه رفتار شر در عالم آغاز شد.
آنچه که لوسیفر را تبدیل به شیطان کرد شرایط بود. انسانها ذاتاً شرور نیستند بلکه شرور می شوند شرارت نتیجه ممارست در اعمال قدرت است. فساد نتیجه سوء استفاده از قدرت است. قدرت باعث می شود به انسان های دیگر آسیب بزنیم از نظر جسمی و روانشناختی عقاید دیگران را تخریب کنیم و مرتکب جرم و شرارت شویم.
اینها نکات کلیدی هستند:
- سوء استفاده از قدرت
- سوء نیت
- آزار روانشناختی
- آسیب جسمانی
- تخریب
- ارتکاب جرم علیه انسانیت
فساد سیستماتیک
چند سال قبل خبری شنیدم که حتما شما هم شنیدید و همه ما را شوکه کرد بدرفتاری سربازان با زندانیان ابوقریب. از دیدن این تصاویر شوکه شده بودم اما غافلگیر نشدم چرا که در آزمایش زندان که در دانشگاه استنفورد انجام داده بودم، مشابه همین نتایج را به دست آورده بودم.
مسئولین نظامی دولت بوش همان چیزی را اعلام کردند که در زمان رسوایی از “فساد سیستماتیک” گفته می شود: “ما را سرزنش نکنید. سیستم اینگونه فاسد نیست فقط چند نفر فاسد در بین نظامیان ما وجود داشتند.”
اما من معتقدم آنها انسانهای معمولی بودند که در شرایط فاسد قرار گرفتهاند. این فرضیه را از طریق همکاری با یکی از مسئولین آن زندان آزمون کردم. بدین وسیله توانستنم به مجموعه بیش از 1۰۰۰ عکس که در آن زمان سربازان با گوشی های موبایل خود گرفته بودند دست پیدا کنم.
این تصاویر را سربازانی گرفتند که انسان های عادی بودند. همه این اتفاقات در یک بخش خاص از زندان اتفاق افتاد. بخش Tier 1 که در مرکز بخش اطلاعاتی ارتش واقع شده و بازجویی ها در آنجا انجام میشد. مسئولین بخش سربازان را تحت فشار قرار دادند تا برای به دست آوردن اطلاعات تمام تلاش خودشان را انجام بدهند. به آنها گفته شده بود اراده دشمن را بشکند و آنها را ضعیف کنند از خط عبور کنند تا به نتیجه برسند.
نمایش قدرت
در کتاب اثر شیطان اصلیترین تعریف گناه با «نمایش قدرت» همراه است. نمایش قدرت به هر صورت یعنی خروج از دایره گفتگو و برابری با یک انسان دیگر و تمایل به اعمال رفتارهای خشونتآمیز برای دیکتهکردن قدرت به او.
در آزمایش زندان استنفورد ، زندانبانان برای «اعمال قدرت خود» به زندانیان دست به شکنجههای روانی بسیار گستردهای زدند. از جمله لخت کردن زندانیان و تمسخر آنها. یا دستور به اعمالی که ما آنها را در نیروهای نظامی به کرات میبینیم: کلاغ پر، بشین پاشو، حالت شنا. دقیقا شرایطی که بعدها تو ابوغریب پیش اومد.
نمایش قدرت میتواند طیف گستردهای داشته باشد: از آزار و خشونت کلامی، تمسخر، کوچک انگاری، خرد کردن شخصیت در جمع تا خشونت فیزیکی، شکنجه، و در نهایت کشتن و به قتل رساندن یک انسان دیگر.
نمودهای متفاوت و متنوعی از «نمایش قدرت» را میتوان روی حیوانات، اشیاء و سیستمها هم اجرا کرد. نمونههای بسیاری در تاریخ مشاهده میشوند: از دادگاههای تفتیش عقاید قرون وسطی تا سنتهایی نظیر کشتار نهنگها در اسکاندیناوی و بمبگذاری انتحاری.
