ادوارد اوان اوانس پریچارد ، مردم شناس انگلیسی در سال 1902 زاده شد . پدر او کشیش کلیسای انگلستان بود . وی در دانشگاه اکسفورد در رشته تاریخ جدید به تحصیل پرداخت و موفق به اخذ فوق لیسانس گردید . 

در آن زمان او به انسان شناسي علاقه مند گرديد و از اين روي در سال 1923 تحصيلات تكميلي را در مدرسه ي اقتصاد لندن آغاز كرد. مطالعه ي انسان شناسي در انگليس از سبك تحقيق كتابخانه اي قديمي كه توسط مولر ، تيلور و فريزر ممارست مي شد ، تبديل به رشته اي شد كه دست كم مستلزم يك دوره مطالعه بر روي جامعه اي بسيار متفاوت – وعموماً به معناي ابتدايي – از جوامع مدرن اروپا و امريكا بود . اين دقيقاً همان كاري بود كه ايوانس پريچارد تصميم گرفت انجام دهد.

وي توانست در نزد سي.جي. سليگمن اولين انسان شناس حرفه اي كه در آفريقا كار ميداني انجام داد ، به تحصيل بپردازد. در همان زمان برونيلاو  مالينوفسكي به لندن آمد و استاد دوم او شد. مالينوفسكي چهار سال را صرف مطالعه مردم جزاير تروبراياند نمود و نخستين انسان شناسي بود كه كه تحقيق خود را با زبان بومي انجام داد و به طور كامل وارد زندگي روزمره يك اجتماع ابتدايي كرديد. او ايوانز –پريچارد را تشويق كرد تا فرهنگ مردم واحدي را با عمق زياد مورد مطالعه قرار دهد . سليگمن نيز او را تشويق كرد كه يك فرهنگ را در آفريقا انتخاب كند.

ايوانس پريچارد با توجه به نصايح آنان به سودان در شرق آفريقا مسافرت كرد. در ميان سالهاي 1926 تا 1931 ، در حالي كه ايوانس پريچارد با چندين اجتماع قبيله اي آشنا شد ، بارها در جنوب سودان از مردمي ديدن كرد كه آزنده  ناميده ميشدند. روي هم رفته ، او تقريباً دو سال در ميان آنها باقي ماند و زبان آنها را به طور كامل فراگرفت ، و در تمام اين مدت رساله ي دكتراي خود و مقالات ديگري را درباره ي زندگي اجتماعي آنها نوشت . او در بين سالهاي 1930 و 1936 ، مطالعات ميداني بيشتري را در ميان مردم نوئر در سودان انجام داد. در سال 1035 در دانشگاه  آكسفورد استاديار پژوهشي جامعه شناسي آفريقا شد و چهار سال بعد با دختري از اهالي آفريقاي جنوبي به نام اوما نيكولاس ازدواج كرد. در سال 1937 نخستين اثر مهمش "جادوگري ، غيب گويي و جادو در ميان آزانده، را منتشر كرد . پس از جنگ جهاني دوم اهميت اثر بيشتر درك شد و يكي از صاحب نظران آن را " اثر برجسته ي انسان شناسي در قرن حاضر دانست". به دنبال آن او سه جلد كتاب ديگر درباره ي ساير قبايلي كه عميقاً مورد مطالعه قرار داده بود ، انتشار داد. كتاب " قبيله نوئر : توصيفي از شيوه هاي معيشت و نهاد هاي سياسي مردم [ اطراف ] نيل" را در سال 1940 منتشر كرد.

در طي جنگ جهاني دوم ايوانس پريچارد در ارتش انگليس خدمت مي كرد؛ وي گروهي از جنگجويان آزاند را در حمله به برخي از گروه هاي دفاعي ايتاليايي در شرق آفريقا هدايت مي كرد . بعداً وقتي كه او در پستي در سيرنايكا در ليبي خدمت مي كرد تحقيقات بيشتري را درباره ي يك نظام ديني صوفي اسلامي به نام سنوسي انجام داد . در همين زمان، يعني سال 1944 ، بود كه او به كاتوليك رومي تغيير مذهب داد . پس از جنگ به انگليس بازگشت و نخست در كمبريج اقامت گزيد و سپس با اشغال كرسي شارح مشهور نظريه كاركرد گرايي ، رادكليف براون ، به سمت استادي انسان شناسي اجتماعي در آكسفورد رسيد.

شهرت جهاني ايوانس پريچارد در انسان شناسي با شهرت او در آكسفورد و بيرون از آن به عنوان يكي از شخصيت هاي كاملاً خارق العاده دانشگاه ، پيوند خورده است . او آدمي متواضع و خجول بود و اغلب لباسي مي پوشيد كه به آساني مي توانست با يك كارگر پير اشتباه گرفته شود. ايوانز –پريچارد در سال 1970 از مقام خود باز نشسته شد و در سال 1973 چشم از جهان فروبست.

ايوانس پريچارد يكي از شخصيت هاي بزرگ انسان شناسي جديد است. شهرت او مديون كار بزرگي است كه او به عنوان يك مشاهده گر تعليم ديده و حرفه اي ميداني مردم قبيله اي انجام داد. تقريبا تمام نظريه پردازان در مورد دين كه قبل از او بوده اند به راحتي و بدون مطالعه ي ميداني ديدگاهي را در باره دين ابتدايي يا قبيله اي ارایه دادند. اما ايوانز – پريچارد يك نظريه پرداز دين است كه در دو جامعه ي ابتدايي واقعاً وارد شده ، زبان آنها را فراگرفته و عملاً آن ها را با دقت مورد مطالعه قرار داده است.  وي معتقد بود كسي در ميان انسان شناسان براي اين كار تلاش كافي به عمل نياورده است و كار خود را در ميان مردم قبيله اي آفريقا – اگر نه راهي براي ساختن نظريه كامل خود، ولي دست كم – گامي ضروري در این جهت مي دانست. 

وي مطالعه اديان ابتدايي را جهت شناخت ماهيت دين و تعيين ويژگي هاي اصلي پديده هاي ديني ضروري مي دانست. او ضمن نقل و تبيين نظريه هاي ارايه شده درباره دين ابتدايي، به نقد منصفانه آنها مي پردازد و پيشنهادهايي براي رسيدن به نظريه كاملي از دين ارايه مي دهد.

