آشنایی با فراروانشناسان : تئودور فلورنوی
تئودور فلورنوی ( Theodore Flournoy ) متولد 15 اوت 1854 و متوفای 5 نوامبر 1920 ، استاد روانشناسی سوئیسی در دانشگاه ژنو و نویسنده کتابهایی در مورد فراروانشناسی و روح گرایی بود. او قبل از اینکه زندگی خود را وقف روانشناسی کند، موضوعات مختلفی را مطالعه کرد. فلورنوی به یک حوزه بسیار شکاک از روانشناسی علاقه داشت. او مشاهدات گستردهای روی یکی از شرکتکنندگان برای بررسی پدیدههای روانی انجام داد. او رئیس ششمین کنگره بین المللی روانشناسی، کرسی روانشناسی تجربی در دانشگاه ژنو در سال 1891 بود و اولین استاد روانشناسی در اروپا بود که به جای دانشکده فلسفه به عضویت دانشکده علوم درآمد.
تئودور فلورنوی در خانواده ای مرفه به دنیا آمد. پدرش الکساندر فلورنوی دلال سهام بود و مادرش کارولین از صف طولانی وزیران، قضات و معلمان بود. او در دانشکده پزشکی دانشگاه استراسبورگ و همچنین دانشگاه ژنو حضور یافت. او در رشته های ریاضی، علوم طبیعی، ادبیات و مهندسی مدرک لیسانس گرفت.
فلورنوی همچنین به فلسفه، الهیات و پزشکی علاقه مند بود. فلورنوی می توانست پزشک باشد، اما هرگز وارد عمل نشد. او مدت کوتاهی را در آلمان گذراند و در آنجا به تحصیل در فلسفه علاقه داشت. او علاقه خاصی به امانوئل کانت داشت. زمانی که در آلمان بود، در کلاسهایی که ویلهلم وونت تدریس میکرد، شرکت کرد . در سفرهای خود، او با ویلیام جیمز و آلفرد بینه آشنا شد که هر دو در طول زندگی خود سهم قابل توجهی در روانشناسی داشتند. پس از بازگشت از دوران دوری خود، با همسرش ماری برنیر آشنا شد و با او ازدواج کرد. در اواخر عمرش بود که تصمیم گرفت خود را وقف مطالعه روانشناسی کند.
کتاب روحگرایی و روانشناسی او (1911) که توسط هروارد کارینگتون ترجمه شده است ادعا میکند که واسطهگری را میتوان با پیشنهاد و تله پاتی ضمیر ناخودآگاه رسانه توضیح داد و هیچ مدرکی برای فرضیه روح وجود ندارد.
فلورنوی بیشتر به دلیل تحقیقاتش در مورد پدیده های روانی شناخته شده است. این مطالعه وساطت، ظهورات، روشن بینی، شفاها، poltergeists، پیشگویی ها، و انتقال فکر بود. فلورنوی هنگامی که تحقیقات خود را آغاز کرد می دانست که قرار است از سوی روانشناسان دیگر مورد انتقاد قرار گیرد، زیرا تحقیقاتی که او انجام می داد در آن زمان عجیب به نظر می رسید. با این حال، همانطور که او تحقیقات خود را آغاز کرد، به نظر می رسید که علاقه به این موضوع در کشورهای دیگر گسترش می یابد.
مطالعه فلورنویز بر اساس تحقیقاتی بود که او روی زنی 30 ساله که هلن اسمیت نام داشت انجام داد. اسمیت زنی بود که شغل منظمی داشت و از سلامت و روانی سالم برخوردار بود. او به خاطر اعمال معنوی خود در جامعه شناخته شده بود. او 3 سال قبل از شروع تحقیقات فلورنوی توانایی های خود را تمرین کرده بود. همه کسانی که او را میشناختند میگویند که او زنی درستکار است. دانستن این موضوع به دلیل ماهیت ادعاهای او مهم است. او رسانه ای بود که اطلاعات فراطبیعی را از طریق حالت خلسه منتقل می کرد. هنگامی که فلورنوی با او تماس گرفت، تمام آنچه را که زن می گفت در حالی که در 5 سال آینده در حالت خلسه بود، کپی کرد. از آنچه او مشاهده کرد، محبوبترین کتاب او، از هند تا سیاره مریخ بود. این کتاب در سال 1900 منتشر شد.
