نظریه رشد اخلاقی چارلز هارتشورن
چارلز هارتشورن ( Charles Hartshorne ) ؛ متولد 5 ژوئن 1897 و متوفای 9 اکتبر 2000 ، فیلسوف آمریکایی که بیشتر در فلسفه دین و متافیزیک متمرکز بود ، اما به پرنده شناسی نیز کمک کرد. او ایده نئوکلاسیک خدا را توسعه داد و یک نظریه مدرن در اثبات وجود خدا را تولید کرد که توسعه نظریه آنسلم کانتربری بود . هارتشورن همچنین به دلیل توسعه فلسفه فرآیند آلفرد نورث وایتهد به الهیات فرآیند شهره است .
چارلز هارتسهورن [كه در متون پارسی بعضاً با ضبط «هارتشورن» از وی یاد میشود] را بسیاری از فلاسفه یكی از مهمترین فیلسوفان دین و از برجستهترین متخصصان متافیزیك در قرن بیستم میدانند. او اگرچه غالباً متافیزیك جوهرمحور در فلسفه قرون وسطی را مورد انتقاد قرار میداد، از حیث شرح و بسط دادن فلسفهای خدامحورانه و الهی، بسیار شبیه متفكران قرون وسطی بود.
هارتسهورن همچنین در زمینه آواز پرندگان تخصص داشت. او اولین فیلسوفی است كه از زمان ارسطو (۳۲۲ - ۳۸۴ق.م) تا به حال در متافیزیك و هم در پرندهشناسی متخصص بود.
هارتشورن (تلفظ هارتز-شاخ) در کیتنینگ ، پنسیلوانیا متولد شد ، و پسر کشیش فرانسیس کوپ هارتشورن (4 اکتبر 1868 - 16 آوریل 1950) و مارگریت هاتون (6 سپتامبر 1868 - 4 نوامبر 1959) ، که در 25 آوریل 1895 در برین ماور ، شهرستان مونتگومری ، پنسیلوانیا ازدواج کرده بودند . کشیش فرانسیس کوپ هارتشورن ( FC Hartshorne ) ، که کشیش کلیسای اسقفی پروتستان بود ، از سال 1897-1909 رئیس کلیسای اسقفی سنت پاول در کیتانینگ بود ، سپس 19 سال (از 1909 تا 1909) رئیس کلیسای اسقفی سنت پیتر در فونیکسویل ، پنسیلوانیا بود ) پس از استعفا از اسقفی در اواخر سال 1927 یا اوایل سال 1928 ، در عرض چند سال فرانسیس به عنوان مدیر صندوق بازنشستگی مذهب پروتستان اسقفی فیلادلفیا منصوب شد.
از بین برادران چارلز ، ریچارد هارتشورن جغرافی دان برجسته ای بود .
چارلز بین سالهای 1915-1717 در کالج هاورفورد حضور داشت ، اما سپس دو سال را در یک بیمارستان نظامی ارتش در ایالات متحده خدمت کرد. وی سپس در دانشگاه هاروارد تحصیل کرد و در آنجا مدرک کارشناسی را در 1921 کسب کرد. کارشناسی ارشد را در 1922 و دکترا را در 1923 گرفت . رساله دکترای وی با موضوع "وحدت وجود" بود. وی فقط در مدت چهار سال هر سه درجه علمی را کسب کرد ، دستاوردی که در تاریخ هاروارد بی نظیر بود.
از 25 تا 1923 هارتشورن مطالعات بیشتری را در اروپا دنبال کرد و برای گرفتن ادامه تحصیل در مقطع فوق دکترا به آلمان رفت . وی در دانشگاه فرایبورگ حضور یافت ، و در آنجا نزد پدیدارشناس ادموند هوسرل و همچنین دانشگاه ماربورگ تحصیل کرد ، جایی که وی زیر نظر مارتین هایدگر تحصیل کرد وی سپس از سال 1925 تا 28 به عنوان محقق به دانشگاه هاروارد بازگشت ، جایی که وی و پل ویس ویرایش مقالات جمع آوری شده چارلز ساندرز پیرس v. 1-6 و یک ترم را برای کمک آلفرد نورث وایتهد سپری کرد .
پس از آنکه هارتشورن در دانشگاه هاروارد کار کرد ، به عنوان استاد فلسفه در دانشگاه شیکاگو (1928 –1955) ، و همچنین عضوی از دانشکده الهیات فدراسیون دانشگاه (1943–1955) بود . وی سپس در دانشگاه اِموری (1955–62) و به دنبال آن دانشگاه تگزاس (1962 - بازنشستگی) تدریس کرد. وی آخرین مقاله خود را در سن 96 سالگی منتشر کرد و آخرین سخنرانی خود را در 98 سال انجام داد.
علاوه بر کار طولانی تدریس در سه دانشگاه قبلی ، هارتشورن همچنین به عنوان یک مدرس ویژه یا استاد مدعو در منصوب شد دانشگاه استنفورد ، دانشگاه واشنگتن ، دانشگاه ییل ، دانشگاه فرانکفورت ، دانشگاه ملبورن و دانشگاه کیوتو . وی در سال 1955 به عنوان رئیس انجمن متافیزیکی آمریکا خدمت کرد. وی در سال 1975 به عنوان عضو آکادمی علوم و هنرهای آمریکا انتخاب شد.
مهمترین آثار هارتسهورن
طرحی كلی و دفاع از برهان در وحدت وجود (unity of Being) مطلق یا خیر الهی(Divine Good) كه رساله دكترایش در دانشگاه هاروارد بود (۱۹۲۳)، فلسفه و روانشناسی احساس (۱۹۳۴)، فراسوی اومانیسم (۱۹۳۷)، نگرش انسان به خدا (۱۹۴۱)، سخن فلاسفه راجع به خدا (۱۹۵۳)، منطق كمال (۱۹۶۲)، یك الهیات طبیعی برای زمانه ما (۱۹۶۷)، كشف آنسلم (۱۹۶۷)، فلسفه وایتهد (۱۹۷۲)، زاده شده برای خواندن (۱۹۷۳)، بصیرتها و سهوهای اندیشهورزان بزرگ (۱۹۸۳)، وجود و فعلیت (۱۹۸۴)، خلاقیت در فلسفه امریكا (۱۹۸۴)، قدرت مطلق و سایر خطاهای الهیاتی (۱۹۸۴)، تاریكی و روشنایی (۱۹۹۰)، مغالطه صفر و مقالاتی دیگر در متافیزیك نوكلاسیك (۱۹۹۷). از هارتسهورن یا درباره او هیچ اثری به فارسی ترجمه و منتشر نشده است.