اوانس کار خود را در دهه های میان دو جنگ جهانی ، زمانی که تفسیرهای عملکردگرا رواج داشت ، شروع نمود . فرویدی های واگشت گرا و پیروان مارکس بانفوذترین اندیشمندان قرن به شمار می آمدند . وی مانند الیاده این دیدگاه را رد کرد و کار خود را در رهیافتی احساسی در دین ابتدایی آغاز نمود . او نسبت به دین ، احساسی همدلانه دارد که ناشی از میراث یا تعهدی شخصی به مذهب کاتولیک است . وی عملکردگرایی را دست کم در شکل واگشت گرایی افراطیش ، رد می کند و محور تحقیقات او غالبا در جهت اثبات این مدعاست . او با جبرگرایی جامعه شناختی مخالف است ، اما در عین حال قدردان شایستگی های مکتب فرانسه - دورکیم و به ویژل برول - است .

اوانس در مورد « چگونگی اندیشه انسان ابتدایی » دیدگاه خاصی ندارد و نظرات ارائه شده درباره آن را مصداق تفکر « اگر من یک اسب بودم » می داند . در خاتمه کتاب « دین نوئر » ، کار خود را گامی به سوی تحقق « طبقه بندی فلسفه های آفریقایی » می داند که به تطبیق های گسترده تر کمک خواهد کرد ، تطبیق هایی که لازمه طرح نظریه دین است .

البته این کاری است که مستلزم زمان ، حوصله و کوشش و تحقیق زیادی است که می باید بیرون از کتابخانه ها و متون کلامی انجام گیرد و دین را آنگونه که در میان مردم معمول است ، تبیین کند نه آنگونه که کشیشان و متکلمان می آموزند . آثار او به ویژه « دین نوئر » در طرح نظریات مربوط به دین شناسی واقعی ، به مثابه نقطه عطف مهمی تلقی می شود .

ارزش نظریه اوانس بر ماهیت و کیفیت مردم شناسی او بستگی دارد . به نظر مردم شناسان کار وی در مردم شناسی و تفسیر او از فرهنگ ها از ارزش فوق العاده ای برخوردار است . اما با وجود این وی در بررسی دیدگاه های اندیشورانی همچون « رودلف اوتو » که منشا دین را حس نومینوس می داند ، حوصله کمتری به خرج می دهد تا حدی که می توان گفت داوری او در نفی آرای دیگران غالبا تند و استزاء آمیز است ، چنانکه در بیان آن به سفسطه « اگر من یک اسب بودم » متوسل می شود .

زمينه فكري

رويكرد ايوانز-پريچارد به انسان شناسي – و در نتيجه به دين- در برابر زمينه هاي سه سنت سابق بر خود شكل گرفت. نخستين سنت، سنت انسان شناسي قديم تر ويكتوريايي است، سنت دومي ، جامعه شناسي فرانسوي و سنت سومي ، مكتب جديد تر انسان شناسي ميداني انگليس است. با سنت سوم تا حدودي با اشاره به سليگمن و مالينوفسكي، استادان ايوانز-پريچارد، آشنا شديم اما اهميت اين نوع تحقيق در صورتي درك مي شود كه دو سنت ديگر و موضعي را كه ايوانز-پريچارد ، در زمان شروع كار در قبال آنها اتخاذ كرد را بشناسيم.

انسان شناسي قديم تر

بنيان گذاران ويكتوريايي انسان شناسي ، از بينش علمي درباره ي امور انساني برخوردار بودند. آنها احساس مي كردند كه مي تواننداموري چون دين و ظهور فرهنگ انساني را از طريق جمع آوري، مقايسه و طبقه بندي واقعيت ها به شيوه ي علمي مطالعه كنند. آنان همچنين احساس مي كردند كه اين علم ، به نتايج تكاملي منجر مي شود و آنها مي توانند با تحقيقات خود " قوانين توسعه" را كشف كنند؛ قوانيني كه بر طبق آنها بشريت از مراحل ابتدايي به دست آوردهاي جديد گذر كرده است.هرچند آنها از اين اصل به نسبت ساير اصول آگاهي كمتري داشتند ولي در رشته ي خود روي كردي را ترجيح ميدادند كه عقل گرايانه و فردگرايانه بود . هنگامي كه اين دانشمندان كوشيدند مردم ديني يا ابتدايي را بشناسند ، همواره يك فيلسوف وحشي و انسان ابتدايي را مجسم مي كردند كه تنهاي تنها در جلوي غار خود نشسته و دقيقاً مانند يك دانشمند جديد ، درباره ي مسائل مي انديشند و اشياي اطراف خود را تبيين مي كند.

از نظر ايوانز-پريچارد ايده آل علم را به راحتي مي توان پذيرفت و حتي با استفاده از تحقيق ويكتوريايي ها آن را با جمع آوري وافعيت هاي بيشتري ارتقا بخشيد . البته نتيجه گيري هاي تكاملي مسأله ي ديگري بود . وي دريافت كه پيشرفت هاي خاص تكنيكي در تاريخ روشن است ولي پيشرفت فرهنگي به عنوان يك كل موضوعي بزگتر و پيچيده تر است . ايوانز-پريچارد تأكيد مي كرد كه نظريه تكاملي با بسياري از اصول علمي اي كه نظريه به طور مفروض بر اساس آنها استوار است، سازگاري ندارد. بسياري از نظريه پردازي هاي مربوط به انسان نخستين شامل تأمل نظري درباره ي عصري مي شد كه از آن هيچ گونه اسناد تاريخي در دست نبود.

ايوانز-پريچارد راجع به بعد ديگر انسان شناسي قديمي تر ،يعني بعد عقل گرايي فردي ، مرددتر بود. انسان ها همواره درجامعه زندگي مي كنند؛ جامعه، انديشه افراد را به طور بنيادين تحت تأثير قرار مي دهد. البته همه انسان آنها حتي آنهايي كه سواد ندارند با زندگي تا حدي به صورت عقلاني برخورد مي كنند.