او رئیس ششمین کنگره بین المللی روانشناسی، کرسی روانشناسی تجربی در دانشگاه ژنو در سال 1891 بود و اولین استاد روانشناسی در اروپا بود که به جای دانشکده فلسفه به عضویت دانشکده علوم درآمد. فلورنوی پس از شروع و اجرای دوره روانشناسی فیزیولوژیک، کرسی روانشناسی تجربی را دریافت کرد. پس از اجرای این دوره، اولین آزمایشگاه خود را در دانشگاه داده شد. با این حال، چندین سال بعد آتش گرفت. گفته میشود که فلورنوی نامهای به ویلیام جیمز نوشت و در آن اظهار داشت که از آتش سوزی ناراحت نیست زیرا به هر حال از انجام تحقیقات تجربی خسته شده است. در پایان، آزمایشگاه بازسازی شد و فلورنوی قبل از شروع فصل دیگری از زندگی خود، چند سال دیگر در آنجا ماند.
فلورنوی همچنین یکی از معدود محققین زمان خود بود که دیدگاه ویلیام جیمز را در مورد واقعیت اصلی آگاهی غیردوگانه (که او آن را " عاقبت " نامید) همانطور که در مقاله خود، تجربه گرایی رادیکال بیان شده بود، پذیرفت . او یک اثر مقدماتی به نام فلسفه ویلیام جیمز در سال 1911 منتشر کرد .
ادوارد کلاپارد (1873-1940) پس از تحصیل در علوم طبیعی و پزشکی ، خود را وقف روانشناسی کرد و در نزد تئودور فلورنوی ، از نزدیکانش تحصیل کرد و متعاقباً با او همکاری کرد. کلاپارد در سال 1915 جایگزین فلرنوی به عنوان استاد روانشناسی در دانشگاه ژنو شد و این پست را تا زمان مرگ بر عهده داشت.
اصول فلورنوی
فلورنوی، پزشک و روانشناس تجربی، نزد وونت آموزش دید و مانند جیمز علاقه ای پایدار به «فراروانشناسی» داشت. وی مانند دیگر فرانسویان به حالات روانی استثنایی علاقمند بود. همچنین، مطالعات فراوانی را برای فهم فعالیت ضمیر ناخودآگاه انجام داد.
وی معتقد بود که الهیات پر از دشواریهای غیرضروری است.
- اصل استثنای امر لاهوتی:
روانشناسان دین نباید مدعیات هستی شناسانه ادیان را انکار یا اثبات کنند، زیرا این امر به فلسفه مربوط میشود و خارج از حوزه صلاحیت آنهاست. از سوی دیگر، بر عهده آنهاست که «احساس تعالی» را تصدیق نمایند و انواع و ظرایف آن را بررسی کنند.
- اصل تفسیر زیست شناختی:
روانشناسی دین دارای این ویژگی هاست:
- فیزیولوژیک است (در جستجوی شرایط زیستی پدیده های مذهبی است)؛
- تحولی یا تکاملی است (به عوامل درونی و بیرونی موثر در رشد پدیدههای مذهبی توجه دارد)؛
- تطبیقی است (نسبت به تفاوتهای فردی حساس است)؛
- پویاست (زندگی مذهبی جریانی زنده و بسیار پیچیده است و از فعل و انفعال عوامل متعدد پدید میآید)؛
فلورنوی مانند جیمز، در پژوهشهایش راجع به تجربه دینی بر «اسناد و مدارک شخصی» تکیه می کند.
اگرچه فلورنوی معتقد بود که روانشناسی دین باید با زندگیهای عادی سروکار داشته باشد، با این حال به سبب پژوهش هایش درباره «موارد استثنایی» معروف است.
- مشهورترین کار او موردپژوهی «سسیلوه» است. مادموزل وه، مدیر مجرد یکی از مدارس دخترانه پروتستان بود. زنی باهوش و متین بود که در درون نگری استعداد کمنظیری داشت.
- او از شکاف آزاردهنده عمیقی که در شخصیتش ایجاد شده بود، شکایت داشت؛ از یک طرف خود خداطلب او، و از طرف دیگر، خود ثانوی او که شیطان شهوت بر آن حکم میراند؛
- در مسیر معالجه، پس از قطع ارتباط با مردی متأهل، وقتی احساس واماندگی می کرد، در لحظات قبل از خواب خود را در حضور وجودی نادیدنی و آرامشبخش می یافت. این دوست معنوی «شخصیتی قوی و مردانه» داشت.
- چند ماه بعد، حالتی از «خلسه عارفانه» به وی دست داد که در آن حضور غیرشخصی و فراگیر الوهیت را احساس می کرد. این تجربه «وجود خدا» توصیف ناپذیر بود.