افراد موثر در هاتشورن
هارتشورن تصدیق كرد كه بسیار تحت تأثیر متیو آرنولد (ادبیات و دگم) ، مقاله های امرسون ، چارلز ساندرز پیرس و به ویژه تحت تأثیر قرار گرفته است. توسط آلفرد نورث وایتهد ، روفوس جونز معلم و مشاور مربی وی در هاورفورد بود. وی همچنین در آثار جوزیا رویس (مسئله مسیحیت) ، ویلیام جیمز ، هانری برگسون ، رالف بارتون پری و نیکولای بردیایف تاثیر پذیرفت . وی در طی حدود بیست و سه سال با ادگار اس. برایمن از دانشگاه بوستون مکاتبات طولانی درباره نظریات فلسفی و کلامی آنها را انجام داد.
به نوبه خود هارتشورن تأثیر مهمی بر متکلمان متیو فاکس ، دانیل دی ویلیامز ، نورمن پیتنگر داشته است. Gregory A. Boyd ، Schubert M. Ogden (متولد 2 مارس 1928) و جان کوب ( Cobb ) ، درباره فیلسوفان آمریکایی فرانک ابرسول و دانیل دومبروسکی ، و استرالیایی زیست شناس -فوتولوژیست چارلز بیر .
فلسفه و الهیات هارتشورن
جنبش فکری که هارتشورن با آن در ارتباط است به طور کلی به عنوان فلسفه فرآیند و حوزه مربوط به الهیات فرآیند شناخته می شود. ریشه های تفکر فرآیندی در فلسفه غرب را می توان در یونانی هراکلیتوس و در فلسفه شرقی در بودیسم جستجو کرد. فلسفه فرآیند معاصر تا حد زیادی از کار آلفرد نورث وایتهد ناشی شد ، اما با مشارکت های مهم ویلیام جیمز ، چارلز پیرس و هنری برگسون ، در حالی که هارتشورن به عنوان تأثیر اصلی شناخته می شود در الهیات فرآیندی که پس از جنگ جهانی دوم پدیدار شد.
نقش اصلی نقوش فلسفه فرایند عبارتند از: تجربه گرایی ، رابطه گرایی ، روند و رویدادها.
انگیزه تجربه گرایی در اندیشه فرآیندی به این موضوع اشاره دارد که تجربه قلمرو تعریف معنا و تأیید هر نظریه واقعیت است. برخلاف تجربه گرایی کلاسیک ، اندیشه فرآیندی مقوله احساس را فراتر از حواس ادراک انسانی می گیرد. تجارب محدود به ادراک حس یا آگاهی نیستند و تجارب پیش از حس و پیش آگاهی وجود دارد که آگاهی و ادراک از آنها ناشی می شود.
انگیزه رابطه گرایی به تجربیات و روابط اشاره دارد. انسانها چیزهایی را تجربه می کنند و همچنین رابطه بین چیزها را تجربه می کنند. منظور از فرآیند این است که همه زمانها ، تاریخ و تغییر در یک روند پویا تکاملی قرار دارند. نقش اصلی حوادث به همه واحدهای (ارگانیک و غیرآلی) جهان اشاره دارد.
در حالی که هارتشورن به اهمیت وایتهد در ایده های خود اعتراف می کند ، بسیاری از عناصر فلسفه وی در پایان نامه او ، که در سال 1923 ، قبل از مواجهه با وایتهد ، نوشته شده ، مشهود است. علاوه بر این ، هارتشورن همیشه با وایتهد موافق نبود ، به خصوص در مورد ماهیت احتمال. وایتهد قلمرو امکانات را از نظر آنچه او اشیا ابدی نامید تفسیر کرد. هارتشورن هرگز از این شیوه گفتار راضی نبود و پیرس را در اندیشه حوزه امكان به عنوان پیوستار دنبال كرد ، كه طبق تعریف ، حداقل عضوی ندارد و می تواند از بسیاری جهات "بریده شود". کیفیت های مشخص ، به عنوان مثال ، سایه خاصی از رنگ آبی ، در روند خلاقیت ظاهر می شود.
تفاوت دیگر بین وایتهد و هارتشورن این است که انگلیسی انگلیسی معمولاً از خدا به عنوان یک موجود واقعی صحبت می کند در حالی که هارتشورن فکر می کند بهتر است که خدا را به عنوان یک مجموعه موجود واقعی که شخصاً دارای مرتبه الهی است ، تصور کند. ، همانطور که لزوماً عشق ، دانش و قدرت برتر است. در روند هارتشورن خداشناسی و جهان در یک رابطه پویا و در حال تغییر وجود دارند. خدا یک خدای "دو قطبی" است. منظور از هارتشورن این است که خدا هم قطب انتزاعی دارد و هم قطب انضمامی. قطب انتزاعی به عناصری در درون خدا اشاره دارد که هرگز تغییر نمی کنند ، مانند هویت شخصی خدا ، در حالی که قطب انضمامی اشاره به رشد ارگانیک در شناخت کامل خدا از جهان دارد که خود جهان توسعه می یابد و تغییر می کند. هارتشورن ادعای خداباوری کلاسیک creatio ex nihilo (ایجاد از هیچ) را نپذیرفت ، و در عوض (ایجاد از ماده قبلی) را پذیرفت ، گرچه این تعبیری نیست که وی به کار برد.
