نظریه های روانشناسی وجدان
وجدان ( Conscience ) ، قدرت ذهن برای قضاوت اخلاقی (درستی یا غلطی) یک واکنش یا رفتار است. انجام واکنشی که موجب به وجود آمدن احساس پشیمانی میشود را عذاب وجدان مینامند.
« در زبان فارسي وجدان در لغت به كسر واو است ولي درتداول ايران و عراق بضم واو تلفظ مي شود و به معناي يافتن، شعور، شعور باطن و به عنوان قوه اي در باطن شخص است كه وي را از نيك و بد اعمال آگاهي دهد.
وجدان در زبان انگليسي با واژه Conscience معرفي شده و به معناي باطن، دل و شعور آمده است و از آن به عنوان احساس دروني و روحاني كه موجب تشخيص خوب از بد مي شود ياد شده است.»
وجدان به مجموع ارزش های انسانی کسب شده در فرد که به صورت نظام ارزشی سازمان یافته است و رفتار های انسان را کنترل می کند. اگر رفتاری که از انسان سر می زند مطابق نظام ارزشی ( وجدان) فرد باشد ایشان احساس رضایت می کند. و اگر کنش او مغایر با نظام ارزشی فرد باشد فرد احساس ناخشنودی کرده و در جهت اصلاح رفتار خویش بر می آید.
وجدان شما بخشی از شخصیت شما است که به شما کمک می کند بین حق و اشتباه تعیین کنید. این چیزی است که باعث می شود شما احساس گناه را زمانی که شما چیزی بد و خوب انجام دهید زمانی که شما چیزی را انجام دهید.
وجدان قابل آموزش است و معمولا بر اساس عقیده و یا دین شخص، فرهنگسازی میشود. به طور معمول، وجدان اغلب به عنوان منجر به احساس پشیمانی هنگامی که شخصی مرتکب عملی می شود که با ارزش های اخلاقی او در تضاد است، توصیف می شود. بنابراین اگر این ارزش های اخلاقی با تغییر عقیده شخص نیز تغییر کند، محور وجدان نیز تغییر میکند و حتی ممکن است مغایرت کلی با ارزش های اخلاقی عقیده قبلی داشته باشد.
از نظر روانشناسی ، وجدان، قدرت ذهن برای تشخیص درست و غلط از ارزش های اخلاقی خود است. بیمار های دارای اختلال شخصیت ضداجتماعی معمولا از عدم وجود (یا بسیار کم) وجدان برخوردارند که این موجب میشود آنها نتوانند درست و غلط را تشخیص دهند؛ بنابراین از انجام کارهایی که از دید بقیه ممکن است غیر اخلاقی یا بیوجدانی خوانده شود، عذاب وجدان نخواهند گرفت.
وجدان یکی از از اساسی ترین عناصر درونی وجود انسان است که کانت اخلاق را بر آن بنا می کند. انسان بهره مند از عقلانیت، نمی تواند وجدان نداشته باشد. انسان به تبع داشتن عقل، از وجدان بهره مند است و مدام به نیکی و خیر فرا خوانده می شود.
«درباره اصل وجود وجدان، دیرزمانی است که بحثها و مناقشات دامنهداری میان اندیشمندان جهان وجود داشته است.گروهی اصل وجود وجدان را به طور کلّی نفی کرده و آن را وَهْم و خیالی بیش نمیدانند. بعضی آن را وجه تمایز انسان و حیوان دانستهاند. نه مادیون در مورد وجدان دیدگاه مشترکی دارند و نه الهیون، حتی دانشمندان اسلامی دیدگاه یکسانی در این موضوع ندارند.
درباره اصل وجود وجدان، ديرزماني است كه بحثها و مناقشات دامنهداري ميان انديشمندان جهان وجود داشته است . گروهي اصل وجود وجدان را به طور كلّي نفي كرده و آن را وَهْم و خيالي بيش نميدانند. بعضي آن را وجه تمايز انسان و حيوان دانستهاند. نه ماديون در مورد وجدان ديدگاه مشتركي دارند و نه الهيون، حتي دانشمندان اسلامي ديدگاه يكساني در اين موضوع ندارند.
وجدان همانطور که دانشمندان تصریح کرده اند، سه جنبه دارد: الف. جنبه ادراکى، ب. جنبه ارادى، ج. جنبه انفعالى.
جنبه ادراکى وجدان اخلاقى این است که اعمال و حتى افکار انسانها را مورد بررسى قرار مىدهد و مانند یک قاضى بىطرف آنرا تجزیه و تحلیل مىکند و حکم به خوبى و بدى در مورد آن صادر مىکند.
جنبه ارادى آن، این است که همانند یک فرمانده قوى به ما فرمان مىدهد که به مقتضاى آن عمل کنیم؛ یعنى اگر عمل خوب است انجام دهیم و اگر بد است ترک نماییم.
جنبه انفعالى وجدان این است که اگر بر وفق درک و میل آن رفتار کردیم، احساس مسرت و شادى مىنماید و موجب انبساط و آرامش خاطر مىگردد و اگر بر خلاف میل و درک آن عمل نمودیم، احساس شرمسارى و خجلت کرده و با ضربات جانکاهى که بر روان و اعصاب ما وارد مىشود ما را شکنجه مىدهد، بالاتر اینکه وجدان اخلاقى در مورد کارهاى دیگران نیز دخالت مىنماید.