فلورنوی چند عامل را بر این تجربه موثر میداند:
- گرایش به روانگسستگی؛
- تربیت پروتستانی خشک و ایمان پایدار مسیحی؛
- دلبستگی عمیق به پدرش، با شخصیتی فرهیخته و اخلاقی؛
- تجاوز جنسی وحشیانه ای که در 17 سالگی تجربه کرده بود؛
- حس وقار، شجاعت، و تسلط بر نفسی که توسط فلورنوی در جلسات مصاحبه و هیپنوتیزم به او تلقین می شد.
فلورنوی نتیجه میگیرد، حاصل این حالات برای او نوعی «آزادی شخصی» بود، نوعی «بسط شخصیت» که در توصیفات او از تجربه شخصی و غیرشخصی امر الهی آشکار است.
ارتباط با یونگ
فلورنوی معاصر فروید بود و کار او بر مطالعه سی جی یونگ در مورد رسانه دیگری - پسر عمویش هلن پریسورک - تأثیر گذاشت که در سال 1902 به پایان نامه دکتری یونگ تبدیل شد . میلر به عنوان نقطه شروع کتاب روانشناسی ناخودآگاه خودش . یونگ همچنین تحت تأثیر مفهوم فلورنوی از یک عنصر آینده نگر در ناخودآگاه قرار گرفت، که به وضوح در مقاله خود در سال 1908 در مورد "اتوماتیسم های غایت شناختی ضد خودکشی" بیان شد، جایی که او استدلال کرد که رؤیاهای لحظه آخری در خودکشی ها که ارزش زندگی را تأیید می کند در خدمت (ناخودآگاه) با هدف از حفظ زندگی هستند .
اصرار فلورنوی بر اهمیت پدیده های سحرآمیز و پنهان و روانی،برای فهم فرآیندهای ناخودآگاه به میزان زیادی در گزینش یونگ برای رساله ی دکترا تأثیر داشت.وی در آن رساله یک مورد واضح از “واسطه گری احضار روح” را مورد بررسی قرار داد.
در ۱۹۱۲ و ۱۹۱۳، یونگ اثر دو بخشی خود به نام “نمادهای استحاله” را انتشار داد.اغراق او در موضوعات اسطوره شناختی ، پیرامون مجموعه ای از خیال پردازی هایی که یک زن جوان آمریکایی برای فلورنوی فرستاده بود،به معنی خروج یونگ از چهار چوب روانکاوی فرویدی بود.
به گفته یونگ ، کار وی " تفسیر گسترده ای در مورد تجزیه و تحلیل عملی مراحل پیش تولید مراحل اسکیزوفرنی " است. Miller Fantasies ؛ تخیلات خانم فرانک میلر ، یک زن آمریکایی که یونگ نمی دانست ، اما نوشته هایش را در کار تئودور فلورنوی دیده بود یونگ در نسخه 1924 خود نوشت کتابی که نام غیرمعمول میلر "نام مستعار " بود ، که اینگونه نبود. میلر ، که برای پدرش نامگذاری شده بود ، یک مجری و مدرس متولد آلاباما بود که اغلب به عنوان شخصیت های مختلف "فرهنگی" سخنرانی می کرد شخصیت های تاریخی. او در سال 1905 با مقدمه ای از فلورنوی ، برخی از زنده ترین تخیل های تاریخی خود را با نظرات و برداشت های خود منتشر کرد. یونگ محتوای افسانه ای و تأثیرگذار مهم آنها را توضیح می دهد ، و اعلام می کند که میلر نشانه هایی از " پیش آور "مراحل اسکیزوفرنی و پیش بینی اینکه در نهایت دچار شکست اسکیزوفرنیک. یونگ اشتباه می کرد ؛ اگرچه میلر بعداً تحت درمان روانپزشکی قرار گرفت ، اما برای تشخیص اسکیزوفرنی نبود. Miller Fantasies به عنوان پیوست در نمادهای تحول گنجانده شده است.
یونگ بعداً تصدیق می كند كه در نزدیكی به فانتزی های میلر ، در حقیقت - بدون اعتراف به خودش - سعی در تجزیه و تحلیل همان سوالات مهم در مورد روانشناسی داشت .