هر چند باید دقت کنیم که نمایش قدرت ممکن است از سوی نمایش دهنده به صورت دیگری تعبیر شود: بمبگذار انتحاری همواره معتقد به مبارزه در راه آرمانهای ستوده و شریفی است.
نمونه خوب نمایش قدرت ، رفتار سربازان آمریکایی با اسیران عراقی در زندان ابوغریب در سال 2004 می باشد .
نخست این که از دیدگاه روانشناختی، «فرد» ممکن است عامل جنایت باشد: رفتارهایی که نشان میدهد ممکن است از «روحیات سادیستیک» و بیماریهای روانی ناشی شود. (نظریه Bad Apple)
(تفکری که هزاران سال است داریم: گناهکار فرد است و فرد باید مجازات شود تا دیگران عبرت بگیرند.)
دوم این که از دیدگاه روانشناختی اجتماعی (زیمباردو) افراد ممکن است تحت شرایط خاصی از منظر ارتکاب جنایت «شکوفا» شوند. (نظریه Bad Barrel)
سوم این که از منظر سیاسی – اجتماعی و «سیستم» شرایط فرهنگی، آموزشی، اجتماعی و سیاسی جامعه به سمتی برود که در آن رفتارهایی «قانونی» تلقی شوند که عملا نسبت به یک گروه جنایت بار هستند. (نظریه Bad Barrel Maker)
علت نمایش قدرت و اعمال جنایت
اول – وقتی که «هویت فردی» افراد از اونا گرفته بشه، راحتتر جنایت میکنن
این یکی از مهمترین کاربردهای «لباس نظامی» بوده و هست. شما تو لباس نظامی «هویت فردی» نداری بلکه «سرباز» حساب میشی. سربازی که حتی لباسش هیچ فرقی با دیگری نداره و ماهها روش کار میشه که مثل بقیه قدم برداره، غذا بخوره و رفتار کنه.
فراموش نکنیم که در محیط نظامی و نظامیگری اطاعت بیچون و چرا از بالایی یه اصله.
دوم – وقتی آدم کشتن شغلت باشه. مثل چیزی که هانا آرنت از آیشمن نقل میکنه
این آدم قرار بوده در دو سال خدمت بالای ۲ میلیون یهودی رو بکشه. بنابراین از مهندسان، پزشکان و سیستمی بهره جسته که بتونه به هدفش برسه.
سوم – وقتی هویت «انسانی» طرف مقابلت ازش گرفته شدهباشه. زندانیان ابوغریب «دشمن دموکراسی»، «تکفیری»، «دشمن بشریت» خونده شدن. در واقع با عامل تبلیغات مغز سربازان آمریکایی به طوری شسته شده بود که کشتن و جنایت علیه این زندانیان رو خدمت به بشریت قلمداد کنند.
یا در مورد روآندا و نسلکشی هولناکش، توتسیها «سوسک» خونده میشدن.
(دفعه دیگه که خواستید از ادبیاتی نظیر ترامپ قمارباز، آمریکاییهای نفهم، ارامنه نجس، ترکهای …، طویله اردوغان، پان فارسهای ….، و … استفاده کنید، یادتون باشه چند لحظهای تأمل کنید و ببینید گرفتن هویت انسانی دیگری، ولو دشمنانتون ممکنه شما رو در عمل به چه هیولاهای وحشتناکی تبدیل کنه. صرفا شاید نیازمند شرایط Bad Barrel Maker باشید تا بتونید «جنایت» کنید.)
مورد چیپ فردریک و تولد یک هیولا
چیپ ( Chip Feredrick ) قبل از اعزامش به عراق یه شهروند نمونه آمریکایی بوده. با یه زن سیاهپوست ازدواج کرده و پدر خوبی بوده. هیچ سابقه بیماری روانی و سادیسم نداشته و ۹ مدال افتخار از ارتش آمریکا گرفته. اطرافیانش چیپ رو آدمی مهربون، خوش قلب و با شخصیت میشناختند. چی شد که چیپ فردریک درون Bad Barrel Maker به یکی از مظاهر مهم جنایت علیه بشریت تبدیل شد؟
نتیجه بررسی کمیته حقیقتیاب: The System is Guilty
- زندان ابوغریب جزو زندانهایی بود که به ندرت و شش ماه یکبار توسط مقامات ارشد بازدید میشد.