از تعاریفی که برای وجدان شد میتوان چنین تحلیل کرد عقل انسان به دو قسمت تقسیم میشود که از آن به عقل مجرد(نظری) و عقل عملی تعبیر میشود ، که اگر بخواهیم وجدان را به یکی از این قسمتها مربوط کنیم میتوان آنرا از فعالیت عقل عملی دانست؛ زیرا وجدان است که به کمک عقل حس و درک اخلاقی انسان را تحریک میکند. پس وجدان نیرویی است که با کمک عقل، ممیز خوبیها و بدیها و نوعی قاضی و داور انسان میباشد، به طوری که در مقابل اعمال نیکو مثل عدالت احساس شادی و خرسندی میکند و در مقابل ظلم و ستم شکنجه خواهد دید و به پشیمانی و ندامت میرسد. ارتباط وجدان با عقل به قدری نزدیک است که عدهای گفتهاند: وجدان به مانند دادگاهی میماند که در تمام قضاوتهای عقلی نظارت میکند و او است که خوب را از بد و بد را از خوب تشخیص میدهد. پس وجدان اخلاقی، با نمودهای گوناگونش از فعالیتهای روح به شمار میرود.
فروید
فرويد براي وجدان اخلاقي اصالت طبيعي قائل نيست و آن را امري اكتسابي مي داند و مي گويد: قضاوتهاي وجدان هم نميتواند صد در صد صحيح و اطمينان بخش باشد، زيرا منشأ آن، تربيتهاي خانواده و اجتماع است و محتواي وجدان اخلاقي مردم را، مجموعهاي از واردات (= دركهاي) صحيح و ناصحيح تشكيل مي دهد.
فروید در یکی از آخرین آثار خود به نام «کنفرانسهای تازه در خصوص پسیکانالیز» می نویسد: ما مجبور شده ایم وجود یک محکمه داوری مخصوصی را در حیات نفسانی که دارای نقش انتقاد و امتناع است بپذیریم.
"فروید" برای وجدان اخلاقی اصالت طبیعی قائل نیست و آن را امری اکتسابی می داند و می گوید: "قضاوتهای وجدان هم نمیتواند صد در صد صحیح و اطمینان بخش باشد، زیرا منشأ آن، تربیتهای خانواده و اجتماع است و محتوای وجدان اخلاقی مردم را، مجموعهای از واردات (= درکهای) صحیح و ناصحیح تشکیل می دهد".
فروید ، مفهومی به نام سوپر ایگو یا فرامن را معرفی کرد . سوپر ایگو مفهومی استعاری است که والدین آن را از 3 تا 6 سالگی در کودک به وجود می آورند .
از دید روانکاوی ، سوپر ایگو ، مجموعه ای از همانند سازی هاست ( یعنی درونی سازی الگوهای بین فردی ابتدایی ) . سوپر ایگو درونی شده باورهای والدین است ، هر کاری که آنها بکنند ، ما هم در بزرگسالی همان کار را با خودمان ادامه می دهیم . در واقع روابط بزرگسالی تکرار همان روابط کودکی با والدین است .
والدین ، ارزش ها و ضد ارزش ها را به کودک یاد می دهند . اگر در خانه به کودک خوب و بد آمیخته نشود ، او وجدان اخلاقی نخواهد داشت ، بنابر این تنبیه و تشویق ، زیر بنای ساختمان سوپر ایگو یا وجدان اخلاقی است . تشویق دائمی برای کارهای خوب و تشویق نکردن برای کارهای بد که به معنای تنبیه است .
کارکرد سوپر ایگو شامل وجدان و ایده آل های فرد است ، که سخت گیری بیش از حد آن ، احساس گناه زیادی ایجاد می کند و سهل گیری بیش از حد ، کاری می کند که رنجش دیگران ، موجب احساس گناه در فرد نشود .
فراخود نیز از همان کودکی با فرد همراه میشود و با نهاد و خود در تضاد است. فراخود در دربرگیرندهی ۲ بخش است:
۱- آرمان: آرمان دربرگیرندهی استانداردها، اصول و قوانینی است که فرد برای رفتارهای خوب دارد. پیروی کردن از این اصول و قوانین به پاداش میانجامد. و به فرد احساس غرور، ارزش و رضایتمندی میدهد.
۲- وجدان: وجدان دربرگیرندهی رفتارهایی است که خانواده و جامعه آنها را بد و ناپسند میدانند. این رفتارها ممنوع است و به پیامدهای بد، تنبیه و احساس گناه میانجامد.
در نظریه فروید ، وجدان بخشی از سوپراگو است که حاوی اطلاعاتی درباره آنچه که توسط والدین و جامعه به عنوان بد یا منفی دیده می شود، - تمام ارزش هایی است که در طول تحصیل شما آموخته شده و جذب کرده اید. وجدان در طول زمان ظهور پیدا می کند، زیرا شما اطلاعاتی را درباره آنچه که مراقبین شما، همسالان شما و فرهنگی که در آن زندگی می کنید، درست و نادرست درک می کنید.
از سوی دیگر، آگاهی شما از خود و جهان اطراف شما آگاه است. به طور کلی، به معنای بیدار شدن و آگاه شدن است. در روانشناسی، ذهن آگاهی شامل همه چیزهایی است که در داخل آگاهی شما از جمله چیزهایی نظیر ادراک، احساس، احساسات، افکار، خاطرات، و فانتزیها وجود دارد.
