الف) ديدگاه اسپينوزا

اسپينوزا نداشتن قواعد زندگي، برخورد با مشكلات، سختي‌ها، آمال و آرزوهاي بلند را باعث به وجود آمدن خرافه‌گرايي مي‌داند.
اگر آدميان قواعد مشخصي براي اداره تمام امور زندگي خود در اختيار داشتند يا بخت هميشه با آنها يار بود، هرگز به خرافات روي نمي‌آوردند، اما چون اغلب به مشكلاتي برخورد مي‌كنند كه قواعد موجود زندگي پاسخگوي آنها نيست و از سوي ديگر به سبب قطعي نبودن دست‌يابي به مواهب آزبرانگيز بخت‌آور، به طور رقت‌باري بين ترس و اميد سرگرداند؛ در نتيجه اغلب سخت زودباورند .

ب) ديدگاه ديويد هيوم

شگون‌ها، فال‌هاي بد، پيش‌گويي‌ها و داوري‌ها مي‌توانند معدود رويدادهاي طبيعي را، كه با آنها در آميخته، به ابهام كشانند، اما به همان نسبت كه از وسعت پديده‌هاي نخست كاسته مي‌شود و ما به دوران‌هاي آگاه‌تر نزديك مي‌شويم، به همان اندازه نيز بيشتر متوجه مي‌شويم كه در اين مسائل چيز اسرارآميز يا غير طبيعي وجود ندارد و هر چه هست از گرايش طبيعي آدمي به پديده‌هاي اعجاب‌انگيز ريشه مي‌گيرد. گرچه اين گرايش گاهي ممكن است در ضبط خرد و دانش ما درآيد، اما هرگز نمي‌توان آن را از طبيعت آدمي ريشه‌كن ساخت.
پس از نظر ايشان، ناآگاهي و گرايش طبيعي آدمي به پديده‌هاي اعجاب‌انگيز، علت گرايش به خرافه است.

ج) ديدگاه يونگ و فرويد

در ميان روان‌شناسان، يونگ و فرويد هر دو قبول داشته‌اند كه عقايد و رسوم خرافي عميقاً در فرآيندهاي ذهني ناهشيار آدمي ريشه دارد و هر دو اذعان كرده‌اند كه خرافات محدود به گذشته يا محدود به طبقات كم‌سواد نبوده و برعكس، بخش جدايي‌ناپذير ذهن آدميان است كه تحت شرايط خاصي به سطح هشيار مي‌رسد.
پس اين دو، قوه واهمه و تخيل ذهني آدمي را موجب گرايش به خرافه مي‌دانند.

د) ديدگاه علامه يحيي نوري

يحيي نوري در کتاب هزار پاسخ معتقد است فقط جهل و خام بودن بشر را مبدأ اصلي خرافه‌گرايي او مي‌داند.

ه‍) ديدگاه علامه طباطبايي

آدمي از اين نظر كه آرائش به اقتضاي فطرتش منتهي مي‌شود، فطرتي كه علل هر چيز را جست‌وجو مي‌كند، و نيز به اقتضاي طبيعتش منتهي مي‌شود، كه او را به كمال‌طلبي وامي‌دارد، به سوي آنچه كمال حقيقي اوست، سوقش مي‌دهد، هرگز حاضر نيست خود را تسليم آراء خرافي كند و در برابر هر خرافه‌اي كوركورانه و جاهلانه خاضع شود. جز اينكه عواطف دروني و احساسات باطني او، كه عمده‌اش خوف و رجاست، همواره خيال او را تحريك مي‌كند كه از پاره‌اي از خرافات تأثير بپذيرد. اين عواطف، اعتقاد به خرافات را به گردنش مي‌گذارد، چون قوه خيال در ذهن او صورت‌هايي هول‌انگيز يا اميدوار كننده ترسيم مي‌كند و حس خوف و رجا هم آن صورت‌ها را حفظ مي‌كند و نمي‌گذارد از خزانه نفس غايب شود.
علامه براي درك بهتر موضوع با مثالي مي‌فرمايد: «همچنان كه وقتي آدمي در بيابان وسيع و بي‌نور و چراغ قرار مي‌گيرد، چه بسا مي‌شود كه خيالش صورت‌هايي را در ذهنش تصوير مي‌كند؛ از قبيل حركات و رفت و آمدها و صعود به آسمان و لايزال اين تصويرها را در ذهنش تكرار مي‌كند تا در ذهنش نقش مي‌بندد و در جايي ديگر و در زمان ديگر دچار وحشت مي‌شود. آن صحنه‌هاي خيالي دوباره به يادش مي‌آيد و چه بسا اين صحنه‌ها را براي ديگران نقل مي‌كند و در ديگران ترس و دلهره مي‌آفريند، در حالي كه اصل آن خرافات بوده و جز به يك خيال واهي منتهي نمي‌شد. چه بسا مي‌شود كه خيال، حس دفاعي آدمي را تحريك مي‌كند كه براي دفع شر اين موجود موهوم چاره‌انديشي كنند و حتي ديگران را نيز وامي‌دارد براي ايمني از شري كه او گرفتار شده، چاره‌اي بينديشد و همين باعث مي‌شود رفته رفته قضيه به صورت يك خرافه رايج شود. بشر از قديمي‌ترين اعصار، گرفتار اين‌گونه آراء خرافي بوده و تا به امروز نيز هست».
ايشان معتقد است: «علما و روشنفكران براي نابودساختن اين خرافات چاره انديشيده‌اند، اما معالجاتشان مؤثر واقع نشده و انسان‌ها همچنان گرفتار خرافه‌اند؛ زيرا انسان هيچ وقت از تقليد در آراي نظري و حقايق اعتقادي خالي نيست. از سوي ديگر، از احساسات و عواطف نفساني نيز خالي نيست و بهترين دليلش هم همين است كه مي‌بينيم معالجات اطباي روحي بشر تا به امروز اثر نكرده است».
به همين اندازه به نقل ديدگاه صاحب‌نظران بسنده مي‌كنيم؛ زيرا همان‌گونه كه مشاهده شد هريك از اين بزرگان به يك يا چند عامل اشاره كرده‌اند. از آنجا كه از نظر ما هيچ يك از اينها كامل و جامع تمام علل نيست، به ايجاد نوعي دسته‌بندي جديد، البته با توجه به نظر اين بزرگان و محققان، اقدام كرديم.