- چیپ قبل ورود به زندان ابوغریب تقریبا «هیچ آموزشی» در مورد زندانبانی ندیده بود.
- برق زندان معمولا مکررا قطع میشده و شرایط بهداشتی و نظافت زندان در بدترین شرایطش بوده.
- وعدههای غذایی زندانبانان و زندانیان بدترین کیفیت رو داشته و زندانیان و زندانبانان دائم با مشکلات گوارشی و سوءتغذیه و سوءهاضمه مواجه بودند.
- مواردی از قتل زندانبانان به دست زندانیان ابوغریب گزارش میشده که باعث شده چیپ قبل از ورود به زندان به شدت از این عمل «بترسه». ترس باعث شد چیپ برای اثبات قدرتش دست به جنایت بزنه.
- چیپ شیفت ۴ بعد از ظهر تا ۴ صبح بوده. زمانی که بیشتر جنایت ها در زندان استنفورد هم رخ میدادن، در واقع زمانیه که زندان بان فکر میکنه کمترین نظارت روش وجود داره.
- شرایط ابوغریب طوری نبوده که زندان بان بتونه مرخصی بره. مرخصی به ندرت و شش ماه یکبار به افراد داده میشد.
- زندانیان ابوغریب «اسم» نداشتن و فقط یه «شماره» بودند (هویت فردی از آنان گرفته شدهبود.)
- زندانیان به عربی با هم صحبت میکردند. این مسئله که چیپ زبون اونها رو نمیفهمیده باعث ترس بیشترش میشده.
- زندانیان جزو مواردی بودند که از منظر تبلیغات و پروپاگاندای آمریکایی «تروریست» و «Enemy of America» خونده میشدن.
در مجموع با این شرایط میشه یه شهروند نرمال رو به یه جنایتکار تمام عیار تبدیل کرد.
سندروم شدت اجتماعی
اخیراً زیمباردو بر روی مفهوم سندروم شدت اجتماعی در حال کار است. این تئوری طراحی شد تا فرهنگ ارتش را توضیح دهد. زیمباردو و همکارانش قصد دارند تا نشان دهند محیط خشک و خشن ارتش باعث بروز رفتارهای بهشدت مردانه میشود که باعث ترشح میزان بالای اندورفین خواهد شد.
پرسشنامه چشم انداز زمان زیمباردو
پرسشنامه چشمانداز زمان زیمباردو (ZTPI) توسط زیمباردو طراحی شد تا دیدگاههای فرد را در گذشته، حال و آینده موردسنجش و بررسی قرار دهد. این پرسشنامه 6 عقیده را در طول زمان میسنجد که عبارتاند از:
- دیدگاه زمانی گذشته-منفی
- دیدگاه زمانی حال لذتگرا
- دیدگاه زمانی آینده
- دیدگاه زمانی متعالی آینده
- دیدگاه زمانی گذشته مثبت
- دیدگاه زمانی حال معتقد به سرنوشت
نظریه پارادوکس زمان
زیمباردو نظریه خود را در کتاب «پارادوکس زمان: روانشناسی نوین زمان، چیزی که زندگی شما را تغییر خواهد داد» شرح میدهد. او عقیده دارد که زندگی ما بر طبق دیدگاه مان از زمان شکل میگیرد و 3 پارادوکس اساسی روی رفتار فردی و گروهی فرد تأثیر میگذارند که عبارتاند از:
- پارادوکس 1: مردم معمولاً از تأثیر شگفتانگیز زمان بر روی احساسات، افکار و رفتارهایشان آگاه نیستند.