یکی از اصطلاحات فنی مورد استفاده هارتشورن پان-ان-خداباوری است که در اصل توسط کارل کریستین فریدریش کراوز در سال 1828 ابداع شده است. همه چیز در خدا است) از پانتئیس کلاسیک (همه خداست) متمایز شود. در الهیات هارتشورن خدا با جهان یکسان نیست ، اما خدا نیز کاملاً از جهان مستقل نیست. خدا هویت شخصی خود را دارد که از جهان فراتر می رود ، اما جهان نیز در درون خدا قرار دارد. یک تشبیه تقریبی رابطه بین مادر و جنین است. مادر هویت خاص خود را دارد و با متولد شده متفاوت است ، در عین حال ارتباط تنگاتنگی با متولد نشده دارد. نوزاد در رحم نیست و از طریق بند ناف به مادر متصل می شود.
هارتشورن استدلال هستی شناسانه را برای وجود خدا همانطور كه توسط آنسلم كانتربری اعلام شد ، دوباره اصلاح كرد. در فرمول آنسلم ، "خدا آن چیزی است که بیشتر از آن تصور نمی شود." استدلال آنسلم از مفهوم کمال استفاده کرد. در حالی که هارتشورن معتقد بود که استدلال هستی شناختی اصلاح شده او صحیح است ، اما هرگز ادعا نکرد که برای اثبات وجود خدا کافی است. وی در طول زندگی حرفه ای خود ، از زمان پایان نامه خود ، برای ایجاد عقلانیت خداباوری دو قطبی خود ، به یک استراتژی استدلال چندگانه متکی بود ، که معمولاً یک مورد تجمعی نامیده می شود.
هارتشورن می پذیرد که طبق تعریف ، خداوند کامل است. با این حال ، او معتقد است که خداباوری کلاسیک ، اعم از یهودی ، مسیحی یا مسلمان ، به یک مفهوم خود متناقض درباره کمال رسیده است. او استدلال می کند که مفهوم کلاسیک خدایی که همه ظرفیت ها برای آن به فعلیت رسیده اند ، شکست می خورد. هارتشورن اظهار داشت که وجود خدا ضروری است و با هر رویدادی در جهان سازگار است. در اقتصاد استدلال خود ، هارتشورن تلاش کرده است تا بن بست ادراک شده در الهیات راجع به مسئله شر و قدرت مطلق خدا برطرف کند. از نظر هارتشورن ، كمال به معنای آن است كه نمی توان از نظر اجتماعی با هر موجودی از خدا پیشی گرفت. خداوند قادر است با رشد و تغییر در دانش و احساس خود نسبت به جهان ، از خود پیشی بگیرد.
هارتشورن خدایی قابل تغییر را تصدیق کرد ، همانطور که با پندیسم سازگار است ، اما اوایل او به طور خاص هر دو خداباوری و پندئیسم را به نفع پانتیسم پرهیز کرد و نوشت: " آموزه پانتیستیسم شامل همه خداباوری و پاندئیسم است به جز نفی های خودسرانه آنها ".
هارتشورن اعتقادی به جاودانگی روح انسان ها به عنوان هویت های جدا از خدا نداشت ، اما توضیح داد که تمام زیبایی های ایجاد شده در زندگی یک شخص وجود خواهد داشت همیشه در واقعیت خدا. این را می توان به نوعی یادآور هندوئیسم ، یا شاید بودیسم هستی شناسی Sunyata (پوچی) یعنی هویت یک شخص در اتحاد نهایی با خدا خاموش شد ، اما این یک زندگی شخص در درون خدا ابدی است. هارتشورن به طور مرتب در چندین کلیسای جهانی متحد شرکت می کرد و به اولین کلیسای جهانی وحدت طلب در آستین ، تگزاس پیوست. در پایان زندگی ، در اواخر دهه نود ، هارتشورن متافیزیک را به عنوان پردرآمدترین جنبه فلسفه: "جستجوی حقایق ضروری ، حقایقی که نه تنها درست هستند ، بلکه نمی توانستند نادرست باشند."
الهیات پویشی هارتشورن
مفهوم اصلی الهیات پویشی توسط « چارلز هارت شورن (Charles Hartshorne) » شاگرد وایتهد و بعدا به وسیله «دیوید رایگریفین (David Raygriffin)» تفصیل یافت.
هارتشورن، بر خلاف گذشتگان که معتقد بودند خدا حقیقتی ازلی، ابدی، مطلق و ثابت است، میگوید: اصلاً خدای مطلق و ازلی هیچ بهرهای از واقعیت وجودی ندارد و چنین موجودی نمیتواند وجود خارجی داشته باشد.
طبعاً چنین خدایی شایستگی پرستش را هم نخواهد داشت و خدا نخواهد بود. تعبیر او چنین است: «There is no obsolute and eternal God» یعنی «خدای مطلق و ازلی وجود ندارد.» یکی از نقاط اساسی بحث ایشان این است که میخواهد خدا را یک process» (موجود متحول) معرفی کند که به تدریج، در حال تکامل است و این تکامل هم به وسیله عبادات ما صورت میگیرد.
ایشان معتقدند که خدا در عین اینکه ثبات دارد، دارای تحرّک هم هست، و این حرکت، حرکتی است صعودی و رو به تکامل چون درباره خدا، هیچ گاه حرکت نزولی صورت نمیگیرد بلکه روز به روز کاملتر میشود. منطق او این است که اگر ما خدا را رو به تکامل ندانیم عباداتمان مفهومی نخواهد داشت، به تعبیر وی، اگر عبادات ما به خدا نرسد و خدا بوسیله آنها رو به کمال نرود ما نمیتوانیم بگوییم که در خدمت او هستیم.
سهم عمده هارتشورن و وایتهد در فهم الهیات طبیعی
در اواسط قرن بیستم، نورمن ملکولم و چارلز هارتشورن به مطالعاتى پیرامون شکل صورى برهان وجودشناختى پرداختند، و مدعى شدند که در این صورت، برهان از اشکالات رایج مصون مى ماند. این شکل صورى برهان از تمایز بین وجود واجب و وجود ممکن استفاده مى کند تا تصریح کند که تعریف خدا به «موجودى که بزرگ تر از آن متصور نیست» ایجاب مى کند که وجود خدا واجب باشد نه ممکن (زیرا به نحو شهودى پذیرفته شده است که وجود واجب بالاتر از وجود ممکن است). نتیجه اى که از آن به دست مى آید این است که چون خدا واجب الوجود است، پس باید وجود داشته باشد. با این حال، این شکل صورى برهان وجودشناختى (و نیز صور دیگر این برهان) در معرض این اشکال اساسى قرار دارد که به طور معتبر نمى توان واقعیت چیزى را صرفا از مفهوم آن استنتاج کرد. این امر در مورد مفهوم خدا همان قدر صادق است که هر مفهوم دیگرى.
آنچه شکل صورى برهان وجودشناختى نشان مى دهد، این است که اگر خدا وجود دارد، پس باید موجودى باشد که جهت وجودیش وجوب است نه امکان. با این حال، سهم عمده هارتشورن در فهم الهیاتى، بسط ایده هاى مستقل اوست که وایتهد نیز مطرح کرده است. وایتهد در کتاب پویش و واقعیت رساله اى در کیهان شناسى، و آثار دیگرش، در صدد است تا ماهیت بنیادى و کلى واقعیت را همچون یک امر دنیوى و اجتماعى درک کند. خدا اساس این فرایند است. آنچه وایتهد «ذات اولیه» خدا مى نامد، منشأ هر ابداعى است. «ذات تبعى» همه آن وقایع را حفظ مى کند و «ذات برتر از خیال» فرایند واقعیت را به سوى فعلیت دیگر و به طور ارزشى تجربه هاى غنى تر مى کشاند. او همچنین مفهومى از خدا را شرح مى دهد که تصور خدا همچون «قیصر فرمانروا یا معلم اخلاق بى رحم یا محرک غیر متحرک» را رد مى کند و از تصورى از خدا حمایت مى کند که جهان را با توجه به بینش او از حقیقت، زیبایى و خیر و... هدایت همراه با بردبارى رئوفانه، نجات مى دهد.
بینش خاص هارتشورن ماهیت «دو قطبى» مفهوم خداباورانه خدا را معرفى و تحلیل، و بدان وسیله مشکلات اساسى مربوط به انسجام آن را حل کرده است. مطابق فهم دوقطبى، درباره صفات مادى خدا در برخى جهات مى توانیم به طور منسجم به عنوان مطلق، واجب و تغییر ناپذیر و از بعضى دیگر جهات به عنوان نسبى، ممکن و تغییر پذیر سخن بگوییم. بر این اساس، هارتشورن فهم «همه در خدا» را درباره ارتباط بین خدا و جهان بسط داد و بدون این که استقلال نسبى امر الاهى و غیرالاهى را انکار کند، هر آنچه را واقع مى شود به کار خدا نسبت مى دهد. استنباط ناشى از واقعیت به عنوان «ترکیب خلاق» مبنایى براى فهم هارتشورن از «الهیات طبیعى براى زمان ما» فراهم مى کند. گرچه دیدگاه هاى مربوط به خدا را «عالمان الهیات پویشى» متحول کردند، اغلب مدافعان برداشت هاى سنتى از خدا (یعنى به عنوان بى زمان، نامتغیر و ناممکن) به شدت در آن مناقشه کردند.
آنان اظهار مى کنند که عقلا موجه است درباره خدا در ارتباط با جهان به عنوان غایت به معناى دقیق کلمه، آگاه به نحو همدلانه و فعال از روى قصد، سخن بگوییم و برداشت سنتى از تمایز بین خدا و جهان، که هرگونه ارتباط مهم بین آنها را ناممکن مى سازد، کنار بگذاریم. در این جهت، الهیات پویشى برداشتى از ایمان مبتنى بر خداباورى ارائه مى کند که حاکى از آن است که الهیات طبیعى حداقل به عنوان روش فهم ارتباط بین جهانى که خود را در آن مى یابیم و خدا، به عنوان امر متعالى و ساکن در جهان، هم به لحاظ درونى و هم به لحاظ بیرونى که با جهان مرتبط است و به عنوان متعلق شایسته ایمان دینى باید پرستش شود، در اصل امکان پذیر است.
برهان وجودی آنسلم
یكی از اسباب شهرت هارتسهورن دفاع منطقی او از برهان وجودی (آنسلم) در اثبات وجود خداست. او سه برهان كلاسیك اثبات وجود خدا را به سه رشته درهم تنیده یك طناب تشبیه میكرد كه همدیگر را تقویت میكنند. افزون بر این، دیدگاه متمایزی راجع به خدا شرح و بسط داد كه به دیدگاه نوكلاسیك معروف است. هارتسهورن دلیل میآورد كه نقادی هیوم و كانت از برهان وجودی آنسلم (۱۱۰۹ - ۱۰۳۳ م متأله مسیحی) معطوف به قویترین روایت این برهان در رساله پروسلوگیون آنسلم (فصل سوم) نیست؛ به همین دلیل بر این نظر است كه در اینجا تمایزی موجهه یا صوری میان هستی داری واجب و هستی داری ممكن (existing contingently) وجود دارد. به عقیده هارتسهورن وجود (existence) بتنهایی ممكن است یك محمول واقعی نباشد اما هستی داری واجب یا وجود واجبالوجود یقیناً یك محمول واقعی است. یعنی برخلاف كانت و عدهای دیگر، هارتسهورن معتقد است كه در مورد وجود و هستی حقایقی ضروری وجود دارد. این قول كه عدم و نیستی مطلق به نحوی وجود دارد، مستلزم تناقض درونی است. از همین رو هارتسهورن بر این نظر است كه نیستی مطلق غیرقابل تصور است. او میگوید ضرورتاً چنین است كه چیزی وجود دارد و با تكیه بر برهان وجودی (The ontological argument) عقیده دارد كه قضیه «خدا وجود دارد» بالضروره صادق است. هارتسهورن میگوید در اینجا با سه شق رو به رو هستیم:
۱) خدا غیرممكن است،
۲) خدا ممكن است، یعنی میتواند باشد، یا نباشد
۳) خدا ضرورتاً وجود دارد (خدا واجبالوجود است).
او میافزاید: برهان وجودی نشان میدهد كه شق دوم مهمل و بیمعنی است. از این رو نتیجه میگیرد كه وظیفه اساسی خداباور فلسفهورز این است كه ثابت كند خدا غیرممكن نیست. (یعنی نشان دهد كه وجود خدا محال و مستلزم تناقض نیست) به علاوه بحث مفصل هارتسهورن راجع به برهان مبتنی بر نظم و تدبیر با نظرات او درباره زیستشناسی ارتباط دارد.