علل و ريشه‌هاي پيدايش خرافه

پس از مطالعه دقيق آراي بزرگان و محققان و روان‌شناسان، مي‌توان علل و ريشه‌هاي پيدايش خرافه را اين‌گونه دسته‌بندي كرد:

الف) عوامل اصلي

با توجه به نظريات محققان و روان‌شناسان مي‌توان گفت،:
به صورت فطري در درون انسان شناخت‌ها و اميالي وجود دارد كه اگر شناخت‌ها صحيح نباشد و اميال تعديل نشود، به سمت باطل سوق مي‌يابد.
عدم شناخت (جهل ساده) يا عدم شناخت صحيح (جهل مركب) و اميال كنترل نشده، مانند ميل به قدرت‌طلبي و گريز از محدوديت، ميل به برتري‌طلبي و تمايزجويي، ميل به جاودانگي، معرفت‌طلبي، گرايش به علم و آگاهي و جست‌وجوي خوشبختي و سعادت، علل گرايش به خرافه است. در يك كلام مي‌توان گفت، جهل، وهم و گرايش‌هاي تصحيح نشده عوامل اصلي ايجاد خرافه و گرايش به آن است.

ب) عوامل تعميق و توسعه

اين عوامل نقش اصلي در به وجود آمدن خرافه دارند، ولي مي‌توان گفت عوامل ديگري شكل‌ مي‌گيرند و گرايش مردم به خرافه را تعميق و توسعه مي‌بخشند. اين علل به دو دسته عوامل دروني و بيروني تقسيم مي‌شود.

1 ـ عوامل دروني

اين عوامل در درون انسان ريشه دارد و خود شامل عوامل رواني، عامل علمي و عامل شخصيتي مي شود.

اول ـ عوامل دروني

- ترس

نگراني و ترس از رخدادهاي طبيعي نظير زلزله، آتشفشان، توفان، خشك‌سالي، قحطي و بروز امراض واگير و درمان‌ناپذير چون طاعون، آبله، وبا و مانند آن يا اين پندار نادرست كه فضاي اطراف ما از ارواح خبيث، قواي نامرئي و مرموزي نظير جن، پري و ديوان احاطه شده است كه در سرنوشت، وقوع حوادث نامطلوب، به‌روزي يا سيه‌روزي مؤثرند. ترس از اينها باعث مي‌شود انسان خرافات بسياري را بپذيرد و گاه زندگي‌اش دگرگون مي‌شود.

- اضطراب

خرافات در مواقع حساس و لحظه‌هاي اطمينان و اعتقاد نداشتن به آينده مثلاً در ارتباط با مسائلي چون تولد، مرگ و... به ‌وجود مي‌آيد تا از اين طريق فرد از اضطراب و تشويش رها شود و تسكين خاطر يابد. جادو و جنبل به بسياري از افراد تسكين و احساس آرامش مي‌بخشد. بنابراين، به نظر مي‌رسد اضطراب از دلايل و زمينه‌هاي رواني اصلي براي گرايش به خرافات باشد.

- تلقين

معمولاً كساني كه به خرافه گرايش دارند افرادي تلقين‌پذير و داراي كنترل بيروني هستند.
اين ويژگي (تلقين‌پذيري) در وجود انسان‌ها آثار فراواني دارد و بدين لحاظ در طول تاريخ بسياري توانسته‌اند از مردم سوء‌استفاده كنند.
براي مثال در آيه 38 سوره قصص مي‌بينيم فرعون ادعاي الوهيت مي‌كند: «وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي»، اما در آيه 24 سوره نازعات پا را فراتر مي‌گذارد و براي مردم ادعاي ربوبيت مي‌كند: «فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي».
فرعون بت‌پرست بود و از آنجا كه پادشاه مصر بود و زمام آن كشور را بر عهده‌ داشت و ارزاق و نيازهاي مردم را برمي‌آورد، خود را مالك آنان مي‌دانست. او با تلقين مردم به اينكه رب خدايان مصر است، آنها را به اطاعت از خود وا مي‌داشت و اين‌گونه بزرگ‌ترين خرافه، يعني شرك را بين مردم رواج مي‌داد. قبطيان ساكن مصر ناگزير طبق آيين و مقررات او رفتار مي‌كردند و از خود آيين نداشتند.
آري، اراده قوي در بدن خود انسان يا ديگري سبب مي‌شود انسان بدون اينكه واقعيتي در كار باشد، به چيزي بگرايد؛ چنان‌كه اگر به انسان خبر دروغي بدهند، چه بسا باعث مرگش مي‌شود. با آنكه خبر دروغ ‌واقعيت ندارد؛ زيرا آنچه در شنونده اثر مي‌گذارد، واقعيت خارجي نيست، بلكه حالتي است كه در پي فهم و انديشه مطلب به وسيله اراده توليد مي‌شود و اراده حالتي را به همراه دارد كه مي‌تواند اشك را جاري كند يا قلب را از حركت باز دارد. بنابراين لذا در عالم واقع مي‌بينيم خرافات و مطالب دروغين از طريق تلقين بسيار رواج يافته است.

- تنبلي و راحت‌طلبي

گاهي انسان‌ها به علت تنبلي به سراغ خرافه مي‌روند. به اين ترتيب كه به جاي كار و تلاش براي كسب رزق و روزي، اوقات خود را به بطالت مي‌گذرانند. سپس به دنبال طالع‌بينان و فال‌گيران مي‌روند تا آنها را به ثروت فراوان و باز شدن گره‌هاي زندگي‌شان نويد دهند!

- گرايش به پديده‌هاي اعجاب‌انگيز

انسان‌ها به صورت طبيعي به پديده‌هاي عجيب و غريب گرايش دارند. جذابيت باورهاي عجيب و غريب باعث مي‌شود آدمي به آن متمايل شود. اين همان چيزي است كه ديويد هيوم به آن اشاره كرده و معتقد بود: «گرچه اين گرايش گاهي ممكن است در ضبط خرد و دانش‌ ما درآيد، اما هرگز نمي‌توان آن را از طبيعت آدمي ريشه‌كن ساخت». جاهودا ضمن پذيرش و تأييد سخن هيوم مي‌گويد:
خرافات بخش جدايي‌ناپذير آن دسته از مكانيسم‌هاي سازگاري است كه بدون آنها آدمي قادر به ادامه حيات نيست.

- پيروي از ظن و گمان

گاهي بر اثر وجود ظن و گمان، انسان به سوي حدسيات مي‌رود. سپس آنها را به صورت مسئله‌اي يقيني در ذهن و انديشه خود تثبيت مي‌كند.
خداوند در قرآن كريم به پيروي انسان از حدس و ظن و به گمراه شدن با آن اشاره مي‌كند و مي‌فرمايد:
وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظن‏وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ.
علامه طباطبايي در تفسير اين آيه مي‌فرمايد:
خَرْصْ در لغت هم به معناي دروغ آمده و هم به معناي تخمين؛ و معناي دوم با سياق آيه مناسب‌تر است؛ زيرا جمله «و إن هُم الا يخرصون» و نيز جمله قبلي‌اش در حقيقت، كار تعليل را مي‌كند و براي جمله «و إنْ تُطِعْ اَكْثَرَ مَنْ فِي الاَرْضِ» به منزله علت است و مي‌رساند كه تخمين زدن در اموري از قبيل سعادت الهي و شرايع كه مي‌بايستي از ناحيه خدا اخذ شود و در آن جز به علم و يقين نمي‌توان تكيه داشت طبعاً سبب ضلالت و گمراهي است.
قرآن در موارد ديگري نيز به پيروي غيرمنطقي از ظن و گمان اشاره دارد، ولي صريحاً در سوره نجم، ريشه برخي عقايد خرافي را اعتماد به ظن و تكيه بر اوهام و تخيلات مي‌داند.
إِنّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَه لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَه تَسْمِيَه الْأُنْثي وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظن وَ إِنَّ الظن لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً - و أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثي تِلْكَ إِذاً قِسْمَة ضِيزي إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظن وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْجاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدي.
خداوند در آيات قرآن باورهاي باطل مشركان و شرك‌ورزيِ بي‌اساس آنان را در اين امر رواني، تحليل و ريشه‌يابي مي‌كند كه سخنان و عقايد و اعمال ايشان جز وهم و ظن پايه و اساسي ندارد و بيهوده بر گمان خود اعتماد كرده‌اند.
«منظور از اعتماد به ظن، كه مورد تقبيح قرآن مجيد قرار گرفته است، دو چيز خواهد بود: يكي عبارت است از اعتماد به اعتقاد خلاف واقع، هرچند اعتقادي جزمي باشد. دوم اعتماد به اعتقاد غيرجزمي؛ يعني ظن و گمان، هر چند مطابق با واقع باشد؛ زيرا در مورد نخست انسان به واقع دست نيافته و به حقيقت نرسيده است، هرچند جزم و يقين هم داشته باشد و در مورد دوم، راه و روش و حالتش نامطمئن بوده و استحكام لازم را ندارد و انسان را به حق نمي‌رساند. انسان عاقل زندگي‌اش را بر حقايق استوار مي‌كند، نه بر اوهام و خيالات، و به ويژه در مسائل اعتقادي و اصول اساسي جهان‌بيني بر درك قطعي واقعيت‌ها و اعتقاد جزمي به آنها تأكيد بيشتري خواهد بود؛ يعني علمِ كاشف از واقعيت كه از راه منطقي حاصل شود، راهي كه همه انسان‌ها به مقتضاي فطرت انساني خويش هنگام كشف حقايق در آن سير مي‌كنند و به مقصد مي‌رسند».

- تقليد كوركورانه

انسان در بخش بسيار كوچكي از زندگي خود صاحب ابتكار است، ولي قسمت اعظم زندگاني را به تقليد مي‌گذراند و هرگز نمي‌تواند بدون تقليد زندگي خود را به پايان برساند و اين حال طبيعي انسان است. ارسطو پا را از اين فراتر مي‌گذارد و مي‌گويد:
تقليد كردن غريزه‌اي است كه از كودكي در انسان ظاهر مي‌شود و يكي از امتيازات بشر بر ساير حيواناتِ پست‌تر آن است كه وي از مقلّدترين مخلوقات جهان است و نخستين دانسته‌هاي خود را از راه تقليد فرا مي‌گيرد. هم‌چنين همه مردم طبيعتاً از كارهاي تقليدي لذت مي‌برند. تقليد از آن جهت لذت‌بخش است كه آدمي در حين تماشا، مطالبي مي‌آموزد و در حقيقتِ چيزها تعقل و تأمل مي‌كند.
بنابراين، تقليد چيزي است كه انسان‌ها از آن راه گريزي ندارند، اما تقليد انواع مختلفي دارد؛ يعني پيروي از ديگران خواه پيروي از افراد زنده باشد يا گذشتگان و خواه پيروي از يك فرد باشد يا از يك گروه، از چهار صورت خارج نيست:
1. تقليد جاهل از عالم، مانند مراجعه بيمار ناآگاه به طبيب آگاه؛
2. تقليد عالم از عالم، يعني مراجعه اهل فن به يكديگر؛
3. تقليد عالم از جاهل، اينكه انساني آگاه علم خود را رها كند و چشم و گوش بسته دنبال جاهلان افتد.
4. تقليد جاهل از جاهل، گروهي انسان نادان رسم و سنت و اعتقادي را بدون دليل براي خود برگزينند و گروه نادان ديگري چشم و گوش بسته به دنبال آنها حركت كنند. بيشترين عامل انتقال عقايد فاسد و رسوم غلط از قومي به قوم ديگر در همين قسم داخل است و بيشترين مذمت قرآن نيز در همين مورد است.

- انگيزه‌هاي تقليد كوركورانه

تقليد كوركورانه يا به تعبير ديگر «تقليد جاهل از جاهل» و از آن بدتر «تقليد عالم از جاهل»، نشانه وابستگي فكري است و اين امر عوامل بسياري دارد كه به صورت فشرده به تعدادي از آنها اشاره مي‌شود:
1. نرسيدن به بلوغ فكري: ممكن است افرادي از نظر جسمي بالغ شوند، اما تا آخر عمر به مرحله بلوغ و استقلال فكري نرسند. آنها به همين علت هميشه در زندگي پيرو اين و آن هستند و هيچ‌گاه شخصاً مسائل را تحليل نمي‌كنند. راه مبارزه با اين نوع تقليد كوركورانه، بالا بردن سطح فرهنگ جامعه و شكوفايي افكار و استعدادهاست.
2. شخصيت‌زدگي: به اين ترتيب كه كسي را قهرمان بي‌نظير بداند؛ به گونه‌اي كه براي خود در برابر او هيچ‌گونه قدرت اظهارنظر نبيند. در اين حال، چشم و گوش بسته به دنبال او حركت مي‌كند، هر چند آن شخصيت شايسته پيروي و تقليد هم نباشد.
3. علاقه شديد به نياكان؛
4. گروه‌گرايي يا تعصب‌هاي قبيله‌اي: اين‌گونه گرايش‌ها و تعصب‌ها نيز سبب مي‌شود جمعي چشم و گوش بسته دنبال گروه و حزب و قبيله و دارودسته خود حركت كنند و هر چه را آنها مي‌گويند، تكرار كنند و هرگز حق تجربه و تحليل مستقل مسائل و استقلال در تفكر به خود ندهند. اين عوامل چهارگانه و پاره‌اي عوامل ديگر سبب مي‌شود بسياري از خرافات، موهومات، عقايد باطل و رسوم و آداب غلط جاهلي، از جمعي به جمع ديگر و از نسلي به نسل ديگر منتقل شود.

- نظر قرآن درباره تقليد كوركورانه

قرآن كريم تقليد كوركورانه را يكي از عوامل جدّي خرافه‌گرايي مي‌داند و در آياتي متعدد، با بيابان‌هاي مختلف، تقليد را مانع اساسي تعقل و درك درست مطالب و تحصيل عقايد و معارف صحيح دانسته است. از جمله در سوره صافات آيات 69 و 70 مي‌فرمايد: «إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّينَ فَهُمْ عَلي آثارِهِمْ يُهْرَعُونَ».
خداوند در اين آيات، يكي از ويژگي‌هاي دوزخيان را تقليد كوركورانه از پدران و اجداد دانسته است، در حالي كه تقليد در اعتقادات جايز نيست و عقايد انسان بايد بر مبناي استدلال و عقل باشد.
در آيات ياد شده، دو نكته جالب وجود دارد: يكي اينكه آنها با علم از گمراهي پدرانشان باز هم بر تقليد كوركورانه اصرار داشتند و اين بدترين نوع تقليد است.
دوم اينكه، «يُهرعون» به صورت صيغه مجهول از ماده اهراع به معناي با سرعت دويدن است و به اين نكته اشاره دارد كه چنان دل و دين بر تقليد نياكان باخته‌اند كه گويي آنها را به سرعت و بي‌اختيار به دنبالشان مي‌دوانند؛ گويي از خود اراده‌اي ندارند و اين نهايت تعصب و شيفتگي آنها را به خرافات نياكان نشان مي‌دهد.
آيات 168 تا 173 سوره بقره نيز به بيان تقليد كوركورانه مشركان از نياكان و اجداد گمراهشان در تحريم بي‌دليل غذاهاي حلال و نيز بت‌پرستي مي‌پردازد و مي‌فرمايد:
يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ‏ تَقُولُوا عَلَي اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ‏آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ.
قرآن نه تنها در اين آيات، بلكه در موارد بسيار ديگري، پيروي و تعصب كوركورانه از اجدادشان را به شدت مذمت مي‌كند و اجازه نمي‌دهد انسان چشم و گوش بسته از پدران خود اطاعت كند، زيرا اين‌گونه تقليد نقطه مقابل پيروي از كتاب آسماني و وحي است. قرآن مي‌كوشد روح استدلال‌خواهي را در آدمي زنده و او را به سوي ادراك عقلاني هدايت كند.
چنان‌كه اشاره شد، تقليد كوركورانه صرفاً به تقليد از گذشتگان خلاصه نمي‌شود، بلكه در بسياري از موارد چنين اتفاق مي‌افتد كه ملتي در برابر ملتي ديگر، كه نوعي امتياز ويژه در زندگي مادي دارد، استقلال و شخصيت حقيقي خود را از دست مي‌دهد و به شكل غيرمنطقي از او تقليد و تبعيت مي‌كند.
جالب اينجاست كه اين مسئله يعني تقليد از ملل ديگر، نيز در قرآن مطرح شده است؛ از جمله زماني كه بني‌اسرائيل از مصر به طرف ارض مقدّسه حركت كردند. در بين راه، به شهري رسيدند كه مردم آن زندگي خوبي داشتند و بت‌خانه زيبايي ساخته بودند و در آنجا بت‌ها را مي‌پرستيدند. در آن مراسم، بت‌پرستي با رقص و شادي و مي‌گساري و عيش و عشرت برقرار بود. ديدن اين مناظر در نظر بني‌اسرائيل بسيار دل‌پسند و نيكو آمد و آنآن‌چنان از خود بي‌خود شدند كه بدون توجه به گذشته خويش و سخنان پيامبر خدا، از حضرت موسي عليه السلام خواستند برايشان خدايي همچون خدايان آنان قرار دهد.
وَ جاوَزْنا بِبَنِي‏إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلي قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلي أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَي اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَة قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ قالَ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَي الْعالَمِينَ وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ.
اين درخواست تجلي ديگري از روح تقليد بود كه در اين قوم بروز كرد و حضرت موسي عليه السلام با آن همه زحمت و مبارزه‌اي كه براي رهايي آنان متحمل شده بود، از اين سخن برآشفت و براي جهل، ناداني، جمود فكري و گرايش به تقليد بي‌دليل از افكار پوچ و مراسم باطل ديگران، ملامتشان كرد.
نكات
1. «قرآن، سنت‌هاي فرهنگي را تنها به اين دليل كه سنت و امر فرهنگيِ به جا مانده از نسل گذشته است، ناپسند و ناروا نمي‌شمارد؛ زيرا نسل امروزي مي‌تواند از خوبي‌ها و روشن‌بيني‌هاي نسل گذشته بهره برد و كجي‌ها و كاستي‌هاي آن را راست و تكميل كند. آنجا كه ميراث فرهنگي گذشته معقول، پذيرفتني و خردمندانه و فطرت‌پسند باشد، هيچ نكوهشي بر آن نيست:
أَمْ ‏كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ‏آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.
اعتقاد توحيدي نيز ممكن است از پدران موحد به فرزندان منتقل شود، با اين فرق كه چنين اعتقادي هم خود بر اساس خرد و فطرت استوار است و هم پدران موحد اين باورها را بر اساس تعقل و فطرت پذيرفته و به فرزندان خويش آموخته‌اند؛ همان كاري كه همه پيامبران انجام مي‌دادند؛ يعني پيروي از خودشان را فقط با وجود بصيرت روا مي‌شمردند؛ زيرا ملاك درستيِ باورها و برنامه‌ها اين است كه بر اساس آگاهي و بصيرت باشد، وگرنه از شرك در امان نخواهد ماند».
قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ ‏عَلي بَصِيرَة أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ.
2. «پيروي از دين تقليد [كوركورانه] نيست؛ زيرا دين عبارت است از مجموعه‌اي از معارف مربوط به مبدأ و معاد و قوانين اجتماعي، از عبادات و معاملات كه از طريق وحي و نبوت به بشر رسيده، نبوتي كه صدقش با برهان ثابت شده و نيز از مجموعه‌اي از اخبار كه مخبر صادق از انجام آنها خبر داده، مخبِري كه باز صادق بودنش به برهان ثابت شده است. و معلوم است كه پيروي از چنين ديني پيروي علم است نه خرافات، چون فرض كرديم كه به صدق آن مخبِر عالِميم و برهان علمي بر آن داريم.»
در پايان عرض مي‌كنيم كه خداوند در فطرت و وجود ما انسان‌ها اين توانايي را قرار داده است كه شخصاً حق و باطل را تشخيص دهيم. هرچند در جامعه‌اي زندگي كنيم كه غرق در اباطيل و خرافات باشد يا در خانواده‌اي پرورش يابيم كه نسل اندر نسل انحراف اعتقادي داشته‌اند، ما نبايد خود و سرنوشت خود را كوركورانه تسليم افكار و عقايد ديگران كنيم، چه آن تقليد از اجدادمان باشد و چه تقليد كوركورانه و بي‌جا از ملل پيشرفته و تمدن‌هاي غربي و امريكايي، بلكه لازم است با آن وجدان فطري و عقل خدادادي و معيارهاي فطري، به بررسي و سنجش افكار بپردازيم و موارد صحيح را از ناصحيح جدا كنيم.

دوم ـ عامل علمي

چنان‌كه گفته شد، دومين عامل دروني، عامل علمي است. به نظر مي‌رسد كاستي ذهن، فلسفه ناپخته و نداشتن شناخت طبيعي و فراطبيعي از عوامل دروني است كه موجبات گرايش به خرافه را در انسان فراهم مي‌آورد.
هر كس به اندازه سطح فكر و دقت و ژرف‌انديشي‌اش ممكن است به خرافه يا خرافاتي معتقد شود. افراد باسواد، باهوش، اهل تعقل و انديشه، كمتر و افراد كودن، كم‌سواد و كوتاه فكر، بيشتر به خرافات روي مي‌آورند.
آري، بي‌گمان اشخاصي كه قدرت انديشه و تحليل منطقي و اصولي ندارند و از روابط علّي و معلولي و واقعي، كه در نظام آفرينش و رخدادهاي زندگي آدمي وجود دارد، آگاه نيستند، در زمان برخورد با مشكلات با نيروي وهم و خيال و تصورات نادرست، عقايد باطلي در مورد چيزهاي واهي پيدا مي‌كنند. بنابراين، قرآن كريم براي مبارزه با ناداني و خرافه و افزايش سطح علمي جامعه، در آيات فراوان به فراگرفتن دانش همراه با استدلال توصيه مي‌كند.

سوم ـ عامل شخصيتي

برخي انسان‌ها، زودباور و ساده‌لوح هستند. آنها به دليل ويژگي‌هاي شخصيتي و رواني و داشتن زمينه‌هاي خاص (خانواده، محيط، محفوظات و نظاير آن) آمادگي بيشتري براي پذيرش خرافات نسبت به ديگران دارند.
نويسنده كتاب نداي سياه درباره اينان مي‌آورد: «افرادي كه روح ناتوان و عليل دارند خيلي زود تسليم خرافات مي‌شوند. روح آنها مدام دچار ترس و نگراني نابجايي است. از جمعه سيزده ماه و يا گربه سياه كه پنجه‌هايش را صليب‌وار روي هم گذاشته باشد، مي‌ترسند.
فردي كه روح عليل و ناتوان دارد از هر گونه تغيير وضع مي‌هراسد. وضع ثابت و پايدار برايش اطمينان‌بخش است. از هر وضع تازه، ترس ناخوشايندي احساس مي‌كند. براي چنين آدمي دردآورترين چيز آن است كه بخواهد فكر و انديشه را تازه بكند. ناتواني روح اغلب اساس دين را هم متزلزل مي‌كند».

2 ـ عوامل بيروني

منظور از عوامل بيروني، عواملي است كه بيرون از وجود و شخصيت فرد، زمينه گرايش به خرافه را ايجاد مي‌كند و باعث تعميق و توسعه اين پديده شوم در جامعه انساني مي‌شود.
عوامل بيروني به اين ترتيب‌ است:
ـ عوامل جغرافيايي و محيطي؛
ـ عوامل اجتماعي و اقتصادي؛
ـ عوامل سياسي.

اول ـ عوامل جغرافيايي و محيطي

عوامل خاص ايجاد خرافه در محيط‌هاي مختلف به يك حال نيست؛ عوامل جغرافيايي و محيطي و روحيِ خاص هر محيط، گوناگوني خرافات را باعث مي‌شود. براي مثال، محيط جزيرة العرب با محيط خاص ژاپن و هند و محصول خرافاتشان بر اثر اختلاف محيط و جغرافيا مختلف است.
«با اين حال بايد اعتراف كرد كه خرافات همچون امراض مسري گاه از محيطي به محيط ديگر سرايت مي‌كند».

دوم ـ عوامل اجتماعي و اقتصادي

موقعيت‌هاي اجتماعي نامساعد و فشارآور، مواجهه با ناكامي در زندگي و نبودن عدالت اجتماعي از عوامل گرايش به خرافه است.
شهيد مطهري معتقد است: «فكر بخت و فلسفه بخت هيچ علتي ندارد جز مظالم و ناهمواري‌ها و بي‌عدالتي‌هاي اجتماعي. الهام‌كننده اين فكر شيطاني، هرج و مرج و بي‌عدالتي‌هاي اجتماعي است... . مبدأ الهام‌بخش اين فكر شيطاني چيزي جز بي‌نظمي و پستي‌ها و بلندي‌هاي بي‌جهت و اولويت‌هاي بلااستحقاق نيست. هر وقت عدالت اجتماعي متزلزل شود؛ استحقاق‌ها رعايت نشود؛ حقوق مراعات نگردد؛ در تعويض مشاغل‌ حساب‌هاي شخصي و توصيه مؤثر باشد، فكر بخت و شانس و امثال اينها قوت مي‌گيرد و توسعه پيدا مي‌كند، چون معناي بخت اين است كه هيچ چيز شرط هيچ چيز ديگر نيست».
گاهي نيز سودجويان، منفعت‌طلبان، فال‌گيران و پيش‌گويان در جامعه از ضعف بينش افراد سوء‌استفاده و باورهاي خرافي ايجاد مي‌كنند. براي نمونه در زمان معاويه، پيازفروشي براي فروش كالاي خود به مكه آمد، ولي نتوانست كالايش را بفروشد. از ابوهريره، كه از سوي معاويه حاكم مكه بود، كمك خواست. او نيز فكري به ذهنش رسيد و روز جمعه وقتي مردم جمع شدند به آنها گفت: «ايها الناس سَمِعْتُ مِنْ حبيبي رسولِ الله صلي الله عليه و آله مَنْ اَكل بصل عكّةٌ في مكّةٌ وَجَبَتْ له اَلجَنَّةُ؛ اي مردم، از حبيبم رسول خدا عليها السلام شنيدم كه فرمود:‌ هر كس پياز عكه را در مكه بخورد، بهشت بر او واجب مي‌شود.» پس مردم به سرعت تمام پيازها را خريدند.

سوم ـ عوامل سياسي

عوامل سياسي از جمله عوامل بيروني است كه در پيدايش و شيوع خرافات نقش مهمي دارد، مانند كشورگشايي‌ها و جنگ‌ها كه باعث تماس با قبايل خرافه‌پرست مي‌شد. هر جامعه به مرور زمان بر اثر تعاملات و ارتباطات سياسي با ديگر كشورها ممكن است بخشي از افكار و انديشه‌هاي درست و نادرست و خرافي را از آن ملل بيگانه بگيرد و در خود جاي دهد. براي مثال اعتقاد به نحوست عدد سيزده از يونان با كشورگشايي اسكندر مقدوني در كشورهاي مختلف نفوذ كرد؛ در حالي كه اين مسئله ريشه علمي و ديني ندارد.
حمله مغول‌ها به ايران نيز از جمله رخدادهاي سياسي بود كه بر فرهنگ و انديشه ايرانيان اثر نامطلوبي داشت. گذشته از كشتار فجيع مغولان در ايران، آنها به عقايد شوم و باطلي گرايش داشتند. گرايش به خرافات و جادوگري به منزله عواملي براي مصون ماندن از مصائب و چشم‌زخم‌ها و ايمن ماندن از بلاهاي آسماني و زميني چون رعد و برق، زلزله، سيل، قحطي و بيماري در ميان مغولان رواج داشت.
در واقع، آنها با حمله به ايران افكار و عقايد خرافي خود را نيز بر مردم تحميل كردند كه بررسي آثار زيان‌بار اين كشورگشايي تحقيقات وسيعي را مي‌طلبد.

3. گستره خرافات

بسياري معتقدند خرافات مربوط به قشر يا گروه يا طبقه خاصي نيست و به نژاد خاصي نيز محدود نمي‌شود. همه به شكلي گرفتار خرافه هستند. جاهودا معتقد است:
مردم جهان را نمي‌توان به دو گروه خاص خرافاتي و روشنفكر تقسيم كرد، بلكه مي‌توان گفت كه آنها به طور كلي بيشتر يا كمتر خرافاتي هستند. نظري بر تاريخ گذشته نيز مؤيّد همين نكته است.
امروزه، تمام كشورها، اعم از پيشرفته صنعتي و عقب نگه داشته شده، با خرافات گوناگون، اما مشابهي دست و پنجه نرم مي‌كنند و در بسياري از موارد در برابر خرافه به زمين مي‌خورند.
مردم اروپا، آسيا و افريقا هيچ يك از آسيب‌هاي خرافه در امان نيستند و به شكل شگفت‌آوري خرافه در آنها رشد و توسعه مي‌يابد.
در اروپاي امروز در عصر كامپيوتر و فضا، شاهد رونق چشم‌گير طالع‌بيني و فال‌گيري هستيم. برآوردي حاكي است كه امروزه در بريتانيا، شايد حدود دو هزار نفر فال‌گير حرفه‌اي وجود دارد كه همه درآمد كلاني دارند؛ بگذريم از «ستاره‌ها» كه درآمدشان سر به ميليون‌ها مي‌زند. شمار مشتريان دائمي اينان را حدود يك ميليون نفر تخمين زده‌اند. روش‌ها متنوع است: از فال ورق و فال فنجان چايي تا بلوربيني و طالع‌بيني. طالع‌بينان و غيب‌گوهاي مشهور مورد توجه مطبوعات قرار مي‌گيرند و بر صفحه تلويزيون ظاهر مي‌شوند.
در امريكا در اوايل دهه 60، بيش از هزار نشريه با نزديك به بيست ميليون خواننده، ستون‌هاي طالع‌بيني داشتند. پژوهش‌گري به نام ج.ب.راين، از مشاهده اوضاع چنين شكوه مي‌كند: در عالم خواب هم نمي‌توانستم مجسم كنم كه در اين كشور (امريكا) واقعاً اين همه رشته‌ها و گونه‌هاي مختلفي از علوم غيبي وجود داشته باشد. چه فراوانند فرقه‌هاي عجيب و فلسفه‌هاي غريبي كه پا گرفته‌اند و رونق يافته‌اند، چه فراوانند كتاب‌هايي با عنوان پرهيبتي كه به قدرت‌هاي عالي ذهني و جسم اشاره دارند و چه فرصت‌هاي بي‌شماري كه براي پرورش توانايي‌هاي نهاني در انتظار ما هستند.
جالب است كه دكتر لوتركينگ نيز در كتابش مي‌نويسد:
خود من در آسانسور يك هتل بزرگ نيويورك براي اولين بار متوجه شدم كه طبقه سيزدهم وجود ندارد و پس از طبقه دوازدهم طبقه چهاردهم قرار گرفته است. علت را از متصدي آسانسور پرسيدم. پاسخ داد: اين رويه و عادت در اغلب هتل‌ها رعايت مي‌شود، چون عده زيادي از به سر بردن در طبقه سيزدهم وحشت دارند و به دنبال اين گفته افزود: حتي بعضي‌ها به حساب اينكه طبقه چهاردهم جاي‌گزين طبقه سيزدهم است، از سكونت در طبقه چهاردهم نيز خودداري مي‌كنند!
به راستي چرا در عصر علم و فن‌آوري، حتي در جوامع غربي و پيشرفته دنيا، خرافات به شكل چشم‌گيري رواج دارد؟
در پاسخ به اين سؤال مي‌توان گفت: انسان دو جنبه عقلي و جنبه عاطفي دارد. ممكن است چيزي انسان را از لحاظ عاطفه اقناع كند، در صورتي كه آن مطلب هيچ پايه عقلي و علمي ندارد و برعكس ممكن است چيزي جنبه استدلالي داشته است، اما با عاطفه انسان سازگار نيست. بنابراين، ممكن است بين عقل و عاطفه انسان تعارض رخ بدهد، به اين معناي كه انسان در قسمت دانش بسيار دقيق و موشكاف باشد، ولي با اين حال به يك سلسله خرافات خلاف عقل و برهان معتقد و پاي‌بند شود.
به همين علت در جوامع غربي، از يك سو كوشش مي‌شود علم و صنعت و تكنيك پيش رود و از سوي ديگر در عصر فضا و دوراني كه بشر با سرعت سرسام‌آوري عالي‌ترين مدارج ترقي علمي را مي‌پيمايد، خرافات در متمدن‌ترين جوامع بشري از قبيل اروپا و امريكا، بين مردم بيش از پيش ريشه مي‌دواند و بازار جادوگران، ستاره‌شناسان، شعبده‌بازان، فال‌گيران و طالع‌بينان، روز به روز رونق بيشتري مي‌گيرد و با پيشرفت تمدن، خرافات و عقايد باطل نيز در ميان مردم رواج زيادي مي‌يابد.
غربي‌ها، كه ادعاي متمدن بودن و پيشرفت مادي و عقلاني در دنيا را دارند، در درون و باطن خود با يك كج‌انديشيِ كاملاً غير علمي و جاهلانه روبه‌رو هستند و آنچه از آمار و ارقام گفته شد، مربوط به سال‌ها پيش است كه مسلّماً در حال حاضر، آمار و ارقام بسيار رشد كرده است.
در هر حال، اگرچه خرافه در همه جا رشد يافته و بسياري از افراد و جوامع را آلوده ساخته است، سخن جاهودا نيز براي ما پذيرفتني نيست. اينكه «هيچ قشري از خرافه پيراسته نيست»، سخني نادرست است؛ زيرا بسيار ديده‌ايم كساني كه با منطق، خرد و دين، زندگي خود را چنان سامان داده‌اند كه هرگز خرافه‌اي در آن راه نيافته و حتي به شدت با خرافه مبارزه كرده‌اند؛ كساني چون پيامبران، امامان، اولياي خدا و بسياري از افراد باتقوا و مؤمن. اين دسته اخير ممكن است دچار اشتباه بشوند، ولي خرافاتي نيستند.
مردم جامعه ما به دليل اعتقادات والاي اسلامي همواره توانسته‌اند تعادل نسبي ميان اعتقادات واقعي و باورهاي خرافي و موهوم پديد آورند. اميد است روزي كشور اسلامي‌مان ايران از لوث وجود هر نوع انديشه و آداب و رسوم خرافي پاك و سراسر علم و تقوا و معنويت شود.

4. آثار سوء خرافه‌گرايي

الف) شرك و كفر و دوري از خداوند متعال

در زمان نزول آيات وحي و بعثت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ، بت‌پرستي، بزرگ‌ترين خرافه رايج ميان مردم، سبب شرك و دوري از حقيقت شده بود. در حال حاضر پس از گذشت هزار و چهارصد سال از ظهور دين مقدس اسلام، خرافات ديگري باعث شرك و كفر شده است. رواج رمالي و فال‌گيري، مدد خواستن از آتش در جشن چهارشنبه سوري، ماليدن خون قرباني به خودرو، ديوار خانه و مسجد، فال بد زدن و برخي خرافات ديگر مطابق با فرمايش رسول اكرم صلي الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام از مصاديق شرك و كفر است. اين در حالي است كه بسياري از مردم ما كه به اين خرافات معتقدند، از پي‌آمد سوء آنها، يعني دوري از خداوند متعال ناآگاه‌هند.

ب) وهن دين اسلام و مذهب تشيع

نسبت دادن مطالب خرافي و دروغين به دين و آنها را از آداب و رسوم و آموزه هاي ديني پنداشتن، سبب وهن دين مي‌شود و كساني كه مي پندارند با ساختن و پرداختن مطالب دروغين و خرافي، جايگاه دين را در اذهان بالا مي برند و مردم را به رفتار ديني سوق مي دهند، سخت در اشتباهند و چه بسا ندانسته، سبب سست شدن باور به دين مي شوند. براي مثال، قمه زني يا قفل‌زني و انواع كارهاي نابخردانه در مراسم عزاداري امام حسين عليه السلام ، از ديدگاه جهانيان، جنون و ديوانگي به شمار مي رود. هم‌چنين رفتارهاي مرسوم در جشن چهارشنبه‌سوري، كه خطرات بسياري براي فرد و ديگران (به خصوص بيماران قلبي، كودكان و زنان باردار) به همراه دارد، تصوير زشتي از مسلمانان ايران براي مردم جهان ترسيم و جايگاه دين و مذهب و حتي ايراني بودن ما را تخريب مي‌كند.

ج) محروميت از بسياري از نعمت‌ها

اعتقادات افراطي در مورد سعادت و نحوست روزها، توجه بيش از حد به نجوم احكامي، فال بد زدن و امثال ديگر از اين باورهاي خرافي جز از دست دادن فرصت ها و محروم كردن خويش از نعمت ها، ثمره ديگري ندارد. براي مثال، اگر در انجام كارها، اعم از بزرگ و كوچك، به احكام نجومي توجه بيش از حد داشته باشيم و از معامله و اقدام‌هاي ديگر بپرهيزيم يا با رخ دادن واقعه اي و فال بد زدن به آن، از كاري صرف‌نظر كنيم، به يقين تنها خود را از نعمت ها و امتيازها محروم كرده ايم. بي ترديد، اين‌گونه عقايد و باورهاي خرافي و افراطي مورد تأييد عقل و شرع نيست.

د) تحقير انسان‌ها

از جمله عقايد خرافي ريشه‌دار در ميان اعراب جاهلي آن بود كه دختر را مايه ننگ و پست و حقير مي شمردند و متأسفانه اين عقيده خرافي و برتري جنس مرد بر زن هنوز در ميان مردم جهان و حتي مسلمانان وجود دارد. هم‌چنين با گذشت سال‌هاي بسيار از فرياد اسلام مبني بر برابري و برادري انسان‌ها، هنوز نژادپرستي به شدت در جهان رواج دارد. ثمره اين‌گونه اعتقادهاي خرافي چيزي جز تحقير انسان‌ها نيست.

ه‍) از دست دادن مال، سرمايه و حتي آبرو و حيثيت

از جمله آثار سوء برخي اعتقادهاي خرافي، چون فال‌گيري، رمّالي و طالع‌بيني، از دست دادن اموال و ثروت‌ است. درآمدهاي اين‌گونه مشاغل آن‌قدر چشم‌گير است كه لازم نيست اين شيادان به حرفه ديگري بپردازند. مردم ساده‌لوح و زودباور به محض شنيدن كلمات اميدواركننده، هزينه هنگفت آن را مي پردازند، اما گاهي ثروت، كمترين چيزي است كه از دست مي رود. براي مثال، زماني كه از مراجعه‌كنندگان سوء‌استفاده جنسي شود ـ كه فراوان اتفاق افتاده است ـ ضربه سخت و هولناك بي آبرويي و تجاوز، آينده آنان را به تباهي خواهد كشيد و اين مشكل با هيچ ثروتي جبران‌پذير نيست.
خرافه‌گرايي باعث متلاشي شدن بنيان خانواده ها، نابود شدن جواني و عمر انسان‌ها و هزاران پي‌آمد منفي ديگر است، ولي متأسفانه بررسي جامعه‌شناسانه اين مسئله در جامعه ما بسيار اندك است.
به اميد روزي كه جامعه‌شناسان، روان‌شناسان، مسئولان و متوليان امور فرهنگي، مسئله خرافه و آثار سوء آن را به عنوان پديده‌ فراگير در جامعه بررسي كنند و نسل جوان را از آن آگاه سازند.

5. اهداف مروّجان و اشاعه دهندگان خرافات

الف) اغفال مردم و واداشتن آنها به اطاعت از خود

براي مثال، هدف مدعيان دروغين نيابت يا مروجين شيطان‌پرستي از سخنان كذب و خرافي‌شان آن است كه مردم را به اطاعت از خود وادارند؛ به گونه‌اي كه فريب‌خوردگان حتي لحظه اي به سخنان سست و بي پايه آنها شك نمي كنند و از رهبران و سردمداران خود چشم و گوش بسته تبعيت مي كنند.

ب) سست كردن پايه‌هاي تشيع

گسترش خرافات و حمايت از كساني كه به اين مقوله ها دامن مي زنند، از جمله سياست ها و برنامه هاي راهبردي استكبار جهاني براي سست كردن پايه هاي تشيع است. براي مثال، مايكل براون، يكي از مقامات سابق سازمان سيا گفته است: «يكي از موضوعاتي كه بايد روي آن كار مي كرديم، فرهنگ عاشورا و شهادت‌طلبي است. ما بايد با حمايت هاي مالي از برخي سخنان و مداحان و برگزاركنندگان اين‌گونه مراسم، مسائل انحرافي به وجود آوريم و شيعه را يك گروه جاهل و خرافي معرفي كنيم».
آري، زماني كه يك لوح فشرده مبتذل در تأييد قمه‌زني درست مي شود و در سطح گسترده اي پخش مي شود، جاي ترديد نمي ماند كه اين كار با برنامه و پشتيباني استكبار جهاني صورت ميگيرد

ج) سرگرمي يا گمراه كردن مردم

خداوند قرآن كريم مي‌فرمايد:
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ.
در مورد اين آيه در كتاب‌هاي شأن نزول و تفاسير آمده است كه آيه، در مورد نضر بن حارث نازل شده است. او مردي تاجر بود كه به ايران سفر مي‌كرد و اخبار و داستان‌هاي آنان را مي‌خريد و پس از بازگشت، آنها را براي قريش نقل مي‌كرد و به آنان مي‌گفت: «محمد داستان عاد و ثمود براي شما نقل مي‌كند و من داستان رستم و اسفنديار برايتان مي‌گويم».
علامه طباطبايي مي‌فرمايد: «كلمه لهو به معناي هر چيزي است كه آدمي را از مهمش باز بدارد و لهوالحديث آن سخني است كه آدمي را از حق منصرف كند و به خود مشغول سازد؛ مانند حكايت‌هاي خرافي و داستان‌هايي كه آدمي را به فساد و فجور مي‌كشاند يا از قبيل سرگرمي به شعر و موسيقي و مزمار و ساير آلات لهو كه همه اينها مصاديق لهوالحديث هستند».
در عصر ما رمالان، فال‌گيران، طالع بينان، جادوگران، نويسندگان مطالب و داستان‌هاي خرافي، فيلم سازاني كه خرافه را رواج مي‌دهند، همان نضر بن حارث هايي هستند كه با هدف سرگرم كردن مردم يا گمراه كردن آنها به كسب درآمد مشغولند.