امانوئل کانت
"کانت" فیلسوف آلمانی، اخلاق را دستورهای صریح و قاطعی می داند که وجدان انسان، به وی الهام می کند. او وجدان را ماهیت اعجاب انگیزی دانسته است.
«کانت» وجود تلخى ها و پشیمانى در مقابل عمل گناه و خلاف را دلیل وجود وجدان باطنى یعنى وجود فرماندهى وراهنمائى در اندرون انسانها مىداند که همان نیروهاى قبلى استیعنى تجربى نیست مطلق است و مثل عقل حکم آنمشروط نیست و آن وجدان اخلاقى است و حکم وجدان عام است در همه جا یک جور صادق است و همچنین ضرورى و جبرى استبه معناى غیر قابل تسلیم است، انسان می تواند خودش را تسلیم دیگران کند ولى هرگزنمى تواند وجدانش را تسلیم کند و علاوه بر این کانت معتقد است که وجدان اخلاقى، انسان را به کمال دعوت مىکندنه به سعادت، سعادت یک مطلب است و کمال، مطلب دیگرى.
«کانت» چون یک نیکى و خوبى بیشتر نمىشناسد، مىگوید: در همه دنیا یک خوبى وجود دارد و آن «اراده نیکو»است و اراده نیک هم یعنى مطیع مطلق بودن در برابر فرمانهاى وجدان. پس باید امر وجدان را اطاعت و تسلیم مطلقدر برابر او بود زیرا وجدان اخلاقى به نتائج کار توجه ندارد پس با سعادت انسان کارى ندارد. چون سعادت در نهایتامر همان خوشى است منتها هر لذتى خوشى نیست لذتى که به دنبال خود رنجبیاورد، خوشى نیستسعادت یعنىخوشى هرچه بیشتر که در آن هیچگونه رنج و الم -اعم از روحى و جسمى-، دنیوى و اخروى وجود نداشته باشد وشقاوت یعنى درد و رنج مجموع دردها و رنجها و مجموع خوشىها -اعم از جسمى و روحى، دنیوى و اخروى- راباید حساب کرد. آن که بیشتر از همه خوشى ایجاد مىکند آن سعادت است پس مبناى سعادت خوشى است ولىوجدان اخلاقى به خوشى کارى ندارد به کمال کار دارد یعنى تو اى انسان این کار را مثلا انجام بده براى این که خودشفى حد ذاته کمال است، سعادت دیگران را بخواه که کمال تو است اینجا است که «کانت» میان کمال و سعادت فرقگذاشته است و این طرز فکر از زمان او تا قرن حاضر در افکار دانشمندان غربى رایجبوده، معتقدند که کمال یک مطلبو سعادت مطلب دیگرى است!!
از دیدگاه «کانت» انسان به حکم وجدانش نه به حکم دلیلهاى فلسفى و عقلى یک موجود مختار و آزاد است وهمینطور معتقد است که با براهین فلسفى نمشود بقاء و جاودانى نفس را اثبات کرد ولى وجدان، به او مىگوید انسانیک موجود آزاد و مختار بوده و نفس او پس ازمرگش باقى بوده، در قیامت و سراى رستاخیز به پاداش اعمال خویشمىرسد و به تعبیر کانت :
«دوره دنیا نظیر دوره زندگى یک جنین است که تولدى دیگر در پیشروى او هست. پس احساس تکلیف متضمنایمان به پاداش یعنى متضمن ایمان به خلود و بقاى نفس یعنى ایمان به خالق و....».
کانت وجدان را یکی از خصلتهای طبیعی نفس، می انگار که انسان،بدون اینکه بخواهد در وجود اوست. کانت معتقد است که: «تکلیف اخلاقی به دو صورت قابل تصور است:تکلیف اکتساب قوای اخلاقی.(وجدان ،حس اخلاقی ) و تکلیف به کار انداختن آنها.انسان فقط در مورد دوم مکلف محسوب می شود».
بعضی قوا، اگر کسی فاقد آنها باشد تکلیفی برای به دست آوردن آنها ندارد مثل؛«حس اخلاقی ،وجدان،عشق به دیگران ،وحرمت نفس».
پس وجدان از ویژگی های اکتسابی نیست که فرد بتواند آن را به دست آورد و یا کنار بگذارد. انسان ملزم و مکلف نیست که از این قوا برخوردار باشد؛ زیرا این کیفیات نه به عنوان شرط برون ذهنی، بلکه به عنوان شرط درون ذهنی درک مفهوم، پایهی حسن خلق محسوب می شوند: «این کیفیات همگی از خصلتهای طبیعی نفس هستند و می توانند تحت تاثیر مفهوم تکلیف قرار گیرند.برخورداری از این خصلتها را نمی توان تکلیف لحاظ کرد،بلکه هر انسانی واجد آنهاست و به موجب این کیفیات می توان انسان را موجودی مکلف تلقی کرد».
از دید کانت، تصمیمهای اخلاقی دشوار و متعارض، بیشتر قدرت و جایگاه وجدان را نشان خواهند داد. زیرا وجدان است که حکم خواهد راند. یکی از هدفهای عمدهی کانت در تئوری های اخلاقی، دفاع از اختیار درونی،ورها ساختن انسان از قضاوتها و نظارتهای بیرونی است. پس می شود انتظار داشت که کانت وجدان فردی را مقدس بداند. که البته چنین هم هست. به عقیدهی او: «چون از نعمت عقل برخورداریم و عاملانی هستیم متعقل ،وجدان داشتن ما اجتناب ناپذیر و ذاتی است، با این حال مکلفیم آن را بیشتر بپرورانیم و مورد توجه و مراقبت قرار دهیم».
1-مصونیت وجدان از خطا
وجدان در اعمال گذشته و آینده،داوریهای خویش را به ما نشان می دهد. یعنی پرسشهایی است،اخلاقی که زمانی که دربارهی گذشته و راه هایی که امکان انتخاب آنها وجود داشت،تامل می کنیم خود به خود در می یابیم. وقتی به اعمال گذشته می نگریم از خود سوال می کنیم که آیا در تعیین اینکه چگونه می باید عمل میکردیم؛ موفق بوده ایم؟ و آیا وجداناً از آنچه تعیین کرده ایم،پیروی کرده ایم؟ وقتی به کارهای آینده هم نگاه می کنیم غالبا مصمم می شویم که از تکلیف اخلاقی پیروی کنیم.
معمولاً بر این باور هستیم که ممکن است، به وجدان افراد، اطلاعات غلط داده شود و داوری اشتباه از آن صورت بگیرد. اما کانت موافق نیست وی معتقد است که: «داوریهای وجدان اگر وجداناً صورت بگیرد،ممکن نیست نزد کسی که داوری کرده نادرست باشد،ما هنگامی به خطای خود پی می بریم که بتوانیم بین آنچه درست است، و آنچه به اشتباه درست پنداشتیم فرق بگذاریم.ولی اگر از تعقل و استدلال عملی مرجع اخلاقی بالاتری وجود نداشته باشد نمی توانیم در مورد داوریهای وجدان خویش چنان فرقی بگذاریم».
کانت می اندیشید که وجدان خطا کار مفهومی «منطقا محال است» . این نظر ممکن است که در روزگار او کمی تند و افراطی به نظر برسد ولی اکنون جزئی از تفکر اخلاقی معمولی ما شده،که بیش و کم همهی انسانها این داعیه را دارند که شخص اخلاقا خوب باید از اعتقاد خویش به حق یا ناحق وجدانا تبعیت کند.
2- جایگاه وجدان انسان، در اخلاق کانت
کانت وجدان را دقیقاً: «خود ناپیدا و قاضی همراه انسان ،میداند، و چیزی نیست که قابل اکتساب باشد، بلکه هر انسانی به عنوان یک موجود اخلاقی در درون خود، آنرا دارد.از نظر کانت وجدان؛عبارتست از:آگاهی ای که فی نفسه تکلیف است»، که مبدا و منشأ افعال اخلاقی انسان است. وجدان، مهمترین وشاید اساسی ترین قوهی عقل عملی است، که «انسان به واسطه ی آن (وجدان) اموری را به نحو غیر حسی ادراک می کند».
تاکید کانت بر وجدان؛ جهت دفاع از آزادی درونی انسان و رهایی او از ضمانتها و نظارتهای بیرونی، امری بسیار قابل تمجید است. این خود ناپیدا به تعبیر کانت انسان را در عالمی قرار می دهد که، «برای همه قابل درک است».
از این رو کانت ریشهی تکلیف را در درون انسان جست و جو می کند نه در بیرون و نه در فرامین و قوانین دینی او همواره تلاش می کند اساس اخلاق را نه بر پایهی عوامل متافیزیکی و غیر انسانی و بیرونی بلکه درونی استوار نماید. «چنین انسانی در این نگاه شأن مستقل دارد و شأن خلیفه ،شان جایگزینی است نه جانشینی». و یاسپرس هم در تکریم این انسان باوجدان خود قانونگذار می گوید: «ارج انسانی در همین توانایی خود قانونگذاری کلی است ؛ در اینکه مطیع قانون گذاری خویش باشد».
پس کانت وجدان فردی را به عنوان محکمه ای درونی در وجود بشر معرفی می کند، و تاکید میکند که چون از نعمت عقل برخورداریم؛ وجدان داشتن ما اجتناب ناپذیر است. وجدان ذاتی عقل است. و تاکید کانت بیشتر به خاطر دفاع از آزادی درونی است،چون می خواهد انسان را از هر عامل درونی وارهاند. وجدان از نظر کانت طبق قانون اخلاقی حکم صادر می کند. وجدان فقط یک استعداد نیست؛ «بلکه غریزه است آن هم نه فقط غریزه ای برای مطلق حکم کردن؛ بلکه یک قضاوت کردن به طور کلی.ما استعدادی داریم که می توانیم بر طبق آن طبق قانون اخلاق حکم کنیم و از این استعداد هر کجا بخواهیم می توانیم یک عادت به وجود آوریم . وجدان دارای چنان قدرت محرکی است که ما را برخلاف میلمان به موجب مشروعیت یا عدم مشروعیت اعمالمان به پیشگاه مسند قضا فرا می خواند. پس وجدان یک غریزه است نه صرفا یک قوه ی حکم».
3- شبه وجدان
کانت بر این عقیده بود که اگر فردی در بستر مرگ توبه کرد واز اعمال گذشته اش به هر نحوی پشیمان شد، این شخص دارای وجدان نیست، بلکه «شبه وجدان» است که آنرا به جای وجدان به کار می برند. او در کتاب درسهای فلسفهی اخلاق می گوید که: «خیلی از مردم دارای یک شبه وجدان هستند، که آنرا به جای وجدان به کار می برند».
توبه از اعمال خلاف اخلاق گذشته، نباید در زمانی صورت بگیرد که انسان در معرض مرگ است و صرفا به خاطر ترس از دادگاه عدالت باشد. کسی که «از اعمال ناپسند گذشته ی خود به موجب مجازاتی که در پی داشته است متنفر است نمی داند که تنفر او ناشی از زشتی عمل اوست یا از مجازاتی که در پی داشته است».
کسی که فاقد احساس اخلاقی است یعنی هیچ زشتی از شر اخلاق و هیچ تحسینی از خیر اخلاقی نمی کند،فاقد وجدان است. و کسی که از اعمال زشت نمی پرهیزد مگر از ترس اینکه از او شکایت شود از اعمال زشت خود کراهت ندارد، بلکه از نتایج ناگوار این اعمال اکراه دارد، چنین کسی دارای وجدان نیست و فقط از یک شبه وجدان برخوردار است. «اما کسی که به نفس زشتی اعمال توجه دارد ،نتیجه هرچه می خواهد باشد ،از وجدان اخلاقی برخوردار است».
4-تفاوت وجدان و بصیرت
کانت معتقد است که نباید نکوهش ناشی از بی احتیاطی ها را با نکوهش حاصل از تجاوزرات اخلاقی یکی گرفت. بنابراین «معلم اخلاق باید متوجه این مطلب باشد که شخص پشیمان از کرده ی خویش آیا بر اساس یک تنفر حقیقی از کرده ی خویش پشیمان است یا فقط به این دلیل که در پیشگاه قاضی جواب افعال خود را ندارد،خویشتن را نکوهش می کند». پس انسان در این مورد از نتایج بد آنها ناخرسند است و عوامل و انگیزه ها را به جای وجدان می گیرد.
بصیرت فقط ما را نکوهش می کند،اما وجدان ما را محاکمه می کند. کانت این تفاوت را بین نتایج حاصل از بصیرت و وجدان توضیح می دهد که: «اگر انسان یک بار خلاف بصیرت عمل کند و مدتی طولانی خود را با بصیرت نکوهش نکند؛ بلکه فقط آنقدر خود را محدود سازد که برای تنبیه لازم است این خود یک قاعده ی بصیرت است و از لوازم شرافت است ... اما محاکمه ی وجدان تعطیل بردار نیست و هرگز متوقف نمی شود و اصولاً امری ارادی نیست».
کانت در مقایسهی «محاکمه» ی وجدان و «نکوهش» وجدان این نکته را ذکر می کند که نکوهش «کلاً برخواسته از قدرت روح نیست ، بلکه ناشی از شرارت و تعصب کلامی است». اما در دردون ما «یک شاکی یا قاضی درونی وجود دارد که اگر قانونی وجود نداشته باشد جایگاه آن نامعلوم است و جایگاه آن در احساس نیست.بلکه در عقل است و قانونی است فساد ناپذیر ،که خلوص و صحت آنرا نمی توان انکار کرد».
5- انواع وجدان
کانت از انواع وجدان حرف می زند و شبه وجدان ها را نام می برد. او از وجدان طبیعی و تصنعی حرف می زند. و این دو در مقابل هم اند. کانت به ادعای افرادی که معتقدند که وجدان حاصل تربیت و آموزش و صناعت است جواب می دهد که: «اگر چنین بود کسی که تربیت و ممارست وجدان نداشت باید آثار و حساسیت وجدان خود را از دست می داد که واقعیت غیر از این است.صناعت و آموزش باید در واقع وجدان ما را به کمال برساند. پس با خیال راحت می توان گفت ،وجدان فقط یک نوع است ،و آن فقط وجدان طبیعی است».
کانت از وجود وجدان در تمام افراد مطمئن است و براین عقیده نیست که وجدان را تربیت و آموزش ایجاد می کند، بلکه معتقد است؛ می توانند باعث رشد آن بشوند.
در کتاب درسهای فلسفهی اخلاق بحث از وجدان به صورت مفصل مورد بررسی قرار گرفته است. او وجدان را به سه وجدان،قبل از عمل، حین عمل و بعد از عمل تقسیم می کند. «وجدان قبل از عمل،استعدادی است که می تواند به انسان امکان عملکرد بدهد،وجدان حین عمل،قوی تر است و وجدان بعد از عمل قوی ترین مرحله ی وجدان است».
وجدان قبل از عمل خیلی موثر نیست؛ زیرا عمل هنوز اتفاق نیفتاده و وجدان حین عمل هم، چون تمایلات هنوز ارضا نشده است، خیلی قوی نیست. و در نکوهشها وداوریها، هم کانت معتقد است که اگر انسان می تواند نواقص و نارسایی های خود را نکوهش کند، دارای یک وجدان سرزنده است. اما هر گاه انسان دائماً در اعمال خود به فکر یافتن بدی ها و زشتی ها باشد،دارای یک وجدان افسرده است. اگر دلیلی برای بررسی اشتباه ها وخطاها نداشته باشیم، انجام این کار ضرورتی ندارد. وجدان نباید به صورت یک موجود جبار و ستمگر در وجود،عمل کند. زیرا که،اگر انزجار ناشی از وجدان در کار نباشد، می توانیم همیشه در اعمال و رفتار شاداب باشیم.
ژان ژاک روسو
ژان ژاک روسو در کتاب امیل می گوید: وجدان غریزه فنا ناپذیر خدایی، ندای آسمانی، راهنمای مطمئن افراد، داور درستکار و نیک اندیش و ممیز نیک و بد است.
«ژان ژاک روسو» مولف کتاب هاى «امیل» و «اعترافات» و «قراردادهاى اجتماعى» جمله اى در مورد خدا دارد به این عبارت که دل منطقى دارد که سر آن منطق را درک نمى کند یعنى انسان چیزهائى را به حسب وجدان احساس مى کندکه فکر و استدلالاش به آنجا نمى رسد.
به عقیده "ژان ژاک روسو" متفکر فرانسوی، هر یک از انسانها در درون خود صاحب نیرویی به نام وجدان است که فهم خوب و بد، حکم به انجام کارهای خوب و اجتناب از کارهای بد، نیز سرزنش و ملامت انسان به سبب انجام بدیها و ترک خوبیها، از شؤون و کارهای آن است. وی با ستایش وجدان آن را غریزه ملکوتی و ملاک برتری انسان بر چارپایان می داند .
«ژان ژاك روسو» (1712 ـ 1778 م.) فرانسوي، بر اين باور است كه انسان طبيعتا خوب آفريده شده و اگر مسير طبيعي خودش را پيدا كند و عوامل اجتماعي او را از سير خودش باز ندارد، هر انساني، انسان اخلاقي خواهد بود و داراي ارزش ها و فضايل اخلاقي [مي شود]. ارزش هاي اخلاقي، فطري انسان است. وجدان انساني او را وادار مي كند كه به سوي راه خير و فضيلت برود و خودش هم نشانش مي دهد كه چه بايد كرد [و در صورت] انحراف او را مواخذه مي كند. وجدانش او را آن قدر سرزنش و عذاب مي كند كه ديگر به آن كار رغبت پيدا نكند. مگر اين كه عوامل اجتماعي آن چنان شخص را منحرف كند كه وجدان خاموش شود. پس ملاك اخلاق، وجدان است و راه به دست آوردن [آن] هم گوش دادن به نداي وجدان و فطرت انساني است.
[به عبارت ديگر] روسو براين باور بود كه طبيعت، انسان را نيك خلق كرده ولي جامعه او را شرير تربيت نموده است. طبيعت، انسان را آزاد آفريده ولي جامعه او را بنده كرده است. طبيعت، انسان را خوش بخت ايجاد كرده، ولي جامعه او را بدبخت و بي چاره نموده است. اين سه قضيه كه به هم مربوط است بيان يك حقيقت است: اجتماع به عالَم طبيعت، مانند نسبت شرّ به خير است.
به عقيده روسو، هريك از انسان ها، در درون خودصاحب نيرويي به نام«وجدان» [است] كه فهم و تمييز خوب و بد، حكم به انجام كارهاي خوب و دوري كردن از كارهاي بد، و نيز سرزنش و ملامت انسان براي انجام بدي ها وترك خوبي ها، همه از شئون و كارهاي اوست. اين سه قسم كار، مخصوص «وجدان» است و در هيچ از اين سه قسم، نيروي ديگري خواه دروني و خواه بيروني، حق دخالت ندارد.
[روسو] مي گويد: بهترين قاضي ها وجدان ماست و وجدان هرگز ما را فريب نمي دهد. اوست كه راهنماي واقعي آدميان است.
مهم ترين دليلي كه روسو براي اثبات وجدان اقامه مي كند، اين است كه انسان ها به رغم بُعد مكاني و زماني از يكديگر و با وجود اختلافات بي شماري كه در آداب و رسوم، عقايد ديني، اجتماعي و سياسي، ميزان پيشرفت تمدّن و فرهنگ و... دارند به اصول اخلاقي واحدي باور دارند. اين اتّفاق نظر، نشان دهنده حاكم واحدي است كه بر روح همه آدميان حكومت مي كند.
آنچه را روسو «وجدان اخلاقي» مي نامد و سه كاركرد مختلف رابه آن نسبت مي دهد، به عنوان يك نيروي خاص در انسان قابل اثبات نيست. روسو بر اين باور است كه وجدان، هم خوب و [هم] بد را مي شناسد و در مورد آنها امر و نهي صادر مي كند و حكم مي راند و هم انسان را در مقابل انجام بدي ها و ترك خوبي ها سرزنش مي كند و عذاب مي دهد. ولي به نظر مي رسد به رغم تقابلي كه روسو بين وجدان وعقل مي نهد و مذمّتي كه نثار تعقّل و خردمندي در باب اخلاق مي كند، كاركرد اوّلي كه وي براي وجدان قايل است، همان كار عقل در حيطه ارزش هاست. بر اين اساس، عقل به نيروي شناسنده و فهمنده و تمييزدهنده انسان در امور كلّي اطلاق مي شود كه با فهم مفاهيم و احكام كلّي، جزييات و مصاديق آنها را تعيين مي نمايد. فهم خوب و بد اشيا در مواردي براي عقل، بديهي و در مواردي ديگر نيازمند استدلال و استنباط عقلي است و چه بسا در بسياري از موارد نيز عقل به تنهايي از تشخيص خوب و بد، عاجز و نيازمند وحي باشد. بدين ترتيب شناختن خوب و بد و تعيين مصاديق هر يك تا آن جا كه براي انسان ممكن است و آدمي در آن فهم دارد، بخشي از كار عقل است و مي توان چنين تعبير كرد كه انسان، در مواردي خوب و بد اشيا را با عقل خود «وجدان» مي كند؛ امّا نسبت دادن اين فهم به نيروي جداگانه اي در انسان به نام وجدان، موجّه نيست.
امّا درباره «حكم كردن» كه روسو آن را كار دوم وجدان مي داند، مي توان گفت: انسان علاوه بر دانستن خوب و بد، به انجام هر دو، گرايش دروني دارد و براين اساس، راه براي انتخاب آزادانه و آگاهانه وي باز است و از همين روست كه اخلاق و تعليم و تربيت و ديگر امر و نهي ها، حكم ها و توصيه ها معنا مي يابند. انسان با اراده خود دست به انتخاب مي زند، افعالي انجام مي دهد و صفات و ملكاتي كسب مي كند. آنگاه آن چه را موافق و متناسب با صفات و ملكات خود مي يابد، تحسين و آن چه را با آن ناسازگار مي يابد، تقبيح مي كند و تنها همين تحسين و تقبيح را كه صفات و ملكات نفساني منشأ آن است، مي توان «حكم وجدان» ناميد. ما در درون خود، غير از اين تحسين و تقبيح، امر و نهي حقيقي نمي يابيم تا حاكم به آن را وجدان نام نهيم.
و امّا حالت ندامت و احساس پشيماني، نتيجه فهم و درك حصول خسران و زيان و از كف رفتن منفعت و سرمايه مادّي يا معنوي است و همين پشيماني رنج آور، «عذاب وجدان» ناميده مي شود. بنابراين حصول عذاب وجدان، فرع بر آن است كه شخص ارزش هايي را پذيرفته باشد و صفات و ملكاتي را به دست آورده و آنها را سرمايه و كمال معنوي خود بداند و كاري انجام داده باشد كه به باور خودش، مستلزم زيان و نقص اوست.
[به عبارت ديگر] حقيقت مواخذه اين است كه ملكاتي كه در انسان در اثر كمك علم و عمل به وجود آمده، بر پايه شناختي كه نسبت به ارزش ها دارد، اقتضا مي كند كه آن چه مخالفش هست طرد كند [و ]ناراحت شود. و امّا پشيماني بعد از كار بد است و عذاب وجدان از اين جا سرچشمه مي گيرد كه وقتي فهميد كار بدي كرده، يعني كمالي را از دست داده، نقص در انسانيتش به وجود آمده [است]. وقتي مي بيند ارزش معنوي را يك سرمايه معنوي براي اوست از دست داده، ناراحت مي شود كه چرا اين را از دست دادم. [البته] اين در صورتي است كه اين ارزش ها را پذيرفته و چنين ملكه اي هم در او به وجود آمده باشد. آن وقت چنين حالتي برايش پيش مي آيد. بر اين پايه تصور اين كه وجدان چيزي است كه هم درك و قضاوت مي كند و هم قوه مجريه است و تعذيب مي كند، مطلبي است كه براي خطابه و شعر خوب است، امّا مسئله فلسفي نيست.
برتراند راسل
"برترراند راسل" با آن که پدیده اخلاق را تقریباً انکار کرده، ولی در مورد وجدان با صراحت می گوید: "در تاریخ جهان هرگز در هیچ زمانی همکاری اندیشه و وجدان فردی برای جهان مانند امروز مهم نبوده است".
راسل میگویند وجدان اخلاقی و محبت نوع و نوع دوستی و امثال این حرفها به درد نمیخورد ، اخلاق از این ناشی میشود که انسان فکر دوراندیش داشته باشد . وقتی انسان دوراندیش بود ، حساب میکند که مصلحت او در این است که رعایت نوع را بکند . راسل میگوید : مثلا من گاو همسایه را هرگز نمیدزدم زیرا میدانم که اگر من گاو او را بدزدم ، آن همسایه یا دیگری گاو مرا میدزدد . یا مصلحت من در این است که دروغ نگویم چون اگر دروغ بگویم دیگران هم دروغ میگویند و آنقدر که من از دروغ گفتن منفعت میبرم چند برابر آن از دروغ شنیدن ضرر میبرم ، پس دروغ نمیگویم ، و خلاصه هیچ کار بدی نمیکنم چون میدانم اگر کار بدی مرتکب شوم عکسالعملش چند برابر به خودم بر میگردد پس با هم توافق میکنیم که به هم راست بگوئیم ، چرا که اگر من به شما دروغ بگویم و شما به من ، هر دو متضرر میشویم . وقتی که میخواهیم شرکتی براساس ممنافع خود تشکیل دهیم قهرا کاری میکنیم که منافع همه تأمین شود . اشتراک منافع ، اخلاق را ایجاب میکند. پس اخلاق ناشی از هوشیاری است . آ
شارل دو منتسکیو
منتسکیو هم می گوید «همیشه قضایا را قبل از اخذ تصمیم به محکمه وجدان تسلیم نمایید، وجدان راهنمای بینظیر و قاضی بی طرفی است.»
کلوداوریه
کلوداوریه می گوید: وجدان – بر ضد وجدان هرگز مفری وجود ندارد، او در قلبهای ما حرف می زند – هیچ چیز قادر نیست صدای آن را خاموش نماید و از نقطه نظر اعمال ما، وجدان در آن واحد هم قاضی است و هم متهم کننده (هم دادستان، هم شاهد، و هم قاضی).
ویکتورهوگو
ویکتورهوگو می گوید چه ظلماتیست این شیء نامتناهی (درون یا وجدان ) که همه افراد بشر آن را با خود دارند و با نومیدی، با تمنیات دماغ و اعمال زندگی خود را با آن می سنجند.
ویکتورهوگو وجدان را به قطب نمای کشتی انسانی در اقیانوس هستی تشبیه کرده است.
مرتضی مطهری
استاد مطهری، وجدان را یکی از ویژگیهای روح انسان و منشأ امر و نهی های اجتماعی می داند که بر اساس آیه "و نَفْسٍ و ما سوّیها فألهمها فجورها و تقویها" خداوند کارهای زشت و تقوا و پاکی را به آدمی الهام کرده و در ذات و سرشتش این نکته را نهاده که چه کاری زشت است و نباید انجام داد، یا چه کاری خوب است و باید انجام گیرد. از این رو وقتی انسان کار قبیحی می کند و به جرم و خیانتی دست می زند، نفس لوّامه یا وجدان اخلاقی اش او را مورد ملامت و سرزنش قرار می دهد.
علامه محمد تقی جعفری
با نگاهی به آثار به جا مانده از علامه جعفری به راحتی می توان دید که وی از جمله متفکرانی است که بطور ویژه و ژرف به بررسی مفهوم وجدان پرداخته و آن را تبیین نموده است. وی در تعدادی چند از کتاب های خود به این مفهوم توجه داشته و بر آن تامل نموده است. عمدۀ بحث های وی در باب وجدان، در کتابی با عنوان ” وجدان” آمده است و در آن تمام تلاش خود را نموده است تا بتواند این ندای درونی که خداوند در نهاد آدمی قرار داده است را به شیوایی تمام و کمال توصیف و تبیین کند. وی در طی مباحث خود در باب وجدان تلاش نموده است تا نظرات دیگر اندیشمندان را نیز در باب وجدان بررسی و نقد نماید. از جمله این اندیشمندان می توان به بالزاک، حافظ، و مولانا اشاره نمود. وی در کتاب شرح و تفسیر مثنوی اثر مولانا جلال الدین بلخی نیز، سخن در باب وجدان را مطرح نموده وی در این کتاب، وجدان را از دید افراد مختلف بررسی کرده است.
علامه محمد تقی جعفری وجدان را غیر از عقل و غریزه می داند و معتقد است این که انسانها باید از احکام و دستورهای عقل پیروی کنند، سندی جز وجدان ندارد. در معنای عمومی وجدان، تمام حیوانات اشتراک دارند، ولی در انسانها وجدان در معنای عمومی غریزی منحصر نمی گردد، بلکه دریافتهای عالیتری وجود دارد که حیوانات از آن محروم می باشند.
از منظر وی، مدلول مفهوم وجدان اخلاقی، شامل ندای درونی، قطبنمای وجود انسانی، رهنمونسازی بهسوی ایدئالها میباشد. ایشان در دفاع از وجود وجدان اخلاقی، به شمول این قوه بین تمامی انسانها صحه گذاشته است و فعالیت این قوه را مکمل فعالیت روش عقلانی میشمارد. در نظر علامه، کارکردهای وجدان اخلاقی میتواند شامل بروز عواملی چون، رشد شخصیت بشری، راهنمای مطمئن انسانی و مواردی از قبیل سرزنش و شکنجه شدن انسان باشد. تحقیقات ایشان در باب وجدان اخلاقی، کوششی بیبدیل است؛ اما با این همه، نظریه ایشان با انتقادهایی نیز مواجه است که از آن جمله میتوان به تأثیر قوانین اخلاقی ـ اجتماعی بر وجدان اخلاقی، مستقل دانستن قوه وجدان اخلاقی از سایر قوا، و وجود ایدئالهای مختلف در بین افراد و جوامع یاد کرد. علاوه بر این، علامه جعفری عمده اهتمام خویش را بر مفهوم وجدان اخلاقی معطوف کرده و از مصادیق وجدان اخلاقی کمتر سخن گفته است.
مصباح یزدی
استاد مصباح یزدی، شناختن خوب و بد و تعیین مصادیق هر یک را بخشی از کار عقل میداند و نسبت دادن فهم آنها را به نیروی جداگانه به نام وجدان موجه نمیشناسد.
وی درباره حکم وجدان می گوید: وجدان غیر از تحسین و تقبیح، امر و نهی حقیقی ندارد. او ندامت را نتیجه فهم و درک زیان وارد آمده و از کف رفتن منفعت و سرمایه مادی یا معنوی می داند. به عقیده وی عذاب وجدان، فرع بر آن است که شخصی ارزش هایی را پذیرفته باشد و صفات و ملکاتی را به دست آورده و آنها را سرمایه و کمال معنوی خود بداند و کاری انجام داده باشد که به اعتقاد خودش مستلزم زیان و نقص او است.