به گمان او وفق دادن میان خدای همه توان در دیدگاه خداباورانه كلاسیك با دگرگونیها و آشفتگیهای پدید آمده در طبیعت دشوار است. اما به همان اندازه دشوار است كه بتوان نظم و نظاممندی عالم طبیعت را با قول به اینكه هیچ نظمدهنده و خالقی وجود ندارد، وفق داد. بحث و مجادله هارتسهورن با خداباوری فلسفی كلاسیك بیشتر مربوط به فعلیت، یعنی نحوه وجود خداست تا مربوط به وجود خدا. او میگوید خدایی كه وجود دارد ضرورتاً از هر حیث ضروری یا تغییرناپذیر نیست. هارتسهورن معتقد است كه متفكران قرون وسطی اگرچه در مساعیشان برای اندیشیدن درباره خدا به واسطه منطق كمال (The Logic of Perfection) كه طبق آن خداوند صاحب جمیع كمالات است، بر حق بودند، اما همچنین بر این نظر است كه این منطق برای معرفت یافتن به صفات موجودی كه خدا خوانده میشود، بدرستی مورد استفاده قرار نگرفته است. هارتسهورن میگوید منطق خداباورانه كلاسیك یا سنتی مربوط به كمال، خدا را از حیث امور یا اوصاف متضاد گوناگون (مانند ثبات و تغییر، وحدت و كثرت، فعلیت و منفعلیت و نظایر اینها) موجودی یك قطبی تلقی میكند و بر همین اساس خداباوری فلسفه سنتی یا كلاسیك، یك عنصر در هر یك از این زوج صفات را یك صفت محسوب میكند (در اینجا مورد اول در هر زوج یعنی ثبات، وحدت، فعلیت) و دیگری را بیاعتبار و حقیر میشمارد و نادیده میگیرد.
اما منطق كمال مطرح شده توسط هارتسهورن دوقطبی است، یعنی به هر دو عنصر در این زوج صفتها نظر دارد، ولی نباید از نظر دور داشت كه پارهای از متضادین برای جای گرفتن در تحلیل دوقطبی مناسب نیستند مانند متضادین خیر و شر (good-evil) كه در آن جفت خیر-خیر حشو و اضافه است و خیر-شر هم نوعی تناقض. لذا هارتسهورن معتقد است كه بزرگترین موجود قابل تصور (تعبیر مشهوری كه آنسلم آن را در برهان وجودی خود به كار برد) نمیتواند به هیچ معنایی شر باشد.
هارتسهورن معتقد به دوخدایی هم نیست و در پی آن نیست كه از نوعی ثنویت و دوگانهانگاری كیهانشناختی دفاع كند. در واقع او موضع مخالف این دو مورد را اتخاذ میكند. او خداباوری دوقطبی خود را نوعی Panentheism مینامد كه در لغت به این معناست كه همه چیز در خداست. هارتسهورن تصریح میكند كه همه عواطف و احساسات مخلوقانه، بویژه احساسات مربوط به رنج محاط در حیات الهی است. هارتسهورن خدا را فكر یا روح كل جسم عالم طبیعت میداند، در عین حال كه خدا را از مخلوقات متمایز میشمارد. تعبیر دیگر در تشریح دیدگاه او در این باب آن است كه خداباوری او را از نوع نوكلاسیك به شمار آوریم؛ به این معنی كه او در نخستین گامها در تلاش برای تعمق و ژرفاندیشی راجع به منطق كمال، بر ادله و براهین خدباورانه كلاسیك یا سنتی در اثبات وجود خدا و بر متافیزیك خدباورانه كلاسیك تكیه میكند. اما او معتقد است كه در گامهای بعد باید موضوع صیرورت و شدن را به عنوان مكمل، مطمح نظر قرار داد. به گمان هارتسهورن - برخلاف دیدگاه بوئتیوسی كه درمیان اندیشهورزان قائل به خداباوری سنتی صاحب نفوذ و تأثیر بسیار بوده است - خدا بیرون از زمان نیست، بلكه در بستر همه زمانها حضور و وجود دارد.
دیدگاه هارتسهورن در مورد علم مطلق خدا نیز تاحدودی با روایت سنتی، متفاوت است. او علم مطلق (omniscience) را ناظر به امكان الهی علم به هر چیزی می داند كه قابل شناختن باشد: فعلیت های گذشته تحقق یافته است. واقعیت های مربوط به زمان حال نیز بر طبق قوانین فیزیك شناخت پذیر است و امكانها و احتمالات مربوط به آینده. اینها سه دسته امكانها و واقعیت های قابل شناختن هستند. در مفهوم سنتی یا كلاسیك از علم مطلق، خدا به امكانها یا احتمالات آینده درست مثل آنكه در گذشته رخ داده باشند علم دارد. اما به گمان هارتسهورن این، نمونه ای از علم مطلق و فراگیر نیست بلكه نمونه ای از جهل نسبت به خصلت (لااقل تا حدودی) نامتعین آینده است. دیدگاه نامتقارن راجع به زمان كه در میان متفكران فلسفه پویشی (Process) به طور كلی (از جمله برگسن وایتهد و هارتسهورن) بر آن اتفاق نظر است و بیانگر این معناست كه ارتباط میان حال و گذشته تفاوت بنیادین با ارتباط میان حال و آینده دارد نیز برای نظریه عدل الهی هارتسهورن پیامدهایی داشته است. او می گوید كه كثرت عوامل صاحب درجاتی از اختیار از جمله عوامل غیرانسان با آینده ای رو به رو هستند كه نه كاملاً تعین پیدا كرده و نه به تفصیل از پیش معلوم است. این موضوع باعث می شود كه این عوامل گاه با یكدیگر تصادم و برخورد داشته باشند. بنا بر نظر هارتسهورن بر این اساس می توان گفت كه خدا دور از مخلوقاتی كه رنج می كشند نیست.
نظریه اخلاقی و سیاسی
هارتسهورن كیهان را یك قلمرو سلطنتی متافیزیكی (metaphysical monarchy) می داند كه خدا در رأس آن قرار داد. او در مورد جامعه بشری هم از یك تعبیر نامأنوس استفاده می كند: دموكراسی متافیزیكی. مقصود او از این تعبیر آن است كه همه اعضای جامعه بشری با یكدیگر برابرند و هیچ كس نمی تواند به گزاف بر دیگران تفوق و برتری بجوید و حقی ویژه برای خویش قائل شود. دامبروفسكی در این مورد می نویسد كه «این موضوع او را یك لیبرال (Liberal) در عرصه سیاست می سازد اگر كه لیبرالیسم ناظر به این عقیده مساوات طلبانه باشد كه هیچ انسانی خدا نیست. در هر حال در نظریه اخلاقی و نیز در متافیزیك و نظریه عدل الهی (theodicy) هارتسهورن، آزادی نقشی محوری دارد. یكی از نكات جالب توجه درباره دیدگاههای هارتسهورن این است كه بنا بر اعتقاد او به «همه روان گرایی» (Panpsychism) هر موجودی در طبیعت حتی ذرات اتمی كه ظاهراً فاقد فعالیتمندی ذهنی و روانی اند واجد ارزش ذاتی و نه صرفاً ابزارگرایانه است. (واژه Panpsychism از دو ریشه یونانی Pan و Psyche (به معنی روح، روان) اشتقاق یافته است و در اصطلاح به این معنی است كه هر چیزی دارای نفس و روح است. ریس در توضیح این اصطلاح نزد هارتسهورن می نویسد كه از نظر هارتسهورن هر موجودی در عالم به درجات مختلفی صاحب آگاهی است) حاصل آنكه در متافیزیك هارتسهورن مبنایی فراهم می شود هم برای درك و دریافتی هنری و زیبایی شناسانه از طبیعت و ارزش آن، و هم اخلاقی زیست محیطی كه ناظر به ارزش ذاتی و درونی طبیعت است. این نظرات هارتسهورن با توجه به بحرانهایی كه در عصر حاضر طبیعت را به شدت تهدید می كنند اهمیت بسیار دارد و می تواند در كنار دیدگاههای ادیان درباره نگاه همدلانه و همساز با طبیعت مورد توجه قرار گیرد.
در یك ارزیابی كلی می توان گفت كه هارتسهورن بیشتر در الهیات تأثیرگذار بوده تا در فلسفه. فیلسوفان تحلیلی به طور كلی حتی آن دسته كه خداباور هستند غالباً به فلسفه هارتسهورن توجه چندانی نكرده اند. در عوض هارتسهورن در میان متخصصان الهیات بسیار تأثیرگذار بوده و این مایه تعجب است چون هارتسهورن متأله نبود و در استدلالهای منطقی و فلسفی خود بر كتاب مقدس یا مرجعیت های دینی تكیه نمی كرد. برخی از فلاسفه تحلیلی هم هستند كه آرای او را مورد نقادی قرار داده اند، از جمله فیلسوف موحد نامبردار آمریكایی ویلیام آلستون كه به شدت به نقد دیدگاه هارتسهورن در موردخدا و نگرش نوكلاسیك او در این مورد می پردازد .- در عصری كه پرداختن عمیق به پرسش های بزرگ و بنیادین از حوصله و ظرفیت حتی شاید بسیاری از فلاسفه و اهل فكر» فراتر می رود و حركت در سطوح، كاربردی تر و جذاب تر می نماید غور و تعمق در زندگانی و اندیشه های كسانی كه نیروهای جسمی و روحی خود را كم و بیش صرف ژرف اندیشی در پرسش های اساسی ساخته اند، می تواند درنگی و تأملی برانگیزد.
تحقیقات اخلاقی هارتشون و می
اولين تحقيقات روان شناسي در رشد اخلاق در سالهاي 1930-1928 به وسيله دو روانشناس بنامهاي هارتشورن ( Hartshrone ) و مي ( May ) انجام گرفت و پس از آن تحقيقات پياژه در رشد اخلاق در سال1932 در کتابي بنام داوري هاي اخلاقي کودکان منتشر شد; سپس روانشناس ديگري بنام لورنس کلبرگ از حدود سال 1948 تا کنون در اين زمينه تحقيقات گسترده اي انجام داده است.
در زمينه تحقيقات چندين ساله هارتشورن و مي در زمينه رشد اخلاق در دبيرستانها،پيچيدگي رشد اخلاقي در کودکان و نوجوانان مشخص شد و اهميت مساله هر چه بيشتر آشکار گرديد.
نظريه اي که مستقيما تحقيقات اخير رشد اخلاق را تقويت مي کند،مربوط به پياژه است که از نظريه عمومي او در مورد رشد شناخت نشات مي گيرد.تحقيقات پياژه در زمينه رشد اخلاق نتيجه بيش از پنجاه سال مطالعه و تحقيق است.
یکی از مطالعات کلاسیک روانشناختی که در حوزه اخلاق انجام گرفته است، بررسی تربیت منش (CEI - Character Education Inquiry) هارتشرون و میاست که با عنوان تحقیقاتی در ماهیت منش نیز شناخته شده است. این اثر سه جلدی، از لحاظ مسائل مختلفی که در اجرای تحقیقات در حوزه عمل اخلاقی مدنظر قرار میگیرند (خصوصاً در مورد کودکان)، استاندارد بالایی دارد. مباحثههای آنها در مورد موضوعات اخلاقی، روششناسی، شیوههای تحلیل، تفسیرها و محدودیت نتایج، امروزه با گذشت بیش از نیم قرن هنوز بامعنا و تازه است.
جلد اول کتاب، با عنوان بررسیهایی در زمینۀ فریبکاری (1928م)، به موضوعاتی از قبیل تقلب، دروغگویی، و سرقت میپردازد. جلد دوم، با عنوان بررسیهایی در زمینه نیکوکاری و خودمهارگری (1929م) نوعدوستی، استقامت و خودمهارگری توجه میکند. جلد آخر، با عنوان بررسیهایی در زمینه سازمانیافتن منش (1930م)، به کاوش نقش دانش اخلاقی، دیدگاهها و نگرشهای اخلاقی میپردازد، و در نهایت اینکه چگونه همه این معیارها، برای منعکس کردن منش اخلاقی کلی فرد، تلفیق میشوند.
این بررسیها، مشهورترین و گستردهترین مطالعات رشد عمل و منش اخلاقی است که تا به امروز انجام شده است. در میان مشاوران این طرح، ای ال ثورندایک حضور داشت که مشهورترین روانشناس امریکایی در آن زمان بود. این پروژه تحت نظارت مستقیم وی قرار داشت و به عنوان پروژهای در مؤسسه تحقیقات تربیتی او انجام شد. تأثیر ثورندایک در تصمیم به بررسی تجارب واقعی کودکانی که برجستگی اخلاقی و مذهبی داشتند، و به کارگیری روشهای عینی آزمایشگاه برای اندازهگیری عمل تحت شرایط کنترلشده، و نیز انتخاب هارتشورن و میبه عنوان مسئولان پروژه، آشکار است.
این محققان طی پنج سال: 1. آثار تحقیقاتی قبلی را مرور کردند؛ 2. آزمونهای رفتاری متعددی برای اندازهگیری درستکاری، نوعدوستی، خودمهارگری، و نگرشهای اخلاقی تدوین نمودند؛ 3. بیش از یازدههزاز کودک را تست کردند؛ 4. هزاران همبستگی و تستهای تفاوتهای گروهی را با دست یا با ماشینحسابهای ابتدایی محاسبه کردند؛ و 5. سه جلد کتاب (یک شاهکار عظیم) نوشتند.
آنها در بررسی درستکاری، کودکان را وسوسه کردند تا برای کسب منافع شخصی، کاری انجام دهند که دربردارنده فریبکاری و تلاش برای پنهان کردن عمل یا انگیزههای عمل است. ایجاد آزمونهای خاص درستکاری بر معیارهای روشن و دقیق استوار بود. اولاً: آنها به موقعیتهای طبیعی (یا به اصطلاح امروزی اعتبار اکولوژیک) احتیاج داشتند که کودک را در تعارض اخلاقی قرار دهد. ثانیاً: لازم بود آزمونها، اعتبار صوری داشته باشند؛ به این معنا که در میان بزرگسالان در مورد رفتار مناسب و اخلاقی در آن موقعیت توافق وجود داشته باشد (یعنی انتخاب اخلاقی در آن بافت خاص، برای اینکه به گونه قابل اعتمادی نمرهگذاری و طبقهبندی شود، باید واضح و شفاف باشد). آنها پس از ایجاد تستها و روشهای متعدد برای اندازهگیری فریبکاری، از تقلب، دزدی، و دروغگویی در کلاس درس، خانه، مسابقه ورزشی و بازیهای خانگی، نمونهگیری کردند.
هارتشرون و میهمان رویکرد روشهای تحلیلی و انواع نتیجهگیری را برای جنبههای دیگر منش به کار گرفتند. آزمونهای خدمترسانی، رفتارهای نوعدوستانه، ایثارگرانه، نیکوکارانه، یاریگرانه، و همکاری را اندازهگیری کردند. ابعاد استقامت و خودمهارگری، بر اساس مدت زمان اصرار کودک بر انجام وظیفهای سخت، هنگام وجـود گزینههای دیگر، و میزان مقاومت او در برابر جذابیت یک فعالیت هنگام بر عهده گرفتن تکلیفی خستهکننده، اندازهگیری شد. علاوه بر این، آنها چندین پرسشنامه برای برآورد دانش اخلاقی دیدگاهها و نگرشهای اخلاقی، در جهت ارزیابی آشنایی با شاخصهای اخلاقی و پذیرش آنها، ایجاد کردند. در اینجا به بعضی از یافتههای این تحقیق اشاره میشود.
مشهورترین نتیجه با عنوان آموزه اختصاصی بودن ، این است که رفتار عمدتاً به صورت موقعیتی تعیین میشود و نه بر اساس صفات یکپارچه منش. برای نمونه، مشاهده کودک در حالت تقلب در یک آزمون حساب، پیشبینی نمیکند که کودک در تمام آزمونها تقلب میکند و دروغ میگوید یا دزدی میکند. تعیین کنندههای خاص در موقعیتهای آزمون، مثل سطح خطر، در ایجاد تفاوت در رفتار بسیار مؤثرتر بودند. آنچه هارتشورن و میرد کردند، مفهوم غلیظ صفت، به عنوان جوهره درونی است که به صورت مستقل از موقعیتی که فرد در آن قرار دارد، عمل میکند. البته تحلیل مجدد از دادههای آنان با استفاده از روشهای تحلیلی برای نشان دادن وجوه مشترک آزمونهای مختلفِ، عامل خاصی را آشکار ساخت. این عامل یا صفت ـ آنگونه که بیشتر محققان فعلی این اصطلاح را تعریف میکنند ـ مقاومت در برابر وسوسه نامیده شد. در حقیقت، آنها یک نمره ثبات در زمینه تفاوتهای فردی در ابعاد مختلف منش (با عنوان نمره یکپارچگی) ایجاد کردند.
یک یافته قابل توجه دیگر این بود، که یک روحیه جمعی در واحدهای مدرسه ایجاد میشود و هرچه کودکان مدت زمان بیشتری با هم باشند، این روحیه قویتر میگردد. ایجاد کدهای گروهی با تنظیم دامنه انتخابهای اخلاقی قابل قبول برای اعضای واحد (unit)، موجب ثبات عمل افراد میشود. این استاندارهای جمعی برای دوستان نزدیک در یک کلاس، قویتر بود، اما برای همه کلاس و حتی همه مدرسه وجود داشت. ایجاد کدهای گروهی در هماهنگ ساختن عمل شاگردان با استانداردهای اخلاقی تثبیت شده برای یک واحد اجتماعی مؤثرتر است تا صرف تکیه بر تلاشهای معلم در جهت القای استانداردها در هر کودک. مؤلفان نتیجه گرفتند که مربیان باید بر ایجاد اتمسفری در کلاس متمرکز شوند که به دانشآموزان امکان میدهد تا از طریق اعمال قابل قبول، در عین حال که از شکست اجتناب میکنند، به موفقیت برسند.
هارتشرون و میهمخوانی بین گزارشهای کلامی و رفتار آشکار یا کلمات و کردارها را بررسی کردند. آیا افراد بر اساس اظهارات خود در مورد چگونگی عمل در موقعیتهای فرضی عمل میکنند؟ آیا آگاهی از درست و غلط، عمل در موقعیتهای وسوسهانگیز واقعی را پیشبینی میکند؟ آنها اذعان داشتند که نظر دیگران در مورد فرد، یعنی اعتبار او بر آنچه فرد انجام میدهد، تأثیر دارد. این امر از تأثیر انتظار و اسناد در ادراک شخص، حکایت میکند.
همخوانی اندکی بین دانش فرد از رفتار شایسته در موقعیتی خاص، و آنچه واقعاً انجام میدهد، وجود داشت. یک پرسشنامه بر اساس خودگزارشدهی، پایبندی دانشآموزان را به اصول هنجاری رفتار (از لحاظ عرفی)، ارزیابی کرد. محققان اثبات کردند که تنها یک فریبکار متظاهر به همه یا حتی 75 درصد از آیتمهای موافق با اصول هنجاری، پاسخ میدهد. این مقیاس دروغسنج و روندهای ایجاد آن، بنیانی برای بیشتر مقیاسهای فعلی اندازهگیری تقلب و سوگیری مقبولیت اجتمـاعی شد. بسیاری از بررسیهای موجـود نشان دادهاند که همخـوانی کامل بین کلمات و کردارها دستنایافتنی است، خصوصاً در مقیاسهایی که مقبولیت اجتماعی در سؤالات مورد پرسش آشکار است. با اینهمه، هارتشرون و میمعتقد بودند که همخوانی بین دانش و عمل، جنبهای از سازگاری است که اهمیت بسیاری برای توانمندی افراد، انسجام و مصالحه اجتماعی دارد.
تحلیل مجموع مقادیر از این باور حمایت کرد که: دانش اخلاقی با اندازه کلی رفتارهای اخلاقی ارتباط مثبت دارد. رفتار آشکار در موقعیتهای فاقد نظارت و غیرسرکوبگرانه، ترازی است که اخلاق واقعی ما را نشان میدهد؛ اخلاقی که در قلب ماست، و پاسخهای کلامی ما زمینهای برای درک اینکه چرا ما به گونه خاصی رفتار میکنیم، ارائه مینمایند.
CEI ، علاوه بر مقیاسهای مبتنی بر خودگزارشدهی، از گزارش همسالان و معلمان نیز برای اندازهگیری درستکاری و شهرت اخلاقی استفاده کرد. آنها به وجود ارتباط معناداری بین نمرههای منش کلی افراد (آزمونهای رفتاری) و نمرههای اعتبار (شهرت؛ درجهبندی معلمان و تمام اعضای کلاس از هر کودک) پی بردند.
آنها در تحلیل خود از انگیزه، انگیزه اجتناب از پی بردن دیگران و مشوق انحراف ( incentive of deviation ) را دستکاری کردند. آزمونهای سطح ریسک نشان دادند که هر چقدر میزان ریسک بیشتر باشد، احتمال فریبکاری کمتر است. نتایج نشان دادند که یک کودک در تمام آزمونها، بسته به میزان خاصی از ریسک، تقلب میکرد و با ریسک بالاتر در هیچ آزمونی تقلب نمیکرد. مشوقها نیز با ارائه گزارش دروغین از عملکرد همسالان، دستکاری شدند. استانداردهای بالای دروغین، فریبکاری را افزایش داد. وقتی از آنها سؤال شد که چرا تقلب میکنند، دو سوم از کودکان عملکرد بهتر را علت تقلب خود دانستند (اثر مقایسه ناخوشایند). یک قاعده اکتسابی در مدرسه این است که اگر موفق نشدی، تقلب کن.
عوامل متعددی از جهت ارتباط با درستکاری، نوعدوستی، استقامت و یکپارچگی منش، بررسی شدهاند: سن، جنسیت، هوش، شرایط فیزیکی و هیجانی، پیشینه اجتماعی ـ اقتصادی و فرهنگی، نژاد، دین، جایگاه مدرسه، تأثیر مدرسه و معلم، و تلاشهای تجربی برای افزایش درستکاری و نوعدوستی. در میان یافتههای متعدد، ارتباط منفی بین تقلب و هوش مشهود بود. اما این ارتباط در مورد آزمونهایی شناختهشده وجود داشت. در آزمونهای ناآشنا، مثل سرقت، هیچ ارتباطی بین فریبکاری و هوش وجود نداشت. بنابراین، محققان این فرضیه را آزمون کردند که تجارب قبلی در مورد موفقیت یا شکست، همبستگیها را تبیین میکنند.
یکی دیگر از یافتههایی که غالباً نقل میشود این است که عمل اخلاقی با سن ارتباط ندارد، اما این نتیجهگیری همه دادهها را در نظر نمیگیرد. شواهد نشان میدهند که وقتی موقعیت با پختگی فرد ارتباط ندارد، افراد تمام سنین، بسته به موقعیت، به یک اندازه امکان دارد که تقلب کنند، دزدی نمایند، دروغ بگویند، یا خودخواه باشند. اما تحلیل نمره یکپارچگی نشان داد که ثبات در موقعیتهای مختلف، با سن ارتباط مثبت داشت؛ بعضی از کودکان در جریان رسش، به چگونگی با ثباتتری درستکار و بعضی دیگر به چگونگی باثبات تری فریبکار میشدند. همانطور که از یک چشمانداز تحولی، یادگیری اجتماعی انتظار میرود، افراد در جریان رسش ثبات بیشتری در عمل اخلاقی نشان میدهند.
تربیت اخلاقی چه بر همدلی، تعلق، یا اصول اخلاقی متوقف باشد یا نباشد، یک فرایندِ در جریان است، و اخلاق، کیفیتینیست که انسان به شیوه ای همگانی و همیشگی داشته باشد یا نداشته باشد (هارتشورن و می، 1930).