- پارادوکس 2: افکار افراد در طول زمان معمولاً به سمت سودمندتر شدن پیش میرود مگر اینکه کسی با اصرار عقایدش را بر دیگران تحمیل کند.
- پارادوکس 3: دیدگاههای فرد با تجربیات شخصیاش شکل میگیرد، البته که این عقاید دیدگاههای جمعی و فرهنگی یک ملت را نیز تشکیل میدهند.
اخیراً زیمباردو مفهوم سندروم شدت اجتماعی را با همکارانش سارا برونسکیل و آنتونی فرراس در دست بررسی و پژوهش دارد. این تئوری طراحی شد تا فرهنگ ارتش را توضیح دهد. زیمباردو و همکارانش قصد دارند تا نشان دهند محیط خشک و خشن ارتش باعث بروز رفتارهای بهشدت مردانه میشود که باعث ترشح میزان بالای اندورفین خواهد شد.
نظریه انواع زمان زیمباردو
این که بیشتر اوقات، ذهن و دل انسان در کدام قلمرو زمانی (گذشته، حال و آینده) جا خوش کند البته کردار و شخصیت اش را متفاوت خواهد کرد.
زیمباردو تقسیم بندی چهارگانه ای از زمان داشت :
1- گذشته
زیمباردو معتقد است که انسانها میتوانند با نگاه به موقعیت پیشین خود، برآوردی بهتری از وضعیت امروز خود داشته باشند. او اعتقاد دارد که آنچه ما امروز فکر و احساس میکنیم، ارتباط مستقیمی به این مسأله دارد که در مورد گذشتهمان چگونه میاندیشیم. از این نظر، افراد معمولاً دو گروه میشوند:
- کسانی که نسبت به گذشته خود احساس غم و حسرت دارند (Past-Negative).
- و کسانی که برخورد فعال را برای ساختن آینده بهتر نسبت به گذشته انتخاب میکنند (Past-Positive).
2- حال
انسانها در مواجهه با زمان حال دو رویکرد دارند:
- یک نگاه، نگاهی است که بیشتر زمان حال را از جنس سرنوشت میداند (Present-Fatalist)
اینگونه افراد بیشتر نسبت به وقایع لحظهای واکنش نشان میدهند و در پی گذران امور روزمره خود هستند. حتی افرادی مثل قهرمانان و ستارگان موسیقی با وجود تلاش بسیاری که برای کسب درآمد میکنند، نهایتاً در قالب یک سری رفتارهای تکراری که از جنس عادت است، باقی میمانند.
- در مقابل،گروهی دیگر هستند که با زمان حال لذتطلبانه و سرخوشانه برخورد میکنند (Present-Hedonistic).
اینها بیشتر افرادی هستند که در انتخابهایشان مهمترین مؤلفهای که درنظر میگیرند میزان لذت و هیجانی است که نصیبشان میشود. تا آنجا که حتی تمام تلاششان را میکنند که از افراد کسلکننده دوری کنند مبادا در اثر معاشرت با آنها ذرهای از حس خوب و شادی و خوشحالیشان کم شود.
البته باید درنظر داشت که این افراد یک نقطه ضعف هم دارند و آن این است که چون همیشه دوست دارند بیشترین میزان لذت و رضایت را داشته باشند، خودکنترلی کمتری از خود نشان میدهند.
3- آینده
زیمباردو معتقد است آدمهایی که در حال زندگی میکنند نهایتاً از رفع نیازهای فیزیکی و جسمیشان فراتر نمیروند، اما کسانی که تمایلشان به زمان آینده است، در رویاهای ذهنی خود زندگی میکنند. آنها به تصویرسازی از آنچه تمایل دارند میپردازند و همین آرزویی که برای بدستآوردن موفقیتهای بزرگ دارند، آنها را ناگزیر به سختکوشی و تلاش میکند.
در ادامه زیمباردو تعدادی عامل محیطی را برمیشمرد که به واسطه آنها، یک فرد، گرایش به توجه به زمان آینده را پیدا میکند. از جمله مهمترین آنها عبارتند از:
۱. زندگی کردن در یک شرایط متعادل
۲. زندگی در یک خانواده با ثبات
۳. داشتن تحصیلات
۴. از نظر سنی جوان یا میانسال بودن
۵. داشتن کار و شغل
۶. استفاده مداوم از تکنولوژی
۷. داشتن افرادی در نزدیکی خود به عنوان الگو که تمایل به آینده دارند.
۸. رها شدن از ناملایمتهای کودکی
4- آینده متعالی (Transcendental Future)
طرح زمان چهارم یعنی آینده متعالی، خود به تنهایی گواه شجاعت و خلاقیت علمی این دو روان شناس است.
نگاه زیمباردو به آینده، یک بخش بسیار بلندمدت نسبت به آینده معمولی هم دارد که از آن به عنوان آینده متعالی اسم میبرد.
او مثال جنگ علیه ترور را میزند و معتقد است تنها با جنگیدن و نابود کردن افراد نمیتوان بر آنها پیروز شد، بلکه اتفاقا با سرمایهگذاری بلندمدت برای رشد و پرورش آنها باید از بروز پدیده ترور جلوگیری کرد و بر آن غلبه یافت.
در نهایت پیشنهاد زیمباردو این است که برای ساختن وضعیتی بهتر، انسانها نیاز دارند تا نگاه منفی به گذشته را با نگاه مثبت و فعال، و نگاه رومزه به زمان حال را با نگاهی رضایتمحور جایگزین کنند.
نظریه رابطه زمان و پدیده های زندگی انسان زیمباردو
به نظر زیمباردو زمان با پدیدههایی از زندگی انسان اتفاق می افتند ارتباط داشته و در تعیین کیفیت زندگی او نقش مهمی دارد.
این پدیدهها عبارتند از:
- زمان و سلامتی:
احساسات با زمان حال سرو کار دارد و تفکر با آینده.
این جملهای است که اصل و اساس کتاب درباره نسبت زمان با سلامت انسان است.
برخی از احساسات ما از قبیل ترس و اضطراب، تمرکز ما را نسبت به زمان حال چندبرابر میکند. در حالی که به عنوان مثال افرادی که دچار افسردگی هستند مدام در گذشته سیر میکنند و تصورشان این است که با مرور مداوم گذشته میتوانند دردشان را التیام دهند. اما این تمرکز وسواسگونه بر گذشته تنها ما را از فکر کردن به آینده بازمیدارد.
- زمان و پول:
بسته به اینکه به کدام زمان گرایش بیشتری داشته باشیم، رفتار ما با پولهایی که بدست میآوریم تفاوت دارد.
به طور خلاصه میتوان گفت افراد گذشتهگرا تمایل به حفظ و ذخیره پول دارند.
افرادی که به زمان حال با رویکرد روزمرگی گرایش دارند به پول به عنوان موضوعی بیاهمیت نگاه میکنند.
و کسانی که رویکرد لذتمحور دارند از پول برای ایجاد تفریح و سرخوشی هرچه بیشتر استفاده میکنند.
در کنار همه اینها، افرادی که به آینده توجه دارند آنهایی هستند که نسبت به پول، نگاه بلندمدتتری دارند.
به همین جهت بیشتر این افراد، کسانی هستند که بخشی از درآمد خود را یا میبخشند یا برای پروژههایی که در آینده به بار مینشیند صرف میکنند.
البته باید گفت که برخی شرایط محیطی نیز بر رویکرد انسان در این خصوص تأثیر دارد.
به عنوان مثال،گفتم که از نظر زیمباردو، افراد جوان، آیندهنگرتر هستند.
یعنی هرچقدر انسانها احساس کنند آینده «محدود»تر است، نگاهشان بیشتر به زمان حال گرایش پیدا میکند.
شاید به همین خاطر باشد که افراد مسن یا کسانی که به پایان عمرشان نزدیک هستند، تلاش میکنند تا بیشترین استفاده را از زمان خود ببرند و کارهایی را انجام دهند که در لحظه بیشترین احساس خوب را نصیبشان می کند.
- عشق و شادی:
زیمباردو معتقد است که تجربه انسانها از عشق و شادی درکنار هم، ارتباط مستقیمی با درک آنها از زمان دارد.
زوجهایی که درکشان از زمان باهم تفاوت دارد بیشتر در معرض سوءتفاهم یا مشکلات ارتباطی هستند.
در اینجا زیمباردو زمان حال را به پلی تشبیه میکند که میتواند هم زمان گذرگاهی به سوی آینده یا گذشته باشد.
در چنین شرایطی، فرض کنیم که یک زن و شوهر باهم مشغول دعوا هستند. هریک از آنها میتواند با توجه به نگرشش نسبت به زمان، نوع رفتارش را تعیین کند.
معمولا کسانی که در این شرایط بر لحظه حال و تلاش برای حل مسأله تمرکز نمی کنند، دو نوع رویکرد دارند:
یا با یادآوری گذشتههای تلخ صحنه را ترک میکنند یا با تصور آیندهی بدون طرف مقابل.
- زمان ، کسب و کار و سیاست:
یکی از ویژگیهای رهبران بزرگ چه در حوزه سیاست چه کسب و کار، داشتن قدرت تغییر نگاهشان نسبت به زمان است.
آنها قادرند در لحظه بر زمان حال تمرکز کامل کرده و مخاطب خود را تحت تأثیر قرار دهند.
سپس از این انرژی ایجاد شده در دیگران، در خدمت اهداف آیندهای که از پیش ترسیم کردهاند استفاده کنند.
تأکید زیمباردو بر نگاه آیندهنگر در این حوزهها بیش از پیش مشخص میشود. او توضیح میدهد که افراد آیندهنگر در این حوزهها از دو نظر موفق هستند:
- اول اینکه نوع تفکری که به آنان آموخته است تا نگاه علت و معلولی به پدیدهها داشته باشند، توانایی آنها را در استفاده از شانسهای غیرمنتظره بسیار بیشتر کرده است.
- دوم،در مواجهه با شرایط خاص و غیرقابل پیشبینی، چون از قبل دارای برنامه و هدف بودند، در دام نمیافتند و فعالانه برخورد میکنند.
در پایان این نکته را باید در نظر داشت که اگرچه کتاب پارادوکس زمان، بیش از ده سال پیش نوشته شده، اما همانند بقیه آثار و پژوهشهای زیمباردو (ازجمله آزمایش زندان استنفورد)، همچنان یکی از بهترین کتابها در خصوص مسأله زمان و روانشناسی زمان است.
چند نکته از کتاب روانشناسی زمان زیمباردو
- با این که هیچکس نمی تواند رویدادهای گذشته را تغییر دهد، همه می توانند نگرش ها و باورهای خود درباره ی آن رویدادها را تغییر دهند.
- بیشتر از همه، به شگفتی میلیون ها سال از تکامل و تجربه ی منحصر به فرد خودتان فکر کنید که به هم پیوسته اند تا سمفونی ای را به وجود آورند که خود شما هستید.
- فقط تغییر، تغییرناپذیر است.
- شاید بتوان درک انسان را از مفهوم زمان با درک یک ماهی از آب مقایسه کرد. همچنانکه یک ماهی آنقدرها به وجود آب اهمیت نمیدهد، انسانها نیز در زمان غوطهورند. جالب اینجاست که هم آب برای ماهی و هم زمان برای انسان، به عنوان عنصری بسیار تأثیرگذار در روند زندگیشان است. به بیان دیگر، نحوه نگرش ما به زمان، تعیین کنندهی بخش مهمی از کیفیت زندگی ماست، اما به ندرت به آن توجه میکنیم. شاید این خود یکی از پارادوکسهای زمان باشد.