فرانک میلر
کل داستان تحلیل تخیلات یک خانمی به عنوان فرانک میلر بود. می خوام یک دوشیزه قصه نویس آمریکایی بود که یونگ هیچوقت ایشان را ملاقات نکرد. ایشان در ژنو تحت روانکاوی فردی به نام تئودور فلورنوی قرار گرفت. خیلی به پاراسایکولوژی و مباحث روحانی علاقه داشت، کتاب هایی راجع به اسپریتیسم و تاثیر سیاره مریخ توی اسطورهها نوشته بود یعنی تیپی شبیه خود یونگ. این خانم در وضعیت هایی مثل خواب و خلسه قصه میگفت و مینوشت، یک قصه ای نوشت که در آن قصه دختر خانوم در اون خواب واره استحاله شده بود و تغییر یافته بود به رئیس قبیله ای از سرخپوستان، که این قبیل باور داشتند ما فرزندان خورشید هستیم، مثل قبیله پابلو که بعداً یونگ به سراغ آنها رفت و دید در وقت اذان صبح اینها شروع به دعا کردن میکنند تا خورشید دربیاید. بنابراین ما باید دعا کنیم تا خورشید در بیاید و اگر نکنیم این اتفاق نمی افتد، می دانیم که خورشید پرستی یکی از اولین آیینهای بشریت بوده است، یونگ به آنها گفت خوب شما یک بار آزمایش کنید و دعا نکنید، ببینید که خورشید در می آید یا نه، آنها گفتند که آیا ما انقدر خودخواه هستیم که برای آزمایش کردن، یک روز انسانهای دیگر را درگیر یخبندان کنیم. مثل عقیده های بسیاری از مذاهب دیگر که هیچ وقت مورد آزمون قرار نمی گیرد، چون عمل آنها اثبات عقیده آنها است، در حالی که همان عقیده باعث آن عمل شده است. که به آن مغالطه حلقوی circular fallacy می گویند .
امپراتور ژاپن هیراهیتو زمان جنگ جهانی دوم هم خودش و هم تمام ژاپن اعتقاد داشتند که این ها از نسل خدای خورشید هستند، امپراطور ها ادعا می کردند که فرزند خدای خورشید هستند.
به هر حال این دختر خانوم درون خواب واره خودش خواب دید، که رئیس قبیله سرخپوستان شده است، و داره حرکت میکنه که به سراغ خورشید برود، و در اینجا یکدفعه مار سبزرنگ درخشانی، اسبش را نیش می زند و اسبش به خاک می افتد و خودش هم میمیرد، این رویا را هیونگ بدین صورت تعبیر می کند که : غریزه مرگ در این دختر بیدار شده، بنابراین اسطوره های بازگشت به آسمان که ما چگونه می توانیم به خدا برسیم، یا به الوهیت برسیم یا به اصل خودمان برسیم، یا به جوهر هستی برسیم یا به خورشید برسیم، طریقش اینست که ما باید بمیریم.
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق شمردید همه روح پذیرید
یعنی ما زمانی زنده میشویم که می میریم، همانطور که در قرآن آمده انسان ها خواب هستند و زمانی که میمیرند بیدار میشوند. اون دنیا اصل است و این دنیا خیال است.
بخشی از نظریه پردازی یونگ هم برمبنای رویاها از جمله رویای این خانم بوده است، آن نظریه پردازی این است که بخشی از ما میل به مرگ دارد، یونگ باور دارد که مرگ پایان کبوتر نیست، پشت دریا شهریست، که در آن پنجره ها رو به تجلی بازند، و ما باید به سمت آن شهر برویم. قایقی باید ساخت، دور باید شد از این خاک غریب، دورها آوایی است که مرا میخواند ، کفش هایم کو، باز چه کسی بود صدا زد سهراب . چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست، روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم، من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم، آنکه آورد مرا باز برد در وطنم.
از هند تا سیاره مریخ
از هند تا سیاره مریخ (1900) یک اثر کلاسیک روانشناسی در مورد خانم هلن اسمیت ( Hélène Smith ) بود که ادعا می کرد تناسخ ماری آنتوانت و یک شاهزاده خانم هندو از قرن پانزدهم هند است و به عنوان بازدیدکننده منظم از مریخ ، مناظری را نقاشی می کرد و به زبانی بصورت روان حرف می زد و با روش مخصوصی می نوشت که بیان می کرد رسم الخط مریخی است .
تئودور فلورنوی از طریق تفسیر روانشناختی از این تخیلات ، که متشکل از شرح زیرکانه خاطرات فراموش شده بود ، دامنه و درک ناخودآگاه و به ویژه ظرفیت های خلاقانه و افسانه ای آن را بسیار گسترش داد. در مقدمه این اثر ، سوریو شمداسانی فضای غنی فرهنگی و فکری را که فلورنوی یافته های خود را منتشر کرد ، برمی انگیزد و در مورد تأثیر آنها بر روانشناسی ، فروید ، یونگ و سایر پیشگامان بحث می کند.