جامعه شناسي فرانسوي 

ايوانز-پريچارد به شدت احساس مي كرد كه مي توان اصلاحيه مناسب فرد گرايي تيلور و فريزر را در حوزه  جامعه شناسي اي كه اخيراً در فرانسه توسعه پيدا كرده است يافت. دوركهايم  رهبر مكتب فرانسويي بود كه با  قاطعيت نشان مي داد كه نمي توان زندگي انسان را صرفاً به صورت تفكر و عمل افراد درك كرد.

لوسين لوي برول همكار و احياناً منتقد دوركهايم بود. او بر خلاف تيلور و فريزر مي كوشيد نشان دهد تفكر ابتدايي ضعيف تر و ناپخته تر از تفكر ما نيست ، بلكه صرفاً با آن متفاوت است. واين بازتاب يك نظام اجتماعي كاملاً متفاوت است . ايوانز –پريچارد آثار لوي برول را درخشان مي دانست ، هرچند برخي از نكات ذهن بدوي ماقبل منطقي او را به حك و اصلاح نيازمند ميدانست. به نظر لوي برول ، مردم ابتدايي از لحاظ ذهني تاقص، مادون انسان و يا كودك نيستند ،بلكه مانند ما انسانند ولي بلوغ و عقلانيت متفاوتي دارند. به نظر ايوانز-پريچارد اين ديدگاهي است كه هر انسان شناسي در ميدان مطالعه بايد از آن برخوردار باشد.

انسان شناسي تجربي در بريتانيا

رادكليف براون ايده هايي را از دوركهايم و هم كارانش وام گرفت و سپس نظريه كاركردي جامعه را به صورت  ارگانيزم كامل ، به هم پيوسته و فعال توسعه داد؛ بدين معنا كه هيچ بخشي از آن را نمي توان بدون كل درك كرد. تبيين دين بدون پرداختن به تقسيم بندي هاي طبقاتي ابتدايي و يا نياز هاي اقتصادي شبيه تبيين قلب انسان بدون توجه به خون و ريه هاست. از ديدگاه كاركردي چيزي نامناسب تر از اين نيست كه رسمي را جدا از فرهنگ آن و عقيده را منفك از عقايد ديگر در نظر گرفته و با هم پيوند دهيم. ايوانز-پريچارد واقعاٌ اين ديدگاه و نتيجه مهم و عملي ناشي از آن را مورد تأييد قرار داد. انسان شناس براي آن كه چنين كاري انجام دهد ديگر نبايد در كتابخانه بنشيند و يا گزارشهاي مبلغان مسيحي را درباره ي اين مفهوم عجيب و يا آن عادت غريب بخواند. بلكه بايد خود به ميدان رفته و فرهنگ واحدي را به طور كامل مطالعه كند. او افزون بر دين بايد حقوق ، اقتصاد ، ساخت طبقاتي و پيوند هاي خويشاوندي آنها را آن گونه در يك كل واحد و اندام واره اي با هم پيوند مي خورد مشاهده نمايد .

ضرورت مطالعه و شناخت ادیان ابتدایی

وی مطالعه ادیان ابتدایی را به دو دلیل لازم می داند : نخست اینکه فلاسفه سیاسی ، اجتماعی و اخلاقی صاحب نام ، شناخت امور زندگی جوامع ابتدایی را در فهم زندگی اجتماعی بسیار موثر دانسته اند ، به همین جهت به مطالعه جوامع ابتدایی علاقه نشان داده اند . دیگر اینکه ادیان ابتدایی از سنخ دین است و مطالعه و بررسی عقاید و اعمال جوامع ابتدایی ، که از تنوع و گستردگی زیادی برخوردار است ، به شناخت ماهیت دین در کل به ویژه ادیان پیشرفته و همچنین تعیین ویژگی های اصلی پدیده های دینی کمک می کند .

به اعتقاد وی تقسیم بندی ادیان به وحیانی و طبیعی درست نیست و فهم کامل ماهیت دین وحیانی ، مشروط به شناخت ماهیت دین طبیعی است . همچنین « می توان به معنایی درست و مقبول ، همه ادیان را وحیانی دانست » و وطیفه دین شناس مطالعه عقاید و اعمال دینی همه جوامع است تا از طریق آن چگونگی تاثیرگذاری این عقاید و اعمال را بر زندگی اعضای آن جامعه کشف کند .

تعریف دین

اوانس معتقد است که تعریف دین کار آسانی نیست ، به همین جهت تعاریف زیادی از آن به عمل آمده است . وی با اینکه در تعریف آن بر عقاید و اعمال تاگید می کند و بر آن است که نمی توان تعریفی را بر تعاریف دیگر برتری داد ، تعریف تایلور از دین ، « اعتقاد به موجودات روحانی » را ترجیح می دهد .

سحر و جادوگري و غيب گويي در ميان مردم آزنده

این کتاب به موضوعي مي پردازد كه انسان شناسان از زمان تيلور و فريزر فكر مي كردند ميان آن و دين پيوند عميقي وجود دارد و آن موضوع عبارت است از تفكر جادويي. به نظر ايوانس پريچارد جادو عبارت است از باور به اينكه جنبه هاي خاصي از زندگي ممكن است به وسيله ي نيروهاي اسرار آميز ويا قدرت هاي فوق طبيعي اداره شوند . از آن جايي كه اكثر اعضاي تحصيل كرده در جوامع غربي و از جمله ايوانز-پريچارد كه خود را در اين گروه قرار مي دهد اعتقاد به اين گروه نيروها را كاملاً اشتباه مي دانند ، سوالي در اينجا مطرح مي شود كه چرا مردم آزنده به آنها اعتقاد دارند؟ پريچارد نوشت:

مردم آزنده طبق معيار هاي خود خيلي منطقي، جدي و جست وجو گرند. آنها در امور اجتماعي و عملي زرنگ و هوشمند اند. آنها صنعت گراني ماهر هستند . از لحاظ شعري خلاق و در امور حفظ حيات و زندگي روزمره  فوق العاده مبتكرند. به طور كلي آنها به طور غير معمول با هوش، ماهر و مترقي اند. در عين حال بخش عمده زندگي مردم آزنده به غيب گويي و جادو و ساير اعمال آييني مربوط مي شود. آنها به طور روزمره به ايده هاي اسرار آميز و اعمال آييني رجوع كرده ،آزادانه و بدون هيچ گونه ترسي درباره آنها صحبت مي كنند، هر چند بحث عرفي مربوط به امور عملي همواره بخش اعظم گفت و گوها و تلاش هاي آن ها را تشكيل مي دهد.

اصطلاح جادوگري در واقع به يك جوهر فيزيكي اشاره مي كند كه بعضي افراد در بدن خود دارند، ولي از وجود آن آگاهي ندارند. اين يك امر ارثي بوده و مي توان پس از مرگ آن را در بدن ايشان كشف كرد. ايوانز –پريچارد در ادامه به طور مفصل درباره ي عقايد مردم آزنده مي نويسد. ايوانز-پريچارد با توضيحات مفصل و دقیق نشان مي دهد كه از ديدگاه مردم آزنده اين نا معقول بودن ها و پوچي هاي ظاهري سحر و جادو نه تنها يك نظام كاملاً يك پارچه و عقلاني به وجود مي آورد ، بلكه نظامي را مي سازد كه نقش مهمي در حيات اجتماعي بازي مي كند. مردم آزنده از يك سو ميان علم و نظام سحر و جادو ، غيب گويي و دين از سوي ديگر رقابتي نمي بينند. مهم اينست كه مفهوم نزاع بين اين دو شكل معرفت  براي تجربه آنها كاملاً بيگانه به نظر مي رسد. علم ، جايگزين جادو و دين نمي شود، بلكه همراه و در كنار آن دو عمل مي كند.وي به اختصار مي نويسد:"مفهوم سحر....براي آنها يك فلسفه  طبيعي ارايه مي دهد كه با آن رابطه انسان ها و روي دادهاي ناگوار تبيين مي شود و همچنين ابزاري آماده و كليشه اي براي واكنش در مقابل اين گونه رويدادها فراهم مي سازد . عقايد جادويي هم چنين شامل نظامي از ارزش ها مي شود كه رفتار انسان را تنظيم مي كند."

اين مطالب ايوانز-پريچارد را وا مي دارد تا بيان روشني از نحوه استدلال مردم آزنده در مقايسه با تفكر موجود در فرهنگ علمي جديد ، ارايه دهد ."هر چند مردم آزنده در نظام باور هاي جادويي خود ضعف نظري نمي بينند ، ولي نفهمي آنها از روي حماقت نيست ، زيرا آنها در توجيه شكست ها و ناهم خواني ها غيب گويي و علاقه ي تجربي به آزمودن آن ابتكار زيادي از خود نشان مي دهند . اين نفهمي بيشتر به اين واقعيت مربوط مي شود كه ابتكار فكري و علاقه تجربي آنان با الگوهاي رفتار آييني و عقايد عرفاني تعيين مي شود. آنان در درون محدوده هايي كه به وسيله ي اين الگوها تعيين مي شوند، هوش زيادي از خود نشان مي دهند ، ولي بيرون از آن نمي توانند كارآيي داشته باشند . به عبارت ديگر، آنها طبق عقايد خود بسيار خوب استدلال مي كنند ، اما بيرون از عقايد خود و يا بر ضد آن، نمي توانند  استدلال كنند ، زيرا آنان زبان ديگري ندارند كه با آن انديشه هاي خود را بيان كنند."

اوانس پریچارد (1937) روایت مشهوری از همکاری شناخت علمی و غیرعلمی در یک جامعه پیش مدرن ارائه کرد. قوم آزاند حوضه نیل/کنگو بدبختی اش را از طریق اعتقادات جادوگرانه تبیین می کند. جادوگری که آنان آن را «منگو» (mangu) می نامند – باور به این است که پدیده ای مادی وارد بدن یک شخص می شود وبب می گردد که او به دیگران صدمه بزند. آزاند برای تبیین یک بدبختی ، مثل آسیب رساندن به مال ، پیشامد ، بیماری یا هر چیز دیگری می پذیرد که آن ناشی از جادوگری است. اگرچه آنان می دانند که امور چگونه روی می دهند – مثلا چگونه اسب های آبی به بلم ها صدمه می زنند یا چیز های شکننده ای مثل ظرف ها از راه سقوط خرد می شوند ، یا می دانند که بیماری های شکم با مسمومیت غذایی پدید می آیند – پرسشی که آزاند مطرح می کند و برای دستیابی به پاسخ اش به اعتقاد جادوگرانه رجوع می کند این است : «چرا باید این بدبختی برای من روی دهد؟ چرا این چیز ها برای مردمان خاصی و نه دیگران روی می دهد؟» در حالی که ما می توانیم به این پرسش ها تنها با ارجاع به مفاهیمی مثل بخت ، تقدیر یا شانس پاسخ دهیم ، آزاند به خاطر شناختی که از جادوگری دارد نه تنها تبیینی برای بدبختی دارد (مثل ما) بلکه وسایل انجام اموری در مورد آن را نیز در اختیار دارد(بر خلاف ما)..
برخی از نویسندگان می گویند که توازی قابل توجهی بین منطق تفکر آزاند درباره جادوگری و منطق تفکری که در فعالیت علمی آشکار است وجود دارد ، زیرا علی رغم مدعیات عقل گرایی، هر دو برای حفظ اطمینان به نظام مربوطه به نفع کسانی که به خاطر شناخت شان وابسته به آن هستند طراحی می گردند.
اما این روایت های مشهور مربوط به استفاده از هر دو نوع شناخت علمی و غیرعلمی برای تبیین و مهار رویدادها ، هنوز یک پرسش مهم را بی پاسخ می گذارد. آیا تروبریاندها وآزاند خودشان بین اعتقاد و اعمال علمی و غیرعلمی تمایز قائلند یا این فقط برای ما مشهود است؟ آیا آنها می دانند کدام کارآمد است و کدام نیست یا نه؟ اگر آنها این تفاوت را تشخیص نمی دهند ، چرا تشخیص نمی دهند؟ اگر آنان از این تفاوت باخبرند چرا به استفاده از اعتقادات و تکنیکهایی که کارآمد نیستند ادامه می دهند؟ درحالی که تکتمل گرایان با اشاره به استعدادهای پست تر خردورزی پاسخ هایی به این پرسش ها ارائه کرده اند – چنان که تیلور تلاش می کرد منطق شکلی از تفکر را نشان دهد که از افشای نارسایی های فنی چنین نظام هایی خودداری می ورزد – انسان شناسان قرن بیستم نوعا این پاسخ ها را با تمرکز بر منافع غیرابزاری کنش ها و اعتقادات به لحاظ فنی عقیم ارائه کردند ، و از این بحث کردند که چنین رویکردی غیرعلم را در (دوران) مدرنیته نیز تبیین می کند.
در این جا این بحث مطرح است که به خاطر عجز از تشخیص ناکارآمد بودن این اعتقادات و اعمالی که نمی توان درستی آنها را نشان داد نیست که مردم همچنان از آنها استفاده می کنند بلکه به خاطر منافع عاطفی و روانشناختی ای که برای معتقد فراهم می کنند یا به خاطر این که کارکردهای انسجام بخش مهمی را برای فرهنگ خود انجام می دهند(یا هردو). نوع تحت تبیین به خاطر تمرکز بر مزایای مربوط به فرد به انسان شناسی نمادی و پدیدار شناسی مربوط می شود؛ نوع دوم به خاطر تمرکز بر کارکرد های جامعه ای اعتقادات نوعی کارکردگرایی است. این تبیینها هر دو با تفسیر های جهانشمولی بسط یافته اند و (بر این اساس) گفته شده است ما باید انتظار داشته باشیم که در همه جوامع – هر قدر که مدرن یا به لحاظ علمی توسعه یافته باشند – هر دو شناخت «علمی و غیرعلمی» را در حال همزیستی با یکدیگر ببینیم. (بيلتون وديگران،1384)

نظريه هاي مربوط به دين ابتدايي

ايوانز-پريچارد كتاب" نظريه هاي مربوط به دين ابتدايي" را با يك هشدار و چند تفسير بي طرفانه راجع به روي كردهاي پيشين درباره موضوع، آغاز مي كند .بسياري از تفسيرهايي كه مورد توجه اوست، زماني توسعه يافته اند كه راجع به واقعيت هاي دين ابتدايي، اطلاعات اندك و بد فهمي هاي زيادي وجود داشت. بسياري از كساني كه وارد اين بحث شده اند ، حتي يك فرهنگ ابتدايي را مشاهده نكرده اند، چه رسد به آنكه مورد مطالعه قرار داده باشند. او مي گويد : تقريباً همه اين متفكران با اين پيش فرض شروع كرده اند كه دين همانند جادو براي مردم مدرن كه به صورت علمي مي انديشند-كاملاً عجيب است ، ولي براي مردم ابتدايي- كه در پذيرش ايده هاي نادرست و باور نكردني هيچ گونه مشكلي ندارند، كاملاً عادي است. آنها مردم ابتدايي را مردمي "كاملاً غير عقلاني " در نظر مي گرفتند.مردمي كه " در يك جهان رمزآگين شك و ترس و در حال وحشت از امور فوق طبيعي ، زندگي مي كنند وهميشه در فكر مقابله با آن هستند" چالشي كه آن ها خود را با آن رو به رو مي ديدند عبارت بود از ارائه يك تبيين مستدل و موجه براي آنكه چرا انسان هاي اوليه به اين باورها معتقد شدند ،و چرا مردمان ديگر به رغم پيشرفت علم هنوز به آنها اعتقاد دارند . تبيين هاي آنها داراي دو نوع اساسي اند: روان شناختي و جامعه شناختي .كساني كه راه تبيين روان شناختي را در پيش گرفتند عبارتند از : مولر ، تيلور، فريزر ، فرويد و ديگران. ماركس، دوركهايم و شاگردان او، لوي برول و ديگران از جمله نظريه پردازان جامعه شناختي به شمار مي آيند.

ايوانز –پريچارد يادآوري مي كند كه نظريه پردازان در شرح هاي روان شناختي خود از دين تقريباً بدون استثنا به حدس هاي زيركانه توسل جسته اند. آنها فكر مي كنند كه مردم ابتدايي مانند خود آنها مي خواستند همه چيز را تبيين كنند و از اين رو عقايد ديني را به عنوان راهي براي نشان دادن نحوه عمل كرد جهان انتخاب كردند. فرويد گمان مي كند كه مردم اوليه  نگراني ها و ترسهايي داشتند كه تنها راه رهايي از آن ها فرض يك پدر الوهي در بالاي سر خود بود.مارت دانشمند انگليسي و انسان شناساني چون لوي و مالينوفسكي فرض مي كردند كه انسان هاي اوليه احساس ترس و شگفتي عميقي درباره زندگي داشتند و اين احساس را نشانه موجود و يا قدرت ترسناكي مي دانستند كه زندگي را به وجود آورده است. صرف نظر از ويژگي هاي هر يك از اين نظرات يكي از وجوه مشتركي كه در همه آنها وجود دارد اين است كه آنها تفكر و انديشه محض اند. ايوانز-پريچارد آنها را نمونه هايي از اشتباه "اگر من اسب بودم" مي داند! نظر قاطعي كه ايوانز –پريچارد درباره اين نظريه ها ي روان شناختي ارائه مي دهد اين است كه آنها تا حد زيادي بي ارزشند.

ايوانز-پريچارد ادامه ميدهد كه انديشمندان جامعه شناسي به طور نسبي كار بهتر ولي نه چندان زيادي انجام داده اند. رابرتسون اسميت، فوستل دكولانژ و نيز اميل دوركهايم به درستي پي برده بودند كه مردم ابتدايي با تفاوت اندكي همانند مردم متمدن مي انديشند. اما این دانشمندان مجدداً همانند همتايان روان شناختي خود ، به حدس و گمان روي آورده اند. به دليل اينكه هيچ يك از آنان يك جامعه اوليه واقعي را به درستي نمي شناخته است.

ايوانز –پريچارد يادآوري مي كند كه يك راه تحقيق عام و نويد بخش به وسيله ي ويلفر دوپاره نظريه پرداز اجتماعي ايتاليايي ، هنري برگسون فيلسوف فرانسوي و ماكس وبر جامعه شناس آلماني طرح شده است و آثار همه اين ها در يك موضوع با هم توافق دارد. آنها به جاي آنكه دين و جادو را اشكال تفكر اوليه و علم را شكل تفكر مدرن بدانند، مي گويند كه بهتر است اين دو نوع تفكر به عنوان شكل هاي تكميلي يكديگر لحاظ شوند؛ صورت هايي از فهم و شناخت كه در همه فرهنگ ها ، چه ابتدايي و چه مدرن ، به روشني با هم تفاوت دارند ، ولي به همان اندازه ضروري اند. هيچ جامعه اي نمي تواند بدون چيزهايي نظير علم و دين باقي بماند ؛ همه فرهنگ ها همواره هم به ساختن ذهن به وسيله علم و هم " به بناي دل توسط دين نيازمند اند"

ايوانز-پريچارد پيشنهاد مي كند كه اين ديدگاه به صورت يك فرضيه بايد دنبال شود و با كار بيشتر در تحقيقات مقايسه اي دين تأييد ويا ابطال گردد. علاوه بر اين چنين مطالعه اي نبايد بر آثار كلامي تمركز يابد، بلكه بايد بر مواجهه با مردم عادي و عقيده ديني متمركز شود . او در پايان ياد آوري مي كند كه اين كار دشواري است و دانشمندي كه هيچ گونه تعهد ديني شخصي ندارد ، بعيد است كه بتواند در اين كار موفقيتي كسب کند ، چون مطالعه دين كاملاً همانند ساير رشته ها نيست. دانشمنداني كه دين را به طور كامل انكار مي كنند، به ناچار به دنبال تبيين هايي خواهند گشت كه دين را تقليل مي دهند، هم چون نظريه هاي زيستي ، اجتماعي و يا روان شناختي كه دين را توجيه و تحويل مي كنند. از طرف ديگر مؤمن شخصي است كه به احتمال بيشتر دين را از درون مي نگرد و مي كوشد آن را طبق اصطلاحات دين خود تبيين نمايد.

انتقاد اوانس از نظریه های رایج

اوانس در کتاب نظریه های دین ابتدایی ، با دقت و رعایت انصاف ، ضمن نقل و تبیین نظریه های ارائه شده درباره دین ابتدایی ، اذعان می کند که هدف او بیشتر نقد این نظریه هاست تا طرح نظریه ای جدید . او می نویسد : « مردم عادی و حتی بسیارس از دانش پژوهان هنوز نمی دانند که عمده مطالبی که در گذشته و تا حدودی اکنون نیز ، در دانشگاه ها درباره دین های ابتدایی نظیر آنیمیزم ، توتمیسم و جادو گفته می شود ، اشتباه آمیز یا دست کم مشکوک و تردید پذیر است و به درستی آن نمی توان اطمینان نمود » . 

به نظر اوانس ، نظریات دین شناسی مردم شناسان پیش از وی به دلایل زیر مخدوش است :

الف) تحقیقات آنها میدانی نبوده و از نزدیک با رفتار دینی انسان های ابتدایی آشنایی نداشتند . هیچ یک از مردم شناسانی که نظریه موثری درباره دین ابتدایی ابراز داشتند ، از نزدیک جامعه ابتدایی را ندیده و آن را لمس نکرده بودند ، همانند شیمیدانانی که آزمایشگاه ندیده اند ! آنان از اطلاعاتی استفاده کرده اند که کاشفان ، مبلغان و بازرگانان در اختیار آنها قرار داده بودند ، در صورتی که بسیاری از این اطلاعات خطا ، غیر قابل اعتماد و مستلزم نقدند .

ب) غالب آنان یا منکر و ملحد بودند و یا به دین اهمیت نمی دادند و آن را بی معنا می دانستند و به همین دلیل بسیاری از آنان دین را بر پایه وهم و پندار توصیف می کردند . هدف ایشان این بود که با نفی اعتبار منشا پیدایش دین یا نشان دادن دین مردمان بیسواد و دوری آن از عقل و منطق ، بتوان ادیان بزرگ و پیشرفته را نیز از مظر انداخته و بی اعتبار سازند .

ج) افزون بر این ، اگر گزارش های مورد استفاده یا ارجاع آنها برای تبین نظریه های خودگزینشی بوده باشد ، مشکل را دو چندان می کند .

وی بر آن است که برای شناخت فرهنگ ، به ویژه دین جوامع ابتدایی باید به میان آنان رفت و زبانشان را فراگرفت و بار معنایی کلمات و اصطلاحاتشان را درک کرد . باید پذیرفت که نوع اندیشه مردم ابتدایی با طرز تفکر نظریه پردازان بسیار متفاوت است ، به همین دلیل نمی توان عقاید و اندیشه های آنان را با تعبیرات و اصطلاحات متعارف و متداول زبانی بیان کرد .

او معتقد است که شخص دیندار و بی دین هر دو می توانند به گردآوری مواد درباره دین بپردازند و رویدادها و حوادث را ثبت و ضبط نمایند ، اما هنگامی که از این مرحله فراتر می روند و به تبیین و تفسیر داده ها و اطلاعات گردآوری شده می پردازند ، برخی تعصب ها ظهور می کند . در این مرحله است که هر یک به دنبال تبیین نظریه های مورد پسند خود می رود .

نظریه های دین شناسی

آخرین و مهمترین اثر وی در مردم شناسی دین « نظریه های دین ابتدایی » است . در واقع می توان گفت که وی حاصل مطالعات خود در زمینه شناخت دین در میان جوامع ابتدایی و آرای نظریه پردازان را در این اثر مطرح ساخته و ضمن تحلیل و نقد این نظریه ها ، به بیان غیر مستقیم نظریات خود در امر تبیین دین پرداخته است .

اوانس در آغاز ، انواع تبیین دین را در دو نظریه روان شناختی و جامعه شناختی ، مورد بحث قرار می دهد و نظریه روان شناختی را به عقل گرایانه و عاطفه گرایانه تقسیم می کند .

نظریه های روان شناختی ، دین را امری فردی و سرچشمه آن را در درون فرد می دانند . نظریه های عقل گرایانه ریشه دین را در خرد بشری می جویند ، به این معنی که دین را حاصل تمایل انسانی به شناخت جهان و ناشی از خرد انسانی و استعداد قیاس ، تعمیم و نتیجه گیری از مشاهده و تجربه می دانند . نظریه های عاطفه گرایانه ریشه دین را در جنبه های عاطفی انسان ردیابی می کنند . نظریه های جامعه شناختی برآنند که دین به گروه و جامعه بستگی دارد و دینداری فردی از سرچشمه های اجتماعی مایه می گیرد .

او مهم ترین اندیشمندان نظریه روان شناختی را مولر ، تایلور ، اسپنسر ، فریزر ( فرایزر ) ، فروید ، لانگ ، اشمید و مارت و بزرگترین نظریه پردازان جامعه شناختی را دورکیم و شاگردان او نظیر لوی برول می دانست . وی ایتدا نظریه دینی هر یک از دانشمندان یاد شده را مطرح می کند و سپس به بررسی آنها می پردازد .

نظریه های روان شناختی

اوانس بر آن است که نظریه پردازان روان شناختی در شکل دادن به این تبیین ، تقریبا بدون استثنا ، زیرکانه به حدس و گمان متوسل شده اند و هر یک در تبیین اینکه انسان ابتدایی چگونه به باروهای دینی رسیده است ، نظریه خاصی را ساخته و پرداخته است .

1- مولر ، پیشگام مکتب اسطوره طبیعت ، می گوید پدیده های بزرگ طبیعت ، انسان ابتدایی را برانگیخته و احساس وجود نامتناهی را در او بیدار ساخته است .

2- تایلور گمان می کند که چهره های انسانی که وی در خواب می بیند او را متحیر ساخته است . همین گمان او را به ارائه آنیمیزم سوق داده است .

3- اسپنسر نیز همانند تیلور می پندارد که خواب و خواب دیدن ، عامل کشف ارواح و اشباح از سوی انسان ابتدایی بوده و وی را به پرستش نیاکان واداشته است .

4- فریزر ، عقلگرا و تکامل گرا ، بر این تصور است که انسان ابتدایی از جادو شروع کرده ، سپس به دین رسیده و سرانجام علم را پذیرفته است .

5- لانگ بر آن است که انسان ابتدایی از طریق تامل در نظم جهان هستی به مفهوم خدا رسیده است .

6- اشمید نیز نظیر لانگ عقیده توحید را شکل اولیه دین می داند .

از آنجا که این نظریه پردازان گمان می کردند که مردم ابتدایی نیز ، همانند آنان در صدد تبیین امور جهان هستند ، از این رو عقاید دینی را برای تبیین عملکرد آن به وجود آوردند و به همین جهت عقل گرا نامیده شدند .

سایر پیروان نظریه روان شناختی ، با اظهار اینکه همه مردم متفکر نیستند ولی دارای احساساتی هستند ، نظریه عاطفه گرا را ارائه دادند .

7- مثلا فروید بر آن است که انسان ابتدایی برای گریز از اضطراب ها و ترس ها به خدا اعتقاد یافته اند تا همچون پدری بالای سر آنها باشد و بر آنان آرامش و آسودگی بخشد .

8- به گمان مارت و مردم شناسانی مانند لوی و مالینوسکی ، انسان های ابتدایی در اشیا و اشخاص نیرویی شگفت انگیز و سری احساس می کردند که مارت آن را مانا می نامد .

صرفنظر از جزئیات ، ویژگی مشترک در بین این نظریه ها آن است که همگی اندیشه محض اند و مدعاهای آنها نه بر شواهد درست بلکه بر حدس و گمان استوار است . چنانکه اوانس در نقد اسپنسر و تیلور اظهار می دارد ، یکی از روش های معمول در آن دوره ، درون نگری بود که دست کم برای دستیابی به دانش مربوط به ذهنیت انسان ابتدایی ، برای آن نیز ساختمانی منطقی همانند ذهن بررسی کننده تصور می شد و در تبیین باور داشت های او مورد استفاده قرار می گرفت . اوانس این نوع روش را که بسیار اعتماد ناپذیر است ، سفسطه « اگر من یک اسب بودم » می نامد .

آنان می خواستند نه تنها اندیشه انسان های ابتدایی امروز بلکه مردمی را که هزاران سال پیش دین را ابداع کردند بازسازی کنند ، هر چند هیچ نوشته ای درباره زندگانی آنها باقی نمانده باشد ، چه برسد به اندیشه آنها درباره خدا یا خدایان . نظر اوانس در تفسیر چنین نظریه هایی آن است که آنها از جهات بیشتری بی ارزشند .

بی گمان هیچ دلیلی برای این تصور وجود ندارد که نیاکان ابتدایی ما می بایست به همان شیوه ای خوابهایشان را تعبیر کنند که به ادعای اسپنسر و تیلور بایستی تعبیر کرده باشند . از کجا معلوم که آنها نیز مانند ما خواب ها را به صرف اینکه خوابند ، رد نکده باشند ؟!

هیچ شاهدی دال بر این امر وجود ندارد که انسان ابتدایی ذهنیتی آنمیستی داشته یا سه مرحله از تحول ذهنی را از سر گذرانیده است که طی آن ، دین جای جادو را گرفته باشد و به نوبه خود جایش را به علم بسپارد .

اوانس نظریه های عاطفه گرا را نیز به جهت نبود شواهد کافی قابل انتقاد می داند ، مانند نظریه فروید را « داستان محض » و « قصه پریان » می خواند و در مورد نظریه مارت معتقد است که ادعای او نیز همانند تباور دایر بر اینکه آنیمیزم  نخستین صورت دین به شمار می آید ، قابل انتقاد است ، چرا که برای آن شواهد روشنی در دست نیست .

ایراد دیگر بر مارت این است که او را نشان نمی دهد که چرا برخی از چیزها مانا دارند و برخی دیگر ندارند و چرا در جوامع گوناگون چیزهای متفاوتی دارای مانا انگاشته می شوند .

نظریه های جامعه شناختی

اوانس بر آن است که متفکران جامعه شناختی تا اندازه ای کار بهتری انجام داده اند . آنها دین را به جهت اینکه موجب انسجام و پیوند اجتماعی می شود ، مورد مطالعه قرار می دادند . وی مهم ترین نظریه در این مورد را از آن رابرتسون اسمیت ، فوستل دوکولانژ و امیل دورکیم می داند . به اعتقاد وی ، این اندیشمندان به درستی دریافته بودند که انسان های ابتدایی اگر چه دارای فکر و اندیشه بودند اما نه از آنگونه که مردم متمدن دارند . آنها به فرهنگ و جامعه ای تعلق دارند که زبان ، ارزش ها و عقاید آنها را شکل می دهد .

اوانس معتقد است نظریه پردازان جامعه شناختی ، با وجود این بینش واقع بینانه ، کمتر از رقبای روان شناختی گرفتار حدس و گمان نبوده اند . زیرا هیچ یک آنان از نزدیک با یک جامعه ابتدایی آشنا نبوده و شناختی واقعی از آن نداشته اند . بلکه هر یک با اندک معلوماتی درباره توتمیسم ، قربانی و دیگر آداب و مراسمی که معمولا در استرالیا و یا دیگر بخش های دور افتاده جهان رواج دارد ، نظریه ای در تخیل خود می سازند . چنانکه دورکیم ، برجسته ترین نظریه پرداز جامعه شناختی ، نظریه ای می سازد که به رغم جذابیتش ، بعدها آشکار می شود که توتمیسم با آنچه او گمان می برده تفاوت های بسیار داشته است . اوانس هر چند ایرادهایی فلسفی و منطقی را بر نظریه دورکیم وارد می داند ، تنها از دیدگاه مردم نگارانه این ایرادها را بر این نظریه او می شمارد :

1- هیچ مدرکی دال بر این وجود ندارد که توتمیسم به همان شکلی که دورکیم تصور می کرد ، پدید آمده و سرچشمه دین های دیگر نیز قرار گرفته باشد .

2- تمایز میان امور مقدس و نامقدس در مورد بسیاری از نظام های اعتقادی مصداق ندارد .

3- کلان ، بومیان استالیا مهم ترین گروه جامعه بومیان استرالیایی نیست . همچنین کلان ، گروه همبسته مهمی به شمار نمی آید . گروه های همبسته این بومیان عبارتند از : جماعت یا دسته شکارگر و قبیله .

4- توتمیسم بومیان استرالیایی نمونه توتمیسم به شمار نمی آید و توتمیسم قبیله اورانتا و قبایل وابسته به آن ، حتی در خود منطقه نیز نمونه درستی از توتمیسم نیست .

5- رابطه میان توتمیسم و سازمان کلان ، عمومیت ندارد .

سرانجام وی می گوید اگر تحلیل دورکیم در « صور ابتدایی حیات دینی » درست باشد ، دین از یک سوی به همان صورتی که واقعا هست به مومنان نمایانده می شود و از سویی دیگر ، چیزی متفاوت با آنچه به گمان آنان باید باشد . در نتیجه ، دیک مبنای اعتبارش را از دست می دهد . با این همه ، دین برای نظم و ثبات اجتماعی ضروری است .

اوانس در مورد لوی برول معتقد است که وی نیز در نظریه پردازی خود رنج مطالعه جوامع ابتدایی را به خود هموار نکرده است . این اندیشه او که فکر مردم ابتدایی ماقبل دین مردم ابتدایی مشروط به پذیرش تفوات جهان مردم ابتدایی از جهان ماست ، تا جایی که برای تبیین آن باید چگونگی عملکرد آن را از درون شناخت .

اوانس اعتقاد دارد که نظریه های جامعه شناختی در نهایت به چیزی می رسد که کمی بهتر از نتایج نظریه های روان شناختی است ، اما آنها نیز همجنان به سفسطه « اگر من یک اسب بودم » شباهت دارند .

نظریه اوانس درباره دین ابتدایی

اوانس معتقد است که تلاش برای تبیین دین البته بی نتیجه نیست . بی گمان در هر یک از نظریه های ارائه شده ، بذری از حقیقت وجود دارد و دین همزمان متضمن عقل و عواطف است و با سازمان های اجتماعی همراهی دارد اما هیچ یک از انها به تنهایی نمی تواند پدیده دین را به شکلی جامع و برحسب ارتباطش با عوامل و فعالیت های اجتماعی دیگر تبیین نماید .

به نظر اوانس ، هر چند نظریات مبتنی بر حدس گذشتگان ، مردم شناسان عصر حاضر را به مطالعات دقیق و تخصصی فرهنگ های خاصی نظیر آزند و نوئر واداشته است ، نظریه پردازان به مطالعه همه دین ها نیاز دارند نه فقط دین های ابتدایی .

وی در ارتباط با تاثر از ویلفرد پرتو ، برگسون و ماکس وبر می گوید به جای اینکه دین و جادو را اشکال ابتدایی و علم را شکل اندیشه جدید به شمار آوریم ، بهتر است آن دو را مکمل یکدیگر بدانیم ، زیرا هیچ جامعه ای نمی تواند بدون علم و دین زنده و پایدار باشد ، همان فرهنگ ها همواره به ساختارهای ذهنی علم و ساختارهای عاطفی دین نیازمند خواهند بود .

اوانس کاملا خود را به نظریه اخیر متعهد نمی داند ، بلکه آن را به عنوان یک فرضیه مطرح می سازد که باید از طریق تحقیق بیشتر در مطالعه تطبیقی ادیان اثبات و یا رد شود . چنین مطالعه ای نباید به نوشته های کلامی منحصر شود ، بلکه باید به مطالعه دقیق اعمال و زندگانی افراد دیندار نیز بپردازد . این کاری دشوار است و بعید به نظر می رسد که عالمی بدون تعهد دینی شخصی ، از عهده آن برآید .زیرا دین شناسی کاملا شبیه دانش های دیگر نیست . دانشمندانی که متدین نیستند ، به ناچار دنبال تبیینی خواهند بود که آن را به نظریه خاصی - بیولوژیکی ، اجتماعی یا روان شناختی - ارجاع دهند در حالی که عالم دیندار احتمالا از درون به دین نگریسته ، آن را با دید خود تبیین خواهد نمود .

اوانس می گوید در این امر با اشمید موافقم که اگر دین اساسا امری متعلق به حیات درونی است ، آن را تنها از طریق درون می توان دریافت . این امر فقط از عهده کسی برخواهد آمد که تجربه ای از دین در خودآگاهی او حضور داشته باشد .

اوانس معتقد است : « در قرن پیش ... برای طرح گزاره هایی به شکل فرضیه های تکاملی و روان شناختی و جامعه شناختی تلاش هایی صورت گرفت ، اما از آنجا که تلاش ها در فرمول های کلی عینیت یافت از سوی مردم شناسان مورد غفلت واقع گشت و باعث شد موضوع مورد تحقیق ما از فقدان هدف و روش کلی رنج برد » .