هلن اسمیت ( با نام واقعی کاترین-الیز مولر ) ، متولد 9 دسامبر 1861 ، در مارتینی و متوفای 10 ژوئن 1929 ، در ژنو بود که در خانواده ای متوسط سوئیسی معروف اواخر قرن نوزدهم زندگی می کرد . به علت این ادعاها سورئالیست ها ، اسمیت را به عنوان مدرکی از قدرت سورئال و نمادی از سورئالیست می دانستند . او به خاطر نوشتن خودکار مریخی معروف شد . اسمیت ادعا کرد که با مریخی ها ارتباط برقرار می کند ، و یک تناسخ مجدد از یک شاهزاده خانم هندو و ماری آنتوانت است .
او در ژنو به خوبی شناخته شد و آنجا بود که فلورنوی با او آشنا شد . فلوری متوجه شد زمانی که اسمیت در حالت عادی نیست ، در حالی که در این حالت بود او تصاویر واضحی از مکانهای دوردست مانند تمدن در مریخ و زندگی قبلی خود را تجربه می کرد. او ارتباطات مریخی را روی کاغذ می نوشت و آنها را به فرانسوی ترجمه می کرد ، و بیان می کرد که این روش نوشتن خودکار در مریخ است .
در سال 1900 ، الیزه مولر با انتشار Des Indes à la ("از هند تا سیاره مریخ ") توسط تئودور فلورنوی ، استاد روانشناسی در دانشگاه دانشگاه ژنو مشهور شد . در این کتاب فلورنوی مجموعه ای از تجارب مختلف اسمیت را از نظر چرخه های عاشقانه مستند می کند: چرخه "مریخ" ، چرخه "اولترامارت" ، "هندو " ، "شرقی " و چرخه "سلطنتی" .
تئودور فلورنوی " چرخه های "خود را به عنوان محصولات قابل قضاوت حساب کرد ، او زبان مریخی اسمیت را شامل تخیلات کودکانه او در نظر گرفت . فلورنوی نتیجه گرفت كه زبان "مریخی" او شباهت زیادی به زبان مادری خانم اسمیت در فرانسه دارد و نوشتن خودكار وی "عاشقانه هایی از تخیل فرومایه ، عمدتاً از منابع فراموش شده (به عنوان مثال كتاب هایی كه در كودكی خوانده شده اند) است." وی اصطلاح رمزنگاری را برای توصیف این پدیده ابداع کرد.
روانشناسان لئونارد زوسن ، و وارن اچ جونز نوشته اند:
فلورنوی توانست زبان مریخی را ساختگی و اثری هنرمندانه در نظر گرفت . اگرچه به نظر کاملاً بیگانه می آمد ، اما تجزیه و تحلیل فراوانی کلمات و حروف و بررسی نحو ، فلورنوی را متقاعد کرد که این زبان از تمام ویژگی های اساسی ساخت فرانسه ، زبان مادری هلن اسمیت برخوردار است. در تحقیقات بعدی ، فلورنوی گزارش داد كه منبع عبارتی كوتاه كه وی در طی چرخه هند به عربی نوشته بود ، احتمالاً از دیدن عبارتی مشابه است كه در كتابی متعلق به یك پزشك در ژنو نوشته شده است. او تصویری از گذشته را حفظ کرده بود و به موقع آن را با دست از روی حافظه کپی کرد.
این پرونده توسط روانشناس دونوان راکلیف در سال 1952 مورد بررسی قرار گرفت و اظهار داشت که اسمیت دچار شخصیت مستعد فانتزی و توهم هیستریک است .
مستندات فوق العاده
در سال 1899 روانشناس سوئیسی تئودور فلورنوی اظهار داشت که 'وزن مدارک ادعای فوق العاده ، باید با عجیب بودن آن متناسب باشد'. فلورنوی نیز به نوبه خود این ایده را بر اساس گفته های دانشمند و فیلسوف فرانسوی در سال 1814 بنا نهاد پیر سیمون لاپلاس ، که گفت: 'ما باید [پدیده های به ظاهر غیرقابل توضیح] را با دقت بیشتر بررسی کنیم زیرا پذیرش آنها دشوارتر به نظر می رسد'.
در دهه 1980 کارل ساگان ستاره شناس برای مقابله با چنین پیشنهادهای بزرگی یک قصیده ابداع کرد. 'ادعاهای فوق العاده مستلزم شواهد فوق العاده است' .
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .